ولايت فقيه در حكومت اسلام ، جلد چهارم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۱۱ -


درس چهل و هفتم : حقّ آزادى در مرام ، مراقبت در صحّت بدن و نفس رعيّت بر عهده والى است

أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشّيْطَانِ الرّجِيمِ

بِسْمِ اللَهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ

وَ صَلّى اللَهُ عَلَى سَيّدِنَا مُحَمّدٍ وَ ءَالِهِ الطّيّبِينَ الطّاهِرِينَ

وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الْأنَ إلَى قِيَامِ يَوْمِ الدّينِ

وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوّةَ إلّا بِاللَهِ الْعَلِىّ الْعَظِيمِ

حقوق رعيّت بر والى بر سه گونه است :

أوّل : حفظ جان و مال و ناموس و عِرض .

دوّم : حقّ آزادى در مرام و مسلك نسبت به مسلمانان و همچنين يهود و نصارائى كه در ذمّه حاكم إسلام باشند ؛ درصورتى‏كه عليه حكومت توطئه نكنند .

سوّم : حقّ حفظ و نگهدارى و مواظبت از جسم و روح آنها .

أمّا حقّ أوّل ، كه نگهدارى جان و مال و ناموس و عرض باشد ، دليل بر آن خطبه‏هائى است كه از رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم در عرفات و منى رسيده است .

رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم در حِجّة الوداع چادر خود را روز نهم (عرفه) در نَمِرَه (1) افراشتند . هنگام زوال شمس كه حجّاج بايد در زمين عرفات باشند ، رسول خدا ناقه قَصْواء (2) خود را طلبيدند و بر روى آن سوار شدند و آمدند تا به وسط وادى عرفات رسيدند ؛ در اين هنگام مردم را مخاطب قرار داده و اين خطبه را إيراد كردند :

إنّ دِمَآءَكُمْ وَ أَمْوَالَكُمْ حَرَامٌ عَلَيْكُمْ كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا ، فِى شَهْرِكُمْ هَذَا ، فِى بَلَدِكُمْ هَذَا . أَلَا كُلّ شَىْ‏ءٍ مِنْ أَمْرِ الْجَاهِلِيّةِ مَوْضُوعٌ تَحْتَ قَدَمِى ؛ وَ دِمَآءُ الْجَاهِلِيّةِ مَوْضُوعَةٌ ؛ وَ إنّ أَوّلَ دَمٍ أَضَعُ مِنْ دِمَائِنَا دَمُ ابْنِ رَبِيعَةِ بْنِ الْحَارِثِ ؛ وَ كَانَ مُسْتَرْضِعًا فِى بَنِى سَعْدٍ فَقَتَلَهُ هُذَيْلٌ . وَ رِبَا الْجَاهِلِيّةِ مَوْضُوعٌ ؛ وَ أَوّلُ رِبًا أَضَعُ رِبَانَا رِبَا الْعَبّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطّلِبِ ، فَإنّهُ مَوْضُوعٌ كُلّهُ . (3)

«همانا بدانيد : خونهاى شما ، و أموال شما محترم و داراى ارزش و حرمت است مانند حرمت و احترام چنين روزى كه در آن هستيد ، و چنين ماهى (ذوالحجّة) كه در آن بسر مى‏بريد ، و چنين شهرى كه در آن سكنى گزيده‏ايد . ريختن خونهايتان و بردن أموالتان بر يكديگر حرام است . آگاه باشيد ! تمام اُمور و سنّت‏هاى جاهليّت را در زير قدمهاى خود محو كردم ! خونهايى كه در جاهليّت ريخته شده است زير گام من است و قصاص ندارد ! و أوّلين خون از خونهاى ما كه در جاهليّت ريخته شده است و قصاصش را ساقط كردم ، خون ربيعة بن حارث بن عبدالمطّلب است ، كه از طائفه بنى سعد زن شيرده و مُرضعه طلب نمود ، و او را طائفه هُذَيل به قتل رساندند . و چون مسلمان نبوده است قصاص ندارد ؛ گرچه پسر عموى من است .

و رباهايى كه در جاهليّت تعهّد به آنها شده است همگى را از اعتبار انداختم . و أوّلين ربا و منفعت پولى را كه از اعتبار انداختم و زير قدم خود قرار دادم ، رباهايى است كه عموى من : عبّاس بن عبدالمطّلب از مردم مى‏خواهد ؛ منفعت اين پولها و رباها را ساقط كردم!»

اين روايت شريفه بطور نصّ دلالت مى‏كند بر اينكه : بقدرى خون و مال مسلمان محترم است كه رسول خدا مى‏فرمايد : مانند احترام ماه ذى الحجّه و احترام حرم ـ كه مكان محترمى است و خيلى از أعمال خاصّه‏اى كه جائز است إنسان در غير آن موطن بجاى آورد ، نمى‏تواند در آنجا بجاى آورد و حرام است ـ و مانند خود روز عرفه كه از روزهاى محترم است مى‏باشد و كسى حقّ تعدّى به جان و مال ديگرى را ندارد ؛ أيّا ما كانَ .

و لذا مى‏بينيم فقهاى ما رضوان الله عليهم ، بلكه فقهاى أهل تسنّن كه اين روايات مورد قبول آنها نيز هست و خودشان هم نقل كرده‏اند ، حفظ جان و مال مسلمانان را جزء اُصول مسلّمه مى‏دانند . بر والى و حاكم است كه خون و مال مسلمانان را حفظ كند . يعنى بر عهده حكومت است كه نگذارد خونهاى مسلمانان هدر رود ، و مالهاى آنان از بين برود . اگر خونى ريخته شد دولت مسؤول خواهد بود و بايد جلوگيرى كند و نگذارد خون أفراد ملّت ريخته شود . پاسدارى و نگهبانى مردم بر عهده دولت است . و لذا همين إداراتى كه بعنوان نظميّه و ژاندارمرى در حكومت إسلام تشكيل ميشود ، بر أساس دستور رسول خداست كه خون مردم بايد محفوظ باشد .

