على(عليه السلام) و پايان تاريخ
آخرين امام در نگاه اولين امام

سيد عبدالمجيد فلسفيان

- ۸ -


مسئوليت انسان در فتنه ها

اكنون كه بشر اين ظلم فراگير را شاهد است و چون سرمه چشم از بين مى رود، آن گروه معدود باقى مانده چه مسئوليتى در برابر وضع پيش آمده دارند؟ آيا تكليفى و دستورى متوجه آن ها نخواهد بود؟ آيا مى توانند ضعف خود را بهانه اى براى تقويت ظلم قرار دهند و وضع موجود را تثبيت نمايند؟ و اساساً چگونه بايد حركت مى كردند، تا در اين جهنم سوزان گرفتار نمى آمدند؟ چه عاملى مى تواند تضمين كند كه اين وقايع به وقوع نپيوندد، و سبزى صلح به قرمزى جنگ نينجامد؟

اين ها سؤالاتى است كه آدمى در هنگام به دام افتادن در آتش فتنه و جنگ از خود دارد.

پايان خطبه پاسخى به اين سؤالات است كه براى گم نشدن و در راه بودن، بايد به علامت هاى راه توجه كرد، و لحظه اى از آن چشم برنداشت، و دائم ملازم سنن قائمه و آثار بيّنه بود، و به عهد و پيمانى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) براى تداوم حيات آدمى در غدير گرفته بود، ملتزم بود.

عهدشكنى، كنار زدن جلوداران راه وكهنه كردن آثار روشن، عواملى است كه آدمى را از سير باز مى دارد، و به سرگردانى گرفتار مى نمايد، چون بنى اسرائيل كه به سرگردانى دچار شدند. آنها شب را تا صبح حركت مى كردند، ولى صبح خود را در همان جاى اول مى ديدند.

(يَتيهُونَ فِي الاَْرْضِ...)([1])

«در بيابان سرگردان خواهند بود».

اين سرگردانى چيزى جز نتيجه عهدشكنى و عصيان بر امام خود و طغيان بر حضرت موسى(عليه السلام) نبوده است كه سنت هاى ثابت حاكم بر تاريخ، هر ناكث عهدشكنى را خواهد شكست، و هر قاسط متجاوزى را نابود خواهد كرد، و هر مارق خارج از راه را در بن بست هلاكت خواهد نشاند.

اين است كه ناكثان عصر حضرت على(عليه السلام)هلاك مى شوند، و باقى نمى مانند، و قاسطان تا ابد ملعون و طرد مى شوند، و مارقين در چنگال خون آشام ترين جلادان گرفتار مى آيند.

«فالزموا السنن القائمة و الآثار البينة و العهد القريب الذى عليه باقى النبوة».

«آيينهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را به كار داريد و آثار آشكار او را پيش چشم داشته باشيد و آن عهدى كه هنوز زمانى بر آن نگذشته و متمم نبوّت است ] يعنى امامت [ رعايت كنيد» .

از اين جا است كه دشمن انسانيت، و مغرور به عصبيّت، كسى كه در برابر ارزش هاى والاى انسانى سجده نكرد، و بر عقل آدمى (تَبارَكَ اللهُ اَحْسَنُ الْخالِقيِنَ) نگفت، و مصمم شد راه را بر انسان سالك ببندد، و او را از ديدن آيات روشن و عَلَم هاى هدايت محروم كند، ] يعنى شيطان [ براى انسان دام ها تنيد وجلوه ها كرد و زينت ها نمود تا او را به دنبال خود، از نور رحمت حق محروم كند، و براى هميشه رجيم و مطرود گرداند، و سلوك او را به سوى حقّ متوقّف كند.

«و اعلموا انّ الشيطان انما يسنى لكم طرقه لتتبعوا عقبه».

«بدانيد كه شيطان راههاى خود را پيش پاى شما مى گشايد، كه از پى او رويد» .

خطبه 150

وجود مكاتب متعدد در عصر غيبت

انحراف در عصر غيبت

حيات آدمى در گرو حركت او است، و حركت او با شناخت وضع موجود و شناخت وضع مطلوب و آنچه كه بايد باشد، شكل مى گيرد. او خود را در جايگاهى مى بيند و از آن جا به مقصدى نظر دارد كه مشهد او را مى سازد. اين حركت از مبدأ تا مقصد به راه و جاده اى نيازمند است، تا آدمى با سير خود در اين راه به مقصد واصل شود. اين راه نيز نيازمند راهنما و علامات و آياتى است، تا سالك را رهنمود باشد.

راه كدام است؟ راهنما كيست؟ و علامات راه چيست؟

اين چيزى است كه على(عليه السلام) در جاى جاى نهج البلاغه به آن تصريح دارد. گويا تنها هدف على(عليه السلام) اين است كه به نسل خود و نسل هاى آينده نشان دهد كه آدمى تا نتواند جايگاه خود را بشناسد، كه كجاست؟ از كجا آمده؟ و به كجا رهسپار است؟ ([2])  ، حركتى نخواهد داشت. او تا به ارزش خود آگاه نشود و به راهنمايى اقتدا نكند و به علائم و آيه ها توجه نكند، حيات و حركتى نخواهد داشت، و اگر حركتى داشته باشد، به دور خود چرخيدن است كه مساوى با درجا زدن است.

اين راه كه سالك را به مقصد مى رساند، صراطى است كه از سالك استقامت مى خواهد. اين صراط به تعبير على(عليه السلام) طريق وسطى و راه ميانه اى است كه كوشش سالك را مى طلبد و به تعبير قرآن همان عبوديت است و بس: ([3])

(وَاَنِ اعْبُدُونى هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ)([4])

«و اين كه مرا بپرستيد; اين است راه راست!»

(وَ اَنَّ هذا صِراطى مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ)([5])

«و ] بدانيد [ اين است راه راست من; پس، از آن پيروى كنيد»

همين صراط است كه بايد از آن تبعيت كرد و تنها بر آن پاى بند بود و اين عبوديت چيزى جز طاعت و سخت كوشى و سبقت واهميت نيست. تو بايد فقط مطيع حق باشى و از همه ايسم ها و هوس ها آزاد باشى و در اين راه سبقت را پيش گيرى، و سبقت تو هميشه متوجّه مهمترين و با اهميّت ترين باشد.

اگر به اين صراط اعتقاد نداشتى، يا از آن دور افتادى، و يا به آن پشت كردى، حركتى در راست و چپ جاده خواهى داشت كه گم شدن تو را در پى دارد و هر اندازه از جاده فاصله بگيرى، به فرو رفتن در بيغوله ها و هلاكت خويش نزديك ترى:

«اليمين و الشمال مضلة، و الطريق الوسطى هي الجادة» ([6]) .

«انحراف به راست و چپ، گمراهى و ضلالت است . راه مستقيم و راه ميانه، صراط مستقيم وجاده رهايى و حقّ است» .

در خطبه (150) على(عليه السلام) به گروهى اشاره مى كند كه آگاهانه يمين و شمال را برگزيدند، تا در راه هاى غىّ و گمراهى سير و سلوك نمايند و راه هاى منتهى به صراط و جاده وسطى، يعنى راه هاى رشد و رستگارى را رها كنند.

«وأخذوا يميناً وشمالاً ظعناً في مسالك الغيّ، وتركاً لمذاهب الرشد».

«گاه به راست رفتند و گاه به چپ، ولى راهشان راه ضلالت بود و دورى از طريق هدايت» .

اين حركت در گمراهى سيطره پيدا مى كند و عصر غيبت را پوشش مى دهد، تا وقتى كه انسان ها از پى آمد اين حركت ها به ستوه آيند و شتابان در پى برگشت به صراط و جاده گم شده خويش برآيند. آدمى با تجربه ها و تكرارهاى ممتد، خود را در بن بست اين راه ها مى يابد، و رهايى و استمرار راهش را طلب مى كند، كه امر خدا و نويد او به حاكميت صالحان حتمى است و صبح وعده او سپيده خواهد زد. ولى در اين طلب و درخواست نبايد شتاب و عجله كرد.

چه بسا اين بى قرارى و عجله و شتاب تو را به نا اميدى بكشاند و مأيوسانه در راه هاى منتهى به بن بست هلاك كند، يا عجله تو را به انكار بكشاند، اين است كه حضرت(عليه السلام)گوشزد مى كند آن چه براى سالك مهم است، عبوديت و اطاعت خدايى است كه حكمت و رحمت او عوالم را پر كرده است. سالك بايد به امر حق گردن نهد، زيرا هرچه برايش پيش آيد، خير او است. و بايد به تكليف عمل كند كه دنيا با حكمت حق برپا است و شتاب، تو را بر حقّ مقدّم مى دارد، و از حق دور شمردن وعده حق و كُند شمردن طلوع فجر رهايى، تو را از حق مؤخر مى دارد.

«فلا تستعجلوا ما هو كائن مرصد، و لا تستبطئوا ما يجىء به الغد»

«پس آنچه را كه آمدنى است و انتظارش مى رود، به شتاب مطلبيد و هرچه را كه فردا خواهد آورد، آمدنش را دير مشماريد»

به دنبال اين نهى حضرت مى فرمايد: بسا كسى كه چيزى را به شتاب مى طلبد و چون به آن رسد، آرزو كند كه اى كاش هرگز نرسيده بود. زيرا تو آگاه به همه جوانب نيستى، تو تنها در بى قرارى، مهدى(عليه السلام) را مى خواستى، ولى خود را براى حضور او آماده نكرده بودى، يا گمان مى كردى كه با ظهور او به تو همه چيز خواهند داد و از تو هيچ مسئوليتى طلب نخواهند كرد.

مفضل، صحابى امام صادق(عليه السلام)وقتى با آن حضرت(عليه السلام) در طواف كعبه به فكر فرو مى رود و به بنى عباس نظر مى كند كه غرق در تنعم و سرمست از ثروت هستند، به امام مى گويد: اگر شما به قدرت مى رسيديد، ما اين چنين در رفاه مى زيستيم. حضرت جواب مى دهد:

«اگر چنين بود و حكومت به ما مى رسيد، چيزى جز تدبير در شب و سعى و حركت در روز و خوردن غذاى خشك، و پوشيدن لباس خشن نبود، مانند اميرالمؤمنين(عليه السلام). اگر چنين نباشد، آتش در انتظار ما است» ([7]) .

حضرت در توضيح اين كه نبايد از همراهى با حكمت حق فاصله گرفت و دور شد و احساس كرد كه وعده خداوند به حكومت صالحان، امرى نيست كه به اين زودى حاصل شود، كه ما كجا وعصر ظهور كجا؟ مى فرمايد:

«وما اقرب اليوم من تباشير غد»

«چقدر امروز به سپيده فردا نزديك است!»

حضرت در شگفتند كه چقدر فردا به امروز نزديك است؟ و چقدر زمان سريع سپرى مى شود؟ و پايان تاريخ با آغاز آن به هم پيچيده مى شود.

(اَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَريب)([8])

«مگر صبح نزديك نيست؟»

واين آيه نيز سؤالى است براى اقرار به همين واقعيت كه وعده خداوند به صبح نجات انسانها بسيار نزديك است.

حتى واقعه قيامت، كه بعد از حكومت جهانى مهدى(عليه السلام) است نزديك شمرده شده است.

(اِقْتَرَبَتِ السّاعَةُ...)([9])

«زمان و لحظه قيامت نزديك شد».

و شروع حيات انسان در عالم ديگر، چندان از حيات او در اين دنيا فاصله ندارد. خداوند مى فرمايد:

(اِقْتَرَبَ لِلْنّاسِ حِسابُهُمْ وَهُمْ في غَفْلَة مُعْرِضُونَ)([10])

«براى مردم ] وقت [ حسابشان نزديك شده است، و آنان در بى خبرى رويگردانند» .

آن گاه حضرت از فردا و بشارت هاى آن خبر مى دهد. اين فرداى نزديك به امروز، زمانى است كه همه آن چه خداوند در طول تاريخ به زبان رسولان به مردم وعده داده، تحقق مى يابد، و هر وعده اى در اين روز ظهور مى يابد.

«هذا ابان ورود كلّ موعود»

«اين فردا، زمان تحقق هر وعده اى است».

فرداى نزديك زمان طلوع طليعه اى است كه شما او را نمى شناسيد، و كسى به حوادثى كه در اين روز بروز خواهد كرد، شناخت ندارد.

«و دنوّ من طلعة ما لا تعرفون»

«و نزديك است كه حوادثى را كه نمى دانيد چيست، ديدار نماييد».

سيره حضرت مهدى (عليه السلام)

اين حوادث غريب و وعده هاى تحقق پذير، اين زمان آبستن چنين بحرانها; در كنار خود مردى از اهل بيت(عليهم السلام) را دارد، كه شاهد اين فتنه هاى كور و تاريك است. فتنه هايى كه جامعه را منقلب مى كند. آن مرد، با خود چراغ روشنى ـ قرآن ـ از معدن ولايت و امامت را دارا است و بر سيره صالحان سَلَف خود ـ اوليا و انبياء ـ  قدم برمى دارد تا به وسيله اين سراج منير و سيره صالحان زنجيرهاى اسارت را گشوده و اسيران در بند را آزاد كند، و جمعيت باطل را پريشان سازد، و مؤمنان پراكنده را جمع نمايد.

«ألا وإنّ من أدركها منّا يسري فيها بسراج منير، ويحذو فيها على مثال الصالحين، ليحلّ فيها ربقاً ويعتق رقاً، ويصدع شعباً، ويشعب صدعاً».

«بدانيد، كه از ما هر كه آن را دريابد با چراغ روشنى كه در دست دارد، آن تاريكيها را طى كند وپاى به جاى پاى صالحان نهد، تا بندهايى را كه بر گردنهاست بگشايد و اسيران را آزاد كند و جمعيت باطل را پريشان سازد و پراكندگان اهل صلاح را گرد آورد».

اين امام ادامه رسالت رسولى است كه آمد تا بارهاى سنگين جهل و ظلم را از دوش ما بردارد و غل و زنجيرهاى اسارت عادات ناپسند و غرائز را از پاى ما بگشايد.

(وَ يَضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ وَالاَْغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ)([11])

«و از دوش آنان قيد و بندهايى را كه بر ايشان بوده است، بر مى دارد»

راستى اگر انبياء در زمان هاى مختلف مبعوث نمى شدند و در ظلمت زمين، نورى از آسمان را به ارمغان نمى آوردند و بشر زمينى هرگز از نور وحى بهره مند نمى شد، انسان امروزى چه مرحله اى از توحش را مى گذراند؟ و چه رسوم و عقايد دست و پاگيرى او را فرا مى گرفت؟ او زير بار سنگين قيد و بندها كمر خم مى كرد و سر در ظلمت فرو مى برد.

ممكن است بگوييد: بشر با عقل، خودكفا بود و مراحل توحش را پشت سر مى گذاشت و چنان زمين گير نمى شد، ولى آيا خود عقل نيازمند هدايت و راهبرى نيست، تا بداند چگونه تعقل كند و چگونه از تفكر و استعدادهايش بهره مند شود؟

به همين جهت است كه على(عليه السلام) يكى از اهداف انبياء را زير و رو كردن عقل هاى مدفون و محبوس بشر مى داند.

«ويثيروا لهم دفائن العقول» ([12])

«وخردهايشان را كه در پرده غفلت، مستور گشته، برانگيزند».

مخفى بودن حضرت مهدى (عليه السلام)

در آستانه ظهور و بحران فتنه ها و حوادث غير منتظره، آن كس كه با خود نور قرآن را دارد و در سير بر سيره سَلَف صالح خود مى باشد; مسئوليت بزرگ او آزادى و نجات انسان ها است. او قبل از ظهور در پرده غيبت است و مردم او را نمى شناسند و انسان هاى متبحّر چهره شناس ردّ پايى از او نمى يابند، هر چند در پى يافتن نشان او برآيند.

«في سترة عن الناس، لا يبصر القائف اثره ولو تابع نظره»

«او پوشيده و مستور از مردم است، آنكه در پى يافتن نشان اوست، هرچه به جستجويش كوشد، از او نشانى نيابد».

صفات ياران مهدى(عليه السلام)

در دل اين فتنه فراگير كه انسان ها را به بند كشيده، گروه قليلى پيدا مى شود كه فتنه، به جاى شكستن، آن ها را آبديده كرده، و حوادث همه تعلقات را از آن ها گرفته است. آنها در كشا كش فتنه، چون شمشير، صيقل يافته و تيز شده اند و ديده هاشان به وسيله قرآن جلا پيدا كرده، و گوشِ دل به شنيدن حقايق آيات قرآنى گشوده اند و با بصيرت يافتن، به آن ها تفسير قرآن و كشف حقايق آن ارزانى مى شود و با اين آمادگى و اهل قرآن شدن است كه شبانگاه و صبح گاه، جام حكمت سر مى كشند. اين ها كسانى هستند كه زمينه را براى ظهور فراهم مى كنند، و به وسيله آنان حاكميّت عدل گسترش مى يابد.

«ثُمّ ليشحذنّ فيها قومٌ شحذ القين النّصل، تُجلى بالتنزيل أبصارهم، ويُرمى بالتفسيرِ في مسامعهم، ويُغبقون كأس الحكمةِ بعد الصبوحِ».

«پس گروهى در كشاكش آن فتنه ها بصيرت خويش را چنان صيقل دهند كه آهنگر تيغه شمشير ر . ديدگانشان به نور قرآن جلاگيرد وتفسير قرآن گوشهايشان را نوازش دهد وهر شامگاه وبامداد جامهاى حكمت نوشند».

خطبه 100

«... فاذا انتم ألنتم له رقابكم و اشرتم اليه باصابعكم، جاءه الموت فذهب به، فلبثتم بعده ما شاء الله حتى يطلع الله لكم من يجمعكم و يضمّ نشركم، فلا تطمعوا فى غير مقبل و لا تيأسوا من مدبر، فانّ المدبر عسى ان تزلّ به احدى قائمتيه و تثبت الاخرى فترجعا حتى تثبتا جميعاً.

الا ان مثل آل محمد(عليهم السلام) كمثل نجوم السماء اذا خوى نجم، طلع نجمٌ، فكانّكم قد تكاملت من الله فيكم الصنائع و اراكم ما كنتم تأملون».

«... آن گاه كه در برابر على(عليه السلام) سر تسليم فرو آوريد و تنها او را محور قرار داده، به او متوجه شديد و وى را بزرگ داشتيد، مرگ فرا مى رسد و او را با خود همراه مى كند. بعد از او تا آن گاه كه خداوند بخواهد، بدون امام و حاكمى مانند او، درنگ مى كنيد. اين توقف ادامه دارد، تا خداوند تعالى به نفع شما كسى را ظاهر كند، كه همه را جمع كرده و دل هاى پراكنده شما را به هم پيوند دهد.

بنابر اين، اميدى به آن كس كه پيش نمى آيد و اقبال به حق ندارد، نداشته باشيد و از كسى كه به حق پشت كرده و روى برتافته، نااميد و مأيوس نباشيد، زيرا شخصى كه پشت كرده، چه بسا يكى از دو ستون استقامتش را از دست داده و متزلزل شده، ولى ديگرى پا برجا است، و با استوارى و برطرف شدن مانع، او باز مى گردد.

خاندان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مانند ستارگان آسمان هستند كه چون يكى غروب كند، ديگرى طالع خواهد شد. گويا خداوند به وجود آل رسول نعمت ها را تمام كرده، نيازها و آرزوهاى شما را نمايان ساخته است».

بخش فوق از خطبه صد نهج البلاغه است، كه حضرت در سومين هفته خلافت خود آن را ايراد كرده است. قبل از اين به آغاز و پايان خطبه اشاره كرديم. اين بخش از خطبه، ناظر به فصل سوم اين نوشتار در محورهاى طولانى بودن زمان غيبت، وحدت و امنيّت جامعه در عصر ظهور و نيز شرايط انتظار است.

اقدام رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) براى بعد از خود

بخش اول خطبه بعد از تمجيد و ثناى الهى و دوام فضل حق و شهادت بر رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، به اين نكته اشاره دارد كه پيامبر رشيد اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) و خاتم پيامبران بعد از خود امّتش را رها نكرد و در بين آن ها، عَلَم و پرچم هدايت را به وديعت گذاشت، و آن را در دست علمدارانى از اهل بيت خويش قرار داد، تا امّت گمراه نشود و عبوديت و صراط مستقيم بر آن ها پوشيده نماند و به نياز آن ها پاسخ داده شود.

در بخش آخر خطبه به پيوستگى حجت هاى بعد از رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) اشاره مى شود كه آسمان هدايت هرگز از خورشيد ولايت بى فروغ نخواهد بود، و هرگاه حجّتى غروب كند، حجّت ديگرى طالع خواهد شد تا آخرين حجّت خدا، كه از آن سخن خواهد رفت.

حضرت خود را به عنوان اولين حجّت بعد از رسول معرفى مى كند، كه قرآن را به عالميان معرفى كرد و جامعه را به تحت بيرق آن دعوت نمود. آن گاه مى فرمايد:

«فاذا انتم النتم له رقابكم و اشرتم اليه باصابعكم...»

و در آخرين مرحله حيات دنيوى او (على(عليه السلام)) همه گردن ها در برابر او خم مى شود، و سرها به نشانه تسليم فرود آمده، دست ها به او اشاره دارد، و دل ها بر محور او گرد آمده اند.

در تاريخ آمده است:

در هفته قبل از شهادت امام على(عليه السلام) صد هزار نفر از عراق و اطراف آن به نداى امام پاسخ داده و به دور آن حضرت جمع شدند. ـ چنانكه اشاره شد ـ وحضرت خطبه 182 را در اين زمينه ايراد فرمود. حضرت بعد از بيان آن خطبه، به تنظيم صفوف سپاه پرداخت كه در اوج تجمّع و تسليم گروه ها، شهادت، حضرت على(عليه السلام) را در ربود، و او به آرزوى هميشگى خود رسيد. ومونسى چون مرگ را در آغوش كشيد، و دوران غربت امام پايان يافت، و حيات جاودانه اش را از سر گرفت و با خون خود نوشت: «فزت و ربّ الكعبة».

على(عليه السلام)فرزند خانه خدا بود، و به لقاى پروردگار كعبه بار يافت، و «انّا لله و انّا اليه راجعون» با شهادتش در محراب مسجد، تفسير شد.

امّا امّت، چون خانواده بدون پدر و جامعه بدون سرپرست و گله بى شبان، به سرگردانى و سردرگمى گرفتار شد و اسير چنگال خون آشام گرگانى شد كه رداى تقدّس بر تن كردند و لباس وارونه به اسلام پوشاندند. مردم به سرعت ابرهاى بهارى، پراكنده شدند و مدينة الرسول(صلى الله عليه وآله وسلم)چنان چپاول گشت كه شرط باكره بودن دخترها از قباله نكاح برداشته شد. بَلَد امن و خانه خدا به منجنيق بسته شد، و گلويى كه بوسه گاه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بود، از دم تيغ جفا گذشت، و سرها بر نيزه ها رفت. سنّت اوصيا كُشى بنى اسرائيل در امّت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)احيا شد، و امّت با جفا بر اولياى خود به نكبت و تفرقه براى مدّت نامعلومى كه تنها در علم خدا معلوم است، گرفتار آمد.

«فلبثتم بعده ما شاء اللّه»

«و شما پس از او تا آن گاه كه مشيت خدا باشد، بمانيد».

پايان غيبت

دوران انتظار و ناشناخته بودن آخرين حجت، آن گاه پايان مى پذيرد كه با فراهم شدن شرايط ظهور، خداوند عبد صالح خود را به صحنه ظهور فرا خوانَد و به خورشيدِ فرو رفته در غربت، امر به طلوع كند.

اين ظهور و طلوع و پايان غربت و انتظار، تنها به دست حاكم مطلق هستى است كه مقتدر و عزيز و حكيم است. آن طور كه رفت و آمدها، تولد و مرگها و طلوع و غروبها به دست او است، كه او (ربّ المشارق و المغارب) است، و محبت زائد الوصفى به بندگانش دارد.

در روايت آمده است: اگر مدبرين وكسانى كه از درگاه خدا روى گردانده اند، مى دانستند اشتياق خداوند به آن ها چگونه است، از شدّت شوق، قالب تهى مى كردند و جان مى باختند ([13]) .

اين محبتِ همراه با حكمت و عزّت، كه تجلياتى از جلوه هاى الله هست، زمان ظهور را تعيين مى كند. زمانى از طرف معصوم(عليه السلام) براى ظهور تعيين نشده، تنها آمادگى و زمينه سازى سريع تر همراه با دعا و التجا به درگاه خدا، لحظه ظهور را نزديك مى كند. اين زمينه ها در امّت بنى اسرائيل باعث شد موسى چهار صد سال زودتر از وقتِ تعيين شده، متولد شده، براى نجات بنى اسرائيل مبعوث گردد، با اين تفاوت كه در اين امت، خودِ حجّت اصرار بر ظهور دارد و در چيدن پايه هاى آن كوشا است. بايد دانست كه حجج پيشين در بالا بردن پايه هاى حكومت حضرت مهدى(عليه السلام) جان به جان آفرين تسليم كردند.

«حتى يطلع اللّه لكم...»

اولين اقدام

با ظهور آخرين حجت، اولين اقدام حضرت فراخوانى همه كسانى است كه چشم به راه دوخته و دل به محبوب سپرده اند. آنان كه در پى زمينه سازى امر ولىّ خود، هر حاكمى را كه به او دعوت نمى نمود، طاغوت مى دانستند، و بر او مى شوريدند، و پايه هاى حكومتش را سست مى كردند.

«با اين فراخوانى، توده ها مانند ابرهاى پاييزى با سبكبارى و سرعت در اطراف او جمع مى شوند و موعود و پناهگاه خود را مى يابند» ([14]) .

و به همين نكته آيه كريمه قرآن اشاره مى نمايد:

(اَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللهُ جَميعاً»([15]).

«هر كجا كه باشيد خداوند همگى شما را ] به سوى حجّت خود باز [ مى آورد».

دومين اقدام

حضرت بعد از جمع آورى توده ها، به واحد كردن هدف و خواسته ها و تبديل مطلوب هاى متعدد و مخالف به مطلوب واحد، و به پيوند قلوب مردم مى پردازد، آن طور كه خداوند در مورد اصحاب كهف مى فرمايد:

(وَرَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ)([16])

«دل هايشان را چنان محكم ساختيم كه هر پراكندگى و اضطرابى از بين رفت».

اين اقدام دوم حضرت در ابتداى ظهور است. واين امرى است كه حضرت على(عليه السلام) از آن خبر مى دهد:

«حتى يطلع الله لكم من يجمعكم و يضمّ نشركم»

«آنگاه خداوند كسى را كه پراكندگان را گرد آورد و پراكندگى شما را به هم پيوند زند، بر شما آشكار سازد».

سپس حضرت، به گونه آدم ها در عصر غيبت اشاره دارد، و به منتظران مؤمن تعليم مى دهد با هر كدام چگونه برخورد داشته باشند.

انسان هاى غير منتظر

انسان هايى كه منتظر نيستند، و آينده زمين را از آن وارثان انبياء نمى دانند، دو گروه هستند:

گروه اول: دسته اى كه به حق پشت كرده، انتظار را باور ندارند، زيرا مطلوب آن ها همين دنيا است. آن ها حكومت دمكراتيك و ليبرال را برترين حاكميت قلمداد مى كنند و مى پندارند كه ماوراى آن براى بشر طرح نُوى نيست، كه در افكند ([17]) . آن ها بيش تر از آن براى خود نمى خواهند و گرايش به غيب ندارند، و چشم به راه مصلح غيبى نيستند.

به چنين انسانى نبايد اميد داشت و منتظر پذيرش و آمادگى او نبايد بود. سپس آنان كه براى حاكميت مهدى(عليه السلام) تبليغ مى كنند ([18]) و نيرو و نفرات تدارك مى بينند، از اين شخص اجابتى را نخواهند، وسرمايه اى را صرف نكنند كه به هدر خواهد رفت:

«فلا تطمعوا فى غير مقبل».

گروه دوم: كسانى هستند كه با علم به اين آينده روشن و تحول عظيم و مطلوب نبودن آن چه امروزه به عنوان آخرين آرمان ها عرضه مى شود، عقب گرد كرده اند. زيرا آينده را دور مى بينند و با اينكه به آينده علم دارند امّا به سبب تعلقات و وابستگى ها حالت يأس دارند و در نتيجه پاى رفتن در خود نمى بينند، و حضرت على(عليه السلام) درباره اينان مى فرمايد: شما از آن ها مأيوس نباشيد.

«فلا تيأسوا من مدبر».

«واز آنكه از شما روى در پوشيده، نوميد مشويد»

چرا مأيوس نباشيم ؟!

اين گروه كه عوامل بازدارنده و تعلقات دنيوى آن ها را بازداشته و وادار به ادبار شده اند، چه بسا كه باتزلزل در يك جهت ولنگ شدن يك پا و سست شدن يكى از پايه هاى اعتقادى و از دست دادن صبر، با ثبات پاى ديگر كه معرفت و باور است، به دعوت جواب مثبت دهند. و اميد است كه آن ها با بلاهايى كه دلبستگى آن ها را از دنيا بر مى كَنَد، با هر دو پا برگردند و صبر را پيشه كنند.

«فان المدبر عسى ان تزّل به احدى قائمتيه و تثبت الاخرى فترجعا حتى تثبتا جميعا».

«اى بسا كه يك پاى او بلغزد و پاى ديگر برجاى ثابت ماند و پس از چندى به جاى خود برگردد و هر دو ] در راه حق [ ثابت قدم شوند».

طمع نداشتن و مأيوس نبودن از اين دو گروه با معرفت به اين حقيقت سامان مى يابد كه خط هدايت كه از آدم شروع شده، بعد از خاتم با آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) ادامه دارد و آن ها به آمال و آرزوها پاسخ مى دهند و با آن ها كاركردهاى ما به كمال مى رسد. اين چنين نيست كه اگر اكثريتى روى نياوردند وكثيرى مدبر شدند، خط هدايت، متوقف شود و براى آن ها كه حركت و رفتن را انتخاب كرده اند، راه و صراطى نباشد، زيرا:

«الا ان مثل آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) كمثل نجوم السماء، اذا خوى نجم، طلع نجم فكأنّكم قد تكاملت من اللّه فيكم الصنائع، وأراكم ما كنتم تأملون...».

«بدانيد كه آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) همانند ستارگان آسمان اند كه چون ستاره اى غروب كند، ستاره ديگر طلوع كند. گويى خداوند نيكى هاى خود را در حقّ شما ] باخاندان پيامبر [ به كمال رسانيده است و آنچه را كه در آرزويش مى بوديد به شما نشان داده است».

خطبه 182

ابتدا اشاره اى گذرا به قسمت هاى مختلف خطبه مى كنيم وسپس كلام آن حضرت را درباره فرزند غريبش «حضرت مهدى(عليه السلام)» بيان مى كنيم.

در هنگامى كه حضرت على(عليه السلام) لباس رزم بر تن داشت و براى بار دوّم عازم صفين بود و نشان عبوديت حقّ، در پيشانى او پيدا بود، بر بالاى سنگى ايستاد، و اين خطبه را خواند. پس از پايان خطبه، حضرت به آرايش سپاه و تعيين فرماندهان جنگ پرداخت. او امام حسين(عليه السلام) را فرمانده ده هزار نفر كرد.

ولى هنوز روز جمعه نيامده بود كه قبل از خروج از كوفه، على(عليه السلام) در محراب مسجد، در خون نشست و با سوگند به ربّ كعبه، رستگارى خود را اعلام كرد، و به ملكوت پرواز كرده و آن لحظه شروع غربت اسلام بود، زيرا امت اسلامى پدر خود را از دست داد و تا قيام قائم آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بر يتيمى خود خواهد ناليد.

در اين خطبه ابتدا حضرت به مدح و سپاس خداوند زبان مى گشايد، و به اوصاف حق اشاره مى كند. از جمله مى فرمايد:

«لم يولد سبحانه فيكون فى العز مشاركاً»

«خداوند متولد نشده و از ديگرى زاييده نشده است، تا كسى كه او را به وجود آورده، شريك خداوند در عزّت و كبريائيش باشد».

«ولم يلد فيكون موروثاً هالكاً...»

«خداوند توليد ندارد، تا متولد شده، جانشين او شود و خود از بين رود و هلاك شود.

هرگز خدا در تغيير و تحول نيست، زيرا ماوراى زمان و مكان است».

آن گاه مى فرمايد:

«خداوندى كه از وصف و مشاهده خارج است، با آثار تدبيرش بر عقل ها تجلى كرده و ظاهر مى شود. رابطه او با موجودات، رابطه توليدى نيست، بلكه رابطه خلق و ايجاد است. از جمله شواهد آفرينش او، خلقت آسمان ها و وجود ستاره ها است».

سپس حضرت به علم نامحدود حق مى پردازد و براى بار دوم لب به حمد و ثناى حقّ مى گشايد، و اوصاف او را برمى شمارد كه قابل درك حتّى به وهم و قابل تقدير و اندازه به فهم نيست. و تنها كسى براى انسان مشهود مى شود وبه صفات درك مى شود كه داراى شكل و ابزار باشد و فناپذير باشد و در محدوده زمان و مكان بگنجد:

«فانما يدرك بالصّفات ذوو الهيئات و الادوات و من ينقضى اذا بلغ امد حده بالفناء».

«كسانى به صفات درك مى شوند كه داراى شكل و هيئت و آلات و ابزار باشند يا كسى كه چون زمانش سرآيد، فانى گردد.»

راستى مقصود حضرت على(عليه السلام) از اين كلام، در شرايطى كه به آرايش سپاه مى پردازد و لشكر جنگى تدارك مى بيند، چيست؟ اگر به ترجمه نهج البلاغه روى آورده و به شرح آن همت گماشته ايم و كنگره ها تشكيل داده و مقاله ها نوشته ايم، تازه به فهم قسمتى از كلام آن حضرت رسيده ايم و فهميده ايم چه مى گويد، اما اين كه چرا مى گويد؟ و چه مقصدى دارد؟ تا كنون به آن نپرداخته ايم، چه رسد به اين كه به آن رسيده باشيم.

مهمترين مقصود حضرت، تبيين هدف اعلى و استمرار يقين در دل سپاه بود. زيرا او جنگ را تدارك مى بيند تا موانع هدايت توده ها برداشته شود و غبار جهل و تيرگى هاى ستم بر طرف شود.

به همين جهت حضرت بعد از معرفى خداى واحد قهار، مردم را به اطاعت و تقوا سفارش مى كند. اين معرفت چنان عشق و ايمانى در دل پى مى ريزد، كه وجود آدمى را به اطاعت حق وامى دارد.

امام(عليه السلام) در پى سفارش به اطاعت حق و آماده شدن لشكريان براى جهاد و دل بريدن از دنيا و دست شستن از دارايى ها، به ارائه نمونه هايى از دو جريان حق و باطل در طول تاريخ مى پردازند كه از دنيا مفارقت نموده و رفته اند. آن حضرت مى فرمايد:

«اگر دنيا جاى بقا بود، چه كسى سزاوارتر از سليمان بن داود(عليهما السلام)؟ ولى مرگ او را به رغم داشتن پادشاهى جن وانس همراه بامقام نبوّت، از پاى در آورد و زمين و زمان از او خالى گشت.

قدرت هاى جبّار تاريخ چون عمالقه و فراعنه و ديگر گردن كشان، كه چراغ هاى هدايت، و مشعل داران عبوديت را خاموش كردند، آنان كه لشكرها به راه انداختند، و هزاران نفر را هزيمت دادند و شهرها و تخت و بارگاه ساختند، اكنون كجا هستند؟!».

پس با تأمل در احوال امّت هاى گذشته درس عبرت بگيريد و دل به دنيا خوش نداريد، زيرا دنيا جاى رفتن است، نه مكان ماندن:

«الدنيا دار مجاز و الآخرة دار قرار» ([19])

«دنيا سراى گذر است وآخرت خانه قرار وهميشگى» .

امام(عليه السلام) خطبه را با وصف و ثناى پروردگار و ارائه شواهد تدبير او در جهان هستى، و نيز گستره نامحدود علم حق تعالى و ايمان و عشق به او ادامه مى دهد. سپس سفارش به اطاعت خداوند و حقير جلوه دادن موانع اطاعت، با عبرت گيرى از سرگذشت كسانى كه در دنيا جلوه ها كردند، ولى اكنون تنها حكايت آن ها باقى است; مى كند، و آن گاه به شرح حال آخرين حجّت خدا مى پردازد، و مى فرمايد:

آخرين حجّت حقّ برخود درع و زره حكمت را كه لباس حكومت است، پوشيده است. حضرت از آينده با فعل ماضى همراه با تأكيد، تعبير مى كنند ([20]) تا دل ها بر افق چشم بگشايد و امتداد خط سير هدايت را شاهد باشد تا اگر در فرداى نزديك، حضرت على(عليه السلام)وداع مى كند، حجّت ها بر مردم مخفى نماند، و انسان ها در پى ترسيم پايان تاريخ، در دل شب هاى ديجور، فرداى روشنى را چشم به راه و نظاره گر باشند، و هرگز دست از طلب ندارند، تا بار ديگر خليفه و جانشين آن حضرت، انسان ها را به سبيل ربّ بر اساس حكمت، دعوت كند، و با حكمت آن ها را حيات جديد و دوباره اى بخشد، قرآن مى فرمايد:

(يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا للهِِ وَ لِلرَّسُولِ اِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ)([21]).

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون خدا و پيامبر، شما را به چيزى فراخواندند كه به شما حيات مى بخشد، آنان را اجابت كنيد».

حكومت حافظ حكمت

لازمه تماميت دعوت و تحقق حكمت، حكومت است. با حكومت، حكمت حفظ مى شود و توسعه مى يابد. تعليم كتاب و حكمت ـ كه پيام رسول(صلى الله عليه وآله وسلم)است ـ با حكومت محقق مى شود و درع و نگه دارنده حكمت، حكومت است كه:

«قد لبس للحكمة جنّتها».

«درع حكمت بر تن كرد» .

آداب فراگيرى حكمت

خواسته ها و شرايط حكمت، كه همه را آخرين حجّت خدا دارا است، عبارتند از:

1 ـ روى آوردن و همراه بودن با حكمت.

2 ـ معرفت و شناخت كامل به حكمت، زيرا لازمه همراهى حكمت، داشتن شناخت كامل است. و دعوت به حكمت به عنوان ابزار دعوت به دين، نيازمند شناخت آن است.

3 ـ از آن جا كه حكمت خير كثير ([22]) است و هيچ نعمتى جاى آن را پر نمى كند، بايد ظرف وجود را براى آن فارغ كرد، و از غير آن روى برگرداند و به آن دل مشغول داشت. به همين جهت است كه لقمان از بين نبوت وحكمت، حكمت را اختيار مى كند.

«اخذها بجميع ادبها من الاقبال عليها و المعرفة بها و التفرغ لها».

«و حكمت را با همه آدابش فراگرفت ] از اين رو [ بدان روى آورد وبشناختش و جز آن به چيزى نپرداخت».

حكمت تنها مطلوب مهدى(عليه السلام)

حكومت مهدى(عليه السلام) شكل نمى گيرد و توده ها پذيراى او نخواهند بود، مگر اين كه شاهد تحولى در توده ها باشيم. تا باور مردم از خويشتن عوض نشود، آمادگى ظهور را نخواهند داشت. آن چه مى تواند اين تحول را در آن ها ايجاد كند، «حكمت» است.

حضرت براى ظهور خود به دنبال اين حقيقت است و خواسته او حكمت مى باشد. او نمى خواهد بشر نابود شود. و به دنبال جنگ افزارهايى چون بمب هاى اتمى، كه قدرت نابودى 70 برابر كره زمين را دارند، نيست.

او طالب تولد دوباره انسان ها و عروج آن ها به ملكوت است. ابزارى كه تحقق دهنده چنين هدف عالى باشد، جز حكمت نيست. حكمت، ارزشت را به تو مى شناساند كه از دنيا بزرگترى، و تو را در دانش و راه راست راسخ و ثابت مى دارد كه به رغم داشتن راه طولانى در برابر موانع با صلابت و استقامت راه بپيمايى.

«فهي عند نفسه ضالّته التى يطلبها وحاجته التى يسأل عنها».

«حكمت در نظر او گمشده اش بود كه به طلبش برخاسته بود و نيازش بود كه پيوسته از آن مى پرسيد».

زمان غربت مهدى(عليه السلام)

تا وقتى اسلام و حكمت غريب هستند و ناشناخته مانده اند، و جامعه به آن ها پشت كرده، اسلام و دين را از صحنه حيات جمعى به زواياى زندگى فردى رانده اند و به جاى آن عقلانيت جمعى را نشانده اند، و حيات دنيوى را برگزيده اند، دين و امام غريب خواهند ماند. وقتى به جاى حكمت، علم را نشانده اند، و به جاى دين محورى، عقلانيت و انسان مدارى را يدك مى كشند، اسلام و حكمت و صاحب اسلام و حكمت، غريب خواهند بود و ناشناخته خواهند ماند.

«فهو مغترب اذا اغترب الاسلام».

«او غريب است هنگامى كه اسلام غريب شود».

و اين همان كلام حضرت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) است كه فرمود:

«بدأ الاسلام غريباً و سيعود غريباً و طوبى للغرباء» ([23])

«اسلام با تنهايى و غربت شروع شد و به زودى غريب مى گردد. پس خوشا به حال غريبان».

اسلام ـ در عصر جاهليت ـ با غربت آغاز شد، سپس به تدريج نور حكمت دين، ديوارهاى مخوف ظلمت را كنار زد، و دين فراگير شد. امّا پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)خبر مى دهد كه آن غربت دوباره باز خواهد گشت وآن جاهليت سايه خواهد گسترد و ديديم كه نقشه هاى شوم بنيان گذاران سقيفه چگونه غربت دين و صاحب آن را در طول زمان به ارث آورد و چگونه ظلمت فراگير شد. خوشا به حال آنان كه ظلمت بر آن ها غالب نيامده، از دقيانوس دهر به كهف ولايت پناه آورده اند و غريبانه دين خود را حفظ كرده اند.

از حضرت سؤال مى شود: غريبان چه كسانى هستند؟

حضرت مى فرمايد:

«الذين يحيون ما امات الناس من سنّتي» ([24])

«آن ها كسانى هستند كه آن چه را مردم از حكمت و سنت من ميرانده اند، زنده مى گردانند».

مهدى بقية الله

وقتى مهدى(عليه السلام) لباس حكومت را بر تن بپوشد و انسان ها به حكمت و دين بازگردند و آن دو از عزلت به در آيند، حضرت ظهور مى كند و دعوتش را اعلام مى نمايد، آن گاه با ياران خاصّش، كه در روايات به عدد اصحاب طالوت (313) نفر معين شده اند، حركت و انقلاب را شروع مى كنند و در زمين متمكّن و مستقر مى شوند.

خداوند با استقرار مهدى(عليه السلام) و ظهور او، تنها باقى مانده و يادگار رسولان و انبياء و ائمّه(عليهم السلام) پايان تاريخ را رقم مى زند و او به عنوان آخرين نماينده خداوند در عالم هستى، جهان را جلوه تمام نماى عدالت و حكمت و عزت حق مى گرداند. خداوند انسان را با اوّلين حجّت ـ حضرت آدم(عليه السلام) ـ آورد، و با آخرين حجّت ـ حضرت مهدى(عليه السلام) ـ مى بَرَد.

«بقية من بقايا حججه، خليفة من خلائف انبيائه».

«او باقيمانده حجّتهاى خدا و خليفه اى از خلفاى پيامبران است»

اميد است از حضرت على(عليه السلام)حكمت بياموزيم، و دين و ولىّ خدا را با احياى سنت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم)ياور و همراه شويم و مشمول «طوبى للغرباء» گرديم!

پى‏نوشتها:‌

[1] - مائده: 26.

[2] ـ «رحم الله امرءً عرف من اين و في اين و الى اين». اسفار ملاّ صدرا، ج 8/355. دار المعارف الاسلامية.

[3] - مريم: 36 ; يس: 61 ; زخرف: 64.

[4] ـ يس، 61.

[5] ـ انعام، 153.

[6] ـ نهج البلاغه، خطبه 16.

[7] ـ بحار الانوار: 52/359، ح 127.

[8] ـ هود: 81.

[9] - قمر: 1.

[10] ـ انبيا: 1.

[11] ـ اعراف، 157.

[12] ـ نهج البلاغه، خطبه اول.

[13] ـ جامع السعادات، ملا مهدى نراقى، ج 3 ، ص 130.

[14] ـ نهج البلاغه، ص 517، شماره 1.

[15] ـ بقره، 148.

[16] ـ كهف، 14.

[17] ـ انسان و پايان تاريخ، فوكوياما. مجله اطلاعات سياسى، اقتصادى: شماره 44 و 63.

[18] ـ بحارالانوار، ج 58، ص 78. (يوطّئون للمهدي سلطانه).

[19] ـ نهج البلاغه، خطبه 203.

[20] ـ «قد لبس» جمله اى است براى بيان زمان گذشته كه همراه تأكيد است و از آن براى گزارش آينده استفاده مى شود تا بيان كننده واقعى بودن آن باشد.

[21] ـ انفال، 24.

[22] ـ اشاره به آيه 269 سوره بقره: (وَ مَن يُؤتَ الحِكمَةَ فَقَد اُوتِىَ خَيراً كَثيراً)دارد.

[23] - بحار الانوار: 25/136، ح 6 و اكمال الدين: 201.

[24] - حلية الابرار: 2/695، طبع قم، تأليف: سيد هاشم بحرانى.