توسعه و مبانى تمدن غرب

شهيد سيد مرتضى آوينى

- ۱۶ -


ترقى يا تكامل ؟

ضرورت بحث درباره مبانى تاريخى تمدن غرب از آنجا پيش مى آيد كه در ميان همه مردم ، چه آنان كه شيفته و مرعوب فرآورده هاى اين تمدن هستند و چه آنان كه از بسط سلطه غرب در رنجند و حتى با آن به مبارزه برخاسته اند، اين پرسش عموميت يافته است كه «چرا رنسانس و در پى آن انقلاب صنعتى در غرب پيش آمد؟ لوازم تاريخى يك چنين تحولى چه بود و چگونه همه اين لوازم ، به يك باره در غرب جمع آمد و مؤ دى به تولد و رشد و اشاعه جهان شمول اين تمدن شد؟»

اين پرسش از جانب هر كس كه عنوان شود بجاست و البته حقير مدعى نيستم كه به اين سؤ ال پاسخى كامل عرضه خواهم كرد، بلكه مقصود پايه گذارى بررسى و بحثى است كه به يافتن جواب منجر شود. اگر «طلب » نباشد «وصل » حاصل نخواهد شد و اگر ما دل به روزمرگى خويش داريم و از تفكر درباره اين مفاهيم كلى بگريزيم ، هرگز راه نجاتى بر ايمان پيدا نخواهد شد.

انقلاب اسلامى ايران آغاز عصر جديدى در كره زمين است كه دير يا زود آثار تحقق آن را در جهان آينده خواهيم ديد. اين انقلاب صرفا با وجه سياسى تمدن غربى يعنى امپرياليسم رو در رو نيست . همان طور كه پيش از اين عرض شد. مثل اين سخن ، مثل آن است كه بگوييم : «ما فقط با دندان هاى غول مى جنگيم و به بقيه اعضايش كارى نداريم .» آيا مى توان فقط با دندان هاى غول جنگيد و با مغز آن كارى نداشت ؟ انقلاب اسلامى ايران آغاز عصر فرهنگى جديدى در عالم و سر منشاء تحولى فرهنگى است كه در آينده بنيان همه چيز را، از اقتصاد و هنر گرفته تا سياست و تمدن ، زير و رو خواهد كرد و طرحى نو در خواهد افكند.

ريشه همه تحولات ظاهرى فردى و اجتماعى در تحولات اعتقادى است و به همين علت است كه حقير با يقين كامل و با اطمينانى اينچنين ، درباره آينده جهان سخن مى گويم ، چرا كه اكنون امت مسلمانان بار ديگر به پيمان نخستين خويش با آفريدگار جهان بازگشته است ، به عهد الست : الست بربكم قالوا بلى (311) و اين عهد الست ، خورشيدى تازه را در آسمان تاريخ متولد ساخته است كه نور آن سراسر جهان را در خواهد نورديد و بنيان همه چيز را ديگرگون خواهد ساخت .

شناخت اجمالى ماهيت تاريخ كافى است كه انسان را به يك چنين نتيجه اى برساند. بنابراين ، پيش از ورود در بحث از مبانى تاريخى تمدن غرب بيان دو مقدمه نسبتا مفصل ضرورت دارد:

نخست اينكه اصلا ماهيت تاريخ چيست ؟

و ديگر اينكه از كجا اصطلاحات «شرق » و «غرب » در زبان راه يافته است ؟ غرب كجاست و غرب زدگى چيست ؟ آيا مفاهيم شرق و غرب صرفا جغرافيايى است ؟ اگر نه ، چرا ما يك تقسيم بندى جغرافيايى را با معانى جديد فلسفى به كار برده ايم ؟

