قلمرو اجتماعى دين از ديدگاه شهيد مطهرى‏ قدس سره

محمد صادق مزينانى‏

- ۲ -


امامت و رهبرى محور سياستهاى شيعى‏

از د يدگاه شيعه مقصوداز امامت استمرار همه شؤون و مناصب پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم به استثناى نبوت در جانشينان بر حق ايشان است. بنابراين ولايت و رهبرى سياسى يكى از شاخه هاى امامت است نه همه آن.(73)

عالمان شيعه و اهل سنّت امامت را اين گونه تعريف كرده اند:

(الامامة رياسةٌ عامه فى امور الدّين والدنيا.)(74)

امامت رياستى است عمومى در كارهاى دينى و دنيوى.

استاد شهيد پس از نقل تعريف امامت در تفسير سخن خواجه نصيرالدين طوسى كه گفته است: (الامام لطفٌ) مى نويسد:

(امامت هم نظير نبوّت از مسائلى است كه از حدّ بشرى بيرون است و به همين جهت انتخاب امام عليه السلام نيز از حد استطاعت بشرى بيرون است... از طريق وحى و تعيين الهى بايد بيايد با اين تفاوت كه نبوت مستقيماً از ناحيه خداست ارتباط پيغمبر است با خدا و امامت تعيين است از ناحيه پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم از ناحيه خدا.)(75)

شهيد مطهّرى آيات و روايات بسيارى را در اثبات اين موضوع يادآور مى شود.(76)

شيعه بر اين باور است كه هر چند با رحلت پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم نبوت ختم شده و نخستين شأن پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم به پايان رسيده ولى ديگر شؤون آن بزرگوار از جمله ولايت و رهبرى سياسى به امامان معصوم عليهم السلام منتقل شده است.(77) هم شيعه و هم سنى خلافت و حكومت را جزو دين مى دانند با اين تفاوت كه شيعه بر اساس دليلهايى كه دارد به نصّ و نصب باور دارد ولى سنيان بر اين باورند كه اين موضوع براساس آيات شورى و حديث لايجتمع امتى على خطاء) به اهل حلّ و عقد واگذار شده است. هر دو گروه در اداره جامعه و كشور از قرآن و سنّت نبوى بهره مى گيرند و سياست و حكومت را جزو دين مى دانند.

با اين همه مهندس بازرگان مى نويسد:

(اوّلين مصيبتى كه مسلمانان بعد از رحلت پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم با آن رو به رو و جداى از يكديگر شدند بر سر جانشينى سياسى پيامبر يا حكومت بر امت بود كه به زودى طرفين دعوى براى مشروعيت دادن به قدرتشان و بر كرسى نشاندن نظرشان دين و خدا را وارد ماجرا كردند.)(78)

نويسنده در اين فراز و ابراز اين عقيده با يكى از مسلمات و ضروريات مذهب شيعه‏ به مخالفت برخاسته است. ايشان درگيرى امام على عليه السلام را با مخالفان درباره خلافت پس از پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم بى ارتباط با آموزه هاى اسلام خوانده است. او مدّعى است كه على عليه السلام و مخالفانش هر كدام براى مشروعيت دادن به خود و سخنانشان پاى دين را به ميان كشيدند. درگذشته يادآور شديم كه خلافت على عليه السلام از ديدگاه عالمان شيعه جزو دين بوده است. رخداد بزرگ غدير خم سخنان پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم و آيه شريفه اى كه خداوند در آن پيامبر اسلام را مأمور به ابلاغ مى كند تا پايان بخش رسالت او باشد:

(يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته.)(79)

اى پيامبر آنچه از سوى پروردگارت به سوى تو نازل شده ابلاغ كن و اگر ابلاغ نكنى رسالت خدايى خود را به اتمام نرسانده اى.

به روشنى به سخن شيعه مهر تأييد مى نهند و ولايت و امامت على عليه السلام پس از پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم جزء جدايى ناپذير دين معرفى مى كنند و اين دليلها و دهها دليل ديگر واهى بودن سخن بازرگان را مى نماياند كه حق طلبى على عليه السلام و ياران دعوا بر سر قدرت و وارد كردن دين به ماجرا نبود بلكه دفاع از اصل و كيان دين بود.

