۱۴ نور پاك ( عليهم السلام )

زندگى امام حسن مجتبى (عليه السلام) الگوى حلم و بردبارى

عبدالرحيم عقيقى بخشايشى

- ۵ -


مردم عراق در واقع با اين دست و آن دست كردن ، و كندى در گسيل داشتن نيرو براى جنگ با گروه‌هاى متخاصم شام كه به حجاز و يمن و حدود عراق شبيخون مى زدند علاقه به صلح و خستگى از جنگ را نشان مى دادند و اين كه عراقيان دعوت مجدد أمير المؤمنين (عليه السلام) را به جنگ صفين به كندى اجابت نمودند ، نشانهء همين خستگى از جنگ بود . پس از شهادت اميرمؤمنان (عليه السلام) كه حسن بن على (عليه السلام) به خلافت رسيد ، اين پديده به شدت خود را نشان داد و مخصوصا هنگامى كه امام حسن (عليه السلام) مردم را به جنگ اهل شام ، دعوت نمود ، مردم خيلى به كندى آماده شدند . (130)

هنگامى كه خبر حركت سپاه معاويه به سوى كوفه به امام مجتبى (عليه السلام) رسيد دستور داد مردم در مسجد ، جمع شدند ، آنگاه خطبه اى آغاز كرد و پس از اشاره به بسيج نيروهاى معاويه ، مردم را به جهاد در راه خدا و ايستادگى در مبارزه با پيروان باطل ، دعوت نمود و لزوم صبر و فداكارى و تحمل دشواريها را گوشزد كرد ، ولى امام (عليه السلام) با اطلاعى كه از روحيه ى مردم داشت ، نگران بود كه دعوت او را اجابت نكنند اتفاقا همين طور هم شد و پس از پايان خطابهء جنگى مهيج آن حضرت ، همه سكوت كردند واحدى سخنان ان حضرت را تأييد نكرد . اين صحنه به قدرى اسف انگيز و تكان دهنده بود كه يكى از ياران دلير و شجاع أمير المؤمنين (عليه السلام) كه در مجلس حضور داشت ، مردم را به واسطه ى اين سستى و افسردگى به شدت توبيخ كرد و آنها را قهرمان پنبه ، و مردمى ترسو و فاقد شجاعت خواند و آنها را دعوت نمود تا در ركاب امام براى جنگ با اهل شام آماده گردند . (131)

اين سند تاريخى نشان مى دهد كه مردم عراق تا چه حد به سستى و بى حالى گراييده بودند و آتش شور و التهاب سلحشورى و مجاهدت ، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شركت كنند آنچنان كه در عهد خود على (عليه السلام) هم اين گونه بودند . سرانجام پس از فعاليتها و سخنرانيهاى عده اى از ياران بزرگ حضرت مجتبى (عليه السلام) به منظور بسيج نيروها و تحريك مردم براى جنگ ، با تعداد كمى كوفه را ترك گفت و محلى در نزديك كوفه به نام نخيله را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت ، در نخيله در انتظار رسيدن قواى ديگر بود كه جمعا چهار هزار نفر در اردوگاه حضرت گرد آمدند ، به همين جهت امام ناگزير شد دوباره به كوفه برگردد و اقدامات تازه وجدى ترى جهت گردآورى سپاه به عمل بياورد (132)

راز اين مسألة آن بود كه در آن ايام عراق يك جامعه متشكل و فشرده و متحد نبود ، بلكه از قشرها و گروه‌هاى مختلف و متضادى تشكيل يافته بود كه هيچگونه هماهنگى و ائتلافى با يكديگر نداشتند . پيروان و طرفداران حزب خطرناك اموى ، گروه خوارج كه جنگ با هر دو اردوگاه را واجب مى شمردند ، مسلمانان غير عرب كه از نقاط ديگر در عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بيست هزار نفر مى رسيد ، و بالاخره گروهى كه عقيده ثابتى نداشتند و در ترجيح يكى از طرفين بر ديگرى در شك و ترديد بودند ، عناصر تشكيل دهنده جامعه آن روز عراق و كوفه به شمار مى رفتند ، پيروان و شيعيان خاص امير مؤمنان (عليه السلام) نيز يكى ديگر از اين عناصر محسوب مى شدند . (133)

اين چند دستگى و اختلاف عقيده و تشتت و پراكندگى ، در صفوف سپاه امام مجتبى (عليه السلام) منعكس شده و آن را به صورت ارتش ناهماهنگ با تركيب ناجور ، در آورده بود از اين رو در مقابله با دشمن خارجى ، به هيچ وجه نمى شد به چنين سپاهى اعتماد كرد . مرحوم شيخ مفيد ( رحمه الله ) و ديگر مورخان در مورد اين پديده خطرناك در سپاه امام حسن (عليه السلام) مى نويسند : عراقيان خيلى به كندى و بى علاقگى براى جنگ آماده مى شدند و سپاهى كه امام حسن (عليه السلام) بسيج نمود از گروه‌هاى مختلفى تشكيل مى شد كه عبارت بود از :

1 . شيعيان و طرفداران اميرمؤمنان (عليه السلام) .

2 . خوارج كه از هر وسيله اى براى جنگ با معاويه استفاده مى كردند ( شركت آنها در صفوف سپاهيان امام (عليه السلام) به خاطر دشمنى با معاويه بود ، نه دوستى با امام حسن (عليه السلام) .

3 . افراد سودطلب و دنيا پرست كه به طمع منافع مادى در سپاه امام (عليه السلام) داخل شده بودند .

4 . افراد دو دل و شكاك كه شخصيت بزرگى هم چون امام حسن (عليه السلام) در نظر آنان چندان با معاويه ترجيح نداشت .

5 . و بالأخره گروهى كه نه به خاطر دين بلكه از روى تعصب ، و صرفا به پيروى از رؤساى قبايل خود ، براى جنگ حاضر نموده بودند . (134)

بدين ترتيب سپاه حضرت مجتبى (عليه السلام) فاقد يكپارچگى و هماهنگى لازم جهت مقابله با دشمن نيرومندى مثل نيروهاى وفادار معاويه بود . شايد هيچ سندى در ترسيم دورنماى جامعهء متشتت و پراكنده آن روز عراق و نشان دادن انگيزه‌هاى عراقيان براى جنگ ، گوياتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد ، حضرت مجتبى (عليه السلام) در مدائن يعنى آخرين نقطه اى كه سپاه امام تا آنجا پيشروى كرد ، سخنرانى مهيجى ايراد نمود وطى آن چنين فرمود :

هيچ شك و ترديدى ما را در مقابله با اهل شام باز نمى دارد ما با نيروى استقامت و تفاهم داخلى شما ، با اهل شام مى جنگيديم ولى امروز بر اثر كينه ها اتحاد و تفاهم از ميان شما رخت بر بسته و استقامت خود را از دست داده زبان به شكوه گشوده ايد . وقتى كه به جنگ صفين روانه مى شديد دين خود را بر منافع دنيا مقدم مى داشتيد ، ولى امروز منافع خود را بر دين خود ، مقدم مى داريد ، ما همانگونه هستيم كه درگذشته بوديم ولى شما نسبت به ما آنگونه وفادار نيستيد . عده اى از شما كسان و بستگان خود را در جنگ صفين وعده اى ديگر كسان خود را در نهروان از دست داده اند ، گروه اول بر كشتگان خود اشگ مى ريختند ، و گروه دوم ، خون كشتگان خود را مى خواستند ، بقيه نيز به پيروى از ما سرپيچى مى كنند . معاويه پيشنهادى به ما كرده است كه دور از انصاف ، و بر خلاف هدف بلند و سربلندى ما است ، اينك اگر آماده كشته شدن در راه خدا هستيد ، با او به مبارزه برخيزيم و با شمشير پاسخ او را بدهيم ، و اگر طالب زندگى و عافيت هستيد ، پيشنهاد او را بپذيريم و رضايت شما را تأمين كنيم . سخن امام كه به اينجا رسيد ، مردم از هر طرف فرياد زدند : البقيه البقيه . ما زندگى مى خواهيم ، ما مى خواهيم زنده بمانيم ! ! (135)

آيا با اتكا به چنين سپاه فاقد روحيه رزمندگى ، چگونه ممكن بود امام (عليه السلام) با دشمن نيرومندى مثل معاويه وارد جنگ شود ؟ آيا با چنين سپاهى كه از عناصر متضادى تشكيل يافته بود و با كوچكترين غفلت ، احتمال حادثه آفرينى بود هرگز اميد پيروزى مى رفت ؟ اگر فرضا امام حسن (عليه السلام) و معاويه جاى خود را عوض مى كردند و معاويه در رأس چنين سپاهى قرار مى گرفت آيا مى توانست جز كارى كه امام حسن (عليه السلام) كرد انجام دهد ؟ !

حقيقت امر اينست كه ستون فقرات نيروهاى عراقى از دوران حكميت شكسته شده بود در آن اواخر دوران على (عليه السلام) هم به تحليل رفته بود ، در دوران امام حسن (عليه السلام) كه هيچ كارآيى نداشت و با چنين نيروى ناكارآمد امام حسن (عليه السلام) چه كار مى توانست انجام دهد ؟ فرماندهان خائن چگونه رجال بزرگ عراق و برخى از فرماندهان عاليرتبه‌ى ارتش امام مجتبى (عليه السلام) در سخت ترين شرايط ، امام را تنها گذاشتند و خود را به معاويه فروختند .

برخى از نويسندگان و مورخان گذشته ومعاصر ، حقايق تاريخى را تحريف نموده ادعا كرده اند كه امام حسن مجتبى (عليه السلام) آهنگ جنگ و مخالفت با معاويه نداشت ، بلكه از روز نخست در صدد بود از معاويه امتيازات مادى گرفته از زندگى راحت و مرفهى برخوردار شود و اگر مخالفتهايى با معاويه مى كرد ، براى تأمين و تضمين اين امتيازات بود . اسناد تاريخى زنده اى در دست است كه نشان مى دهد اين تهمتها كاملا بى اساس است و با حقايق تاريخى به هيچگونه سازگار نمى باشد زيرا اگر پيشواى دوم نمى خواست با معاويه بجنگد ، معنى نداشت به گردآورى سپاه و بسيج نيرو اقدام كند . در صورتى كه به اتفاق مورخان ، امام مجتبى (عليه السلام) سپاهى ترتيب داد و آماده جنگ شد ، لكن از يكسو به واسطه عدم هماهنگى و چند دستگى سپاه امام (عليه السلام) و از سوى ديگر در اثر توطئه‌هاى خائنانه معاويه ، نيروهاى نظامى حضرت پيش از آغاز جنگ و بدون برخورد نظامى ، از هم پاشيده شد و مردم از اطراف امام (عليه السلام) پراكنده شدند ، امام به ناچار ، از جنگ خوددارى نمود و به پذيرفتن ، صلح مجبور شد .

مردم پيمان شكن !

همانطور كه در گذشته گفته شد ، مردم عراق و كوفه يك دل و يك جهت نبودند و مردمى متلون و بى وفا و غير قابل اعتماد بودند ، هر روز زير پرچمى گرد مى آمدند و همواره تابع وضع موجود و قدرت روز بودند و به اصطلاح نان را به نرخ روز مى خوردند ، براساس همين روحيه بود كه همزمان با بحران آرايش سپاه و بسيج نيروهاى طرفين ، عده اى از رؤساى قبايل و افراد وابسته به خاندانهاى بزرگ كوفه ، به امام خيانت كرده و به معاويه نامه نوشتند و تأييد و حمايت خود را از حكومت وى ، ابراز نمودند و مخفيانه او را براى حركت به سوى عراق تشويق كردند و تضمين نمودند كه به محض نزديك شدن وى امام حسن (عليه السلام) را تسليم او ، يا ترور كنند . معاويه ، عين نامه ها را براى امام مجتبى (عليه السلام) فرستاد و پيغام داد كه چگونه به اتكاء چنين افرادى حاضر به جنگ با وى شده است ؟ (136)

امام حسن (عليه السلام) پس از آنكه كوفه را به قصد جنگ با معاويه ترك گفت : عبيدالله بن عباس را با دوازده هزار نفر سپاه ، به عنوان طلايه‌دار لشكر ، گسيل داشت و قيس بن سعد و سعيد بن قيس را كه هر دو از ياران بزرگ آن حضرت بودند ، به عنوان مشاور و جانشين وى تعيين نمود تا اگر براى يكى از اين سه نفر ، حادثه اى پيش آمد ، به ترتيب ديگرى جايگزين وى گردد . (137)

حضرت مجتبى (عليه السلام) خط سير پيشروى سپاه را تعيين فرمود ، دستور داد در هر كجا كه با سپاه معاويه رو به رو شدند ، جلو پيشروى آنان را بگيرند و جريان را به امام (عليه السلام) گزارش دهند تا بى درنگ با سپاه اصلى به آنها ملحق شود . (138)

عبيدالله فوج تحت فرماندهى خود را حركت داد و در محلى به نام مسكن به سپاه معاويه روبرو شد و در آنجا اردو زد . طولى نكشيد به امام (عليه السلام) گزارش رسيد كه عبيدالله با دريافت يك ميليون درهم از معاويه ، شبانه همراه هشت هزار نفر به وى پيوسته است . بديهى است خيانت اين فرمانده ، در آن شرايط بحرانى ، در تضعيف روحيه ى سپاه و تزلزل موقعيت نظامى امام (عليه السلام) ، تا چه حد مؤثر بود . ولى هر چه بود قيس بن سعد كه مردى شجاع و با ايمان ، و نسبت به خاندان امير المؤمنين (عليه السلام) بسيار با وفا بود ، طبق دستور امام حسن (عليه السلام) فرماندهى سپاه را به عهده گرفت وطى سخنان مهيجى كوشيد روحيه سربازان را تقويت كند ، معاويه خواست او را نيز با پول بفريبد ، ولى قيس فريب او را نخورد و همچنان در مقابل دشمنان اسلام ، ايستادگى كرد . (139)

توطئه‌هاى خائنانه

معاويه تنها به خريدن عبيدالله اكتفا نكرد ، بلكه در راه ايجاد شكاف و اختلاف و شايعه سازى ، در ميان ارتش امام مجتبى (عليه السلام) به وسيله جاسوسان و مزدوران خود ، در ميان لشكر حضرت مجتبى (عليه السلام) ، شايع مى كرد كه قيس بن سعد ، با معاويه سازش كرده و در ميان سپاه قيس نيز شايع مى ساخت كه حسن بن على با معاويه صلح كرده است . كار به جايى رسيد كه معاويه چند نفر از افراد خوش ظاهر را كه مورد اعتماد مردم بودند ، به حضور امام (عليه السلام) فرستاد اين عده در اردوگاه مدائن با حضرت مجتبى (عليه السلام) ملاقات كردند ، در ميان مردم صدا زدند : خدا به وسيله فرزند پيامبر (صلى الله عليه وآله) فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت ، حسن بن على (عليه السلام) با معاويه صلح كرد و خون مردم را حفظ نمود ! مردم كه به سخنان آنان اعتماد داشتند ، در صدد تحقيق بر نيامدند و سخنان آنها را باور نموده بر ضد امام (عليه السلام) شورش كردند و به خيمه ى آن حضرت حمله ور شدند و آنچه در خيمه بود به يغما بردند و در صدد قتل امام (عليه السلام) ، بر آمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق گشتند . امام مجتبى (عليه السلام) از آنجا روانه ى ساباط شد ، در بين را ، يكى از خوارج كه قبلا كمين كرده بود ، ضربت سختى بر آن حضرت وارد كرد . امام (عليه السلام) بر اثر جراحت ، دچار خونريزى و ضعف شديد شد و به وسيله عده اى از دوستان و پيروان خاص خود ، به مدائن منتقل گرديد ، در آنجا وضع جسمى حضرت ، بر اثر جراحت به وخامت گرائيد ، معاويه با استفاده از حوادث ، به اوضاع تسلط يافت ، پيشواى دوم كه نيروى نظامى لازم را از دست داده و تنها مانده بود ، ناگزير پيشنهاد صلح را پذيرفت . (140)

بنابراين اگر امام مجتبى (عليه السلام) تن به صلح در داد چاره اى جز اين نداشت . چنانچه طبرى وعده اى ديگر از مورخان مى نويسند : موقعى حاضر به صلح شد كه يارانش از پيرامون او متفرق شدند و او تنها ماند . (141)

امام مجتبى (عليه السلام) در پاسخ شخصى كه نسبت به صلح آن حضرت ، اعتراض داشت انگشت روى اين حقايق تلخ گذاشت ، عوامل و موجبات اقدام خود را بيان نمود امام در پاسخ وى فرمود : من به اين علت حكومت و زمامدارى را به معاويه واگذار كردم كه اعوان و يارانى براى جنگ با وى نداشتم ، اگر يارانى داشتم شبانه و روز با او مى جنگيدم تا كار يكسره شود . من كوفيان را خوب مى شناسم بارها آنان را امتحان كرده ام . آنها مردمان فاسدى هستند كه اصلاح نخواهند شد ، نه وفا دارند نه به تعهدات و پيمانهاى خود پاى بند ، و نه دو نفر با هم موافقند ، بر حسب ظاهر نسبت به ما اظهار اطاعت و علاقه مى كنند ولى عملا با دشمنان ما همراهند . (142)

پيشواى دوم كه از سستى و عدم همكارى ياران خود به شدت ناراحت و متأثر بود ، روزى خطبه اى ايراد فرمود وطى آن چنين گفت : در شگفتم از اين مردمى كه نه دين دارند و نه شرم و حيا ، واى بر شما ، معاويه به هيچ يك از وعده‌هايى كه در برابر كشتن من به شما داده است ، وفا نخواهد كرد ، اگر من با معاويه بيعت كنم وظيفهء فردى خود را بهتر از امروز مى توانم انجام بدهم ، والى اگر كار به دست معاويه بيفتد ، نخواهد گذاشت آيين جدم پيامبر را در جامعه اجرا كنم . به خدا سوگند اگر ناگزير شوم زمامدارى مسلمانان را به معاويه ، واگذار كنم ، بدانيد زير پرچم حكومت بنى اميه هرگز روى خوش و شادمانى نخواهيد ديد و گرفتار انواع اذيتها و آزارها خواهيد بود . هم اكنون انگار به چشم خود مى بينم كه فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ايستاده درخواست آب و نان خواهند كرد . آب و نانى كه مال فرزندان شما است و خداوند آن را براى فرزندان شما قرار داده است . ولى بنى اميه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت . آنگاه امام افزود : اگر يارانى داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا ، با من همكارى مى كردند ، هرگز خلافت را به معاويه واگذار نمى كردم ، زيرا خلافت بر بنى اميه حرام است . (143)

متن كامل پيام صلح حضرت مجتبى (عليه السلام)

هنگامى كه بر اثر شرايط نامساعدى كه قبلا تشريح شد ، جنگ با معاويه را بر خلاف مصالح عالى جامعه اسلامى وحفظ موجوديت اسلام ، تشخيص داد و ناگزير ، صلح و آتش بس را قبول كرد ، فوق العاده كوشش نمود تا هدفهاى عالى و مقدس خود را به قدر امكان از رهگذر صلح و به نحو مسالمت آميز ، تأمين نمايد . از طرف ديگر ، چون معاويه در برابر برقرارى صلح و قبضه نمودن قدرت ، حاضر به دادن همه گونه امتياز بود ، به طورى كه امضاى سفيدى براى امام فرستاد و نوشت هر چه در آن ورقه بنويسد ، مورد قبول وى خواهد بود (144)

امام از آمادگى او حداكثر بهره بردارى را نمود و موضوعات مهم و حساسى را كه در درجه اول اهميت قرار داشت و از آرمانهاى بزرگ آن حضرت ، به شمار مى رفت ، ضمن پيمان صلح گنجانيد و از معاويه تعهد گرفت كه به مفاد آن عمل كند . گرچه متن پيام صلح در كتب مربوط ، به طور كامل و به ترتيب ، ذكر نشده است بلكه هر كدام از مورخان به چند ماده از آن اشاره نموده اند ولى با جمع آورى مواد پراكنده ء آن از كتب مختلف ، مى توان صورت تقريبا كامل آن را ترسيم نمود و با يك نظر كوتاه به موضوعاتى كه امام در قرارداد قيد نموده و براى تحقق آنها پافشارى مى كرد ، تدبير فوق العاده اى را كه حضرت در مقام مبارزه سياسى ، و گرفتن امتياز از دشمن به كار برده است ، به ثبوت مى رساند . اينك پيش از آنكه هر يك از مواد صلح نامه را جداگانه مورد بررسى قرار دهيم ، متن پيام صلح را - كه در پنج ماده مى توان خلاصه نمود - ذيلا از نظر خوانندگان محترم مى گذرانيم :

متن پيمان

ماده اول : حسن بن على (عليه السلام) حكومت و زمامدارى را به معاويه واگذار كرد به شرط آنكه معاويه طبق دستور قرآن مجيد و روش پيامبر (صلى الله عليه وآله) رفتار كند .

ماده دوم : بعد از معاويه ، خلافت از آن حسن بن على (عليه السلام) خواهد شد و اگر براى او حادثه اى پيش آمد ، حسين بن على (عليه السلام) زمام امور مسلمانان را در دست مى گيرد و نيز معاويه حق ندارد كسى را به جانشينى خود انتخاب كند .

ماده سوم : بدعت ناسزا گفتن و اهانت نسبت به امير مؤمنان (عليه السلام) و لعن كردن آن حضرت ، در حال نماز موقوف گردد و از اميرمؤمنان جز به نيكى ياد نشود .

ماده چهارم : مبلغ پنج ميليون درهم ، كه در بيت المال كوفه موجود است از تسليم به حكومت مستثنى است و بايد زير نظر امام مجتبى (عليه السلام) مصرف شود . و نيز معاويه بايد در تعيين مقررى وبذل مال ، بنى هاشم را بر بنى اميه ترجيح بدهد . و همچنين بايد معاويه از خراج دارا بگرد مبلغ يك ميليون درهم در ميان بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفين كه در ركاب امير المؤمنان كشته شدند تقسيم كند . (145)

ماده پنجم : معاويه تعهد مى كند كه تمام مردم اعم از سكنه شام و عراق و حجاز ، از هر نژادى كه باشند ، از تعقيب و آزار وى در امان باشند ، و از گذشته ى آنها صرف نظر كند و احدى از آنها را به واسطه فعاليتهاى گذشته شان بر ضد حكومت معاويه ، تحت تعقيب قرار ندهد ، و مخصوصا اهل عراق را به واسطه كينه‌هاى گذشته ، آزار ندهد . علاوه بر اين معاويه تمام ياران على (عليه السلام) را در هر كجا هستند ، امان مى دهد كه هيچ يك از آنها را نيازارد و جان و مال و خانواده شيعيان و پيروان على (عليه السلام) در امان باشند  و به هيچ وجه تحت تعقيب قرار نگيرند ، و كوچك ترين ناراحتى براى آنان ايجاد نشود ، حق هر كسى به وى برسد ، و اموالى كه از بيت المال در دست شيعيان على (عليه السلام) است از آنها پس نگرفته نشود . و نيز هيچگونه خطرى از ناحيه معاويه متوجه حسن بن على (عليه السلام) و برادرش حسين بن على (عليه السلام) و هيچ كدام از افراد خاندان پيامبر (صلى الله عليه وآله) نشود و در هيچ نقطه اى ، موجبات خوف و ترس آنان را فراهم نياورد . در پايان پيمان ، معاويه اكيدا تعهدى كرد تمام مواد آن را محترم شمرده دقيقا به مورد اجرا بگذارد و خدا را بر اين مسأله گواه گرفت ، تمام بزرگان و رجال شام نيز گواهى دادند . (146)

و بدين ترتيب پيشگويى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) به هنگامى كه به حسن بن على (عليه السلام) هنوز كودكى بيش نبود ، تحقق يافت . پيامبر (صلى الله عليه وآله) روزى بر فراز منبر با مشاهده او فرمود : اين فرزند من سرور مسلمانان است و خداوند به وسيله او در ميان دو گروه از مسلمانان صلح بر قرار خواهد ساخت . (147)

اهداف امام (عليه السلام)

بزرگان و زمامداران جهان هنگامى ، كه اوضاع و شرايط را بر خلاف اهداف و نظريات خود مى يابند ، همواره سعى مى كنند در موارد دو راهى ، جانبى را بگيرند كه زيان كمترى در بر داشته باشد ، و اين يك اصل اساسى در محاسبات سياسى و ادارهء امور است . امام مجتبى (عليه السلام) نيز بر اساس همين شيوه ء عقلى مى كوشيد هدفهاى عالى خود را تا آنجا كه مقدور است به طور نسبى ، تأمين نمايد از اين رو هنگامى كه ناگزير شد با معاويه كنار آيد ، طبق ماده اول با اين شرايط حكومت را به وى واگذار كرد كه در اداره ء امور جامعه اسلامى بر اساس قوانين قرآن و طبق روش پيامبر (صلى الله عليه وآله) رفتار نمايد بديهى است نظر امام تنها رسيدن به قدرت و حكومت نبود ، بلكه هدف اصلى صيانت و نگهدارى تعاليم اسلام در اجتماع ، و رهبرى جامعه بر اساس اين تعاليم بود و اگر اين روش به وسيله معاويه اجرا مى شد ، باز تا حدودى هدف اصلى تأمين شده بود . به علاوه طبق ماده دوم ، پس از مرگ معاويه ، حسن بن على (عليه السلام) مى توانست آزادانه رهبرى جامعه اسلامى را به عهده بگيرد . و با توجه به اينكه معاويه در حدود سى سال از آن حضرت بزرگتر بود . (148)

و در آن زمان دوران پيرى را مى گذراند و طبق شرايط عادى اميد فراوان مى رفت عمر وى چندان طول نكشد ، روشن مى شود كه اين شرط با محاسبات عادى تا چه حد به نفع امام و مسلمانان بود . بقيه مواد پيمان نيز ، هر كدام حائز اهميت بود زيرا در شرايطى كه امير مؤمنان (عليه السلام) در مراسم نماز جمعه در حال نماز با كمال بى پروايى مورد سب و شتم قرار مى گرفت و اين كار به صورت يك بدعت ريشه دارى در آمده بود و شيعيان و دوست داران آن حضرت و افراد خاندان پيامبر (صلى الله عليه وآله) همه جا مورد تعقيب و در معرض تهديد و شكنجه بودند ارزش چنين تعهدى غير قابل انكار بود . مورخان مزدور آنچه از مجموع مفاد پيام صلح و ساير قراين بر مى آيد اين است كه امام حسن فقط قدرت و رهبرى سياسى را به معاويه تسليم كرد ، نه خلافت و پيشوايى دينى را كه خاص آن حضرت بود . ولى متأسفانه مورخان مغرض در طى تاريخ ، كوشيده اند متن اين پيمان تاريخ را تحريف نموده از بار تعهدات معاويه كاسته و جريان را به نفع وى تمام كنند از آن جمله ابن قتيبه دينورى در مورد ماده اول مى نويسد : امام مجتبى (عليه السلام) به عنوان امامت با معاويه بيعت كرد و اين سمت را به وى تسليم نمود (149)

در صورتى كه همه مى دانند امامت و خلافت منصب قابل انتقالى به شمار نمى رود و هيچ كس روى مبنى و منطق شيعه ، به واسطه تسلط و قدرت به منصب الهى ، به خلافت نمى رسد . آنچه در اغلب تواريخ آمده جمله تسليم الأمر (150) ( واگذارى حكومت ) و يا تسليم ولاية المسلمين (151) ( واگذارى زمامدارى مسلمانان ) مى باشد . علاوه بر اين ، شواهد فراوانى نشان مى دهد كه نه خود معاويه چنين ادعايى داشت و نه مردم از وى مى پذيرفتند ، معاويه خود مى گفت : رضينا بها ملكا ( ما اين حكومت را پذيرفتيم ) (152) مردم نيز از اين كه وى را أمير المؤمنين خطاب كنند ، إبا داشتند . (153) مؤيد ديگر اين معنى اين است كه طبق تصريح بعضى از منابع تاريخى ، امام مجتبى (عليه السلام) در متن پيام صلح قيد كرد كه معاويه را ( أمير المؤمنين ) خطاب نكند و نزد وى اداى شهادت ننمايد . (154)

برخى ديگر از مورخان موضوع انتقال مجدد خلافت به حضرت مجتبى (عليه السلام) ( بعد از مرگ معاويه ) را بدين صورت در آورده اند كه : معاويه حق ندارد كسى را به جانشينى خود انتخاب كند يا بعد از معاويه ، انتخاب بعدى با شوراى مسلمانان خواهد بود . (155) بديهى است نظر آنان از تحريف ، خدمت به دستگاه حكومت بنى اميه و تضييع حق امام مجتبى (عليه السلام) براى تصدى خلافت بوده است ولى خوشبختانه مدارك تاريخى اين مسأله به قدرى زياد است كه چنين روايتى را از درجه ى اعتبار ساقط مى كند . (156)

نظير اين مسأله ، تحريف قسمتى از ماده پنجم مى باشد بدين معنى كه بعضيها اين ماده را به اين صورت نوشته اند كه : معاويه تعهد كرد فقط در حضور حسن بن على (عليه السلام) از سب اميرمؤمنان خوددارى شود . (157) بى پايگى اين سخن از آنجا آشكار است كه معاويه امضاى سفيدى به دست امام حسن (عليه السلام) داد ، تا هر چه آن حضرت بنويسد ، وى آن را متعهد شود ، با وجود چنين امتيازى آيا معنى دارد امام حسن (عليه السلام) بخواهد در حضور او چنين جسارتى ولى در غياب او ناسزا گفتن به پدر ارجمندش ، در همه جاى مملكت مجاز بوده باشد !

نقض پيمان صلح

معاويه كه در سايه موفقيت عملى خلفاى گذشته و تمهيدات ماهرانه ى خود ، در صحنه حكومت و زمامدارى جامعه اسلامى ظاهر شد ، و در برابر امير مؤمنان (عليه السلام) وحسن بن على (عليه السلام) قرار گرفت ، به هيچ منطق و عقيده و ارزشى جز حكومت و قدرت ، پاى بند نبود ، او همه چيز را فداى تحكيم پايه‌هاى حكومت و زمامدارى خود مى كرد و در اين راه از هيچ چيز ، به معنى وسيع كلمه ، فروگذار نمى نمود او به اين منظور ، پولهاى هنگفت به اين و آن مى بخشيد ، دلباختگان مقام و رياست را با واگذارى مناصب دولتى مى نواخت ، براى نابودى مخالفان ، توطئه‌ها مى چيد ، آزادى خواهان را تهديد مى كرد ، شخصيتهاى بزرگ را كه وجود آنها را خطرى براى حكومت خود تلقى مى كرد ، با ناجوانمردانه ترين شيوه سر به نيست مى نمود ، پاك ترين و شريف‌ترين رجال كشور را روانه ى زندان مى ساخت و مردان حق‌گو را بر سر دار مى فرستاد و خلاصه ، آنچه براى پيشرفت مقاصد خود مفيد تشخيص مى داد ، اجرا مى كرد و آنچه براى او هرگز مطرح نبود دين و اخلاق و اصول و ارزشهاى انسانيت بود . و از طرف ديگر به قدر امكان اين برنامه ها را در خفا انجام مى داد و چهره مقبول و حق به جانبى ، به خود مى گرفت و در اين راه با خريدن محدثان مزدور - محدثانى كه در برابر منافع مادى خود را به معاويه مى فروختند - افكار عمومى را فريب داده ، حقايق را وارونه نشان مى داد . ولى جاى تعجب است كه در برخى از مورخان و نويسندگانى كه به عنوان تحقيق و بررسى در تاريخ اسلام ، كتاب نوشته اند ، با چنين كارنامه سياه و اين همه جنايات ، از معاويه دفاع كرده اند ! اگر مورخان زمان معاويه و جيره‌خواران دربار بنى اميه اين كار را مى كردند - چنان كه كردند - خيلى جاى تعجب نبود زيرا لازمه ى نوكرى و جيره‌خوارى همين است و بس . لكن متأسفانه نويسندگانى چنين حق كشى كرده و مى كنند كه در عصر حاضر و در دوران آزادى فكر و عقيده و فرو ريختن ديوارهاى تعصب ، زندگى مى كنند .

اجتماع در كوفه

پس از انعقاد پيمان صلح ، طرفين همراه قواى خود وارد كوفه شدند و در مسجد بزرگ اين شهر گرد آمدند . مردم انتظار داشتند مواد پيمان ، طى سخنرانى ‌هايى از ناحيه رهبران دو طرف ، در حضور مردم ، تأييد شود تا جاى هيچ گونه شك و ترديدى ، در اجراى آن باقى نماند . اين انتظار بى جا نبود ، ايراد سخنرانى جزو برنامه صلح بود ، لذا معاويه برفراز منبر نشست و خطبه‌اى خواند وطى آن چنين گفت : من به خاطر اين امر با شما نجنگيدم كه نماز و حج به جا آورده و زكات بپردازيد چون مى دانم كه اينها را انجام مى دهيد ، بلكه براى اين با شما جنگيدم كه شما را مطيع خود ساخته و بر شما حكومت كنم ! آنگاه گفت : آگاه باشيد كه هر شرط و پيمانى كه با حسن بن على (عليه السلام) بسته ام ، زير پاهاى من است و هيچ گونه ارزشى ندارد . (158)

بدين ترتيب ، معاويه تمام تعهدات خود را زير پا گذاشت و پيمان صلح را آشكارا نقض نمود . جنايت معاويه معاويه به دنبال اعلام اين سياست ، نه تنها تعديلى در روش خود ، به عمل نياورد ، بلكه بيش از پيش بر شدت عمل و جنايت خود افزود . او بدعت اهانت به ساحت مقدس اميرمؤمنان (عليه السلام) را بيش از گذشته رواج داد ، عرصه زندگى را بر شيعيان و ياران بزرگ و وفادار على (عليه السلام) فوق العاده تنگ ساخت ، شخصيت بزرگى همچون حجر بن عدى وعده اى ديگر از رجال بزرگ اسلام به قتل رسانيد و بقيه شيعيان زندانى يا متوارى شدند و دور از خانه و كاشانه خود در محيط فشار و خفقان به سر مى بردند . معاويه تنها ماده مربوط به حفظ امام على (عليه السلام) و پيروان آن حضرت را ، نقض نكرد ، بلكه در مورد خراج دارابگرد نيز طبق پيمان رفتار ننمود . طبرى در اين باره مى نويسد : اهل بصره خراج دارابگرد را ندادند و گفتند مال ما است . (159)

ابن اثير مى نويسد : اهل بصره از دادن خراج دارابگرد امتناع ورزيدند و اين كار را به دستور معاويه انجام دادند !

جنبش از نو آغاز مى شود

درست است كه بر اساس پيمان صلح ، مبارزه مسلحانه با حكومت معاويه متوقف شد ، لكن اين امر به آن معنى نبود كه امام حسن (عليه السلام) دست از هرگونه فعاليت كشيده نسبت به اوضاع جارى ، بى تفاوت بماند ، بلكه از آنجا كه اين صلح بر اثر عدم آمادگى مردم جهت فداكارى و جهاد ، و وضع خاص سياست خارجى اسلام ، بر آن حضرت تحميل شد ، حضرت پس از انعقاد پيمان مى كوشيد مردم را متوجه عواقب وخيم و مرگبار سستى ‌ها و راحت طلبيهايشان كرده ، آنها را با ماهيت پليد حكومت بنى اميه بيش از پيش آشنا سازد . علاوه بر اين ، معاويه برنامه ضد انسانى دامنه دارى را كه بايد اسم آن را برنامه تهديد و گرسنگى و تنگنايى گذاشت ، بر ضد عراقيان ( شيعيان ) به مورد اجرا گذاشت كه آنها را از هستى ساقط كرد . معاويه از يك طرف مردم عراق را در معرض همه گونه فشار و تهديد قرار داد و از طرف ديگر حقوق و مزاياى آنها را قطع كرد . ابن ابى الحديد دانشمند معروف جهان تسنن مى نويسد : شيعيان در هر جا كه بودند به قتل رسيدند . بنى اميه دستها و پاهاى اشخاص را به احتمال اينكه از شيعيان هستند ، مى بريدند . هر كس كه معروف به دوستدارى و دلبستگى به خاندان پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود ، زندانى مى شد ، يا مالش به غارت مى رفت ، يا خانه اش را ويران مى كردند . شدت فشار وتضييقات نسبت به شيعيان به حدى رسيد كه اتهام به دوستى على از اتهام به كفر و بدبينى بدتر شمرده مى شد و عواقب سخت‌ترى به دنبال داشت ! !

در اجراى اين سياست خشونت آميز ، معاويه ، وضع اهل كوفه از همه بدتر بود زيرا كوفه مركز تجمع شيعيان امير مؤمنان (عليه السلام) بود . معاويه زياد بن سميه را حاكم كوفه قرار داد و بعدها فرمانروايى بصره را نيز به وى محول نمود ، زياد كه روزى در صف ياران على (عليه السلام) بود ، همه آنان را به خوبى مى شناخت ، شيعيان را مورد تعقيب قرار داد و در هر گوشه و كنارى كه مخفى شده بودند ، پيدا كرد ، كشت ، تهديد كرد ، دستها و پاهاى آنها را قطع كرد ، نابينا ساخت ، و از شاخهء درختان خرما به دار آويخت ، متوارى ساخت و از عراق پراكنده نمود به طورى كه احدى از شخصيتهاى معروف شيعه در عراق باقى نماند . چنان كه اشاره شد مردم عراق و مخصوصا كوفه از اين نظر ، بيش از ديگران زير فشار قرار گرفته بودند به طورى كه به خانه دوستان و افراد مورد وثوق و اطمينان خود ، رفت و آمد مى كردند و اسرار خود را با آنها در ميان مى گذاشتند ولى چون از خدمتكار صاحب خانه مى ترسيدند مادامى كه از آنها سوگندهاى مؤكد نمى گرفتند كه آنها را لو ندهند ، گفتگو را آغاز نمى كردند . معاويه طى بخشنامه اى به فرمانداران خود در سراسر كشور نوشت كه شهادت هيچ يك از شيعيان و خاندان على (عليه السلام) را نپذيرند . وى طى بخشنامه ديگرى چنين نوشت : اگر دو نفر شهادت دادند كه شخصى از دوستداران على (عليه السلام) و خاندان او است ، اسمش را از دفتر بيت المال حذف كنيد و حقوق و مقررى او را قطع نماييد . (160)

زياد كه شش ماه در كوفه و شش ماه در بصره حكومت مى كرد ، سمرة بن جندب را به جاى خود در بصره گذاشت تا در غياب وى امور شهر را اداره كند ، سمره در اين مدت هشتاد هزار نفر را به قتل رسانيد ، زياد به وى گفت : نمى ترسى كه در ميان آنان ، يك نفر بى گناه كشته باشى ! گفت : اگر دو برابر آنها را نيز مى كشتم هرگز از چنين چيزى نمى ترسيدم ! ! ابو سوار عدوى مى گويد : سمره در يك صبحگاه چهل و هفت نفر از بستگان مرا كشت كه همه حافظ قرآن بودند . (161)