هدايتگران راه نور
زندگانى امام حسن عسكرى ‏عليه السلام

آية الله سيد محمد تقى مدرسى
مترجم : محمد صادق شريعت

- ۲ -


نظاره‏گر عصر خود

خواننده ارجمندى كه همراه ما زندگى پيشوايان هدايتگر را دنبال كرده‏به نيكى مى‏داند كه نقش ائمه‏عليهم السلام امتداد نقش پيامبران است و رسالت‏آنان همان رسالت جاودانه‏اى است كه كتابهاى آسمانى، نويد آن راداده‏اند. اين رسالت عبارت است از دعوت مردم به خداوند و ترغيب آنان‏در كسب پاداش از سوى خداوند و بيم دادنشان از كيفر سخت الهى!!وواداشتن مردم به تبعيّت از رضوان و خشنودى كرد گار و پاك كردن‏نفوس آنان از رذايل و پليديها و تطهير آنها با عشق و ايمان و خوى و الاوسر انجام آموختن دستورات دينى به آنها...

يكى از بزرگترين مسئوليّتهاى پيامبران رهبرى جامعه مؤمن است‏بدانچه كه با اين مسئوليّت پيوند دارد، همانند تطبيق اصول و ارزشهاى‏الهى بر جزئيات زندگى روزانه و متبلور ساختن اين اصول در چهار چوب‏مواضع و عملكردها و فعاليتها تا آنجا كه پيامبرصلى الله عليه وآله و پيشواى پس از اووسپس صديقان به مثابه الگوها و حجّتهاى خداوند بر مردم در مى‏آيندوباب عذرها و بهانه‏ها بر روى آنان بسته مى‏شود و بايد سريع و قاطعانه‏عمل كنند و عزم خويش را با پرتوهاى درخشان اراده جزم سازند. ازهمين روست كه نبايد نقش امام را تنها در صحنه سياسى، به معنى محدودكلمه، محصور كرد، اگر چه سياست خود با ساير امور نيز در ارتباطوپيوند است. آيا مگر فرهنگ بر سياست تأثير نمى‏گذارد؟ و مگر نه‏اينكه اقتصاد و تعليم وتربيت و سيستمهاى اجتماعى عواملى هستند كه‏سياست آنها را پديد مى‏آورد؟

بنابر اين بايد ميان اين دو مفهوم از سياست تفاوت قائل شويم، يكى‏سياست به معنى خاصّ است كه به معنى اداره نيروهاى اجتماعى مؤثر درجهان حكومت است كه زمامداران و رهبران سياسى در پى آنند. اين‏همان سياست مستقيم‏است )به عبارت ديگر سياست به معنى محدود آن(.

مفهوم ديگر سياست، معنى عامّ آن است يعنى پديد آوردن نيروهاى‏فعال در جامعه كه در نهايت در جهان حكومت تأثير مى‏گذارند. اين‏سياست غير مستقيم‏است كه‏معمولاً مصلحان وصاحبان‏اصول‏تحوّل ساز به‏دنبال تحقّق آن حركت مى‏كنند )به عبارت ديگر سياست به معنى عامّ آن(.

ترديدى نيست كه پيامبران و جانشينان آنها استراتژى تغيير و انقلاب‏اصلاحگرايانه را در تمام ابعاد فرهنگى )نشر دعوت( و تربيتى )تزكيه‏نفوس ( و اجتماعى )ساختن جامعه‏اى ايمانى و تنظيم روابط آن( رهبرى‏مى‏كردند. البته گاهى آنان نيز در پى سياست به معنى خاصّ و محدود آن‏بوده‏اند، يعنى كشور را به صورت انفرادى اداره مى‏كردند يا آنكه با ديگرنيروها در اداره كشور مشاركت مى‏جُستند.

پيامبر بزرگ اسلام‏صلى الله عليه وآله نيز به اصلاح جامعه مكّه همّت گمارد و درآنجا هسته تجمع ايمانى را بنيان نهاد و روابط آنها را نظم داد و سپس‏حكومت خويش را با استفاده از همان افراد، در مدينه منوره پايه ريزى‏كرد. امام على‏عليه السلام طى سالها خلافت ظاهرى‏اش، سياست به شيوه‏مستقيم را پى گرفت در حالى كه پيش از اين و در زمان حكومت خلفاى‏پيش از خود عهده‏دار نقش اصلاحگرايانه بود ودر همان زمان به اشكال‏مختلف در سياست به شيوه مستقيم همكارى نموده، سهم مى‏گرفت.

ائمه اطهارعليهم السلام با تمام امكانات و قدرتى كه در اختيار داشتند كمر به‏اصلاح مى‏بستند و نيروى سياسى فعالى در جامعه پديد مى‏آوردند. آنان ازراه رهبرى مستقيم مؤمنان گزيده‏از پيروانشان به اين هدف نايل مى‏آمدند.

اين وضع همچنان ادامه داشت تا آنكه امام حسن عسكرى‏عليه السلام به‏امامت رسيد. آن حضرت در خلال سالهايى كه پيشوايى مسلمانان را برعهده داشت، اقدام به اداره شيعيان كرد. شيعه‏اى كه در روزگار امام‏كاظم‏عليه السلام تبديل به وزنه سياسى بزرگى شده بود ودر دوران پس ازولايتعهدى امام رضاعليه السلام تا پس از غيبت امام زمان "عج" شيعيان را به‏عنوان يك قدرت سياسى به رسميت مى‏شناختند..

امام عسكرى چگونه شيعه را اداره مى‏كرد؟ و چگونه از طريق شبكه‏وكلا كه‏در حقيقت نمايندگى اورا بر عهده داشتند، در سرتاسر گيتى تشكّل‏پيدا كرد؟ ونامه نگارى ميان وكلا و آن حضرت چگونه انجام مى‏شد؟

اينها حقايقى است كه متأسفانه تاريخ كه تنها به وصف پادشاهان‏وجنگها وشبهاى باده گسارى آنها اكتفا كرده، از آنها ذكرى به ميان نياورده‏و زندگى مردم و جرياناتى را كه در جامعه وجود داشته، ناگفته گذارده‏است.

امّا احاديثى كه بسيارى از جزئيات زندگى ائمه را در خود ثبت كرده،سند مورد وثوقى است كه مى‏توانيم از خلال مطالعه آنها به پاره‏اى ازحقايق پى ببريم ولى بايد در نظر داشت كه حتّى اين احاديث هم در همين‏حد باقى مى‏مانند و به تنهايى تمام تصويرى را كه ما مايليم براى شناخت‏زندگى امام‏عليه السلام از آن بهره ببريم، منعكس نكرده است. اين دوران‏همچون زندگى ديگر ائمه به ويژگى پنهانكارى مطلق متميز است آن هم نه‏فقط از ترس زمامداران طاغوتى بلكه به عنوان عملّيات احتياطآميز براى‏آينده و دگرگونيهائى كه بر آن حاكم بود و نيز به عنوان روشى در پرورش‏مردم براى آموزش حقايق بزرگترى كه قلب اكثر آنان تاب تحمّل سنگينى‏آن را نداشت.

آنچه در سطور بعد نقل مى‏كنيم پاره‏اى از حقايق مربوط به زندگى امام‏عسكرى است كه البته بايد با شناخت خود از سيره ديگر ائمه‏عليهم السلام آن راكامل كنيم.

امام عسكرى (عليه السلام) و تقيّه شديد

از آنجا كه‏امام براى غيبت كبرى زمينه‏سازى مى‏كرد ويكى‏از ويژگيهاى‏عصر غيبت تقيّه است، زندگى او حتّى بيشتر از ديگر امامان به شديدترين‏حالات پنهانكارى متمايز شده است. ماجراهاى زير مى‏توانند گوشه‏اى ازحالات تقيّه را در دوران امام بازگو كنند:

الف - داوود بن اسود گويد: سرورم )امام عسكرى‏عليه السلام( مرا فرا خواندوچوبى كه گويا پايه درى بود، گرد و دراز به اندازه كف دست، به من دادوفرمود: اين چوب را به عمرى )يكى از نمايندگان مقرب آن حضرت(برسان. به راه افتادم. در خيابانى با يك سقّاء كه استرى داشت رو به روگشتم. استر راه مرا سدّ كرده بود.
سقّاء بانگ زد كه راه را باز بگذار. من‏همان تكه چوب را بالا بردم و بر استر زدم، چوب شكست. به قسمت‏شكستگى چون نگاه كردم، چشمم به نامه‏هايى كه در آن تعبيه شده بود،افتاد. شتابان چوب را در آستينم نهان كردم. سقّاء شروع به داد و فريادكرد و به من و سرورم دشنام داد.(27)

امام از شيوه پنهانكارى اينگونه و با اين سطح عالى، حتّى براى رساندن‏نامه‏هايش از خانه‏اى به خانه ديگر و يا از شهرى نزديك به شهر نزديك‏ديگر، استفاده مى‏كرد. در پايان اين ماجرا هم مى‏بينيم كه حامل نامه به خاطر عدم رعايت‏اصول پنهانكارى باعتاب شديد مواجه مى‏گردد.

خادم امام به نقل از آن حضرت مى‏گويد: اگر شنيدى كسى به ما دشنام‏مى‏گويد به راهى كه به تو فرموده‏ام برو، مبادا در صدد جوابگويى بر آيى‏ويا بخواهى بدانى كه آن شخص كيست؟ چون من در شهر و ديارى بدزندگى مى‏كنم. پس راه خود گير كه اخبار و احوال تو به ما مى‏رسد، اين‏نكته را بدان.(28)

ب - شيوه سخن گفتن با اشاره و رمز در محافل شيعه امرى بس شايع‏بوده است. اين امر از بسيارى از ماجراهايى كه نقل شده، كاملاً محسوس‏است. در ماجراى زير به اين شيوه بر مى‏خوريم و همچنين ميزان عمق‏هشدار امام از مخالفت با تقيّه را در مى‏يابيم. اجازه دهيد با هم به اين‏ماجرا گوش فرا دهيم:

محمّد بن عبد العزيز بلخى گويد:

روزى در خيابان گوسفندان بودم كه ناگهان امام عسكرى را ديدم كه به‏قصد دار العامه. از خانه‏اش بيرون آمده بود. با خود گفتم: اگر فرياد برآرم كه اى مردم اين حجّت خدا بر شماست، او را بشناسيد، آيا مراخواهند كشت؟ چون به من نزديك شد، انگشتان سبابه‏اش را بر دهانش‏گذارد به اين معنى كه ساكت باش و همان شب آن حضرت را ديدم كه‏مى‏فرمود:

يا پنهانكارى است يا كشته شدن پس از خدا بر خويشتن بترس.(29)

ج - باز در باره به كارگيرى شيوه سخن گفتن با اشاره به ماجراى على بن‏محمّد بن حسن بر مى‏خوريم. وى گويد: جماعتى از اصحاب ما از اهوازآمده بودند و من نيز با ايشان بودم. سلطان به سوى صاحب بصره )كه دربصره خروج كرده بود و همان صاحب الزنج معروف است( آمده بود.ما نيز براى ديدن امام عسكرى‏عليه السلام )كه معمولاً براى اجراى اصل تقيّه، درچنين مناسباتى سلطان را همراهى مى‏كرد( بيرون آمده بوديم.

در حالى كه راه مى‏رفت و مى‏گذشت به او مى‏نگريستيم و خود ميان‏دو ديوار در سُرّمن‏رأى نشسته، بازگشتش را انتظار مى‏كشيديم. آن‏حضرت بازگشت وهمين كه به موازات ما رسيد و به ما نزديك شد،ايستاد و دستش را به طرف كلاهش برد وآن را از روى سرش برداشت و به‏دست ديگرش داد و با آن يكى دست بر سرش كشيد و در چهره يكى ازافراد ما خنديد.

مرد فوراً گفت: گواهى مى‏دهم كه تو حجّت و برگزيده خداوندى. به‏او گفتم: فلانى مشكل تو چه بود؟ گفت: من در مورد او شك داشتم. پس‏با خود گفتم: اگر او باز گشت و كلاه از سر گرفت به امامتش اقرارمى‏كنم.(30)

ويژگيهاى دوران امام عسكرى‏ (عليه السلام)

چرخ تمدّن در هر يك از امّتهاى بشرى به سوى فرجام فاجعه آميزخود شتاب مى‏جويد مگر آنكه مصلحان امّت به پا خيزند و كشتى حيات‏را از طوفانهاى هلاك وابرهاى فتنه دور سازند.. شايد آيه زير نيز به‏همين حقيقت اشاره داشته باشد:

)فَلَوْلَا كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ‏إِلَّا قَلِيلاً...(31)).

"پس چرا نبود از قرنهاى پيش از شما بازماندگانى كه از تباهكارى درزمين نهى كنند مگر اندكى.."

سپس مى‏افزايد:

)وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى‏ بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ(32)).

"و پروردگار تو چنان نيست كه شهرها را به ستم بكشد در حالى كه مردم‏آنها اصلاح كنندگان باشند."

پس تا زمانى كه حركت اصلاح در جامعه جريان داشته باشد و به امربه معروف و نهى از منكر همّت گمارد پيوسته در برابر كانونهاى فساد)طاغوتيان، عيّاشان بى درد و هواداران نادان( استقامت ورزد، عذاب‏الهى در مورد آن به تأخير مى‏افتد. چه، اين جامعه به نيرويى تبديل شده‏كه امّت را از فرو افتادن در پرتگاه باز مى‏دارد.

در دوران امام عسكرى‏عليه السلام عوامل نابودى و از هم گسيختگى در تمدّن‏اسلامى فزونى گرفته بود واگر دفاع امام وهواخواهانش از ارزشهاى حق‏وعدل وجهاد آنان بر ضدّ تجمّل گرايى وستم وجهل نبود، چه بسا كه اين‏تمدّن بطور كلى از هم مى‏پاشيد وبه نابودى مى‏گراييد.

خلفا واطرافيان فاسد آنها در ترور و سركوب وسرقت اموال مردم‏واسراف در صرف آنها در محافل عياشى وخوشگذرانى خود با خريدوجدان شاعران فرومايه غرق گشته بودند...

ترور و سركوب آزادگان ومصلحان توسط زمامداران، قانون حكومتى‏ايشان بود. به عنوان نمونه هنگامى كه شام بر ضد حكومت آل عبّاس درعهد متوكّل به پا خاست، خليفه مذكور سپاه قوامه را متشكل از سه هزارنيروى پياده و هفت هزار سواره به سوى آنان روانه كرد. اين سپاه واردشام شد و سه روز )همه كارى‏را( در دمشق روا شمردند.(33)

يكى از شيوه‏هاى اعدام كردن افراد در آن روزگار اين بود كه شخص‏متهم را جلوى درندگان مى‏انداختند تا دريده و خورده شود و يا آنكه او رادر تنور مى‏انداختند و يا تا سر حدّ مرگ به باد كتك مى‏گرفتند. سركوب‏واختناق تا آنجا گسترش يافته بود كه به مثابه شيوه‏اى در مبارزات داخلى‏ميان خاندان حاكم در آمده بود و هم از اين روست كه مى‏بينيم انقلابهاوترورها در بين افراد خاندان خليفه به تنها زبان گويا مبدل شده بود.

اين متوكّل ستمكار است كه خداوند فرزندش منتصر را بروى چيرگى‏مى‏دهد. او با برخى از فرماندهان ترك سپاه خويش پيمان مى‏بندد وشبانه‏بر متوكّل هجوم مى‏برند و او و وزير ستمگرش فتح بن خاقان را كه هر دوغرق در لهو و فجور بوده‏اند، مى‏كشند. تا آنجا كه شاعر در حقّ اومى‏گويد:

هكذا لتكن منايا الكرام‏

بين ناى ومزهر ومدام‏

بين كأسين اورثاه جميعا

كأس لذاته وكأس الحمام‏

لم يزل نفسه رسول المنايا

بصنوف الاوجاع والاسقام‏

ترجمه: "مرگ بزرگان بايد اينگونه باشد: ميان )بانگ( ناى و عودوشراب، ميان دو جام كه هر دو را به ميراث به او دادند، جام لذّاتش‏وجام مرگ، همواره نفس او پيك مرگ بود با انواع دردها و بيماريها".(34)

پس از مرگ متوكّل، دوران حكومت پسرش وقاتلش چندان به درازانپاييد زيرا تركهايى كه او را در از ميان برداشتن پدرش يارى كرده بودند،ترسيدند كه مبادا عليه خود آنها بشورد. از اين رو به وسيله پزشك‏ويژه‏اش معروف به ابن طيغور او را مسموم ساختند. آنها براى اين كار سى‏هزار دينار به اين پزشك رشوه دادند و او هم با قلمى مسموم منتصر رارگ زد و وى در همان ساعت جان داد.(35)

پس از منتصر، نوبت به حكومت مستعين رسيد كه تركها او را خلع‏وبا معتز بيعت كردند. مستعين به بغداد گريخت و براى نبرد با تركهاسپاهى فراهم آورد امّا تركها او و سپاهش را شكست دادند و خود او را كه‏هنوز به سى و دو سالگى نرسيده بود، كشتند.

امّا معتز كه دشمن سر سخت اهل بيت‏عليهم السلام بود و از پدرش كينه‏وعداوت با خاندان شريف نبوى را به ارث برده بود، نفر بعدى بود كه به‏دست تركها از بين رفت. او را در روزى بشدّت گرم زير آفتاب نگاه‏داشتند و او ناچار خود را در محضر قاضى بغداد از خلافت خلع كرد.سپس وى را كشتند.

تركها پس از قتل معتز، مهتدى را روى كار آوردند. وى نيز درسركوب و وارد آوردن فشار بر اهل بيت‏عليهم السلام و شيعيان و هواخواهان آنها،از سيره نياكانش پيروى مى‏كرد تا آنجا كه گفته بود: به خدا قسم آنان را ازروى زمين درو خواهم كرد. امّا خداوند پيش از آنكه او به گفته‏اش جامه‏عمل بپوشاند، روانه دوزخش كرد. يكى از فرماندهان ترك بر او يورش‏برد و گردنش را زد و شروع به نوشيدن خون او كرد تا آنكه سيراب شد.پس از مهتدى با معتمد بيعت كردند. او نيز در هوسرانى و گنهكارى‏وسركوب و اختناق چيزى از شجره ملعونه )بنى عبّاس( كم نداشت.

آنچه گفته شد تصويرى گذرا از سرشت نظامى بود كه پايه خود را درامور خارجى و داخلى بر اختناق و سركوب بنيان نهاده بود.

سيطره تركها كه عبّاسيان آنها را به عنوان مزدورانى براى حفاظت ازتاج وتخت خويش و مقابله با خشم عرب به استخدام گرفته بودند از يك‏سو و برگزيدن ايرانيان و برتر شمردن آنها از ديگران از ديگر سو، باگذشت زمان به مشكلى بزرگ براى حكومت عبّاسى مبدل شد. زيرا سپاه‏تركان مزدور چه بسا از جريانات سياسى و فرهنگى خاصّى متأثر مى‏شدندو جناح خود را بر ضدّ جريان ديگر كمك مى‏كردند و به تبع همين امرعليه خليفه اقدام به كودتاى نظامى مى‏كردند. در اين ميان البته وجودرهبرانى كه پشتيبان و مؤيد جناح علوى بوده‏اند، هيچ بعيد نيست چنانكه‏برخى از شواهد تاريخى نيز بر اين امر دلالت دارند.

در اينجا قانون سياسى مشهورى وجود دارد كه مى‏گويد: هر گاه نظام‏در سر كوب و اختناق فرو رود، مردم را به هوسرانى و گنهكارى بيشترسوق مى‏دهد تا بلكه مردم بدين وسيله از زندگى پر مرارت خويش كه باآن مواجهند غفلت ورزند.

زمامداران عبّاسى نيز همين قانون را از روزهاى آغازين حكمروايى‏شان به كار بستند. داستانهاى هزار ويك شب و اخبار كاخهاى آكنده ازاسباب كامروايى وپستى، گواه همين مسأله مى‏تواند باشد.

هر اندازه كه زمان سپرى مى‏شد و سركوب مردم وجدايى خلفاى‏عباسى از توده‏ها فزونى مى‏گرفت، در لذّات و خوشگذرانيها بيشترفرومى‏رفتند، تا آنجا كه در روزگار روى كار آمدن متوكّل هرزگى و عيّاشى‏به اوج خود رسيده بود. مجالس او بسيار پر آوازه‏اند تا آنجا كه مورخان‏گفته‏اند كه وى صاحب پنج هزار كنيزك بود كه گفته مى‏شود با همه آنهاهمبستر شده بود و يكى از غلامانش مى‏گفت: اگر متوكّل به قتل نرسيده‏بود به خاطر كثرت جماع، چندان عمر درازى نمى‏كرد.(36)

هوسرانى و خوشگذرانى به حساب توده‏هاى مستضعف انجام مى‏شد.چون نظام مردم را وا مى‏داشت تا خراج )كه به مثابه ماليات امروزى‏بود(. بيشتر بپردازند و مخالفان را سركوب كنند. هر گاه عياشيهاوهرزگيهاى نظام، موجب تهى شدن خزانه مى‏گرديد، واليان براى جمع‏اموال از مردم و تحميل ماليات گزاف دست بكار مى‏شدند.

اموال دولتى را به خود اختصاص مى‏دادند. و شمار اموال نور چشميهابه ميليونها مى‏رسيد. خليفه اموال گزافى را كه شمار آن را هزاران هزارگفته‏اند بر سران سپاه، نزديكان و بستگان و شعراى چاپلوس خود بذل‏وبخشش مى‏كرد.

عطاياى متوكّل به يكى از كنيزانش پنجاه هزار بود. در زمان خلافت‏مقتدر مجسمه‏اى از يك روستا ساختند. در اين مجسمه هر آنچه كه دريك روستا يافت مى‏شد، به چشم مى‏خورد، درختان و حيوانات‏وخانه‏هايى كه همه از نقره ساخته شده بودند. براى ساخت چنين‏مجسمه‏اى پول هنگفتى به مصرف رسيد و سرانجام مقتدر آن را به يكى ازكنيزان مادرش هديه داد.

متوكّل قصرى با شكوه كه يك ميليون و هفتصد هزار دينار براى آن‏هزينه كرده بود، ساخت. يكى از اطرافيانش به نام يحيى نزد وى آمدوگفت: اميرالمؤمنين! اميدوارم خداوند تو را به خاطر ساختن اين قصرسپاس بگذارد وبه پاس آن بهشت را نصيب تو گرداند.

متوكّل از سخن اين چاپلوس فرومايه در شگفت شد چرا كه او خودخوب مى‏دانست كه متوكّل از راه سرقت اموال مردم چنين قصرى بنا كرده‏و پروردگار بدين امر راضى نبوده است، لذا از وى پرسيد: چطور؟ يحيى‏پاسخ داد: چون تو با اين قصر مردم را مشتاق بهشت مى‏گردانى. و همين‏مسأله باعث خواهد شد كه آنان دست به انجام كردارهاى شايسته اى بزنندكه بدانها اميد دخول در بهشت را دارند. متوكّل از شنيدن اين سخنان شادشد.(37)

متوكّل دستور داد هيچ كس در اين قصر پاى ننهد مگر آنكه جامه‏اى‏ابريشمين ونگارين در بر كرده باشد. وى همچنين بازيگران و نوازندگان رادر اين قصر حاضر و آماده كرده بود...

شانه به شانه اين عياشى و هرزگى، عموم مردم در تنگدستى و بينوايى‏به سر مى‏بردند كه امام على‏عليه السلام فرموده بود:

"نعمتى سرشار نديدم مگر آنكه در كنار آن حقّى تباه شده بود".

شاعران تنگدست از اين زندگى دشوارى كه مردم با آن دست و پنجه‏نرم مى‏كردند، بهترين تعبيرها را كرده‏اند. يكى از آنها در توصيف حال‏خود كه البته مى‏تواند توصيف جامعه‏اش نيز باشد، شعرى سروده و بيان‏كرده است كه چگونه بر دخترانش گرسنگى فشار آورده بود..

وصبية مثل صغار الذر

سود الوجوه كسواد القدر

جاء الشتاء و هم بشر

بغير قمص وبغير ازر

تراهم بعد صلاة العصر

وبعضهم ملتصق بصدرى‏

وبعضهم ملتصق بظهرى‏

وبعضهم منحجر بحجرى‏

اذا بكو عللتهم بالفجر

حتّى اذا لاح عمود الفجر

ولاحت‏الشمس‏خرجت اسدى‏

عنهم وحلوا باصول الجدر

كانهم خنافس في حجر

هذا جميع قصتى وامرى‏

فارحم عيالى و تول امرى‏

فانت انت ثقتى وذخرى‏

كنيت نفسى كنية فى شعر

انا ابو الفقر وام الفقر

ترجمه: "وبچه‏هايى دارم مثل مورچه‏هاى كوچك، سيه چهره‏همچون سياهى ديگ. زمستان آمد و آنان با آنكه جزو بشرند، بى پيراهن‏ولباس‏اند. ايشان را مى‏بينى پس از نماز عصر )هنگام غروب( كه برخى‏از آنها به سينه‏ام چسبيده‏اند و برخى ديگر به پشتم و برخى به آغوشم‏چسبيده‏اند.

چون گريه كنند، آنان را تا صبح وعده دهم و تا ستون سپيده آشكارگردد وخورشيد سر زند خود را از دست آنان مى‏رهانم و همه در پايه‏ديوار مى‏افتند. گويى سوسكهايى هستند در ديوار، اين تمام ماجرا و كارمن است. پس بر خانواده‏ام رحم آر و كار مرا بر عهده گير كه تو، خودت‏تكيه گاه و بر آورده حاجت منى. كنيه‏اى در شعر بر خود گذارم)اينچنين( من ابو الفقر )پدر فقر( وام الفقر )مادر فقر( هستم".(38)

مخالفان حكومت با محاصره اقتصادى سختى رو به رو مى‏شدند. درعصر متوكّل محاصره سلاله علوى تا بدانجا پيش رفت كه بانوان علوى تنهايك پيراهن داشتند، كه به نوبت با پوشيدن آن، نماز خود را به جاى‏مى‏آوردند.(39)

به خاطر همين وضع اجتماعى فلاكت بار، آتش انقلابهاى اجتماعى‏شعله ور گرديد. يكى از بارزترين اين انقلابها - در دوران امام‏عسكرى‏عليه السلام - انقلاب يحيى بن عمر طالبى بود كه در كوفه به وقوع‏پيوست. يحيى كوفه را متصرف شد و زندانيان را از بند رها كرد. امّا درنهايت اين انقلاب توسط سپاه عبّاسى سركوب شد و رهبر آن نيز به قتل‏رسيد. روز قتل يحيى در تاريخ جنبش مكتبى، روزى بزرگ است زيرااين حادثه يكى ديگر از حلقه‏هاى زنجير مصيبتهايى است كه بر خاندان‏پيامبرصلى الله عليه وآله وارد آمد. شاعرى در سوگ يحيى اشعارى سروده كه برخى ازابيات آن چنين است:

بكت الخيل شجوها

وبكاه المهند المصقول‏

وبكاه العراق شرقا وغرباً

وبكاه الكتاب والتنزيل‏

والمصلى والبيت والحجر

جميعاً عليه عويل‏

كيف لم تسقط السماء علينا

يوم قالوا ابو الحسين قتيل‏

"سپاه در غم او گريست و شمشيرهاى هندى و صيقل داده شد بر اوگريستند. وعراق، از خاور تا باختر، بر او گريست، و قرآن نيز بر اوگريه كرد. ومصلى وكعبه وحجر الاسود همه )بر مرگ او( شيون وفغان‏سردادند. چسان آسمان بر ما فرو نيفتاد روزى كه گفتند ابو الحسين )يحيى‏بن عمر( كشته شد".(40)

يكى ديگر از اين انقلابها، شورش زنج به رهبرى على بن عبد الرحيم‏از بنى عبد القيس بود كه خود ادعا مى‏كرد، علوى است. امّا مورخان درصحّت ادعاى او ترديد مى‏كنند و از امام عسكرى‏عليه السلام نقل است كه نسبت‏او را با اهل بيت‏عليهم السلام مردود دانسته است.

بى گمان اين حركت، يكى از بزرگ‏ترين انقلابهاى آن دوره بوده‏است. زيرا محرومان و تنگدستان از حركت او پيروى كردند و اين‏انقلاب توانست تا برهه‏اى از زمان مقدارى از تاب و توان خلافت عبّاسى‏را مصروف خود سازد.

اين شيوه قساوت بارى كه زمامداران به نام خلافت اسلامى، در اداره‏كردن كشور از آن بهره‏بردارى مى‏كردند تأثيرى منفى بر فرهنگ دينى مردم‏از خود بر جاى نهاد در اين ميان كسانى كه از فلسفه يونان تأثير پذيرفته‏بودند، فرصت را غنيمت شمرده در صدد بر آمدند تا مردم را نسبت به‏حقايق دينى گمراه كنند. يكى از كسانى كه كمر به اين كار بسته بودفيلسوف معروف "اسحاق كندى" بود. وى دست به تأليف كتابى در ردقرآن )به‏شيوه فلاسفه كه آشفتگى وسبكى افكار يكديگر را به نقدمى‏كشيدند ورد مى‏كردند( كرد. چون اين خبر به گوش امام عسكرى‏عليه السلام‏رسيد، يكى از شاگردان كندى را خواست و به او فرمود:

آيا در ميان شما خردمندى نيست كه استادتان كندى را از كارى كه درباره قرآن پيش گرفته، باز دارد؟

چون شاگرد كندى از امام در باره چگونگى اين امر پرسش كرد، آن‏حضرت به او فرمود: آيا آنچه را كه به تو القا كنم بدو مى‏رسانى؟ شاگردگفت: آرى. پس امام فرمود:

نزد او روانه شو و با وى اُنس بگير و ملاطفت كن و در كارى كه پيش‏گرفته يارى‏اش نما. پس چون ميان شما دوستى واقع شد به او بگو:مساله‏اى به نظرم رسيده كه مى‏خواهم در باره آن از شما پرسش كنم. تو ازاو استدعاى پاسخ مى‏كنى. به او بگو: اگر متكلّمى با اين قرآن پيش شما آيدو بپرسد آيا جايز است كه خداوند از آن سخنى كه در قرآن فرموده، معنايى‏جز آنكه تو انديشيده‏اى و بدان رفته‏اى اراده كرده باشد؟! تو را خواهدگفت كه جايز است. چون او )كندى( مردى است كه چون چيزى بشنودمى‏فهمد. پس چون به تو اين جواب را داد به او بگو: از كجا مى‏دانى شايدآنچه خداوند اراده فرموده غير از آن معنايى باشد كه تو بدان رفته‏اى و آن‏را مراد خداوند گرفته‏اى كه خدا آن لفظ را در غير معانى آن وضع فرموده‏است.

شاگرد نزد كندى رفت و بنا به دستورى كه امام به او داده بود، رفتاركرد وسخنى را كه امام به او آموخته بود، با كندى در ميان نهاد و در دل‏كندى مؤثر افتاد. زيرا او همچنانكه امام فرموده بود: مردى با هوش‏وفهيم بوده و پى برد كه به مجرّد احتمال، چنانكه فلاسفه مى‏گويند،استدلال باطل مى‏شود و اگر اين سخن در ميان شاگردانش بپيچد كسى‏انديشه‏هاى او را نمى‏پذيرد. و او با تأليف چنين كتابى به كوتاه انديشى‏خود حكم داده است. از اين رو دست از تأليف كتاب كشيد. امّا از همان‏شاگرد پرسيد: تو را سوگند به من بگو كه اين سؤال از كجا برايت پيدا شد؟شاگرد گفت: بر قلبم عارض شد و آن را با شما در ميان نهادم. كندى گفت:هرگز چنين نباشد. كسى مثل تو نمى‏تواند چنين سخنى بگويد. مرد گفت:امام عسكرى‏عليه السلام مرا بدين كار دستور داده بود. كندى گفت: چنين‏سخنانى تنها از ناحيه اين خاندان مطرح مى‏شود. آنگاه كتاب خود راگرفت و از بين برد.(41)

اينگونه امام دين جدّ خويش را از نوشته‏هاى شبهه آميز و گمراهانه‏رهانيد. شايد اين شاگرد هم از شيعيان امام بوده كه در دستگاه كندى نفوذكرده است. زيرا به كار گيرى اين روشها از سوى رهبران مكتبى در مقابله‏با جريانهاى منحرف، امرى مطلوب به شمار مى‏رود. چه بسيار اقدامات‏شجاعانه ديگرى بوده كه رهبرى مكتبى براى جلوگيرى از هجومهاى‏فكرى دشمنان، آنها را پياده كرده‏اند امّا به خاطر سرّى بودن آنها - مثل‏همين اقدام - و يا به خاطر از بين رفتن منابع و مآخذ تاريخى در بوته‏كتمان باقى مانده‏اند.