الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد سيزدهم
( امام على (ع ) و مباحث تربيتي )

مرحوم محمّد دشتى

- ۳ -


فَبَادَرْتُكَ بِالاءَدَبِ قَبْلَ اءَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ، وَيَشْتَغِلَ لُبُّكَ، لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَاءْيِكَ مِنَ الاءَمْرِ مَا قَدْ كَفَاكَ اءَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْيَتَهُ وَتَجْرِبَتَهُ، فَتَكُونَ قَدْ كُفِيتَ مَؤُنَةَ الطَّلَبِ، وَعُوفِيتَ مِنْ عِلاَجِ التَّجْرِبَةِ، فَاءَتَاكَ مِنْ ذ لِكَ مَا قَدْ كُنَّا نَاءْتِيهِ، وَاسْتَبَانَ لَكَ مَا رُبَّمَا اءَظْلَمَ عَلَيْنَا مِنْهُ.
(پسرم ! هنگامى كه ديدم ساليانى از من گذشت ، و توانايى رو به كاستى رفت ،
به نوشتن وصيّت براى تو شتاب كردم ،
و ارزش هاى اخلاقى را براى تو بر شمردم ، پيش از آن كه اءجل فرا رسد، و رازهاى درونم را به تو منتقل نكرده باشم ، و در نظرم كاهشى پديد آيد چنان كه در جسمم پديد آمد،
و پيش از آن كه خواهش ها و دگرگونى هاى دنيا به تو هجوم آورند، و پذيرش و اطاعت مشكل گردد،
زيرا قلب نوجوان چونان زمين كاشته نشده ، آماده پذيرش هر بذرى است كه در آن پاشيده شود.
پس در تربيت تو شتاب كردم ، پيش از آن كه دل تو سخت شود،
و عقل تو به چيز ديگرى مشغول گردد،
تا به استقبال كارهايى بروى كه صاحبان تجربه ، زحمت آزمون آن را كشيده اند، و تو را از تلاش و يافتن بى نياز ساخته اند،
و آن چه از تجربيّات آنها نصيب ما شد، به تو هم رسيده ، و برخى از تجربيّاتى كه بر ما پنهان مانده بود براى شما روشن گردد.)(91)
اوّل - ضرورت الگو ها
در ميان انسان هاى گوناگون ، برخى تنها به زندگى مادّى رضايت دادند،
و چون ديگر پديده ها و حيوانات سرگرم خوردن و خوابيدن و رفاه نسبى بوده و كارى به روش ها و الگوى صحيح زندگى ندارند.
1 - انسان در جستجوى الگوها
امّا برخى ديگر مى خواهند صحيح زندگى كنند، و درست انتخاب نمايند،
و بدنبال روش هاى درست زندگى و در جستجوى الگوهاى كامل مى باشند، حقيقت را مى طلبند و در يافتن واقعيّت ها تلاش مى كنند،
و از همه مى پرسند ((بايدها)) و ((نبايدها)) كدامند؟
چگونه بودن و چگونه زيستن را مى خواهند فراگيرند
تا سرمايه زندگى را ارزان از دست ندهند، و در آينده ، با حسرت و اندوه دمساز نباشند
با اين دسته از انسان ها كه در جستجوى شيوه هاى ((صحيح زندگى )) مى باشند، مى شود از الگوهاى راستين صحبت كرد،
و حقّ و باطل را به ارزيابى گذاشت ،
و زندگى و روش هاى صحيح و غلط زيستن را به بحث و بررسى نشست ،
چون در پى واقعيّت ها تلاش مى كنند،
بخصوص در جهان معاصر، كه در بسيارى از كشورها، انسان ها از مذهب و معنويّت فاصله گرفتند و خواستند خودشان بى دخالت مكتب و ملّتى انتخاب كنند،
و انواع شيوه هاى ((بودن )) را در پوشش و تغذيه و روابط اجتماعى ، آزمودند،
و به انواع انحراف و آلودگى ها دچار شدند،
و به انواع زدگى ها و پوچگرائى ها و پوچى ها مبتلا گشتند،
و خطرات آن را با همه وجود لمس كردند،
و دانستند كه :
انواع شعارهاى مكاتب سياسى و مادّى سرابى بيش نبود،
و انسان هائى كه :
خود را نشناختند،
انسانيّت را نشناختند،
انسان ها را نمى شناسند،
نمى توانند راه ورسم زندگى انسان را كشف و بشناسانند،
آنكس كه خود را نشناخت چگونه ديگران را مى شناسد؟
و آنكس كه انسان ها را، و انسانيّت را نمى شناسد چگونه صلاح و فساد زندگى را درك مى كند، و مى تواند براى انسان ها راه و رسم زندگى تعيين كند؟
و بايدها و نبايدهاى زندگى فردى و اجتماعى انسان را مى داند؟
از اين رو نسل معاصر پس از به بن بست رسيدن همه شعارهاى مكاتب مادّى ، چون هنوز هم خود را نشناخت و هويّت خود را نيافت ،
و راه و رسم زندگى صحيح را به تجربه نگذاشت ، چونان گذشته در جستجوى پيدا كردن راه ((صحيح زندگى )) است ،
در جستجوى يافتن الگوهاست و تا الگوهاى كامل زندگى را نيابد، آرام نخواهد گرفت .
به او گفتند:
تو و انتخاب تو اصالت دارد. ((اگزيستانسياليسم ))
امّا هر چه تلاش كرد كه با اين اصالت چه مى شود كرد؟
به كدام سوى بايد گريخت ؟
از كدام الگو و شيوه بايد پيروى كرد؟
پاسخى دريافت نكرد و تنهاى تنها ماند و با اينكه باور كرده بود انتخاب او اصالت دارد نتوانست راه و رسم صحيح زندگى را بيابد
به انسان ها گفتند:
بر اساس مكتب اومانيسم ((اصالت انسان )) خودت راه را بياب ،
شيوه هاى زندگى را خلق كن ،
از جائى و از فردى پيامى را دريافت نكن كه :
تو اصالت دارى ،
و بايد خودت براى زندگى خود تصميم بگيرى .
امّا هر چه فكر كرد،
مطالعه كرد،
مُدل هاى گوناگون را به تجربه گذاشت .
از تاريكى نفس خويش نجات پيدا نكرد،
و ندانست چه بايد بكند؟
به كجا بايد برود؟
و چگونه بايد زندگى كند؟
به انسان ها گفتند:
شما آزاديد،
و بر اساس اصول دموكراسى ، شما انسان ها آزادى كامل داريد،
هر چه مى خواهيد بخوريد و بياشاميد،
و هرگونه كه دوست داريد زندگى كنيد،
امّا اضطراب و نگرانى انسان ها را درمان نكردند كه مى گويند:
حال كه آزاديم و در پرتو ((دموكراسى )) بايد زندگى كنيم .
چگونه بايد زندگى كرد؟
و راه و رسم زندگى صحيح كدام است ؟
از كدام راه بايد رفت ؟
و به كدامين جهت بايد گريخت ؟
اهداف آفرينش ما كدامند؟
و چگونه بايد آن را بدست آورد؟
باز هم چنان سرگردان مانده اند،
و پاسخى نمى يابند،
هر كس هر چه خواست كرد و مى كند،
و سران و بزرگان كشورها، كارخانه داران بزرگ ، كارتل هاى نفتى ، سرمايه داران بزرگ شركت هاى بين المللى ، آنگونه كه خواستند عمل كردند.
ابتداء بشريّت را با اءديان الهى و ارزش ها، بيگانه كردند.
و سپس بشر رها شده از خدا و معنويّت را با نام ((آزادى )) تنها و به حال خود گذاشتند.
و سپس فرد فرد اين بيچاره انسان هاى تنها را شكار كردند،
طرّاحان زبردستى را استخدام كردند،
تا هر لحظه مدل هاى جديدى به بازار بياورند،
تا پس از جذب انسان ها در شيوه پوشيدن و آرايش اندام ، پارچه ها، لباس ها، مُدل هاى دلخواه خود را بفروشند و بازار خود را گرم نگهدارند،
انسان ها را بى هويّت ، كردند،
تا مراكز فحشا و فساد و قمارخانه ها و ديگر مراكز عيّاشى خود را گرم نگه داشته و سرمايه هاى انسان ها را به يغما برند،
تا آنجا كه :
چگونه بودن ،
و چگونه زيستن انسان ها را خود بر عهده گرفتند،
تا سياست هاى اقتصادى و اجتماعى خود را بر بشريّت بى هويّت تحميل كنند،
بازارهاى بزرگ جهانى را خود بدست گيرند،
صلح و جنگ را در كره زمين در اختيار خود داشته باشند،
و ظهور و سقوط تئورى ها و فرضيّه هاى علمى را نيز در اختيار محافل خود قرار دهند،
و در همه مقدّرات و سرنوشت انسان ها دخالت كنند،
آنچه را خود دوست دارند آزاد بگذارند،
و ديگر نظريّه ها و فرضيّه ها را با انواع برچسب ها و تهمت ها از ميدان برانند،
و جهان و انسانيّت معاصر در چنگ قدرت آنها باشد،
اينگونه از ترفندهاى شيطانى چون با روح آزاديخواه انسان ها سازگار نبود،
زود افشا گرديد،
و بشريّت به بن بست رسيده فهميد كه فريب خورده است ،
از اين رو تلاش براى
((چگونه بودن ؟!))
و ((چگونه زيستن ؟!))
هم چنان ادامه دارد.
2 - ضرورت وجود الگوها
همه مى دانند كه :
انسان بدون راه و رسم صحيح زندگى ، به كمال نمى رسد،
و رنگ سعادت را نخواهد ديد،
انسان ها بدون يافتن شيوه هاى درست زندگى ، به شادكامى و رستگارى نخواهند رسيد،
و بشريّت ، بدون كشف واقعيّت ها، آرام نخواهد گرفت ،
و از نظر روانشناسى ، انسان بگونه اى فطرى و طبيعى در جستجوى يافتن ((الگوها)) و سمبل هاى صحيح زندگى است ،
سمبُل خواهى ، سرمشق طلبى ، و در جستجوى الگوها بودن ، جزو ذات و سرشت انسان هاست ،
حال كه بشريّت براى ((خودسازى )) و ((تربيت )) به انواع الگوها نيازمند است ،
پس بايد الگوهاى كاملى وجود داشته باشند،
آنها كدامند؟
و چگونه بايد آنها را شناخت ؟
تمام مكاتب مادّى در پاسخ اين سئوال درمانده اند،
اگر انسان از نظر روح و روان ((الگو خواه )) است ،
الگوها كدامند؟
مگر مى شود خيّاطى بدون مُدل هاى گوناگون لباسى بدوزد؟
مگر مى شود مهندسى بدون طرح هاى مهندسى ، ساختمانى را بسازد؟
روح الگوخواهى انسان ، اين حقيقت را به اثبات مى رساند كه :
براى انسان ها نيز بايد الگوهاى كامل ترتبيت وجود داشته باشد زيرا كه :
تربيت بدون الگو و مقررّات حساب شده ممكن نيست ،
خودسازى بدون وجود ارزش ها، و سمبل هاى كامل ، تحقّق نخواهد يافت ،
اگر مى گويند، خود را و جامعه خود را بسازيد،
اگر هشدار مى دهند، تربيت نفس ، و تربيت انسان ها يك ضرورت است ،
اگر مى گويند بيائيد چگونه بودن ! و چگونه زيستن ! را ياد بگيريم .
در تمام موارد ياد شده ، نياز به طرح هاى كامل ، شيوه هاى صحيح زندگى ، الگوهاى كامل داريم ،
چه كسى پاسخ لازم را مى دهد؟
چه كسى الگوهاى كامل را معرّفى مى كند؟
مكاتب مادّى در عمل نشان داده اند كه پاسخگوى نيازهاى مادّى و معنوى انسان ها نيستند،
چون انسان را نمى شناسند،
مكتبى مى تواند به صحنه زندگى انسان ها بيايد كه :
O اهداف آفرينش انسان را درست معرّفى كند.
O انسان آفرين را بشناساند.
O اهداف تكاملى انسان را در زندگى فردى و اجتماعى بداند.
3 - هماهنگى فلسفه تربيت با فلسفه عصمت
از ديدگاه قرآن و نهج البلاغه و ديگر روايات اسلامى ، اصلِ ((هماهنگى غرائز درونى انسان با واقعيّت هاى خارجى )) يك حقيقت به اثبات رسيده است كه از حكمت خداوندى ريشه مى گيرد.
اگر غريزه تشنگى داريم پاسخ آن ، در طبيعت خداوندى موجودى است به نام ((آب )).
اگر غريزه گرسنگى داريم ، پاسخ آن ، وجود انواع غذاهاست .
اگر بدن انسان به انواع ويتامين ها نياز دارد، همه ويتامين ها را در طبيعت الهى مى يابد.
و اين حكمت الهى است كه انسان ها آنچه را مى خواهند مى يابند،
و به آنچه احتياج دارند پروردگارشان براى آنان فراهم كرده است .
از نظر روح و روان نيز چنين است .
انسان غريزه همسرخواهى دارد و پاسخ آن ازدواج است .
انسان غريزه دانش طلبى دارد و پاسخ آن علوم و كشف حقائق است .
انسان غريزه خداجوئى دارد و پاسخ آن وجود پروردگار هستى است .
پس همه غرائز مادى و معنوى انسان پاسخ دارد
و آفرينش انسان ، هدفدار و متناسب با واقعيّت هاى خارجى نظام هستى است .
حال مى پرسيم :
اگر انسان ((اُلگو طلب )) است ،
سمبُل خواه است ،
پس الگوها كدامند؟
در مكتب اسلام پاسخ پرسش يادشده روشن است ،
زيرا، پيامبران الهى معصومند،
رهبران الهى ، امامان راستين معصومند.
حضرت زهرا معصوم است ،
معصوم ، يعنى انسان هاى پاكى كه هرگز به گناه آلوده نمى شوند،
نه در حالت توجّه و بيدارى اشتباهى مرتكب مى شوند،
و نه در حالت خواب و غفلت ، كه خدا آنها را حفظ مى كند.
نه گناه و خطايى مرتكب مى شوند و نه خيال گناه در سر مى پرورانند.
پاكِ پاكند،
سالم و بى عيب مى باشند.
همه رفتار و كردارشان حق و با واقعيّت ها هماهنگ است ،
هر چه مى گويند،
هر گونه كه قضاوت مى كنند.
به هر شكل كه عمل مى كنند،
همه بر اساس حق و واقعيّت است ؛
فِعل امام معصوم عليه السلام ((رفتار))
قول ((سخن و گفتار))
سكوت و تقريرشان ((كارى در حضورشان انجام مى شود كه آن را رد نمى كنند))
همه حجّت است ،
دليل و برهان است .
حقِّ حق است ،
و راهنماى انسان ها بسوى حقيقت است ،
چنين انسان هائى نقش الگوئى دارند،
سرمشق انسان ها مى باشند،
سمبُل حقيقى زندگى هستند.
كه ديگر انسان ها مى توانند در راه و رسم زندگى از آنها پيروى كنند،
و جالب اين است كه زمين هرگز از وجود چنين الگوهاى كاملى خالى نيست ،
پس پاسخ غريزه ((سمبل خواهى )) و ((الگو طلبى )) انسان داده شد.
اگر انسان ها در جستجوى الگوهاى كاملى هستند، الگوى كامل وجود دارد.
براى زنان ، الگوى كامل فاطمه است ، زينب است ،
كه براى همه انسان ها، سرمشق زندگى مى باشند،
پس هماهنگى غرائز درونى ((الگوخواهى )) با حقيقت خارجى ((وجود معصومين عليهم السلام )) هدفدارى نظام آفرينش ، و هدفدارى آفرينش انسان را به اثبات مى رساند،
حال مى شود به بشريتِ در جستجوى الگوها گفت كه :
على عليه السلام را بشناسند،
فاطمه را بشناسيد،
زينب را شناسائى كنيد،
امامان معصوم عليهم السلام را بشناسيد،
كه راه و رسم زندگى آنان ، پاسخ ((غريزه الگوخواهى )) شماست ،
شما را به حقائق جاويدان راهنمائى مى كنند.
چگونه زيستن !
و چگونه بودن را به شما مى آموزند،
كه آنها، الهى اند و همه حركات و رفتارشان ، خدا را به ياد مى آورد،
و نشانه هاى هميشه آشكار پروردگارند.
گفتار و اظهار نظرهايشان حق است ،
زلال حقيقت است .
و رفتار و كردارشان نيز از واقعيّت ها و حقائق جاويدان ريشه مى گيرد،
و اين حقيقت ، ضرورت ((وجود الگوها)) را سامان مى دهد،
پس تربيت ممكن است ،
خودسازى و جامعه سازى ممكن است ،
و انسان مى تواند مثبت فكر كند.
خود و جامعه خود و آينده خود را بسازد،
زيرا هم در روح و روان الگو خواه است ،
و هم الگوهاى كامل زندگى وجود دارند،
و اين از حكمت هاى شگفتى آور الهى است كه :
زندگى در زمين با وجود و هبوط الگوى كامل (حضرت آدم عليه السلام ) آغاز شد،
و همواره با بعثت پيامبران آسمانى ، زمين و بشريّت بدون الگوهاى كامل نبودند،
و پس از درگذشت هر پيامبرى تا ظهور پيامبر ديگر انسان ها را رهبران معصوم اداره مى كردند،
و وجود الگوهاى كامل ((وجود امام معصوم عليهم السلام )) تا رجعت و قيامت نيز تداوم خواهد داشت
اينجاست كه ((فلسفه تربيت انسان )) با ((فلسفه عصمت )) هماهنگ مى شود،
يعنى اگر تربيت ضرورت دارد،
و انسان بايد درست و با روش هاى صحيح زندگى كند،
پس الگوهاى تربيتى ضرورت دارند،
پس بايد همواره در زمين انسان هاى معصومى باشند كه بشريّت از آنها هدايت پذيرد،
و به وسيله آنها هدايت گردد، و راه و رسم زندگى را از آنها بگيرد.
4 - نقش رهبران معصوم در تكامل ارزش ها
درست است كه همراه با هبوط انسان در زمين ، راهنمايى هاى لازم توسط وحى الهى ، بصورت ، الواح ، كُتُبِ آسمانى مطرح بود و سرانجام با نزول قرآن كريم ، هدايت انسان به كمال رسيد،
امّا كافى نيست ،
زيرا كه تنها با وجود كتاب ((طب )) مردم درمان نمى شوند.
تنها با وجود و نشر كُتُب علمى ، بى حضور دانشمندان با تجربه ، علوم به كمال واقعى نخواهد رسيد.
اگر بشريّت بود و وجود كتاب هاى آسمانى ، بشريّت به رستگارى و سعادت نمى رسيد،
زيرا تنها طرح مباحث نظرى كافى نيست ،
بايد همراه با معرّفى ارزش هاى اخلاقى و راه و رسم زندگى ، وجود مقدّس پيامبران و امامان معصوم عليهم السلام و حضرت زهرا در جامعه حضور جدّى داشته باشد تا مردم به چشم خود الگوها را بنگرند.
آيات حجاب قرآن را در سيماى دختر پيامبر مشاهده كنند كه حجاب و پوشش چيست ؟
و شكل خارجى آن كدام است ؟
بايد در كنار آيات عدل و عدالت ، امام على عليه السلام در جامعه حضور داشته باشد و از نظر كاربردى ، شيوه اجراى عدالت اجتماعى توسط امام را به روشنى مشاهده كنند،
شيوه هاى صحيح زندگى را از زندگى امام صادق و امام باقر عليه السلام به بينند،
و آنگاه از نظرگاه بينشى ((قرآن )) و عملى ((سيره امامان معصوم عليهم السلام )) با واقعيّت هاى زندگى ، و راه و رسم صحيح آن آشنا گردند،
و آنگاه ؛
در صلح و جنگ ،
در خشم و محبّت ،
در فرياد و سكوت ،
در گريه و خنده ،
در كار و توليد،
در زندگى فردى و اجتماعى ،
و در همه حالات ،
خود را بتوانند با رهبران معصوم عليهم السلام هماهنگ كنند،
پس اگر رهبران معصوم در جامعه حضور نداشتند، تربيت انسان ها ممكن نبود،
و مرزى ميان انسان و حيوان وجود نمى داشت .
همه سعادت ها، رستگارى ها، رشد و تكامل ، خلاقيّت ها، به وجود با بركت رهبران معصوم بستگى دارد،
بايد براى شناخت ((چگونه بودن !))
و ((چگونه زيستن !))
با زندگى رهبران معصوم عليهم السلام آشنا شويم ،
حضرت فاطمه را بشناسيم ،
حضرت زينب عليه السلام را شناخته و از شيوه ها و روش هاى زندگى او درس بگيريم ،
و همه حالات زندگى خود را با زندگى آن بزرگ انسان هاى پاك تطبيق دهيم ،
و پس از سيراب شدن در زلال حقيقت ، و يافتن راه و رسم زندگى صحيح ، از مجموعه رهنمودهاى وحى الهى ، و رفتار و كردار رهبران معصوم عليهم السلام ((ثقلين ))،
به بشريّت تشنه حقيقت ،
و به انسان هاى عاشق واقعيّت ،
بگوئيم كه :
بيائيد چونان رهبران معصوم زندگى كنيد،
بيائيد چونان فاطمه و زينب راه و رسم زندگى خود را دگرگون سازيد.
دوّم - معرّفى الگوها
يكى از شيوه هاى صحيح تربيت ، معرّفى الگوهاى كامل تربيتى است ،
در تربيت نيروهاى انسانى با توجّه به الگوهاى كامل ، يادگيرى آسان مى گردد و تربيت شونده داراى سرمشق بوده از هرگونه ذهنى گرائى و سرگردانى نجات پيدا مى كند،
از اين رو رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم براى تربيت سياسى جامعه ، و تربيت نفوس آماده ، در روايات گوناگون امام على عليه السلام را به عنوان ((سرمشق )) و ((الگوى كامل انسانيّت )) معرّفى كرد،
كه به برخى از آنها اشاره مى شود:
اوّل - فضيلت هاى برتر
1 - حديث منزلت ((على عليه السلام و جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ))
مسلم از محمّد بن مثنّى و ابن بشّار روايت كرده كه آن دو از محمّد بن ابى جعفر، و او از شعبه ، و او از حَكَم ، و او از مُصْعَب بن سعد، و او از سعد بن ابى وقّاص ، كه او گفت :
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على بن ابيطالب عليه السلام را در آستانه جنگ تبوك جانشين خود نمود.
پس امام على عليه السلام فرمود :
اى رسول خدا، آيا مرا ميان زنان و كودكان خويش جانشين قرار مى دهى ؟
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود :
اَما تَرضى آنْ تَكُونَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ موسى اِلاّ اَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى
(آيا راضى نيستى كه از من به منزله هارون از براى موسى باشى ؟ جز اينكه پس از من پيامبرى نيست ).(92)
2 - على عليه السلام معيار شناخت مؤ من و منافق
الف - ترمذى روايت كرده است از واصل بن عبد اعلى ، و او از محمّد بن فُضَيل ، و او از عبداللّه بن عبد الرّحمن ابى نصر، و او از مساور حميرى ، و او از مادرش كه بر اُمّ سَلَمه وارد شدم ، شنيدم كه او مى گفت :
رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
لا يُحِبُّ عَلِيّا مُنافِقٌ ولا يُبْغِضُهُ مُؤ مِنٌ (93)
(منافقى على را دوست نمى دارد و مؤ منى با على دشمنى نمى ورزد.)
ب - و مسلم روايت كرده است از ابوبكر بن ابى شيبه ، و او از وكيع و ابو معاويه از اعمش ، و او از يحيى بن يحيى (و لفظ حديث از او است ) كه او به ما گفت :
ابو معاويه از اعمش ، و او از عدىّ بن ثابت ، و او از زرّ بن حُبَيش ، كه على عليه السلام گفته است :
و الّذى فَلَقَ الحَبَّةَ وَ بَرَاءَ النَسَمَةَ اِنَّهُ لَعَهْدُ النَّبِىِّ الاُْمّىِّ اِلىَّ أَلاّ يُحِبّنى اِلاّ مُؤ مِنٌ وَ لا يُبْغِضُنى اِلاّ مُنافِقٌ
(سوگند به كسى كه دانه را شكافت و جان را آفريد، اين پيمان پيغمبر اُمّى (درس نخوانده ) با من است كه مرا جز مؤ من دوست ندارد،
و با من جز منافق دشمنى نكند.)(94)
ج - و پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره على عليه السلام فرموده است :
يُهْلَكُ فيكَ رَجُلانِ مُحِبُّ مُفْرِطٌ وَ باهِتٌ مُفْتَرٍ
(در تو دو مرد هلاك مى شوند- دوست دار بسيار ستايش كننده و دروغ گوى تهمت زننده .)(95)
و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى او فرمود:
تَفْتَرِقُ فيكَ اُمَّتى كَما افْتَرَقَتْ بَنُو اسرائيل فى عيسى
(امّت من در تو فرقه فرقه مى شوند، همچنانكه بنى اسرائيل در عيسى فرقه فرقه شدند ).
3 - حضرت على عليه السلام محبوبترين بندگان
الف - ترمذى روايت كرد از سفيان بن وكيع ، و او از عبيداللّه بن مالك كه او گفت :
روزى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مُرغى بِريان شده بود،
پس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
اللّهُمَّ اِئْتِنى بِاءحَبِّ خَلْقِكَ اِلَيكَ يَاءكُلُ مَعى هذا الطّيرَ
(پروردگارا ! محبوبترين خلق را به خود نزد من بياور تا با من از اين مرغ بخورد.)
ناگاه على عليه السلام آمد و با رسول خدا در آن سفره هم نشين گرديد.
ب - ابوالعبّاس ، سهل بن سعد و بُرَيدة اسلمى و ابوسعيد خدرى و عبداللّه بن عمر و عمران بن حصين و همه آنها به يك معنى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در روز خيبر فرمود:
لاَُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَدا رَجُلا يُحِبُّ اللّه و رسولَهُ و يُحِبُّهُ اللّهُ و رسُولُهُ، لَيْسَ بِفَرّارٍ و يَفْتَحُاللّهُ عَلَى يَدَيْهِ
(فردا پرچم را به دست مردى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خداوند و رسول هم او را دوست مى دارند، فرار كننده نيست و خداوند به دست او فتح و گشايش مى كند).
آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على عليه السلام را خواند، در حالى كه على عليه السلام چشم درد، داشت .
پس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به دو چشم على عليه السلام آب دهان زد و پرچم را به دست او سپرد، كه خداوند به دست على عليه السلام فتح و ظفر را ميسّر كرد.
اين حديث را همچنين ابوهريره و سعد بن ابى وقّاص و سَلَمة بن اكوَع روايت كرده اند.
مسلم روايت كرد از قتيبة بن سعيد، و او از يعقوب ، يعنى ((ابن عبدالرّحمن قارى )) و او از سُهيل ، و او از پدرش و او از ابوهريره ، كه گفت :
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در روز خيبر فرمود:
لاَُعْطِيَنَّ هذِه الرّايَةَ رَجُلا، يُحِبُّ اللّهُ و رسولَهُ، يَفْتَحُ اللّهُ عَلَى يَدَيْهِ(96)
(پرچم را به دست مردى خواهم داد كه خداوند و رسولش او را دوست مى دارد و به دست او فتح و ظفر مى دهد.)
خليفه دوم گفته است :
من اميرى و فرمانروائى را دوست نداشتم ، مگر در آن روز به اميد آنكه براى فرماندهى نهائى در جنگ خيبر خوانده شوم .
پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على بن ابيطالب عليه السلام را فرا خواند و پرچم را به او سپرد و فرمود:
اِمْشِ و لا تَلْتَفِتْ حَتّى يَفْتَحِ اللّهُ عَلَيكَ
(روان شو و به اين سو و آن سو نگاه مكن تا اينكه پروردگار بر تو فتح و ظفر دهد.)
پس على عليه السلام اندكى روان شد و آنگاه ايستاد و به اين سو و آن سو نگاه نكرد، سپس از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد:
با آن مردم با چه چيزى جنگ كنم ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
((قاتِلهُم حَتّى يَشْهَدُوا اءنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ و اءنَّ مُحَمَّدا رسولُاللّهِ، فَاِذا فَعَلُواذلِكَ فَقَد مَنَعُوا مِنْكَ دِماءَهُم و اءَمْوالَهُم اِلاّ بِحَقِّها و حِسابُهُم عَلَى اللّهِ))
(با آنها جنگ كن تاشهادت دهند كه الهى جز خداوند نيست ،
و محمّد رسول خداست ،
و چون اين كار را انجام دادند، ريختن خون و مال هاى خود را از تو حفظ كرده اند، مگر آنكه بحقّ باشد و حساب آنها بر عهده خداست .)
ج - ترمذى روايت كرد از قتيبة ، و او از حاتم بن اسماعيل ، و او از بكير بن مسمار، و او از عامر بن سعد بن ابى وقّاص ، و او از پدرش ، كه او گفت :
معاوية بن ابى سفيان به سعد امر كرد و گفت :
چه چيزى تُرا باز داشت كه ابوتراب را دشنام دهى ؟
سعد گفت :
امّا تا زمانى كه بياد مياورم سه چيزى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره او گفته است ، هرگز او را دشنام نخواهم داد،
و براى من داشتن يكى از آنها از مالكيّت استران و شتران محبوب تر است .
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در يكى از جنگ ها على عليه السلام را جانشين خود قرار داده بود.
پس على عليه السلام به او فرمود:
اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مرا بر زنان و كودكان جانشين مى كنى ؟
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود :
اَمّا تَرضى اَنْ تَكُونَ مِنّى بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن مُوسى ، اِلاّ اءنَّهُ لا نَبِىُّ بَعْدى
(آيا راضى نيستى كه براى من بمنزله هارون از براى موسى باشى ؟
جز اينكه پس از من پيامبرى نخواهد بود.)
و شنيدم از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه در روز خيبر مى فرمود:
لاَُُعْطِيَنَّ الرّايَةَ رَجُلا يُحِبُّ اللّهَ و رسُولَهُ و يُحِبُّهُ اللّهُ و رَسُولُهُ
(پرچم را به دست مردى خواهم داد كه خدا و رسول را دوست مى دارد و پروردگار و رسول هم او را دوست مى دارند.)
سعد گفت :
پس ما به پرچم يورش برديم ولى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
على را بخوان .
امام على عليه السلام نزد او آمد، در حالى كه چشم درد داشت ، پس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به دو چشم او آب دهان زد و پرچم را به دست او سپرد كه خداوند به او فتح و پيروزى عطا فرمود.
و سوّم وقتى كه اين آيه نازل شد :
تَعَالَوا نَدْعُ اءبْناءَنا وَ اَبْناءَكُم ...
(پس بگوئيد بياييد بخوانيم پسرانمان را و پسرانتان را...)
پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، على عليه السلام و فاطمه و حسن عليه السلام و حسين عليه السلام را فراخواند و فرمود:
اللّهُمَّ هؤُلاءِ اءهْلَ بَيْتى
(پروردگارا اينان خانواده من هستند)
4 - ضرورت دوست داشتن چهار نفر
ابوعيسى گفته است :
اين حديثى است غريب و ما آن را از حديث سُدّى جز از اين طريق نمى شناسيم و آن نيز از اءنَس روايت شده است كه :
ترمذى حديث كرد از اسماعيل بن موسى فرازى ، پسر دختر سدّى ، و او از شريك و او از ابى ربيعه و او از ابن بَريده و او از پدرش كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
اِنَّ اللّهَ اءمَرَنى بِحُبِّ اَرْبَعَةٍ
(پروردگار مرا به دوست داشتن چهار تن امر كرده است .)
گفته شد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آنها را نام ببر.
حضرت فرمود :
عَلِىُّ مِنهُم
( على يكى از آنها است )
و سه تن ديگر را چنين نام مى برد؛
و ابُوذَرٍ و الْمِقْدادُ و سَلْمانُ، اَمَرَنى بِحُبِّهِم و اءخْبَرَنى اءنَّهُ يُحِبُّهُم
(و ابوذر و مقداد و سلمان را هم ، پروردگار مرا به دوست داشتن آنها امر كرده است و خبر داده كه خود نيز آنها را دوست مى دارد.)
5 - على عليه السلام برادر پيامبر صلّى اللّه عليه و آلِهِ و سَلَّمَ است
الف - ترمذى روايت كرد از اسماعيل بن موسى و او از شريك و او از ابى اسحاق و او از حُبشىّ بن جُناده كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود :
عَلِىُّ مِنّى و اَنا مِنْ عَلِي و لا يُؤَدّى عَنّى اِلاّ اَنا اءوْ عَلِىُّ(97)
على از من است و من از على هستم و حقّ مرا جز من يا على اداء نمى كند).
ب - نسايى روايت كرده از محمّد بن يحيى بن عبداللّه نيشابورى و احمد بن عثمان بن حكيم ، و آن دو از عمرو بن طلحه و او از اءسباط و او از سِماك و او از عِكرمَة ، و او از ابن عبّاس كه على عليه السلام مى فرمود:
و اللّهِ اِنّى لاَءَخُو رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آلِهِ و سَلَّمَ وَ وَلِيُّهُ
(سوگند به پروردگار، من برادر و وصىّ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى باشم ).
و هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ميان مهاجرين در مكّه و بعدا ميان مهاجرين و انصار در مدينه پيمان برادرى برقرار كرد در هر دو بار به على عليه السلام فرمود:
اَنْتَ اءخى فِى الدُّنْيا و الا آخِرَة (98)
( تو در دنيا و آخرت برادر من هستى ).
ج - و ترمذى از يوسف بن موسى قطّان بغدادى ، و او از على بن قادم ، و او از على بن صالح بن حىّ، و او از حكيم ، و او از بُشَير، و او از جُمَيْعِ بن عُمَير تميمى ، و او از ابن عمر روايت مى كند كه :
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درميان اصحاب عقد اخوّت بست ،
پس على عليه السلام با چشم گريان آمد و فرمود:
اى رسول خدا، ميان اصحابت عقد اخوّت بستى ، چرا ميان من و احدى پيمان برادرى برقرار نكردى ؟.
پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
اَنْتَ اءخى فِى الدُّنيا وَ الا آخِرَةِ
(تو در دنيا و آخرت برادر من هستى ).
د - ابوبكر بن ابى شَيبه از عبداللّه بن نُمَيْر، و او از حجّاج ، و او از حَكَم ، و او از مقِسَم ، و او از ابن عبّاس ، حديث كرد، كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام فرمود:
اَنْتَ اَخِىّ و صاحِبى
(تو برادر و دوست من هستى )
ه‍- و ابوبكر گفته است :
براى ما روايت كرد عبداللّه بن نُمير، و او از ابوسليمان جُهَنى ، (يعنى زيد بن وهب ) كه او گفت از على عليه السلام شنيدم كه بر روى منبر مى فرمود:
اَنَا عَبْدُاللّهِ و اءخو رسُولِهِ، لَمْ يَقُلْها اءحَدٌ قَبْلى وَ لا يَقُولُها بَعْدى اِلاّ كَذّابٌ مُفتَرٍ
(من بنده خدا و برادر رسول او هستم . اين حرف را پيش از من كسى نگفته و آن راپس از من جز كذّاب و مفترى نمى گويد.)
6 - على عليه السلام رهبر مؤ منان است
الف - ابو داوود طيالسى روايت كرد از اءبو عوانه ، و او از ابى بِلج ، و او از عمرو بن ميمون ، و او از ابن عبّاس كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام فرمود:
اَنْتَ وَلِىُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ
(تو پس از من ولى هر مؤ من هستى ).
ب - و خُزيمة بن خارم گفته است كه ابوجعفر منصور مرا حديث كرد از ابو محمّد بن عبداللّه بن عبّاس كه او گفت :
مرا حديث كرد پدرم على بن عبداللّه كه او گفت :
مرا حديث كرد پدرم عبداللّه بن عبّاس كه او گفت :
من و پدرم عبّاس بن عبدالمطلّب نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بوديم كه ناگهان على بن ابيطالب وارد شد و سلام كرد.
رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم جواب سلام او را داد و چهره اش به او بشّاش شد، و براى او برخاست و او را در آغوش گرفت و ميان دو چشمش را بوسيد و او را در طرف راست خود نشاند.
پس عبّاس گفت :
اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آيا او را دوست مى داريد؟
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود :
يا عَمَّ رسولِ اللّهِ، وَ اللّه لَلّهُ اءشَدُّ حُبّا لَهُ مِنّى ، اِنَّ اللّه جَعَلَ ذُرَّيَّةَ كُلِّ نَبِي فى صُلبِهِ وَ جَعَلَ ذُرّيَّتى فى صُلْبِ هذا
(اى عموى رسول خدا، سوگند به پروردگار، خداوند او را بيش از من دوست دارد و پروردگار ذرّيّه هر پيامبرى را در صلب او قرار داده است ، و ذرّيّه مرا در صُلب اين مرد قرار داده است ).
ج - ابونعيم اصفهانى در ( رياضة المتعلّمين ) از ابن عمر روايت كرده است كه او گفت :
از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى فرمود :
يا عَلِىّ إِنَّ اللّهَ اَمَرَنى اءنْ اءُدْنِيَكَ و لا اءُقصِيَكَ و اءُعَلِّمَكَ وَ لا اءجفُوَكَ
(پروردگار مرا فرمان داده است كه به تو نزديك شوم و از تو دور نشوم و تو را تعليم دهم و با تو جفا و خشونت نكنم .)
د - بخارى در قصه حُديبيّه ذكر كرده است كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام فرموده است :
اَنْتَ مِنّى وَ اَنَا مِنْكَ
( تو از من هستى و من از تو ام ).
ه‍- بُريدة بن حُصَيب (99) و ابو هُريره وبراء بن عازب و زيد بن ارقم و جابر بن عبداللّه انصارى از حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در روز غدير(100) فرمود:
مَن كُنْتَ مَولاهُ فَعَلِىُّ مَوْلاهُ، اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ
(هر كه من مولاى او باشم پس على مولاى اوست ،
پروردگارا ! دوستى كن با هركسى كه با او دوستى كند و دشمنى كن با كسى كه با او عداوت نمايد.)
و روايت جابر را با سند از اين حديث ذكر مى كنم :
ابوسعيد عبداللّه بن سعيد اءشْجَع حديث كرد از مطلّب بن زياد و او از عبداللّه بن محمّد بن عقيل كه او گفت :
در خانه جابربن عبداللّه بوديم و على بن حسين و محمّد بن حنفيّه و ابوجعفر هم در آنجا بودند.
پس مردى از اهل عراق داخل شد و گفت :
تو را به خدا قَسَمَت مى دهم ، مگر اينكه مرا حديث كنى از آنچه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ديده اى و شنيده اى .
پس جابر گفت :
در جُحْفَه در غدير خم بوديم و در آنجا مردم بسيار و انبوهى از جُهينه و مزينه و غِفار بودند.
پس رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم از سراپرده اى بر ما بيرون آمد.
با دستش سه بار اشاره كرد و آنگاه دست على عليه السلام را گرفت و فرمود:
مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَلِىُّ مولاهُ
(هر كه من مولاى او هستم ، پس على مولاى او است ).
7 - علىّ از اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آلِهِ و سَلَّمَ است .
الف - ترمذى حديث كرد از قُتَيبه ، و او از محمّد بن سليمان اصفهانى ، و او از يحيى بن عُبَيد، و او از عَطاء بن رَباح ، و او از عمر بن ابى سَلَمه (تربيت يافته پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ) كه او گفت : آيه :
اِنَّما يُريدُ اللّه لِيُذهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا(101)
(فقط پروردگار مى خواهد ببرد از شما اهل بيت آلودگى را و پاك گرداند شما با پاك كردنى ).
در خانه اُمُّ سَلَمَة بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده است .
پس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، على عليه السلام و فاطمه و حسن و حسين را فراخواند و آنها را در عبايى پوشاند.
آنگاه فرمود:
اللّهُمَّ هؤُلاءِ اَهْلُ بَيتى ، فَاءذْهَبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرَهُم تَطْهيرا
(پروردگارا اينان اهل بيت من هستند، پس آلودگى را از آنها ببر و آنها را پاك گردان ).
اُمُّ سَلَمه گفت :
اى پيامبر خدا، من هم با آنها هستم ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
اَنْتِ عَلَى مَكانِكِ وَ اَنْتِ اِلى خَيْرٍ
(تو در جاى خودت قرار دارى و تو هم به سوى خير و نيكى مى باشى .)
8 - منادى توحيد
پس از گسترش اسلام و فتح مكّه ، ديگر جايز نبود كه مشركان در سرزمين مكّه چون ديگر ايّام زندگى كنند، بايد شهر مكّه از هرگونه ناپاكى دور ماند كه آيات سوره برائت نازل شد.
با نزول اين سوره مى بايست شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا امام على عليه السلام منادى توحيد در مراسم حج باشند و آخرين اولتيماتوم نظامى ، سياسى و اجتماعى را براى مشركان بخوانند كه يكى از بزرگترين فضيلت هاى امام على عليه السلام به حساب مى آيد.
آيات سوره برائت ، موقعى نازل شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تصميم بر شركت در مراسم حجّ نداشت ، زيرا در سال پيش كه فتح مكّه بود، خانه خدا را زيارت كرده بود و تصميم داشت ، كسى را براى ابلاغ پيام هاى الهى انتخاب كند.
بدين منظور نخست ابوبكر را به حضور طلبيد و قسمتى از آيات آغازين سوره برائت را به او آموخت و او را با چهل تن روانه مكّه ساخت ، تا در روز عيد قربان ، سوره برائت را بر همه حاضران در شهر ((مكّه )) و ((مِنى )) بخواند.
خليفه اوّل راه مكّه را در پيش گرفت كه وحى الهى نازل گرديد و به پيامبر دستور داد: