انديشه سياسى فيض كاشانى

على خالقى

- ۵ -


فصل پنجم : حقوق متقابل مردم و حاكمان

از آن‏جا كه حكمرانى مردم برعهده حاكمان اسلامى قرار داده شده، آن‏ها را حقوقى برعهده مردم است، هم‏چنان‏كه مردم حقوقى به گردن حاكمان اسلامى دارند. به تعبير اميرالمؤمنين على عليه‏ السلام، حقوق و وظايف دو سويه‏اى ميان واليان و مردم وجود دارد كه اين حقوق از حقوق بزرگى است كه خداى متعال آن‏را واجب كرده است. رعايت آن حقوق از طرفين به برقرارى پيوند مردم و حاكمان، بزرگ مقدارى حق، ارجمندى دين و برقرارى عدالت و سنن الهى در ميان آنان مىانجامد و در نتيجه، دنياى آنان به صلاح و رستگارى، و دولتشان به پايدارى نايل مىشود. (1)

فيض كاشانى اين حقوق متقابل مردم و حاكمان اسلامى را مورد تأكيد قرار داده و در موارد متعددى به آن اشاره مىكند. در فصل حاضر ابتدا به حقوق مردم بر حاكمان اسلامى و سپس به حقوق حاكمان بر مردم از ديدگاه ايشان مىپردازيم.

1. حقوق مردم بر حاكمان اسلامي

در انديشه دينى، رياست و امامت بر مردمان يك مسئوليت بزرگ الهى است، نه مقام و منزلتى برتر نسبت به انسان‏هاى ديگر؛ از اين‏رو پذيرش اين مسئوليت، وظايف و حقوقى را برعهده امام و رهبر جامعه مىگذارد و حقوقى را براى مردم نسبت به آنان ايجاد مىكند كه آن‏ها بايد در احقاق اين حقوق تلاش نمايند.

چنان‏كه در بحث وظايف و اختيارات حاكم اسلامى از ديدگاه فيض كاشانى اشاره شد، حاكمان اسلامى موظف‏اند كه احكام و قوانين الهى را در ميان مردم تبيين و ترويج نموده و آن‏را به اجرا بگذارند و زندگى دنيوى آن‏ها را اصلاح و معيشت‏شان را فراهم سازند؛ بنابراين آن‏ها در رفتار با مردم تحت حاكميت خويش به رعايت وظايف و حقوقى موظف‏اند كه از جمله آن‏ها مىتوان به موارد زير اشاره كرد:

الف) عدالت‏ورزى در ميان مردمان

يكى از حقوق والاى مردم از نظر فيض كاشانى، رفتار عادلانه حاكمان اسلامى با آنان و پرهيز از ظلم و ستم به آن‏ها مىباشد. به اعتقاد وى، رعايت اين حق به اندازه‏اى اهميت دارد كه خداى متعال از حقوق خود نسبت به بندگانش مىگذرد، ولى هرگز از حقوق بندگانش نمىگذرد؛ لذا گفته شده كه: «الملك يبقى مع‏الكفر و لايبقى مع الظلم (2) ؛ يعنى مُلك و پادشاهى با كفر دوام مىيابد، ولى با ظلم و ستم هرگز». در آيات و روايات متعدد نيز تأكيد شده كه خداى متعال به هيچ روى از ظلم و ستمى كه بر بندگانش روا داشته مىشود، نمىگذرد؛ از اين‏رو فيض در لزوم عدالت‏ورزى حاكمان با مردم به روايات اهل‏بيت عليهم‏ السلام استناد جسته و مىنويسد:

امام محمد باقر عليه‏ السلام در پاسخ به اين‏كه «ماحق الناس على الإمام؟» مىفرمايد:

«يقسم بينهم بالسويّة و يعدل فى الرعيّة...». (3) بنابراين از حقوق مردم بر حاكمان خود آن است كه آن‏چه به آن‏ها مىدهد برابر باشد و عادلانه با آن‏ها رفتار كند.

امام زين‏العابدين عليه‏ السلام نيز عدالت‏ورزى با امت را از وظايف امام و حاكم دانسته و مىفرمايند:

وأمّا حقّ رعيّتك بالسلطان، فان تعلم أنّهم صاروا رعيّتك لضعفهم، و قوّتك، فيجب أن تعدل فيهم، و تكون لهم كالوالد الرحيم، و تغفر جهلهم، ولا تعاجلهم بالعقوبة، و تشكر اللّه‏ عزّ و جلّ على ما آتاك من القوّة عليهم؛ (4) حق رعيت بر سلطان آن است كه بداند آن‏ها به سبب ضعفشان و به خاطر قدرت سلطان، رعيت او شده‏اند؛ پس واجب است كه در ميان آن‏ها به عدالت رفتار كند و براى آن‏ها مانند پدرى رئوف باشد و نادانى آن‏ها را ببخشد و در عقوبت آن‏ها تعجيل نكند و خدا را بر اين‏كه به او قدرت و توانايى داده، شكر كند.