و همچنين أموال آنها بايد محفوظ بماند و سرقت نشود . حاكم إسلام موظّف است اگر خونى ريخته شد فوراً قصاص كند ؛ و يا اگر مالى سرقت شد ، در صورت تحقّق شرائط بر سارق حدّ جارى كند و دست دزد را ببرد تا اينكه مردم از جهت جان و مال تأمين كامل داشته باشند ، و در بيابان و دريا و صحراء ، در خانه و در وطن ، در سفر و حضر در آرامش بسر برند . اين بر عهده حكومت إسلام است .

و أمّا ربا جزء أموال نيست . و مى‏فرمايد : تمام آن پولهائى را كه به عنوان ربح و منفعت پول از مردم طلب داريد و در جاهليّت به آنها قرض داده‏ايد و الآن آنها را از ايشان مطالبه مى‏كنيد ، همه را ساقط كردم ! و أوّلين مرتبه اين حكم را بر عموى خود عبّاس جارى نمودم كه مرد رباخوارى بود و از مردم منفعت پول مى‏خواست . بايد فقط همان أصل مال پرداخت گردد ؛ فَلَكُمْ رُءُوسُ أَمْوَ لِكُمْ لَاتَظْلِمُونَ وَ لَاتُظْلَمُونَ . (4)

حكومت إسلام بايد بر أساس لَاتَظْلِمُونَ وَ لَاتُظْلَمُونَ معاملات و اقتصاد را برقرار كند . و ربا ، ولو يك درهم حرام است ؛ و سيستم‏هاى بانكدارى كه در آنها منفعت پول و ربا هست ، ولو يك درصد يا نيم درصد ، تمام مردود است و خلاف اُصول مسلّمه إسلام است .

خون مسلمانان و جان آنها نيز محترم است ؛ چه به عنوان خود إسلام و يا به عنوان ذمّه إسلام . البتّه همانطور كه سابقاً بيان شد ، ديه مسلمان با شخص ذمّى متفاوت است ؛ و به صرف اينكه يهود و نصارى در ذمّه إسلام هستند و در مملكت إسلام زندگى مى‏كنند و از أفراد آن كشور به حساب مى‏آيند ، نميتوانيم بگوئيم : در همه حقوق ، حتى در قيمت جان ، با مسلمين مساوى هستند .

قيمت جان مسلمان ـ البتّه در ديه خَطَئى و يا قتل عمد اگر تنازل به ديه شود ـ هزار دينار طلاى مسكوك است ؛ ولى ديه يك فرد ذمّى هشتصد درهم ، يعنى از يك دهم نيز كمتر است . حفظ جان مسلمانان و أفرادى كه در ذمّه إسلام هستند بر عهده حكومت است ، و حاكم نبايد بگذارد يك فرد مسلمان ، و يا يك فرد ذمّى كشته شود ؛ أمّا أفرادى كه در ذمّه إسلام نيستند قيمت و ارزشى ندارند و خونشان هم احترام ندارد .

ما مى‏بينيم فقهاء رضوان الله عليهم در كتب فقهيّه خود تمسّك مى‏كنند به حديث : النّاسُ مُسَلّطُونَ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ . مردم مسلّطند بر مالها و بر جانهاى خود.»

يعنى كسى نمى‏تواند ديگرى را مجبور بر كارى كند ، يا اينكه خون كسى را بريزد ، يا مال كسى را ببرد ، يا او را أمر كند (قهراً يا كُرهاً) كه مالش را در يك مجراى خاصّى مصرف كند .

پيغمبر صلّى الله عليه و آله مى‏فرمايد : خون شما و مال شما مثل امروز (عرفه) محترم است ؛ يعنى به أشدّ احترام است . همينطور كه إنسان مال كسى را نميتواند ببرد و مصادره كند و تصرّف در مال او كند ، همچنين نميتواند صاحب آن مال را مجبور كند كه مالش را در راه بخصوصى صرف كند . مثلاً خانه‏اش را به فلان شخص إجاره دهد و يا به قيمت كمتر از قيمت بازار به فروش برساند و يا به فلان كس واگذار نمايد . بطور كلّى هر چيزى كه خلاف إطلاق روايت است ، با النّاسُ مُسَلّطُونَ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ برداشته مى‏شود .

حال در اين مطلب بحث است كه : آيا اين روايت عين آن روايتى است كه از معصوم رسيده است ، يا اينكه مفاد و برداشت همين خطبه رسول الله صلّى الله عليه و آله است كه فرمود : أَمْوَالُكُمْ وَ أَنْفُسُكُمْ حَرَامٌ عَلَيْكُمْ كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا ؟

على كِلا التّقْديرَين ، در نتيجه تفاوتى نيست . ولى خود اين روايت در بعضى از كتب عامّه با همين لفظ از پيغمبر أكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم روايت شده است و أصحاب ما نيز تلقّى به قبول كرده‏اند ؛ و لذا در كتب فقهى خود ذكر نموده‏اند . گرچه اين عبارت از طريق خاصّه سندى از معصوم ندارد ، أمّا چون سندش از عامّه تلقّى به قبول شده است ، فقهاء آنرا پذيرفته و به آن عمل نموده‏اند .

زيرا ما تمام رواياتى را كه از عامّه نقل شده است ردّ نمى‏كنيم ؛ بلكه روايات مورد وثوق و اطمينان را قبول مى‏نمائيم . و اين روايت از همان رواياتى است كه قابل قبول است .

مضافاً به اينكه خطبه‏هائى كه پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم در عرفات خوانده‏اند ، تأييد اين مطلب را مى‏نمايد .

أمّا خطبه آنحضرت در منى نيز شاهد گفتار ماست . حضرت بعد از اينكه از عرفات به سوى منى رهسپار شدند ، فضل بن عبّاس را پشت سر و رديف خود نشاندند و چون به وادى مُحَسّر رسيدند ، ناقه خود را كمى به جنبش در آوردند و از راهى كه به جمره عقبه منتهى مى‏شد راندند تا بدانجا رسيدند . بعد از رمى جمره عقبه ، پيغمبر در ميان جمرات ، بر روى ناقه يا بَغْله شهبائى سوار بودند ، و اينجا نيز خطبه مفصّلى إنشاء كردند ؛ و آن خطبه معروف و مشهور رسول خداست كه با اين عبارت شروع ميشود :

نَضّرَ اللَهُ وَجْه عَبْدٍ سَمِعَ مَقَالَتِى فَوَعَاهَا وَ حَفِظَهَا ثُمّ بَلّغَهَا مَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا ؛ فَرُبّ حَامِلِ فِقْهٍ غَيْرِ فَقِيْهٍ ، وَ رُبّ حَامِلِ فِقْهٍ إلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ . ثَلاَثٌ لَا يَغِلّ عَلَيْهِنّ قَلْبُ امْرِىً مُسْلِمٍ : إخْلاَصُ الْعَمَلِ لِلّهِ ، وَ النّصِيحَةُ لِأَئِمّةِ الْحَقّ ، واللُزُومُ لِجَمَاعَةِ الْمُؤْمِنِينَ ؛ فَإنّ دَعْوَتَهُمْ مُحِيطَةٌ مِنْ وَرَآئِهِمْ . «خداوند نيكو و خرّم گرداند چهره بنده‏اى را كه گفتار مرا بشنود و آنرا حفظ كند و به خاطر بسپارد ، و سپس آن را به كسى كه نشنيده است برساند . زيرا چه بسا راويان و حاملان فقه و دانشى كه خود آنها فقيه و دانشمند نيستند ؛ و چه بسا راويان و حاملان فقه و دانشى كه آن فقه و دانش را به سوى فقيه‏تر و دانشمندتر از خود مى‏برند .

سه چيز هست كه هيچوقت دل مرد مسلمان از ارتكاب آنها حقد و غشّ و خيانت و سنگينى پيدا نمى‏كند : خالص گردانيدن عمل از براى خدا ، و نصيحت كردن به زمامداران و حاكمان حقّ ، و ملازمت با جماعت مؤمنان ؛ زيرا كه دعوت مؤمنان مختصّ آنها نيست و از پشت سر ايشان نيز مردم را إحاطه كرده است.»

سپس مى‏فرمايد :

لَعَلّكُمْ لَا تَلْقَوْنَنِى عَلَى مِثْلِ حَالِى هَذِهِ وَ عَلَيْكُمْ هَذَا ! هَلْ تَدْرُونَ أَىّ بَلَدٍ هَذَا ؟ وَ هَلْ تَدْرُونَ أَىّ شَهْرٍ هَذَا ؟ وَ هَلْ تَدْرُونَ أَىّ يَوْمٍ هَذَا؟!

فَقَالَ النّاسُ : نَعَمْ ! هَذَا الْبَلَدُ الْحَرَامُ ، وَالشّهْرُ الْحَرَامُ ، وَالْيَوْمُ الْحَرَامُ .

قَالَ : فَإنّ اللَه حَرّمَ عَلَيْكُمْ دِمَآءَكُمْ وَ أَمْوَالَكُمْ كَحُرْمَةِ بَلَدِكُمْ هَذَا ، وَ كَحُرْمَةِ شَهْرِكُمْ هَذَا ، وَ كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا ! أَلَا هَلْ بَلّغْتُ ؟! قَالُوا : نَعَمْ !

قَالَ : اللَهُمّ اشْهَدْ !

«و شايد شما ديگر بعد از اين ، مرا بر اين حال و كيفيّت كه در برابر من هستيد در اين موقف ملاقات نكنيد ! آيا مى‏دانيد : اين چه شهرى است ؟! و اين ماه چه ماهى است ؟! و آيا مى‏دانيد : اين چه روزى است ؟!

مردم گفتند : آرى ، اين شهر ، شهر حرام و اين ماه ، ماه حرام و محترم و اين روز ، روز حرام و محترم است .

پيغمبر فرمود : خداوند خونها و أموال شما را حرام و محترم شمرده است ، نظير اين احترامى كه بلد شما دارد ؛ و مانند حرمتى كه ماه شما دارد ؛ و مانند حرمتى كه روز شما دارد . آيا من تبليغ كردم و رساندم ؟! همه گفتند آرى ! آن حضرت عرض كرد : پروردگارا تو شاهد باش!»

ثُمّ قَالَ : وَاتّقُوا اللَه «وَ لَاتَبْخَسُوا النّاسَ أَشْيَآءَهُمْ وَ لَاتَعْثَوْا فِى الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ» (5) . فَمَنْ كَانَتْ عِنْدَهُ أَمَانَةٌ فَلْيُؤَدّهَا !

«سپس فرمود : اى مردم ، تقواى خدا را پيشه كنيد ! از حقوق و اُمور راجع به مردم چيزى كم نكنيد ! در زمين برافراختگى و برافراشتگى و درهم ريختگى و به هم آميختگى و فساد نكنيد ! هر كس أمانتى دارد به صاحبش بدهد.»

باز در اينجا دعوت به حفظ مال و حدود و ثغور آن مى‏كند ، كه : بپرهيزيد از خدا و حقّ مردم را بپردازيد ؛ أشياء مردم را بدهيد ! بَخْس و نقصان در دادن و ردّ كردن أموال مردم ـ در معاملات ـ نكنيد ! و به نحو كامل أموال آنها و أشيائى كه تعلّق به آنان دارد و در نزد شماست بپردازيد ! و در روى زمين فساد نكنيد ! و كسى كه در نزد او أمانتى است ، واجب است آنرا ردّ كند.

ثُمّ قَالَ : النّاسُ فِى الْإسْلاَمِ سَوَآءٌ . النّاسُ طَفّ الصّاعِ لِأدَمَ وَ حَوّآءَ . لَا فُضّلَ عَرَبِىّ عَلَى عَجَمِىّ وَ لَا عَجَمِىّ عَلَى عَرَبِىّ إلّا بِتَقْوَى اللَهِ ! أَلَا هَلْ بَلّغْتُ؟!

قَالُوا : نَعَمْ ! قَالَ : اللَهُمّ اشْهَد !

«سپس فرمود : مردم در إسلام از هر جهت مساوى هستند ، چون مسلمانند . تمام أفراد همچون پيمانه پُر ـ بدون تفاوت ـ از آدم و حوّاء مى‏باشند . هيچيك از مردان عرب بر عجم فضيلتى ندارد ؛ و هيچيك از مردان عجم بر عرب فضيلتى ندارد مگر به پرهيزگارى و تقواى خداوند .

آيا من إبلاغ كردم ؟ گفتند : آرى ! فرمود : خدايا شاهد باش!»

