ربا
پيشينه تاريخى ربا، ربا در قرآن و سنت، انواع ربا و فرار از ربا

- پى‏نوشت‏ها -
- ۳ -


(624) - جواهر الكلام، ج‏25، ص‏10.
(625) - الفروع من الكافى، ج‏5، ص‏254؛ وسائل الشيعه، ابواب الصوف، باب‏12، ح‏5.
(626) - جواهر الكلام، ج‏25، ص‏10.
(627) - تحرير الوسيله، ج‏1، ص‏651.
(628) - وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏477، ح‏4.
(629) - همان، ص‏454، ح‏1.
(630) - همان، ج‏13، ص‏106، ح‏11.
(631) - همان، ج‏13، ص‏104، ح‏4.
(632) - همان، ج‏13، ص‏107، ح‏15.
(633) - همان، ج‏13، ص‏106، ح‏12؛ جامع احاديث الشيعه، ج‏18، ص‏331، ح‏1.
(634) - وسائل الشيعه، ج‏13، ص‏105، ح‏10؛ جامع الحديث الشيعه، ج‏18، ص‏332، ح‏8.
(635) - وسائل الشيعه، ج‏13، ح‏9؛ جامع الحديث الشيعه، ج‏18، ص‏335، ح‏18.
(636) - همان.
(637) - الحدائق الناظره، ج‏20، ص‏114.
(638) - وسائل الشيعه، ج‏13، ص‏107، ح‏17.
(639) - جامع احاديث الشيعه، ج‏18، ص‏332، ح‏1.
(640) - همان، ح‏2.
(641) - همان، ص‏322، ح‏4.
(642) - نيل الاوطار، ج‏5، ص‏350.
(643) - جامع احاديث الشيعه، ج‏18، ص‏335، ح‏17.
(644) - جواهر الكلام، ج‏25، ص‏9؛ الحدائق الناظره، ج‏20، ص‏189؛ مفتاح الكرامه، ج‏5، ص‏5؛ جامع المقاصد، ج‏5، ص‏9.
(645) - وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏477، باب‏12، ح‏3.
(646) - همان، ح‏7.
(647) - بقره(2) آيه‏237.
(648) - جامع احاديث الشيعه، ج‏18، ص‏333، ح‏9.
(649) - نيل الاوطار، ج‏5، ص‏348.
(650) - تحرير الوسيله، ج‏1، ص‏654، مساله 11.
(651) - جامع المقاصد، ج‏5، ص‏33.
(652) - وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏480، ح‏1.
(653) - همان، ح‏2.
(654) - مستدرك الوسائل، ج‏13، ص‏352، باب‏8، ح‏1، وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏481، ح‏3.
(655) - جواهر الكلام، ج‏25، ص‏13.
(656) - تذكره الفقهاء، ج‏2، ص‏6.
(657) - جامع المقاصد، ج‏5، ص‏21.
(658) - الدروس الشرعيه، ج‏3، ص‏319.
(659) - جواهر الكلام، ج‏25، ص‏13.
(660) - تحرير الوسيله، ج‏1، ص‏654، مساله 12؛ وسيله النجاه، با حاشيه آيت گلپايگانى، ج‏2، ص‏178.
(661) - جواهر الكلام، ج‏25، ص‏36.
(662) - جامع احاديث الشيعه، ج‏18، ص‏337، ح‏1.
(663) - جامع الحديث الشيعه، ج‏18، ص‏337، ح‏3.
(664) - وسائل الشيعه، كتاب النجاره، ابواب احكام العقود، باب‏4، ح‏1و2؛ المستدرك الوسائل، ج‏13، ص‏444، ح‏2.
(665) - تحرير الوسيله، ج‏1، ص‏535، مساله‏3.
(666) - السنن الكبرى، ج‏8، ص‏350؛ ابى عبدالله حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، ج‏2، ص‏52.
(667) - جهت بررسى نظريات علماى اهل سنت در اين مورد، ر.ك: المغنى، ج‏4، ص‏489؛ الجصاص احكام القرآن، ج‏2، ص‏187؛ ابن الباحى اندلسى، كتاب المنتقى شرح الموطا، ج‏5، ص‏64؛ روضه الطالبين، ج‏4، ص‏196؛ ابن قيم، اغائه اللهفان، ص‏281؛ بدايه المجتهد، ج‏2، ص‏143؛ المبسوط، ج‏21، ص‏31؛ السنن الكبرى، ج‏6، ص‏28؛ على بن ابى بكر هيثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج‏4، ص‏130؛ حاشيه ابن عابدين، رد المختار على الدر المختار، ج‏4، ص‏168 و 169؛ بحوث فى الربا، ص‏59؛ الربا و المعاملات المصرفيه، ص‏231.
(668) - جواهر الكلام، ج‏25، ص‏6و7؛ مفتاح الكرامه، ج‏5، ص‏35.
(669) - جامع احاديث الشيعه، ج‏18، ص‏336؛ كنز العمال، ج‏6، ص‏238، ح‏15516.
(670) - وسائل الشيعه، ج‏13، ص‏106، ح‏11.
(671) - جواهر الكلام، ج‏25، ص‏6؛ مفتاح الكرامه، ج‏5، ص‏35؛ جامع المقاصد، ج‏5، ص‏21.
(672) - الحدائق الناضره، ج‏20، ص‏117.
(673) - عروه الوثقى، ج‏2، ص‏8.
(674) - جامع المدارك، ج‏3، ص‏329.
(675) - تحرير الوسيله، ج‏1، ص‏655.
(676) - توضيح المسائل، ص‏404.
(677) - استفئاءات، ص‏154.
(678) - توضيح المسائل، ص‏401.
(679) - توضيح المسائل، ص‏343.
(680) - اقراب الموارد، ج‏1، ص‏246
(681) - لسان العرب، ج‏3، ص‏398-400.