عدالت‏ورزى حاكمان با مردم از حقوق والايى است كه خداى متعال برعهده حاكمان نهاده است. به تعبير فيض كاشانى، خداى متعال حتى پيامبران خود را نيز «براى نشر عدل و داد برگماشت» (5) و جانشينان آن‏ها را از ميان عادل‏ترين مردمان قرار داد؛ از اين‏رو به اعتقاد ايشان، بدون چنين عدالت‏ورزى، هدف از انبعاث پيامبران كه خدمت عالم ملك بر عالم ملكوت و شهوات بر عقول است، ميسّر نمىگردد، و تنها زمانى اين هدف حاصل مىشود كه عدل و عدالت در جامعه برپا شود، چنان‏كه فيض كاشانى مىنويسد:

إذا قام العدل خدمت الشهوات للعقول، و إذا قام الجور خدمت العقول للشهوات. (6)

ب) تأمين رفاه و آسايش زندگى براى مردم

يكى ديگر از حقوق مردم برعهده حاكمان خود، تأمين معاش و رفاه و آسايش زندگى آنان است. فيض كاشانى در ضرورت آن مىگويد: دنيا منزلى از منازل انسان در سير به سوى خداوند متعال است، و بدن او مركب اين راه است؛ پس انسانْ بىتدبير اين منزل (دنيا) و مركب (بدن) نمىتواند به سوى خدا سير كند، و مادامى كه امر معاش او در دنيا منتظم نگردد انقطاع الى اللّه‏ براى او ميسّر نمىشود، و انتظام معاش در دنيا به حفظ سلامتى بدن و دوام نسل انسان است؛ لذا خداى متعال اسباب آن را در زندگى دنيوى فراهم ساخت ولى چون انسان‏ها در دست‏يابى به اين اسباب اختلاف و نزاع مىورزند، قوانينى را وضع فرمود و به پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم‏ مأموريت داد تا آن‏را در ميان مردم به اجرا بگذارد تا بدين‏وسيله معاش دنيوى انسان‏ها به بهترين وجه انتظام يابد. (7)

پيامبر نيز جانشينان خود را به تأمين معاش و رفاه و آسايش انسان‏ها توصيه كرده و فرمود:

أُذكر اللّه‏ الوالى من بعدى على أُمّتي... لم يفقرهم فيكفرهم، و لم يغلق بابه دونهم. فيأكل قويّهم ضعيفهم.

فيض كاشانى در توضيح اين فرمايش حضرت رسول صلّى الله عليه وآله وسلّم‏ مىنويسد:

«لم يفقرهم»، يعنى اين‏كه مبادا حاكمان مردم را در فقر و تنگنا قرار دهند؛ زيرا چه بسا در اثر فقر آن‏ها به سوى كفر كشيده شوند، و «لم يغلق بابه دونهم»، يعنى اين‏كه حاكمان بايد به امور مردم اهتمام بورزند و نسبت به برطرف‏ساختن نيازهاى آنان بىمبالات نباشند. (8)

نتيجه اين‏كه يكى از وظايف حاكمان اسلامى «تدبير معاش» و «رسيدگى به امور مختلف زندگى مردم» و سعى و تلاش در برطرف ساختن نيازهاى زندگى آنان است. (9)

ج) تعليم و تربيت مردم

از ديگر حقوق مردم برعهده حاكمان، تعليم و تأديب آنان است تا از جهل و گمراهى نجات يابند؛ از اين‏رو خداى متعال واگذارى اين رسالت را برعهده انبياى الهى، امتنان بر خلقش معرفى كرده و مىفرمايد:

«لقد مَنَّ اللّه‏ُ على المؤمنين إذ بَعَث فيهم رسولاً من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلمهم الكتاب والحكمة و إن كانوا من قبل لفى ضلال مبين» (10) خداوند بر مؤمنان منّت نهاد كه در ميانشان پيامبرى را از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آن‏ها بخواند و پاكشان دارد و كتاب و فرزانگى به آن‏ها بياموزد، اگرچه پيش از آن در گمراهى آشكار بودند.

به تعبير فيض، پيامبران موظف بودند تا مردمان را تعليم نموده و به سوى مصالح و منافعشان راهنمايى كنند (11) و اخلاق و عادات و سنن و قوانينى را كه آن‏ها را به اعتدال رفتارى رهنمون مىشود، به آنان بياموزند، زيرا تزكيه نفس و تأمين مصالح دنيوى انسان‏ها در سايه تعديل اخلاق و عادات به دست مىآيد و ضرر و زيان مصالح دنيوى و تمدن انسانى در اثر افراط و تفريط در رذايل اخلاقى حاصل مىشود. (12)

به اعتقاد ايشان، تعليم و آموزش مردم و زدودن جهل و غفلت از آن‏ها پس‏از پيامبران برعهده جانشينان آن‏ها نهاده شده است و يكى از وظايف مهم آن‏ها تعليم و آموزش مردم و زدودن جهل و خرافات از ميان آن‏ها است تا بدين وسيله به سعادت دنيوى و اخروى دست يابند. (13) مؤيد اين امر، فرمايش اميرالمؤمنين على عليه‏ السلام مىباشد كه مىفرمايند:

فأمّا حقّكم عليّ... تعليمكم؛ كيلا تجهلوا، و تأديبكم كيما تعلموا... ؛ يكى از حقوق شما برعهده من آن است كه شما را تعليم دهم تا نادان نمانيد و آداب آموزم تا بدانيد. (14)

به اعتقاد فيض كاشانى، در دوران غيبت امامان معصوم، تعليم و تربيت هم‏چنان ضرورى مىنمايد و نايبان عام آن‏ها موظف‏اند تا به افاده علم و تعليم حق و ارشاد در ميان مردم بپردازند. و آن‏ها را به اطاعت برانگيخته و از معاصى برحذر دارند. (15) وى حتى پادشاهان و سلاطين صفوى را نيز به اين مهم متوجه ساخته و در رساله آيينه شاهى كه براى شاه عباس ثانى نگاشته، مىنويسد:

... حق تعالى روز به روز پادشاهى را كه رعيت را بر انقياد شرع داشته و خود نيز انقياد نمايد، نصرت و توفيق مىبخشد و گاه باشد كه بدين سبب بر دل آن پادشاه از انوار ملكوت آن مقدار نازل مىشود كه دلش به آن نشأت بينا مىشود؛ لذا هم‏چنان‏كه در اين نشأت پادشاه هست در نشأت ديگر نيز پادشاه مىگردد، چرا كه عمل او باعث هدايت جمعى كثير از رعيت مىشود. (16)

د) مشورت‏خواهى از مردم

به تصريح كلام الهى، نظرخواهى از مردم و مشورت با آن‏ها از حقوق آنان برعهده حاكمان است و آن‏ها موظف‏اند به مشورت‏خواهى از مردم در امور مربوط به آن‏ها بپردازند، چنان‏كه در آيه مباركه «و شاورهم فى الأمر»، پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم‏ مأمور شده‏اند تا با مردم درباره امور آن‏ها، مانند جنگ و ساير مسائلى كه مشورت ايشان با مردم در آن مسئله صحيح بوده است، از آنان نظرخواهى كرده و با آنان مشورت كند. نظرخواهى و مشورت پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم‏ با مردم از نظر فيض كاشانى، براى استظهار نظر و رأى مردم، طيب نفس دادن به آنان و ترويج سنت و طريقه مشاوره در امور زندگى در ميان آن‏ها بوده است. (17) ضرورت اين امر درباره حاكمان ديگر مسلّم‏بوده وبه طريق‏اولى ثابت مىشود.

2. حقوق حاكمان بر مردم

در قبال وظايفى كه حاكمان به منظور اصلاح امور دينى و دنيوى مردم برعهده مىگيرند مردم نيز موظف به رعايت حقوق و وظايفى در برابر آن‏ها بوده و مسئوليت‏هايى را برعهده دارند. برخى از اين حقوق و وظايف عبارت‏اند از:

الف) شناخت حاكمان بر حق

يكى از وظايف مهم مردم در هر زمانى شناخت رهبران شايسته و لايق در اداره امور دينى و دنيوى آنان است؛ بنابراين حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم‏ مىفرمايند:

من مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميتة الجاهليّة؛ اگر كسى امام زمان خود را نشناسد و امور دينى و دنيوى خود را به دست رهبرانى شايسته و لايق نسپارد مانند كسانى است كه در جاهليت مىزيسته و اسلام را درك نكرده است. (18)

بنابراين يكى از اركان مهم مسلمانى هركس، شناخت امام و رهبر صالح زمان خود است تا صلاح دين و دنياى خود را از او اخذ كند. (19) در تأكيد بر اين اصل، فيض كاشانى شناختِ امام و رهبر صالح و برحق را در هر زمانى از نشانه‏هاى ايمان، و عدم شناخت او را از نشانه‏هاى ضلالت و گمراهى مىداند. (20)

ب) اطاعت و پيروى از حاكمان

مردم پس از شناختِ امامان و رهبران صالح، بايد از آنان تبعيت كنند، زيرا از حقوق لازم حاكمان بر مردم است و عقل و نقل رعايت آن‏را لازم و واجب مىشمارد. از نظر عقلى، براى اين‏كه اگر حكم حاكمان در انتظام امور دينى و دنيوى مطاع مردم نباشد با فلسفه ضرورت وجود حكومت و حاكمان منافات خواهد داشت، زيرا اگر وجود حكومت و حاكمان عادل و عالم به احكام و قوانين الهى در انتظام زندگى دنيوى انسان‏ها ضرورى باشد اطاعت از آن‏ها نيز لازم خواهد بود، و بدون پيروى و اطاعت، حكم آن‏ها فايده‏اى ندارد. اما ازنظر نقل، براى اين‏كه خداى متعال، اطاعت و پيروى از حاكمان برحق را بر مردم ضرورى و واجب كرده و مىفرمايد:

«يا ايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه‏ واطيعوا الرسول و اولى الامر منكم» (21) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، خدا و پيامبر را اطاعت كرده و از اولوالامر فرمان بريد.

هم‏چنين در آيه ديگر مىفرمايد:

«ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا»؛ (22)

آن‏چه را رسول خدا به شما داد بگيريد و از آن‏چه نهى كرد خوددارى كنيد.

در حديث معصومين عليهم‏ السلام نيز چنين آمده است: «من يُطع الرسول فقد أطاع اللّه‏»، يعنى كسى كه رسول خدا را اطاعت كند، پس خداى متعال را اطاعت كرده است، زيرا به تعبير فيض، ايشان در واقع مبلّغ هستند و آمر و ناهى اصلى، خداى متعال است؛ از اين‏رو حضرت رسول صلّى الله عليه وآله وسلّم‏ مىفرمودند: «من أحبّنى فقد أحبّ اللّه‏، و من أطاعنى فقد أطاع اللّه‏...». (23)

بنابر تصريح قرآن كريم، اطاعت و پيروى مؤمنان اختصاص به پيامبر ندارد و ائمه جانشين ايشان و نايبان منصوب از سوى آن‏ها نيز بايد اطاعت و پيروى شوند؛ لذا در كتاب كافى از امام باقر عليه‏ السلام روايت شده است كه «ذروة الأمر، و سنامه، و مفتاحه، و باب الأشياء، و رضا الرحمن الطاعة للإمام بعد معرفته». (24) طبق اين فرمايش امام، رضايت الهى از بندگان به معرفت آن‏ها از امام برحق و اطاعت از ايشان بستگى دارد.

به اعتقاد فيض كاشانى، «امام» در اين روايت، شامل رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم‏ و ساير ائمه عليهم‏ السلام مىشود، و حكم او هم‏چون حكم رسول صلّى الله عليه وآله وسلّم‏ است، چرا كه امام خليفه و جانشين پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم‏ بوده و مبلّغ همان چيزى است كه پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم‏ مبلّغ آن بوده است؛ (25) بنابراين، هم‏چنان‏كه اطاعت و پيروى از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم‏ اطاعت از خداى متعال است، اطاعت از امام نيز اطاعت از خداى متعال مىباشد؛ (26) از اين‏رو امام محمدباقر عليه‏ السلام در پاسخ به اين سؤال كه «ما حقّ الإمام على الناس؟» فرمود: «حقّه عليهم أن يسمعوا له و يطيعوه؛ (27) حق امام بر مردم آن است كه به فرمان او گوش فرا داده و از او اطاعت و تبعيت كنند».

امام زين‏العابدين عليه‏ السلام درباره اين حقوق حاكمان بر مردم مىفرمايند:

وأما حقّ سائسك بالملك فأن تطيعه و لا يعصيه إلاّ فيما يسخط اللّه‏ عزّوجلّ؛ فإنّه لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق. (28)

بنابر تأكيد امام عليه‏ السلام، يكى از حقوق حاكمان بر مردم آن است كه از وى اطاعت كنند مگر در مواردى كه غضب و خشم الهى در آن نهفته باشد كه در آن موارد اطاعت از ايشان جايز نيست. فيض كاشانى با الهام از اين روايات و سيره ائمه عليهم‏ السلام، اطاعت و تبعيت از پادشاهان صفوى را به سبب حمايت آن‏ها از دين و دين‏داران جايز و لازم شمرده و عصيان و نافرمانى از آن‏ها را به علت به‏وجود آمدن فتنه در جامعه جايز نمىداند.

ج) خيرخواهى براى حاكمان

يكى ديگر از حقوق حاكمان برعهده مردم آن است كه در نهان و آشكار خيرخواه آنان باشند، (29) و در مواقع ضرورت از باب امر به معروف و نهى ازمنكر آن‏ها را از نظرخواهى و مشورت‏دهى و تذكّر و نصيحت بهره‏مند سازند. البته امر به معروف و نهى از منكر بر شرايط و مراحلى مبتنى است كه تنها با رعايت آن شرايط و مراتب است كه مىتواند ابزارى خيرخواهانه تلقى شده و مؤثر باشد و در جهت اصلاح جامعه به كار آيد.

در روايات وارده، امر به معروف و نهى از منكر طريق انبيا و صلحا شمرده شده و از فرائضى است كه به‏واسطه آن، فرائض ديگر محقق شده و مذهب ايمن مىگردد، مكاسب حلال مىگردند، ردّ مظالم مىشود و زمينْ آباد و دشمنانْ دفع مىگردند و همه امور انتظام مىيابد. (30) اگر افراد جامعه‏اى از اين مهم (امر به معروف و نهى از منكر) غافل شوند به تأييد آيات و روايات، ضرر و زيان ناشى از آن تنها متوجه ستمكاران و ظالمين نبوده، بلكه همه افراد جامعه را فرا خواهد گرفت؛ بنابراين فيض كاشانى در تفسير آيه شريف «واتقوا فتنةً لاتصيبنَّ الذين ظلموا منكم خاصة» (31) ، مىنويسد: از فتنه بپرهيزيد كه تنها به ستمكارانِ شما نمىرسد، بلكه شامل غير ستمكاران نيز مىشود؛ مانند مداهنه و سستى در امر به معروف و نهى از منكر (32) كه سستى و غفلت از آن، باعث حاكم شدن افراد ظالم و جائر بر مردم مىگردد. (33)

آن‏چه درباره امر به معروف و نهى از منكر حاكمان از سوى مردم قابل تأمل است، چگونگى آن مىباشد. براى روشن شدن نظر فيض كاشانى در اين‏باره، ابتدا ديدگاه‏هاى امام محمد غزالى را بيان مىكنيم و آن‏گاه پاسخ فيض را به آراى وى (امام محمد غزالي) مطرح مىسازيم.

