حكومت اسلامى در كوثر زلال انديشه امام خمينى
(جستارى در باب : مرجعيت ، ولايت مطلقه فقيه ، مصلحت نظام )

مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم

- ۱ -


مقدمه 
دشمن ، در رسانه هاى نوشتارى اين سرزمين نفوذ كرده و سخت به تكاپو افتاده ، تا شكستى را كه در بهمن 57 و آوردگاههاى گوناگون از يلان ولايت مدار خورده ، جبران كند.
او و بوق و كرنا زنها و جارچيهاى دست آموزش ، از ترس كلام براى امام و جهل زداييها و آفتاب گونى و روشنگرى انديشه وى ، به بيغوله ها و تاريك خانه هاى خود فرو رفته بودند و ياران آن را نداشتند كه در آفتاب سخن آن آفتاب جهان تاب ، پلك بگشايند و راه پويند، امروز، تبليغات دروغين شبان و روزان خويش را راست پنداشته و به اين وهم گرفتار آمده كه شب ، همه جا را فرا گرفته ، و از اين سياهى بايد استفاده كرد و از بيغوله هاى عفن و بو ناك به در آمد و بر كانونهاى نور افشان ، به ويژه كانونى كه همه كانونها، گرما و روشنايى از آن مى گيرند و در پرتو آن ، به سوى نور و كمال مطلق ره مى پويند، يورش برد و با شبهه افكنيها، به پندار خود، بر عمق شب افزود.
دشمن ، از شعله هاى گرما بخش و روشنايى ده اين كانون مقدس ، در هراس و همه گاه در تلاش ، تا اين شعله هاى گرما بخش را فرو نشاند.
خداباوران ولايت مدار، در زمستانهاى سخت و استخون سوز، كانون گرمى نيابند، تا خود را از سرماى سوزان برهانند و به آستانه بهار در آيند.
دشمن ، شب را مى پرستد و همه گاه ، شب را مى جويد كه در شب ، در عمق شب ، از او كار بر مى آيد، از اين روى ، با هر كس و هر چه ، شب را مى شكند، در دل تاريكى نور مى افشاند، دستهاى او را رو مى كند، چهره او را مى نماياند، رفت و آمدها و نشست و برخاستهاى او را به نمايش مى گذارد و... در مى افتد و براى خاموشى آن تلاش ‍ مى ورزد، تا هر چه بيشتر بر عمق شب افزوده شود و او بتواند در پناه اين شب سنگين ، دهشت انگيز و ديجور، سنگرهاى اهل ايمان در هم بكوبد.
ولايت ، آن كانون گرمازا، آن آذرخش شب شكن است كه دل تاريكى را مى شكافد، بدين جهت دشمن ، بى امان ، بدون درنگ ، شبان و روزان ، از گوناگون رسانه هايى كه در اختيار دارد، آن را نشانه رفته و با شبهه افكنيها و تقدس زداييها، بر آن است از گرما بخشى و نور افشانى ، آن جلو گيرد.
دشمن ، با لشگرى از نويسندگان و عمله هاى با مزد و بى مزد، خود فروخته و خود باخته و فريب خورده ، با بحثهاى به ظاهر علمى و آكادميك ، در پى روشنگرى و شبهه زدايى بالا بردن سطح دانش ‍ مردم و آگاهى دادن به نسل جوان نيست ، بلكه مى خواهد ريشه ها را سست كند و آن كانون شور و شوق را بفسرد.
امروز، حوزه بايد در برابر اين هجوم بايستد و با روشنگريها و گفت و گوهاى علمى درون حوزى و برون حوزوى ، هر مقوله اى را كه دشمن ، انگشت روى آن گذاشته و از آن زاويه به پندار خود مى خواهد زير ساختهاى نظام ولاى را سست كند، عالمانه و همه سويه ، به بحث و مناظره بگذارد و با نوشته ها دقيق و فنى ، زواياى بحث را بنماياند، تا دشمن نتواند در تاريكى جهل ، شمارى را به دنبال خود بكشد و در ذهن شمارى ، شبهه پديد آرد.
حوزه در برابر اين سيل بنيان بر افكن ، وظيفه اى سخت سنگين دارد. پاسدارى هوشيارانه از كوثر زلال انديشه امام ، باز دارى دستان آلوده از تماس با اين چشمه ناب ، تفسير و تبيين آيه آيه آن ، مبارزه عالمانه ، با تحريف گران آيات محكمات انقلاب و تاباندن اين انديشه تابان ، به همه زواياى جامعه ، تا كوى و كومه اى در تاريكى فرو نرود و كسى در تاريكى جهل سرگردان نماند، بر عهده حوزه است ، بر عمده عالمان راستين و تربيت شدگان حوزه دين ، خدا باوران انديشه ور.
از اين روى ، مجله حوزه ، افزون بر بررسى و روشنگرى انديشه هاى والا، رخشان ، شفاف و ناب امام خمينى در گوناگون مقوله ها از جمله امام خمينى در شماره 85 86 ارائه داده ، به مناسبت صدمين سال تولد حضرت امام فراروى خوانندگان عزيز مى گذارد به اميد آنكه پيش از پيش به كار آيد و مفيد افتد.
حوزه
امام و مرجعيت 
زعامت امام ، به مرجعيت حيات نوينى بخشيد. به همگان فهماند كه مذهب و ديندارى ، در فطرت آدمى جاى دارد و غبار ماديگرايى نمى تواند جلوه حقيقت را، از رونق بيفكند و فرزانگان ديانت را، از بها و منزلت ساقط كند.
امام ، در چهره يك مرجع مذهبى ، توانست اقتدار مكنون مرجعيت را نشان دهد.
اعتلاى امت را در پرتوى آن قدرت ، به نمايش آورد. در روزگارانى كه بيگانگان آن را به سخره مى گرفتند و خوديها، از قوت آن غفلت داشتند، امام پاى به صحنه نهاد، با شجاعت و شهامت خويش ، نشان داد كه اين ابزار، كاردان مى طلبد و آن گاه كه در اختيار اهل افتد، خواب همزادان اهريمن را تيره مى كند.
و چنين شد كه مرجعيت ، از منصبى حاشيه اى ، به اقتدار خويش ‍ بازگشت . نقطه مركزى وحدت امت و نوك پيكان ستيز با دشمن شد و در اين ميان نقش و منزلت امام ، به سان آفتاب عالمتاب مى درخشيد. بر ما باد كه از فروغ آن نكاهيم و قدر آن همت را، پاس ‍ داريم .
و اين نوشتار، در سالگشت رحلت آن مرجع فرزانه و در سر فصل مقالاتى درباره مرجعيت و اجتهاد عرضه مى شود. به اين اميد كه در طرح نقطه نظرات حضرتش ، توفيق يابد و در روزنه اى را به آن منظر بگشايد.
خدمات مرجعيت  
امام ، ريشه در اعماق حوزه داشت . شاخه نورسته نبود تا از گذشته اش ، بگسلد، امواج سهمناك نوآورى ، او را به دامن بگيرد و در غرقاب انكار سنت ، گرفتارش سازد. او، يك قرن تلاش پيگير مرجعيت شيعه را در برابر (مدرنيسم وابسته با ديدگان بصير خويش ديده بود.
سخت كوشى مراجع شيعه را در برابر حذف باورهاى دينى ، مشاهده كرده بود. پايدارى و استوارى اجسام نحيف ، اما مقاوم آنان را در برابر جبهه زور گويان و قلدران ، از نزديك ديده بود.
با اين باور، امام هتاكى و پرده درى در برابر ميراث مرجعيت را، بس ‍ ناروا شمرد. آن را از سر ناآگاهى و يا القائات استعمار گران ، دانست .
بارها و بارها از تندريهاى ناآگاهانه و يا مغرضانه ، برآشفت . بر مخاطبانى كه بر گذشته ، چشم فرو بسته اند، يادها و نامهاى تابناك و جاودان را يادآور شد و ارج آنان را، بر شمرد.
امام ، چه در برابر رژيم شاه و چه در برابر روشنفكر نمايانى كه در آغازينه ايام انقلاب ، مى كوشيدند نقش مرجعيت و روحانيت را از يادها ببرند و از مرتبت آنان بكاهند، بارها و بارها، آثار وجودى مراجع شيعه را در پايدارى استقلال ايران و مقاومت در برابر استعمار اجنبى ، گوشزد كرد. امام ، مكررا اين نكته را يادآور شد كه استقلال ايران و عراق ، مرهون زحمات و پيگيريهاى مرجعيت شيعه است . حضور مراجع مسلم تقليد در جنبش تنباكو، به ويژه فتواى معروف ميرزاى شيرازى ، موجب شد كه ايران ، سرنوشت هند را نيابد و انگلستان ، حضور عينى استعمار خويش را، بر اين سامان نيفكند. تمامى ايرانيانى كه عزت نفس را به فراموشى نسپرده اند، بايستى خويش را، وامدار آن فتوا و جنبش عظيم بدانند. جنبشى كه توانست حيات ملت ايران را به دولت مغرور و مقتدر انگلستان ، تفهيم كند و خيال استعمار و برده سازى ايرانيان را از ذهن آنان ، به دور افكند.
امام ، در يادآورى خاطره جنبش تنباكو مى گويد.
(ايشان (ميرزاى شيرازى ) با اين كه يك عقل بزرگ متفكر بود و در سامره اقامت داشت ، در عين حالى كه نظرشان آرامش و اصلاح بود، لكن وقتى ملاحظه كردند براى كيان اسلام خطر پيش آمده و شاه جائر آن روز مى خواهد به وسيله كمپانى خارجى ، اسلام را از بين ببرد، اين پيرمرد كه در يك شهر كوچك نشسته و سيصد طلبه بيشتر دورش نبود، ناچار شد سلطان مستبد را نصيحت كند، مكتوبات او هم محفوظ است . آن سلطان گوش نمى داد و با تعبيرات سوء و بى ادبى به مقام شامخ عالم بزرگ رو به رو شد تا آن جايى كه آن عالم بزرگ مجبور شد يك كلمه بگويد و استقلال ايران برگردد.
جنبش مشروطه و نقش عالمان دينى در آن ، حادثه تاريخى ديگرى بود كه امام ، از آن سخن گفت و نسل حاضر را از آن تلاش وافر، باخبر ساخت . جنبش مشروطه ، على رغم تمامى كاستيها و گفتگوها، نهضتى براى محدود ساختن نظام استبداد و تجديد قوا در برابر استعمار خارجى بود. اين نهضت ، كه در دستاوردهاى فراوان سياسى اجتماعى براى ملت ما داشت ، با فتاوى و ارشادات مراجع دينى نجف و ايران ، سامان يافت .
گرچه تاريخ نويسان تحريف گر، تلاش داشته و دارند كه از آن نقش ، به سادگى گذر كنند، جمعى ديگر را در عرض مراجع مؤ ثر در جنبش ‍ مشروطه ، چهره كنند و از اوصاف و آثار آنان ، سخن برانند، اما اين تلاشها، ناكام مانده اند و مى مانند. با اولين نگاه منصفانه مى توان دريافت كه جنبش مشروطه ، نهضتى متكى به (فتوا) و نه روزنامه قانون !
امام ، درباره تلاش مرجعيت در اين نهضت فرموده اند:
اين نهضت (مشروطيت ) از نجف شروع شد، به دست علما. در ايران هم با دست علما بود... آن محمد على ميرزايش را همه مى شناسند چه آدم ، چه جانورى بوده است . ديگرانش هم همين طور. در مقابل اين مشت استبداد، علما قيام كردند و يك نهضتى به وجود آوردند. و منع آنها... از آن وقت (زمان استبداد) بهتر شد، منتهى نه مثل آن چيزى كه مى خواستند. (1)
مبارزات مستقيم و غير مستقيم روحانيت و مرجعيت در برابر نظام استبدادى رضا خانى ، بخش تابناك تاريخ مرجعيت است . حكومت كودتا، اولين رژيم سياسى در ايران است كه به اشارات غربيان برپا شد و نظام زندگى را در اختيار گرفت . در طول حكومت خفقان ، تنها جبهه مقاوم و ستيزنده در برابر استبداد سركش رضا خانى ، نهاد مرجعيت و روحانيت بود. جبهه روشنفكرى كه از دار الفنون و مشروطه سر بر آورد، به سرعت در زير لواى حكومت كودتا جا گرفت و در (عدليه) و (بلديه) و (معارف) و... جا خوش كرد و تا غرش هواپيماهاى متفقين بر فراز تهران شنوده نشد، از آن خواب غفلت (و البته آميخته با نعمت ) برون نيامد.
امام ، بارها و بارها از اين دوره سخن گفت . از اسطوره جاودانى چون مدرس خاطره ها بر زبان آورد. جايگاه او را در موضع معارضه با استبداد و استعمار، باز گفت . شهامت و شجاعت وى را در عصر تيرگى و وحشت ، يادآور شد. (2)
همچنين مبارزات علماى قم و اصفهان به رهبرى حاج آقا نورالله اصفهانى ، پيگيريهاى مراجع خراسان به زعامت حاج آقا حسين قمى ، سيد يونس اردبيلى و ديگران و نيز مقاومت عالمان آذربايجان و ديگر ديار ايران در دوره استبداد رضا خانى ، مورد ياد كرد و تذكار پيوسته امام بود. از آن جمله فرمود:
آن وقت كه (رضا خان ) آمد و كودتا كرد... هيچ قدرتى در مقابلش ‍ نايستاد، الا قدرت روحانى كه قيامهاى متعدد شد كه ما همه اش را يادمان است . قيامهاى متعدد شد كه ما همه اش را يادمان است . قيامهائى كه از علماى اصفهان شد، در قم جمع شدند همه با هم ، از علماى بلاد هم آمدند در قم . قيامى كه از خراسان شد كه همه علماى خراسان را كه قيام كرده بودند، گرفتند و بردند در زندان ... علماى بزرگ آذربايجان را مثل مرحوم آميرزا صادق آقا و مرحوم انگجى و ديگران را گرفتند و از آن جا بردند، تبعيد كردند. (3)
جنبش عالمان عراق ، در برابر قواى انگليس ، حادثه ديگرى بود كه از نگاه امام ، بارها روايت شد. حضور بزرگوارانى ، چون ميرزا محمد تقى شيرازى و... در برابر ارتش مهاجم انگلستان ، كارى خرد نبود. قدرت اهريمنى بريتانيا، كه در قرن 19 و اوائل قرن 20، خود را امپراتورى بى رقيب مى شناخت ، دل و جان را از سياستمداران مى ربود. آنان را، به عجز و لابه وا مى داشت . زهر چشم نمايندگان دولت بريتانياى كبير، خواب راحت را از آنان مى گرفت . اين واژه ها، نه گزاف و مبالغه كه يادآورى گوشه اى از واقعيتهاى آن زمانه است . در آن احوال ، دل به ايستادگى و پايدارى سپردن و از قدرت و ميمنه آن دولت فخيمه ، ترسى به دل راه ندادن ، به ميدان كار زار برآمدن و ديگران را به جهاد فراخواندن ، كارى بود كارستان ! و اين عزم و همت از عهده مراجع عراق بر آمد. امام در حكايت از اين برگ زرين تاريخ عراق ، فرموده اند:
قضيه عراق را ميرزاى شيرازى دوم ، اين شخص عظيم الشاءن ، اين شخص بزرگ ، اين شخص عالى مقام در علم و در عمل ، اين نجات داد عراق را. او، حكم جهاد داد... عشاير آمدند خدمت ايشان و ايشان حكم داد، حكم جهاد داد، جهاد كردند، كشته دادند، كشته شدند تا مستقل كردند عراق را (4)
و يا فرمود:
اين عراق را آخوند نجات داد از انگلستان . از توى حلقوم انگلستان آخوند بيرون آورد... اين آخوند بود كه در عراق به جبهه رفت و به جنگ رفت و اسير شد... مرحوم آقا سيد محمد تقى خوانسارى كى از اشخاصى است كه در جبهه رفت و جنگ كرد و اسير شد. (5)
وقايع ياد شده ، گوشه اى از تاريخ معاصر به روايت حضرت امام بود. دوره اى كه مرجعيت شيعى ، در جهت گيرى تاريخى عصر، نقشى اساسى را بر عهده گرفت و در حوزه توان و امكان ، به انجام رساند.
هر چند تلاش دو جانبه اى از سوى رژيم پهلوى و قلمهاى روشنفكر نمايانه صورت گرفت ، تا آن تلاش ، ناديده آيد و سهم آن در تاريخ معاصر، محو و كمرنگ گردد.
اندوهمندانه بايستى باز گفت كه پاره اى از آن تلاشهاى ، رخ نموده اند. گروهى در تلاشند كه ميراث خونين مرجعيت و روحانيت را از بها بيفكنند و با كم ارج جلوه دادن نقش تاريخى نهاد مرجعيت و روحانيت ، از رغبت نسل معاصر به بازخوانى اين فصل زرنگار تاريخ ، ممانعت كنند.
اين نشريه ، تلاش داشته و دارد كه خود را از تعصب صنفى برهاند. سابقه ده ساله اين نشريه ، نشان مى دهد كه از مدافعان جدى اصلاح نهاد روحانيت بوده و هست . انتقادات اساسى را برروند گذشته و حال حوزه ها داشته و دارد. در مدت ساليان انتشار، بارها و بارها به واسطه انتقادات صريح ، مورد ملامت نيز قرار گرفته است . اما در راستاى تفكيك صفوف و تبيين ديدگاه ، بايستى اين تذكار را يادآور شود كه مرز انتقاد از نظام روحانيت و مرجعيت با انهدام آن سازمان ، فاصله اى بس روشن دارد. سوگمندانه بايستى گفت كسانى كه استغناى از نظام روحانيت را شرط روشنفكرى دينى برشمرده اند (6)، راه صوابى نپيموده اند. همان گونه كه روشنفكرى غير دينى از ستيز با روحانيت ، به فرجامى خوشايند نرسيد، بلكه داعيان آن يا در غرقاب غرب گرفتار آمدند و يا در افسون بلوك شرق ، عمر خويش را به تباهى گذراندند، روشنفكرى دينى نيز در استغناى از روحانيت ، طرفى نخواهد بست . نسل جوان را كه كاستيهايى از نظام و روحانيت مى بيند، نبايستى در سراب جديدى افكند و آنان را با دعوى راهى نو، به مسيرى آورد كه جز به هم ريزى وحدت ملى ، سرنوشت و پايانى نخواهد داشت .
اين تذكار همدلانه ، نبايستى سؤ ء تفسير شود و همگامى باريكى از دو موج مهاجم به حساب آيد.
ما و همفكران ما در حوزه هاى دينى ، با هر نوع تصفيه حساب (چه از نوع سياسى آن و چه شكل فكرى و فرهنگى آن ، كه البته پيچيده تر و ظريفتر است ) سر سازگارى نداريم ، بنابراين مخاطبان پيام پيشين ، سزا نيست كه اين دعوت را، چون دعاوى ديگر بنگرند و بى تاءمل ، آن را به كنارى نهند، انتظار آن مى رود كه نسل بيدار دل و منصف روشنفكرى دينى ، چونان گذشته ، راه درست را در ارزيابى واقع بينانه نهادهاى اجتماعى و از جمله حوزه و روحانيت بيابد. آثار نافع و بهره مند و بركت زاى اين نهاد را بشناسد و نقش آن را در روند احيا و اصلاح مذهبى و عزت مسلمانان ارج نهد و نسل ناآشناى تحصيلكرده را، به اين نكات واقف كند و بايستى باور داشت كه نسل روشن بين مذهبى در حوزه و دانشگاه ، بازوان پرتوانى هستند كه در فرض شناخت و اعتراف به قابليتهاى ديگران ، به تحول و اصلاح اجتماعى دست خواهند يافت .