(682) - مجدالدين فيروز آبادى، القاموس المحيط، ج‏3، ص‏363.
(683) - نساء (4) آيه‏98.
(684) - مجمع البحرين، ج‏5، ص‏361.
(685) - ابن اثير، النهايه، ج‏1، ص‏463.
(686) - اين كه گفتيم حيله‏هاى شرعى معمولا براى فرار از حرمت يا وجوب استفاده مى‏شود، به سبب اين است كه در حيله‏هاى شرعى لزوما رفع يك حكم مورد نظر نيست، بلكه ممكن است هدف از به كارگيرى حيله، اثبات حكم الزامى وجوب يا حرمت باشد. همچنين لازم نيست كه حيله حتما براى اين باشد كه حكم شرعى را در مورد شخصى مكلف تغيير دهد، چون ممكن است فردى حيله‏اى را انجام دهد تا يك حكم الزامى را درباره ديگرى اثبات كند؛ مانند مثال‏هاى زير: 1. اثبات حكم حرمت بر غير؛ مثل اين كه زنى نوه دخترى خود را شير دهد تا دختر وى بر دامادش حرام گردد.
2. اثبات وجوب بر غير؛ مثل اين كه فردى مالى را به ديگرى بذل نمايد تا سفر حج بر او واجب شود.
3. اثبات حرمت بر خود؛ مانند اين كه مراد از يكى از همسرانش ظهار كند تا بدين وسيله مباشرت با وى را تا مدتى بر خود حرام نمايد، در نتيجه از انجام حقوق همسرى طفره رود.
4. اثبات وجوب بر خود؛ چنان كه به دروغ به اتلاف مال ديگرى اقرار كند تا پرداخت آن بر وى واجب شود، در نتيجه ورثه‏اش را از بخشى از ارث محروم سازد.
با درنظر گرفتن اين كه در حيله، براى رفع يك حكم الزامى نيز همين 4 صورت متصور است، وقتى اين 8 صورت را با حكم حيله صرف نظر از هدفى كه براى آن به كار مى‏رود (احكام خمسه) لحاظ كنيم، 40 صورت متصور است كه ما در متن تنها ده صورت آن را بيان كرده‏ايم.
از طرف ديگر، گاه از حيله براى تغيير يك حكم وضعى، نظير صحت و فساد و يا اسقاط يا اثبات يك حق استفاده مى‏شود كه اگر جميع اين موارد را در نظر بگيريم، اقسام حيله بسيار بيش‏تر خواهد شد.
(687) - جواهر الكلام، ج‏23، ص‏396.
(688) - ر.ك: مفتاح الكرامه، ج‏4، ص‏905؛ جوامع الفقهيه، ص‏253؛ سيد مجتبى سويج، رساله فى الربا، ص‏5 115؛ رساله سيد محمد بن محمد صادق، مجله كيهان انديشه، مهر1365، ص‏109.
(689) - مجمع الفائده و البرهان، ج‏8، ص‏488.
(690) - همان، ص‏453.
(691) - تحرير الوسيله، ج‏1، ص‏538، مساله‏7.
(692) - بعضى اين دلايل و شبيه آن را به عنوان دلايل تحريم حيله‏هاى ربا مطرح كرده‏اند؛ اما چنان كه خواهيم ديد، بيش‏تر اين دلايل، در صورت اثبات، تنها بر بطلان حيله‏هاى ربا دلالت مى‏كنند و بر حرمت آن دلالتى ندارند.
(693) - كتاب البيع، ج‏2، ص‏409و410.
(694) - الربا فقهيا و اقتصاديا، ص‏268-270.
(695) - بيع عرايا چنان كه بعضى از علماى عامه تعريف كرده‏اند، قسمى از بيع مزابنه است كه شارع استثناى آن را اجاره داده است. صاحب شرح كبير مى‏گويد: بيع مزابنه جايز نيست و آن عبارت است از: فروش خرماى تازه بر روى درخت خرما در مقابل تمر (خرماى خشك شده) مگر در عريا كه فروش خرماى تازه روى درخت است تخمينا؛ در مقابل مقدار مساوى آن از خرماى خشك شده كه باكيل اندازه‏گيرى شده باشد و در صورتى كه كم‏تر از پنج وسق (847 كيلو گرم) باشد؛ براى كسى كه نياز به خرماى تازه دارد، اما پول پرداخت آن را ندارد. مصادر الحق فى فقه الاسلامى، ج‏1، جزء3، ص‏209-210.
(696) - گرچه عقلا در قبيح دانستن ظلم اتفاق نظر دارند، اما اينگونه نيست كه جميع مصاديق ظلم را تشخيص بدهند، بلكه احتمال دارد كه در مورد يك مصداق با يكديگر اختلاف كنند. لذا بايد به عمومات و اطلاقات استناد جست و با اين كه ممكن است در بعضى جاها عقلا وجود ملاك ظلم را به سبب غلبه شهوات مادى در نيايند، ولى باز هم بايد گفت كه ادله شرعى كاشف از وجود ملاك ظلم در اين گونه موارد است.
(697) - محمد حميدالله، نامه‏ها و پيمان‏هاى سياسى حضرت محمد (ص) و اسناد صدر اسلام، ترجمه سيد محمد حسينى، ص‏243 و 244.
(698) - بقره(2) آيات 278-279.
(699) - همان، آيه‏279.
(700) - روم (30) آيه‏39.
(701) - آل عمران(3) آيه 130.
(702) - شهيد مطهرى مى‏گويد: حتى تعليل مسلم و معروف روايات لئلا يسمتنع الناس من اصطناع المعروف كه خلاصه‏اش اين است: براى اين كه باب قرض الحسنه سد نشود. آيا با اين حيله‏ها مردم امتناع از قرض الحسنه مى‏كنند يا نمى‏كنند؟ اين است كه ما قبلا گفتيم كه اين حيله‏ها مبارزه با اغراض شارع است نه تبديل موضوعى شرطى به موضوعى شرطى ديگر.