تا اين دو مقدمه طرح نشود وحدت مفاهيم بين اين مجموعه مباحث و خوانندگان اين سطور پيش نخواهد آمد و در چنين صورتى ، سخن گفتن بى فايده است ، چرا كه اكنون مدت هاست كه كلمات نيز به تبعيت از اوضاع زمانه مفاهيم متفاوت و متفرق و حتى متضاد يافته اند و هر كس به خود اجازه مى دهد كه از كلمات هر معنايى كه دلخواه اوست اتخاذ كند. ايدئولوژى هاى رنگارنگ براى كلمات معانى رنگارنگى تراشيده اند و هيچ مرجع و محور و حقيقت واحدى نيز وجود ندارد كه انسان ها برداشت هاى مفترق و متضاد خويش را از كلمات واحد نسبت به آن اصلاح و تصحيح كنند.(312) نمونه آن افتراقى است كه در معانى همه كلمات ، از جمله علم ، عقل ، سياست ، اقتصاد، تاريخ ، تكامل ، تمدن ، انسان ، انسانيت ، روح ، ماده ، ذهن ، عين ، اراده ، حيات ، طبيعت و... در ايدئولوژى هاى مختلف پيش آمده است .

اگر كسى فكر مى كند كه ما مردم اين عصر لفظ «ماده » را به همان معنايى به كار مى بريم كه قديمى ها - پيش از قرن هيجدهم ميلادى - به كار مى برده اند سخت در اشتباه است . در نزد قديمى ها حتى مفهوم هندسه ، رياضيات ، عدد، شيمى ، فيزيك ... نيز با آنچه ما امروزه از اين الفاظ دريافت مى كنيم زمين تا آسمان متفاوت بوده است . ما در بحث از حقيقت علم ان شاء الله درباره اين موضوع بحث خواهيم كرد و اگر كسى نمى تواند منتظر اين مباحث بماند و مى خواهد زودتر به نتيجه برسد مى تواند به كتاب «سيطره كميت و علائم آخر زمان »(313) مراجعه كند.

براى جواب گفتن به سؤ ال «تاريخ چيست ؟» قصد نداريم عقايد مختلفى را كه در باب تاريخ وجود دارد نقل كنم و بگذرم . مباحثى كه در مغرب زمين در باب تاريخ رواج دارد به هيچ كورسويى در ظلمات راهبر نمى شود. تفكر غالب غربى اگر چه دم از آزادى و ولنگارى مى زند، اما با اين همه ، بسيار مايل است كه در جهت رد مسئوليت از فرد، سير تاريخ را سيرى جبرى بداند و از اين طريق همه گناهان خويش را بر گردن تاريخ بيندازد. ما قصد نداريم كه پاى در كوير خشك و تفتيده اين مباحث بگذاريم و مجموعه اى از عقايد كورانه را كنار هم رديف كنيم و فاضل مآبانه به روش روشنفكران امروزى اسم آن را پژوهشى در باب تاريخ بگذاريم ، بلكه براى ما پر روشن است كه سير تاريخ منطبق بر صيرورتى است كه عالم امكان از قوه محض تا فعليت كامل طى مى كند و بنابراين ، سخن گفتن از مبداء و معاد سخن گفتن از تاريخ است .

تاريخ يك حركت رها شده و بى آغاز و انجام و انتظام ناپذير در ناكجاآباد نيست كه معلوم نباشد از كجا شروع شده ، به كجا ختم مى شود و بر چه سنت هايى استوار است . تاريخ آغاز و انجامى مشخص و صيرورتى قانونمند دارد. تاريخ در عين حال كه داراى سيرى ايجابى است ، با اختيار انسان نيز منافات ندارد. نه اينچنين است كه قهرمانان يكه تاز عرصه تاريخ باشند و نه آنچنان است كه جبر تاريخ براى انسان محلى از اختيار باقى نگذارد. تاريخ زندگى ما انسان ها بر كره ارض جزئى از صيرورت كلى عالم خلقت است و به راستى چگونه مى توان پنداشت كه ما انسان ها در عين حال كه جزئى بسيار كوچك از نظام كلى عالم وجود هستيم ، از نظم كلى و سنن آن تبعيت نكنيم و غاياتى جداگانه داشته باشيم ؟