استا شهيد مطهرى و بسيارى از مفسران ديگر پس از شرح آيه اظهار مى دارند: آنچه را كه پيامبر در اين آيه مأمور به ابلاغ آن بود كه اگر ابلاغ نمى كرد رسالت خود را انجام نداده بود مسأله امامت و خلافت بود.(80)

از آيه بالا و آيه شريفه زير:

(اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلاتخشوهم واخشون اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.)(81)

امروز كافران از دين شما نا اميد شدند از آنها نترسيد از من بترسيد امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام ساختم و به اسلام به عنوان دين شما راضى شدم.

كه درباره همان واقعه غدير شرف نزول پيدا كرده به دست مى آيد امامت و خلافت جزو دين و برنامه رسالت بلكه مهم ترين جزو آن بوده است كه اگر پيامبر آن را ابلاغ نمى فرمود رسالتش ناتمام مى ماند.

از آيه دوم استفاده مى شود كه اسلام منهاى ولايت نه كامل است و نه تمام و نه مورد رضايت خداوند. با اين بيان باز هم جاى شكى باقى مى ماند كه ولايت جزو دين است.

گروهى پنداشته اند: (امامت) و يا (ولايت) به معنى كشور دارى در فرهنگ اسلامى مطرح نبوده است.(82) شهيد مطهّرى به اين شبهه نيز پاسخ مى گويد و چندين روايت از كتابهاى حديثى نقل مى كند كه (امامت) به همين معنى آمده است؛ بلكه در خود قرآن اين‏ واژه بر رهبران سياسى اطلاق شده است.(83) همچنين واژه ولايت در بسيارى از روايات به معناى سرپرستى و اداره امور جامعه آمده است. تنها در نهج البلاغه اين واژه و برگرفته هاى آن در حدود پنجاه مورد درباره كشوردارى وسلطه سياسى آمده است.(84)

هدف بعثت پيامبران دنيا يا آخرت‏

هدف اصلى بعثت پيامبران كدام است؟ آيا پيامبران براى آبادى دنياى مردم آمده اند؟ و يا به سعادت اخروى آنان نظرداشته اند؟ و يا اين كه هدف آنان دنيا و آخرت با هم بوده است؟

شمارى از روشنفكران غرب باور و غرب زده و گرفتار به بيمارى مزمن غرب زدگى در ايران با الگوگيرى و كپى بردارى از نوشته هاى متفكران غربى مطرح كرده و اين جا و آن جا گفته و نوشته اند: هدف پيامبران جز دعوت به خدا و آخرت نبوده است. تجزيه و تحليل سخنان اين گروه و پاسخ بايسته به شبهه هاى آنان در خور مقاله اى مستقل است. ولى ما در اين جا به گونه گذرا و در حد يك دليل بر جامع بودن اسلام بسنده مى كنيم.

براى پاسخ به پرسشهاى ياد شده مى توان از دو چشم انداز: بيرون دينى و درون دينى به بحث پرداخت. ولى چون استاد شهيد در اين جا نيز به دليلهاى درون دينى پرداخته اند ما نيز از همان چشم انداز به بحث خواهيم پرداخت. آياتى كه در آنها هدف رسالت پيامبران آمده بسيار است:

در يك دسته از آيات دعوت به توحيد و پرستش خدا و پرهيز از طاغوتان(85) و در دسته اى ديگر دعوت به حيات اخروى تزكيه تعليم كتاب و حكمت آزادسازى انسانها از غلها و زنجيرها بر پايى عدالت اجتماعى و مبارزه با مفاسد اجتماعى و اصلاح جامعه از اهداف مهمّ پيامبران شمرده شده است.(86)

استاد شهيد در آثار خود به تفسير و شرح آياتى كه هدفهاى پيامبران را بازگو مى كنند پرداخته است و در يك جمع بندى دو هدف زير را اصلى ترين هدف پيامبران از ديدگاه قرآن كريم مى داند:(87)

1. شناختن خدا و نزديك شدن به او

2. بر قرارى عدل و قسط در جامعه بشرى‏

وى براى هدف دوم به آيه شريفه زير استدلال مى كند:

(لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط وانزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس.)(88)

ما پيامبران را با دلائل روشن فرستاديم و با آنان كتاب و ميزان فرو فرستاديم تا مردم عدل و قسط را بپادارند و آهن را فرستاديم كه در آن صلابت شديد و منفعتهايى براى مردم است.

