حاكميت در اسلام

آية اللّه سيّد محمّد مهدى موسوى خلخالى

- ۳ -


ضرورت تشكيل حكومت اسلامى
از مطالب گذشته به اين نتيجه رسيديم كه حقّ حاكميّت مطلقه بر بشر تنها از آن خداىجهان است و هيچ فرد و يا گروهى حقّ حاكميّت بر ديگران را ندارد، مگر آنكه به عنوان((خليفة اللّه ))، (نمايندگى خدا) بر مردم حكومت كند كه اين خود مقامى بسيار والا و در عينحال پر مسؤوليت و جانكاه است ، ولى ضرورت آن يك امر عقلى و انكارناپذير مى باشد؛زيرا حقّ حاكميّت خدا جز به وسيله بشر در سطح جامعهقابل اجرا نيست و تشكيل حكومت الهى به معناى رهبرى جامعه بايد از مجراى انسانىكامل و داراى دو جنبه (الهى و بشرى ) صورت گيرد، و بدين ترتيب بشر بهكمال مطلوب خود، در جهان امروز و فردا برسد.
قرآن كريم در زمينه خلافت انسان چنين مى فرمايد:
( وَ اِذْ قالَرَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ اِنّى جاعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَليفَةً...).(59)
((به يادآرآنگاه كه پروردگارت فرشتگان را فرمود: من درزمين خليفه خواهم گماشت )).
اين خلافت همان خلافت الهى انسان در زمين است كه مظهر اتمّ واكمل آن سلسله انبيا هستند كه راهنماى بشر و پياده كننده حكومت الهى مى باشند. و نيزخطاب به جناب داوود نبى مى فرمايد:
( يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِى الاَْرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوىفَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ...).(60)
((اى داوود ما تو را در زمين خليفه قرار داديم پس ميان مردم به حقّ حكم بنما و از هواى نفسپيروى مكن كه تو را از راه خدا گمراه مى كند)).
در اين آيه كريمه با ((فاء تفريع )) حقّ حاكميّت از شؤون مقام خلافت الهى شمرده شدهكه اين خود از مناصب اعطا است و بدون آن حقّ حاكميّت براى كسى ثابت نخواهد بود اعمّ ازحاكميّت در قضا و يا زعامت و رهبرى .
آخرين حكومت از حكومتهاى الهى حكومت آخرين پيامبر حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله استكه بايد در تمام دورانهاى بشرى ادامه يابد وتشكيل آن به حكم عقل يك امر ضرورى است ؛ زيرا كاملترين برنامه هاى ارائه شده براىاداره بشر در هر عصر و زمانى همانا آيين اسلام است و اين مدّعى نه تنها بدان جهت است كهاسلام دين الهى است ، بلكه حقيقت و ماهيت آن بهترين گواه بر صدق اين مدّعى است ، كهدين اسلام ، هم فرد ساز و هم جامعه ساز است ، هم درون و هم برون فرد و جامعه را آمادهبهترين زندگانى و پربارترين محصول انسانى مى نمايد.
حكومت اسلامى با كادر رهبرى مشخص و معيّنى بايد ادامه پيدا كند، ابتدارسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سپس امامان معصوم عليهم السّلام و سپس مقام نيابت امام .بنابراين درباره ضرورت تشكيل حكومت اسلامى دو سؤال مطرح است :
نخست آنكه : آيا پياده شدن اسلام در سطح كلّ جامعه ، بستگى بهتشكيل حكومت دارد يا نه ؟
دوّم آنكه : با فرض چنين ارتباطى ، وظيفه مسلمين چيست ؟
پاسخ به سؤال اوّل :
در پاسخ به سؤال اوّل بايد گفت : گرچه اسلام فردى احتياج بهتشكيل حكومت ندارد؛ زيرا يك فرد مى تواند مسلمان باشد و به قوانين اسلام نسبى نيزعمل كند، ولى اسلام منحصراً دين فرد نيست ، بلكه دين جامعه است ، يعنى احكام و قوانين آنبايد در سطح كلّ جامعه پياده شود چه آنكه هدف اسلامشمول و احاطه بر كلّ جوامع بشرى است ؛ چنانچه در قرآن كريم صريحاً اين هدف رامشخص نموده و آن را پيروزى بر تمام اديان معرفى نموده است :
( هُوَ الَّذى اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّه وَ كَفى بِاللّهِشهيداً # مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ اَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ ...).(61)
((اوست كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا بر همه اديان پيروزى دهد، هرچندكافران را خوش نيايد. محمّد رسول خداست و آنان كه با او همراه اند درباره كفّار (انعطافناپذير و) شديداند، ولى در ميان افراد خود مهربان و با محبت اند)).
در سه جاى قرآن كريم سوره توبه ، آيه 23، سوره فتح ، آيه 28 و سوره صف ، آيه9 اين آيه تكرار شده است و هدف اسلام را احاطه وشمول بر عموم بشر و غلبه بر همه مكتبها و عموم مسلكها بيان داشته است .
بديهى است كه تحقق چنين هدفى هرگز بدونتشكيل حكومت ممكن نيست ؛ زيرا اسلام در سطح كلّ جامعه به معناى تطبيق آن در تمام ابعاد وروابط جامعه است بدين معنا كه فلسفه ، فرهنگ ، اقتصاد، نظام ، سياست ، قضاوت ،مجازات ، جرايم ، ماليات و غير ذلك از شؤون زندگى شخصى و اجتماعى ، همه و همهبايد اسلامى باشد. و اين معنا جز با اعمال قدرت و وجود سلطه اسلامى در كلّيه اموركشورى و لشكرى ممكن نيست ؛ زيرا از طرفى قدرتهاى مخالف كوشش مى كنند كه جامعهرا به شكل غير اسلامى درآورند و مردم را از فرهنگ اسلام و قوانين آن به دور نگه دارند،بلكه سعى مى كنند كه قوانين آن را مخصوصاً در امور اجتماعى و كيفرى ، متروك و يامنفور جلوه دهند تا بتوانند سلطه خود را بر كشورهاى اسلامى ادامه داده و ثروت ايشان رابه يغما ببرند و از طرف ديگر در داخل كشور اختلافاتى در ميان خود مسلمين ومخالفتهايى از طرف منافقين به وجود مى آيد كه حلّ وفصل آن بستگى به قضاوت اسلامى و قوانين جزائى و اجراى حدود و قصاص و دياتاسلامى و عقوبات آن دارد كه پياده شدن مجموع اينمسائل بدون تشكيل حكومت تمام عيار اسلامى هرگز ميسّر نيست .
علاوه آنكه : احياناً دفاع از تماميت ارضى كشور اسلام ايجاب مى كند كه بايد با دشمنجنگيد و از ارض اسلام دفاع نمود و اين كار بدون تشكيلات ارتش چگونه ممكن است . و لذارسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله بنيانگذار اسلام و سپس خلفاى او اعمّ از حق ياباطل همين روش را داشتند؛ يعنى علاوه بر تبليغ احكام و هدايت مردم ، مقام زعامت و رهبرىحتى فرماندهى جنگ بلكه كشورگشايى را عهده دار بودند و اين همان معناى حكومت است .
آنچه را كه درباره اسلام گفتيم امرى طبيعى و روشن است واختصاص به اسلام نداردبلكه همه سياستها و مسلكها بدون تشكيل حكومت عملى نبوده و هيچ مكتبى نمى تواند بهطور كامل پيشروى كند مگر آنكه متكى به قدرت تنفيذى باشد و اسلام از اين قانون مستثنانيست .
پاسخ به سؤال دوم :
اما پاسخ سؤال دوم اين است كه مسلمين مسؤول اند تا هدف اسلام را عملى كنند، و اين مسؤوليت براى ايشان از آنجا ثابت است كه دين اسلام و احكامش با تمام ابعاد وسيعى كه درتمامى شؤون زندگانى بشر دارد يك آيين و برنامه ثابت و لايتغير و ابدى است واختصاص به زمان و يا گروه خاصى نداشته و ندارد و يك وظيفه الهى عمومى است كهفرمود:
( وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الاِْسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ...).(62)
از اين آيه و امثال آن استفاده مى شود كه تنها دين اسلام موردقبول پروردگار است و طبق آيات قبلى هدف آن عموم وشمول است و اين هدف بايد به دست مسلمين به مرحله فعليت برسد، نه تنها از راه امربه معروف ، بلكه از راه مقاومت و قيام ، نه به معناى ((اكراه فى الدين ))، بلكه بهمعناى برداشتن مانع از سر راه اسلام و رفع منع از آزاد زيستن . و اگر مسلمين چنين مسؤوليتى احساس نكنند طرح جهانى بودن اسلام در قرآن كريم بيهوده و لغو خواهد بود.
چه آنكه تنها، فرستادن رسول و عرضه داشتن اسلام كه وظيفه اى الهى است براىاسلامى شدن جامعه كافى نيست ؛ زيرا دشمنان اسلام مانع از پيشرفت آن بوده و هستند وبرطرف كردن آنها منحصراً با اعمال قدرت امكان پذير است ، تا اسلام بتواند راه خود راادامه دهد و تنها به استدلال علمى براى شكستن اين سدها نمى توان اكتفا كرد و در برابرزور، ايستادگى و اعمال قدرت لازم است . رژيمهاى فاسد و دست نشانده را بايد از بلاداسلامى زدود و به جاى آن رژيم اسلامى واقعى را مستقر كرد ولذا مى بينيم كه روشرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه پايه گذار اسلام است و سپس خلفاى وى چه حق وچه باطل بر همين پايه استوار بوده ، يعنى براى اسلام مى جنگيدند، خون مى دادند، مىكشتند و كشته مى دادند، و اين كاشف از آن است كه اسلام تنها يك مكتب نيست ، بلكه بايد آنرا به مرحله اجرا و عمل درآورد و بشر را به سعادت رساند، بايد راه اسلام را باز كرد،نه اينكه خود راه خود را باز كند و اين وظيفه هر مسلمانى است كه با تمامى ابعاد اسلامآشنا شود و تنها وظيفه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و خلفاى او يا امامان نيست .البته عمل رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و خلفاى او يا امامان عليهم السّلام بهتريندليل براى اين مدّعا است . و اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه قيام براىتشكيل حكومت اسلامى و جهاد در راه به دست آوردن آن بستگى به دوعامل مهم دارد، يكى وجود رهبرى لايق و شايسته و ديگر آمادگى مردم براى جهاد و قيام ازاين رو اميرالمؤمنين عليه السّلام تا زمانى كه ارتش با او همراه و در كنارش بودند، بامعاويه كه عليه حكومت مركزى اسلامى قيام كرده بود، در صفين مى جنگيدند و از جنگ در راهاسلام دريغ نمى فرمود، امّا همين كه ارتش تغيير عقيده داد و مكر معاويه در آنان اثر كرد وارتش على عليه السّلام در جنگ سستى ورزيد، آن حضرت به ناچار عقب نشينى نمود، ولىوظيفه مردم اين نبود كه با على عليه السّلام كه براى اسلام جنگ مى كرد چنين رفتار كنند،امّا شد آنچه كه نبايد بشود.
همچنين امام حسن و امام حسين عليهما السّلام در ابتدا هر دو با كمك مردم قيام نمودند ولى پساز آنكه اصحاب امام حسن عليه السّلام و سران ارتش به او خيانت كردند و معاويه آنها رابا پول خريد، امام عليه السّلام به ناچار براى جلوگيرى از خونريزى ، صلح رااختيار نمود. همچنانكه امام حسين عليه السّلام با دعوتاهل عراق قيام كرد، ولى خيانت آنان نيز سبب شد كه امام عليه السّلام تنها ماند و خود بهتنهايى با افراد معدودى از اصحاب و خانواده اش به جنگ با ((يزيد)) ادامه داد و بهدرجه رفيع شهادت رسيد.
اين سه امام بزرگوار براى چه جنگيدند؛ آيا براى نفع شخصى و رياست بود و يابراى تشكيل حكومت اسلامى ، آيا تشكيل چنين حكومتى فقط وظيفه امام است يا همه مسلمين چنينوظيفه اى دارند.
اين روشها از رسول خدا و امامان ، دليل روشنى است كه بايد اسلام را پيش برد و براىاقامه آن قيام كرد و جنگيد تا بتوان دولت تشكيل داد و دين خدا را جهانى نمود، البتهتحقق اين مطلب كار گروه خاصى نيست ، بلكه به دو امر بستگى دارد؛اوّل : اتحاد ملّت و آمادگى آنان براى جهاد. دوّم : وجود رهبران مذهبى كه داراى مقام نيابتامام عليه السّلام هستند تا آنان را رهبرى كنند، و بدين وسيله وحدت جامعه و نحوه مبارزهمشخص مى شود، همچنانكه ، در صده اخير نمونه هايى داشته و دارد.
نتيجه گفتار اين شد كه اقامه اسلام لازم و ضرورى است و مقدمه آن ، حكومت وتشكيل دولت است كه از باب مقدمه واجب ، واجب خواهد بود.
با بيان روشنتر مى توان گفت :
انسان براى زندگى اجتماعى كه از لوازم طبيعى وجود اوست نياز به نظم ، امنيّت ،تعاون و عدالت ، دارد تا بتواند با همنوعان خود داراى روابطى سالم و مطمئن بودهباشد و به زندگى اجتماعى خود ادامه دهد. بديهى است كه به وجود آمدن چنين جامعه اىجز با ايجاد يك قدرت مدير و مدبّر و يك حكومت سالم ممكن نخواهد بود.
پرواضح است نظامهاى بشرى وسياسى جهان نمى توانند اين هدف را به وجود بياورندبلكه برعكس مولّد نابسامانيها و فسادها در جامعه بشرى هستند و انسانهاى صالح براىاصلاح خود و جامعه خويش ناگزيرند كه اين نظامها را از اجتماع بشرى بركنار سازند واين از مهمترين اهداف پيامبران و رهبران الهى بوده و سيره آن بزرگواران در زندگىنشانه همين حقيقت است ؛ زيرا تحقّق عدالت اجتماعى و روابط سالم انسانى و حفظ كيان وكرامت آدمى جز در سايه احكام الهى كه خالى از خطا و اشتباه است ميسّر نيست . و بديهىاست كه قدرت حاكميت و نفوذ آن در آيين اسلام بستگى به اعتقاد به حاكميت خدا دارد كه درآشكار و نهان نافذ و مؤثّر است و هيچ حكومتى داراى اين مزيّت نيست ؛ زيرا اسلام حاكميتبالا صاله را از آنِ خدا و خدا را در همه احوال حاضر و ناظر مى بيند و مجرى احكام و امرحكومت را در ميان انسانها ابتدائا نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سپس اولياى معصوم وامامان دوازده گانه مى داند و در زمان غيبت امام معصوم عليه السّلام امر حكومت به دست مسلمينمى باشد به اين صورت كه وظيفه آنان است كه با در نظر گرفتن روش و سنّترسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه روش امامت و ولايت بوده ، حاكمى را به صورت ولىِّامر انتخاب كنند.
درباره مقام ولايت و تصدّى امر حكومت در زمان غيبت ، گرچه اختلاف نظرهايى وجود داشتهكه آيا فقيه اعلم ، يا فقيه عادل هرچند غير اعلم ، ولى بصير به امور و يا مؤمنىعادل و آگاه كدام يك از اينها حقّ تقدّم دارند، امّا آنچه مسلّم است حقّ تقدّم با فقيه عادلى استكه در تقواى دينى و حُسن تدبير و اطلاع بر اوضاع سياسى و اجتماعى جهان از ديگرانامتياز داشته باشد. و نيز در امور كشور با افراد خبره و آگاه مشورت كند كه آيينرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله در امور اجتماعى همين بوده است و از جمله وظايف ولايت ورهبرى و اصول مسلّم و ثابت در حكومت اسلامى ، عبارت است از اجراى احكام اسلامى اوّليّه وثانويّه و رعايت مصالح مسلمين و در نظر گرفتن وحدت امّت اسلامى ، درون مرزى و برونمرزى ؛ زيرا مرز اسلام عقيده و ايمان است ، نه مرزهاى قراردادى و طبيعى .
و بالا خره ، اين نتيجه ثابت و قطعى است كه حكومت اسلامى بر پايه و اساس ولايتالهى پى ريزى شده است و اعتقاد به آن وظيفه هر فرد مسلمان است و دفاع از آن ضرورىو حتمى مى باشد.
شكل حكومت اسلامى
در اسلام ، شكل خاصى براى حكومت و كيفيّت معيّنى در رابطه با امور كشوردارى ارائهنشده است و در كتب حديث و تاريخ در اين زمينه چيزى ديده نمى شود، جز عناوين خاصىبه شرح ذيل كه بر اشخاص داراى نظامهاى معيّن اطلاق مى شد.
پس از مقام رسالت و نبوّت در مقام هدايت مردم ، عنوان ((ولىّ امر)) به ((زمام دار)) و((اميرالمؤمنين )) به ((فرمانده مؤمنين )) و ((خليفه )) به معناى ((جانشينرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله )) و ((وزير)) به معناى ((كمك كار)) و در پست ادارهقسمتى از كشور عنوان ((والى ))، ((استاندار)) و در مسند قضا وفصل خصومت ، عنوان ((قاضى و حاكم )) و در پستهاى نظامى و انتظامى ، عنوان ((المجاهدفى سبيل اللّه ))، ((سرباز))، ((امير العسكر))، ((امير الجيش ))، ((فرمانده سپاه ))،((شرطة الخميس )) به معناى ((پليس )) و در سمتهاى عبادتى عنوان ((امام جمعه و يا جماعت)) گفته مى شود. و هيچ نام و نشانى از عناوين جديد ازقبيل ((رئيس جمهور))، ((رئيس الوزراء))، ((رئيس ديوان عالى كشور))، ((رئيس شوراىعالى قضايى ))، ((رئيس مجلس ))، ((نماينده مجلس )) وامثال اينها وجود نداشت .
البته در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و يا اميرالمؤمنين عليه السّلام و ياخلفاى اسبق بلكه خلفاى بعدى چگونگى اداره كشور عملاً مشخص بود و به طور سادهانجام مى شد و به وسيله رئيس قدرت ، اشخاصى به سمتهايى تعيين مى شدند، و احكامىكه اجرا مى شد از قرآن كريم و يا سنّت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله اخذ مىگرديد و هيچ نام و نشانى از ((قانون اساسى )) و يا ((قوانين موضوعه مجلس شورا)) يا((تصويب نامه دولت )) و امثال آن نبود، البته نيازى هم نداشتند.
سؤال :
با در نظر گرفتن روش ساده گذشته اين سؤال مطرح خواهد شد كه آيا در عصر تمدّن و جهان امروز با در نظر داشتن بالا رفتن سطحزندگى و توسعه روابط داخلى و خارجى كشورهاى اسلامى با كشورهاى ديگر بازهم مىتوان به همان سادگى عمل كرد و كشور را اداره نمود يا نه ؟
و به عبارت ديگر، آيا مى توان زمان غيبت را با اين همه توسعه روابط به محدوده زمانحضور قياس نمود، آيا روشهاى جديد در وضع قانون و اداره كشورها جايى در كشوراسلامى دارد يا نه ؟
پاسخ :
در پاسخ اين سؤال بايد گفت كه هدف از تشكيل دولت ، در همه دورانها اعمّ از اسلامى وغيره يك موضوع و مطلب است و آن حفظ نظم جامعه و امنيّت كشور و همزيستى هموطنان بهطور مسالمت آميز، و البته در حكومت اسلامى قيد اسلامى بودن نظام را بايد در نظرگرفت ، نه نظم مطلق ، ولى به هر حال ، هدف يكاصل مسلّم است و آن پياده كردن اصل عقلى حفظ نظم به هر كيفيّت ممكنى كه زمان و مكانايجاب كند و شكل و نحوه خاصى در آن ملحوظ نيست ، بلكه به صورت مقدّمه واجبتشكيلات حكومتى مطرح مى باشد.
در اسلام هيچ گونه طرح خاصى در اين زمينه نرسيده و از هيچ طرحى ابا ندارد، جز آنكهقيد اسلامى را اضافه مى كند و از اطلاق به صورت تقييد در مى آورد.
و به عبارت ديگر، حفظ نظم و امنيّت جامعه يك واجب عقلى بلكه شرعى است ، و كيفيّت وتشكيلات دولتى از باب مقدّمه واجب ، واجب است و در نحوه گزينش اين مقدّمه مردم مختارند.همانگونه كه حج واجب است ، ولى در مقدّمه آن كه رفتن به مكّه معظمه است به هر كيفيّتممكن مجازند، جز اينكه بايد در محدوده شرعى باشد؛ مثلاً مركب غصبى نباشد و يا مثلا نظماقتصادى در كشور اسلامى يك امر ضرورى است ، ولى درآمد آن نبايد از راه ربا و ياماليات مشروب فروشى و يا كاباره ها و مراكز فساد تاءمين شود.
خلاصه :
تشكيلات حكومت اسلامى را با در نظر گرفتن دواصل مى توان توجيه نمود:
1- وجوب حفظ نظم اسلامى : كبرا
2- امكان تطبيق آن بر مصاديق متغيّر به حسب اختلاف زمان و مكان : صغرا
نتيجه آنكه :
نسبت به تشكيلات جديد حكومتى هيچ گونه منعى نرسيده و مقتضاىاصل ، جواز آن مى باشد.
نظام حكومت اسلامى
در مجموع ، نظام حكومت اسلامى مركب از چند نيروست :
1- قوّه مقنّنه
قوه مقنّنه جهت وضع قوانين تطبيقى به وسيله مجلس شوراى اسلامى ، براساس آيهكريمه ( ... وَاءَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ ...)(63) است كه خود نوعى قدرت مردمى است كه دروكلاى مجلس خلاصه مى شود، تا به مصلحت مردم بينديشند و از طريق شور، بهترينكيفيّت را در وضع قانون جزئى انتخاب كنند.
قوّه مجريّه
در قوّه مجريّه دو جنبه ملحوظ شده :
الف : جنبه مردمى كه با انتخاب رئيس جمهور به وسيله مردم تحقّق مى يابد. پس ازانتخاب ، رئيس جمهور وزرا را تعيين نموده و به مجلس معرّفى نموده تا راءى اعتمادبگيرند و به وسيله او وزرا تعيين شده و به تصويب مجلس بايد برسند كه در تمامىاين مراحل ، قدرت مردمى در نظر گرفته شده ، انتخاب رئيس جمهور به وسيله مردم وتصويب وزراى او نيز به وسيله وكلاى مردم در مجلس انجام مى شود.
ب : جنبه الهى كه جلوه گاه آن مقام ولايت امر است كه مراد از ((امر)) امر كشوردارى و نظمامور مردمى است و در آيه كريمه ( ....اءَطيعُوا اللّه وَاءَطيعُوا الرَّسُولَ وَاءُولِى الاَْمْرِمِنْكُمْ)(64) امر به اطاعت از ولىّ امر شده است ، يعنى در اجراى احكام نه تشريع ، ومصداق آن در زمان حضور معصوم ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سپس امامان معصومعليهم السّلام و در زمان غيبت با نوعى توسعه در مفهوم ولايت امر نايب الامام مى باشد. وامتياز حكومت اسلامى بر ساير حكومتها تنها در انضمام همين جنبه قدرت الهى است كه درراءس نظام بايد قرارگيرد وبه قوّه مجريّه اعتبارى الهى بدهد و در حقيقت مقام ولايت امر،قدرت بازدارنده از انحرافات و فساد در جامعه به عنوان حاكم شرع و يا آمر ولايى مىباشد، نه آمر به معروف و ناهى از منكر، بلكه مقامى والاتر از آن ، كه نوعى ضرورتمقام ولايى ولايت فقيه را در زمان غيبت ارائه مى كند و به قواى مجريه اعتبار شرعى مىدهد؛ زيرا حكم حاكم شرع در موضوعات اجتماعى به عنوان ((حَكَمْتُ بِهذا)) و يا صدور امرولايى به عنوان ((اءَمَرْتُ بِكَذا)) قويتر از امر به معروف است و ضرورت اطاعت را قويترنشان مى دهد؛ زيرا امر به معروف و نهى از منكر تنها امر و نهى مردمى است به يكديگر،نه الهى ؛ چون مردم به عنوان افراد مسلمان به يكديگر امر و نهى مى كنند، ولى ((حاكمشرع )) و ((ولى امر)) به عنوان نمايندگى الهى و شخصيّت حقوقى شرعى ، امر و نهىصادر مى كند و تاءكد اطاعت در او بديهى است . و در نتيجه قوّه مجريّه حكومت اسلامىآميخته اى از نيروى مردمى و اعتبارى شرعى از طريق مقام ولايت فقيه مى باشد.
3- قوّه قضائيّه
((قوّه قضائيّه )) با اهميّت بسيار بالايش در حقيقت واسطه اى بين وضع و اجراست و درمرحله تخلّف از احكام قرار دارد. به اين معنى كه با حُسن نظارت بر اجراى قوانين ،تخلّفات را تشخيص داده و مكافات مقرّره را تعيين نمايد.
تفصيل نظام : چهار قوه و دو شور
مى توان نظام حكومت اسلامى را مركّب از ((چهار قوّه و دو شور)) دانست ، كه قواىچهارگانه عبارتند از:
1- قوّه مقنّنه (مجلس شورا در بُعد قانونگذارى ).
2- قوّه مجريّه مردمى (رياست جمهورى ).
3- قوّه مجريّه الهى (ولايت امر در مرحله تاءييد رياست جمهورى ).
4- قوّه قضائيه .
و امّا دو شور عبارتند از:
1- شور الامّه (شور مردمى مجلس شورا در بُعد نظرخواهى ).
قال اللّه تعالى : ( ...واءمرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ...).(65)
2- شور النّبى (شور رهبرى ).
قال اللّه تعالى : ( ...وَشاوِرْهُمْ فِى الاَْمْرِ...).(66)
در آيات كريمه قرآن همانطور كه يادآور شديم وجود دو شور در آيين نظام كشوردارىديده مى شود كه نشان دهنده كمال آزادى در امور مردمى و چگونگى كشوردارى است كه درحكومتهاى ديگر به اين صورت وجود ندارد و تنها اكتفا به شور مردمى مى شود، و ازشور رهبرى سخنى به ميان نيامده است .
امّا شور مردمى جلوه گاه آن همان مجلس شوراى اسلامى در بُعد نظرخواهى است و ريشه واصل آن خود مردم هستند كه وكلا را به مجلس فرستاده اند و محور شور آنها مصالح ملّتاست .
امّا شور رهبرى كه با در نظر گرفتن آيه كريمه از آن تعبير به ((شور النبى ))كرديم ، يك امتياز اسلامى است كه رهبر جامعه اسلامى خود را در سطح مردم قرار داده و درامر مردم با آنان شور كند البته اين شور رهبرى ممكن است بدون واسطه صورت گيردهمچنانكه شخص رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حكومت ساده اى كه داشت بخاطر امكاندسترسى به مردم طرف شور، مستقيما و بلاواسطه با آنان به مشورت مى پرداخت . ولىدر كشورهاى توسعه يافته كنونى ممكن است شور مع الواسطه انجام شود، نظير مجمعتشخيص مصلحت در كشور اسلامى ايران ، نكتهقابل توجّه اينكه از آيه مباركه ( وشاورهم فى الا مر ...) چند مطلب استفاده مى شود كهبرنامه حكومت اسلامى و نظام آن را مى توان از مجموع آنها به دست آورد.
1- زعامت سياسى رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله
رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله در راءس امور كشور قرار داشت و امور حكومتى را تنظيمو اداره مى فرمود، مانند جنگ ، صلح و ارسال نماينده براى جمع كردن زكات و خمس وتقسيم بيت المال و غنايم جنگى و امثال آن . بنابراين ،رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله علاوه بر وظيفه نبوّت ، اداره امور كشور را نيز به عهدهداشت ؛ زيرا مراد از ((امر)) مورد شور در آيه كريمه ( ...وَشاوِرْهُمْ فِى الاَْمْرِ...) همان((امرى )) است كه در آيه كريمه ( ...وَاءَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُم ...) آمده است ؛ يعنى ((امر مردم)) كه همان امور كشور دارى و نظم جامعه است و جمع بين دو آيه كريمه اين نتيجه را مىدهد كه امور مردمى جامعه اسلامى براساس شور مردم با يكديگر و شور رهبر با مردم ،تنظيم شده است كه مجموعاً بهترين نوع حكومت آزاد و مردمى را ارائه مى كند.
2- حق شور در برابر حق اطاعت
حقّ شور مردم با يكديگر و شور با رهبر در برابر حقّ حاكميّت و (حقّ اطاعت )رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله قرار دارد؛ يعنى مردم علاوه بر شور خودى بايد طرفشور رهبر بلاواسطه يا مع الواسطه قرار گيرند؛ چون امر ((امر مردم )) است نه ((امرخدا)) يعنى مربوط به خود مردم است كه چگونه زيست كنند و از ناحيه حكم خدا هيچ گونهالزامى به يك طرف قضيه وجود ندارد؛ زيرا شور هميشه در زمينه فراخ و تطبيق كلّى برصغريات انجام مى گيرد نه در احكام كلّى .
نتيجه اين دو حقّ متقابل بهترين صورت عدالت اجتماعى را در حكومت اسلامى نشان مى دهد،يعنى دو حق مردمى (شور امت و شور نبى ) در برابر يك حقّ رهبرى قرار دارد و آن (حقّالطّاعة ) است .
3- حق تصميم نهايى
حقّ تصميم نهايى در شور رهبرى با رهبر است كه از آن تعبير به ((حقّ اطاعت )) نموديم ؛زيرا در دنباله شور مى فرمايد ( ... فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّه ...)(67) يعنى پساز شور و تبادل نظر با مردم چون طبيعتا اختلاف نظر به وجود مى آيد و به گونه اىبايد امر مورد شور، صورت عملى پيدا كند حق تصميم نهايى به تو (اىرسول گرامى ) داده شده . و اين حق تصميم (عزيمت ) اعمّ از تشخيص است يعنىرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى تواند برابر با خواسته مردم تصميم بگيرد هرچندبرخلاف ميل آن حضرت باشد؛ زيرا در هر صورت ، خلاف حكم خدايى نيست مثلاً جنگ بادشمن در شهر مدينه يا خارج از شهر.
شروط حق اطاعت
البته اين ((حقّاطاعت )) مشروط به شرايطى است كه در رهبرى اسلامى بايدوجود داشتهباشد تا موجب اطمينان گردد و آن ((عصمت )) رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و امامانمعصوم عليهم السّلام در زمان حضور است و ((عدالت )) و سلطه بر هواى نفس در نايب الامامدر زمان غيبت كه تصميم نهايى به صورت مطمئن و درست انجام مى گيرد و غرض شخصىو هواى نفس در آن تاءثيرى ندارد و اين بحث جداگانه اى دارد كه در ولايت فقيه به آناشاره كرده ايم و به اين نتيجه رسيديم كه حقّ اطاعت رهبرى با صورت مطمئنى كه دارددر طول دو شور مردمى قرار دارد و در رتبه متاءخر از اين دو كانون مردمى است ،بنابراين ، هيچ گونه استبداد دينى و يا ولايت و قيمومت بر صغار و مجانين وامثال اين تعبيرات مغلطه آميز و افسونگر در نظام اسلامى وجود ندارد، مردم در امور كشوردارى كاملاً آزادانه هر چه را بخواهند مى توانند انجام دهند و هر هنر و علمى را بياموزند تاآنجا كه بتوانند به كُرات آسمان بروند. اسلام در اين زمينه ها منعى كه ندارد هيچ ،بلكه تشويق هم نموده است ، آرى فقطاحكام الهى بايد مراعات شودكه آن هم به صلاحمردم وپاكى وعفت جامعه است .
4- تنظيم كارها بر اساس توكّل بر خدا
تنظيم كارها براساس توجه به خدا و خدمت به خلق و الهى بودن انجام آنهاست و اينكههدف اصلى در همه تشكيلات ، خدايى بودن آن است كه اثر عميقى در امانت و درستى مسؤولين و خدمت به خلق خواهد داشت ؛ زيرا در ذيل آيه ((شور النّبى )) مى فرمايد پس ازعزيمت و تصميم نهايى بر خدا توكّل كن ، و كار را انجام بده .
قال اللّه تعالى : ( ...فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ اِنَّ اللّهَ يُحِبُّالْمُتَوَكِّلِينَ...).(68)
چه شيرين سخنى است و چه اميدبخش گفتارى كه رهبران اسلامى در هر پست و مقامى هستندبايد مضمون اين آيه را در نظر داشته باشند و براى خداعمل كنند، و از او يارى بخواهند و به او دلگرم باشند: ( ...وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَحَسْبُهُ اِنَّ اللّهَ بالِغُ اءَمْرِهِ...).(69)
خلاصه آنكه آيه كريمه به خوبى دلالت دارد بر اينكه حكومت اسلامى بر پايه آزادىمردمى ، عدالت اجتماعى و خدايى بودن آن پى ريزى شده است .
سؤال :
در اينجا سخن ديگرى مطرح مى شود و آن اينكه شور معصوم با مردم با اينكه خود عالم وآگاه به صلاح و فساد امور است همچون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چه معنا ومفهومى مى تواند داشته باشد و حال آنكه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله داراىكمال عقل و اصابت راءى و در ارتباط با وحى الهى بود.
پاسخ :
در پاسخ اين سؤال ، سخن فراوان گفته شده (70) و به چند مطلب مى توان اشارهنمود:
1- هدف از شور معصوم با مردم جلب عواطف مردمى است كه در امور كشورشان طرف شورقرار گرفته اند.
2- هدف از شور معصوم آن است كه مردم از راهنمايى او در امور كشور دارى استفاده كنند، نهآنكه او از مردم بهره ببرد؛ زيرا طبيعت شور، ايجاب مى كند كه هركس نظرات خود رابراى اقناع طرف با استدلال بيان كند و چه بسا كه مردم با استدلالات رهبر، قانع بهنظريه او شده و از نظرات خود دست بردارند.
3- هدف بقاى اين سنّت حسنه در طول زمان ، براى همه رهبران اسلامى مى باشد و بدينترتيب است كه فرهنگ اسلامى نسبت به حكومت ارائه داده مى شود.
4- هدف از اينكه رهبران بايد خود را در سطح مردم قرار داده و با آنان مشورت كنند، ايناست كه نظام جامعه اسلامى بلكه هر نظامى براساس قواعد ظاهرى است ، نه علوم غيبى ؛زيرا عمل به علم غيب سبب اختلال و هرج و مرج خواهد شد.
تتمه :
ناگفته نماند كه منظور از قوّه مجريه در بُعد الهى كه آن را يكى از قواى چهارگانهنظام اسلامى به شمار آورديم اين است كه مقام ولايت امر، دهنده اعتبار شرعى بهكل نظام از جمله رياست جمهورى مى باشد و لذا بعد الهى و اعتبار دهنده شرعى قوه مجريهبه شمار مى رود، اما از آن جهت كه خود صادركننده حكم موضوعى و يا امر ولايى است درمرحله انشاى حكم و جعل آن قرار دارد، ولى چون اين نوع از حكم و امر جزئى است ، نه كلّىو نزديكترين مراحل حكم به عمل است ، مى توان آن را نوعى حكم اجرايى به حساب آورد،مثلاً حكم به اوّل ماه در روز جمعه معيّن جزئى ترينمراحل حكم است ؛ زيرا منحصر به يك فرد است وقابل تطبيق به موارد ديگر نيست و داراى تعيّن خاصى است همچون تعيينعمل خاص و با اين توجيه مى توان آن را نيز در مرحله اجرا قرار داد (دقّت شود).
اشكال :
حكم حاكم و يا امر ولايى ، هر دو از مقوله انشاست و اجراى احكام عبارت است ازعمل به حكم ؛ بنابراين ، حكم حاكم شرع و يا امر ولايى را بايد جزء قواى مقننه بهشمار آورد، نه مجريه ؟
پاسخ :
ولىّ فقيه از آن جهت كه اعتبار شرعى به قوه مجريه مى دهد، ((ولى امر)) است و مجرىاحكام ، و از آن جهت كه صادركننده احكام ولايى است ، ((حاكم شرع )) بر او اطلاق مى شودو منظور از قوّه مقنّنه در اصطلاح سياسى ، قانونگذاران قوانين كلّى است ، در مجلسشورا، نه احكام جزئى مقطعى .
برنامه حكومت اسلامى
بهترين برنامه اى كه مى توان براى حكومت اسلامى ارائه نمود، همانا عهدنامه (71) مولاى متقيان اميرالمؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه به مالك اشتر است كه به طورتفصيل ، ابعاد سياستهاى حكومت اسلامى را در آن بيان فرموده كه خود نياز به بررسىدقيق و همه جانبه دارد و اميد كه در فرصتهاى مناسب ، توفيق آنحاصل گردد و اجمال آن به اين صورت است كه ابتدا آن حضرت درباره شخص ((والى ))دستورات و سفارشاتى بسيار ارزنده بيان مى فرمايد و سپس ملت را بر هشت صنف تقسيمنموده و درباره هر كدام برنامه ها و توصيه هايى بيان فرموده . و ضمنا ارتباط و قواماجتماع را به اين اصناف گوشزد مى نمايد. اما در قسمتاول در باره ((والى )) چنين مى فرمايد:
1- كارهاى خود را بر اساس تقوا و پرهيزكارى ودورى از شهوات وخودخواهى ها وخودپسندى ها تنظيم كند و از مدح مديحه سرايان به ((والى )) جلوگيرى نمايد.
2- از عواقب شوم امراى پيشين كه بر اساس ظلم و ستم بر مردم حكومت نمودند عبرتبگيرد؛ زيرا ممكن است خود نيز گرفتار آن شود.
3- نسبت به ملت با عطوفت و مهربانى و رحمتعمل كند و خدمتگذار باشد، نه فرصت طلب .
4- از سودجويى و فرصت طلبى خويشاوندان و اطرافيان خود جلوگيرى نمايد.
5- از پرده نشينى و دورى از مردم خوددارى نمايد و خود را در معرض ديدار مردم قرار دهد.
6- مصالح عامه مردم را بر مصالح گروه خاص مقدم بدارد و رضايت اكثريت را بر خواستهاقليتهاى خودخواه و راحت طلب مقدم بدارد.
7- از مشورت با افراد بخيل و ترسو و حريص خوددارى كند؛ زيرا شور با اين گونهافراد، عواقب شومى در بر دارد كه به آنها اشاره فرموده .
8- وزرا و كمك كاران خود را از مردمان صالح و داراى حسن سابقه و صاحبان راءى و مؤمنانتخاب كند و از انتخاب اعوان الظلمه (خدمتگذاران به ستمكاران پيشين ) خوددارى نمايد.
9- سعى كند كه با مردم با تقوا و پرهيزكار دوستى برقرار كند.
10- نيكوكاران و افراد مفيد به جامعه را تشويق نمايد.
11- در اخذ حقوق دولتى از مردم نسبت به مردمان ناتوان و گرفتار تخفيف داده و با ايشانهمراهى كند.
12- رضايت مردم را در عمل وارائه خدمات جلب كند، نه تنها با حرف وسخنورى .
13- از همنشينى با علما و دانشمندان بهره گيرى نمايد.
14- به داشتن مقام حكومتى مغرور نگردد؛ زيرا مقام بالاترى مراقب او است و خداىمتعال مراقب همه است و خدا را در همه احوال ناظر بداند.
البته سفارشات آن حضرت به ((والى )) بيش از اين است و براى ارائه نمونه به همينمقدار اكتفا نموديم ، تا فرصتى مناسب . اما در قسمت دوم ، مردم را به هشت صنف تقسيمفرموده به اين صورت :
1- ارتش . 2- كارمندان دولت . 3- قضات . 4- ماءمورينوصول درآمدهاى دولتى . 5-جزيه دهندگان (اجانب مقيم در كشور اسلامى ). 6- خراجدهندگان (استفاده كنندگان از زمينهاى دولتى ). 7- تجار و صنعتگران . 8- فقرا و عقبافتادگان .
نسبت به هر كدام توضيحات و سفارشاتى فرموده و دستورات ارزنده اى بيان داشته كهبا مراجعه به اين عهدنامه ارزش آن روشن مى گردد.
1- رابطه حكومت اسلامى با ولايت
2- ولايت تكوينى ، ولايت تشريعى
3- مراحل (ده گانه ) ولايت تشريعى
4- ولايت در لغت
5- ولايت در منابع اسلامى
6- ولايت در اصطلاح فقهى
7- تفكيك ميان حق و ولايت
رابطه حكومت اسلامى با ولايت
در رابطه ميان ((حكومت اسلامى )) با ((ولايت )) بايد گفت كه : به كار بردن لفظ ولايتدر شؤون اداره امور اجتماعى كشور اسلامى اعمّ از كلّ كشور يا قسمتى از آن بدين سبب استكه در زبان اسلام (قرآن ، سنّت و تاريخ ) از كليه سلطه ها به عنوان ((ولايت )) يادشده است ؛ مانند: ولىّ امر، ولىّ امور، ولىّ طفل ، ولىّ ميّت ، ولىّ مسلمين ، والى شهر وامثال ذلك ، و يا ولايت فتوا، ولايت قضا، ولايت حسبه و ديگر ولايتها و اين نيست مگرخصيصه لغت اسلام كه لغت عربى است وگرنه در تشكيلات كليه حكومتها و پايهگرفتن همه دولتها و نظم و امنيت هر جامعه و ملّتى وجود سلطه هاى كلّى و جزئى براىاداره امور جامعه يك امر ضرورى و اجتناب ناپذير است و گمان مى رود كه ناماءنوسبودن اين لغت براى جامعه كنونى ما كه با صدر اسلام فاصله زمانى دارد سؤال انگيز و موجب بحث و گفتگو در معنا و مفهوم ((ولايت )) شده است .
بنابراين ، بحث در حكومت اسلامى را از عنوان ((ولايت )) شروع مى كنيم .
ولايت تكوينى و تشريعى
چون ولايت اولياى خدا (پيغمبر و امام ) از جهان تشريع ، فراتر رفته و به جهان تكوين(جهان هستى ) نيز احاطه دارد، لذا مقدمةً اشاره اى به تقسيم ولايت تكوينى و تشريعى مىكنيم و سپس در ده مرحله از مراحل ولايت تشريعى سخن مى گوييم .
ولايت تكوينى :
عبارت است از سلطه بر جهان هستى .
ولايت تشريعى :
مقام ومنصب قانونى است كه از طرف خداوند به فردى از افراد بهعنوان مقام رسمى داده مى شود تا به امور اجتماعى رسيدگى نمايد كه البته بستگى بهملاك و شايستگيهاى ذاتى و اكتسابى نيز دارد و به صورت گزاف و بدون ملاك نخواهدبود.
بنابراين ، ولايت تكوينى از مراحل كمال روحى و وجودى است كه اثر آن سلطه بر عالمكون و جهان هستى است و ولايت تشريعى يك مقام و منصب وضعى و جعلى است كه اثر آنسلطه بر امور شرعى و اجتماعى مسلمين مى باشد.
ابتدا سخنى درباره ولايت تكوينى :
ولايت تكوينى كه عبارت است از سلطه بر تكوينيات (جهان هستى ) از امور باطنى وصفات نفسانى و نعمتهاى ربانى است كه با داشتن آن ، شخص مى تواند در جهان هستىنفوذ و تصرف كند و اين صفت از لحاظ قوّه و ضعف داراى مراتبى است كه در اثر قرب وبُعد به سوى ولىّ مطلق يعنى پروردگار جهان ، به افرادى از انسانها داده شده است واين ولايت از صفات خداست ، نه از مناصب اعطايى و بالاترين صفتى است كه يك انسان مىتواند دارا باشد، و در جهان هستى اعمال نفوذ نمايد كه اين جهان در تسخير اوست .
وجود چنين مقامى براى پيامبران الهى به ضرورت دين و صريح قرآن كريم ثابت وحتمى است و براى امامان اهل البيت عليهم السّلام و نيز فاطمه زهراء عليها السّلام طبقاخبار و اعتقاد شيعه نيز ثابت است .
البته بحث در ولايت تكوينى به كتب عرفان و فلسفه مربوط خواهد شد و از منظور ماخارج است ، ولى با اين همه اشاره به آن مى كنيم .
در قرآن كريم آيات بسيارى رسيده است كه دلالت بر ثبوت ولايت تكوينى براىرسولان الهى مى نمايد كه با اذن و اراده خداى جهان ، توانا به تصرف در عالم كون مىباشند، چنانكه به نقل از عيسى بن مريم عليهما السّلام مى فرمايد:
1- ( ...اَنّى اَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَاَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِاِذْنِ اللّهِ وَاُبْرِءُ الاَْكْمَهَ وَ الاَْبْرَصَ وَ أُحْىِ الْمَوْتى بِاِذْنِ اللّهِ ...).(72)
((من مى آفرينم براى شما از گِل ، صورت پرنده اى را و آنگاه در آن مى دمم سپس پرندهاى خواهد شد به اذن خدا و من كور مادرزاد و مرض برص را شفا مى دهم و مرده را زنده مىكنم (ولى همه اينها) به اذن خداست )).
از اين آيه به خوبى پيداست كه تمام اين كارها: خلقت پرنده ، شفاى كور مادرزاد و شفاىابرص و زنده كردن مردگان ، همه از فعل خود عيسى است . البته به اذن و اجازهپروردگار جهان ، بدين معنا كه : اين قدرت را خدا به او داده است ، نه آنكه او خودتوانايى اين كار را داشته باشد و چون مرده زنده كردن وامثال آن ، امر محالى نيست ، جز اينكه بايد تحت قدرت انسان درآيد اين قدرت را خدا بهاشخاص مخصوصى عنايت مى كند تا رابطه آنها با خداى جهان براى عموم روشن گردد واز همين راه معجزه پيامبران دليل بر نبوّت آنهاست .
2- آيه ديگر درباره جناب سليمان عليه السّلام است : ( فَسَخَّرْنا لَهُ الرّيحَ تَجْرىبِاءَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ اَصابَ).(73)
((ما باد را به تسخير (سليمان ) در آورديم تا به امر او به جريان (وزيدن ) درآيد، بههرگونه كه او اراده كند)).
بديهى است كه تحت فرمان آمدن باد، جز با قدرت و نيروى الهى ميسر نيست و اين همان((ولايت تكوينى )) است .
3- از جمله آيات ولايت تكوينى آيه اى است كه درباره ((آصف بن برخيا)) رسيده كه چنينمى گويد:
( قالَ الَّذى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ اَنَا اَّتيكَ بِه قَبْلَ اَنْ يَرْتَدَّ اِلَيْكَ طَرْفُكَ...).(74)
((گفت آن كس كه نزد او دانشى از كتاب بود، من آن (تخت بلقيس ) را به نزد تو (اىسليمان ) مى آورم پيش از آنكه چشم بر هم زنى )).
مى دانيم كه فاصله مكان جناب سليمان و تخت بلقيس فرسنگها راه بود، چگونه ((آصف)) گفت : پيش از يك چشم برهم زدن آن را حاضر مى كنم وچنين همعمل كرد، اين همان ولايت تكوينى است ؛ يعنى تصرف درعالم وجود به اذن خداوند و شكستنعادت .
البته آيات ديگرى در قرآن كريم وجود دارد كه دلالت مى كند معجزه رسولان الهىفعل خداست نه فعل خود رسولان ، مانند آياتذيل :
( قُلْنا يا نارُ كوُنى بَرْداً وَ سَلاماً عَلى اِبْراهيمَ).(75)
((ما گفتيم اى آتش ! سرد و سلامت باش بر ابراهيم )).
( ... وَ اَّتَيْنا ثَمُودَ النّاقَةَ ...).(76)
((ما ناقه را براى (قوم ) ثمود آورديم )).
( ... وَ اَلَنّا لَهُ الْحَديدَ).(77)
((ما آهن را براى داوود نرم كرديم )).
( قالَ اَلْقِها يا موُسى# فَاَلْقيها فَاِذا هِىَ حَيَّةٌ تَسْعى# قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعيدُهاسيرَتَهَا الاُْولى ).(78)
((خدا) به موسى گفت آن (عصا) را بينداز، سپس موسى آن (عصا)را انداخت ، ناگهان مارىمتحرك شد، گفت :بگير آن را ونترس ماآن را به صورت اولى (عصا)باز مى گردانيم )).
از اين آيه نيز چنين استفاده مى شود كه بازگرداندن مار به صورت عصافعل خداست نه فعل موسى عليه السّلام .
ولى اين آيات هيچ گونه منافاتى با آيات دستهاوّل ندارد؛ زيرا اثبات ولايت تكوينى براى رسولان ، با ولايت تكوينى الهى منافاتندارد كه نتيجه اين خواهد بود كه انبيا نيز قدرت و سلطه بر تكوين دارند، اگربخواهند اين قوه را به فعليت مى رسانند، مانند مورد آيات دستهاوّل و اگر خداى متعال چيزى بخواهد خود نيز انجام مى دهد، بنابراين ، معجزه انبيا دو نوعخواهد بود؛ يك نوع فعل خود آنها به اذن خدا و نوع ديگرفعل اللّه به طور مستقيم .
اين بود سخنى درباره ولايت تكوينى رسولان عليهم السّلام كه اشرف آنهارسول اكرم حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله است .
ولايت امامان معصوم عليهم السّلام
امامان معصوم اهل بيت عليهم السّلام نيز داراى ولايت تكوينى هستند.
اوّلاً: به دليل معجزاتى كه از خود آنها صادر شده است .
ثانياً: اخبار بسيارى در حدّ تواتر در اين زمينه رسيده است ، از جمله :
گفتار امام باقر عليه السّلام است به ((جابر)) كه فرمود:
((اِنَّ اللّهَ اَقْدَرَنا عَلى ما نُريدُ وَ لَوْ شِئْنا اَنْ نَسُوقَ الاَْرْضَ باَزِمَّتِها لَسُقْناها)).(79)
((خداوند اين قدرت را به ما داده است تا هر چه را بخواهيم انجام دهيم و اگر بخواهيم تمامزمين را به حركت درآوريم ، مى توانيم )).
و روايات بسيارى در اين زمينه رسيده است كه خداوند آنچه را كه به انبيا داده ، به ائمهاطهار عليهم السّلام نيز مرحمت كرده است . از جمله گفتار امام صادق عليه السّلام است كهمى فرمايد: ((كُلُّ نَبىّ وَرِثَ عِلْماً اَوْ غَيْره فَقَدِ انْتَهى اِلىآل مُحَمَّد صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه )).(80)
((هر پيامبرى كه دانش يا چيز ديگرى (مانند: زره ، اسلحه ، خاتم ، عصا و...) را به ارثگذاشته (يا به ارث برده ) به خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيده است )).
و نيز در احاديث بسيارى آمده است : آنچه را كه خداوند به رسولان و ملائكه تعليم نمودبه ما (امامان ) رسيده است و از جمله آن علوم ، علم تصرف در اين جهان بيرون از چارچوبنظام عادى آن است ، همچنانكه آصف بن برخيا با همين وسيله تخت بلقيس را در كمتر از يكچشم برهم زدن ، نزد سليمان حاضر نمود.
و اين احاديث در اصول كافى جلد 1، صفحه 55 باب ((ان الائمة عليهم السّلام يعلمونجميع العلوم التى خرجت الى الملائكة و الانبياء والرسل عليهم السّلام ))، ذكر شده است .
علاوه بر اينها ((قاعده لطف )) اقتضا مى كند كه خداوند چنين نيرويى (ولايت تكوينى ) بهامامان عليهم السّلام نيز بدهد تا بتوانند امامت خود را به اثبات برسانند و جز اين راهىنيست و وصيت امام قبلى اگرچه مؤثّر است ولى احتياج به اثبات دارد.
و فاطمه زهراء عليها السّلام ام الائمة الاطهار عليهم السّلام نيز داراى مقام ولايت تكوينىاست چه آنكه از همان سلسله پاك و طينت نورانى و صدف گرانبهاى امامان و پاره تنرسول اللّه است .