از سوى ديگر، نبايد پنداشت كه تبعيت از نظام كلى عالم خلقت و قانونمندى آن به مفهوم پذيرفتن جبر و نفى اختيار است . خير. حقيقت اين است كه مطابق با فرمايش حضرات ائمه (عليهم السلام ) بايد به امرى بين اين دو امر (جبر و اختيار) ايمان آورد و پذيرفت كه انسان در عين تبعيت از نظام كلى عالم كه آغاز و انجام و صيرورتى مشخص و قانونمند دارد، داراى اختيار است و اختيارا سير معين و مقدرى را طى مى كند. اگر بعضى از علما فرموده اند كه اگر چه ما مختار هستيم اما در سلب اختيار از خود نداريم ، به همين معناست . «ما مجبور هستيم كه مختار باشيم » و اين عبارت بسيار خوب از عهده بيان اصل مطلب برمى آيد.

در آيه مباركه يازدهم از سوره «فصلت » در اين باره به روشنى سخن رفته است : ثم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين .(314) البته ادراك بيان آيه مباركه در تمامى اجزاى آن نياز به دقت بسيار و بحث هايى بسيار مفصل دارد كه از حوصله اين نوشته بيرون است ، اما آنچه كه در زمينه اين تحقيق خاص مى توان از آيه مذكور برداشت كرد اين است كه غايت حركت آسمان و زمين ، وجود مقدس آفريدگار عالم است و اگر چه آسمان و زمين به زبان حال بيان كرده اند كه ما مشتاقانه به سوى تو مى شتابيم ، اما لفظ «كره» بدين علت در مباركه مذكور ذكر شده است كه نشان دهد آسمان و زمين در اين حركت مجبور هستند و امكان سرپيچى از اين حركت غايى وجود ندارد. معناى حركت غايى آسمان و زمين به سوى پروردگار عالم به عبارت ساده تر اين است كه حركت كمى و كيفى جهان و تحولات ظاهرى و باطنى آن ، الهى و متكامل است .

تفكر مادى گراى غربى خود اذعان دارد كه تطورات طبيعى عالم سيرى تدريجى را در جهت تكامل مى پيمايد. كسى نيست بپرسد كه اگر جهان اين حركت غايى را - كه در آيه يازدهم سوره «فصلت » آمده است - نمى داشت ، چگونه ممكن بود كه تطورات و تحولات و تبدلات عالم امكان در جهت تكامل سير كند. وجود تكامل تدريجى در عالم فى نفسه بيانگر يك حركت جوهرى در ذات عالم است . وجود تكامل تدريجى در عالم فى نفسه بيان كننده اين حقيقت است كه تاريخ داراى سيرى الهى است و آيات مباركه بسيارى در قرآن مجيد مؤ يد اين مدعاست . آيات 42 از سوره «نجم » و 44 از سوره ((نازعات » با بيان اين معنا كه «منتهاى عالم امكان به سوى آفريدگار متعال است » تاءييد كننده اين حقيقت هستند كه تاريخ سيرى الهى دارد. ده ها مباركه ديگر در قرآن مجيد در ظل معناى رجعت ، به همين حقيقت پرداخته اند. از جمله در آيه يازدهم از سوره ((روم » آمده است : الله يبدؤ ا الخلق ثم يعيده ثم اليه ترجعون (315). لفظ «ترجعون )) با همين محتواى 19 بار در قرآن مجيد تكرار شده است . در آيه هشتم از سوره مباركه «علق » منتهاى اين رجعت را بار ديگر وجود مقدس آفريدگار ذكر مى فرمايد: ان الى ربك الرجعى (316). عبارت انا لله و انا اليه راجعون (317) به شهادت بسيارى از مفسرين ، از جمله علامه شهيد استاد مطهرى (ره )، تنها از مبداء و معاد يكايك انسان ها سخن نمى گويد، بلكه شامل همه نظام خلقت مى شود، بدين معنا كه مبداء و معاد آفرينش ، وجود مقدس پروردگار و به عبارت دقيق تر، ذات علياى اوست .