تكيه بر (حديد) به عنوان عامل قدرت بيانگر اين است كه پيامبران با بعثت و نبوت خويش مى خواهند تحوّلى بزرگ را در جامعه به وجود آورند دگرگونى كه طاغوتان و مستكبران از آنان سخت نگران و ناخشنودند. روشن است كه طاغوتان با اين دگرگونى كه حاكميت آنان را در هم مى شكند و كاخ آرزوهاى آنان فرو مى ريزد به مقابله بر مى خيزند و با همه توان براى شكست اين حركت مى كوشند.

در اين جاست كه پيامبران پس از ارائه نشانه هاى روشن و عرضه معيارهاى سنجش براى پديد آوردن جامعه اى براساس قسط و زدودن بازدارنده هاى راه نياز به (حديد) و حركتهاى مسلحانه پيدا مى كنند تا با ستم پيشگان به نبرد برخيزند:

(وكايّن من نبيٍّ قاتل معه ربّيون كثير فما وهنوا لما اصابهم فى سبيل اللّه وما ضعفوا ومااستكانوا واللّه يحبّ الصابرين.)(89)

چه بسا از پيامبران كه خدا دوستان بسيارى همراه آنان به نبرد پرداختند و در آنچه در راه خدا به آنان رسيد سستى نگرفتند و ناتوان نشدند. خدا صابران را دوست دارد.

امام خمينى در تفسير آيه: (لقد ارسلنا رسلنا...) به شرح سخن گفته كه ما چكيده اى از آن را در اين جا مى آوريم:

(همه انبياء از آدم تا خاتم براى اصلاح جامعه آمده اند و در اين راستا تلاشهاى بسيار كردند آيه شريفه (عدالت اجتماعى) در ميان مردم را يكى از اهداف پيامبران دانسته است. تناسب (حديد) با برپايى عدالت اجتماعى به اين صورت است كه: پيامبران دعوت خود را شروع مى كنند و در جهت پياده كردن اهداف خود هستند اگر گروهى سدّ راه شدند نخست بايد با بينات و موازين با آنها سخن گفت و اگر نشنيدند با (حديد) بايد در برابر آنها ايستاد. همه پيامبران اين گونه بودند. خداوند موسى عليه السلام را به سراغ فرعون مى فرستد تا با سخنان نرم با او سخن بگويند و وقتى كه اين سخنان در او كارگر نمى افتد نوبت به قيام مى رسد. آيا مى شود گفت كه پيامبر اسلام صلّى الله عليه وآله وسلّم كارى به كار جامعه نداشته است. آن بزرگوار كدام روزش از مسائل سياسى خارج بود. دولت تشكيل مى داد با كسانى كه بر ضدّ اسلام و مردم بودند جنگ مى كرد مسأله دخالت در سياست در رأس تعليمات انبياست. مگر قيام به قسط بدون دخالت در سياست امكان پذير است.)(90)

با توجه به آنچه كه آورديم سستى و بى پايگى سخنان زير به خوبى روشن مى شود:

(معنى و منظور آيه آن طور كه بعضيها تصوّر و تبليغ كرده اند اين نيست كه مردم و ديگران را براى مبارزه با ظلم استبداد و استكبار يا بسط عدالت و ديانت در دنيا بسيج نمايند بلكه خود مردم در اخلاق و رفتارشان عامل به عدالت و قسط باشند كتاب و ميزان راهنماى آنان در اين كار بوده...)(91)

چرا اين سخن سست است و بى پايه؟ زيرا با پند و اندرز تنها اصلاح جامعه امكان پذير نيست. آيا در جامعه اى كه فقر تباهى ستم و دهها فساد ديگر وجود دارد - مى توان ديانت را در ميان آنان رواج داد؟ اگر جواب مثبت است چرا پيامبران با مفاسد اجتماعى مبارزه مى كردند(92) و با ستمگران و تباهى آفرينان مى جنگيدند؟ روشن است زيرا بدون اينها نمى توان عدالت اجتماعى را حاكم ساخت. تنها در روزگار پيامبر اسلام صلّى الله عليه وآله وسلّم بيش از هفتاد جنگ و درگيرى رخ داده كه در بسيارى از آنها آن بزرگوار رهبرى جنگ را مستقيم بر عهده داشته است.