ثُمّ قَالَ : كُلّ دَمٍ كَانَ فِى الْجَاهِلِيّةِ ، مَوْضُوعٌ تَحْتَ قَدَمِى . وَ أَوّلُ دَمٍ أَضَعُهُ ، دَمُ ءَادَمَ بْنِ رَبِيعَةَ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِالْمُطّلِبِ ؛ وَ كَانَ ءَادَمُ بْنُ رَبِيعَةَ مُسْتَرْضِعًا فِى هُذَيْلٍ ، فَقَتَلَهُ بَنُو سَعْدِ بْنِ بَكْرٍ ؛ وَ قِيلَ : فِى بَنِى لَيْثٍ فَقَتَلَهُ هُذَيْلٌ . أَلَا هَلْ‏بَلّغْتُ ؟! قَالُوا : نَعَمْ ! قَالَ : اللَهُمّ اشْهَدْ !

«سپس فرمود : تمام خونهايى را كه در جاهليّت ريخته شده است در زير قدم خود گذاشتم ؛ هيچيك از آن خونها قصاص ندارد ! و أوّلين خونى را كه از اعتبار و ارزش ساقط كردم ، خون آدم بن ربيعه ، پسر حارث بن عبدالمطّلب است ، كه نوه عموى خود من است . آدم بن ربيعه از طائفه هذيل يك زن مُرضِعه (شيرده) ميخواست ، طائفه سعد بن بكر او را كشتند . و بعضى گفته‏اند : از بنى لَيْث زن شيرده مى‏خواست ، هذيل او را كشتند .

آيا من إبلاغ كردم ؟ گفتند : بلى ! فرمود : خدايا شاهد باش!»

على كُلّ تقدير ، چون اين نوه عموى من وقتى كشته شده است كه مشرك بوده و هنوز خونخواهى از او نشده است ، از اين پس أولياء او كه صاحب خون هستند حقّ قصاص از آن أفرادى كه او را كشتند و اكنون إسلام آورده‏اند را ندارند ؛ خون او در شرك ريخته شده است ، و اكنون قاتلين او مسلمانند . شخصى كه مشرك باشد خونش هدر است ، و نمى‏توان از مسلمان در برابر خون مشرك ديه گرفت ؛ و ديه ساقط است .

ثُمّ قَالَ : وَ كُلّ رِبًا كَانَ فِى الْجَاهِلِيّةِ مَوْضُوعٌ تَحْتَ قَدَمِى ؛ وَ أَوّلُ رِبًا أَضَعُهُ رِبَا الْعَبّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطّلِبِ . أَلَا هَلْ‏بَلّغْتُ ؟! قَالُوا : نَعَمْ ! قَالَ : اللَهُمّ اشْهَدْ ! (6)

«پس از آن فرمود : تمام رباهائى را كه از جاهليّت باقى مانده است ساقط نمودم و همه را از بين برده و از اعتبار انداختم ، و در زير گام خود نهادم . و أوّل ربائى را كه از اعتبار ساقط كردم ، رباهاى عبّاس بن عبدالمطّلب عموى من است كه نزديكترين فرد به خود من است .

آيا من إبلاغ كردم و حكم را رساندم ؟! گفتند : آرى يا رسول الله ! رسول خدا عرض كرد : پروردگارا شاهد باش!»

در اينجا همچنين مى‏بينيم پيغمبر أكرم صلّى الله عليه و آله به همان قسمى كه در عرفات خطبه خواندند ، و به همان گونه‏اى كه استشهاد كردند ، دراين خطبه هم خون مسلمان و مال مسلمان را محترم مى‏شمارند . خون غير مسلمان احترام ندارد ؛ مال غير مسلمان احترام ندارد مگر اينكه در تعهّد إسلام در آيند .

مشركينى كه بواسطه معاهده در تعهّد إسلام در آيند خون و مالشان ارزش دارد و محفوظ است ؛ چون عنوان معاهده ، مسلمانان را در حفظ خون كفّار متعهّد مى‏كند ؛ و بر أساس آن پيمان ، هر مشركى كه در ذمّه إسلام است خونش و مالش محترم است . و أمّا از اين گذشته ، غير مسلمانِ غير مُعاهد هيچ احترام و ارزشى ندارند .

ارزش أفراد بشر در نزد پروردگار به إيمان و إسلام است . كسى كه إيمان به پروردگار و إسلام ندارد مثل بهائم است . اگر جسدش در بيابان هم بيفتد واجب نيست إنسان آن را دفن كند ؛ همانجا مى‏ماند تا اينكه در سوزش آفتاب گداخته شود ، يا حيوانات او را از بين ببرند ؛ مثل حيوانى كه مرده باشد .

فقط آنچه كه به إنسان ارزش و قيمت ميدهد إسلام است كه او را ذى‏شرف مى‏كند ؛ و تمام أفراد مسلمان ، أعمّ از عالم و جاهل ، بزرگ و كوچك ، سپيد و سياه ، حتّى طفل شيرخوار يا پيرمرد از نقطه نظر خون يك قيمت دارند . اگر پيرمردى عالماً طفل شيرخوارى را كه تازه متولّد شده است كشت ، أولياء دم مى‏توانند آن پيرمرد را بكشند ، گر چه داراى أموال فراوان و علمى وافر و اعتبار و جاهى عظيم باشد . خون همه أفراد داراى يك قيمت است . كسى كه إسلام آورد ، شرف إسلام به او قيمت مى‏دهد .

پيغمبر صلّى الله عليه و آله مى‏فرمايد : همه أفراد از آدمند و مانند طَفّ الصّاع مى‏باشند ؛ وقتى پيمانه را پر مى‏كنند ، اين پيمانه ديگر جا و قابليّت ندارد . أفراد هم از جهت انتساب به آدم و حوّاء يكسان بوده ، و در نزد خداوند طفّ الصّاع مى‏باشند . آنچه به آنها مزيّت مى‏دهد و بعضى را بر ديگرى فضيلت مى‏بخشد ، إسلام و إيمان و تقواست ؛ و همين است كه كفّار و مشركين را كه ايمان به مبدأ ندارند از قيمت مى‏اندازد .

آقا ، خادم و كلفت از جهت قيمت و ارزش خون يك اندازه هستند ؛ همانطور كه مال آنها از جهت قيمت يك اندازه است . اگر آقائى بخواهد با نوكرش معامله‏اى كند نمى‏تواند مقدار كمترى بدهد و دو برابر بگيرد ، ولو اينكه معامله با نوكر خودش است ؛ زيرا ربا در مَكيل و موزون حرام است و بايد رعايت كيل و وزن شود و به كيل و وزن مساوى ردّ و بدل گردد . همانطور خونشان هم مساوى است و اگر خانمى كلفتش را كشت ، أولياء دم مى‏توانند خود خانم را قصاص كنند ، و او را در إزاء كشتن كلفت بكشند . اين حكم كلّى است كه بر عهده ولىّ فقيه و دولت إسلام است كه از همه أفراد مسلمان به همين نهجى كه ذكر شد نگهدارى و پاسدارى كند .

وليكن پيغمبر أكرم در سه مورد حرمت خون مسلمان را استثناء نموده است كه در آن موارد إنسان مى‏تواند مسلمان را بكشد . أوّل : ارتداد است ؛ دوّم : زناى مُحصِنه ؛ و سوّم : قصاص . (7)

فرّاء در «أحكام السّلطانيّة» از عبدالله بن مسعود ، از رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم روايت مى‏كند كه آنحضرت فرمود :

لَا يَحِلّ دَمُ امْرِىً مُسْلِمٍ إلّا بِإحْدَى ثَلَاثٍ : كُفْرٍ بَعْدَ إيْمَانٍ ، وَ زِنًا بَعْدَ إحْصَانٍ ، وَ قَتْلِ نَفْسٍ بِغَيْرِ نَفْسٍ . (8)

ريختن خون مرد مسلمان يا زن مسلمان حرام است مگر به يكى از سه چيز :

أوّل : كفر است بعد از إيمان . يعنى پس از آنكه فردى مسلمان شد ، آنگاه ـ با خصوصيّات و شرائطى كه در كتب فقهيّه مذكور است ـ ارتداد پيدا كرد ، اين موجب كفر ميشود ؛ و وقتى كسى بدين نحو كفر آورد بايد كشته شود . البتّه بايد ارتداد در محكمه ثابت شود ، نه اينكه هر كسى اختيار قتل داشته باشد . مثلاً اگر فردى در نزد إنسان لفظى را بر زبان آورد كه دلالت بر ارتداد مى‏كند ، إنسان نمى‏تواند او را بكشد ، بلكه اين وظيفه به عهده حاكم است .

ناگفته نماند كه اين حكم مختصّ به مرد است ؛ و أمّا زن بواسطه ارتداد بقتل نخواهد رسيد ؛ بلكه او را بايد در حبس نگاه دارند تا توبه نموده به إسلام باز گردد .

دوّم : زناى مُحصِنه است . إحصان يعنى مصون بودن . يك وقتى كسى كه زنا مى‏كند مُحصِن يا محصنه نيست ؛ يعنى دسترسى به زن خود ندارد ، و يا زنى است كه شوهر ندارد ؛ در اينصورت حكم او رَجم نيست .

أمّا اگر زنى شوهر داشته باشد و در تحت إحصان شوهر باشد ، يا اينكه مرد به زن خود دسترسى دارد ، در اينصورت چنين أفرادى بايد رجم شوند . ديگر تازيانه به آنها نمى‏زنند ، حدّ آنها جَلْد نيست ، بلكه رَجْم است . أمّا اگر كسى أصلاً زن ندارد ، يا زن دارد ولى در مسافرت است و به او دسترسى ندارد ، عَلى كِلا التّقديرَين اين زنا ، زناى غير محصنه است و حكمش جلد است . فقط بايد يكصد تازيانه شلّاق بخورد .

سوّم : قتل نفس است . يعنى كشتن فرد مسلمان در صورتى كه مقتول كسى را نكشته باشد و جانى نباشد . اگر مسلمانى ، مسلمانى را كشت أولياء دم مى‏توانند او را بكشند . إسلام در اين سه مورد حرمتى براى خون قائل نيست و اينها مستثنى هستند . بعد از اينكه مسلمان به يكى از اين سه أمر مبادرت ورزيد ، حاكم شرع پس از إثبات مسأله او را بقتل ميرساند .

و أمّا حرمت ناموس هم مانند حرمت جان بر عهده حاكم شرع است ، و او وظيفه دارد ناموس مسلمان را حفظ كند . ناموس مسلمان يعنى : دختر ، پسر ، عيال إنسان ، و أفرادى كه به إنسان بستگى دارند . اگر إنسان به مسافرتى برود و عيالش تنها بماند وظيفه حاكم است كه از تعدّى دزدها و أفرادى كه نظر سوء دارند جلوگيرى كند . گماشتن عَسَس و شُرطه و نظميّه براى همين جهت است كه آنها همانطور كه از جان و مال إنسان پاسدارى مى‏كنند ، از ناموس إنسان هم پاسدارى كنند . بر عهده حاكم مسلمان است كه نگذارد ناموس مرد مسلمان در مناظر و محالّى برود كه مورد تعدّى واقع شود ، يا مظنون به تعدّى باشد . مانند سينماها و استخرهاى زمان سابق ، كه محلّ و معرض فحشاء و منكرات و از بين رفتن نواميس مردم بود . بر عهده حاكم مسلمان است كه اين مجامع را ببندد و تغيير بدهد .

و علاوه بر آن ، إجراى حدود براى شخصى كه تعدّى و زنا كرده است ، از زدن شلّاق (جلد) و يا كشتن (رجم) موجب حفظ ناموس است . اگر حاكم بر شخص متعدّى حدّ جارى كند ، سائر أفراد متنبّه شده اين كارها را انجام نخواهند داد .

يكى از موارد قتل در باب زنا ، زناى إكراهى است . اگر مردى به خانه‏اى رفت و زنى را إكراه بر زنا كرد ، آن زن چون مُكرَه واقع شده است كشته نخواهد شد ، اگر چه محصنه باشد ؛ بلكه اگر إكراه در نزد حاكم ثابت شود جلد هم ندارد ، ولى آن زناكار را بايد كشت .

در چند مورد حكم زنا رجم است : يكى زناى محصنه ؛ ديگر زناى با محارم (دختر ، خواهر ، مادر) ؛ ديگر زناى مرد ذمّى با زن مسلمان ، كه ذمّى بايد كشته شود ؛ و يكى هم همين مورد إكراه است كه بايد سنگسار شود .

حاكم شرع كه پاسدار و حافظ ناموس مسلمان است بايد حدّ جارى كند ، و بواسطه حدّ جارى كردن تمام نواميس مردم محفوظ بماند . بنابراين حفظ ناموس مردم دائره گسترده‏اى دارد : از تصحيح و بهبود فرهنگ إسلام در مدارس و مناظر ، و تبليغات عمومى كه سطح عفّت را ترقّى دهد و سطح فحشاء را پائين بياورد ، و مردها و زنان در يك مصونيّت و عفّت باطنى واقع شوند ، و پاسدارى خارجى توسّط عسس و شرطه ، يعنى أفراد شهربانى و كلانترى‏ها بايد خوب باشد ، و همچنين إجراى أحكام سياسى و جنايى بايد به قوّت تمام انجام پذيرد تا ناموس مردم حفظ شود ، و إلّا نخواهد شد .

أمّا حفظ أعراض نيز بر عهده حاكم است . أعراض جمع عِرض است ؛ عِرض يعنى آبرو .

حاكم نبايد بگذارد آبروى شخص مسلمان ريخته شود ؛ و اين بسيار مسأله مهمّى است . ما در هيچ يك از قوانين دنيا نمى‏بينيم كه حفظ آبروى مردم بر عهده حاكم و دادگاه و دولت باشد . كما اينكه حفظ أخلاق و عقيده و إيمان بر عهده آنها نيست . فقط نسبت به حفظ مسائل جسمى مى‏پردازند . أمّا در إسلام مسأله مهمّ ، حفظ معانى و روحيّات است كه إن شآءالله بعداً ذكر خواهد شد .

اكنون فقط كلام در آبرو مى‏باشد . حفظ آبرو بر عهده حاكم است و حاكم نبايد إجازه بدهد آبروى مسلمانى ريخته شود . حاكم بايد از بيت‏المال مسلمين به فقراء كمك كند و از زكوة و صدقات آنها را بهره‏مند گرداند ؛ و از هر ممرّى كه مى‏تواند طبق قواعد و دستوراتى كه از شرع و سنّت پيغمبر صلّى الله عليه و آله رسيده است بايد مستمند و مسكين را إداره كند ، بدون اينكه ديگران متوجّه شوند .

مستمند به معنى ذَوِى الحاجه است . يكى پايش شكسته ، ديگرى قرض دارد ، يكى منزل ندارد ، يكى ميخواهد فرزندش را داماد كند و به دخترش جهيزيّه دهد و أمثال ذلك .

نه اينكه حاكم آنها را در منازل خود نشانده از كسب و كار بيندازد تا سربار جامعه شوند ، بلكه همزمان با كسب و كار ، كمبود مايحتاج آنها را تأمين نمايد .

إسلام دين تن پرورى نيست . حاكم با نظر دقيق خود بايد أفراد را زير نظر آورد . أفرادى كه أهل كار هستند ولى خود را به تنبلى و گدائى مى‏زنند ، مثل بسيارى از أفراد متكدّى كه در ميان مردم‏اند ، حاكم شرع نبايد به آنها چيزى بدهد ، بلكه بايد اينها را بگيرد و تعزير كند و بزند تا دست از تكدّى بردارند ؛ چون تكدّى در إسلام حرام است ، در هر لباسى كه باشد !

حاكم وظيفه دارد إداره‏اى تشكيل بدهد و به نياز مردم رسيدگى كند . بسيارى از أفراد مردم نيازمندند و داراى شخصيّت و آبرو كه حتّى برادر و أقوام نزديك و همسايگان از حال آنها خبر ندارند و در عسرت زندگى مى‏كنند . بر عهده حاكم است كه به اينها رسيدگى كند و رفع نياز آنها را در سر حدّ كفايت ، نه بيشتر بنمايد ؛ و أفرادى كه نيازمند نيستند و كَلّ بر جامعه هستند را بايد تأديب نمايد و جاسوسهاى سرّى بر آنها بگمارد كه ديگر تكدّى نكنند ؛ و اگر تكرار شد آنها را بگيرد و تعزير كند و تعزير را در وقتى كه تكدّى تكرار شد ، تكرار نمايد . بايد كارهاى مناسب براى آنها قرار دهد تا دست از اين كارها بردارند . اين بر عهده حاكم است . يعنى أعراض و آبروى مردم ، از زن و مرد بايد محفوظ باشد .

بسيار اين مسأله ، مسأله مهمّى است ؛ و در خيلى از مواقع ، إنسان أفرادى را مشاهده مى‏كند كه تكدّى مى‏كنند و آبروى خود را از بين مى‏برند و هيچ إبائى هم ندارند ؛ و أفرادى را هم إنسان مى‏بيند كه در نهايت عفّت و حيا از دنيا مى‏روند و پول ندارند به طبيب مراجعه كنند . اين يكى از وظائف مهمّ حاكم است كه به أعراض مردم رسيدگى كند .

مرحوم شيخ حرّ عاملى روايتى از أميرالمؤمنين عليه السّلام نقل مى‏كند ، راجع به فرستادن پنج وَسْق (9) خرما براى كسيكه از آن حضرت تقاضاى كمك ننموده بود . و أصل اين روايت از حضرت صادق عليه السّلام است كه :

إنّ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السّلَامُ بَعَثَ إلَى رَجُلٍ بِخَمْسَةِ أَوْسَاقٍ مِنْ تَمْرِ الْبُغَيْبِغَةِ ـ وَ فِى نُسْخَةٍ أُخْرَى : الْبَقِيعَةِ ـ وَ كَانَ الرّجُلُ مِمّنْ يَرْجُو نَوَافِلَهُ وَ يُؤَمّلُ نَآئِلَهُ وَ رَفْدَهُ ؛ وَ كَانَ لَا يَسْأَلُ عَلِيّا عَلَيْهِ السّلَامُ وَ لَا غَيْرَهُ شَيْئًا .

«أميرالمؤمنين عليه السّلام براى مردى پنج وسق از تمر بُغَيبِغَه يا از تمر بَقيعَه فرستادند (پنج وسق يعنى پنج بار شتر ؛ اگر هر بارى شصت من باشد ، سه خروار خرما مى‏شود) نه رطب ، بلكه خرماى بغيبغه كه خرماى مرغوب بوده است ، يا تمر بقيعه .

