شرح صد كلمه قصار از امام على عليه السلام

مرحوم آيه الله حاج شيخ عباس قمى(ره)

- ۲ -


كلمه 26:

متن حديث :
اهل الدنيا كركب يساربهم و هم نيام.76
ترجمه :
اهل اين جهان مانند كاروانيند كه ميبرند ايشان را و حال آنكه ايشان هستند در خواب گران يعنى هر چه از عمر ايشان مى‏گذرد بآخرت نزديك ميشوند و ايشان غافل از كار آخرتند آنگاه كه بمنزل قبر مى‏رسند از خواب بيدار مى‏شوند مانند كسانيكه در كشتى نشسته‏اند و بتعجيل سير ميكنند و هيچ ملتفت نمى‏شوند.
ايدريده آستين يوسفان گشته گرگان هر يكى خوهاى تو باش تا از خواب بيدارت كنند   گرگ برخيزى ازينخواب گران ميدراند از غضب اعضاى تو در نهاد خود گرفتارت كنند
و نيز حضرت اميرالمؤمنين صلوات الله عليه فرموده: نفس المرء خطاه الى اجله‏77 يعنى نفس زدن آدمى گامهاى او است بسوى اجل.
ايكه پنجاه رفته و در خوابى خشت بالين گور يادآور خفتنت زير خاك خواهد بود تا در اين گله گوسفندى هست دست و پائى بزن بچاره و جهد كى دعاى تو مستجاب شود به در بى‏نياز نتوان رفت   مگر اين پنج روزه دريابى ايكه سر در كنار احبابى ايكه در جامه خواب سنجابى ننشيند اجل ز قصابى كه عجب در ميان غرقابى كه بيك روى در دو محرابى جز بمستغفرى و اوابى‏78

كلمه 27:

متن حديث :
بئس الزاد الى المعاد ألعدوان على العباد.79
ترجمه :
بدانكه با جماع جميع طوائف عالم ظلم قبيح و از همه معاصى اعظم است و در كتاب الهى و احاديث اهل بيت رسالت پناهى ذم عظيم و تهديد شديد بر آن شده و در حديث است كه الظلم ظلمات يوم القية.80 يعنى ظلم ظلمتها و تاريكى‏هاى روز قيامت است.
تفو بر چنان ملك و دولت بود نماند ستمكار بد روزگار لب خشك مظلوم را گو بخند نخواهى كه نفرين كنند از پست   كه لعنت بر او تا قيامت بود بماند بر او لعنت كردگار كه دندان ظالم بخواهند كند نكو باش تا بد نگويد كست
و در خبر است كه ظلم و جور در يكساعت بدتر است در نزد خدا از شصت سال گناه و هر كه از ظلم بترسد البته از ظلم باز مى‏ايستد چه منتقم حقيقى البته انتقام هر ظلمى را ميكشد و مكافات ظالم را باو ميرساند.81
اگر بد كنى چشم نيكى مدار نپندارم اى در خزان كشته جو رطب ناورد چوب خر زهره بار   كه هرگز نيارد گز، انگور بار كه گندم ستانى بوقت درو چه تخم افكنى بر همان چشم‏دار

كلمه 28:

متن حديث :
البخل جامع لمساوى العيوب و هو زمام يقاد به الى كل سوء. 82
ترجمه :
صفت بخل جامع بديهاى عيبها است و مهاريست كه كشيده ميشود بسبب او بسوى هر بدى.
و اينمطلب مسلم و مجرب است و كسيكه مراجعه كند بكتب اخلاق خواهد دانست كه بسيارى از رذايل از توابع بخل است.
قال ابوجعفر (عليه السلام): الموبقات ثلث شح مطاع و هوى متبع و اعجاب المرء بنفسه.83
يعنى حضرت باقر عليه السلام فرمود كه هلاك كنندگان سه چيز است يكى بخل يا حرصى كه اطاعت آن شود و ديگر هوى و هوسى كه دنبال آن گرفته شود و سيم عجب كردن و نازيدن آدمى بنفس خود.
و قال الصادق (عليه السلام) خمس هن كما اقول ليست لبخيل راحة و لا لحسود لدة و لا لملوك وفاء ولا لكذاب مروة ولا يسود سفين‏ه.84
يعنى حضرت صادق عليه السلام فرمود كه پنج چيز است كه چنانست كه من ميگويم نيست از براى بخيل راحت و نه از براى حسود لذت و نه از براى پادشاهان وفاء و نه از براى دروغگو مروت و آدمى و بزرگ نميشود شخث سفيه بيخرد.85
و آيات و اخبار در مذمت بخيل بسيار است و بس است در مذمت آن كه هيچ بخيلى را در عالم دوست نميباشد و مردم حتى اولادش از او متنفرند و اهل و عيالش پيوسته چشم بمرگش گشاده‏اند كه در عزايش جامه‏هاى كهن بدرند و لباس نو از خز و ديباى چينى ببرند چه بزرگان گفته‏اند سيم بخيل از خاك وقتى بيرون آيد كه او در خاك رود.
بخيل توانگر بدينار و سيم   طلسمى است بالاى گنجى مقيم
و بخيل را بعد از مرگ كسى ياد نكند چه هر كس را كه در زندگى او نانش نخورند در مردگى نامش نبرند پس بخيل بيچاره در دنيا خوار و در عقبى گرفتار است.

