الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد ششم
( امام على (ع ) و علم و هنر )

مرحوم محمّد دشتى

- ۲ -


وَلَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَانِ حِينَ نَزَلَ الْوَحْيُ عَلَيْهِ صلى الله عليه و آله و سلم فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللّهِ مَا هذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقَالَ:
((هذَا الشَّيْطَانُ قَدْ اءَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ. إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا اءَسْمَعُ، وَتَرَى مَا اءَرَى ، إِلا اءَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ، وَلكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَإِنَّكَ لَعَلَى خَيْرٍ)).

((و من همواره با پيامبر بودم چونان فرزند كه همواره با مادر است ،(15) پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هر روز نشانه تازه اى از اخلاق نيكو را برايم آشكار مى فرمود، و به من فرمان مى داد كه به او اقتداء نمايم ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چند ماه از سال را در غار حراء مى گذراند، تنها من او را مشاهده مى كردم ، و كسى جز من او را نمى ديد، در آن روزها، در هيچ خانه مسلمانى راه نيافت جز خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه خديجه هم در آن بود و من سوّمين آنان بودم ، من نور وحى و رسالت را مى ديدم ، و بوى نبوّت را مى بوييدم .
من هنگامى كه وحى بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرود مى آمد، ناله شيطان را شنيدم ، گفتم اى رسول خدا، اين ناله كيست ؟
گفت : شيطان است كه از پرستش خويش ماءيوس گرديد و فرمود:
((على ! تو آن چه را من مى شنوم ، مى شنوى ، و آن چه را كه من مى بينم ، مى بينى ، جز اينكه تو پيامبر نيستى ، بلكه وزير من بوده و به راه خير مى روى .))(16)
آيا اين دسته از اظهارات معنوى امام كه ((فراسوى علم است )) را مى توان كشف كرد؟
و راز نهفته آن را شناخت ؟
مجموعه مباحثى كه در اين كتاب با نام ((امام على عليه السلام و علم و هنر)) تقديم عاشقان ولايت مى شود در سه دسته از معارف ياد شده قرار خواهد داشت كه راز علمى و فلسفى برخى از آنها كشف شده ، و برخى ديگر در حال كشف و بعضى غير قابل كشف مى باشد.
دوّم - هنر از ديدگاه نهج البلاغه
((به نام اوّل هنرمند آغازگر هستى ))
هنر براى خلق زيبائى ها است .
هنر رهنمود آفريدگار زيبا و پديدآورنده جمال و زيبائى است .
هرچه خوب و زيباست در اوست ، و از اوست ، و براى اوست .
خداى آفريننده ، زيباست و زيبائى ها را دوست دارد، و مى خواهد ما نيز زيبا باشيم و زيبا بگوئيم .
زيبا بنويسيم ،
و زيبا سخن گفته و زيبا بسرائيم .
با خُلق و خُوى زيبا ((حَسَن )) با ديگران برخورد كنيم و از هرگونه پليدى و بدى دور باشيم .
اوّل هنرمند و خالق هنرهاى زيبا، خداست .
هرچه آفريد و سامان داد خوب و زيبا و هدفدار و ارزشمند است .
هيچ كس نمى تواند ادّعا بكند كه چيزى نازيباست .
و نه يك بيولوژيست مى تواند در زيبائى پديده ها ترديد داشته باشد.
همه با علم و عقل و عرفان اعتراف دارند كه :
هرچه آفريده شده است ، زيبا و حكيمانه و هدفدار است .
و آنچه مى خواهيم و مى خواستيم وجود دارد.
و تمام خواسته ها و پرداخته هاى الهى حساب شده ، ظريف و زيبا و هنرمندانه است .
وقتى از نگرش زيبائى هاى طبيعت و نشانه ها در هستى بسراغ انسان مى آئيم و نيازمنديهاى انسان را بررسى مى كنيم مى بينيم كه :
O پيامبران الهى را نيز كامل و بدون عيب ، و زيبا آفريده و انتخاب كرده است كه يكى از صفات پيامبران بى عيب و نقص بودن ، زيبا بودن است .
زيباترين انسان ها، مدل كامل انسانهاى زيبا در جسم و روح ، در صورت و معنا، پيامبران الهى مى باشند.
در امامت و امامان معصوم نيز اين اصل جاودانه است .
امام هم بايد بى عيب و نقص باشد.
يكى از صفات حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نيز اين است كه زيبا و كامل باشد.
جسم و اندام امام على عليه السلام ، روح و روان امام ، همه مظهر زيبائى و جمال الهى است .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام قرآن كه مى خواند، هيچ صدائى و هيچ قارى قرآنى ياراى مقابله با او را نداشت ، وقتى صداى قرآن امام سجّاد عليه السلام به خيابان مى رسيد، مردم چنان مجذوب مى شدند كه صف طولانى در كوچه ايجاد مى شد.
زيبا مى خواندند.
زيبا بودند،
زيبا حرف مى زدند،
و شعرهاى زيبا مى سرودند،
و با خوشروئى و تواضع با مردم برخورد مى كردند.
وقتى از امام صادق عليه السلام پرسيدند:
چرا اسماعيل فرزند شما جانشين شما نيست ؟
حضرت فرمود:
امام بايد از هر نظر بى عيب و نقص باشد در حالى كه كف دست اسماعيل پُر شده است ،
يعنى كمال و زيبائى جسم و جان ولى اللّه ، و رهبر انسانها مورد توجّه است كه :
اللّهُ جَمِيلٌ وَ يُحِبُّ كُلَّ جَمال
(خدا زيباست و هر نوع زيبائى را دوست دارد.)
O هدفدارى هنر
حال با توجّه به زيبائى ها و هفدارى سراسر هستى مى شود به هنر و زيبائى ها توجه كامل نداشت ؟
راه زيبا سرودن ، زيبا گفتن ، زيبا نوشتن ، و درست انديشيدن را ياد نگرفت ؟
و نسبت به رسالت هنر، و نقش آفرينى آن بى تفاوت ماند؟
در منابع روائى شيعه و در نهج البلاغه انواع هنر مورد توجّه است ، زيرا:
پل ارتباطى انسان ها با واقعيّت ها هنر است .
هنر واقعيّت ها را براى تمام اقشار جامعه قابل درك مى كند.
به همه مى شناساند كه ممكن است يك بحث سنگين كلامى يا فلسفى را همه اقشار جامعه نتوانند درك كنند، بشناسد، امّا اگر از جاذبه هنرى شعر، يا قصّه يا نمايشنامه ، يا طرح هاى آموزشى يا بيان تجسّمى ((دراماتيك )) استفاده شود همه مردم با آن واقعيّت آشنا مى شوند.
رسالت هنر، همگانى كردن واقعيّت هاست ،
كه امام معصوم عليهم السلام فرمود:
وَ اِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لِحِكْمَة
(همانا برخى از اشعارها حكيمانه اند)

# # #

رسالت هنر سيراب كردن همه مردم در تمام سطوح فكرى است .
براى اينكه ديدگاه هاى اسلامى ، اخلاق اسلامى ، جهان بينى اسلامى ، فلسفه اسلامى ، فقه اسلامى ، احكام اسلامى جهانى شود، قابل فهم و درك ملل و اقوام گوناگون گردد همه بدانند، و همه واقعيّت ها را بشناسند:
((بايد از جاذبه هنرى شعر استفاده كرد.
بايد از جاذبه فيلم ها كمك گرفت و به تمام دنيا صادر كرد.
بايد به شيوه هاى غير گفتارى روى آورد.
بايد از قصّه نويسى و قصّه پردازى آغاز كرد.
بايد از طرح هاى آموزشى نوين بهره جست .))