و اين مرد هم مردى موجّه و آبرومند بود كه به حسب ظاهر ، مردم اميد به فضل و بخشش او داشتند ، و از أهل كرم و بخشش بود ؛ و هيچ احتمال عسرت و تنگى در او نمى‏رفت . و شخصى بود متشكّل به شكل أفرادى كه داراى غنا هستند و از حال باطنى آنها هيچ كس خبر ندارد .

و اين مرد نه از علىّ ، و نه از غير علىّ هيچ تقاضائى ننموده بود.»

فَقَالَ رَجُلٌ لِأَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السّلَامُ : وَاللَهِ مَا سَأَلَكَ فُلَانٌ ؛ وَكَانَ يُجْزِيهِ مِنَ الْخَمْسَةِ أَوْسَاقٍ وَسْقٌ وَاحِدٌ !

«مردى به أميرالمؤمنين عليه السّلام گفت : قسم به خدا اين شخص چيزى از شما نخواسته بود ؛ حال كه شما مى‏خواهيد به او خرما بدهيد ، چرا پنج وسق داديد ؟! يك وسق او را كفايت مى‏كرد!»

فَقَالَ لَهُ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السّلاَمُ : لَاكَثّرَ اللَهُ فِى الْمُؤْمِنِينَ ضَرْبَكَ ! أُعْطِى أَنَا وَ تَبْخَلُ أَنْتَ ؟!

«أميرالمؤمنين عليه السّلام به او گفت : خدا مثل تو را در ميان مؤمنين زياد نكند ، من مى‏بخشم و تو بخل مى‏كنى؟!»

لِلّهِ أَنْتَ ! إذَا أَنَا لَمْ أُعْطِ الّذِى يَرْجُونِى إلّا مِنْ بَعْدِ الْمَسْأَلَةِ ، ثُمّ أَعْطَيْتُهُ بَعْدَ الْمَسْأَلَةِ ، فَلَمْ أُعْطِهِ إلّا ثَمَنَ مَا أَخَذْتُ مِنْهُ ؛ وَ ذَلِكَ لِأَنّى عَرّضْتُهُ أَنْ يَبْذُلَ لِى وَجْهَهُ الّذِى يَعْفِرُهُ فِى التّرَابِ لِرَبّى وَ رَبّهِ عِنْدَ تَعَبّدِهِ لَهُ . (10)

«اگر من به آن كسى كه اميد إنفاق دارد نبخشم ، تا اينكه ضرورت او را وادار كند كه از من سؤال كند ، بنابراين من به او ندادم مگر قيمت آنچه را كه از او گرفتم ! زيرا من او را در معرض سؤال در آورده‏ام ، تا چهره و سيماى خود را كه بايد فقط در حال عبادت در پيشگاه پروردگارم و پروردگارش به خاك بمالد ، در هنگام تقاضاى سؤال به من بذل نمايد .»

چقدر عالى بيان مى‏كند ! مى‏فرمايد : آبروى يك شخص مسلمان بقدرى بلند مرتبه و با أهمّيّت است كه با هيچ چيز نبايد معاوضه شود . فقط مسلمان بايد صورت خود را به سجده بگذارد ، و در موقع عبادت براى پروردگار نيايش و كُرنش كند . إنسان صورت خود را براى سؤال در مقابل هيچكس نبايد قرار بدهد . چهره و سيما و آبروى إنسان آنقدر ارزشمند است كه با حقيقت إنسان برابر است . اگر آبروى كسى از بين رفت ، شخصيّتش از بين رفته است . اگر سؤال كرد ، نفس خود را سؤال كرده‏است . يعنى نفس خود را در حدود سؤال پائين آورده است . و اين سيما را خدا فقط به خود اختصاص داده است و هيچ مسلمانى حقّ ندارد صورت خود را به خاك بمالد و سجده كند ، مگر براى پروردگار . و هيچ مسلمانى حقّ ندارد از كسى تقاضا كند مگر از پروردگار !

اينك تو مى‏گوئى : به او بخشش نكن تا بيچاره شود و بيايد از تو سؤال كند ! آنوقت من آنچيزى را كه در مقابل تقاضايش دادم ، ثَمَنَ مَا أَخَذْتُ مِنْهُ است و آنچه از او گرفتم چيز كمى نبوده است . الآن پنج بار شتر خرما به او دادم ، أمّا اگر سؤال مى‏كرد و سپس داده بودم ، من چيزى از او گرفته بودم كه هيچ چيز جاى آنرا نمى‏توانست بگيرد ؛ و آن شخصيّت و آبروى إسلامى و إنسانى او بود .

أميرالمؤمنين عليه السّلام در بازگشت از صفّين ، از جمله مطالبى كه براى إمام حسن عليه السّلام مى‏نويسند اين جمله است :

وَ أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلّ دَنِيّةٍ وَ إنْ سَاقَتْكَ إلَى الرّغَآئِبِ ؛ فَإنّكَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضًا . وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَهُ حُرّا . (11)

«نفس خود را از هر چيز پست كه ترا پائين آورد بالا ببر ، و اگر چه آن چيز پست و آن دنيّه و تقاضا ترا به رغائب و بهره‏هاى وافى برساند ؛ زيرا آنچه را كه از نفس خود در مقابل اين تقاضا از دست داده‏اى تا آخر عمر قابل برگشت نخواهد بود . و چيزى معادل و برابر با آن هيچگاه به دست تو نخواهد رسيد !

عبد غير نشو ، خدا تو را آزاد قرار داده است . اگر تو از شخصى سؤال بكنى بنده او شده‏اى .»

و از جمله كلمات آنحضرت است : وَاحْتَجْ إلَى مَنْ شِئْتَ تَكُنْ أَسِيرَهُ ، وَاسْتَغْنِ عَمّنْ شِئْتَ تَكُنْ نَظِيرَهُ ، وَامْنُنْ عَلَى مَنْ شِئْتَ تَكُنْ أَمِيرَهُ . (12)

«به هر كس ميخواهى نيازمند باش ، كه در اينصورت أسير او هستى ! از هر كس ميخواهى بى‏نياز باش ، كه در اينصورت نظير او هستى ! به هر كس ميخواهى چيزى را عطا كن ، كه در اينصورت أمير او هستى!»

اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد

پى‏نوشتها:‌


1) نَمِرَة به فتح نون و كسر ميم ، ناحيه‏اى است متّصل به عرفات كه جزء عرفات نيست ؛ و فاصله آن تا مكّه بنابر نقل «معجم البلدان» يازده ميل است .

2) قَصوآء به فتح قاف و مدّ است ؛ و اينكه بعضى به ضمّ قاف و قصر : قُصوى خوانده‏اند اشتباه است . و اين ناقه ، غير از ناقه عَضْباء و جَدْعاء است . و بعضى كه تمام ل‏ل اين أسامى را علم براى ناقه واحدى دانستند نيز اشتباه است .

3) مشروح اين خطبه با ذكر مصادر آن در كتاب «إمام شناسى» ج 6 ، ص 132 آورده شده است .

4) ذيل آيه 279 ، از سوره 2 : البقرة

5) آيه 183 ، از سوره 26 : الشّعرآء

6) إمام شناسى» ج 6 ، ص 139 ؛ بنقل از «تاريخ يعقوبى» طبع بيروت ، ج 2 ، ص 209

7) أوّلين كسى كه اين قانون را شكست أبوبكر بود كه پس از ارتحال پيغمبر أكرم به عقيده خود با أفرادى كه از دادن زكوة امتناع نمودند جنگيد ، با آنكه ايشان مسلمان بودند .

در كتاب «لِأكونَ معَ الصّادقين» دكتر سيّد محمّد تيجانى ، ص 113 آورده است : معروف است كه : أوّل حادثه‏اى كه در زمان أبوبكر رخ داد ، حكم وى بود به جنگ مانعين زكوة با وجود معارضه عمربن الخطّاب و استشهاد او به حديث رسول‏الله صلّى الله عليه و آله : مَنْ قَالَ : لَا إلَه اِلّا اللَهُ مُحَمّدٌ رَسُولُ اللَهِ ، عَصَمَ مِنّى مَالَهُ وَ دَمَهُ إلّا بِحَقّهَا وَ حِسَابُهُ عَلَى اللَهِ .

و در كتاب «النّصّ و الاجتهاد» طبع دوّم ، ص 352 از شيخان ، از دو صحيحشان ، از رسول خدا روايت كرده‏است كه فرمود : سِبَابُ الْمُسْلِمِ فِسْقٌ وَ قِتَالُهُ كُفْرٌ .

8) الأحكام السّلطانيّة» ص 55 ؛ از بخارى ، و مسلم ، و أبوداود ، و ترمذى ، و نسائى نقل مى‏كند .

9) وَسْق كه به فتح واو ، و بعضى به كسر (وِسق) خوانده‏اند عبارت است از : شصت من . و بعضى حِمْلُ بَعِير (يك بار شتر) را وسق مى‏گويند . حجازيّين ، سيصد و بيست رطل را وسق مى‏گويند ؛ و عراقيّين ، چهارصد و هشتاد رطل را وسق مى‏گويند ؛ و هر رطلى دوازده وقيه است . بطور إجمال اين معانى متقاربند ، و يك وسق يعنى يك بار شتر يا حدّأقلّ شصت من بار .

10) وسآئل الشّيعة» طبع أمير بهادر ، ج 2 ، كتاب الزّكوة ، باب 39 از أبواب صدقه ، ص 56

11) نهج البلاغة» رساله 31 ؛ و از طبع مصر با شرح شيخ محمّد عبده ، ج 2 ، ص 51 ، قسمت چهارم از پنج قسمت رساله

12) محدّث نورى رحمةالله عليه در «صحيفه ثانويّه علويّه» در ص 61 و 62 آورده است كه : وَ كانَ مِنْ دُعآئِهِ عَلَيْهِ السّلامُ فى الْمُناجاةِ عَلَى ما رَواهُ جَماعَةٌ مِنْ أصْحابِنا ، مِنْهُمُ الشّيْخُ الصّدوقُ فى «الْخِصالِ» عَنِ الْحَسَنِ بْنِ حَمْزَةَ الْعَلَوىّ ، عَنْ يوسُفَ بْنِ مُحَمّدٍ الطّبَرىّ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ نَجِدَةِ ، قالَ :

حَدّثَنا وَكيعٌ ، عَنْ زَكَرِيّا بْنِ أبى زآئِدَةَ ، عَنْ عامِرَ الشّعْبىّ ، قالَ :

تَكَلّمَ أميرُالْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السّلامُ بِتِسْعِ كَلِماتٍ ارْتَجَلَهُنّ ارْتِجالًا فَقَأْنَ عُيونَ الْبَلاغَةِ ، وَأَيْتَمْنَ جَواهِرَ الْحِكْمَةِ ، وَ قَطَعْنَ جَميعَ الْأنامِ أنْ يَلْحَقْنَ بِواحِدَةٍ مِنْهُنّ .

ثَلاثٌ مِنْها فى الْمُناجاةِ ، وَ ثَلاثٌ مِنْها فى الْحِكْمَةِ ، وَ ثَلاثٌ مِنْها فى الْأدَب .

فَأَمّا اللاتى فى المُناجاةِ ، فَقالَ :

إلَهى كَفَى بِى عِزّا أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْدًا ، وَ كَفَى بِى فَخْرًا أَن تَكُونَ لِى رَبّا ! أَنْتَ كَمَا أُحِبّ فَاجْعَلْنِى كَمَا تُحِبّ !

وَ أمّا اللاتى فى الْحِكْمَةِ ، فَقالَ :

قِيمَةُ كُلّ امْرِىً مَا يُحْسِنُهُ . وَ مَا هَلَكَ امْرُؤٌ عَرَفَ قَدْرَهُ . وَالْمَرْءُ مَخْبُوّ تَحْتَ لِسَانِهِ .

وَ أمّا اللاتى فى الْأدَبِ فَقالَ :

امْنُنْ‏عَلَى مَنْ شِئْتَ تَكُنْ أَمِيرَهُ ! وَاحْتَجْ إلَى مَنْ شِئْتَ تَكُنْ أَسِيرَهُ ! واسْتَغْنِ عَمّنْ شِئْتَ تَكُنْ نَظِيرَهُ .