اين سخن شايد براى علماى علم زده امروزى ، «علمى » - به معناى اصطلاحى كلمه - نباشد، اما براى ما كه پيرو قرآن هستيم كاملا علمى - به معناى واقعى كلمه - است . ما از اين سخن در مى يابيم كه همه وقايع تاريخى ، جغرافيايى ، زيستى ، سياسى ، اقتصادى و غيره كه در جهان اتفاق مى افتد، نهايتا در جهت تحقق حق و بسط حاكميت او در سراسر جهان اتفاق مى افتد. هيچ اتفاقى نيست كه حقيقتا به ضرر اسلام باشد و روايت الخير فى ما وقع - خير در آن چيزى است كه رخ داده است - و آيه مباركه و مكروا و مكر الله و مكر الله خير الماكرين (318)، هر دو اشاره به همين حقيقت دارند. وقايع فى نفسه در جهت حاكميت حق اتفاق مى افتند و سير تاريخ ، لاجرم به دولت جهانى عدل خواهد رسيد و البته همان طور كه عرض شد، اين سخن را نبايد به معناى نفى اختيار از انسان تلقى كرد. تقدير عالم وجود بر سنت هايى لايتغير و لايتبدل و لايتخلف بنا شده است و مختار بودن انسان از جمله اين سنت هاست . «سنت » در بيان قرآن مجيد به معناى قانونى است كه تخلف و تغيير و تبديل نمى پذيرد، چنان كه در آيه مباركه 23 از سوره «فتح » آمده است : سنة الله التى قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلا(319).

قانونمند بودن جهان به مفهوم نفى اختيار انسان نيست بلكه مختار بودن انسان نيز يكى از همين مجموعه قوانين و سنت هايى است كه در عالم جريان دارد. آيات مباركه اى كه ناظر بر خلافت و جانشينى انسان هستند بر مختار بودن او گواهى مى دهند، گذشته از آنكه عده اى از علما لفظ «امانت » را در آيه مباركه انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان (320) به معناى اختيار تفسير كرده اند و اگر لفظ «امانت » را به معناى ولايت و خلافت نيز بگيريم باز هم اختلافى به وجود نمى آيد، چرا كه آنچه به انسان لياقت و استحقاق ولايت و خلافت بخشيده ، اختيارى است كه از جانب حضرت حق به او اعطا شده است .

اين اختيار به معناى مطلق اختيار نيست . ما جزئى از كل عالم وجود هستيم و به عنوان يك جزء هرگز نمى توانيم از مجموعه قوانين و سنت هاى كلى عالم سرپيچى و تخلف داشته باشيم . چگونه يك چنين تصورى ممكن است كه يك جزء به اختيار خويش از مجموعه احكامى كه بر كل آن حكم فرماست خارج شود يا برآن احاطه پيدا كند؟ انسان مختار است نه مطلق العنان ؛ بايد بين اين دو معنا تفاوت اساسى قائل شد.

نكته مهم ديگرى كه ذكر آن ضرورت دارد - و شايد بيشتر از هر چيز ديگر - اين است كه فى مابين مفهوم تكامل و تعالى در معارف اسلامى ما و معناى ترقى (321) در مغرب زمين تفاوتى مبنايى وجود دارد. اين دو لفظ را نه تنها نبايد مترادف با يكديگر دانست بلكه هرگز نبايد براى دومى (ترقى ) شاءن حقيقى قائل شد. مبناى اعتقاد به ترقى از پيدايش علوم جديد سرچشمه گرفته است و بنابراين ، هرگز نبايد انتظار داشت كه ريشه هاى اين فكر به ما قبل رنسانس بازگردد. در كتاب «انديشه ترقى »(322) نوشته سيدنى پولارد از كتاب «انقلاب رنسانس )) نوشته ژروف آنتونى مازئو نقل شده است كه :