امام محمد غزالى درباره چگونگى امر به معروف و نهى از منكر معتقد است كه از ميان مراتب چهارگانه آن تنها دو مرحله نخست آن (تعريف و موعظه) درباره سلاطين جايز و لازم است. اما منع آن‏ها با قهر و خشونت برعهده رعيت نيست، زيرا موجب فتنه و شرارت مىگردد و در نتيجه، محذورات ناشى از آن بيش‏تر از نفع آن مىشود. هم‏چنين به اعتقاد ايشان، درشت‏گويى با آنان، از قبيل «اى ظالم»، «اى از خدا نترس» و امثال اين‏ها نيز اگر باعث فتنه‏اى باشد كه دامنه آن افراد ديگر جامعه را فرا بگيرد جايز نيست، ولى اگر تنها موجب ترس شخص شود جايز بلكه مستحب است. اما فيض كاشانى نظريه‏هاى امام محمد غزالى را در اين باره قبول ندارد و در پاسخ به ايشان مىنويسد:

قد دريت من القرآن و أخبار أهل البيت عليهم‏ السلام عدم جواز ذلك، و نهيهم عن أن يذلّ المؤمن نفسه و أن يتعرّض لما لا يطيق.

فيض كاشانى بنابر آن‏چه از قرآن و روايات اهل‏بيت استفاده كرده، چنين صورتى از امر به معروف و نهى از منكر را نيز در برابر حاكمان و سلاطين جايز نمىداند و به اعتقاد ايشان، حتى آيات و روايات مؤمنين را از به مذلّت‏انداختن خود نهى كرده و آن‏ها را از مبادرت به امورى كه در توان آن‏ها نيست برحذر مىدارد. (34) بدين جهت معتقد است در صورتى كه آمر و ناهى علم داشته باشد بر اين‏كه وعظ و انكار او در برابر سلاطين مؤثر نبوده و موجب هلاك او خواهد شد، در چنين صورتى امر به معروف و نهى از منكر جايز و لازم نيست. (35) در تأييد نظر خود به رواياتى از امام صادق عليه‏ السلام استناد جسته و مىنويسد: از امام صادق عليه‏ السلام سؤال شد كه معناى حديث نبوى «إنّ أفضل الجهاد كلمة عدل عند إمام جائر» چيست؟

ايشان فرمودند: «هذا على أن يأمره بعد معرفته، و هو مع ذلك يقبل منه».

به اعتقاد وى، امام در فرمايش خود به لزوم شرايطى براى امر به معروف و نهى از منكر اشاره كرده و آن‏را بر فاقد آن شرايط جايز نمىداند، و ايشان در اين روايات به دو شرط اساسى اشاره فرمودند: يكى: اين‏كه آمر و ناهى بايد علم به آن‏چه امر و نهى مىكند داشته باشد و ديگر: اين‏كه حاكم امر و نهى را از آن‏ها قبول كند؛ يعنى آن‏ها احتمال تأثير و پذيرش امر و نهى را از سوى آن حاكم داشته باشند.

سپس حديث ديگرى از امام صادق عليه‏ السلام آورده و مىنويسد:

و فى حديث آخر عنه عليه‏ السلام: «إنّما يؤمر بالمعروف و ينهى عن المنكر مؤمن فيتّعظ أو جاهل، فيتعلّم، فإمّا صاحب سوط، أو سيف فلا». «وجوب امر به معروف و نهى از منكر تنها درباره مؤمنانى است كه به واسطه آن پند بگيرند و يا جاهلانى كه بواسطه آن علم پيدا كنند. امّا اين امر درباره صاحبان قدرت و زور صادق نيست چرا كه آن‏ها نه پند مىگيرند و نه جهلشان برطرف مىگردد». در روايت ديگرى از آن حضرت چنين آمده است:

«من تعرضّ لسلطان جائر فأصابته بليّة لم يؤجر عليها، و لم يرزق الصبر عليها». (36) «كسى كه به واسطه اعتراض به سلطان جور، بلا دامنگيرش شود، اجر و پاداشى نخواهد داشت و از فايده صبر بر آن بى بهره خواهد ماند.»

نتيجه اين‏كه از نظر ايشان، اگر امر و نهى سلاطين بىتأثير بوده و به ضرر و زيان شخص آمر و ناهى و ديگران بينجامد، لازم نيست و اقدام به آن نوعى سفاهت است.

نتيجه‏گيري

در يك جمع‏بندى از آراى سياسى فيض كاشانى مىتوان گفت كه از نظر ايشان، انسان از دو جهت به سياست، يعنى «تربيت» و «تدبير» نياز دارد: از سويى بدون تسويس و تربيت نمىتواند به غايتى كه براى رسيدن به آن خلق شده، دست يابد و از سوى ديگر اساساً زندگى در اين دنيا براى او بدون سياست و تدبير معيشت دنيوى ميسّر نيست.

به اعتقاد ايشان، اين دو جهت تنها با «سياست شرعي» حاصل مىشود، زيرا؛ شرع دستورى الهى است كه به منظور سعادت ابدى انسان فرستاده شده، و عاملان آن نيز عقل كامل‏اند و انسان به سبب پيروى از آنان و با پذيرش سياست و تدبير آن‏ها مىتواند به مقام عالى انسانيت و سعادت جوار الهى كه هدف از آفرينش انسان است، دست يابد.

زندگى اجتماعى و مدنى انسان نيز كه نيازمند قانون و سائسى براى انتظام است، تنها با تدبير و سياست قانون شرع و عاملان آن (پيامبران و جانشينان معصوم عليهم‏ السلام) ممكن مىگردد؛ بنابراين، در انديشه ايشان «سياست شرعي» به هر دو بُعد مادى و معنوى انسان پاسخگو است. در حالىكه به اعتقاد ايشان، سياست بدون شرع تنها پاسخگوى يك بُعد از زندگى انسان، يعنى حفظ اجتماع ضرورى او است و چنين سياستى تنها مىتواند به حفظ نظام اجتماعى انسان پرداخته و به معيشت دنيوى او كمك كند، و احكام آن از سوى نفوس جزئيه صادر مىشود و در آن خطا راه دارد؛ پس ممكن است انسان را به كمال و سعادت قُصوى كه رسيدن به جوار الهى است، نرساند. در حالىكه سياست شرعى علاوه بر اين‏كه نظام اجتماعى انسان را حفظ مىكند، آن‏را مزرعه‏اى بر آخرت قرار مىدهد و عالم مُلك را در خدمت عالم ملكوت درمىآورد، و تمام شهوات را در خدمت عقول مىگذارد و انسان‏ها را برحسب استعدادشان به سعادت قصوى رسانده و به سوى خداى متعال سوق مىدهد.

اما آيا در عصر غيبت عاملان سياست شرعى، مىتوان سياست شرعى را مُجْرى داشت؟

در پاسخ به اين سؤال، فيض فقها را نايبان عام و عاملان سياست شرعى دانسته و در نتيجه، آن‏ها را مأذون به اجراى سياست شرعى معرفى مىكند. اگر چه واقعيت‏هاى زمان، يعنى حاكميت سلاطين ذىشوكت (صفويه) كه متولى سياست ضروريه دنيوى (حفظ نظام اجتماعي) بودند و حمايت از دين و دين‏داران را دأب سياسى خود كرده بودند، او را بر آن داشت كه براى جلوگيرى از فتنه و فساد ناشى از استبدال نظام حاكم، و اجراى سياست‏هاى دينى در سايه حمايت آن‏ها، به لزوم پذيرش رياست عاملان سياست دنيوى (سلاطين صفوي) و هم‏كارى با آن‏ها پرداخته و خود نيز در عمل در اين جهت با آن‏ها هم‏كارى كند.

ضمائم

ضميمه شماره يك:

فرمان شاه عباس دوم خطاب به ملامحسن فيض كاشانى مبنى بر دعوت وى به اصفهان براى تصدى نماز جماعت (37)

الرقم الصادر من السلطان المفخّم شاه عباس لانعم الماجد ـ أدام اللّه‏ رحمته عليهما ـ.