(703) - ربا، بانك و بيمه، ص‏237-239.
(704) - ر.ك: موسى خوانسارى، منيه الطالب، ج‏1، ص‏10؛ محمد عبدالوهاب بحيرى، حيله‏هاى شرعى ناسازگار با فلسفهى فقه، ترجمه حسين صابرى، ص‏314-318.
(705) - خطوط اصلى اقتصاد اسلامى، ص‏248 و 249.
(706) - مسالك الافهام، ج‏3، ص‏332.
(707) - الحدائق الناظره، ج‏25، ص‏377و378.
(708) - جواهر الكلام، ج‏23 ص‏396و397.
(709) - حسين مظاهرى، مقايسه‏اى بين سيستمهاى اقتصادى، ج‏2، ص‏82.
(710) - همان، ص‏78.
(711) - همان، ج‏2، ص‏77.
(712) - حيله‏هاى شرعى ناسازگار با فلسفه فقه، ص‏339.
(713) - برخى با آوردن اين روايات و شبيه آن خواسته‏اند اضافه بر بطلان، حرمت حيله‏هاى ربا را نيز اثبات نمايند، نگاه كنيد به: حيله‏هاى شرعى ناسازگار با فلسفه فقه، ص‏202و212؛ مقايسه بين سيستمهاى اقتصادى، ج‏2، ص‏74-76.
(714) - تفسير الميزان، ج‏5، ص‏395.
(715) - نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 156، ص‏220؛ وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏456، ح‏4.
(716) - به نقل از: مقايسه‏اى بين سيستمهاى اقتصادى، ج‏2، ص‏74.
(717) - همان، ص‏456، ح‏3.
(718) - وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏373، ح‏9.
(719) - مقايسه‏اى بين سيستمهاى اقتصادى، ج‏2، ص‏76.
(720) - وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏371، ح‏5.
(721) - همان، ح‏6.
(722) - همان، ص‏370، ح‏3.
(723) - همان، ح‏4.
(724) - همان، ص‏379-381، احاديث‏1-6.
(725) - همان، ص‏455و456.
(726) - همان، ص‏380، ح‏5.
(727) - همان، ص‏379، باب‏9.
(728) - همان، ص‏380، ح‏4.
(729) - همان جا.
(730) - همان، ج‏12، ص‏379، ح‏3.
(731) - همان، ص‏169و170، ح‏6و8.
(732) - همان، باب‏9، ابواب صفات قاضى، ح‏14و15و48.
(733) - كتاب البيع، ج‏2، ص‏413-416.
(734) - وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏466-467، ح‏1و2و3.
(735) - تهذيب الاحكام، ج‏7، ص‏107، ح‏509/115.
(736) - وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏468، ح‏7.
(737) - همان، ح‏4.
(738) - براى آگاهى از اصل اين دو روايت ر.ك: همين اثر، بخش ربا در سنت.
(739) - وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏468، ح‏6.
(740) - بقره (2) آيه‏هاى 8-10؛ نساء (4) آيه‏142.
(741) - مطففين (83) آيه‏هاى 1-6؛ بقره (2) آيه‏هاى 228-231؛ نساء(4) آيه‏هاى 11-14.
(742) - اعراف (7) آيه‏هاى 163-166.
(743) - بقره(2) آيه‏65.
(744) - بحارالانوار، ج‏14، ص‏56.
(745) - نظر دوم: اين نظر نزديك به نظر اول است. قربطى و ابن عربى گفته‏اند: ابليس براى آنان چنين ترسيم كرد كه در روز شنبه دهانه خليج‏ها و حوزها را ببندند تا چون شامگان، ماهيان بخواهند به نهر بزرگ و ژرفاى دريا باز گردند، راهى نيابند و مردم بتوانند آن‏ها را در ديگر روزها صيد كنند. آنان نيز چنين كردند و مسخ شدند. الجامع الاحكام القرآن، ج‏1، ص‏438و439. نظير سوم: قاضى حنبلى ابوبعلى و ابن كثير مى‏گويند: مردم تورها و ريسمان‏هاى خود را روز جمعه مى‏گستراندند و روز يك شنبه جمع مى‏كردند. تفسير القرآن العظيم، ج‏1، ص‏183-184.
نظير چهارم: در روايت ابن عباس آمده است: مردى از آنان ماهى‏اى گرفت و بينى آن را سوراخ كرد و نخى از آن عبور داد. سپس ميخى در ساحل كوبيد و سر ديگر نخ را به آن ميخ بست و ماهى را در آب رها كرد. روز بعد، آن را گرفت، كباب كرد و خورد، پس از آن مردم اين شيوه را در پيش گرفتند. جامع البيان، ج‏1، ص‏232.
نظير پنجم: در روايت ابن زيد آمده است: يكى از مردم ماهى‏اى گرفت و نخى به دم آن بست و سر ديگرش را به تيركى در ساحل گره كرد و آن را در آب رها كرد، چون شب يك شنبه فرا رسيد ماهى را با نخ پيش كشيد و كباب كرد و از آن روى كه خداوند آنان را زود كيفر نداد، اين كار در پيش گرفتند و پيوسته انجام دادند (همان).
نظير ششم: در روايت آمده است: شيطان نزد آنان آمده و گفت: تنها خوردن ماهى در روز شنبه بر شما حرام است. آن‏ها را روز شنبه صيد كنيد و در روزهاى بعد بخوريد. آنان چنين كردند. به نقل از حيله‏هاى شرعى، ناسازگار با فلسفه فقه، ص‏68.
(746) - براى تحقيق در اين باره به اين آيات و تفسير آن‏ها مراجعه كنيد: آل عمران (3) آيه‏هاى 72و77و78و188.
(747) - جواهر الكلام، ج‏32، ص‏201.
(748) - سنن ابن ماجه، كتاب الزها، باب‏39.
(749) - صحيح البخارى، كتاب البيوع، باب‏103، ح‏2223-2224.
(750) - همان، كتاب الاشربه، باب‏6، ح‏559.
(751) - نيز متناسب با مساله وجوب تامين اغراض است آنچه كه در باب وجوب ارشاد جاهل و اعلام غافل آورده‏اند. شيخ در مكاسب در ذيل مساله بيع الدهن المتنجس للاستصباح، مساله وجوب اعلام را مطرح كرده است و در ضمن كلامش پس از اين كه اعلام را واجب نمى‏داند، مى‏فرمايد: الا اذا علمنا من الخارج وجوب رفع ذلك لكونه فسادا قد امر بدفعه كل من قدر عليه كمالوا طلع على عدم اباحه دم من يريد الجاهل قتله او عدم اباحه عرضه له او لزم من سكوته ضرر مالى قد امرنا بدفعه عن كل احد... ربا، بانك و بيمه، ص‏211-212.
(752) - با، بانك و بيمه، ص‏239و240.
(753) - اصول الفقه، ج‏1، ص‏217.
(754) - همان، ص‏219.
(755) - ر.ك: مستمسك العروه الوثقى، ج‏4، ص‏316-320، مساله 13.
(756) - جواهر الكلام، ج‏32، ص‏202.
(757) - همان، ج‏23، ص‏391؛ مجمع الفائده و البرهان، ج‏8، ص‏487.
(758) - وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏466و467، ح‏1.
(759) - همان، ص‏467، ح‏2.
(760) - همان، ص‏468، ح‏4.
(761) - تهذيب الاحكام، ج‏7، ص‏107، ح‏509/115.
(762) - وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏483، ح‏8.
(763) - ابن قدامه، المغنى، ج‏4، ص‏168و169، مساله 2836؛ جامع المقاصد، ج‏4، ص‏275.
(764) - جامع المقاصد، ج‏4، ص‏275؛ مسالك الافهام، ج‏3، ص‏330.
(765) - همان مدارك.
(766) - جامع المقاصد، ج‏4، ص‏275.
(767) - مسالك الافهام، ج‏3، ص‏330-332.
(768) - ملحقات عروه الوثقى، ج‏2، ص‏42، مساله‏48.
(769) - جواهر الكلام، ج‏33، ص‏393.
(770) - عروه الوثقى، ج‏2 (ملحقات)، ص‏42، مساله 48.
(771) - مفتاح الكرامه، ج‏4، ص‏527.
(772) - جواهر الكلام، ج‏23، ص‏396.
(773) - الحدائق الناضره، ج‏19، ص‏269.
(774) - قواعد الفقهيه، ج‏5، ص‏154.
(775) - مهذب الاحكام، ج‏17، ص‏358.
(776) - مفتاح الكرامه، ج‏4، ص‏527.
(777) - قواعد الفقهيه، ج‏5، ص‏154؛ جواهر الكلام، ج‏23، ص‏396.
(778) - جواهر الكلام، ج‏23، ص‏396.
(779) - قواعد الفقهيه، ج‏5، ص‏154.
(780) - مفتاح الكرامه، ج‏4، ص‏527.
(781) - جواهر الكلام، ج‏23، ص‏396، الحدائق الناضره، ج‏19، ص‏269؛ مهذب الاحكام، ج‏17، ص‏358.
(782) - جواهر الكلام، ج‏23، ص‏393.
(783) - براى اين مساله صورت‏هاى زيادى متصور است، چون با معامله دوم قبل از سررسيدن ثمن معامله اول انجام گرفته است و يا بعد از آن و در هر دو فرض يا به خود فروشنده، كالا را مى‏فروشد يا به فرد سوم و كالاى مزبور يا طعام است يا غير طعام و ثمن در معامله اول و دوم يا از يك جنس است و يا خير و ثمن و مثمن در معامله دوم يا مساوى اند و يا اختلاف دارند و يا معاملهى دوم در معامله اول شرط شده است و يا نه كه فروض زيادى است و همه آن مربوط به بحث ما نمى‏شود. لذا تنها آنچه را مربوط به حيل رباى قرضى است، بيان خواهيم كرد.
(784) - جواهر الكلام، ج‏23، ص‏112.
(785) - رياض المسائل، ج‏5، ص‏134.
(786) - مجمع الفائده و البرهان، ج‏8، ص‏330.
(787) - حمزه بن عبدالعزيز ديلمى، المراسم، تحقيق محمود البستانى، ص‏174.
(788) - جواهر الكلام، ج‏23، ص‏108.
(789) - وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏371، ح‏6.
(790) - همان، ص‏370، ح‏3.
(791) - همان، ص‏373، ح‏8.
(792) - وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏370، ح‏4؛ التهذيب، ج‏7، ص‏51.
(793) - شيخ انصارى، مكاسب، ص‏307.
(794) - مجمع البحرين، ج‏6، ص‏288.
(795) - السرائر، ج‏2، ص‏205.
(796) - وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏372، ح‏2.
(797) - المقنعه، ص‏596.
(798) - النهايه، ص‏388؛ الخلاف، ج‏3، ص‏139.
(799) - وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏372، ح‏5.
(800) - وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏373، ح‏6.
(801) - تذكرده الفقهاء، ج‏1، ص‏546.
(802) - وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏369-373.
(803) - همان، ص‏373، ح‏9
(804) - همان، ص‏371، ح‏5.
(805) - رياض المسائل، ج‏5، ص‏134.
(806) - محمد باقر بن محمد مومن سبزوارى، كفايه الاحكام، ص‏94.
(807) - محمد محسن فيض كاشانى، مفاتيح الشرايع، تحقيق مهدى رجائى، ج‏3، ص‏66.
(808) - جواهر الكلام، ج‏23، ص‏110.
(809) - المقنعه، ص‏596.
(810) - النهايه، ص‏388.
(811) - السرائر، ج‏2، ص‏289.
(812) - جامع المقاصد، ج‏4، ص‏204.
(813) - مسالك الافهام، ج‏3، ص‏225.
(814) - تذكره الفقهاء، ج‏1، ص‏546.
(815) - جواهر الكلام، ج‏23، ص‏110. جواب‏هايى ديگر نيز از اشكال دور داده شده است كه براى اطلاع، مى‏توان به مصباح الفقاهه، ج‏7، ص‏587 و 588 و كتاب البيع، ج‏5، 361، مراجعه كرد.
(816) - شهيد اول و شهيد ثانى، غايه المراد و حاشيه الارشاد، تحقيق مركز الابحاث و الدراسات الاسلاميه، ج‏2، ص‏78.
(817) - مسالك الافهام، ج‏3، ص‏224-225؛ جامع المقاصد، ج‏4، ص‏205.
(818) - ارشاد الطالب، ج‏4، ص‏566.
(819) - ص‏258.
(820) - الحدائق الناضره، ج‏19، ص‏127.
(821) - المكاسب، ص‏308.
(822) - وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏371، ح‏6.
(823) - الحدائق الناضره، ج‏19، ص‏128.
(824) - جواهر الكلام، ج‏23، ص‏111.
(825) - كتاب البيع، ج‏5، ص‏361-362.
(826) - مصباح الفقاهه، ج‏7، ص‏580.
(827) - المكاسب، ص‏309.
(828) - وسائل الشيعه، ج‏12، ح‏5.
(829) - آيه الله تبريزى روايت على بن جعفر را صحيحه مى‏داند (ارشاد الطالب، ج‏4، ص‏564).
(830) - جواهر الكلام، ج‏23، ص‏36.
(831) - همان؛ كتاب البيع، ج‏4، ص‏222-223.
(832) - وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏355، ح‏1.
(833) - همان، 354، ح‏1.
(834) - همان، ج‏12، ص‏355، ح‏3.
(835) - المستدرك، باب 6 از ابواب خيار، ح‏1.
(836) - جواهر الكلام، ج‏23، ص‏41.
(837) - مرحوم خوئى و به تبع وى، برخى از شاگردانش فروشى اسكناس به زيادى را در صورت نسيه جايز نمى‏دانند؛ به اين دليل كه: 1. در معاوضه، بايد بين عوضين تغاير باشد و در اين جا تغايرى بين عوضين نيست، پس معاوضه‏اى هم در كنار نيست.
2. ارتكاز عقلا اين است كه آنچه واقع مى‏شود قرض است، زيرا به مقتضاى اصل، مراد از قرض در اتكاز عقلا، تبديل مال مثلى خارجى به مثل آن در ذمه است، لذا عرفا عنوان قرض بر فروش نسيه اسكناس صدق مى‏كند، اگرچه عنوان تمليك به عوض انشا شده باشد. بنابر اين، احكام قرض درباره آن مصداق مى‏يابد كه از جمله آن، حرمت گرفتن زيادى است منهاج الصالحين، ج‏2، ص‏55.
شهيد صدر به دليل اول چنين اشكال مى‏كند: مغايرتى كه در بيع لازم است، در اين معامله وجود دارد؛ زيرا ثمن امر كلى در ذمه است و مثمن عين خارجى است و صرف قابليت انطباق ثمن مغايرتى را كه خريد و فروش لازم است، نفى نمى‏كند و گرنه لازم مى‏آيد كه بيع شى‏ء قيمتى به همجنس خود در ذمه با زيادى جايز نباشد، مثل بيع يك اسب در مقابل دو اسب در ذمه با اين كه بر صحت آن رواياتى وارد شده است. (سيد محمد باقر الصدر، البنك اللاربوى فى الاسلام، ص‏175).
به دليل دوم دو اشكال وارد شده است:
الف) اگر معامله نسيه اسكناس به مقدار بيش‏تر قرض به حساب مى‏آيد، بايد فروش دو شى‏ء همجنس به مقدار مساوى به طور نسيه جايز باشد، مانند فروش يك من گندم به يك من گندم به طور نسيه، چون اين عمل در حقيقت قرض است و قرض بدون گرفتن زيادى اشكالى ندارد و حال آنكه اين از موارد مسلم رباى نسيه است.
ب) الفاظ معاملات براى اعتباراتى كه انشا مى‏شود، وضع شده‏اند نه براى نتايج. در اين مورد هم آنچه اعتبار شده است بيع بوده است نه قرض.
اشكال دوم را بعضى از محققين جواب داده‏اند الربا فقهيا و اقتصاديا، ص‏256.
(838) - تحرير الوسيله، ج‏1، ص‏539؛ امام خمينى (قدس سره)، استفئاءات، ج‏2، ص‏148.
(839) - تحرير الوسيله، ج‏1، ص‏539؛ امام خمينى (قدس سره)، استفتاءات، ج‏2، ص‏148.
(840) - البنك اللاربوى فى الاسلام، ص‏246.
(841) - آيه الله اراكى، استفتاءات، ص‏136و154؛ تحرير الوسيله، ج‏2، ص‏617و618.
(842) - توضيح المسائل (محشى)، ص‏483.
(843) - البنك اللاربوى فى الاسلام، ص‏164-168.
(844) - همان، ص‏169-171.
(845) - منهاج الصالحين، ج‏1، ص‏408.
(846) - تحرير الوسيله، ج‏2، ص‏617، مساله 8.
(847) - جواهر الكلام، ج‏24، ص‏347؛ مفتاح الكرامه، ج‏5، ص‏29.
(848) - وسائل الشيعه، ج‏13، ص‏120؛ وسيله النجاه، ج‏2، ص‏172؛ تحرير الوسيله، ج‏1، ص‏649؛ آيت الله خوئى منهاج الصالحين، ج‏1، ص‏418وج‏2، ص‏173.
(849) - آيت الله حكيم با حاشيه شهيد صدر، منهاج الصالحين، ج‏2، ص‏187؛ آيت الله خوئى، منهاج الصالحين، ج‏1، ص‏418؛ آيت الله اراكى، استفتاءات، ص‏130؛ آيت الله مكارم شيرازى، توضيح المسائل، ص‏487؛ آيت الله تبريزى، توضيح المسائل، ص‏508.
(850) - تحرير الوسيله، ج‏2، ص‏611، امام خمينى، استفتاءات، ج‏2، ص‏175و176
(851) - تحرير الوسيله، ج‏2، ص‏612-613.
(852) - توضيح المسائل، ص‏549 و 550.
(853) - توضيح المسائل، ص‏508.
(854) - سنن ابو داود، كتاب الجهاد، باب‏64.
(855) - المغنى و الشرح الكبير، ج‏4، ص‏179و180.
(856) - ابن رشد، بدايه المجتهد و نهايه المقتصد، ج‏2، ص‏154.
(857) - الجامع فى اصول الربا، ص‏172.
(858) - المغنى و الشرح الكبير، ج‏4، ص‏45و256.
(859) - الجامع فى اصول الربا، ص‏172.
(860) - نيل الاوطار، ج‏5، ص‏244؛ المغنى و الشرح الكبير، ج‏4، ص‏45و256.
(861) - نيل الاوطار، ج‏5، ص‏244.
(862) - بدايهه المجتهد و نهايه المقتصد، ج‏2، ص‏154.
(863) - نيل الاوطار، ج‏5، ص‏244.
(864) - همان، ص‏45و275.
(865) - همان، ص‏46و275و258.
(866) - الجامع فى اصول الربا، ص‏174و175.
(867) - بقره(2) آيه‏هاى 229و230.
(868) - الجامع فى اصول الربا، ص‏175و176.
(869) - لغويون در معناى استحسان گفته‏اند: عدالشى‏ء حسنا، سواء كان الشى‏ء من الامور الحسيه او المعنويه؛ استحسان چيزى را نيكو شمردن است، چه آن چيز از امور حسى يا معنوى باشد. اصوليون اهل سنت در تعريف استحسان با يكديگر اختلاف بسيارى دارند ابوالحسن كرخى مى‏گويد: استحسان، يعنى اين كه مجتهد در يك مساله از دادن حكمى كه در نظاير آن مى‏داد، عدول كند؛ به خاطر دليل قوى‏ترى كه اقتضاى اين تغيير موضع را دارد. اين تعريف روشن‏ترين تعريف نزد حنفى‏هاست؛ زيرا همه انواع استحسان را شامل مى‏گردد و به اساس آن اشاره دارد، چون اساس استحسان اين است كه حكم مطابق آن، بر خلاف قاعده‏اى عام باشد، به اين سبب كه خروج از قاعده از باقى ماندن بر آن به شرع نزديك باشد.
از اين تعريف آشكار مى‏شود كه صورت‏هاى مختلف استحسان، در يك مساله جزئى - ولو به طور نسبى - در مقابل يك قاعده كلى نمود مى‏يابد و فقيه به آن پناه مى‏برد، زيرا باقى ماندن بر آن قاعده كلى كه همانا قياس است، كار را به اغراق در احكام شرع مى‏كشاند و موجب دورى از روح و معناى شريعت مى‏گردد.
مالكى‏ها از استحسان تعاريف مختلفى را ارائه داده‏اند در اين ميان، تعريف ابن عربى نزديك به تعريف حنفى‏هاست. وى مى‏گويد: استحسان، بهتر دانستن ترك يك دليل و رخصت دادن در مخالفت با آن است؛ زيرا دليل ديگرى با آن در بعضى از مقتضياتش سرناسازگارى دارد. ابن عربى، ترك دليل را چهارگانه مى‏دادند: الف) ترك دليل به خاطر عرف، ب)ترك دليل به خاطر اجماع، ج)ترك دليل به خاطر مصلحت، د)ترك دليل به خاطر آسان‏گيرى و دفع مشقت.
ابن انبارى، از فقيهان مالكى مى‏گويد: استحسان، معيار دانستن مصلحت جزئى در مقابل كلى است. اين تعريف سخن ابن رشد را در تعريف استحسان به ياد مى‏آورد: استحسان كه بسيار به كارگرفته مى‏شود، وانهادن يك قياس كلى است كه عمل بر طبق آن كار را به لغو و مبالغه در احكام شريعت مى‏كشاند، لذا در بعضى مواضع مى‏بايست با توجه به ويژگى خاصى كه در حكم موثر است، از آن قياس كلى عدول كرد.
مالك استحسان را تا بدان جا ارج نهاد كه درباره آن گفت: الاستحسان تسعه اعشار العلم؛ استحسان 10/9 علم دين است.
شافعى استحسان را حجت نمى‏دانست و مى‏گفت من استحسن فقد شرع؛ هر كه استحسان را به كار گيرد، به تشريع دين دست زده است.
عالمان شيعه و ظاهرى به استحسان بهايى نمى‏نهند.
به طور خلاصه، استحسان بها دادن به يك مصلحت جزئى در موضعى است كه قياس معارض عامى موجود باشد و براى آن مثال‏هاى گوناگونى آورده‏اند، از جمله:
لازمه قياس اين است كه شاهدها در هر قضيه‏اى كه در قضاوت، قاضى را با آن سرو كار مى‏افتد، عادل باشند، زيرا عدالت باعث مى‏شد احتمال راستگويى شاهد بر احتمال دروغگويى وى ترجيح داده شود و حكم بر طبق آن صادر گردد.
حال اگر قاضى در شهرى است كه در آن فرد عالى را نمى‏توان يافت، در اين صورت واجب است شهادت كسى كه فى الجمله به گفته وى مقدارى اعتماد است، پذيرفته شود، تا بلكه از به هدر رفتن مال‏ها و خون‏هاى مردم جلوگيرى شود.
در باب حيله‏هاى ربا نيز منظور اشكال كنندگان اين است كه در بيع الوفاء هم مثل ساير موارد علت تحريم رباى قرضى كه همانا گرفتن زيادى است، وجود دارد، لذا بايد قاعده كلى را رعايت كرد و حكم به عدم جواز بيع الوفاء نمود، اما حنفى‏ها مى‏گويند: براى مصلحت و دفع مشقت از مردم كه با اين گونه قرار دادها سرو كار دارند، نبايد در اين مورد به قياس عمل كرد.
ر.ك: الاصول العامه للفقه المقارن، ص‏361-364؛ ابو زهره، اصول الفقه، ص‏244-246.
(870) - الجامع فى اصول، الربا، ص‏177و178.
(871) - همان.
(872) - جواهر الكلام، ج‏23، ص‏378.
(873) - شريف مرتضى علم الهدى، الانتصار، ص‏441و442.
(874) - مختلف الشيعه، ج‏5، ص‏79.
(875) - جواهر الكلام، ج‏23، ص‏380؛ العروه الوثقى، ج‏2 (ملحقات)، ص‏46.
(876) - وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏436، ح‏1
(877) - همان، ح‏3و4.
(878) - مستدرك الوسائل، ج‏2، ص‏480.
(879) - النهايه و نكتها، ج‏2، ص‏118.
(880) - السراثر، ج‏2، ص‏252.
(881) - مختلف الشيعه، ج‏5، ص‏82.
(882) - كفايه الاحكام، ص‏98.
(883) - الحدائق الناضره، ج‏19، ص‏259؛ وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏437، ح‏6، اين روايت تنها در مورد ربا بين سيد و عبد است.
(884) - مجمع القائده و البرهان، ج‏8، ص‏489.
(885) - الحدائق الناضره، ج‏19، ص‏260.
(886) - جواهر الكلام، ج‏23، ص‏379.
(887) - وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏437، ح‏5.
(888) - عروه الوثقى، ج‏2 (ملحقات)، ص‏45، مساله 50.
(889) - منهاج الصالحين، ج‏2، ص‏74، مساله 14.
(890) - امام خمينى (قدس سره)، توضيح المسائل، ص‏302، مساله 2080؛ تحرير الوسيله، ج‏1، ص‏539.
(891) - آيت الله خوئى، توضيح المسائل، ص‏353، مساله‏2088؛ منهاج الصالحين، ج‏2، ص‏54، مساله‏218.
(892) - منهاج الصالحين، حكيم، ص‏74، حاشيه 162.
(893) - جواهر الكلام، ج‏23، ص‏380.
(894) - وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏436-437، ح‏1،3،4.
(895) - وسائل الشيعه، همان، ح‏6.
(896) - جواهر الكلام، ج‏23، ص‏382.
(897) - الحدائق الناضره، ج‏19، ص‏262.
(898) - النهايه، ص‏376.
(899) - وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏436، ح‏2.
(900) - همان، ح‏3.
(901) - مجمع الفائده و البرهان، ج‏8، ص‏490.
(902) - همان جا.
(903) - منهاج الصالحين، ج‏2، ص‏54.
(904) - الانتصار، ص‏442.
(905) - النهايه، ص‏376.
(906) - السرائر، ج‏2، ص‏252.
(907) - مختلف الشيعه، ج‏5، ص‏81.
(908) - جواهر الكلام، ج‏23ت ص‏383.
(909) - جامع المقاصد، ج‏4، ص‏281.
(910) - الدروس، ج‏3، ص‏299.
(911) - مسالك الافهام، ج‏3، ص‏328.
(912) - عروه الوثقى، ج‏2 (ملحقات)، ص‏48، مساله 55.
(913) - منهاج الصالحين، ج‏2، ص‏75، مساله‏16.
(914) - تحرير الوسيله، ج‏1، ص‏539.
(915) - آيت الله حكيم با حاشيه شهيد صدر، منهاج الصالحين، ص‏75.
(916) - مختلف الشيعه، ج‏5، ص‏81.
(917) - همان؛ المقنعه، ص‏126.
(918) - حاشيه مسالك، ج‏3، ص‏328.
(919) - منهاج الصالحين، ج‏2، ص‏54، مساله 219. توضيح:
قاعده الزام از قواعد فقه است كه فقيهان شيعه در ابواب مختلف، مانند نكاح، طلاق ارث و غيره به آن تمسك مى‏كنند. گاهى گفته مى‏شود كه مستند قاعده الزام، اجماع اصحاب است كه شهرت استدلال به اين قاعده در موارد مختلف اين سخن را تاييد مى‏كند، ليكن اين گفته به فرض ثبوت نمى‏بخشد، زيرا سواى اجماع، دلايل ديگرى وجود دارد كه احتمال مى‏رود اجماع كنندگان به استناد اين دلايل قاعده الزام را پذيرفته‏اند به هر حال، عمده دليل، روايات متضافرى است كه در ابواب مختلف فقه وارد شده است. در اين روايات تعابيرى آمده است، نظير الزموهم من ذلك مالزموا انفسهم، انه من دادن بدين قوم لزمنه احكامهم و خذوا منهم ماياخذون منكم فى سنتهم و قضائهم واحكامهم.
اين روايات گرچه درباره مخالفين است؛ به سبب عموميت بعضى از آن‏ها، اديان غير اسلامى را هم در برمى‏گيرد.
مفاد قاعده الزام اين است كه اگر شخصى بنا به احكام مذهب خود، ملزم به اداى يك مال يا پذيرش يك حكم باشد، و بنا به مذهب شيعه، مجبور به انجام آن نباشد؛ مى‏توان وى را ملزم ساخت كه بر طبق دين خود و احكام آن عمل نمايد. اين قاعده در اين جا بدين معناست كه چون كافر ذمى پرداخت ربا را در معامله لازم مى‏داند، مى‏شود از باب قاعده الزام مبلغ ربا را از وى ستاند. براى مطالعه بيش‏تر رجوع شود به: آيت الله ناصر مكارم شيرازى، القواعد الفقهيه، ج‏4، ص‏157-167.
(920) - منهاج الصاحين، ج‏1، ص‏397، مساله‏80.
(921) - آيت الله گلپايگانى، مجمع المسائل، ج‏1، ص‏549، س‏34.
(922) - المحلى، ج‏8، ص‏514، مساله 1506؛ المغنى و الشرح الكبير، ج‏4، ص‏182-186، مساله و يحرم الربا بين المسلم و الحربى.
(923) - نساء (4) آيه‏4
(924) - الجامع فى اصول الربا، ص‏198-201.
(925) - المحلى، ج‏10، ص‏92، مساله 1930؛ نيل الاوطار، ج‏6، ص‏386.
(926) - المحلى، ج‏11، ص‏343، مساله 2278؛ الام، مختصر المزنى، ص‏264.
(927) - المحلى، ج‏11، ص‏347، مساله 2279؛ الام، مختصر المزنى، ص‏264.
(928) - المغنى و الشرح الكبير، ج‏9، ص‏359و371.
(929) - همان، ص‏365.
(930) - همان، ج‏10، ص‏213.
(931) - الجامع فى اصول الربا، ص‏201.
(932) - محمد هادى معرفت، ربا از گناهان كبيره و استثناناپذير است، نامه مفيد، مفيد، شماره 13، ص‏48.
(933) - واعظ زاده خراسانى، طرح‏هاى جديد براى حل مشكل بانك‏ها، مجموعه مقالات فارسى اولين مجمع بررسى‏هاى اقتصاد اسلامى، ج‏3، ص‏118.
(934) - وسائل الشيعه، ج‏12، باب‏4 از ابواب الربا، ح‏1-4.
(935) - الجامع فى اصول الربا، ص‏203و293.
(936) - همان، ص‏293و294.
(937) - همان، الربا، ص‏203.
(938) - انواع شركت: علامه در تذكره مى‏گويد: شركت بر چهار نوع است: شركت عنان، شركت ابدان، شركت مفاوضه و شركت وجوه.
وى در تعريف اين شركت‏ها مى‏گويد:
1. شركت عنان: دو شريك مقدارى مال را با هم مخلوط مى‏نمايند و شرط مى‏كنند كه هر دو براى به كارگيرى مال و كسب سود تلاش كنند.
2. شركت ابدان: دو نفر يا بيش‏تر با يكديگر در آنچه در آمد كسب مى‏كنند، شريك مى‏شوند، بدين گونه كه هر يك در پيشه خود فعاليت كند و هر چه خدا نصيب آنان ساخت به طور مساوى يا به نسبتى خاص بين آن‏ها تقسيم شود.
3. شركت مفاوضه: دو نفر با هم قرار مى‏گذارند كه در مطلق آنچه از اموال و درآمد به دست مى‏آورند، شريك باشند و هرچه خسارت براى آن‏ها پيش آيد، بر عهده هر دو باشد. بنابراين، اگر براى هر كدام از آن دو از جهت جنايت، غصب، اتلاف مال غير، ضمانت و يا كفالت، خسارتى بيش آيد، هر دو متحمل مى‏شوند و اگر براى يكى از آن‏ها به سبب ارث، يافتن معدن لقطه و يا از طريق تجارت، مالى به دست آيد، بين آن دو تقسيم مى‏گردد.
4. شركت وجوه: از اين نوع شركت تفسيرهاى مختلفى شده است كه مشهورترين آنها اين است: دو نفر كه نزد مردم اعتبار دارند، اما فعلا مالى ندارند؛ با يكديگر شريك مى‏شوند كه به صورت نسيه كالاهايى را بخرند و آنچه هر كدام از آن دو مى‏خرد، براى هر دوى آنان باشد، سپس كالاها را بفروشد و آنچه از اين راه سود كردند، بين خود تقسيم كنند.
علامه مى‏گويد: جز شركت عنان، هيچ يك از انواع شركت صحيح نيست. الحدائق الناضره، ج‏21، ص‏158و159.
نظر علامه در اين كه تنها شركت عنان صحيح است و بقيه انواع شركت‏ها باطل است. مطلبى است كه بين علما مشهور است. براى مطالعه در اين زمينه، به مدارك زير مراجعه گردد: مجمع الفائده و البرهان، ج‏10، ص‏191-193؛ جواهر الكلام، ج‏26، ص‏296-298؛ تحرير الوسيله، ج‏1، ص‏624، مساله‏5.
(939) - جواهر الكلام، ج‏26، ص‏298.
(940) - الجامع فى اصول الربا، ص‏194-197.
(941) - همان، الربا، ص‏192-194.
(942) - ر.ك: ايرج توتونچيان، بانكدارى ربوى موجد تورم و عامل اصلى عدم تعادل اقتصادى، مجموعه مقالات ششمين كنفرانس سياست‏هاى پولى و ارزى، موسسه تحقيقات پولى و بانكى، تابستان 1357، ص‏127-169؛ سيد عباس موسويان، پس انداز و سرمايه گذارى در اقتصاد اسلامى، ص‏75-90.