بودند ملّت هائى كه با شنيدن اشعار حافظ و سعدى با اسلام آشنا شدند و ايمان آوردند.
بودند انسان هائى كه با ديدن يك فيلم ، حقّانيّت اسلام را به خوبى درك كردند،
و از آن پس به مطالعه و تحقيق پيرامون اسلام روى آوردند.
مگر رمز و راز نفوذقرآن ، در جامعه جاهلى اعراب چه بود؟
سران شرك چرا سعى داشتند كسى قرآن نخواند؟
و فراوان تلاش مى كردند كه آيات قرآن بگوششان و به گوش زن و فرزندان آنها آشنا نگردد؟
مى گفتند جاذبه سحر دارد.
چرا به تجّار تازه وارد دستور مى دادند پنبه در گوش كنند تا آيات قرآن را نشنوند؟
كه اگر بشنوند مجذوب مى گردند.
راز جاذبه جاودانه قرآن هم به هنرنمائى خدا در آيات اعجاز آورش نهفته است .
قرآن يك كتاب هنرى است .
قرآن يك كتاب قصّه است ،
قصّه هاى زيبا و هدفدار، متناسب با روح و فطرت آدمى است ،
از دل مى گويد،
از جان و فطرت مى جوشد،
و از انواع جاذبه هاى هنرى بهره مى گيرد.
چرا نهج البلاغه و ديگر منابع روائى ما جاودانه مانده اند؟
چرا يك مسلمان و يك شيعه و انواع فرق اسلامى ، جرج جرداق مسيحى ، دانشمندان و يهودى و دشمنان قسم خورده امام على عليه السلام ، همه و همه مجذوب فصاحت و بلاغت كلام حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام شدند؟
و معاويه حفّاظ خود را ناشناخته به كوفه مى فرستاد تا خطبه هاى زيباى امام على عليه السلام را حفظ كرده به او برسانند در سخنرانى هاى خود مورد استفاده قرار دهد و مى گفت :
على با فصاحت و بلاغت به قريش آبرو داده است .
و جرج جرداق مسيحى مى گويد:
((من 200 بار نهج البلاغه را خوانده ام و هنوز سيراب نشدم ))
نهج البلاغه با جاذبه هاى هنرى در دنيا، در دلها، در دانشگاه هاى كشورهاى غير اسلامى راه يافته است .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام يك هنرمند است ، زيباست و زيبا سخن مى گويد.
دل ها را تكان مى دهد،
جان ها را نورانيّت مى بخشد،
از عمق و ژرفاى حقيقت مى گويد،
و در انتقال واقعيّت ها به مردم از انواع جاذبه ها بهره مى گيرد.
از اين رو جاودانه است ، همواره راهگشاى انسانهاست .
O برّرسى جوانب گوناگون هنر
1 - هنر سخنورى
يكى از هنرهاى ارزشمند كه هم مى تواند احساس مردم را و هم عقل و جان انسانها را سيراب كند، آرمان ببخشد،
درمان كند، جهت و هدف تكاملى بدهد، فنّ ((خطابه و سخنورى )) است .
گاهى يك سخنرانى سرنوشت دولتى را رقم زده است ، و جان و جهان را تغيير داده است . درخشندگى نهج البلاغه با جاذبه سخنورى در محدوده فصاحت و بلاغت عَلَوى بسيار شگفتى آور است .
در يك سخنرانى ((خطبه قاصعه ))(17) جان ها را عوض مى كرد، اشك ها را جارى مى ساخت و دلها را بهم گره مى زد،
و در يك سخنرانى آن هم در لشگر دشمن ، صف خوارج نهروان را شكافت كه اكثر آن فريب خوردگان پشيمان شدند و به اردوى امام على عليه السلام پيوستند.(18)
و در پرتو يك سخن اخلاقى امام على عليه السلام ، يار دلدارش ، ((همّام )) ناله اى زد و قالب تهى كرد.
قال : فصعق همام صعقة كانت نفسه فيها.
فقال اءمير المؤ منين عليه السلام :
اءَمَا وَاللّهِ لَقَدْ كُنْتُ اءَخَافُهَا عَلَيْهِ. ثُمَّ قَالَ: اءَهكَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ الْبَالِغَةُ بِاءَهْلِهَا؟
فقال له قائل : فما بالك يا اءمير المؤ منين ؟ فقال عليه السلام :
وَيْحَكَ، إِنَّ لِكُلِّ اءَجَلٍ وَقْتا لاَ يَعْدُوهُ، وَسَبَبا لاَ يَتَجَاوَزُهُ. فَمَهْلا، لاَ تَعُدْ لِمِثْلِهَا، فَإِنَّمَا نَفَثَ الشَّيْطَانُ عَلَى لِسَانِكَ!

(سخن امام كه به اينجا رسيد، ناگهان همّام ناله اى زد و جان داد. امام على عليه السلام فرمود:)
((سوگند بخدا من از اين پيش آمد بر همّام مى ترسيدم .
سپس گفت : آيا پندهاى رسا با آنان كه پذيرنده آنند چنين مى كند؟))
(شخصى رسيد و گفت : چرا با تو چنين نكرد؟
امام على عليه السلام پاسخ داد:)
((واى بر تو، هر أ جلى وقت معيّنى دارد كه از آن پيش نيافتد و سبب مشخّصى دارد كه از آن تجاوز نكند، آرام باش و ديگر چنين سخنانى مگو، كه شيطان آن را بر زبانت رانده است .))(19)
شما در كجاى تاريخ سراغ داريد كلماتى چنان پُر جاذبه باشد؟
چنان در ژرفاى جان آدمى نفوذ كند كه شنونده قالب تهى كند؟
روزى ((اصبغ بن نباته )) در حضور امام بپاخاست كه سخن بگويد، امّا نتوانست .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به ويژگى هنرى خود در سخنورى اشاره فرمود كه :
اءَلاَ وَإِنَّ اللِّسَانَ بَضْعَةٌ مِنَ الاِْنْسَانِ، فَلاَ يُسْعِدُهُ الْقَوْلُ إِذَا امْتَنَعَ، وَلاَ يُمْهِلُهُ النُّطْقُ إِذَا اتَّسَعَ. وَإِنَّا لاَُمَرَاءُ الْكَلاَ مِ، وَفِينَا تَنْشَّبَتْ عُرُوقُهُ، وَعَلَيْنَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُهُ.
وَاعْلَمُوا رَحِمَكُمُ اللّهُ اءَنَّكُمْ فِى زَمَانٍ الْقَائِلُ فِيهِ بِالْحَقِّ قَلِيلٌ، وَاللِّسَانُ عَنِ الصِّدْقِ كَلِيلٌ، وَاللا زِمُ لِلْحَقِّ ذَلِيلٌ.
اءَهْلُهُ مُعْتَكِفُونَ عَلَى الْعِصْيَانِ، مُصْطَلِحُونَ عَلَى الاِْدْهَانِ، فَتَاهُمْ عَارِمٌ، وَشَائِبُهُمْ آثِمٌ، وَعَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ، وَقَارِنُهُمْ مُمَاذِقٌ.
لاَ يُعَظِّمُ صَغِيرُهُمْ كَبِيرَهُمْ، وَلاَ يَعُولُ غَنِيُّهُمْ فَقِيرَهُمْ.

(هنگامى كه ((جُعدة بن هبيرة )) نتوانست در حضور امام عليه السلام سخن بگويد فرمود:)
1 - فصاحت و بلاغت اهل بيت عليهم السلام
((آگاه باشيد، همانا زبان پاره اى از وجود انسان است ، اگر آمادگى نباشد سخن نمى گويد، و به هنگام آمادگى ، گفتار او را مهلت نمى دهد، همانا ما اميران سخن مى باشيم ، درخت سخن در ما ريشه دوانده ، و شاخه هاى آن بر ما سايه افكنده است .
2 - علل سقوط جامعه انسانى
خدا شما را رحمت كند، بدانيد كه همانا شما در روزگارى هستيد كه گوينده حق اندك ، و زبان از راستگويى عاجز، و حق طلبان بى ارزشند، مردم گرفتار گناه ، و به سازشكارى هم داستانند، جوانشان بداخلاق ، و پيرانشان گنهكار، و عالمشان دورو، و نزديكانشان سودجويند، نه خردسالانشان بزرگان را حرمت مى نهند و نه توانگرانشان دست مستمندان را مى گيرند.))(20)
پس اگر يكى از كانال هاى ارتباطى ما با مردم فنّ خطابه است ، پس بايد اين هنر را درست بياموزيم .
2 - هنر نويسند!
امام على عليه السلام در نهج البلاغه در 79 نامه ، با استفاده از هنر نويسندگى ، به گونه اى شگفتى آور، دل و جان دوست و دشمن را تغيير داده است .
دوست را آگاهى داد.
و دشمن را با نوشته هاى اخلاقى سياسى ، هشدارگونه به تفكّر واداشت و در عمق جان او نفوذ كرد.
امام به منشى خود ((ابى رافع )) به هنر خطّاطى اشاره مى كند كه امروزه تمام ماشين هاى تايپ ، ناچار شدند كه آن واقعيّت ها را بكار گيرند، رهنمود داد كه :
اءَلِقْ دَوَاتَكَ، وَاءَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِكَ، وَفَرِّجْ بَيْنَ السُّطُورِ، وَقَرْمِطْ بَيْنَ الْحُرُوفِ: فَإِنَّ ذلِكَ اءَجْدَرُ بِصَبَاحَةِ الْخَطِّ.
O روش نويسندگى
(امام على عليه السلام به نويسنده خود عبيداللّه بن ابى رافع دستور داد:)
((در دو ات ، ليقه بينداز، نوك قلم را بلندگير، ميان سطرها فاصله بگذار، و حروف را نزديك به يكديگر بنويس ، كه اين براى زيبايى خط سزاوارتر است .))(21)
3 - هنر قصّه نويسى
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام هم در سخنرانى ها و هم در نامه ها داستانهاى گذشتگان و ماجراهاى تلخ و شيرين زمان را بسيار جالب و روشن با استفاده از هنر تجسّمى بيان فرموده است كه شگفتى آور است .
امام در بسيارى از خطبه هاى نهج البلاغه و نامه ها، زير واژه ((ماضين )) تاريخ و قصّه هاى شنيدنى از زندگى گذشتگان را مطرح فرموده است .