كلمه 29:

متن حديث :
توقوا البرد فى اوله و تلقوه فى اخره فانه يفعل فى الابدان كفعله فى الاشجار اوله يحرق و اخره يورق.86
ترجمه :
نگه داريد خود را از سرما در اول آن كه اواخر فصل پائيز باشد و اخذ و قبول كنيد سرما را در آخر آن كه اوائل بهار باشد چه آنكه سرما تأثير ميكند در بدنها همچنانكه تأثير ميكند در درختها اولش ميسوازند و برگها را ميريزاند و آخرش برگها را سبز ميكند و ميروياند.
و قريب بهيمن كلمات شريفه از رسولخدا صلى الله عليه و آله نيز نقلشده و بنظم آورده شده:
گفت پيغمبر با صحاب كبار كانچه با برگ درختان ميكند   تن مپوشانيد از باد بهار باتن و جان شما آن ميكند
و سر اينمطلب آنست كه خريف‏87 طبيعت مرگ دارد و ربيع طبيعت حيوة را بعلاوه آنكه بدن كه در تابستان بگرما عادت كرده ناگهان سرماى زمستان بر او وارد ميشود مسام دماغ‏88 را مى‏بندد و امراض مانند سرفه و زكام و امثال آنها در بدن پيدا ميشود مثل آنكه اگر كسى از جاى بسيار گرم يكدفعه بجاى سرد منتقل شود و اما چون از زمستان منتقل شود ببهار بسبب آنكه عادت بسرماى بسيار كرده از سردى اعتدال ربيعى ضررى نمى‏بيند بلكه نشاط در او حاصل ميشود.

كلمه 30:

متن حديث :
ثمره التقريط الندامة و ثمره الحزم السلامه.89
ترجمه :
فائده تقصير در كارها و اضاعه حزم در آنها پشيمانى و ندامت است و فائده احتياط در امور سلامت است و حزم عبارت است از دورانديشى و پيش‏بينى كردن در امور و فراهم كردن كارهاى خود و احتراز از خلل آن بقدر امكان.
قال (عليه السلام): الظفر بالحزم و الحزم باجالة الراى و الراى بتحصين الاسرار.90
يعنى اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده كه ظفر با حزم است و حزم مقرون است بجولان دادن رأى و انديشه و رأى مقرون است بجمع كردن اسرار و نگهداشتن آنها.
و قال الصادق (عليه السلام): مع التثبت تكون اسلامة و مع العجلة تكون الندامة و من ابتدا بعمل فى غير وقته كان بلوعه فى غير حينه.91
يعنى حضرت صادق فرمود سلامت در تأمل و تأنى است و با عجله ندامت و پشيمانى است و كسى كه شروع كند بامرى در غير وقتش خواهد بود رسيدن او در غير وقتش حاصل آنكه:
مكن در مهمى كه دارى شتاب كه اندر تأنى زيان كس نديد   زراه تأنى عنان برمتاب ز تعجيل بسيار خجلت كشيد

كلمه 31:

متن حديث :
الحجر الغصب فى الدار رهن على خرابها.92
ترجمه :
بودن سنگ مغصوب در سراى، گرو است بر خرابى آنسراى.
اينمطالب شاهد و عيانست و محتاج بنقل حكايت پيشينيان نيست هر كسى كه مراجعه كند بزمان خود و رفتار غاصبين و ظالمين و عاقبت كار آنها را بدقت بنگرد اين مطلب بر او معلوم خواهد شد و عبرت خواهد گرفت.
قال (عليه السلام): البغى اخر مدة الملوك.93
بسى برنيايد كه بنياد خود خرابى‏كند مرد شمشير زن چراغى كه بيوه زنى برفروخت   بكند آنكه بنهاد بنياد بد نه چندانكه آه دل بيوه زن بسى ديده باشى كه شهرى بسوخت
و از اينجهت است كه سلطان محمود غزنوى ميگفته كه من از نيزه شيرمردان آنقدر نميترسم كه از دوك پير زنان.
چه نيكى طمع دارد آن بى‏وفا نخواهى كه نفرين كنند از پست نماند ستمكار بد روزگار   كه باشد دعاى بدش در قفا نكو باش تا بد نگويد كست بماند بر او لعنت كردگار

كلمه 32:

متن حديث :
الحكمة ضالة المؤمن فخذ الحكمة و لو من اهل النفاق.94
ترجمه :
حكمت گمشده مؤمن است پس فرا گير حكمت را و اگر چه از اهل انفاق باشد پس هر گاه كلمه از حكمت يا نصيحت موعظتى از كسى شنيدى آنرا دريافت كن و اگر چه گوينده آن منافق يا مشرك باشد.
قالوا انظر الى ما قال ولا تنظر الى من قال.95
قال النبى صلى الله عليه و آله كلمة الحكمة ضالة كل حكيم‏.96
يعنى كلمه حكمت گمشده هر حكيمى است.
از بوذر جمهر حكيم نقل است كه فرمود من از هر چيزى صفت نيك او را اخذ نمودم حتى از سگ و گربه و خوك و غراب. گفتند از سگ چه آموختى گفت الفت او را با صاحب خود و وفاء او، پرسيدند از غراب چه آموختى شدت احتراز و حذر او را، گفتند از خوك چه گرفتى گفت بكور او را.97 در حوائج خود پرسيدند از گربه چه آموختى فرمود حسن نغمه و تملق او را در مسألت (و سؤال).

كلمه 33:

متن حديث :
خالطوا الناس مخالطة ان متم معها بكوا عليكم و ان عشتم حنوا اليكم.98
ترجمه :
چنان نيكو معاشرت و مخالطه كنيد با مردمان كه اگر بميريد در آن حال بگريند بر شما بجهت خوش رفتارى و مكارم اخلاق شما و اگر زنده باشيد ميل كنند بسوى شما و اشتياق ملاقات شما را داشته باشند پس اى جان عزيز من:
منه دل بر اين دولت پنجروز چنان زى كه ذكرت بتحسين كنند خرابى و بدنامى آمد ز جور بد و نيك چون هر دو مى‏گذرند   بدود دل خلق خود را مسوز چه مردى نه بر گورت نفرين كنند بزرگان رسند اين سخن را بغور همان به كه نامت به نيكى برند
روايت شده كه حسن سؤال نصف علم است و مداراة با مردم نصف عقل است و ميانه‏روى در معيشت نصف مؤنه است.
قال (عليه السلام): رب عزيز اذله خلقه و ذليل اعزه خلقه.99
يعنى على عليه السلام فرمود بسا عزيزى را كه خوار كرد او را خلق او و بسا ذليل و خوارى را كه عزيز گردانيد او را خلق او.

كلمه 34:

متن حديث :
الدنيا دار ممر لا دار مقر و الناس فيها رجلان رجل باع نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها.100
ترجمه :
دنيا سراى گذشتگاه و رهگذر آخرت است نه جاى مكث كردن و اقامت نمودن و مردمان در دنيا دو صنفند يكى آنكه فروخت نفس خود را بمتاع دنيا و هلاك ساخت او را در عقبى و ديگر آنكه خريد نفس خود را از دنيا بزهد و تقوى و آزاد ساخت او را از بندهاى دنيا و هلاكت عقبى.

كلمه 35:

متن حديث :
رأى الشيخ احب الى من جلد الغلام.101
ترجمه :
انديشه پير دانا دوست‏تر است نزد من از جلادت و مردانگى نوجوان توانا زيرا كه رأى پير صاحب تدبير صادر مى‏شود از روى عقل و تجربه و آن سبب اصلاح فتنه بلكه موجب اطفاء بسيارى از فتن است. بخلاف جلادت نوجوان كه غالباً مبتنى است بر تهور و القاء نفس در امور مهلكه كه سبب اشتغال نار حرب و هلاك جمعى شود و لهذا ابوالطيب گفته:
الرأى قبل شجاعة الشجعان فاذا هما اجتمعا لنفس حرة ز تدبير پير كهن بر مگرد در آرند بنياد روئين زپاى جوانان پيل افكن شير گير   هو اول و هى المحل الثانى بلغت من العليآء كل مكان‏102 كه كار آزموده بود سالخورد جوانان بشمشير و پيران برأى ندانند دستان‏103 روباه پير

كلمه 36:

متن حديث :
رب مستقبل يوماً ليس يستدبره و مغبوط فى اول ليله قامت تواكيه فى آخره.104
ترجمه :
بسا كسى كه استقبال كننده است روزى را كه نيست پشت كننده بر آن روز يعنى آن روز را بپايان نميبرد و بسا كسى كه در اول شب بحال او غبطه و رشك ميبردند و در آخر شب برخاستند گريه كنندگان او.
غرض تنبيه از خواب غفلت و عدم اغترار بحيوة دنيا است.
كم سالم صيحت به بغتة امسى و امست عنده قينة105 طوبى‏لمن كان موازينه شخصى همه شب بر سر بيمار گريست   و قائل عهدى به البارحة و اصحبت تندبه النائحة يوم يلاقى ربه راجحة106 چون صبح شد او بمرد بيمار بزيست
قال (عليه السلام):؛ لا ينبغى للعبد ان يثق بخصلتين العافية و الغنى بينا تراه معافى اذ سقم و بينا تراه غنياً اذ افتقر.107
يعنى اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه شايسته نيست آدمى وثوق پيدا كند بدو خصلت: سلامت و دولت چه آنكه در بين سلامت و عافيت است كه ناگهان مى‏بينى او را كه ناخوش گرديد و هم مى‏بينى توانگر را كه در بين غنى و ثروت بود كه ناگاه فقير گرديد.

كلمه 37:

متن حديث :
رسولك ترجمان عقلك و كتابك ابلغ من ينطق عنك.108
ترجمه :
فرستاده تو از براى پيغام ترجمان عقل تو است و نامه تو بليغ‏ترين كسى است كه سخن گويد از جانب تو چه بسا است پيام برنده رسالترا بنحويكه بايد و شايد ادا نكند و كم و زياد كند لاجرم خللى در پيغام وارد شود كه گاهى شود سبب هلاك فرستنده شود بخلاف نامه.
و فى معنى كلامه قول الشاعر
تخير اذا ما كنت فى الامر مرسلاً و رو و فكر فى الكتاب فانما   فمبلغ ارآء الرجال رسولها باطراف اقلام الرجال عقولها109

كلمه 38:

متن حديث :
الزهد كلمة بين كلمتين من القران قال الله تعالى: لكيلا تاسوا على مافاتكم و لا تفرحوا بما اتيكم و من لم يأس على الماضى ولم يفرح بالا تى فقداخذ الزهد بطرفيه.110
ترجمه :
زهد مندرج است در ميان دو كلمه از قرآن مجيد و آن اينست كه حق سبجانه و تعالى فرموده تا اندوهناك نشويد از آنچه فوت شد از شما و شاد نگرديد بآنچه عطا كرد بشما111 و كسى كه اندوهگين نشد بر چيز گذشته و شاد نگشت بآينده پس محقق است كه فرا گرفت زهد را بهر دو طرف آن و اخذ نمود تمام زهد را.
و آنحضرت در كاغذ ابن عباس مرقوم فرمود:
اما بعد فان المرء يسره درك ما لم يكن ليفوته و يسوئه فوت مالم يكن ليدركه فليكن سرورك بمانلت من اخرتك و ليكن اسفك على مافات منها و مانلت من دنياك فلا تكثر به فرحاً و ما فاتك منها فلا تأس عليه جزعاً و ليكن همك فيما بعد الموت.112
يعنى بعد از حمد و صلوات بدان بدرستيكه آدمى را مسرور و خوشنود ميسازد يافتن چيزى كه نبوده از او فوت شونده چه در قضاى الهى تقدير يافته بود كه باو برسد و اندوهناك و بد حال ميكند او را نيافتن چيزى كه بنا نبوده ادراك آن كند و آنرا بيابد چه هم بحكم قضاء الهى تقدير آن براى او نشده بوده پس بايد سرور و خوشحالى تو بآن چيزى باشد كه از آخرت بدست كنى و حزن اندوه تو بر آن چيزى باشد كه از فوائد آخرت از تو فوت شده لا جرم بدانچه از فوائد و منافع دنيا بدست آوردى زياد خوشحال مباش و آنچه از تو فوت شده از آن پس از براى آن اندوهگين و در جزع مباش و اهتمام و اندوه تو در كارى بايد كه بعد از مرگ بكار آيد ابن عباس بعد از مطالعه اين مكتوب شريف گفته كه من بعد از كلمات رسولخدا از هيچ كلامى نفع نبردم مثل آنچه از اين مكتوب نفع بردم.

كلمه 39:

متن حديث :
سوسوا ايمانكم بالصدقة و حصنوا اموالكم بالزكوة و ادفعوا امواج البلاء بالدعآء.113
ترجمه :
ملك خود گردانيد ايمان خود را يعنى حفظ آن نمائيد بدادن صدقه و استوار سازيد اموال خود را از تلف شدن و دزد بردن بدادن زكوة چه آنكه هيچ مالى تلف نميشود در صحرا و دريا مگر به ندادن زكوة و دفع كنيد موجهاى درياى بلا را بدعا چه آنكه دعا سپر بلا و سلاح مؤمن است.
والدعآء يرد البلآء و قد ابرم ابراماً. يعنى در حديث است كه دعا بر طرف ميكند بلا را و حال آنكه محكم شده باشد.114

كلمه 40:

متن حديث :
سيئة تسوك خير من حسنة تعجبك.115
ترجمه :
گناه و سيئه كه كه ترا بدحال كند بجا آوردن آن و از آن پشيمان شوى بهتر است نزد خدايتعالى از حسنه و نيكوئى كه عجب آرد ترا و بآن ببالى چه آنكه ندامت بر سيئه، توبه و ما حى‏116 آن است بخلاف عجب بر حسنه كه مهلك است.
و فى الحديث: ثلاث مهلكات شح مطاع و هوى متبع و اعجاب المرء بنفسه.117
يعنى سه خصلت هلاك كننده آدمى است بخل يا حرصى كه اطاعت آن شود و هوى و هوسى كه دنبال آن گرفته شود و بآن خواهشها عمل شود و عجب و ناز كردن آدمى بنفس خويش.
و در خبر است كه دو نفر داخل مسجد شدند يكى عابد و ديگر فاسق چون از مسجد بيرون شدند فاسق از جمله صديقان بود و عابد از جمله فاسقان و سبب اين بود كه عابد داخل شد و بعبادت خود مى‏باليد و اين فكر بود و فكر فاسق در پريشانى از گناه و استغفار بود.118
گنه كار انديشناك از خداى كه آن را جگر خون شد از سوز درد ندانست دربارگاه غنى بر اين آستان عجز و مسكينيت   بسى بهتر از عابد خودنماى كه اين تكيه بر طاعت خويش كرد سرافكندگى به ز كبر و منى به از طاعت و خويشتن بينيت

كلمه 41:

متن حديث :
شتان بين عملين عمل تذهب لذته و تبقى تبعته و عمل تذهب مؤنته و تبقى اجره.119
ترجمه :
چقدر دور است ما بين دو عمل يكى آن عملى كه برود لذت آن و بماند و زر آن و آنچه تابع آنست از شقاوت اخرويه و ديگر آن عملى كه برود رنج و تعب آن و بماند مزد و ثواب آن.

كلمه 42:

متن حديث :
شر الأخوان من تكلف له.120
ترجمه :
بدترين برادران آنكس است كه براى او تكلف كرده شود براى او چه آنكه بهترين برادران آنكس است كه با او در مقام صفا و انبساط باشد و آنكس را كه بايد براى او تكلف معلوم شود كه برادر صفا و صدق نيست و كسى كه چنين باشد شر اخوانست رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود:
المومن يسير المونة.121
يعنى مؤمن كم مؤنه است.
ابن ابى‏الحديد آورده كه شخصى ميهمان جناب سلمان رضى الله عنه شد سلمان فرمود كه اگر نبود كه رسولخداى صلى الله عليه و آله نهى از تكلف فرموده تكلف ميكردم براى تو پس نان و نمكى آورد ميهمان گفت اگر سعترى‏122 با نمك بود خوب بود. سلمان مطهره خود را گرو گذاست وسعتر خريد پس از صرف طعام ميهمان گفت الحمد لله كه خدا ما را قانع گردانيد سلمان فرمود: اگر قناعت بود مطهره بگرو نميرفت.123

كلمه 43:

متن حديث :
صحة الجسد من قلة الحسد.124
ترجمه :
صحت بدن و تندرستى از كمى حسد است زيرا كه لازم حسد افراط غم و حزنست در بدن و افراط آن موجب پژمردگى و هزال شود و حسود لحظه از غم و الم خالى نيست و پيوسته بآتش حسد ميسوزد.
حسود از غم شيرين خلق   پياپى رود آب تلخش بحلق
قال النبى صلى الله عليه و آله: اقل الناس لذة الحسود.125
قال امير المؤمنين الحسود لا يسود.126
فى المثل: كفى للحسود حسده

يعنى رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود كه حسود لذتش از مردم ديگر كمتر است.
و امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه حسود سيادت و بزرگى پيدا نميكند.
و در مثل است كه بس است براى حسود همان حسد او.
و قال الشاعر:
اصبر على حسد الحسود فان صبرك قاتله الا تا نخواهى بلا بر حسود چه حاجت كه با وى كنى دشمنى   كالنار تأكل نفسها ان لم تجد ماتأ كله‏127
كه آن بخت برگشته خود در بلاست كه او را چنين دشمنى در قفا است

كلمه 44:

متن حديث :
الصلوة قربان كل تقى و الحج جهاد كل ضعيف لكل شى‏ء زكوة وزكوه البدن الصيام و جهاد المرئه حسن اتبعل.128
ترجمه :
نماز آنچيزيست كه بآن تقرب جويد هر پرهيزكارى و حج جهاد هر ضعيف است‏129 و از براى هر چيزى زكوة است و زكوة بدن روزه است چه آنكه زكوة در مال مستلزم نقص آنست در ظاهر و نمو آنست در باطن همچنين روزه باعث كسر قوه شهويه و غلبه قواى روحانيه و پاك شدن نفس است از كدورت شيطانيه و جهاد زن نيكوئى معاشرت او با شوهرش است زيرا كه لازمه آن جهاد كردن با نفس نافرمانست در منقاد گردانيدن آنرا در اطاعت شوهر.

كلمه 45:

متن حديث :
الطمع رق مؤبد.130
ترجمه :
طمع بندگى است پاينده زيرا كه طمع مستلزم تعبد و اطاعتست مر كسى را كه محل طمع است مادام كه طمع باقى باشد.
و نيز آنحضرت فرموده الطامع فى وثاق الذل.131
يعنى آدم طمعكار در بند ذلت است.
و از حكم جامعه است الطمع فقر حاضر.132
تعفف وعش حراً و لا تك طامعاً قناعت كن اى نفس بر اندكى چرا پيش خسرو بخواهش روى و گر خود پرستى شكم طبله كن   فما قطع الاعناق الا المطامع‏133 كه سلطان و درويش بينى يكى چه يكسو نهادى طمع خسروى در خانه اين و آن قبله كن
و نيز امير المؤمنين عليه السلام فرموده: اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع.134
سعدى (گويد):
يكى گربه در خانه زال بود روان شد بمهمانسراى امير برون جست و خون از تنش ميچكيد كه گر جستم از دست اين تيرزن نيرزد عسل جان من زخم نيش خداوند از آن بنده خرسند نيست   كه پيوسته مهجور و بد حال بود غلامان سلطان زدندش به تير هميگفت و از هول جان ميدويد من و كنج ويرانه پيرزن قناعت نكوتر بدوشاب خويش كه راضى بقسم خداوند نيست

كلمه 46:

متن حديث :
عظم الخالق عندك يصغر المخلوق فى عينك.135
ترجمه :
بزرگى آفريدگار تو كوچك ميگرداند مخلوق را در ديده تو و در بعضى نسخ عظم بصيغه امر از باب تفعيل است يعنى بزرگ گردان خالق را در نظر اعتبار خود تا كوچك گرداند مخلوق را در چشم تو.
چنين دارم از پير داننده ياد پدر از فراقش نخورد و نخفت از آنگه كه يارم كس خويش خواند بحقش كه تا حق جمالم نمود بصدقش چنان سر نهادم قدم ديگر با كسم در نيابد نفس گر از هستى خود خبر داشتى   كه شوريده سر بصحرا نهاد پسر را ملامت بكردند گفت دگر با كسم آشنائى نماند دگر هر چه ديدم خيالم نمود كه بينم جهان با وجودش عدم كه با او نماند دگر جاى كس همه خلق را نيست پنداشتى
آورده‏اند كه بيكى از اهل عرفان گفتند فلانى زاهد است گفت در چه چيز گفتند در دنيا گفت دنيا نزد حقتعالى بقدر پر پشه‏اى نيست پس چگونه اعتبار توان كرد زهد در او و بايد زهد در شيى‏ء موجود باشد و دنيا نزد من لاشيى‏ء است و شبهه نيست كه در نيامدن دنيا در نظر آن عارف باين مرتبه بسبب عظمت و جلالت حقتعالى بوده در نظر او قل الله ثم ذرهم.136
عجب دارى از سالكان طريقت خود از ناله عشق باشند مست شب و روز در بحر سودا و سوز سحرگه بگريند چندانكه آب   كه باشند در بحر معنى غريق زكونين بر ياد او شسته دست ندانند زآشفتگى شب ز روز فرو شويد از ديده‏شان كحل خواب

كلمه 47:

متن حديث :
العفاف زينة الفقر و الشكر زينة الغنى.
ترجمه :
عفت و پارسائى زينت فقرا است و شكر زينت توانگريست.137
قالوا: العلم بغير عمل قول باطل و النعمة بغير شكر جيد عاطل.
يعنى بزرگان گفته‏اند كه علم بى‏عمل قول باطل است نعمت بدون شكر گزارى مثل گردن خالى از زينت و گلوبند است.
بدانكه عفت عبارت است از مطيع شدن قوه شهويه قوه عاقله را تا آنچه را كه امر فرمايد متابعت كند و از آنچه كه نهى كند اجتناب نمايد و چقدر شايسته است از براى شخص فقير كه عفاف را زينت خود كند و قطع طمع از خلق نمايد و التقاتى بآنچه در دست ايشانست نكند و گويد:
ما آبروى فقر و قناعت نميبريم يكى را تب آمد زصاحبدلان بگفت اى پسر تلخى مردنم شكر عاقل از دست آنكس نخورد كسى را كه درج طمع در نوشت توقع براند ز هر مجلست   با پادشه بگوى كه روزى مقدرست كسى گفت شكر بخواه از فلان به از جور روى ترش بردنم كه روى از تكبر بر او سركه كرد نبايد بكس عبد و چاكر نوشت بران از خودت تا نراند كست

كلمه 48:

متن حديث :
عند تناهى الشدة تكون الفرجة و عند تضايق حلق البلاء يكون الرخاء.138
ترجمه :
نزد پايان رسيدن سختى گشايش است و نزد تنگ شدن حلقهاى بلا آسايش است.
قال الله تعالى: قان مع العسر يسراً ان مع العسر يسراً.
يعنى حقتعالى فرموده كه بدرستيكه با دشوارى آسانى است و باز فرموده كه همانا با دشوارى آسانى است.139
و قال اميرالمؤمنين(عليه السلام):
ان للنكبات عايات لابد ان تنتهى اليها فاذا احكم على احدكم فليطاطأ لها و ليصبر حتى يجوز فان اعمال الحيلة فيها اقبالها زائد فى مكروهها.140

يعنى اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده كه همانا براى نكبتهاى روزگار نهايتى است كه لابد و ناچار بايد بآن نهايت برسد پس هر گاه استوار و محكم گرديد بر يكى از شماها پست كند سر خود را از براى آن و صبر نمايد تا بگذرد همانا بكار بردن حيله و تدبير در آن هنگاميكه رو نموده است زياد ميكند در مكروه آن.
ايدل صبور باش و مخور غم كه عاقبت   اينشام صبح گردد و اينشب سحر شود

كلمه 49:

متن حديث :
عيبك مستور ما اسعدك جدك.141
ترجمه :
عيب تو مستور و پوشيده است ماداميكه يارى كند ترا بخت و طالع بخلاف آنكه اگر بخت بر گردد و طالع سرنگون شود محاسن حقيقى نيز عيب محسوب شود.
چنانچه آنحضرت نيز فرموده:
اذا أقبلت الدنيا على احد اعارته محاسن غيره و اذا ادبرت عنه سلبته محاسن نفسه.142
يعنى چون روى نهاد دنيا بر كسى عاريه ميدهد باو نيكوئيهاى ديگرانرا و چون پشت گردانيد از او ميربايد از او محاسن و نيكوئيهاى نفس او را 143.
گويند در اياميكه برامكه را بخت و طالع مساعد بود رشيد در حق جعفر بن يحيى بر مكى قسم مى‏خورد كه او افصح است از قس ابن ساعده و شجاعتر است از عامر بن طفيل و اكتب است (يعنى نويسنده‏تر است) از عبدالحميد144 و سياسى‏تر است از عمر بن الخطاب و خوش صورت‏تر است از مصعب بن زبير با آنكه جعفر خوش صورت نبود وانصح است (يعنى خيرخواه‏تر است) براى من از حجاج براى عبدالملك و سختيتر است از عبدالله بن جعفر و عفيفتر است از يوسف بن يعقوب و چون طالع ايشان سرنگون شد تمام را منكر شد حتى اوصافيكه در جعفر بود و كسى منكر آن نبود مانند كياست و سماحت او.
حاصل آنكه مردم ابناء دنيا و طالب متاع اين جهانند پس در هر كه يافتند او را دوست دارند و براى او كمالات و محاسنى نقل كنند و از عيبهاى او چشم بپوشند بلكه عيبهاى او بچشم ايشان در نيايد چه عين الرضا عن كل عيب كليلة145 پس حال مردم دنيا پرست چنان است كه شاعر گفته:
دوستند آنكه را زمانه نواخت   دشمنند آنكه را زمانه فكند
قال اميرالمؤمنين (عليه السلام) الناس ابناء الدنيا و لا يلام الرجل على حب امه.146

پى‏نوشتها:‌


76) نهج البلاغه ص 1115 حكمت 62.
77) نهج البلاغه ص 1117 حكمت 71.
78) نيك توبه كردن.
79) نهج البلاغه ص 1184 حكمت 212.
80) بحارالانوار 75/330.
81) معراج السعادة چاپ جاويدان ص 341.
82) خصال صدوق 84.
83) خصال صدوق 84.
84) خصال صدوق باب الخمسة حديث 10.
85) قال عليه السلام ابخل الناس بماله اجودهم بعرضه غررالحكم چاپ نجف 93 با كمى تفاوت / يعنى بخيل‏ترين مردم به مالش با سخاوت‏ترين آنها است به آبروى خود.
86) نهج البلاغه ص 1146 حكمت 123.
87) طبيعت مرگ سرد و خشت است و طبيعت حياة گرم و تر است چنانكه معلوم است. خريف = پائيز و خزان.
88) سوراخ‏هاى بينى.
89) نهج البلاغه ص 1171 حكمت 172 / قال عليه السلام: الحازم لم يشغله البطر بالنعمة عن العمل للعاقبة و الهم بالحادثه عن الحيلة لدفعها.
شرح نهج البلاغه ص 1110 حكمت 45. 90) نهج البلاغه 20/343 حكمت 942.
91) بحارالانوار 71/338.
92) نهج البلاغه ص 1193 حكمت 232.
93) شرح نهج البلاغه ث 20/334 حكمت 831.
94) نهج البلاغه ص 1122 حكمت 77.
95)
تو سخن را نگر كه حالش چيست   به نگارنده سخن منگر
96) در نهايه ابن اثير ماده ضل نقل شده است.
97) يعنى صبح پى حاجت رفتن.
98) نهج البلاغه ص 1092 حكمت 9.
99) بحار ج 71 ص 369.
100) نهج البلاغه ص 1150 حكمت 128.
101) نهج البلاغه ص 1124 حكمت 83.
102) يعنى راى و تدبير بر شجاعت دلاوران پيشى دارد؛ آن اول است و اين دوم.
هنگامى كه اين هر دو در شخصى آزاده گرد آيند او به بلندترين مقامها رسيده است.
103) دستان = مكر و حيله.
104) نهج البلاغه ص 1267 حكمت 372 با كمى تفاوت.
105) قينه بتقديم ياء بر نون كنيزك سرود گوى، و قيان بالكسر جمع آن است، و قيل كل عبد عندالعرب قين و الامه قينة.
106) بسا شخص سالمى كه ناگاه صيحه مرگ بر او زده شد، و بسا گوينده‏اى كه ديشب با او بودم شب كرد در حالى كه خواننده او نزد او بود و صبح كرد در حالى كه بر او نوحه و ندبه مى‏كردند. خوشا به حال كسى كه ميزان و ترازوى اعمالش در روزى كه پروردگارش را ملاقات مى‏كند سنگين باشد.
107) نهج البلاغه ص 1258 حكمت 418.
108) نهج البلاغه ص 1231 حكمت 193.
109) قال عليه السلام: ثلاثة اشياء تدل على عقول اربابها: الهدية و الرسول و الكتاب و قال اذا اردت ان تختم على كتاب فاعد النظر فيه فانما تختم على عقلك.
غررالحكم چاپ نجف ص 161 ترجمه حديث: سه چيز است كه بر اندازه عقل صاحبش دلالت دارد: هديه، رسول و قاصد و نامه و فرمود وقتى مى‏خواهى نامه را مهر كنى بازنگرى كن زيرا بر عقل و خرد خود مهر مى‏زنى.
ترجمه شعر: چون خواستى براى كارى قاصدى روانه كنى دقت كن و شخص شايسته‏اى را اختيار كن زيرا رسول و قاصد انسان‏ها نشان دهنده مرتبه رأى و بينش آنان است و در مورد نامه هم تأمل و تفكر كن زيرا عقل انسان به نوشته و قلم او شناخته مى‏شود.
110) نهج البلاغه ص 1291 حكمت 431 و در اين چاپ به جاى (كلمة) (كله) مى‏باشد.
111) سوره حديد آيه 23.
112) نهج البلاغه ص 873 نامه 22.
113) نهج البلاغه ص 1154 حكمت 128.
114) مستدرك الوسائل 1/363 با كمى تفاوت.
115) نهج البلاغه ص 1110 حكمت 43.
116) يعنى محو كننده.
117) خصال ص 84 باب ثلاثه ش 11.
118) كافى 2/314.
119) نهج البلاغه ص 1143 حكمت 117.
120) نهج البلاغه ص 1305 حكمت 471.
121) بحار 67/362 قريب به اين مضمون را از امام صادق روايت كرده است.
122) سعتر = پودينه.
123) شرح نهج البلاغه ج 3/155.
124) نهج البلاغه ص 1200 حكمت 248.
125) بحار 77/112.
126) شرح غررالحكم 1/255.
127) ترجمه: بر حسد حسود صبر كن كه صبر تو كشنده اوست مانند آتش كه اگر درگيره‏اى (هيزمى) نباشد خود را مى‏خورد.
128) نهج البلاغه ص 1152 حكمت 1361.
129) در روايت بسيار وارد است كه حج جهاد ضعفا است و مائيم ضعفا، و سائل الشيعه 5/69-74.
130) نهج البلاغه ص 171.
131) نهج البلاغه ص 1186 حكمت 217.
132) شرح غررالحكم 1/82.
قال عليه السلام: ما وضع احديده فى طعام احد الا ذل: شرح نهج البلاغه 20/291 حكمت 335 با كمى تفاوت.
ترجمه: هيچ كس دست خود را (از روى طمع) در طعام ديگرى ننهاد جز آنكه ذليل شد.
133) قناعت كن و آزاد زندگى كن و آزمند باش زيرا گردنها را جز طمع‏ها قطع نكرده است.
134) نهج البلاغه ص 1184 حكمت 210.
135) نهج البلاغه ص 1164 حكمت 124.
136) سوره انعام آيه 91.
137) نهج البلاغه ص 1116 حكمت 65.
138) نهج البلاغه ص 1251 حكمت 343.
139) سوره 94 آيه 4 و 5.
140) غررالحكم چاپ نجف ص 111 قريب به اين مضمون.
141) نهج البلاغه ص 1111 حكمت 48.
142) نهج البلاغه ص 1092 حكمت 8.
143) قال عليه السلام: ازالة الجبال اسهل من ازالة دولة قد اقبلت فاستعينوا بالله و اصبروا فان الارض الله يورثها من يشاء/ شرح نهج البلاغه 20/262 حكمت 65.
144) اين اشخاص در اين اوصاف هر كدام معروف و ضرب المثل بوده‏اند و عبدالحميد مستوفى مروان بن محمد است كه در كتابت و ادبيت مهارتى تمام داشته به حدى كه گفته‏اند: فتحت الكتابة بعبد الحميد و ختمت بابن العميد. و ابن العميد ابوالفضل محمد بن عميد قمى مروف به ادبيت و كمال است كه در علم فسلفه و نجوم و ادب اوحد عصر خويش بوده و او را جاحظ ثانى مى‏گفتند واز اتباع اوست اسماعيل بن عباد كه به ملاحظه مصاحبت او با ابن عميد او را صاحب بن عباده مى‏گفتند و ابن عميد را استاد نيز مى‏گفتند وقتى صاحب به بغداد سفر كرد چون مراجعت نمود گفتند بغداد را چگونه يافتى؟ گفت: بغداد فى البلاد كالاستاد فى العباد.
145) و لكن عين السخط تبدى المساويا.
146) نهج البلاغه ص 1231 حكمت 295.
يعنى مردمان فرزندان دنيا هستند و كسى را به دوست داشتن مادرش سرزنش نمى‏كنند.