نظام نامه حكومت

محمدكاظم بن محمد فاضل مشهدى

- ۱ -


پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم

ديلمى از عمار بن ياسر و ابى ايوب انصارى روايت كرده است كه رسول خداى صلى الله عليه و آله فرمود: 'اى عمار اگر ديدى كه على از راهى رفت و همه مردم از راه ديگر، تو با على برو و ساير مردم را رها كن. يقين بدان على هرگز ترا به راه هلاكت نمى برد و از شاهراه رستگارى خارج نمى سازد' [ متقى هندى- كنزالعمال: ج 11 ح 32972. ]

نهج البلاغه كه از قرنها پيش تا امروز در دسترس شيفتگان حق و واقعيت قرار دارد، ويژگيهاى منحصر به فردى را داراست. در كنار اين ويژگيها خصوصيت بسيار مهمى كه از لابلاى كلمات آن حضرت به دست مى آيد و هر بيننده ى ژرفنگر را به خود جلب مى كند. تصوير زيبا و دقيق زندگى شخصى آن حضرت و حوادث و وقايعى كه در دوران حيات با آنها روبرو بوده و طرز برخورد و مقابله با اين حوادث است. بنابراين نهج البلاغه از اين ديدگاه يك الگوى عظيم و آموزنده از زندگى جانشين برحق پيامبر "ص" است كه تمامى شيفتگان آن حضرت و پيروان راه و پويندگان مكتبش، مى توانند سيماى ملكوتى پيشواى خود را در آن نظاره كنند و ابعاد گسترده اين سيماى بى مانند را سرمشق زندگى و روش و رفتار خود قرار دهند.

اين كتاب نمونه اى از صفات و ملكات و علوم على عليه السلام در تمام مسائل زندگى- علمى، فلسفى، معارف الهى، مسائل و حقوق اجتماعى اقتصادى، سياسى اخلاقى، جنگ و صلح، مردم شناسى، رابطه مردم و حكومت و بالاخره بهترين شيوه ى رهبرى و اداره صحيح جوامع بشرى اعم از دينى و غير آن مى باشد.

در اسلام و طبيعتا در سيره و سياست امامت، كه نشات گرفته از اسلام مى باشد ادراه ى جامعه و تدبير نظام اجتماعى امت اسلام، يك مسئله حياتى است، كه به حد كافى و گسترده، در خصوص آن بحث شده و نظامنامه ويژه اى براى آن مشخص گرديده است. و معينا در نهج البلاغه اهميت مديريت و سياست از ديدگاه اميرالمومنان عليه السلام.

اما سفسطه عدم دخالت در سياست كه امروز حربه اى در دست استبكار جهانى و عمال خود فروخته آنها مى باشد و به وسيله آن بركيان و شرف مسلمين يورش مى برند و سرنوشت اسلام و مسلمين را به دست عمال شياطين غرب و شرق مى سپردند و رجال مذهبى را به گوشه معابد، در حد يك كارگزار و عمله ى استكبار و يا عنصر بى خاصيت تنزل مى دهند استمرار يك تفكر انحرافى تاريخى است، كه نمونه آن را در كشورهاى اسلامى به عيان برخورد مى كنيم.

در تحليل چنين تفكر انحرافى بايد دانست، از قرن پانزدهم ميلادى كه آسيا و افريقا ميدان تاخت و تاز استعمارگران حادثه جوى غربى شد، علاوه بربدعتها و رسوم نوظهور در شئون مختلف زندگى واژه و اصطاحات تازه يى نيز در بين مردم اين كشورها رواج پيدا كرد كه يكى از آنها كلمه ى 'سياست' است.

اين كلمه در احاديث و متون قديم عربى به معنى فرماندهى و اداره و امر و نهى و تربيت به كار مى رفت ولى در عصر استعمار و براثر رفتار رياكارانه غربى ها با ملل شرق به خصوص عربها و ايرانيها اكنون غالبا در معنى نفاق و دورويى و فريب استعمال مى شود.

اما بى ترديد از تاخت و تازهاى نظامى و سياسى خطرناكتر، استعمار فكرى بود، استعمارگران نه تنها دولتمردان و سرداران و زمينداران و روساى عشاير و بازرگانان را مرعوب يا مجذوب كرده و دولتهاى شرق را پايگاهى براى سلطه هر چه بيشتر خود در مى آورند بلكه بر مقدسات وفرهنگ اصيل اين ملتها نيز هجوم برده و با نيرنگها دقيق جوانان را به سوى كشور و ملت خود كشاندند و طبقه تحصيلكرده در مدارس جديد را به فرنگى مآبى سوق دادند تا جائى كه اين طبقه براثر خالى شدن از برخاسته و رسوم و سنن قديم را كه مانع خودباختگى و خودفراموشى بودند و سد محكمى را در برابر استعمار تشكيل مى دادند تخطئه كرده و از اصل و بن برمى انداختند.

برنامه هاى استعمار كهنه و نو، در آسيا و افريقا در كشورهاى اسلامى و غير اسلامى، اگر چه در وسايل وابزار و مقدمات اختلاف داشتند ولى همه آنها يك هدف را دنبال مى نمودند. تفرقه و نفاق در بين ملل شرق بخصوص كشورهاى اسلامى وبدنبال آن از بين بردن ريشه هاى مذهبى و حاكم كردن فرهنگ غربى و گشودن راه ستم و غارتگرى.

اين ماجراى تلخ و اين جريان انحرافى از همان سالهاى اول نشر اسلام آغاز شد و على عليه السلام نمونه عينى يك سياستمدار بزرگ و درستكار، در تعدادى از خطبه ها و نامه هاى خود اين جريان را معرفى و سردمداران آن را با شديدترين عبارت مورد حمله قرار داده و آنها را منافق و هواداران حزب شيطان مى خواند [ رجوع كنيد به: نهج البلاغه، خطبه 194. ] اين بينش زنده على عليه السلام كه در آن عصر در مورد سياستمداران غير خدايى بيان داشته و اكنون استعمار با تمام چهره هاى نو و پيشرفته علمى به قيد آمده ، بيان حال دولتمردان ظالم و ستمگر جهان امروز است.

سياست اسلامى

شيوه ى سياستمدارى اسلامى در خلافت على عليه السلام از ميان برداشتن تعصبات قبيله يى و نژادى و بدون توجه به ميهن و رنگ و زبان مسلمانان يك ملت و امت هم كيش و متحدالهدف و هم زبان به وجود آمد. اين وحدت و برابرى حتى غير مسلمانان را كه به قوانين و رژيم حكومت اسلامى گردن نهاده بودند شامل مى شد و فى المثل در دادگاه بين مسلمانان و ذمى برابرى كامل وجود داشت.

سياست على عليه السلام در برابر رفتارهاى قوميت گرائى در عهد سه خليفه ى پيش كه به قوميت عربى توجه خاص مبذول ميشد و بين عرب و موالى فرق مى گذاشتند انجام مى گرفت. مثلا عمر توصيه مى كرد در سرزمينهاى فتح شده خصوصيات نژادى خود رار از غير عرب حفظ كنند و با هم نياميزند. وى همچنين دستور داد در شبه جزيره ى عربستان غيز از عربهاى مسلمان كسى باقى نماند تا انديشه تازه اى در بين عربها پيدا نشود. به خواندن و نوشتن و كسب علم 'حتى علوم اسلامى' و حفظ و جمع حديث و تفسير قرآن مايل نبود [ صبحى الصالح- علوم الحديث و مصطلحه ص 30 به بعد. ] و براى حفظ وحدت و اصالت قوميت عرب حتى نمى خواست دامنه فتوحات گسترده شود.

به موجب روايات عامه، عمر در تقسيم عطاء بين مجاهدين بدر يا ساير مجاهدين فرق مى گذاشت و سهم قرشى را افزونتر از غير قرشى مى داد. همچنين مسلمانان عرب را برمسلمانان غير عرب در غنيمت برتر مى شمرد. و بدينطريق اساس آريستوكراسى عربى را على رغم زهد و تقواگرائى شخصى بنيان نهاد. حتى او اجازه نمى داد عامه مردم با زنان قيش و غير عربها با عربها ازدواج كنند. يا اينكه اگر يك عرب به پول نياز داشت و همسايه نبطى 'قومى از عرب ساكن شام' داشت مى توانست او را به غلامى بفروشد [ عيون اللاخبار. ابن قتيبه ج 1 ص 120. ]

بيهقى در روايتى مى نويسد: 'عباده من صامت صحابى در بيت المقدس يك مرد نبطى را آنچنان زد كه از پاى درآمد. عمر آن وقت در بيت المقدس بود، خواست او را قصاص كند عباده گفت: آيا تو برادر خود را قصاص يك نبطى بقتل مى رسانى خليفه چون اين سخن شنيد از قصاص عباده صرفنظر كرد [ سنن بيهقى- ج 8 ص 32. ]

در عهد عثمان نيز احياى روح تعصب قبيلگى و جاهلى شديدتر ادامه داشت بخصوص مروان بن حكم مشاور او و معاويه بن ابى سفيان استاندار شام در تقويت عنصر عربى يا بهتر بگوئيم اموى و متمركز نمودن ثروت و قدرت در بين رجال بنى اميه و تصاحب اراضى مزروعى و دادن تيول به اعوان و اتباع خويش و تضعيف فكر مساوات اسلامى و قلع و قمع آن دسته از صحابه كه روش فئوداليزم و كنز سرمايه را مخالف اسلام مى دانستند... از هيچ اقدامى فروگذار نكردند.

اما اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام پيشواى آن دسته از صحابه بود كه رعايت حال طبقه نادار و كارگر و كشاورز را وظيفه اول خليفه مسلمانان مى دانستند. پيوسته مانند نادارترين افراد غذا مى خورد و لباس برتن مى كرد. بهاى پيراهنش هنگام خلافت از سه درهم نمى گذشت، جمع اموال او بعد از مرگ هفتصد درهم بود، در تمام ايام خلافت، فرقى بين ضعيف و قوى و عربى و عجمى وذمى و مسلمان در برابر شرع و قانون قائل نمى شد. ماموران دولت در درجه اول موظف به برقرارى عدل و رفع تبعيض و سلطه زورمندان بودند. از غنائم جنگى و درآمدهاى گوناگون هرگز چيزى در بيت المال جمع نمى شد و در هر استان و شهرستان فوار به مصارف معينه مى رسيد [ متقى هندى- كنزالعمال ج 15 ح 461. ]

مداينى روايت كرده كه: 'جمعى از اصحاب نزد امام عليه السلام رفتند و گفتند اى اميرالمومنين در تقسيم اموال اشراف عرب را برديگران برترى ده وقريش را از موالى و عجم سهم بيشترى عطا فرما و كسانى را كه از مخالفت و فرار ايشان بيم دارى استمالت كن. اين سخن را از آن گفتند كه معاويه در تقسيم اموال اين ماحظات را بكار بست. امام در جواب آنان فرمود: آيا به من پيشنهاد مى كنيد پيروزى را در بهاى ظلم و بى عدالتى بدست آورم؟! نه بخدا تا آفتاب مى تابد و تا ستاره مى درخشد چنين نخواهم كرد. و الله اگر اين اموال متعلق به شخص من و ملك من بود به تساوى قسمت مى كردم، چه رسد به اينكه مال مردم است.

بهترين نمونه مساوات عدل و امانت امام على عليه السلام رفتاريست كه با برادر نابينا و عيالمند خويش كه از او هم بزرگتر بود كرده است [ نهج البلاغه- كام شماره 224. ] و هدف خود را از زمامدارى و شركت در جنگها فقط خدمت به خلق و رفع ظلم و احياى معالم اسلام ميدانست [ نهج البلاغه- كام شماره 131. ] در تاريخ اسلام گاه چنين حوادثى رخ داده كه به افسانه مى ماند. اما افسانه نيست حكومت كوتاه على عليه السلام و شيوه اى كه او در سياست امور پيش گرفت يكى از آنها است. صحيح است كه امام "ع" مردم را به اطاعت مى خواست اما براى كسب آن مردم را به هراس نيفكند.

واقعيت اينست كه مردم اميرمومنان "ع" را از دست دادند اما تاريخ و بشريت حقيقت را فراموش نكرد. ديدگاه حضرت به سياست مردم، نگاه ديگرى بود و بررسى انديشه اى از ديدگاه ديگران اشتباه است. اگر حكومتش كوتاه بود نه از آن جهت كه نمى توانست يا از راه و رسم آن آگاه نبود بلكه نمى خواست آن را به زور و ظلم جستجو كند و با فريب مردم برايشان حكومت كند. چون سياستى اسلامى محض داشت برمردم همچون ديگران از حاكمان فشار نياورد.

چون فرموده بود: 'من ملك استاثر' [ محمد عبده، شرح نهج البلاغه. ج 3 ص 154 چ مصر. ] هر كس فرمانرواى مطلق باشد مستبد شود. نخواست فرمانرواى مطلق باشد تا مردم به استبداد كشيده شوند. او مردم را گله نمى پنداشت تا در چراگاه جهل و بى خبرى پروارشان سازد.

چنين انديشه بلند و پرارزش انسانى را در بسيج اميرالمومنين "ع" هنگام لشكركشى به شام با كشاورزان آزاد شده ى ايرانى شهر 'انبار' برساحل فرات مى يابيم. اين برخورد موجب تقرير يكى از شيواترين و تكان دهنده ترين خطبه هاى على "ع" است كه از اين پيشواى بى نظير تاريخ جهاندارى و سياست، براى هميشه جهت عبرت رهبران آينده جهان برجاى مانده است. نيروى عراق بسوى شام بسيج كرده بود. دهگان شهر زيباى انبار برساحل فرات، به آئين ايران قديم، صف بسته بودند تا مركب همايون اميرالمومنين "ع" را همچون شاهنشاهان ايران، استقبال كنند. چون نوبت رسيد، پيش دويدند. على "ع" را كه سربازان ديگر امتيازى نداشت، با هلهله و شادباش، تلقى كردند... آنگاه، آن پيشواى آزاده، از رسم تعظيم و تكريم ايرانيان نسبت به پيشواى خويش، با بيانى پرلطف و نوازش، اين چنين انتقاد مى كند و سجده وتعظيم را، ويژه ى خداوند آسمان ها و زمين مى شمارد:

'پاكدل و پاكيزه جانيد. قلبى حساس و عشقى آتشين داريد!. اما اظهار آن، در حضور كسى كه همانند و همشان خودتان است! و تنها وظيفه اى پاسدارى و پرستارى شما را برگردن دارد، هرگز قبول ندارم.

اين احساسات را كه به اظهار كرنش و تملق شبيه تر است و براى پيشوا اهميتى فوق العاده قائل مى شود و ارزيابى را بر پيشوا مشتبه ساخته، به خود پرستى و غرور سوقش مى دهد، من نمى پذيرم. شما مطابق قانون كشور خويش، آن چنانكه خسروان ايران، ميان رعيت گذاشته اند، مى خواهيد، در ملت آزاد اسلام، وبنام اسلام، از همچو منى كه سربازى بيش نيستم، پيشواز كنيد؟! و چنين زحمت استقبال و احترام را، بر خود تحميل كرده نيمروزى را به انتظار ورود من، بر روى پاى خود، در حرارت خورشيد، معطل و معذب بمانيد؟!

عاوه بر آنكه پروردگار متعال از اين عمل راضى نيست و در نظر اميرالمومنين هم سخت ناپسند و مكروه است، بدانيد كه احرار و آزادگان نيز، هرگز به چنين ننگى تن در نمى دهند و جز خداوند بزرگ، احدى را شايسته پرستش و نيايش نمى شمارند. خسروان شما، در آن روز كه آئين نامبارك طبقاتى را در ايران گذاشته بودند و گروهى پياده را در ركاب خويش مى دوانيدند و بر مقام موهوم خود، مغرور و خيره سر، تكيه مى داشتند، هرگز باور نمى كردند كه روزى دوره ى اين باد و جبروت، به سرخواهد رسيد. واژگون خواهد شد. نخست خودپرستان را در مذلتگاه نكبت بار نيستى فرو خواهد افكند. و سپس كشورى را نابود خواهد كرد. جامعه اى كه رهبر خويش را بپرستد، خداى را نخواهد پرستيد و بر اراده و عزم خويش، ارزش نخواهد گذاشت. و همچون گوسپندانى ذليل و زبون، كوركورانه بدنبال چوپان خواهد رفت. و شبان بى خرد را بغرور و اشتباه خواهد انداخت. و سرانجام طعمه اى گرگ خوانخوار خواهد شد و از ذروه ى شرافت و حيات، با سر سقوط خواهد كرد.

در اين كردار ناشايست، دو گوهر گرانبها را به رايگان از دست مى دهيد كه هدف موهوم شما، ايق اين سوداى بهادار و عزيز نيست. نخست روح يگانه پرستى و اتكاء به نفس را در شما خفه خواهد كرد و بر 'مناعت ذات' و عزت طبعتان، شكستن غير قابل مرمت، وارد خواهد نمود.

دوم آنكه نعمت آسايش و راحت را از شما سلب، وقت گرانقدرتان را به بى هوده و ناچيز تلف خواهد كرد. شما در اين كار دشوار، نتيجه ى مى گيريد كه ابلهان و تهى مغزان هم از آن، گريزانند. فكر كنيد، آيا خردمند، خشم خداوند را، به بهاى مشقت و زحمت خويش خريدار است؟...

اى عباد! آن محنت و زحمت كه در اين جهان، تن را آزرده و روح را ننگين و خوار دارد. و در آن جهان هم به كيفر طاقت فرساى خداوند و عذاب جاويدان منتهى شود!' [ سخنان على از نهج البلاغه، ترجمه جواد فاضل، موسسه علمى چ 10، تهران 1345 ص 36. ]

آرى امام "ع" چنانكه بر ارزشهاى وجودى خويش آگاه بود. براى ديگران نيز ارزش انسانى قائل بود. اين شيوه برخورد با ديگران بود كه امام "ع" را از پستى حكومت كردن و تن به دنائت فروختن به شيوه ى معاويه صفتان برحذر ميداشت. و در طول تاريخ بر انديشه كسانى حكومت كرد كه جز انسانشان آرزو نبود. از اينرو نه به عدالت پشت كرد ونه به فريب مردم را قهرمان خواند. آنچه در مردم ديد گفت و چون دوستشان حقيقت را بيان مى داشت هر چند آزرده شوند. هر رفتارش با عدالت توام بود و چون سخن از عدالت رود نام على "ع" تداعى شود. حكم نه كار هر كس است تا بر عدالت رود. چه خوش فرمود امام حسن "ع" كه 'قتل لشده عدله' از شدت عدالتش خونش بريختند.

شيوه رهبرى

اميرمومنان عليه السلام انگيزه خويش را از پذيرش حكومت، دفاع از مظلومان و سركوب ستمگران مى خواند [ نهج البلاغه- خطبه ى شقشقيه شماره 3. ] از اينرو پيوسته در اداى وظايف الهى و اجراى احكام و اوامر رسول الله "ص" و اداره كشور و فرماندهى ارتش با قدرت عمل مى كرد تا آنجا كه او را به خشونت منسوب مى داشتند [ متقى هندى- كنزالعمال ج 12 ح 1254 و 1200. ] در عين حال از متواضع ترين و خوش مشرب ترين افراد بود تا آنجا كه اين خنده روئى و بى تكلفى و طنز گوئى را بر او خرده مى گرفتند. بى تكلفى او تا آنجا بود كه شخصا در بازارها و بين مردم مى گشت و با طبقات مردم سخن مى گفت و همه حق داشتند مستقيما با او تماس بگيرند و يادآورى هاى لازم را حتى با بدوى ترين روش و سخت ترين كلمات با او در ميان گذارند. اينكه سردارى با آن همه شجاعت و زمامدارى با آن همه گرفتارى، زاهدى چنان وارسته باشد و رفتارش با افراد خلق تا آن اندازه صميمى و پيوسته، خود معجزه ايست كه جز در شخصيتى همچون حضرت على "ع" در هيچ زمامدار ديگرى ديده نشده است.

هر چند جنگهاى داخلى كه از سودجوئى و جاه طلبى بعضى صحابه و بازگشت روح جاهلى و دنيا طلبى در عهد خلفا و كينه هاى كهن و رقابتهاى خانوادگى و قبيله اى و مبارزات طبقاتى بين رجال درجه اول اسلام وعامه مردم سرچشمه مى گرفت ، تقريبا تمام دوران خلافت امام "ع" رابخود مشغول مى داشت. اما در همان فرصتهاى كوتاه نظمى چنان استوار به سازمانهاى ادارى و مالى و ارتشى و قضائى جهان اسلام داده شد كه حتى رژيم هاى غير روحانى ششصد ساله اموى و عباسى هم نتوانست قالبهاى آن را بشكند و از آن زمان تاكنون هر مسلمان انقابى به دنبال آن رفته و ذره اى از روح سازندگى و جان بخشى آن كاسته نشده است [ مشايخ فريدنى، محمد حسين- مقاله 'سياست از ديدگاه على "ع"- ياد نامه دومين كنگره هزاره نهج البلاغه ص 227. ]

نهج البلاغه صراحت دارد كه در عصر خلفاى پيشين بى نظمى ها و خاصه خرجى ها و تصرفات نابجا در اموال و اراضى عمومى زياد بوده است. از اينرو اميرمومنان " ع" از روز اول زمامدارى به جبران و ترميم خرابيهاى گذشته پرداخت. در استرداد اموال بيت المال و عزل و تبديل كارگزاران نادرست اقدام جدى و سريع نمود. در كار انتخاب ماموران و اصاح جمع و خرج اموال و تقسيم غنائم نهايت مراقبت را به عمل آورد و در كار ماموران جمع آورى خراج بازرسى دقيق مى نمود. از اقدامات مهم و بى سابقه آن حضرت در اين زمينه آموزشهاى فنى و رفتارى به تحصيلداران و كارگزاران بود. در اين زمينه ده ها دستور فردى و بخش نامه اى در نهج البلاغه آمده است.

[ رجوع كنيد به: نهج البلاغه، بخش نامه ها، شماره هاى: 79-78-77-76-74-72-71-70-69-68-67-66-64-63-62-61-60-59-57-56-54-52-51-50-47-46-45- 44-43-42-41-40-39-38-36-35-34-33-27-26-25-22-21-20-19-18-16-14-13-12-11-8-5-4-3. ]

در هفتاد و نه نامه اى كه از اميرمومنان "ع" در نهج البلاغه ثبت است، جنبه رهنمودهاى آنها بيش از ساير جنبه ها به چشم مى خورد. در اين نامه ها به سران لشكر و قضات و استانداران و عامان خراج و سپاهيان موكدا تذكر داده است كه شغل خود را جزء وظايف عبادى بشمارند و كشوردارى را از دين دارى جدا ندانند و در عين حال كه انجام وظيفه مى كنند مظهر رافت و عدالت باشند و بر ضعيفان ببخشايند و بر زخمهاى آنان مرهم گذارند. بايد كه به رهبر و خليفه خود تاسى كنند و از هوا پرستى و طول امل و آزمندى و شهوت و غضب و مال اندوزى و كبر و جاه طلبى و... دورى كنند و از هر نوع بدعت و تكروى و خود محورى و خودرايى و بخل و جهل و رشوه خوارى و مخالفت با كتاب و سنت اجتناب نمايند و حمال گناهان مردم و بدآموز خلق نباشند و در صدور فرامين و وضع ماليات خود را به جاى ناتوان ترين افراد قرار دهند...

فرمان سياست

يكى از فصول درخشان نهج البلاغه كه همچون ساير بخش هاى آن رنگ جاودانگى بخود گرفته و به ابديت پيوسته است، فرمان سياسى حكومتى امام "ع" به سردار دلير و پاك اعتقاد و يار وفادار و صحابى ارزشمند خود مالك اشتر مى باشد. در اين فرمان كبير كه جامع آراء سياسى و كشوردارى آن حضرت است هر چه را كه يك مقام عالى رتبه مسئول در دولت اسلامى بايد بداند و برنامه كار خود قرار دهد براى مالك مرقوم داشته است. و به صورت منشورى جاودانه و انسانى و انسانساز در تاريخ و فرهنگ اسامى، با گذشت قرنها از صدور آن، بى نظير و بى بديل باقى مانده است.

اين فرمان فشرده اى از نظريات و افكار و انديشه هاى جهانتاب على عليه السلام، به چنان صورت دقيق و عميقى بيان گرديده است كه ميتوان در آن، تكليف تمامى افراد بشر، چه به عنوان يك بنده و مخلوق در برابر آفريدگار جهان و يا يك انسان در جامعه و يا به عنوان حاكمى كه مسئول اجراى احكام است و يا به عنوان فردى كه در سايه حمايت قوانين نجاتبخش اسلام زندگى مى كند بروشنى بدست آورد. بى ترديد هر گاه بدرستى و به طول كامل اجرا شود، نه تنها ضامن ايجاد و حفظ عدالت اجتماعى و امنيت زندگى و آرامش خاطر و آسايش مردم جامعه است، بلكه بالاتر از آن، عامل مهمى است كه در جامعه انسانى، زمينه هاى مساعدى را ايجاد مى كند تا تمام افراد اجتماع، با علم و آگاهى و درك و ايمان، به خود سازى اسلامى بپردازند و چنان خود را از رذايل و مفاسد پيراسته گردانند كه همگى به صورت بندگانى مومن و صالح براى خدا در آينده و راه نجات و رستگارى را طى كنند. با مرورى گذار بر سر فصلهاى فرمان تاريخى امام على عليه السلام اين واقعيت بيشتر آشكار ميگردد:

1- شخصيت واليان و شرايط انتخاب ايشان.

2- لزوم استقلال دادگاه و دادرس.

3- راه حل در اختلاف حكمى بين دادرسان.

4- راه اصلاح ماموران دولت.

5- آموزش ماموران دولت و برنامه ريزى.

6- سازمانهاى ادارى و طبقه بندى مشاغل دولتى.

7- طبقه بندى افراد جامعه از نظر وظايفى كه دارند و ويژگيهاى هر طبقه.

8- فرماندهان و افراد ارتش.

9- تاثير ايمان و خداشناسى در پرورش روح سلحشورى. 10- جنگ و صلح.

11- معاهدات در اسلام و لزوم پاى بندى ولات به عهد خويش.

12- راه انتخاب مامور واجد شرايط.

13- مسئوليت وزيران و كارمندان عاليرتبه.

14- عقد معاهدات و وظايف رئيس قوه مجريه.

15- مبدء تفكيك قوى.

16- زيان نزديكان و ياران نادرست والى.

17- عوامل ايجاد اعتماد بين رئيس حكومت و مردم.

18- عدالت اجتماعى.

19- اساس سيادت ملت و سلطه آراء عمومى.

20- بهترين و غنى ترين خزانه دولت افراد ملت است.

21- اهميت بازرگانان و صنعتگران در جامعه و در اقتصاد ملت ها.

22- احتكار و زيانهاى همگانى.

23- حفظ حقوق كارگران و طبقه نادار بهترين نگهبان امنيت اجتماعى است.

24- راه درمان فقر در اسلام.

25- برابرى قوى و ضعيف در برابر قوانين اسلام.

26- روى نشان ندادن واليان و سلب اعتماد مردم.

27- ريختن خون ناحق موجب ويرانى كشور و زوال دولت است.

28- لزوم پيروى از سنت هاى پسنديده پيشين در حكمرانى.

29- تعريف و تملق سبب ويرانى بنيان حكومت.

30- حكومت جهانى اسلام و برابرى همه افراد در برابر قانون 'چه مسلمان و چه ذمى'.

مالك اشتر نخعى

مالك. چه بود مالك...؟

سوگند به خدا اگر كوهى بود كوهى بى همتا و يگانه بود.

اگر صخره اى بود صخره اى سخت و محكم بود.

هيچ رونده اى بر قله بلند آن نمى رسيد.

و هيچ پرنده اى توانائى رسيدن بر فراز آنرا نداشت [ نهج البلاغه: حكمت 443. ]

بيان ويژگيهاى مالك اشتر سردار نامدار و پرآوازه صدر اسلام وبزرگ مرد تاريخ جهاد و ديانت. اهميت و ارزش ارسال فرمان سياست توسط اميرمومنان "ع" به او و روشنگر توان بنياد و اجراى صحيح و دقيق آن به وسيله اشتر نخعى مى باشد.مالك بن حارث بن عبد يغوث بن مسلمه بن ربيعه بن خزيمه بن سعد مالك بن نخع از فرزندان شهره ترين قبايل عرب يمن و شجاع ترين آنها و يگانه روزگار بود. در راه خدا از آتش سوزنده تر. و بر دشمنان دين از آب بى باكتر و از شمشير برنده تر. از بزرگان شيعه على "ع" و سپهسالار لشكر اسلام بود.

كمى پيش از ظهور اسلام به دنيا آمد و معاصر پيامبر "ص" بود. اما نه وى را ديد و نه از او حديثى شنيد. در حضور رسول خدا "ص" از مالك نام برده شد. فرمود: 'انه المومن حقا' [ اعيان الشيعه: ج 9 ص 41. ]

و چنين شهادتى از برترين انسانها نشانگر وزانت و مرتبت بلند و ارزشمند اين مجاهد صحنه هاى جهاد و مبارزه در راه خدا است. در واقعه يرموك شركت نمود و چشم او در اين جنگ و يا در ستيز مرتدين 'به رهبرى ابى مسيكه ايادى' اصابت ديد 'از اينروى به اشتر معروف گرديد' و در اواخر به كوفه ساكن شد وتبارى پرآوازه از خود باقى گذارد.

بنوشته اين شهر آشوب: مالك از برجسته ترين اصحاب و بهترين تابعان بود و يكى از دلدادگان به حق. زمان رسول خدا "ص" را به خاطر داشت و شاهد دوره خلافت بيست و پنج ساله نخستين بوده است [ المناقب: ج 2. ]

شخصيت مالك اشتر را ميتوان در دو مرحله شناخت، نخست پيش از اسلام و پس از آن تا زمان خلافت ابوبكر و عمر كه بيشتر از جهاد و مبارزه در ميان ديگر پيروان حق و شجاعت و فصاحت و كرامت و جوانمردى برخوردار مى باشد. در غالب جنگهاى بين اسلام و كفر و بين حق و باطل شركت فعالانه داشته است. همچنين پس از وفات رسول خدا "ص" در جنگهاى بين اسلام و ايران و دولت جبار ساسانى و بين اسلام و روم شركت نموده است. و ديگر باره از قيام عليه عثمان تا پايان عمروى كه به على بن ابى طالب "ع" پيوست و به شهادت رسيد.

مالك از همرزمان و دوستان عمار ياسر صحابى جليل بود و شهادت وى بسيار متاثر و متالم گرديد و جوش و خروش خود را در آن هنگام بر لشكر معاويه آورد و با يورشهاى مكرر انتقام صديق و رفيق همرزم خود را باويل دشمن گرفت.

اشتر از دينداران بنام بود. و از معدود تابعين كه از زهد و پرهيزگارى شديد برخوردار ودليل آن را ميتوان در شدت دوستى وى با ابوذر غفارى معترض بزرگ خلافت جستجو كرد. همچنين مالك يكى از كسانى است كه على رغم غضب خليفه سوم بر ابوذر از وى ديدن كرد و پس از وفات او را بخاك سپرد و پيش بينى رسول خداى "ص" به ابوذر كه در هنگام مرگ وى عده اى از بندگان صالح و شايسته خدا نزدش خواهند بود به حقيقت پيوست [ امين- سيد محسن، اعيان الشيعه : ج 9 ص 41. ]

در دوره عثمان از معترضان به شيوه ى حكومتى اوست. يكبار همراه هفتاد هزار نفر سوار از اهالى كوفه، كارنامه سياه اعمال 'سعيد بن عاص' حاكم كوفه را به مدينه آورد و از عثمان عزل او را خواست، تا انديشه حاكمان به سويى نرود كه حكومت وثروت مردم را بوستان و تفرجگاه خود بدانند [ مسعودى، مروج الذهب ج 1 ص 693. ]

از شگفتيها، موقعيت و مرتبت نامحدود اميرمومنان "ع" نزد مالك است. مردى كه در برابر همه به مقاومت برمى خاست در برابر امام "ع" خود به اندازه اى شيفته و شيداى در محبت به او ثابت قدم و استوار بود كه حدى بر آن متصور نيست. هر گاه فرمانى از اميرمومنان "ع" دريافت مى كرد همچون فرمانى نظامى كه در آن جاى هيچگونه بحث و مناقشه اى نيست تلقى مى كرد. از اينروى در صفين چون فرمان بازگشت را از امام "ع" شنيد از جنگ خوددارى كرد و يا فرمان ولايت منطقه جزيره واقع در شام و يا ولايت مصر را به جانشينى از محمد بن ابى بكر پذيرفت.

در دوران كوتاه حكومت امام على "ع" برجسته ترين عضو حكومتى در كنار امام بود و ارزنده ترين سردار سپاه بشمار مى آمد. موقعيت حكومتى نيز نتوانست از او موجودى ديگر بسازد... روزى از بازار مى گذشت مردى كه او را نمى شناخت طعنه اى بر او زد، مالك بى اعتنا گذشت، ديگران آن مرد را متوجه كردند كه او مالك سردار سپاه على "ع" است. مرد بر خود لرزيد و به دنبال مالك دويد تا عذرى بطلبد، مالك را در مسجد يافت بعد از نماز به مالك نزديك شد. بخشش طلبيد، مالك نگاهى به او كرد و گفت: بخدا سوگند به مسجد آمدم تا براى تو طلب آمرزش كنم...

ضمن خطبه اى در صفين به لشكر خود مى گفت: 'مردم پسر عم پيامبر با ما است. وى شمشيرى از شمشيرهاى خدا است. با رسول خدا نماز گذارد و كسى بر او در نماز سبقت نجست تا حال كه عمرى از وى گذشته است. وى را انحراف و ترديد و لغزش و تحير نباشد. دين خداوند را فقيه. و حدود الله را آگاه و بر شما باد به حزم و جديت. و آگاه باشيد شما بر حق هستيد و اين مردم 'لشكرشام' بر باطل روند. شما با معاويه مى جنگيد در حاليكه در كنار شما صد نفر از ياران بدر و پيامبر هستند. بيشترين پرچمهايى كه با شما است با رسول خدا بوده. و دشمن ما با پرچمهاى مشركين عليه رسول خدا. در اين صورت كيست در جنگ با ايشان ترديد داشته باشد جز مرده دل. ياران، شما بر يكى از دو ارزشها هستند. يا فتح يا شهادت' [ اعيان الشيعه: ج 9 ص 40. ]

همچنين مناظرات مالك با ابوموسى اشعرى و سعيد بن العاص در بصره و كوفه و ديگران در ميدانهاى جنگ جمل و صفين و نهراوان به خوبى مشهود است.

مالك با اينكه سلحشورى بود رزمجو. و سرهنگى بود لشكركش. در عين حال زاهدى بود ناسك و عارفى بود سياس و با تدبير. هم حلم اش از كوههاى بلندگران سنگ تر . و هم خشم اش براى خدا از سحاب ثقال سنگين تر بود. هر چه بود تنها و بس همچو مولايش اميرمومنان "ع" براى خدا بود. زبان تيغ و تيغ زبانش هر دو برنده و كارى بود. گاهى با جملات موجز و منطقى آتشين در ميدانهاى جنگ كارها انجام مى داد كه ده ها هزار شمشير برنده از عهده انجام آن كار برنمى آمد. هنگاميكه اهل رقه پل را بر اميرالمومنين "ع" شكستند و مانع از عبورش به سوى صفين شدند او بود كه با يك كلمه تهديد آميز، رقيان را وادار كرد تا دو مرتبه پل را بستند و حضرت عبور كرد.

مالك اين شير دلير و يكه تاز عرصه ميدانهاى جنگ همان خداوند تيغ يمانى است، كه درخشش آن شعاع بصر را بر ميتافت و به هنگام جنبش شررهاى مرگ و نابودى از آن برمى جهيد. آورده اند: در يكى از روزهاى صفين، مالك را با چنين شمشيرى ديدند كه بر اسبى اشهب برنشسته كه از فرط سياهى تو گفتى غرابى به پرواز است و او همچون كسيكه طالب ملك و دنيا باشد همى حمله مى كرد. و همى صف برمى دريد. وابدا پرواى جان نداشت. ابن ابى الحديد گويد: زنده باد مادريكه همچون اشتر فرزندى بزاد. اگر كسى سوگند ياد كند كه در تمامى عرب و عجم، خداوند مردى به دلاورى اشتر جز استادش على بن ابى طالب "ع" نيافريده است گمان ندارم در سوگندش گنهكار باشد. چه نيكو گفته است آن كس كه گفت چه گويم درباره كسى كه زندگى اش اهل شام را منهزم ساخت و مرگ اش اهل عراق را در هم شكست [ ابن ابى الحديد شرح نهج البلاغه: ج 6 ص 77. ]

مالك همچنانكه يكه تاز ميدانهاى حق و كوبنده باطل در جنگها بود. در عرصه هاى سياسى دوران خلفا نيز تحمل قدرت يابى باطل را نداشت. از اينرو در جنجال زشتكاريهاى وليد بن عتبه استاندار و نماينده عثمان در كوفه كه مورد علاقه شديد و محبت خليفه بود. مالك و همفكران او مانند زيد و صعصعه بن صوحان و كميل بن زياد و حارث بن عبدالله حمدانى و... را به علت اعتراض شديد با سيره عثمان مخالف تشخيص دادند و به فرمان مدينه به شام تبعيد شدند. و چون عرصه را بر معاويه نيز تنگ كرد و افكار عمومى را بر ضد دستگاه خلافت و نماينده او در شام برآشفت، بار ديگر به فرمان عثمان با ديگر دوستانش به حمص تبعيد شدند [ الانساب: ج 5 ص 39 -43. ] اما طولى نكشيد كه در سال 30 هجرى مالك در راس يك گروه هزار نفرى از كوفه در كنار ديگر مخالفان عثمان در مدينه پيوستند تا به محاصره خانه و قتل عثمان انجاميد [ الغدير: ج 9 ص 168. ] و در كودتاى پيمانشكنان كه به جنگ جمل انجاميد مالك اشتر در عزل ابوموسى اشعرى از استاندارى كوفه و در هم كوبيدن سپاه مخالفان امامت و سرانجام پى نمودن شتر عايشه از نقش فعالى برخوردار بود [ تاريخ طبرى: ج 3 ص 539. ]

على "ع" هنگام معرفى مالك به فرماندهى سپاه صفين در مورد شخصيت ارزشمند و صفات بلند وى اشاره نمود و ديگر فرماندهان را به اطاعت از اشتر فراخوانده فرمود: 'او كسى نيست كه از سبك عقلى و لغزش او بترسيم و كسى نيست كه در هنگام شتاب، كندى نشان دهد و يا در هنگام بردبارى، شتابزده شود' [ وقعه صفين: ص 151 -154. ] خلاصه تا مالك زنده بود دل و ديده ى على بدو شادان و به ديدارش روشن بود. دشمن هر اندازه سرسخت و بى باك بود. اشتر مجال چيره دستى و زورگوئى را به او نميداد. چه زهرهاى ناگوارى كه او به كام دشمنان ريخت و چه شبهائى را كه فرزند ابوسفيان از هيبت و شكوه مالك تا صبح به خواب نرفت. اما همينكه اشتر از دست على "ع" رفت. روزگار با وى رنگى ديگرگون بخود گرفت. على خانه نشين شد. دوستان پا از درش كشيدند. شيعيانش قتل عام مى شدند. سپاهيان شام تا پشت دروازه كوفه يورش مى بردند. زنان مسلمانان را اسير مى گرفتند. على "ع" به منبر مى شد به مردم التماس مى كرد. زار زار مى گريست. مردم مى شنيدند و به غيرت نيامده و پاسخش نمى دادند.

مصر و حكومت اسلامى

پس از قتل عثمان، كه همه مناطق به جز شام در قلمرو حكومت اميرمومنان "ع" درآمد، همه چيز رو به تغيير و دگرگونى گذاشت. از جمله به اوضاع مصر با حساسيت و موقعيت ويژه اى كه داشت، توجه خاصى مبذول داشت و به محض استقرار حكومتش، براى سر و سامان دادن به اوضاع مصر اقدام كرد. زيرا سرزمين مصر نه تنها در ميان ساير مناطق اسلامى، بلكه اصولا در ميان تمامى سرزمينها و كشورهاى جهان آن روز از لحاظ تمدن، علم و فرهنگ، موقعيت خاصى داشته است. اين سرزمين در طول سالها، غنى ترين ولايت تابعه حكومت روم شرقى 'بيزانس' بود. در نواحى حوزه نيل، به بركت آب و هواى مناسب آن، سالى سه بار محصول برمى داشتند و از اين جهت در واقع مصر انبار غله بيزانس بشمار مى رفت. در آستانه فتح مصر توسط مسلمين، اوضاع آنجا آشفته بود. مصريان نسبت به بيزانس حس نفرت و كينه توزى داشتند. زيرا بخصوص در كشمكشهاى مذهبى از آنان آزار و رنج بسيار مى ديدند. قبطيان كه پيرو مذهب يعقوبى بودند از عمال حكومت بيزانس