حكم جهان مطاع شد، آن‏كه افادت و افاضت پناه فضايل و كمالات دستگاه حقايق و معارف، آگاه زبده وايافتگان دين مبين، عمده وارسيدگان مراتب حق و يقين، جامع‏المعقول والمنقول، حاوى الفروع والأصول، علامه فهام شمس الإفادة والإفاضة والفضيلة والمعالى مولانا محمد محسن به عنايت بىكران خسروانه مستمال بوده بداند كه چون پاسدارى شكر هر چيز به ازاى انعام منعم و وجوب اتيان تحميد در خور اكرام مكرم مىباشد، چنان‏چه هر جزئى از اجزاى موجودات و هر فردى از افراد كاينات مرآة تماشاى شاهد اين مدعا و صحت واضح اين متمنا است، از وجه دوام چرخ گردون چون آفتاب عالمتاب روشن است كه سرگرم اين آرزو و از ذكر مدام دريا پيدا است كه سرگشته اين جست‏وجو است و از اين قرار بر گروهى كه از درگاه عنايت كريم مطلق با عطاى گوهر گرانبهاى مذهب حق ائمه اثناعشر و فرمان‏رواى نوع بشر كه عمده عطايا و زبده مزاياى بخشاينده عطايا است اختصاص يافته باشند، رعايت اين معنا بيش‏تر از ديگران لازم و مراعات آن، فرض و متحتم است و چنان‏چه اين فرقه والا و طبقه معلّى مشغول‏الذمه اين واجب‏الاداء مىباشند، بر واقفان رموز عرفان و عارفان معارج ايقان نيز در مذهب دين‏دارى و كيش تيقظ و بيدارى، فرض عين و عين فرض است كه معاضدت حارسان عقود شريعت و حافظان گوهر نواميس امت نمايند ـ وللّه‏ الحمد والمنه ـ كه نواب كامياب همايون ما از آغاز طلوع نيز عظمت و اقبال و عنفوان اهتزاز بهارستان جاه و جلال به معاونت تأييد حضرت رحمن و خالق زمين و آسمان مراعات امور دين و سلوك مسالك يقين، منظور نظر اصابت اثر مىباشد و در اين وقت كه تقويت اين مرام و استحصال اين كام بر سوالف ايام رجحان دارد و مطمع نظر والا و مركوز خاطر معلى آن است كه به نماز جماعت كه در حقيقت اداى ديْن واجبى به شهادت عدول مؤمنين است، قيام نمايد، مىبايد كه چون بر فرمان واجب‏الاذعان اطلاع نمايند از روى اميدوارى روانه درگاه جهان پناه شده، تقديم اين امر شريف را كه در حقيقت استرضاى فرمان‏رواى صورت و معنى است، عمده عبادات و خلاصه طاعات داند و به توجهات شاهانه مستمال و اميدوار باشد.

تحريراً شهر ربيع‏الاول سنه 1065

ضميمه شماره دو:

نامه فيض كاشانى به شاه عباس در مورد استعفا از امامت نماز جمعه اصفهان در ماه ذىالقعده سال 1066 ه··. ق. (38)

بسم‏اللّه‏ الرحمن الرحيم

بنده دعاگو محمدحسن بذروه عرض مىرساند كه اين فقير قبل از آن‏كه بحسب ظاهر مشمول عواطف گوناگون و موفق به تقبيل بساط همايون گردد، پيوسته در مظان اجابت دعوات و عقيب صلوات ازدياد منزلت اين دولت ابدمدت، مسئلت مىنمود و بدين‏وسيله جميله خيرانديشى جهانيان در نظر داشت. اكنون كه به تفقدات سرشار محسود صغار و كبار هر ديار فرموده‏اند، چه گنجايش دارد كه لحظه‏اى ازين معنا غافل بوده نفسى بىدعاى خير برآيد، اما چون در آن ايام با جمعيت خاطر و اطمينان باطن و ظاهر پاى در دامن انزوا پيچيده دست از زوايد دنيا كشيده بود، هوا و هوس را يك‏سو گذاشته ضرور مىدانست كه در زمان قحط الرجال، نماز جمعه بگذارد و در ضمن خطبه، مردمان را بر ترك دنيا بدارد و مردمان را نيز مناسب بود كه اقتدا كنند و مسائل دينيه فرا گيرند. از اين جهت آن اجتماع در كاشان متحقق مىگشت و آن دعاى خير كه به جهت ذات با بركات ولى نعمت مىشد در هيچ شهر كسى نشان نمىداد و احدى را شبهه به خاطر نمىافتاد، چه در انتظام احوال معاش و معاد رقم تقصير بر ناصيه فقير ظاهر نبود و ساير اهل علم آن ديار در جواز نماز متفق و هم‏زبان بودند.

اكنون كه اوضاع بنده شباهت به اوضاع خوانين و امرا و خواطر مستغرق مال و جاه دنيا كه باعث تفرقه حواس و وقوع در شبهه و التباس است و غنا و ثروت به مرتبه‏اى كه صرف آن در غير اسراف مىسرند و اين معنا روز به روز در تزايد و تضاعف اين احوال در نظر عقل و شرع پسنديده نمىآيد كه از خدا و رسول شرم ننموده مقتدا باشد و بر منبر كه مقام انبيا و اوصيا است، برآمده مردمان را ترغيب بر ترك دنيا نمايد و در مسند حكم و فتوا جلوه‏گر آيد. با اين‏كه از آغاز آفرينش ناآشناى آميزش اطوار و بيگانه دوستى و دشمنى اهل روزگار برآمده امروز چگونه منظور طوايف انام و ملحوظ خاص و عام تواند بود.

جمعى از صاحبان اغراض كه دل‏هاشان آكنده است به امراض، در مقام مخاصمت و منازعت برخاسته، هدف تير ملامت مىنمايند و طايفه‏اى از سرگشتگان به وادى مهمات و حاجات در كمين آشنايى و ملاقات نشسته وسيله تحصيل مطالب دينيه و دنيويه مىسازند. با آن جماعت اگر درصدد مقاومت و مقابلت برآيد، مورث اخلاق رذيله مىشود و اِلاّ پاىمال جهّال مىگردد و اين طايفه را اگر اجابت كند به دين و دنيا ضرر مىرسد و اِلاّ وقت را بر خود شوريده و روز را تيره مىسازد و نماز جمعه كه غرض اصلى از آن، اجتماع و ائتلاف قلوب است، امروز به مرتبه‏اى موجب جدايى و افتراق گشته كه همگى اتفاق بر نفاق نموده، قومى به اغواى ساده‏دلان، خاطرها را در جواز نماز پريشان دارند، و بعضى در كم‏تر از فرسخ كه عقلاً و شرعاً مذموم است جداگانه نماز مىگزارند و گروهى هر هفته مسافت دورى پيش گرفته هنگامه ثالثى از تفرق اتصال گرم مىسازند و به قُبح تفرقه و نفاق نمىپردازند، سائر ناس به نيروى فتنه ائتلاف معنوى صفوف مسجد را از هم مىپاشند و به ناخن فساد، سينه اهل صدق و صفا را مىخراشند. نمازى كه مقتداى آن صاحب اين اوضاع و اجتماعى كه باعث اين افتراق بوده باشد چه نور تواند داشت و با آن چه حضور تواند بود؟

اين همه با زبونى مزاج وصداع بىعلاج و وحشت تمام از اختلاط خاص و عام و انس با تنهايى كه طبع به آن در مدت مديد خوگر شده؛ بنابراين مقدمات به‏خاطر فاتر مىرسد كه اگر رخصت عالى ارزانى شود به دستور سوالف ايام در همان گوشه انزوا و كنج قناعت خزيده و پاى تردد در دامن پيچيده، دست تلاش از هر مطلب كوتاه داشته باشد و با كمال آرميدگى باطن و ظاهر و جمعيت مدارك و مشاعر به دعاى تزايد امام دولت و اقبال و تضاعف مراتب جاه و جلال اشتغال نمايد و به اين تقريب در كار ولى نعمت ادخل بوده باشد، چه با آن حال دعا به اخلاص نزديك‏تر و اجتماع مردم مخلص در آن بيش‏تر خواهد بود، با فيضى كه در خلوت به تنهايى يابد و جمعيت نمازى كه با مردم بىغش گزارد و به خدا سوگند كه قطع نظر از مثوبات اخروى نموده احوال دنيوى خود را در قناعت و گمنامى بهتر مىداند و چون هركس حاجتى دارد در اين درگاه به انجام مقرون مىگردد، اين بنده ضعيف اميدوار است كه دست ردّ بر جبين او نگذارند و حاجت او را برآرند.

امركم اعلي

پاورقى:‌


1. نهج‏البلاغه، ترجمه دكتر شهيدى، خطبه 16، ص 248.
2. الصافى، ج 2، ص 477.
3. الوافى، ج 3، ص 651 «اينكه (بيت المال را) ميان آن‏ها برابر تقسيم كند و با رعيت به عدالت رفتار كند.»
4. المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 3، ص 450.
5. الحقائق، ص 79.
6. علم‏اليقين، ج 1، ص 349 «هنگامى كه عدالت برپا شود، شهوات در خدمت عقول قرار مىگيرد و زمانى كه ظلم و جور حاكم گردد، عقول در خدمت شهوات قرار مىگيرد».
7. همان، صص 338 و 339.
8. الوافى، ج 3، ص 652.
9. همان، ص 657.
10. آل عمران (3) آيه 164 و جمعه (62) آيه 2.
11. منهاج‏النجاة، ص 5 و المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 1، ص 224.
12. علم‏اليقين، ج 1، صص 341 ـ 346.
13. همان، ص 376 و منهاج‏النجاة، صص 7 و 8.
14. نهج‏البلاغة، ترجمه دكتر شهيدى، خطبه 34، ص 36.
15. الوافى، ج 1، ص 147.
16. آيينه شاهى، صص 160 و 161.
17. الصافى، ج 1، صص 364 و 365.
18. فيض كاشانى، رساله هشت بهشت يا ترجمه الصلاة، صص 23 و 24.
19. كلمات مكنونه، ص 205.
20. المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 4، صص 183 و 184.
21. نساء (4) آيه 59.
22. حشر (59) آيه 7.
23. الصافى، ج 1، صص 437 و 438.
24. همان.
25. همان.
26. الوافى، ج 2، ص 90.
27. همان، ج 3، ص 651.
28. المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 3، ص 450.
29. نهج‏البلاغه، ترجمه دكتر شهيدى، خطبه 34، ص 36.
30. المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 4، ص 102.
31. انفال (8) آيه 25.
32. الصافى، ج 2، ص 289.
33. ر.ك: المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 4، ص 103؛ و عن ابىالحسن عليه‏ السلام، قال: «لتأمرنّ بالمعروف و لتنهنّ عن المنكر أو ليستعلمنّ عليكم شراركم فيدعو خياركم فلا يستجاب لهم».
34. همان، ص 112.
35. همان، ص 113.
36. همان، صص 107 و 108.
37. به نقل از عبدالرحيم كلانتر ضرابى (سهيل كاشاني)، تاريخ كاشان.
38. همان.