فكر ترقى ، يعنى ترقى مداوم ، و بى حد و حصر در صعود مستقيم از يك وضعيت پست تر به سوى وضعيتى عاليتر، تا قرن هفده براى انسان ناشناخته بود.(323)

آقاى سيدنى پولارد نويسنده كتاب مذكور بدون اينكه علم زدگى خويش را پنهان دارد، با اعتقاد به شاءن خدايى براى علم ، همه فرضيات مربوط به فلسفه تاريخ و جامعه شناسى و اقتصاد را حول محور انديشه ترقى بررسى و تحليل كرده است و از اين نظر كتاب او، بخصوص براى آنان كه مخالف با اعتقادات او هستند، بسيار خواندنى است .

حقيقت اين است كه انديشه ترقى و بى وقفه بشر در طول تاريخ اصلا انديشه اى است كه از علم زدگى برآمده است . علم زدگى و قول به شاءن خدايى براى علم ، يكى از وجوه عام تمدن امروز است و كم و بيش در وجود همه انسان هاى معاصر - بجز اهل ولايت - نشانه هايى از آن (علم زدگى ) وجود دارد.

سيدنى پولارد معتقد است كه اصولا «انديشه ترقى » «تنها پس از آنكه زنجير موروثى اسارت روح ... از هم گسست »(324) پيدا شده است و «علم ، اتكاء به انتظام سرمدى عالم را برانداخت ، و خود به مهمترين جنبه زندگى انسان تبديل شد. و از اينجا بود كه انسان توانست به اصل پيشرفت وقوف حاصل كند...»(325) و حق با اوست . اگر اعتقاد به نظام الهى جهان و اصالت روح با اشاعه علم زدگى از بين نمى رفت هرگز بشر به اينچنين انديشه اى نمى رسيد. او مى گويد:

هنگامى كه دكارت بر طبق اصول رياضى يك جهان نو و اطمينان بخش بنا كرد، كه عظمتش از جهان مذهب كمتر نبود، و هنگامى كه نيوتون جهان واقعيت را با تمام پيچيدگيها و تضادهايش در چند قانون عمومى گنجانيد، ديگر واضح بود كه انسان جديد در عرصه بزرگى از تلاش وارد شده و از دنياى پيشين فاصله زيادى گرفته است . دانشمندان كه به جاى فكر مجرد به پيشرفت علمى اهميت مى دادند، رفتار انسان جديد را تحت تاءثير خود قرار دادند.(326)

نخست بايد ديد كه مقصود آنها از پيشرفت چيست . غايت و عصاره اين مفهوم را خود سيدنى پولارد در مقدمه كتاب مذكور بيان كرده است :

ولى حمايت وسيع متفكران از مفهوم «ترقى » نيز لزوما از اعتقادات فلسفى و تعلقى آنان سرچشمه نمى گيرد و در غايت امر به اين حد مى رسد كه علم و تكنولوژى به افزودن بر منافع مادى غرب ادامه خواهد داد، و به لطف غرب (!)، همه جهانيان سريعا به معيارهاى اقتصادى و سياسى مغرب زمين نزديك خواهند شد و به قول دكتر ليچ (327) عاقبت انسانهايى بسان خدا، و حتى مقتدرتر از خدايان يونان باستان ، پيدا خواهند شد كه بر محيط خود تسلط مطلق خواهند داشت .(328)

پولارد در جمله اى كه از دكتر ليچ نقل كرده اصل مطلب را بيان كرده است . اصولا اگر كسى از تاريخ تفسيرى مادى نداشته باشد، به مفهوم پيشرفت و ترقى نخواهد رسيد. لازمه رسيدن به اين مفهوم اين است كه شما نخست انسان هاى گذشته را نيمه - انسان هايى مقهور طبيعت و اسير توتم ها و تابوهاى خود ساخته و غرق در فقر و گرسنگى و مرض بدانيد. همه تلاش ‍ اينچنين انسانى متوجه تكامل ابزار توليدش خواهد بود، چرا كه غلبه بر قهر طبيعت و نجات از فقر و گرسنگى صرفا در بهتر شدن ابزارى است كه با آن به كار توليد غذا مى پردازد. تنها در پرتو اين تفكر است كه تاريخ تمدن به اعصار سنگ و مفرغ و مس و آهن و... تقسيم مى شود. انسان عصر حجر يعنى انسانى كه ابزار توليدش را از سنگ مى ساخته است و انسان عصر مفرغ از او پيشرفته تر است ، چرا كه ابزار توليدش از سنگ به مفرغ تكامل يافته است . مهم ابزار توليد غذاست و اگر اين قوم كه ابزارش پيشرفته تر شده است قوم لوط هم باشد، در تفسير مادى تاريخ تفاوتى نمى كند.

لازمه ادراك مفهوم پيشرفت در مرحله بعد اين است كه همه وقايع و اعصار شرم آور تاريخ غرب را به عنوان مرحله اى از پيشرفت محسوب تلقى كنيد. اگر شما فى المثل دوران برده دارى را در اروپا و آمريكا مرحله اى از پيشرفت محسوب نداريد، چگونه مى توانيد اعتقاد داشته باشيد كه بشر پيشرفتى مستقيم و بى وقفه داشته است ؟ سيدنى پولادر با صراحت پيدايش و توسعه بردگى را يكى از نقاط روشن سير تكاملى بشر مى داند و تنها او نيست كه اينگونه مى انديشد؛ لازمه پذيرفتن انديشه ترقى همين است .

براى اثبات اين سير تكاملى مى توان به نقاط روشنى اشاره كرد: استقرار اردوگاههاى دائمى چادرنشينان ، پيدايش امپراتوريهاى رود كناران كه از نيروى آب استفاده مى كردند و به اوزان و مقياس و فن كتاب دسترسى داشتند؛ استخراج و تصفيه مفرغ و آهن ؛ و يا پيدايش و توسعه بردگى . ولى اين ترقيات صدها و هزارها سال طول مى كشيد، و حركتش بقدرى كند بود كه براى مردم روزگاران قديم قابل مشاهده نبود...(329)

نقاط روشنى كه او براى اثبات سير تكاملى خويش ذكر كرده است مؤ يدى بر مدعاى ماست :

اسكان عشاير كوچ رو (آغاز مدنيت )؛ پيدايش امپراتورى هايى با ابزار توليد متكامل ؛ باز هم تكامل بيشتر ابزار توليد در تصفيه مفرغ و آهن ؛ پيدايش و توسعه برده دارى (شناخت نيروى كار و استفاده از برده ها در جهت تاءمين نيروى كار لازم براى پيشرفت توليد) و...

مرحله بعدى سيرى كه سيدنى پولارد براى تاريخ ترسيم كرده است بايد به اينجا برسد: ايجاد كارخانه هاى بزرگ و جايگزين كردن نيروى كارگرها به جاى برده ها و بالاءخره اتوماسيون (ماشينيسم و خودكارى ).

به راستى چرا غرب اين همه در عمق تفكرات استكبارى و امپرياليستى خويش غرق شده است كه شناعت اين نحوه تحليل تاريخ را ادراك نمى كند و اين خز عبلات را به عنوان تاريخ تمدن به خورد ملت هاى جهان داده است ؟

نگاهى به تاريخ برده دارى در اروپا و آمريكا مى تواند ما را بيشتر به عمق فاجعه نزديك كند. نيروى كار ميليون ها برده سياهپوستى كه از آفريقا ربوده ، مى شدند و در بازارهاى علنى برده فروشى به فروش مى رفتند و به عنوان حيواناتى كاركن در مزارع به بيگارى كشيده مى شدند، آمريكا را آمريكا كرده و غرب را به اين سطح از توسعه اقتصادى كشانده است . آيا اين دوران اسف بار و شرم آور تاريخ زندگى بشر را بايد به مثابه «نقطه اى روشن از پيشرفت » نگريست يا به عنوان مرحله اى تاريك از هبوط بشر و تفسير عينى اين آيه مباركه كه ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت اءيدى الناس (330)؟ كدام يك ؟