اگر پيامبران تنها در انديشه تبليغ معارف و پند و اندرز مردم و دعوت آنان به آخرت بودند نه نيازى به (حديد) بود و نه نيروى مسلّح و نه نبرد و درگيرى. صرف تبليغ آخرت چه ضررى براى فسادانگيزان داشت كه در برابر آن مى ايستادند و از گسترش دعوت پيامبران جلو مى گرفتند بى گمان پيامبران همواره بر آن بوده اند سلطه كافران و مشركان را بردارند و قدرت آنان را درهم شكنند تا بتوانند حكومت الهى مردمى را به پا دارند.

استاد شهيد به هنگام تحليل انقلاب و زواياى آن انقلاب و نهضت پيامبر اسلامى صلّى الله عليه وآله وسلّم را انقلابى سياسى اجتماعى اقتصادى و ادبى دانسته است. از استاد شهيد سؤال مى شود ممكن است انقلابى مذهبى داشته باشيم كه به ديگر ابعاد نظر نداشته باشد در پاسخ مى گويد:

(در مذهب به معناى اعمّ كه جامعه شناسان مى گويند بله؛ امّا در مذهبى كه پيامبران راستين آورده اند نه. البته منظور پيامبرانى است كه صاحب شريعت و كتاب بوده اند... از زمان نوح عليه السلام هر پيغمبرى كه آمده است و نظم مذهبى موجود را به هم ريخته به نظم اجتماعى هم توجه داشته و در پى اصلاح آن بوده است بخصوص قرآن در اين زمينه تأكيد مى كند كه: (لقد ارسلنا رسلنا...) يعنى بر هم زدن يك نظم فاسد موجودو استقرار يك نظم عادلانه مطلوب هدف همه رسالتها و نبوتها بوده منتهى اين امر در اسلام ختميه محرزتر و مشخص تر است.)(93)

حكومت و اداره جامعه جزو برنامه هاى پيامبران الهى بوده است. از پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم نقل شده كه آن بزرگوار فرموده:

(حكومت بنى اسرائيل را همواره پيامبران بر عهده داشته اند. هر پيامبرى كه از دنيا مى رفت پيامبر ديگرى جاى او را مى گرفت...)(94)

قرآن كريم نيز به روشنى از حكومت بسيارى از پيامبران سخن گفته است:

(فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب والحكمة وآتيناهم ملكاً عظيماً.)(95)

به تحقيق ما خاندان ابراهيم را كتاب و حكمت داديم و به آنها (مُلكى) بزرگ داديم.

علامه طباطبايى مى نويسد:

(مراد از (مُلك) تسلط بر امور مادى و معنوى است كه شامل نبوّت ولايت و هدايت مردم نيز مى گردد.)(96)

گزيده سخن اين كه دقت در هدفهاى پيامبران و شيوه برخورد آنان با قدرتهاى زمان و... نشانگر اين است كه آنان در پى ايجاد حكومتى الهى بوده اند.

گزارش چگونگى گزينش طالوت(97) حكومت يوسف(98) حكومت داوود(99) حكومت سليمان(100) و درگيريهاى پيامبران با مخالفان و ستيزه گران شاهد زنده و گويايى است بر اين حقيقت كه روشن گرى و شرح آن مجالى فراخ تر مى خواهد.

استاد شهيد همان گونه كه تز: (آخرت و خدا هدف بعثت پيامبران را نپذيرفت و به نقد آن پرداخت. تز (دنيوى) صرف را نيز نمى پذيرد و به نقد و تحليل آن مى پردازد.

از سخنان پاره اى از فلاسفه مشّاء بر مى آيد كه هدف بعثت پيامبران تنها اين جهانى و دنيوى است و اگر پيامبران سخنى درباره توحيد و معرفت خدا گفته اند همه و همه مقدمه اى براى رسيدن به عدالت اجتماعى بوده است.