بى ترديد، آن كسانى كه در دو نهاد، زمينه سوء ظن و بدبينى را فراهم مى آوردند، در دفتر تاريخ جنبشها و تفكرات احياگرانه جهان اسلام ، نامى نيك برجاى نخواهند گذاشت .
مسؤ وليت مرجعيت  
مرجعيت ، نهادى ارجمند و پر مسؤ وليت است . حتى در حوزه وظائف ديرينش ، كه البته با كاستيهايى همراه بوده و هست ، وظائف سنگينى را بر دوش داشته است . پاسخ گويى مسائل دينى ، موضع گيرى در مسائل حاد سياسى و اجتماعى ، حضور در اداره سازمان روحانيت ، رسيدگى به ضعفا و محرومان و... گوشه اى از اين مسؤ وليتند.
بى ترديد، اهميت وظائف بر سنگين مسؤ وليت مى افزايد. تنها گروهى از عالمان دينى را توان آن است كه در عرصه اين مقام برآيند و ايفاى تكليف كنند. ديانت مردم . گوى ميدان كودكان نيست كه اين و آن ، به سوى خود كشند. كارى خرد و راهور نيست تا هر تازه واردى ، ذوق ورود بيابد و قوت خويش را، به آزمايش آورد.
متاءسفانه در طول تاريخ شكل گيرى مرجعيت شيعى ، كسانى بوده اند كه خواسته اند مرجعيت را دكان دو نبش تجارت كنند. دام بيندازند، دانه بيفكنند و صيد گيرند. گرچه وجدان حوزوى و مردمى ، هماره كيد آنان را دريافت و دولت آنان را، ناپايدار كرد، اما اين از نارسايى سازمان حوزه نمى كاهد. براستى در كدام سازمان اجتماعى و مذهبى ، سراغ داريد كه افراد، بدون هيچ گونه ضابطه و ملاك ، بالاترين مقام را مدعى شوند، اين دعوى را، نشر دهند و با هيچ محاسبه و معاقبه اى رو به رو نباشند. براى دريافت اجازه يك حرفه و پيشه معمولى ، حساب و كتابى در كار است و محاسباتى انجام مى يابد، اما دعوى مرجعيت ، به سادگى بساط پهن كردن در كوچه و خيابان شده است ! و شايد آسانتر كه در آن جا گاه و بى گاه ، شهردارى هست و سد معبرى ! و در اين جا...
گروهى مدعى اند اشخاص نالايق ، در وجدان امت شيعى رسوا خواهند شد، بنابراين جاى افسوس و دريغ نيست . اين سخن ، آميخته اى از حق و باطل است . گرچه مرجعيت شيعى در طول تاريخ ، از حمايتهاى پنهانى غيبى بهره مند بوده و وجدان جامعه شيعى را به سوى انتخاب اعلم و اصلح كشانده است ، اما در اين ميان افرادى كه در دام مدعيان دروغين مرجعيت افتاده اند نيز اندك نبوده اند. سرمايه ها و امكانات حوزوى كه صرف مقاصد اين گروه شده ، خرد و كوچك نبوده است . مهمتر آن كه اين گونه دعوى به پرورش و گسترش جمعى بى خاصيت در حوزه ها انجاميد كه در گرداگرد اين مدعيان ، نان روز مى خورند و شكار دين مى كردند.
تاءكيد حضرت امام بر مسؤ وليت مقام مرجعيت ، برخاسته از باورى بود كه بدان اشارت شد. ايشان حوزه وظايف مقام مرجعيت را والاتر از آن مى دانستند كه باز گويه احكام طهارت و نجاست اكتفا كند.
از آن جمله فرموده :
علماى اسلام با همه زحمتهاى كه مى كشند، با همه رنجهايى كه مى برند، لكن مسؤ وليتشان زيادتر از اين معانى است . خداى تبارك و تعالى به آنها عزت داده است ، به آنها عظمت داده است ديگران را تبع آنها قرار داده ، ملت را تابع آنها قرار داده ، اينها همه مسؤ وليت مى آورد. (7)
مرجعيت و سياست  
امام ، دين و سياست را عجين مى ديد. دو گانه اش نمى انگاشت كه به تقارب نيازمندش بيند، بلكه روح سياست را در پيكره ديانت ، مجسم مى ديد. اين بارها و بارها عرضه مى كرد دهها اصل فكرى عملى امام از اين موضع برمى خاست . نظريه ولايت فقيه ، ضرورت مبارزه با حكام جائر، لزوم مبارزه با استعمار و صهيونيسم ، ضرورت آيين برائت در حج و دهها مقوله ديگر از اين تلقى نشاءت مى يافت . (8)
با اين ديدگاه ، امام مرجعيت دينى را در احساس وظيفه سياسيى مسؤ ول مى دانست . كناره گيرى از صحنه سياست و تكاليف اجتماعى را از آنان بر نمى تابيد. اين نكته از اهم مسائلى بود كه ديدگاه ايشان را از پاره اى ديگر، متمايز مى ساخت . از آن جمله مى توان سخنان ذيل را نمونه آورد:
اين را كه ديانت بايد از سياست جدا باشد و علماى اسلام در امور اجتماعى و سياسى دخالت نكنند، استعمار گران گفته و شايع كرده اند.
اين را بى دينها مى گويند. مگر زمان پيغمبر اكرم (ص ) سياست از ديانت جدا بود؟ مگر در آن دوره ، عده اى روحانى بودند و عده ديگر سياستمدار و زمامدار؟... اين حرفها را استعمارگران و عمال سياسى آنها درست كرده اند تا دين را از تصرف امور دنيا و تنظيم جامعه مسلمان بركنار سازند و ضمنا علماى اسلام را از مردم و مبارزات راه آزادى و استقلال جدا كنند. در اين صورت ، مى توانند بر مردم مسلط شد. و ثروتهاى ما را غارت كنند.
(9)
تاءكيدات حضرت امام ، موجب شد كه نسل نوين حوزه به اين رابطه رو آوردند و تعهد سياسى را در ارزيابى مرجعيت دخالت دهند و حضور اجتماعى مراجع را شاخصهاى اصلى داورى قرار دهند.
متاءسفانه بايستى گفت : روند سياست زدائى و يا كاهش حساسيت سياسى ، اين مقوله را نيز در برگرفته است . دوباره شاهد آن هستيم كه چهره هائى كه تاكنون هيچ گونه حضور سياسى اجتماعى نداشته اند و يا بهتر بگوييم آن را مورد انكار و انتقاد قرار مى دادند، اينك در ميدان مرجعيت برآمده اند و به واسطه اى پاره اى از مسائل ، حيات مجدد يافته اند.
ما، در اين مقام ، كارى به چند و چون آن تلاشها نداريم ، كه خود سخنى تفصيلى و شايد محرمانه تر بطلبد، اما اين سخن عام را متوجه نسل متعهد حوزه مى كند كه اقتدار اينان ، دوباره به حذف و تضعيف اصول خط فكرى امام خواهد انجاميد. آنان ، دوباره اسلام را در آيين و شعائر عبادى و احكام موكول به زمان ظهور، خلاصه خواهند كرد. به ستيز با استعمار نخواهند انديشيد. در برابر عدالت اجتماعى و فقر زدائى ، دغدغه اى نشان نخواهند داد. زمان و مكان را به وادى اجتهاد نخواهند آورد. در تطابق دين و مقتضيات زمان ، تاءملى نخواهند ورزيد. دغدغه گريز از دين را جدى نخواهند گرفت و... و هزاران پيامد ديگر كه بر اين نگرش ، استوار بوده و هست .
از اين روى ، بر نسل مخلص و علاقه مند امام است كه ميزان علاقه مندى افراد را به نظام و انقلاب در شاخصهاى اصلى مرجعيت بگنجانند و تساهل و تسامح را در اين زمينه ، بس خطار و گران به شمار آورند.
پرهيز از منصب  
امام ، از چهره هاى شاخص و بر جسته حوزه قم بود. اقامت حضرت آيت الله بروجردى در قم ، به پايمردى ايشان و تنى ديگر، صورت گرفت و حوزه علميه قم در پيامد آن اقامت مبارك ، رواج و شكوه مجدد يافت . تدريس امام در فقه ، اصول ، فلسفه ، عرفان و اخلاق شهره بود.
برجستگان علمى حوزه قم ، در محفل ايشان حضور داشتند و از آن منبع ، درس معرفت و عمل آموختند.
پس از وفات حضرت آيه الله بروجردى ، ديدگان به سوى ايشان دوخته شد. هواداران برخى از مراجع و نيز برخى از منتظران مرجعيت ؟ در تكاپو بودند. در اين ايام ، امام حتى از حضور در تشييع مرحوم آيه اله بروجردى ، كه احتمالا رنگ و بويى از خودنمايى براى عرضه در مقام مرجعيت بود، پرهيز كرد. گرچه اين حركت ، تفسيرها شد، اما آنان كه امام را مى شناختند و ارادت قلبى ايشان را به حضرت آقايى بروجردى مى دانستند، آن تفسيرها را به ريشخند مى گرفتند. امام از 13 تا 25 شوال ، در هيچ فاتحه اى از فواتح حضرت بروجردى شركت نجست ؛ زيرا محتملا با شعارها و تكريمهايى مواجه مى شد كه بى شائبه نبود. به خاطرات ذيل ، كه گوشه هايى از اين نكته را مى نماياند، دقت كنيد:
بعد از وفات مرحوم آيت الله الغظمى بروجردى ... حتى در مجالس ‍ و محافل قم كه تشكيل مى شد، شركت نمى كردند. روزى يكى از دوستان و شاگردان امام ، به بنده پيشنهاد كرد، بروم خدمت آقا كه موافقت ايشان را براى چاپ رساله به دست آورم . اول صبح بود. وارد بيرونى امام شديم .
امام روى زيلوئى نشسته بود. دوست بنده مطالبى راجع به اين كه جامعه امروز به شما نيازمند است ، بيان مى كردند. ايشان از كثرت علاقه ، و اعتماد جمله اى گفتند كه شايد در آن غلوى بود. به ياد دارم كه رنگ مبارك امام ، يك مرتبه سرخ شد فرمودند: خير اين طور نيست كه اسلام بستگى به من داشته باشد.
(10)
و يا يكى ديگر از شاگردان ايشان مى گويند:
اين مطلب را مى توانم على التحقيق بگويم كه امام خمينى ، در تمام دوران عمرش ، يك قدم براى رياست و مرجعيت برنداشته است . بعد از فوت آيه الله بروجردى براى رياست و اداره حوزه و در نتيجه مرجعيت ، جريانات و فعاليتهايى در قم شروع شد... اما ايشان ، جدا با اين گونه حركتها مخالفت مى كرد و حاضر نبود كوچكترين قدمى در اين راه بر دارد... در مورد اداره حوزه و پرداخت شهريه به طالب كاملا كنار كشيد و مى گفت : ديگران بحمدالله هستند و مباحث طلبگى خودمان را ادامه مى دهيم ... (11)
از آن پس كه امام به شرايط اجتماعى تن داد و مسئووليت مرجعيت را پذيرفت ، در صراط تبليغ مرجعيت گامى بر نداشت .
و بيت وى ، رساله اى را براى نشر مجانى ، در اختيار هيچ كس ‍ نگذاشت :
باره افرادى از روحانيون و غير روحانيون كه با سنت رائج خود گرفته بودند، ضمن مراجعه به دفتر امام ، درخواست رساله علميه مى كردند و وقتى ما مى گفتيم كه نداريم و ما هم براى خودمان يا براى نياز دفتر و پاسخ به سؤ الات شرعى و حتى نياز شخص امام رساله لازم داشته باشيم ، از ديگران مى خريم ، شگفت زده مى شدند. (12)
حكايات فوق ، نشان مى دهد كه امام به مرجعيت ، به عنوان وظيفه اى سنگين مى نگريست و نه پست و مقامى نان و آب دار! كالاى تجارتى اش نمى انگاشت كه با رنگ و لعاب و تبليغات ، براى آن بازار مصرف پيدا كند و اين را به سوى خود كشد. از تقوا و ورع كسانى چون سيد بن طاوس ، بهره ور بود كه از مقام افتا و مرجعيت گريزمند بود و بارها مى گفت :
اگر خداوند به پيامبرش فرمود لو تقول علينه بعض الاقاويل ، لاخذ نامنه بالوتين (اگر كلامى ناروا بر ما بندد، رگ كردن او را قطع مى كنيم )
با مثل من چه خواهد كرد اگر با فتواى خويش ، به خطا روم و...
(13)
اين گونه احتياطات ، براى آنان كه احكام دين را به منزلت و مرتبتى نمى گيرند، شايد گزاف و مبالغه بنمايد، اما آنان كه شاءن و حرمت ديانت را مى شناسند، جايگاه سخن سيد بن طاووس و مايه هاى هراس و گريز بزرگوارانى چون امام را از پذيرش منصب مرجعيت ، در مى يابند.
حرمت مرجعيت  
حفظ و رعايت احترام مراجع زمان ، از ويژگيهاى بارز امام بود. در زندگى خويش ، نهايت حرمت را بارها و بارها نشان داد. با آن كه در سلايق و ديدگها، نا همسازيهاى روشنى داشت ، اما هيچ گاه زبان به بدگوئى نگشاد و از احترام بزرگان راستين دين ، دريغ نكرد.
پس از رحلت مرحوم حكيم على رغم برخى از اختلاف علايق و سلايق ، راويان حكايت كرده اند:
گفتم : آقا مگر امشب شب عيد غدير نيست ؟ شما چراغ هم در حجره تان روشن نكرده ايد؟امام فرمود: مى دانى ما كى را از دست داديم ؟ ما حكيم را از دست داده ايم . اقلا تا يك سال نبايد احترام اين شخصيت را حفظ كرد؟ ما فرح و سرور نداريم ؟ بعد از رفتن آقاى حكيم ، ما خوشحالى بايد داشته باشيم ؟. (14)
حضرت ايشان ، نه تنها با مراجع ، بلكه با آنان كه به اعتبار مرتبت علمى و عملى در صراط مرجعيت بودند نيز، برخوردى بسيار ظريف و دقيق داشت . هتك شخصيت آنان را بر نمى تابيد و به وجهه آنان حرمت مى نهاد. حكايت ذيل ، نمونه اى از نمونه هاست :
يك عنصر فرصت طلب كه شؤ ون روحانى يك مسجدى را در تهران داشت ، مدعى شده بود كه من شخصا از طرف امام ماءمور هستم ... كه وجوه شرعيه مردم را به نفع فلسطينى ها جمع آورى كنم ... از امام سؤ ال كرده بودند شخصى با اين نام ، مدعى است كه از طرف شما اجازه اى دارد... آيا واقعيت دارد يا خير؟ من اين سؤ ال كرده بودند شخصى با اين نام ، مدعى است كه از طرف شما اجازه اى دارد. آيا واقعيت دارد يا خير؟ من اين سوال را بردم حضورشان . فرمودند. كه من به اين استفتا جواب نمى دهم ...
چون اين شخص مرتبط است با يكى از شخصيتهايى كه در صراط مرجعيت است ...و (او) لطمه خواهد ديد.. شما، كلى سؤ ال كنيد.
(15)
برخورد امام در برابر مرجعيت كليه و يا سرپرست حوزه ، دقيق تر و ظريف تر بود. تلاش داشت كه با موضع خويش ، ابهت و حرمت ايشان را نشكند و آنان را تصميم گيرنده نهايى معرفى كند. در برابر حضرت آيت الله بروجردى اين موضع را به وضوح نشان داد. با آن كه در مسائل درونى حوزه و... با نظراتى كه در بيت مرحوم آيت الله بروجردى رواج داشت ، چندان موافق نبود، اما در برابر مرجعيت كبراى حضرت بروجردى ، كمال تواضع و خضوع را داشت . حاضر نبود كلامى را بر زبان آورد كه آن موقعيت را تضعيف كند و يا شائبه اى از آن را، به همراه بياورد. از آن جمله ، مى توان حكايت ذيل را شاهد آورد.
گويا سال 1338 بود كه شنيديم به مرحوم آيه اله بروجردى گفته اند: آقاى طباطبايى با اين درس مفصل حكمت و فلسفه خود كه به راه انداخته ، به حوزه علميه ... ضربت مى زنند... در يكى از همان شبها با دو سه نفر از فضلاى خدمت امام رفتيم ... و از ايشان خواستيم كه هر طور است با آيه اله بروجردى ملاقات نموده و اگر بتوانند ايشان را متوجه غرض ورزيهاى اطرافيان يا ساده انديشان بكنند. امام گفتند. نمى شود در اين باره چيزى به آقاى بروجردى گفت . و چون يكى از رفقا اصرار كرد، امام با عصبانيت گفتند: من چه كنم كسانى در منزل آقاى بروجردى هستند كه نمى گذارند كارى براى اسلام انجام شود... و پس از لحظه اى كه آرام گرفتند و ما ساكت بوديم ، فرمودند: آقاى بروجردى خودشان اهل معقول هستند، شخصا با فلسفه مخالف نيستند... آن گاه افزودند: آقاى بروجردى را نمى شود ديد، آن هم براى اين كار... به نظرم خوب است چند ماهى آقاى طباطبائى تمارض كنند... به آن شاگرد فاضل حاضر هم فرمودند: تو هم يا (فلسفه ) نگو يا چند ماهى تعطيل كن تا سر و صدا بخوابد. ولى او كه ذاتا قدرى جسور بود، گفت : حاج آقا من كه تعطيل نمى كنم .. ولى امام با كمى عصبانيت فرمودند: همين كه گفتم . جوانى نكن . با مرجع مسؤ ول حوزه نمى شود طرف شد. (16)
امام ، اين موضع را در برابر مراجع متنفذ ديگر هم داشت . داستان برخورد امام با عنوان زعيم حوزه علميه كه در روى جلد رساله تحرير ايشان نگاشته بودند، مشهور است :
اولين بار كه كتاب تحرير الوسيله ايشان در نجف اشرف به چاپ رسيد، روى آن نوشته بودند: زعيم الحوزات العلميه ... اين لقب خاصى بود كه به آقاى خوئى داده مى شد. وقتى كه اين كتاب منتشر شد و امام آن جمله را ديدند. مسؤ ول را خواستند. گفتند: اين كار را به دستور چه كسى كرده ايد؟ اولتيماتوم دادند كه : اگر اين جمله را از پشت جلد برنداريد، دستور مى دهم تمام اين كتاب را بريزند توى دجله . بعد آنها به دست و پا افتادند. روى جلد يك آرمى زدند كه اصلا اين كلمه زعيم الحوزات العلميه خوانده نمى شد. (17)
امام ، چنان روش و شيوه اى را نيز، از شاگردان و هوا داران خويش ، مى طبيد، توهين به مراجع را ناروا مى شمرد، تندروان و آتشين مزاجها را مورد نكوهش قرار مى داد، غيبت و بدگوئى از عالمان دين را، ناشايست مى دانست . مكررا مخاطبان جوان خويش را، به تحمل و سعه صدر و حفظ حرمت بزرگان دين فرا مى خواند.
من يك نصيحت مى كنم به .. طلاب جوان كه تازه آمده اند و حاد و تندند و آن اين است كه : آقايان متوجه باشند اگر چنانچه شطر كلمه اى به يك نفر از مراجع اسلام ، شطر كلمه اى اهانت بكند كسى به يك نفر از مراجع اسلام .
بين او و خداى تبارك و تعالى ولايت منقطع مى شود...
فحش دادن به مراجع بزرگ ما را كوچك فرض مى كنيد؟ اگر به واسطه بعضى از جهالتها لطمه اى بر اين نهضت بزرگ وارد بشود، معاقبيد، پيش خداى تبارك تعالى
(18)
امام ، دريافته بود كه طعن و طنز به مراجع و بزرگان شريعت ، وهن كليت ديانت را در پى خواهد داشت . هشدارى داد: آنان كه زبان به درشتى مى گشايند و واژگان را بى محابا فرود مى آورند، بايستى تاءمل ورزند كه بر كدامين موضع ، ضربت مى نهند!
روابط با مراجع  
امام ، اصل رعايت عزت و حرمت مراجع را در نظر داشت . باور داشت كه حرمت امامزاده را بايستى متوليان آن ، به عهده گيرند. آن كسان كه در رتبه زعامت دينى مردمند، اگر رعايت زعيمان را نكنند، خود زبان سفلگان را به طعن و نقد خواهند گشود. به آنان ميدان عرض اندام خواهند داد. تا آن گويند و كنند كه خواهند و توانند.
امام ، بارها و بارها در برابر رژيمها كوشيد كه موضع واحده نهاد مرجعيت را نشان دهد. ارج مراجع را در پيش آنان نمايان كند. با اين رفتار، امام مى دانست كه از قدر خويش نمى كاهد، بلكه با افزايش ‍ ابهت و حرمت نهاد مرجعيت ، دستگاه دينى شيعى را قدرتمند مى سازد. از آن جمله مى توان حكايت ذيل را نمونه آورد:
خبر داده شد به منزل امام در نجف كه از طرف حكومت از بغداد آمده اند و آيه الله شاهرودى را احضار كرده اند كه برود بغداد... وقتى اين مطلب به عرض امام رسيد، امام به من فرمودند كه بروم منزل آيه الله شاهرودى و اين مطلب را تحقيق كنم . من هم امتثالا رفتم و تحقيق كردم . ديدم مطلب همين طور است ... امام من را شبانه امر فرمودند بروم كربلا و مطالبى فرمودند كه در آن جا به استاندار كربلا بگويم . (چون آن وقت نجف فرماندارى بود).. خلاصه اش اين بود كه امام بزرگوار اين قدر آقاى شاهرودى را بزرگ كردند در فرمايشاتشان .. بعد از دو يا سه روز تلفن زدند و غائله ختم شد. (19)
در زندگى امام ، ادب برخورد در برابر مراجع را، مشاهده مى كنيم . با آن كه پاره اى از مراجع در همدلى و همراهى با حضرتش ، دريغ ورزيدند، اما اين گونه برخوردها از موضع كرميانه و محترمانه امام نكاست . با مواضع سياسى آنان ، با سعه صدر بر خورد كرد. به مناسبتهاى معمولى ، از ارسال پيام تسليت و يا برخى از آداب ديگر، رو نتافت . در زبان و قلم ، جمله اى كه از شاءن آنان بكاهد و يا چنان ذهنيتى را بيافريند، ادا نكرد. اين همه در شرايطى بود كه تندروانى جز به حذف و تضعيف ، زبان نمى گشادند. ولى بيان و منش امام ، پيراسته از اين اعمال بود. گرچه قضاوت در شيوه عمل از حضرت امام ، يادگار و درس آموز باقى ماند و مى ماند.
در زندگانى سياسى حضرت امام ، تنها يك مرتبه برخورد صريحى با يكى از مدعيان مرجعيت ، صورت گرفت . گرچه در آن مورد نيز، امام ، در سخنرانيهاى عمومى مطلبى نگفت . اما همان موضع غير علنى نيز، پس از يك دوره طولانى صبر و حوصله و متانت انجام يافت . از شروع مبارزه يا سال انقلاب ، امام بارها و بارها از تفرقه افكنى و ايجاد شكاف آن شخصى در نهاد مرجعيت شيعى ، گلايه مند بود. تاءسيس دار التبليغ ، پاسخ تلگراف شاه و مواضع ديگر وى ، موضع يكپارچه مرجعيت شيعى را در برابر رژيم پهلوى مى شكست . اما امام در تمامى اين وقايع ، به حرمت منصب مرجعيت (و نه شخص ) سكوت داشت و سكوت . با اوج گيرى نهضت ، صف سازيها افزون شد. پس از پيروزى . آشوبهاى آذربايجان ، قم و... رخ داد. در مسائل گوناگون چون راءى به جمهورى اسلامى ، مجلس شورا يا مؤ سسان و... به موضع گيرى پرداخت .
امام ، در تمامى اين احوال ، خويشتندار بود. از گلايه اى مخفيانه و نه چندان عام ، پا را فراتر ننهاد. حتى در حفظ تكريم و حرمت وى ، تا آن جا كه ممكن بود، كوشيد. اما اصرار وى در كژروى ، ادامه يافت تا آن كه با كشف نقش وى در كودتاى نافرجام ، چاره اى جز تضييق حوزه ارتباطات وى نبود...
واقعه فوق درسى فراگير و ماندگار شد كه نهاد مرجعيت ، چنان قداست و حرمتى دارد كه نبايد به سهولت و آسانى درهم بشكند. گرچه كسانى بودند كه اين گونه برخورد را، پذيرا نبودند و از طرفى موضع شخص شريعتمدارى ، به دور از پند گيرى و بها دهى به صبر و متانت امام بود. اما در مجموع ، اين واقعه نشان داد كه نهاد مرجعيت ، از چه مكانتى در ديد حضرت ايشان برخوردار است . مرتبتى كه حتى اگر به ناحق در اختيار باشد، بايستى براى حفظ حرمت منصب ، پاره اى از رعايتها را مبذول داشت .
اصلاح بيت  
دستگاه مرجعيت ، به سادگى و به دور از سازمان تشريفاتى اداره مى شد و هنوز نيز از بساطت اوليه چندان دور نشده است . اين ويژگى ، نقاط امتياز و البته اشكالاتى دارد. در زمره امتيازات ، مى توان اين نكته را بر شمرد كه ارتباط با مرجع ، با سهولت بيشترى ممكن و ميسور است .
مخارج روز مره بيت مرجعيت ، على رغم تمامى مباحث و اشكالات متعدد، چندان در سطح بالاى نيست و... اين نكات ، تماما از بساطت و عدم پيچيدگى بيت مرجعيت ، كه در حقيقت دستگاه مركزى نهاد مرجعيت است ، سرچشمه مى گيرد و امتيازات مطلوبى است كه بايستى حفظ شود و در گسترش آن ، تلاش صورت گيرد.
اما ويژگى فوق ، برخى از مشكلات را نيز آفريده است . از آن جمله : اتكاى كارهاى نهاد مرجعيت به يك يا چند تن معدود كه بدون اساسنامه و برنامه مشخص و تنها بر اساس ذوق و سليقه به كارهاى مربوط به نهاد مرجعيت مى پردازند. نفوذ و قدرت اين افراد چنان بوده و هست كه گاه از كارهاى اصلاحى جدى ممانعت مى كند. دلسردى امام از حضور در حركتهاى اصلاحى در دوره اخير حيات مرحوم آيه الله بروجردى ، از چنان عاملى نشاءت مى گرفت . اين تعبير خصوصى از امام كه : كسانى در منزل آقاى بروجردى هستند كه نمى گذارند كارى براى اسلام انجام شود (20) از همين مايه خبر مى دهد.
متاءسفانه اين افراد متنفذ، كه گاه از منسوبان بودند و گاه از آشنايان ، در مواردى از تقواى لازم و يا كاردانى كافى بى بهره بودند و اين نكته ، درد مضاعف بود. كه از يكسو دستگاه مرجعيت بر اساس اراده يك يا چند تن اداره مى شد و از سوى ديگر مديران يا تعهد كافى نداشتند و يا لياقت لازم را كسب نكرد بودند. رخنه چنين عناصر فاسد و يا بى لياقت به درون دستگاه مرجعيت ، همواره حرمت شكن و مشكل ساز بوده است .
امام ، در درون بيت خويش تلاش داشت كه اولا اين اراده هاى فردى و نافذ را، به حداقل ممكن كاهش دهد. حتى در برابر شهيد مصطفى (كه علاقه و دلبستگى حضرت امام به وى ، خارج از توصيف است ) امام اصول مورد نظر خويش را به وى تذكار مى داد و سر پيچى از آن را بر نمى تابيد. ثانيا ايشان مى كوشيد كه در جذب اشخاص دقت كافى شود و كار آنان ، مورد ارزيابى قرار گيرد. با افراد و حوزه كار آنان ، بدون رو در بايستى و ملاحظه آشنايى برخورد شود. از آن جمله ، مى توان به برخورد ذيل ، اشارت داشت :
روزهاى آخر توقف ايشان در قم و قبلا از تبعيد به تركيه .. روزى با دو تن از رفقا.. به صحبت و مذاكره نشستيم . بحث ما روى اين مطلب دور مى زد كه نكند خداى نكرده طرز كار و برخورد و اساسا شيوه كار ما مورد پسند امام نباشد و ايشان نيز از روى حجب و حيا و گذشتى كه دارند به روى ما نياورده ولى قلبا از كار ما رضايت و دلخوشى نداشته باشند... (پس از اين كه با ايشان در ميان گذاشتيم ) فرمودند: آقاى رسولى ! احتياجى به اين حرفها نيست . هر وقت من تشخيص ‍ بدهم وجود شماها در اين خانه به ضرر اسلام است ، عذر شما را خواهم خواست ! (21)
امام ، انتظار داشت كه ديگران نيز در اين مسير، ره پويند و بيت خويش را، با تقوا و كاردانى بيارايند. سابقه و لاحقه افراد را ارزيابى كنند. از نفوذ عناصر مشكوك جلوگيرى ورزند تا در دام القائات آنان فرو نيفتند و حرمت خويش و نهاد مرجعيت را به تاراج نسپرند.
مرجعيت و رهبرى  
با پديدار شدن حكومت دينى ، رابطه مرجعيت و رهبرى پرسشى در خور تاءمل شد. تا پيش از آن ، حضور مراجع مختلف چندان مساءله انگيز نبود. مردمان در احكام دينى خويش ، آن را كه اعلم و اصلح مى شناختند. به مرجعيت دينى خويش بر مى گزيدند. مقلدان با تساهل و تسامح ، در كنار يكديگر مى زيستند. احكام مراجع خويش ‍ را، مبناى زندگى عملى قرار مى دادند. اختلافات مراجع را در فهم فروع دين ، طبيعى و معمولى مى انگاشتند و به دور از كشاكش و تنازع عمل دينى خويش را سامان مى دادند.
بر پائى حكومت دينى ، مساءله اى نوى را در برابر جامعه مذهبى قرار داد. اولين سؤ ال ، چگونگى همسازى بين فتواى رهبرى و مرجعيت دينى بود. دهها مساله اجتماعى چون عمل فردى نبود كه به راحتى اغماض شود. در نتيجه ناهمدليها و منازعات كوچك و بزرگى شكل يافت .
ديدگاه حضرت امام ، مبتنى ، بر تئورى ولايت فقيه بود. اين نظريه ، توانايى آن را دارد كه اين گونه ناهمسازى را به حداقل برساند. مبتنى شدن زندگى اجتماعى بر مبناى نظر رهبرى ، در عين حرمت مراجع و آزادى ابراز فتوا در حوزه هاى مختلف زندگى ، مى تواند مسير جامعه دينى را مشخص و بدون مشكل كند. مطابق اين نظريه ، زندگى اجتماعى را نبايستى بر اساس فتاوى قرار داد، بلكه بايد بر مبناى فتواى رهبرى بچرخد و گردش كند. در غير اين صورت ، نظام اجتماعى دچار اختلال تئوريك و دينى خواهد شد، زيرا با توجه به آزادى اجتهاد، وجود مراجع متعدد و اختلافات گوناگون فتوايى ، نظام اجتماعى ضربه خواهد ديد. هر كسى ، به راست يا دروغ ، مى تواند مدعى آن باشد كه چون از فلان مرجع تقليد مى كند، فلان حكم را پذيرا نيست و يا التزام عملى به آن نشان نخواهد بنابراين پذيرش اصل ولايت فقيه ، راه حل عملى حل اختلافات فتوائى در مسائل اجتماعى است . ارج والاى اين اصل در ديدگاه حضرت امام ، از ابعاد مختلفى بود و شايد نكته اى كه گفته شد، از مهمترين دستاوردهاى اصل ولايت فقيه باشد. بدان اميد كه آنچه درباره ابعاد تئوريك اين اصل ، با تلاش محققان مجله ، تحقيق شده و در اين شماره ويژه ، به اهل دانش و جويندگان حقيقت عرضه مى شود مفيد افتد و زوايايى از اين مساءله حساس را روشن كند و راه را براى بحثهاى عميق تر و راهگشا تر بگشايد.