توسعه اقتصادى - به مفهوم رايج - نياز به نيروى كار دارد. براى آن كه تاريخ را بر اين مبنا تفسير مى كند، اصل پيشرفت توسعه اقتصادى است و براى او چه تفاوتى مى كند كه اين نيروى كار از كجا تاءمين شود؟ با عرض پوزش ، چه تفاوتى مى كند كه اين نيروى كار را قاطرها توليد كنند يا برده ها؟ غرب مى خواهد توسعه اقتصادى پيدا كند و اين را تنها معيار و محك پيشرفت و ترقى مى داند و توسعه ، نياز به نيروى كار دارد. اين نيروى كار از هر كجا تاءمين شود گامى به سوى ترقى است . ما در فصل هاى آينده در باب تاريخ ، اگر خدا بخواهد، خواهيم گفت كه صورت آرمانى يا صورت مثالى غرب تمدن غرب تمدن يونان و روم باستان است و نه عجب اگر آنها نيز مردم غير خويش را «بربر» مى دانستند و نيروى كار مورد نياز خود را از طريق برده دارى تاءمين مى كردند.

امروز آنچنان كه سيدنى پولارد در مقدمه كتاب گفته است انديشه ترقى را مذهب جديد يا جانشين جديد مذهب مى نامند و او اذعان دارد كه اين نام گذارى چندان بى دليل نيست . اگر غايت و آرمان بشر «تمتع بيشتر از حيات دنيايى با هر قيمت ممكن » باشد، پر روشن است كه تكنولوژى ، محصول معجزه آساى علوم جديد، حلال همه مشكلات خواهد شد. تكنولوژى خواهد توانست كه غلبه بشر را بر طبيعت و محيط خويش تحقق بخشد و ابزار و روش هاى توليد را به مرزى از پيشرفت برساند كه انسان حتى مقتدرتر از خدايان يونان باستان و مرفه تر از اشراف تمدن باستانى روم و يونان زندگى كند.

اگر اينچنين باشد، تكنولوژى بتى مقدس است و بايد علم را كه زمينه پيدايش اين معجزه زمينى را فراهم آورده پرستيد. متفكران قرن هفدهم و هيجدهم با انطباق فرضيه هاى عوام پسندانه علوم جديد بر جهان و فرض ‍ يك سير خطى مستقيم تاريخى براى پيشرفت ابزار و روش هاى توليد غذا و پرستش تكنولوژى ، به انديشه دترمينيستى ترقى دست يافتند. بنابراين انديشه ، انسان امروز نسبت به همه زمان هاى گذشته در بالاترين حد از پيشرفت و ترقى قرار گرفته است و (العياذبالله ) جاى هيچ ترديدى وجود ندارد كه مردم امروز در مقايسه با حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اصحاب و اولاد او بينش عالمانه تر و حقيقى ترى نسبت به جهان آفرينش دارند. به راستى چرا مردم غرب به اين حد از عجب گرفتار آمده اند؟

معناى تكامل و تعالى تدريجى انسان در معارف ما با آنچه كه غربى ها در باب ترقى دترمينيستى بشر مى گويند زمين تا آسمان متفاوت است . تكامل و تعالى براى ما اصالتا يك اعتلاى معنوى است كه لاجرم داراى آثار و بركات دنيايى نيز هست . ما نيز نوعى تعالى و تكامل كه ناشى از حركت جوهريه است براى انسان قائل هستيم ، اما اين صيرورت تكاملى هرگز يك سير خطى مستقيم و بى وفقه را در جهت تمتع هر چه بيشتر از حيات دنيايى طى نمى كند.