شهيد مطهرى در شرح اشارات بوعلى سينا مى گويد: از ظاهر عبارت بوعلى چنين استفاده مى شود:

(آنچه از بيان شيخ در اين فصل استفاده مى شود اين است كه دعوت به معرفة اللّه و تذكار حق و قيامت و حتى تشريع عبادات همه به منظور تامين زندگى عادلانه اجتماعى است.... كه اگر لزوم زندگى عادلانه اجتماعى نمى بود بعثت رسل و انزال كتب نمى شد.)(101)

استاد شهيد به نقد و بررسى سخنان ياد شده پرداخته و اين نگرش را به دو دليل درست نمى داند:

1. اين سخن و برداشت را با آيات قرآنى ناسازگار مى يابد؛ زيرا به عقيده و باور وى بر اساس قرآن شناخت خدا و تقرب به او مقصود بالذات است نه مقصود بالعرض. اگر اين را نپذيرفتيم دست كم بايد گفت: پيامبران دو هدف داشته اند:

الف. ارشاد به سعادت معنوى كه در پرتو توحيد و ايمان به معاد و صفات فاضله پيدا مى شود.

ب. ارشاد به مصالح عاليه اجتماعى به وسيله جعل مقررات عادلانه.

2. اين برداشت و سخن را به آنچه خود بوعلى درباب (بهجت و سعادت عقلى) و ديگر جاها آورده ناسازگار مى داند.(102)

استاد شهيد در اين كه كدام يك از اهداف ياد شده هدف اصلى پيامبران بوده است چهار تصوير زير را ارائه مى دهد:

1. پيامبران دو هدف مستقل داشته اند. از آن جهت كه در انديشه سعادت دنيوى بشر بوده اند به مسائل دنيوى آنان (توحيد اجتماعى) پرداخته اند و از آن جهت كه مى خواسته اند سعادت اخروى بشر را برآورند به زندگى اخروى (توحيد نظرى و توحيد عملى فردى) پرداخته اند.

2. هدف اصلى آنان توحيد اجتماعى بوده است ولى چون توحيد نظرى و توحيد عملى فردى مقدمه لازم توحيد اجتماعى بوده است پيامبران به اين مسائل نيز پرداخته اند.

3. هدف اصلى شناختن خدا و نزديك شدن و رسيدن به اوست. توحيد اجتماعى مقدمه و وسيله رسيدن به اين هدف عالى است و چون رسيدن به آن هدف عالى بدون مقدمه امكان پذير نيست پيامبران به برپاداشتن عدل و قسط و نفى ستم و... پرداخته اند. بنابراين ارزشهاى اجتماعى همانند: عدل آزادى مساوات و...

همچنين اخلاق اجتماعى همانند: عفو احسان محبّت و... ارزش ذاتى ندارند ارزش آنها مقدمى و ابزارى است.

4. ديدگاه چهارم همان ديدگاه سوّم است با اين تفاوت كه ارزشهاى اجتماعى و اخلاقى با اين كه مقدمه و وسيله براى رسيدن به ارزش اصيل و يگانه انسان؛ يعنى خداشناسى و خداپرستى اند ارزش ذاتى نيز دارند. ارزشهاى اجتماعى و اخلاقى همانند: معلومات كلاسهاى پائين نسبت به كلاسهاى بالاتر است. چنين نيست كه اگر انسان به كلاس بالاتر راه يافت از معلومات كلاسهاى پائين تر بى نياز باشد. ارزشهاى اجتماعى و اخلاقى نسبت به معرفت و پرستش حقّ چنين چيزى است.

استاد شهيد پس از نقد و تحليل تصويرهاى ياد شده تصوير چهارم را مى پذيرد.(103)

آن بزرگوار در بحث (نياز به پيامبران) و همچنين (نياز به دين) نيز به شرح ثابت كرده همان گونه كه انسانها براى زندگى اخروى خود نياز به دين و همچنين پيامبران دارند براى نيازهاى اجتماعى و زندگى دنيوى نيز اين نياز وجود دارد.(104)

پيامبر اسلام بنيانگذار حكومت اسلامى‏

بانگاهى گذرا به سيره پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم از آغاز رسالت تا انجام آن در مى يابيم كه آن بزرگوار بنيانگذار حكومت الهى است. هنگامى كه پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم با آيه: (و انذر عشيرتك الاقربين)(105) ماموريت يافت تا نزديكان خويش را به اسلام دعوت كند در ميان آنان برخاست و فرمود:

(من شما را به دو سخن كه در گفتن سبك و در عمل و اجراء سنگين است فرا مى خوانم. با اين دو سخن شما فرمانرواى عرب و عجم خواهيد شد و همه امتها بر حاكميت شما گردن خواهند نهاد. و با اجراء و گسترش آن وارد بهشت مى شويد و از عذاب جانكاه الهى مى رهيد. آن دو سخن اين كه: به يگانگى خداوند و رسالت من گردن نهيد. هركس از شما امروز دعوت مرا بپذيرد و مرا در اهدافم يارى كند به منزله برادر من خواهد بود و نيز وزير و وصيّ و جانشين من.)(106)

براساس اين سخنان پيامبر از همان آغاز در انديشه تشكيل حكومت الهى بوده است و از همان آغاز كسى را مى خواهد كه وى را در اين هدف همراهى كند و در آينده نيز راه او را ادامه دهد و اين اهداف را به پا دارد. اين سخنان نشانگر آن است كه از تداوم رهبرى و ادامه حاكميت و حكومت به هيچ عنوان نمى شود چشم پوشيد و از اين مهم سرباز زد. آن بزرگوار پس از هجرت به مدينه تشكيل حكومت داد مسجد را مركزى براى دادخواهى و قضاوت قرار داد. به نزد پادشاهان بزرگ جهان سفير فرستاد و پيام توحيدى خود را براى آنان باز گفت و به آنان ابلاغ كرد كه فرستاده خداست و براى دگرگون كردن جهان و از شرك به توحيد دگركردن آن برنامه دارد.

براى دفاع سپاه تشكيل داد و براى تجهيز آنان سلاح و مهمات تهيّه و فرمانده تعيين كرد. به شهرهايى كه مسلمان شده بودند (والى) گسيل داشت با يهود مدينه پيمان صلح امضا كرد و براى جمع آورى زكات افرادى را به ديگر شهرها فرستاد و... آيا حكومت جز اجراى اين امور چيز ديگرى است؟

رابطه تاريخى يا ذاتى‏

شمارى از نويسندگان سكولار پنداشته اند: رابطه اسلام با حكومت تاريخى است نه ذاتى. رابطه تاريخى به اين معنى است كه اسلام در ذات خود مقوله اى به نام حكومت ندارد اگر مى بينيد كه پيامبران حكومت تشكيل داده اند به خاطر شرايط و نياز روز و درخواست مردم و پافشارى آنان بوده است و پيامبران به عنوان يكى از مردم نه به عنوان پيامبر و فرستاده خدا تشكيل حكومت داده اند.

بنابراين هرگاه آن شرايط تغيير كند دليلى وجود ندارد كه مسلمانان بايد حكومت دينى تشكيل دهند. حكومت و سياست نسبت به اسلام چون نماز حج زكات و... نيست كه در هر شرايطى واجب باشد.

عالمان شيعى از جمله شهيد مطهرى برآنند كه پيوند اسلام با حكومت فراتر از رابطه تاريخى و عارضى است بلكه ارتباط مفهومى بين آن دو وجود دارد. به اين معنى: در ماهيت دين اسلام دخالت در شؤون سياسى و حكومت نهفته است؛ از اين روى دگرگونيها و دگرديسيهاى زمانى و مكانى تأثيرى در آن ندارد. پيش از اين يادآور شديم: از آيات و روايات استفاده مى شود كه تشكيل حكومت جزو دين است و در رديف نماز و روزه و... بلكه بالاتر از همه آنهاست.