در نامه 31/25 نهج البلاغه اظهار فرمود:
اءَيْ بُنَيَّ، إِنِّي وَإِنْ لَمْ اءَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِي ، فَقَدْ نَظَرْتُ فِي اءَعْمَالِهِمْ، وَفَكَّرْتُ فِي اءَخْبَارِهِمْ، وَسِرْتُ فِي آثَارِهِمْ؛ حَتَّى عُدْتُ كَاءَحَدِهِمْ؛ بَلْ كَاءَنِّى بِمَا انْتَهَى إِلَيَّ مِنْ اءُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ اءَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ، فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذلِكَ مِنْ كَدَرِهِ، وَنَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ، فَاسْتَخْلَصْتُ لَكَ مِنْ كُلِّ اءَمْرٍ نَخِيلَهُ، وَتَوَخَّيْتُ لَكَ جَمِيلَهُ، وَصَرَفْتُ عَنْكَ مَجْهُولَهُ، وَرَاءَيْتُ حَيْثُ عَنَانِى مِنْ اءَمْرِكَ مَا يَعْنِى الْوَالِدَ الشَّفِيقَ، وَاءَجْمَعْتُ عَلَيْهِ مِنْ اءَدَبِكَ اءَنْ يَكُونَ ذلِكَ وَاءَنْتَ مُقْبِلُ الْعُمُرِ وَمُقْتَبَلُ الدَّهْرِ، ذُو نِيَّةٍ سَلِيمَةٍ، وَنَفْسٍ صَافِيَةٍ،
((پسرم ! درست است كه من به اندازه پيشينيان عُمر نكرده ام ، امّا در كردار آنها نظر افكندم ، و در اخبارشان انديشيدم ، و در آثارشان سير كردم تا آنجا كه گويا يكى از آنان شده ام ، بلكه با مطالعه تاريخ آنان ، گويا از اوّل تا پايان عمرشان با آنان بوده ام ، پس قسمت هاى روشن و شيرين زندگى آنان را از دوران تيرگى شناختم ، و زندگانى سودمند آنان را با دوران زيانبارش شناسايى كردم ، پس از هر چيزى مهم و ارزشمند آن را، و از هر حادثه اى ، زيبا و شيرين آن را براى تو برگزيدم ، و ناشناخته هاى آنان را دور كردم ، پس آنگونه كه پدرى مهربان نيكى ها را براى فرزندش ‍ مى پسندد، من نيز بر آن شدم تو را با خوبيها تربيت كنم ، زيرا در آغاز زندگى قرار دارى ، تازه به روزگار روى آوردى ، نيّتى سالم و روحى با صفا دارى .)) (22)
4 - هنر و جاذبه شعر
گرچه در نهج البلاغه اشعار اندكى گرد آمده است ، امّا نشان مى دهد كه امام على عليه السلام در سرودن اشعار قَوى پنجه است .
هم در نيايش به صورت شعر با خداى خود حرف مى زند و هم در بحث و گفتگوى سياسى با سرودن شعر دشمن را محكوم مى سازد.
روزى در برخورد با خليفه اوّل به او فرمود:
وَاعَجَبَاهُ! اءَتَكُونُ الْخِلاَفَةُ بِالصَّحَابَةِ وَ لاتَكُونُ بِالصَّحابَةِ وَالْقَرَابَةِ؟
و روى له شعر فى هذا المعنى :
فَإِنْ كُنْتُ بِالشُّورَى اءُمُورَهُمْ   فَكَيْفَ بِهذا وَ الْمُشِيرُونَ غُيَّبُ؟
وَإِنْ كُنْتُ بِالْقُربَى حَجَجْتَ خَصِيمَمُمْ   فَغَيْرُكَ اءَوْلَى بِالبَّبِيِّ وَ اءَقْرَبُ
O معيار امامت ؟
((شگفتا! آيا معيار خلافت صحابى پيامبر بودن است ؟ امّا صحابى بودن و خويشاوندى ملاك نيست ؟
(از امام شعرى در همين مسئله نقل شد كه به خليفه اوّل فرمود:)
اگر ادعا مى كنى با شوراى مسلمين به خلافت رسيدى ، چه شورايى بود كه راءى دهندگان حضور نداشتند؟ و اگر خويشاوندى را حجّت مى آورى ، ديگران از تو به پيامبر نزديك تر و سزاوارترند.))(23) (24)
و در سخنرانى هاى خود هرجا كه لازم بود از سروده هاى ديگران نيز بهره مى گرفت .
مانند: خطبه 3 نهج البلاغه ، كه حضرت در سخنرانى خود از شعر اءعشى استفاده كرده است :
شَتَّانِ مَا يَومى عَلَى كُورِهَا   وَ يَوْمَ حَيَّانَ اَخى جَابِرٍ
((مرا با برادر جابر، حيّان چه شباهتى است ،
من هر روز در گرماى سوزان كار مى كردم و او راحت و آسوده در خانه مى زيست .))
