انديشه سياسى فيض كاشانى

على خالقى

- ۲ -


فصل دوم : جايگاه سياست در انديشه فيض كاشاني

مفهوم سياست

فيض كاشانى مانند ديگر متفكران اسلامى، مفهوم سياست را بيش‏تر در قالب معناى لغوى آن، مورد توجه قرار داده و آن‏را با توجه به مبانى هستىشناسى و انسان‏شناسى خود، تعريف كرده است؛ بنابراين، وى با توجه به نگرش خود درباره انسان، سياست را عبارت از «تسويس و تربيت انسان‏ها در جهت رسيدن به صلاحيت كمالى آن‏ها» و «تدبير و كشاندن آن‏ها به طريق خير و سعادت» (1) دانسته و معتقد است كه انسان به تأييد آيات الهى [واللّه‏ أخرجكم من بطون أمّهاتكم لا تعلمون شيئاً] در ابتداى آفرينش خود از كمالى كه براى رسيدن به آن خلق شده، خالى است، هم‏چنين از غايتى كه براى او قرار داده به دور است. در حالىكه فطرتاً چنان‏چه اسباب و شرايط فراهم باشد، قابليت رسيدن به آن‏را دارد. اما انسان به مقتضاى جبلّت خود، از رسيدن به كمال و غايت مذكور، منع شده است، زيرا غالباً پيرو قوا، طينت و هواهايى است كه مزاج و طبيعتش اقتضا مىكند؛ از اين‏رو واجب است انسان سياستى داشته باشد كه او را تسويس نموده و در رسيدن به صلاحيت كمالىاش تربيت كند، هم‏چنين او را تدبير كرده و در طريق خير و سعادت قرار دهد وگرنه در همان مرتبه حيوانى باقى مانده و از نعيم دايمى محروم خواهد بود. (2)

از سوى ديگر، وى با تأكيد بر ضرورت زندگى اجتماعى انسان‏ها بر آن است كه «انسان‏ها محتاج به تمدن و اجتماع و تعاون مىباشند، زيرا كه نمىتوانند به تنهايى زندگى كرده و تدبيرات مختلف زندگى را بدون هم‏كارى ديگر هم‏نوعان خود، متولّى شوند، بلكه نيازمند هم‏كارى و يارى ديگران هستند؛ از اين‏رو است كه تعدّد و تحزّب در ميان آن‏ها پديد مىآيد و زندگى مدنى شكل مىگيرد. و در اين زندگى اجتماعى، آنان در معاملات و مناكحات و جنايات، نيازمند قانونى مىشوند كه محل رجوع همگان باشد و عدل را در ميان همه آن‏ها حكمفرما سازد.» (3) اين قانون از نظر وى، همان شرع و عرف است كه اگر مشتمل بر سلطنت و قدرت باشد سياست ناميده مىشود. (4)

بنابر آن‏چه گذشت، سياست از نظر فيض كاشانى، عبارت است از:

1. تسويس و تربيت انسان به‏منظور رسيدن به صلاحيت كمالى وجود.

2. قرار دادن انسان در طريق خير و سعادت (5).

3. اهتمام بر تدبير معاش و معاد انسان‏ها (6).

4. جمع‏آورى افراد بشر در نظامى شايسته جماعات بشري.

5. استعمال عقل عملى و تهذيب اخلاق، چه سائس از خارج باشد، مثل سلطان و چه از داخل باشد، مثل حُسن تدابير نفس. (7)

انواع سياست

براى روشن‏تر شدن تعاريف ارائه شده فيض كاشانى از سياست، به انواع سياست از منظر ايشان مىپردازيم. آن‏چنان‏كه از آثار وى استفاده مىشود، وى سياست را به چند نوع تقسيم مىكند:

1. ابتدايىترين تقسيمى كه مىتوان آن را در انديشه فيض بر تقسيم‏هاى ديگرِ او از سياست، مقدم داشت، تقسيم سياست به شرعى و عرفى يا ضروريه غيرشرعى است. به اعتقاد وى، سياست شرعى، سياستى است كه «عالم مُلك را در خدمت عالم ملكوت درآورده، انسان‏ها را به سوى خداى متعال سوق داده، شهوات را در خدمت عقول قرار داده، دنيا را به آخرت ارجاع نموده و انسان‏ها را به سوى اين امور برانگيخته و از عكس آن‏ها منع نمايد تا خلايق را از عذاب آخرت و وَبال و وخامت عاقبت و سوءالمآل نجات داده و آن‏ها را برحسب استعدادشان به سعادت قصوى رساند». (8)

فيض «سياست ضروريه» را در مقابل سياست شرعى كه غرض اصلى پيامبران الهى بوده، قرار مىدهد و معتقد است سياست ضروريه، سياستى است كه تنها به «حفظ اجتماع ضروري» (9) انسان‏ها مىپردازد، اگرچه منوط به تغلّب و جارى مجراى آن باشد. ايشان از اين سياست به «سياست دنيويه» نيز تعبير كرده و بر آن است «چنين سياستى نسبت به پيامبر، بالعرض لازم شده است». (10) گويا سياست ضروريه يا دنيويه در تعبير فيض ملهم از نظريه‏هاى غزالى بوده است. غزالى چنان‏كه فيض آورده، در تعريف سياست چنين مىگويد:

والسياسة: هى لتأليف، والاجتماع، والتعاون على أسباب المعيشة، و ضبطها. (11)

فيض نيز در تعريف سياست ضروريه يا غيرشرعى مىگويد:

السياسة:... تحرّك الأشخاص البشريّة ليجمعهم على نظام مصلح لجماعاتهم، و إنّما تصدر عن النفوس الجزئيّة. (12)

بنابر تعريف مزبور، سياست ضروريه يا غير شرعى «اصلاح جمعيت نفوس جزئيه و نظام اسباب معيشت ايشان مىكند تا در دنيا باشند و بس، و آن از نفوس جزئيه صادر مىشود كه خطا بر ايشان روا است». (13) ولى ايشان سياست شرعى را چنين بيان مىكند:

تحرّك النفوس و قواها إلى ما وكلّت به فى عالم التركيب من مواصلة نظام الكلّ، و يذكر معادها إلى العالم الأعلى، و يزجرها من الانحطاط إلى الشهوة، والغضب، و ما يتركّب منهما، و يتفرّع عليها، و إنّما تصدر عن العقول الكلّيّة الكاملة. (14)

به اعتقاد وى، سياست شرعى «اصلاح جمعيت كل و نظام مجموع دنيا و آخرت با هم، با بقاى صلاح هر يك در هر يك [مىكند]، پس ناچار به جماعت ياد دهد كه ايشان را بازگشت به عالمى بالاتر از اين عالم خواهد بود كه باقى و جاويد باشد و آن‏كه سعادت حقيقى آن است و آن‏كه آن حاصل نمىشود مگر به گردانيدن رغبت از شهوات و لذات اين جهان؛ پس تمييز كند ميان كارهايى كه در آخرت سودمند باشند و كارهايى كه در آن‏جا سود ندهند يا ضرر رسانند، و به مثوبات آن اميدوار گرداند و به عقوبات اين بيم كند و اين، صادر نمىشود مگر از عقول كليه كامله كه معصوم‏اند از خطا و زلل». (15)

2. فيض به تَبَع غزالى، سياست را از منظرى ديگر به مراتب مختلفى تقسيم كرده و آن را به معناى استصلاح خلق و ارشاد آن‏ها به سوى طريق مستقيم مىداند و به اعتقاد وى، منجى در دنيا و آخرت را مىتوان از حيث سائسين به چند نوع يا مرتبه تقسيم كرد:

الف) سياست انبيا: اين نوع سياست كه از نظر فيض سياست «انسان كامل» است، كامل‏ترين نوع سياست مىباشد، زيرا هم اجتماع ضرورى انسان‏ها را حفظ مىكند و هم به تقويت جنبه عالى زندگى انسان مىپردازد. (16)

ب) سياست ملوك و سلاطين: به اعتقاد فيض، اين نوع سياست تنها به اصلاح جمعيت نفوس جزئيه و نظام اسباب معيشت آن‏ها مىپردازد تا در دنيا باشند و بس؛ از اين‏رو وى اين نوع سياست را سياست دنيويه و ضروريه ناميده و تنها حافظ اجتماع ضرورى انسان‏ها مىداند. (17)

ج) سياست علما: از نظر فيض، علما سه طايفه‏اند:

«[يكي] آنانند كه علم ظاهر دانند و بس و ايشان، مانند چراغند كه خود را سوزند و ديگران را افروزند [اين دسته از علما را] صلاحيت رهبري خلايق نيست اگرچه عوام بديشان مهتدى مىشوند و بالعرض منتفع مىگردند [ودوم] آنانند كه علم باطن دانند و بس و ايشان، مانند ستاره‏اند كه روشنايى او از حوالى خودش تجاوز نكند و از اين طايفه نيز رهبرى نيايد مگر كم، چرا كه بيش از گليم خود از آب بيرون نتوانند كشيد، به جهت آن‏كه علم باطن بىظاهر، سعت و احاطت نتواند داشت و به كمال نتواند رسيد [و دسته سوم علمايى هستند كه] هم علم ظاهر دانند و هم علم باطن، و مَثَلِ ايشان مَثَلِ آفتاب است كه عالَمى را روشن تواند داشت و ايشانند كه سزاوار راهنمايى و رهبرى خلايقند، چه يكى از ايشان شرق و غرب عالم را فرا تواند رسيد و قطب وقت خويش تواند بود». (18)

3. فيض در ذيل عبارت «حُسن السياسه» كه در روايت امام صادق عليه‏ السلام (19) نيز وارد شده، سياست را به دو نوع: سياست از خارج و سياست از داخل، تقسيم كرده و مىگويد: «[حُسن السياسه؛ يعني] استعمال عقل عملى و تهذيب اخلاق، چه سائس از خارج باشد، مثل سلطان و چه از داخل باشد؛ مثل حُسن تدابير نفس». (20)

تذكر اين نكته لازم است كه همه تقسيم‏هاى فيض را مىتوان در همان تقسيم ابتدايى وى خلاصه كرد؛ بدين معنا كه سياست از منظر وى، يا سياست شرعى است كه از سوى پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم‏ و جانشينان معصوم وى يا علمايى كه عالِم به ظاهر و باطن‏اند، اعمال مىشود و يا سياست غيرشرعى است كه از سوى غير معصومين اعمال مىشود اگرچه صلاحيت آن‏را نداشته و تنها از راه تغلب و زور به‏دست آورده باشند. وى از اين نوع سياست، به سياست «دنيويه» يا «عرفيه» و «ضروريه» ياد مىكند كه به اعتقاد وى، در صورت عدم دسترسى به سياست شرعى، از اين نوع سياست گريز و چاره‏اى نيست.

جايگاه سياست

براساس آن‏چه درباره تعريف و انواع سياست از منظر فيض آورده شد، مىتوان چنين نتيجه گرفت كه سياست از نظر وى، فعلى است كه به تسويس و تربيت انسان مىپردازد تا او را به صلاحيت كمالىاش رسانده و زندگى او را تدبير كند و او را به سوى خير و سعادت رهنمون سازد؛ بنابراين، سياست هم‏چنان‏كه فيض از قول غزالى نيز نقل كرده، از اشرف افعال انسانى در تنظيم زندگى اجتماعى او است و به‏واسطه آن، تأليف و استصلاح خلق و ارشاد آن‏ها به سوى خير و سعادت دنيوى و اخروى حاصل مىگردد. (21)

فيض، سياست را يكى از حُكّام پنجگانه حاكم بر انسان (عقل، شرع، عرف، طبع و عادت) دانسته و معتقد است سياست در ميان اين حكّام پايين‏تر از همه قرار دارد، ليكن بر همه آن‏ها حكم مىراند و غالب و مستولى است. به اعتقاد وى، از ميان اين حكّام جايگاه عقل از همه بالاتر است:

[عقل] هرگاه كامل باشد مقدم است بر ساير حكّام، تا او باشد، ديگرى را حكم نمىرسد؛ پس اگر ديگرى به خلاف او حكم كند نبايد شنيد، چرا كه او اشرف و افضل است از همه و با شرع موافق است و هميشه ساير حكّام تابع وىاند و هم‏چنين عقل احتياج به ترجيح و تمييز ندارد، چرا كه تعارض و اشتباه نزد او نمىباشد، ليكن اين عقل مختص به انبيا و اوليا است و كسى را كه اين عقل نباشد بايد كه شرع بر همه مقدم دارد، چرا كه شرع قائم مقام عقل كامل است براى كسى كه عقل كامل ندارد، پس صاحب عقل ناقص را بايد تابع شرع شود؛ يعنى كسى كه شرع را مخالف عقل خود يابد بايد كه عقل خود را به خطا منسوب دارد و طعن در شرع نكند. و بعد از عقل و شرع، طبع و عادتست و چون اين هر دو را در بدن آدمى براى آن گذاشته‏اند كه آن‏را مدتى به پاى دارد تا روح در آن كسب كمال كند و به منتهاى كمالى كه لايق او است، برسد؛ پس هرگاه حكم ايشان با يك‏ديگر مختلف شود حكم هركدام كه در اين غرض بيش‏تر مدخليت دارد، مقدم بايد داشت، چرا كه در اين هنگام، بيش‏تر اطاعت خالق خود كرده و به مصلحتى كه از براى آن، مخلوق شده، بيش‏تر اقدام نموده تا آن ديگر، و اگر هر دو مساوى باشند در اين غرض، يا هيچ‏كدام را مدخليتى، نباشد هركدام را خواهد مقدم دارد، چه در اين هنگام اطاعت و عصيان ايشان يك‏سان است. و سياست، هرگاه، مدد عقل و شرع بيش‏تر كند از طبع و عادت، مقدم است بر طبع و عادت. (22)

بنابراين، سياست از نظر وى اخسّ و پائين‏تر از حكّام ديگر است، ولى در عين حال بر همه آن‏ها حكومت مىكند و حكّام ديگر نيز مادامى كه سياست با قوانين عقل و شرع مخالفت نكند، به متابعت او امر مىكنند، (23) چرا كه فرد در زندگى اجتماعى ناگزير از چنين سياستى است (24):

و اگر لجام و قيود آن (سياست ضروري) نبودى مركب بدن، خود، سركشى و اتباع شهوات آسان بودى و استغراق در لذات فانى كه منافى مقصد اصلى است روز به روز زياده شدي. (25)

هم‏چنان‏كه در بيان انواع سياست از ديدگاه فيض آورديم، وى دو نوع سياست شرعى و ضرورى را در زمان خود از هم باز شناخته و معتقد است كه سياست موجود و حاكم بر جامعه آن روز، از نوع سياست ضرورى و دنيوى است؛ لذا تنها به «حفظ اجتماع ضروري» پرداخته و اصلاح جمعيت نفوس جزئيه و نظام اسباب معيشت ايشان مىنمايد تا در دنيا باشند و بس، و اگرچه از طريق غلبه و سلطه حاكم شده‏اند، چاره‏اى از آن نيست. (26) در حالىكه سياست شرعى: عبارت از «استخدام عالم مُلك در خدمت عالم ملكوت و سوق دادن خلق به سوى خداوند متعال و...» (27) است؛ از اين‏رو چنين سياستى اصلاح جمعيت كل و نظام مجموع دنيا و آخرت با هم با بقاى صلاح هر يك در هر يك مىنمايد و جز از عقول كليه كامله كه معصوم از خطا و زلل‏اند، صادر نمىشود؛ بنابراين از نظر ايشان، سياست شرعى مطلوب‏ترين نوع سياست در جامعه است، زيرا غرض اصلى از ارسال رُسل و وضع شرايع مىباشد. چنين سياستى از نظر فيض هيچ نوعى جدايى با شريعت ندارد، زيرا شريعت علاوه بر حفظ اجتماع ضرورى به تدبير معاد و جنبه‏هاى عالى زندگى انسان مىپردازد.

فيض درباره سياست ضروريه يا دنيويه كه آن‏را عرف مشتمل بر استيلاء و سلطنت معرفى كرده، چنين مىگويد:

[سياست ضروريه يا دنيويه گاهي] شرع را فرمان مىبرد و احكام شرع را انقياد مىنمايد [كه در اين صورت] ظاهر عالم كه مُلكست منقاد باطن عالم كه ملكوتست [مىشود]، محسوسات در سايه معقولات درمىآيند، و اجزا به جانب كل حركت مىنمايند، و رغبت در باقيات صالحات پديد مىآيد، و زهد در فانيات هالكات به حصول مىپيوندد، و راحت از مؤذيات حاصل مىگردد، و خيرات به عادات مكتسب مىگردد، و هر روز كه بر آدمى مىگذرد، بهتر از روز پيش مىباشد او را؛ پس حق تعالى روز به روز بندگان را هدايت مىكند و نصرت مىدهد و توفيق مىبخشد، خصوصاً پادشاهى را كه رعيت را بر انقياد شرع داشته و خود نيز انقياد نموده و گاه باشد كه بر دل آن پادشاه از انوار ملكوت، آن مقدار نازل مىشود كه دلش به آن نشأت بينا مىشود و او را شوق تشبّه به روحانيت به درجات عاليه رسانده تا چنان‏كه در اين نشأت پادشاه است در آن نشأت نيز پادشاه باشد، چرا كه [عمل] او باعث هدايت جمعى كثير از رعيت شده؛ پس ناچار روحانيت او را از روحانيت هر يك از ايشان، پيوسته اثرها و مددها مىرسد. [ولى گاهى نيز اين سياست (ضروريه يا دنيويه) فرمان شرع نمىبرد كه در اين صورت] حواس، امير مىشوند بر عقول، و ملكوت مسخر ملك مىگردد و خشوع و انقياد سافل، عالى را روى در زوال مىنهد، و رغبت در فانيات پديد مىآيد، و زهد در باقيات صالحات به حصول مىپيوندد، و شرور به عادات مكتسب مىگردد، و هر روز كه بر آدمى مىگذرد بدتر از روز پيش مىباشد او را؛ پس حق تعالى روز به روز بندگان را فرو مىگذارد و هدايت و نصرت از ايشان باز مىگيرد. (28)

بنابراين فيض همانند استادش، صدرالمتألهين، معتقد است كه «نسبت سياست به شرع، به منزله جسد است به روح و عبد است به مولي؛ پس گاهى از او فرمان مىبرد و گاه نه». (29) هنگامى كه با عقل و شرع موافقت نمايد اطاعت از آن سزاوار است، ولى چنان‏چه مخالفت با عقل و شرع كند از او اجتناب بايد كرد مگر آن‏كه از روى تقيّه و بيم ضرر همراهى بايد كرد؛ بنابراين به اعتقاد فيض، سياست بدون شرع ناتمام است و به شرع تمام مىشود، چرا كه:

1. سياست تنها اصلاح جمعيت نفوس جزئيه و نظام اسباب معيشت ايشان مىكند تا در دنيا باشند و بس. در حالىكه شرع اصلاح جمعيت كل و نظام مجموع دنيا و آخرت با هم با بقاى صلاح هر يك در هر يك مىكند؛

2. سياست از نفوس جزئيه صادر مىشود كه خطا بر ايشان روا است.

در حالىكه شرع از عقول كليه كامله كه معصوم از خطا و زلل‏اند، صادر مىشود.

3. امور سياست فارق و خارج از ذات مأمور است. در حالىكه امور شرع در ذات او داخل است؛ براى مثال، سياست براى نظر ناظرانى كه از ذات متجمّل بيرون‏اند، امر به تجمل مىكند، ولى شرع به نماز و روزه امر مىفرمايد كه نفعش به نماز گزارنده و روزه دارنده مىرسد.

از اين‏رو، سياست نسبت به شرع به منزله جسد است به روح (30)، و سياست مجرد از شرع به جسد بدون روح مىماند. (31) در حالىكه سياست توأم با شرع يا «سياست دينيه» از نظر فيض، اعظم در دين شمرده مىشود و خداوند متعال انبيا را براى آن مبعوث كرده است؛ لذا چنين سياستى اگر ترك شود نبوت تعطيل و ديانت مضمحل مىگردد، سستى و ضعف عموميت يافته و ضلالت و گمراهى گسترش مىيابد و جهالت شيوع پيدا كرده و بلاد خراب گشته و عباد هلاك مىگردند كه نعوذباللّه‏ من ذلك. (32)

نتيجه، اين‏كه از نظر فيض، سياست بدون شرع در اداره زندگى اجتماعى انسان ضرورى است، ولى نمىتواند او را به غايت قصوى و سعادت آخرت نايل گرداند، و سياست با يارى عقل و شرع مىتواند سعادت دنيا و آخرت رابراى انسان به ارمغان آورد.

سياست و اجتماع

در ديدگاه عرفانى فيض، دنيا منزلى از منازل انسان در حركت به‏سوى خداوند متعال است و سزاوار است كه نفس ناطقه او به تدريج ترقى كرده و به كمالى برسد كه لايق او است. بدن انسان در اين سير كمالى، مركب و آلتى است كه او را در تحصيل كمال يارى مىرساند، و انسانْ بدون تدبير منزل و مركب نمىتواند در مسير كمال توفيق يابد. به عبارت ديگر، مادامى كه امر معاش انسان در دنيا منتظم نگردد، تبتّل و انقطاع الىاللّه‏ برايش حاصل نمىشود. انتظام امر معاش انسان زمانى ممكن مىگردد كه بدن او سالم و نسل او دايم باشد؛ لذا خداوند خوردن و آشاميدن را براى بقاى بدن و ازدواج را براى بقاى نسل همه انسان‏ها قرار داده و به بعضى از آن‏ها اختصاص نداده است؛ بنابراين، انسان‏ها نيازمند تمدن، اجتماع و تعاون‏اند، زيرا هركدام از آن‏ها به‏تنهايى نمىتواند نيازهاى خود را در اين زمينه‏ها برآورده سازد و بدون مشاركت هم‏نوعان خود قادر به تدبير امور مختلف زندگى نيست، بلكه در انجام كارها ناچارند به يك‏ديگر يارى كنند؛ براى مثال، فردى براى ديگرى بار ببرد و ديگرى گندم آسياب كند و غيره؛ از اين‏رو در ميان آن‏ها تعدد و تكثر و تحزّب پديد مىآيد و گروه‏هاى مختلفى شكل گرفته و روستانشينى و شهرنشينى به‏وجود مىآيد و افراد اين جوامع در معاملات، مناكحات و جنايات خود به قانونى نيازمند مىشوند كه در بين آن‏ها مرجع قرار گرفته و به عدل حكم كند، اما بدون چنين قانونى، انسان‏ها به جان هم افتاده و به ستيز با يك‏ديگر مىپردازند و از طريق كمال باز مىمانند. در نتيجه، به سوى هلاكت كشيده شده و نسل آن‏ها منقطع، و نظام زندگىشان مختل مىشود. (33)

به اعتقاد فيض كاشانى، قانون لازم و ضرورى زندگى اجتماعى انسان‏ها، شرع است كه اگر بدان عمل كنند به سعادت قُصوى و كمال مطلوب خود مىرسند. (34) اما براى اين‏كه انسان‏ها به اين شرع آگاهى يافته و بدان عمل كنند، شارعى لازم است تا اين قانون و روش آن‏را براى انسان‏ها معين كند و زندگى آن‏ها را در دنيا انتظام بخشد و طريقى به آن‏ها نشان دهد كه از آن طريق به خداوند برسند؛ بدين معنا كه ياد آخرت و حركت به سوى خداوند را به آن‏ها تذكر داده و از آن‏چه آن‏ها را باز مىدارد بترساند و آن‏ها را به صراط مستقيم هدايت كند (35)؛ از اين‏رو خداوند متعال پيامبران خود را در ميان مردمان مبعوث كرد تا با وضع شريعت و اجراى آن، معاش و معاد آن‏ها را انتظام بخشيده تا به سعادت قُصوى رهنمون گردند. (36) اين همان سياست شرعى است كه از نظر فيض، علاوه بر حفظ اجتماع ضرورى انسان‏ها، آن‏ها را به مرتبه عالى و كمال مطلوب نيز مىرساند؛ بنابراين، مطلوب‏ترين نوع سياست است. اما اگر چنين سياستى ممكن نباشد حتى از سياستى كه تنها حافظ اجتماع ضرورى انسان‏ها است، گريزى نيست، زيرا حيات اجتماعى بدون چنين سياستى امكان ندارد؛ لذا سياست و تدبير اجتماع انسان‏ها حتى اگر از طريق تغلّب و زور هم باشد، ضرورى است (37) و بدون سياست، حفظ اجتماع كه نياز فطرى فرد است، ميسر نمىشود.

پاورقى:‌


1. ملامحسن فيض كاشانى، علم‏اليقين، ج 1، ص 340.
2. همان.
3. همان، ص 338.
4. همان، آيينه شاهى، ص 160؛ و ضياءالقلب، ص 176.
5. علم‏اليقين، ص 340.
6. همان، الوافى، ج 3، ص 657.
7. همان، ج 1، ص 124؛ مراد از عقل عملى ـ آن‏چنان‏كه فيض خود بيان مىكند ـ آن است كه انسان به‏واسطه آن صناعات انسانيه را استنباط مىكند، برخلاف عقل نظرى كه با آن انسان تصورات و تصديقات را درك مىكند (علم‏اليقين، ج1، ص 266).
8. علم‏اليقين، ج 1، ص 349.
9. همان.
10. همان.
11. المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 1، ص 39.
12. ضياءالقلب، ص 175.
13. آيينه شاهى، ص 160.
14. ضياءالقلب، ص 175.
15. آيينه شاهى، صص 160 و 161.
16. علم‏اليقين، ج 1، ص 378.
17. آيينه شاهى، صص 160 و 161.
18. فيض كاشانى، كلمات مكنونه، صص 339 و 340؛ و رساله شرح صدر، ص 55.
19. (الكافى 1: ج1، ص 28)، العدّة، عن سهل، عن الدهقان، عن أحمد بن عمر الحلبى، عن يحيى بن عمران، عن أبىعبداللّه‏ عليه‏ السلام قال: «كان أميرالمؤمنين عليه‏ السلام يقول بالعقل أستخرج غورالحكمة، و بالحكمة أستخرج غورالعقل، و بحُسن السياسة يكون الأدب الصالح، قال و كان يقول: «التفكر حياة القلب البصير كما يمشى الماشى فىالظلمات بالنور بحسن التخلّص و قلّة التربّص».
20. الوافى، ج 1، ص 124.
21. المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 1، ص 39.
22. آيينه شاهى، ص 169 و 170؛ و ضياءالقلب، ص 178.
23. آيينه شاهى، ص 166؛ و ضياءالقلب، ص 178.
24. ضياءالقلب، ص 176.
25. آيينه شاهى، ص 168.
26. علم‏اليقين، ج 1، صص 349 و 378؛ و ضياءالقلب، صص 175 و 176.
27. علم‏اليقين، ج 1، صص 349 و 378.
28. آيينه شاهى، ص 165.
29. ضياءالقلب، صص 175 و 176.
30. آيينه شاهى، صص 160 و 161؛ و ضياءالقلب، صص 175 و 176.
31. علم‏اليقين، ج 1، ص 349.
32. فيض كاشانى، مفاتيح الشرائع، ج 2، ص 50.
33. علم‏اليقين، ج 1، صص 338 و 339.
34. ضياءالقلب، ص 175.
35. علم‏اليقين، ج 1، صص 338 و 339.
36. همان، ص 378.
37. ضياءالقلب، ص 176.