به ديگر سخن آقايان براى پيوند تاريخى نه مفهومى حكومت با اسلام هيچ گونه دليلى ارائه نكرده اند. بايد به اين آقايان يادآور شد: پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم اگر به غير از مدينه به هر كجاى ديگر هم كه هجرت مى كرد همين احكام مدنى و سياسى موجود در اسلام به پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم مى رسيد و او وظيفه داشت به آنها جامه عمل بپوشاند. اگر به اين نكته توجه كنيم كه اسلام دينى جامع و كامل است و حدودى در زندگى براى انسان قائل است كه گذشتن از آن حدود را روا نمى داند روشن مى شود كه دين و قرآن بيش از آن كه وابسته به محيط و تاريخ خود باشند ناظر به بيان حقايق و حدود و تكاليف انسانهاند استاد شهيد پس از اشاره به اين ديدگاه مى نويسد:

(من نمى توانم باور كنم يك نفر در يك كشور اسلامى زندگى كند و اين اندازه از منطق اسلام بى خبر باشد. مگر... قرآن عدالت اجتماعى را به عنوان يك هدف اصلى براى همه انبيا ذكر [نكرده است 107].)()

اسلام در نگاه مسلمانان‏

از صدر اسلام تا امروز همه عالمان شيعى و اهل سنّت و همه مسلمانان بر اين باور بوده اند: اسلام دينى كامل و جامع است و آموزه هاى آن همه شؤون و زواياى زندگى انسان را در بردارند.

على عبدالرازق از روشنفكران معاصر اهل سنّت با اين كه مدّعى (جدايى دين از سياست) است مى نويسد:

(شايد بتوان اين انديشه را كه حكومت رسول اسلام صلّى الله عليه وآله وسلّم جزو رسالت آن بزرگوار بوده است سازگار با سليقه همگانى مسلمانان و آنچه از احوال ايشان به نظر مى رسد دانست. و آراء جمهور عالمان مسلمان نيز همين است.)(108)

وى در جاى ديگر مى نويسد:

(مسلمانان اين انديشه را با رضايت مى پذيرند.)(109)

عده اى از بى خبران از مبانى اسلام اين برداشت عمومى از دين را انتظارى (بيهوده و عاشقانه) از دين دانسته اند از جمله يكى از اينان ساده لوحانه به قلم مى آورد:

(اين انتظار هيچ دليلى عقلى و شرعى ندارد.... تنها علت وجود اين رأى در ميان دينداران عشق آنها نسبت به دين است يعنى دلشان مى خواهد كه معشوق هر چه به كمال تر باشد. اين تلّقى اگر از عاشقان مقبول باشد از عاقلان قوم پذيرفته نيست و بايد در تكميل و تصحيح آن كوشيد.)(110)

در پاسخ پندارگراى ساده انديش بايد گفت: انتظار عالمان و مسلمانان از دين كه سبب پيروى آنان در طول تاريخ از همه آموزه هاى دين شده ريشه در خود دين دارد. وقتى كه صدها آيه و روايت همان گونه كه اشاره كرديم از جامع بودن اسلام سخن مى گويند طبيعى است كه عالمان دينى و همچنين مسلمانان متعبد چنين انتظارى هم از دين داشته باشند. اين انتظار تنها براى كسانى عاشقانه و بيهوده است و يا تنها كسانى اين برداشت را دارند كه آيات قرآنى و روايات رسيده از معصومان عليهم السلام براى آنان سند و حجّت نباشد و يا در دلالت آنها شكّ داشته باشند و برخلاف دلالت روشن بسيارى از متون اسلامى بگويد: اسلام كارى به شؤون دنيوى انسانها ندارد. اين افراد در بحث (انتظار از دين) با الگوگيرى از متفكران غربى و با پيش فرض اين كه دين امرى قلبى است و نبايد در امور دنيوى دخالت كند به اين نتيجه رسيده اند و به جاى اين كه ببينند: (اسلام) چه مى گويد و يا بفهمند چه مى گويد براى اسلام تعيين تكليف مى كنند. مقوله (دين‏ حداقل و دين حدّاكثر) و انتخاب نظريه حداقلّ نيز تعيين تكليف براى دين و بى اعتنايى به متون دينى است. اين ديدگاهها هر چند نو مى نمايد ولى به قول استاد شهيد همان (تفسير به رأى) و (ايمان ببعض و كفر ببعض) است. براساس اين نظريه از دين نبايد پرسيد كه قلمرو آن تا كجاست و به چه كار مى آيد بلكه اين پيش فرض هر فرد است كه انتظار وى را از دين روشن مى سازد.