امامان معصوم عليهم السلام شعر و شاعر را مى پروراندند،
به شعر و هنر آرمان و هدف مى بخشيدند.
امام حسين عليه السلام در ميدان عاشورا در رجزهاى حماسى از جاذبه هنرى شعر استفاده كرد.
حضرت زهراسلام الله عليها در شب عروسى با اشعار بسيار زيبا على عليه السلام را ستود و اوج شادى و احترام را به همسرش شناساند كه فرمود:
1 - اءَضْحَى الْفِخارُ لَنا وَ عِزُّ شامِخٌ   وَلَقَدْ سَمَوْنا فى بَنى عَدْنانِ
2 - نِلْتَ اْلْعُلا وَ عَلَوْتَ فى كُلِّ الْوَرى   وَ تَقاصَرَتْ عَنْ مَجْدِكَ الثَّقْلانِ
3 - اءَعْنى عَلِيّاً خَيْرَ مَنْ وَطَاءَ الثَّرى   ذَالْمَجْدِ وَالاْءِفْضالِ وَالاْءِحْسانِ
4 - فَلَهُ الْمَكارِمُ وَالْمَعالى وَالْحِبا   ماناحَتِ الاَْطْيارُ فى الاَْغْصانِ
(1 - افتخار و عزّت والا، از آنِ ما شد و ما در ميان فرزندان ((عدنان )) سربلند شديم .
2 - تو به بزرگى و برترى رسيدى و از همه آفريده ها والاتر شدى و جنّ و اءنس از عظمت تو عقب ماندند.
3 - منظورم ((على )) است ، بهترين كسى كه گام بر خاك نهاده است ، بزرگوار و داراى احسان و نيكى .
4 - والايى هاى اخلاقى و بزرگى ها از آن اوست ، تا آنگاه كه مرغان بر شاخه ها به ترنّم مشغولند.)(25)
امام رضا عليه السلام به شاعر سربردار اهلبيت عليهم السلام توجّه دارد در مجلس او مى نشيند.
به اشعار او گوش فرا مى دهد،
و شعر و قصيده ((كميّت )) را تكميل مى كند
و حزن و اندوه مسلمين را با جاذبه هنرى شعر به همگان مى فهماند كه :
وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ يَا لَهَا مِنْ مُصيبَةٍ
((و قبرى در طوس (خراسان ) قرار خواهد داشت ، كه واى از مصيبت هاى آن .))
و تا آنجابه جاذبه هنرى شعر توجّه دارد كه فرمودند:
((هر كس شعرى درباره خاندان رسالت عليهم السلام بسرايد، خانه اى در بهشت براى او بنا خواهد گرديد.))
5 - طرح هاى نوين آموزشى (26)
6 - نمايشنامه ، فيلمنامه
در منابع روائى شيعه و در نهج البلاغه ، توجّه فراوانى به فيلم و نمايشنامه و بيان تجسّمى شده است .
در حضور امام صادق عليه السلام وقتى از خدا مى پرسند،
امام صادق عليه السلام تخم مرغى را كه بچّه اى با او بازى مى كرد، مورد توجّه قرار مى دهد،و عظمت علمى و حياتى آن را يك يك مطرح كرده ، سپس خدا را به اثبات مى رساند و عقل و انديشه را به قضاوت فرا مى خواند.
روزى ديگر از خدا مى پرسند،
امام اَنارى را بر مى دارد مى شكافد و شگفتى چينش دانه ها، پرده ها، و پوست انار با بيانى ساده تشريح مى كند و آنگاه به اثبات خدا مى پردازد.
وقتى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام يك مطلب كلامى و فلسفى مى پرسند، امام به جاى بحث ((گفتارى )) به نمايشنامه ، به نمايش روى مى آورد.
علماى مسيحى پرسيدند:
چرا به هر طرف روى بياوريم روبروى خدائيم ؟
مگر هر چيزى پُشت و رو ندارد؟
امام على عليه السلام به جاى بحث و مناظره گفتارى ، در حياط منزل آتش روشن مى كند و آنها را در اطراف آتش ‍ قرار داده و از آنها پرسيد:
كدام يك از شما رو در روى آتش قرار دارد؟
همه گفتند:
روبروى آتش ايستاده ايم .
آنگاه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نتيجه مى گيرد كه :
هر چيزى كه پُشت و رو ندارد، شعله ، نور، هر طرف آن بايستى رو در روى آن قرار دارى ،
خداوند بزرگ وجود مادّى ندارد:
اللّهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَ الاْرْضِ
((خدا نور آسمان ها و زمين است .))
در هرجا كه باشيد رو در روى خدا ايستاده ايد، پس نبايد خداوند جهان را با موجودات مادّى تشبيه كنيد.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام اوّل كسى است كه با ترتيب نمايش ، و صحنه هاى نمايشى مشكلات قضائى و دادرسى را حل كرد.
و كاربرد نمايش در قضا را به اثبات رساند.
امام على عليه السلام براى اينكه يك بحث اخلاقى را درست مطرح كند در آغاز از زيبائى هاى طاووس سخن مى گويد.(27)
و براى اثبات خداى يگانه پديده هاى گوناگون هستى ، از مورچه كوچك و فيل بزرگ سخن مى گويد.(28)
و آنگاه برهان اءثر و مؤ ثّر را مطرح مى كند.(29)
بنابراين حال كه دشمنان اسلام از كانال انواع هنر مى خواهند تهاجم كنند بايد جاذدبه هاى هنرى را بشناسيم و با فعّال بودن در صحنه هنر از انقلاب و آرمان خود دفاع كنيم .
(الگوهاى رفتارى اميرالمؤ منين على عليه السلام )
فصل اوّل ر هنمو د ها ى علمى ا ما م على (ع )
1- علو م و آ گا هى ها ى ا ما م (ع )
1 - آزمايش جبرئيل و علم امام على عليه السلام
روزى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بر بالاى منبر فرمود:
سلُونى قَبلَ ان تفقِدوُنى (30)
(( ازمن بپرسيد قبل از آنكه مرا نيابيد))
پير مردى بلند شد و گفت :
يا على من چه كسى هستم ؟
امام نگاهى به آسمان و زمين كرد، و نگاهى به جوانب و اطراف نمود و سپس فرمود:
تو جبرئيلى .
و جبرئيل غائب شد.
(فنظر الى السماء ثم نظر الى الارض ثم نظر الى المشرق و المغرب و قال انت جبرئيل )
اين خبر به گونه ديگرى نيز نقل شده است ؛
علاّمة بن حسنويه الحنفى الموصلى مى گويد:
روزى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بر منبر كوفه فرمود:
اَيُّها النّاسُ اَسْاءلُونى قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونى ، اَسالُونى عَنْطُرُقِ السَّماواتَ فَاءَنَا اَعْرَفُ بِها مِنْ طُرُقِ الاْرْضِ.
فَقامَ اِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ وَسَطِ القَوْمِ،
فَقَالَ لَهُ: اَيْنَ جِبْرَئيلُ هذِهِ السّاعَةُ ؟
فَنَظَرَ اِلى الْمَشْرَقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ، فَقالَ عليه السلام اَنْتَجِبْرَئيلٌ، فَغابَ الشّيخُ.

((اى مردم پيش از آنكه مرا نيابيد از من سئوال كنيد از راه هاى آسمان ها، زيرا كه من به راه هاى زمين آشناترم .
در اين حال از ميان جمعيّت مردى برخاست و گفت اى على ، در اين ساعت جبرئيل كجاست ؟
امام به سوى آسمان و زمين و به جانب مشرق و مغرب نظر انداخت و چون او را نديد به جانب او متوجّه شد و فرمود: اى شيخ جبرئيل توئى !!
راوى گويد: