قصّه كربلا
على نظرىمنفرد
شهادت اصحاب امام عليه السلام
عمر بن سعد نزديك به ياران امام شد و ذويد(1) را صدا كرد و گفت: پرچم را نزديك آر، او پرچم را نزديك آورد، پس عمر بن سعد تير را بر كمان نهاد و بسوى ياران امام انداخت و گفت: گواه باشيد كه من اول كسى بودم كه بسوى آنان تير انداختم!! سپس ديگران نيز تير بر كمان نهاده و اصحاب امام را نشانه رفتند(2)، كه بعد از اين اقدام، كسى از ياران امام حسين عليهالسلام نماند كه از آن تيرها به او اصابت نكرده باشد، و همين امر باعث شد تا پنجاه تن از ياران امام حسين عليهالسلام به شهادت برسند(3).
پس امام عليهالسلام به يارانش فرمود: اين تيرها فرستادگان اين جماعت است! بپا خيزيد و بشتابيد بسوى مرگى كه از آن چارهاى نيست، خداى شما را بيامرزد.
پس اصحاب آن حضرت قسمتى از روز را پيكار كردند تا آنكه گروه ديگرى از ياران امام شهيد شدند(4).
نامهاى شهداى حمله اول
ابن شهر آشوب تعداد شهداى اصحاب امام را در حلمه اول، چهل نفر ذكر كرده است كه نام بيست و هشت نفر از آنها را برده است و سپس مىگويد: ده نفر آنها از موالى حسين عليهالسلام و دو نفر از مواليان امير المؤمنين بودهاند(5)، ولى ما براى آوردن ترجمه مختصرى از هر كدام آنها، در اينجا نامهاى آنان را از كتاب «ابصار العين» سماوى ذكر مىكنيم، كه بعضى از آنان بر اساس نقل ديگران در حمله اول شهيد نشدهاند و موارد اختلاف ذيلا مذكور گرديده است:
1 - ادهم بن اميه
از شيعيان بصره بود كه در خانه ماريه(6) اجتماع مىكردند، او با يزيد بن ثبيط از بصره به مكه آمد و به امام عليهالسلام پيوست(7).
2 - اميْ بن سعد
او از اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام و از تابعين و ساكن كوفه بوده، و چون از آمدن امام حسين عليهالسلام به كربلا آگاهى يافت، در ايام مهادنه(8) به خدمت امام حسين آمد(9).
3 - بشر بن عمر
او از تابعين بود و دلاورى فرزندان او در جنگها معروف است، در ايام مهادنه به خدمت امام عليهالسلام آمد(10).
4 - جابر بن حجاج
جابر از ياران شجاع امام حسين عليهالسلام بوده و قبل از ظهر روز عاشورا به شهادت رسيد(11).
5 - حباب بن عامر
او در كوفه سكونت داشته و از شيعيان است، و با مسلم بن عقيل بيعت كرده و در بين راه به امام عليهالسلام ملحق گرديد(12).
6 - جبلْ بن على
از شجاعان كوفه و از ابتداى امر با مسلم بود و سپس نزد امام حسين عليهالسلام آمد(13).
7 - جنادْ بن كعب
از مكه مصاحب امام بود و او و خانوادهاش به همراه امام به كربلا آمدند(14).
8 - جندب بن حجير كندى
او از بزرگان و سرشناسان شيعه و از اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام بود، و در بين راه قبل از برخورد امام با حربن يزيد به خدمت آن حضرت رسيد و به كربلا آمد. اهل سير گفتهاند كه او در آغاز جنگ به شهادت رسيد، بعضى فرزند او حجير بن جندب را گفتهاند كه در همان آغاز حمله شهيد شدند ولى ثابت نشده است كه با پدرش شهيد شده باشد(15).
9 - جوين بن مالك
او شيعه و در ميان قبيله بنى تميم بوده است، و با آنان براى جنگ با امام حسين عليهالسلام بيرون آمد! و چون ابن سعد شرطهاى امام را نپذيرفت، او نيز همانند گروه ديگرى دست از سپاهيان كوفه كشيده و شب هنگام(16) بسوى اردوى امام كوچ كرد(17).
10 - حارث بن امرئ القيس
او از شجاعان بنام بود و شهرتى در جنگها بدست آورده بود، و با سپاه عمر بن سعد به كربلا آمده بود! و چون آنها كلام امام حسين عليهالسلام را نپذيرفتند، به امام پيوست(18).
11 - حارث بن نبهان
پدر او نبهان - بنده حمزْ بن عبدالمطلب - سوارى شجاع بود، و فرزندش حارث از پيوستگان به امام على و امام حسن عليهالسلام بود و يا امام حسين عليهالسلام به كربلا آمد و شهيد شد(19).
12 - حجاج بن بدر
او اهل بصره است، و همان كسى است كه پاسخ نامه امام عليهالسلام را از بصره به خدمت امام در كربلا آورد ؛ اين نامه را امام به مسعود بن عمر نوشته بودند، و حجاج بن بدر با امام بود تا در اولين حمله پيش از ظهر عاشورا به شهادت رسيد، و بعضى شهادت او را بعد از ظهر ضمن مبارزه ذكر كردهاند(20).
13 - حلاس بن عمرو
او و برادرش نعمان از اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام هستند و حلاس در كوفه فرمانده نيروهاى آن حضرت بوده است. او ابتدا با سپاه عمر بن سعد به كربلا آمده بود و چون عمر بن سعد شرائط امام را نپذيرفت او شبانه به اردوى امام حسين عليهالسلام پيوست(21).
14 - زاهر بن عمرو
شجاعى با تجربه و دلاورى مشهور و از دوستان معروف اهل بيت بود، او از ياران عمرو بن الحمق - صحابى معروف - بشمار مىرفت، و چون زياد بن ابيه در طلب عمرو بن الحمق برآمد، زاهر با او بود و در قول و فعل با او مصاحبت داشت، آنگاه كه معاويه عمرو را تعقيب مىكرد، در تعقيب زاهر نيز بود، و سرانجام عمرو بن الحمق بدست معاويه به قتل رسيد و زاهر خود را پنهان مىكرد، و در سال شصت هجرى چون مناسك حج را بجاى آورد، با امام عليهالسلام ملاقات كرد و همراه امام به كربلا آمد(22).
15 - زهير بن سليم
انگاه كه سپاه كوفه تصميم به جنگ با امام عليهالسلام گرفتند، او از جمله كسانى بود كه شب عاشورا به خدمت امام آمد و به اصحاب آن حضرت پيوست(23) و همانند مشتاقان جنگيد تا اينكه در حمله اول شهيد شد و بعد از رسيدن به فيض شهادت به فيض ديگرى نيز نائل آمد و آن اينكه در زيارات ناحيه مقدسه سلام بر او آمده است(24).
16 - سالم (غلام عامر بن مسلم )
او غلام عامر بود و در بصره سكونت داشت، و عامر از شيعيان آن شهر بشمار مىرفت، و هنگامى كه يزيد بن ثبيط با فرزندان خود و برخى ديگر در مكه به خدمت امام عليهالسلام آمدند، اين دو نيز به همراه آنها به امام ملحق و با او به كربلا آمدند(25).
17 - سالم بن عمرو
او اهل كوفه و از شيعيان بود، و در ايام مهادنه كه هنوز كار امام عليهالسلام با سپاه كوفه به جنگ نيانجاميده بود، به كربلا آمد و به اصحاب امام ملحق شد(26).
18 - سوار بن ابى حمير
او نيز قبل از شروع جنگ به امام و يارانش ملحق شد، و در حمله اول مجروح گرديد. او را سپاه كوفه اسير كرده و نزد عمر بن سعد بردند، عمر بن سعد خواست او را به قتل برساند، خويشان او كه در سپاه كوفه بودند از ابن سعد خواستند كه او را آزاد نمايد، و چون او مجروح شده بود پس از شش ماه به شهادت رسيد و در عبارت زيارت ناحيه آمده است: «السلام على الجريح المأسور سوار بن ابى حمير الفهمى»(27).
19 - شبيب بن عبدالله
او دلاورى شجاع بود كه با سيف و مالك فرزندان سريع به اردوى امام عليهالسلام پيوسته است و قبل از ظهر روز عاشورا از جمله كسانى بودكه در حمله اول شهيد شدند(28).
20 - عائذ بن مجمع
او بهمراه پدرش مجمع بن عبدالله در بين راه به امام عليهالسلام ملحق شد و حربن يزيد خواست نگذارد، امام عليهالسلام فرمود: اينها ياران منند و نبايد آنها را از اين كار بازدارى.
آنها به امام عليهالسلام ملحق شدند و راهنماى آنها طرماح بود ؛ و صاحب «حدائق» او را در شمار شهداى حلمه اول ذكر كرده و ديگران گفتهاند با پدرش در يك جا شهيد شدند و اين قبل از حلمه اول در آغاز جنگ بوده است(29).
21 - عامر بن مسلم
از اهل بصره و از شيعيان بود، بهمراه غلامش سالم با يزيد بن ثبيط از بصره به مكه آمده و به امام عليهالسلام ملحق گرديد(30).
22 - عبدالله بن بشير
او از مشاهير دلاوران و از حاميان حق بشمار مىرفت، نام او و پدرش در جنگها مشهور است ؛ عبدالله بن بشير با لشكر عمر بن سعد به كربلا آمد و قبل از شروع قتال به امام عليهالسلام پيوست و در اولين حمله قبل از ظهر عاشوار به شهادت رسيد(31).
23 - عبدالله بن يزيد
او بهمراه پدرش از بصره به مكه آمد و به خدمت امام عليهالسلام رسيد، سپس بهمراه آن حضرت به كربلا آمده است(32).
24 - عبيدالله بن يزيد
او نيز بهمراه پدرش يزيد بن ثبيط و برادش و گروهى ديگر از اهل بصره در مكه به امام عليهالسلام ملحق شدند(33).
25 - عبدالرحمن بن عبد الرب
او از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و از مخلصين اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام است، هنگامى كه على عليهالسلام در رحبه كوفه از مردم خواست كسى كه در غدير خم حاضر بوده و حديث غدير را شنيده بپاخيزد و شهادت دهد، او بهمراه گروهى ديگر برخاسته و گفتند: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيديم كه مىفرمود: «خداى عزوجل ولى من است و من ولى مؤمنين، پس هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست، خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست مىدارد و دشمن بدرا كسى كه او را دشمن مىدارد» ؛ على عليهالسلام او را ترتبيت كرده و قرآن تعليم او نموده ؛ او از مكه همراه امام حسين عليهالسلام بوده و به كربلا آمده است(34).
26 - عبدالرحمن بن مسعود
او و پدرش از معروفين شيعه و از شجاعان مشهور بودند، با عمر بن سعد به كربلا آمدند و قبل از آغاز جنگ به خدمت امام حسين عليهالسلام رسيدند و بر او سلام كردند و نزد امام مانده و در حمله اول به شهادت رسيدند(35).
27 - عمر بن ضبيعْ(36)
او سوارى پيشتاز بود كه با عمر بن سعد به كربلا آمد و بعد به حلقه ياران امام عليهالسلام پيوست(37). اين حجر در «اصابه» گفته است كه عمرو بن ضبعه از نام آوران جنگها و مردى شجاع بوده است و افتخار درك رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را دارد(38).
28 - عمار بن حسان
از شيعيان مخلص و از شجاعان معروف بود، پدرش حسان از اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام بود و در جنگهاى جمل و صفين در راه دفاع از آن حضرت مبارزه كرد و شهيد گرديد. عمار از مكه در خدمت امام حسين عليهالسلام بود و از آن حضرت جدا نشد تا در روز عاشورا در حمله اول به فيض شهادت نائل آمد(39).
29 - عمار بن سلامْ
از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و از ياران على عليهالسلام در جنگها بود، و هنگامى كه براى جنگ جمل همراه حضرت مىرفتند از آن حضرت سؤال كرد: وقتى با اصحاب جمل روبرو شدى چه خواهى كرد ؟ امير المؤمنين عليهالسلام فرمود: آنها را به خدا و طاعت او دعوت مىكنم و اگر خوددارى كردند با آنها جنگ خواهمكرد، عمار گفت: آنكس كه مردم را بسوى خدا خواند هرگز مغلوب نگردد. عمار بن سلامه در كربلا به خدمت امام حسين عليهالسلام آمد و در حمله او شيهد شد(40).
30 - قاسم بن حبيب الأزدى
او از شيعيان كوفه بود و با سپاه عمر بن سعد به كربلا آمد، و قبل از آغاز جنگ به اردوى امام عليهالسلام پيوست(41).
31 - قاسط بن زهير(42)
او از اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام و از جمله ياران امام حسن عليهالسلام بود و در كوفه ماند و در جنگها خصوصا در صفين حضور داشت. چون امام حسين عليهالسلام به كربلا آمد، شبانه به آن حضرت پيوست(43).
32 - كردوس بن زهير
از اصحاب على عليهالسلام بوده و همراه دو برادرش شبانه به امام حسين و كربلا پيوست(44).
32 - كنانْ بن عتيق(45)
او از پهلوانان كوفه و از زمره زاهدان و قاريان قرآن است. در كربلا به خدمت امام حسين عليهالسلام آمده و در حلمه اول شهيد شد، و بعضى شهادت او را بعد از حمله اول ذكر كردهاند(46).
34 - مسلم بن كثير
از تابعين كوفه و از ياران امير المؤمنين عليهالسلام بود و در يكى از جنگها يك پاى او آسيب ديد و معلول شد، و شايد بهمين جهت او را «اعراج» مىگفتند. هنگامى كه امام حسين عليهالسلام به كربلا وارد شد، از كوفه بسوى آن حضرت حركت كرد و در كنار او به شهادت رسيد(47).
35 - مسعود بن حجاج
او و فرزندش از شيعيان معروف و از شجاعان مشهور بودند، و در ايام مهادنه به كربلا آمده خدمت امام عليهالسلام رسيدند و نزد امام ماندند و هر دو در اولين حمله به فيض شهادت رسيدند(48).
36 - مقسط بن زهير
او و دو برادرش از اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام و از مجاهدان پيشتاز آن حضرت در جنگهاى جمل و صفين و نهروان بودند. چون امام حسين عليهالسلام به كربلا آمد، شبانه به خدمت آن حضرت رسيده و به فيض شهادت نائل شد(49).
37 - نصر بن ابى نيزر(50)
پدر او از فرزندان ملوك عجم يا از اولاد نجاشى است و فرزند او - نصر - بعد از امام على و امام حسن عليهالسلام در خدمت امام حسين عليهالسلام بود، و از مدينه همراه حضرت به مكه آمد و از آنجا به كربلا، و در آنجا به شهادت رسيد. ابتدا سواره بود ولى اسب او را پى كردند، و در حمله اول به شهادت رسيد(51).
38 - نعمان بن عمرو الراسبى
او و برادرش از اهل كوفه و از اصحاب على عليهالسلام هستند، چون عمر بن سعد سخنان امام را نپذيرفت، شبانه به خدمت آن حضرت آمد و در كنار او به شهادت رسيد(52).
39 - نعيم بن عجلان
او و دو برادرش نضر و نعمان هر سه از اصحاب امير المؤمنين عليه السلام بشمار مىرفتند، و در جنگ صفين در ركاب آن حضرت بودند و از شجاعان و از شعرا بشمار مىرفتند، نضر و نعمان از دنيا رفتند و نعيم در كوفه باقى ماند ؛ چون امام حسين عليهالسلام بسوى عراق آمد او به خدمت ايشان رسيد و در روز عاشورا به عزم جنگ پيش آمد و در حمله اول به فيض شهادت نائل آمد(53).
40 - زهير بن بشر الخثعمى
صاحب مناقب او را از جمله شهداى حمله اول ذكر كرده است(54) ولى در ديگر مصادر نام او يافت نشد.
نزول نصر
از امام صادق عليهالسلام نقل شده است كه فرمود: از پدرم شنيدم كه مىفرمود: چون اصحاب امام عليهالسلام با سپاه عمر بن سعد درگير شدند و آتش جنگ برافروخته شد، به فرمان خدا فرشتگان آسمانها بر امام حسين فرود آمدند، و اين مسأله امام را بر سر دو راهى قرار داد: پيروزى بر دشمنان و يا ملاقات خدا و شهادت، و آن بزگوار، ملاقات خدا را برگزيد(55).
استغاثه
در اين هنگام امام عليهالسلام فرياد بر آورد كه:
امَا من مُغيث يُغيثنا لوجه اللّه ؟! اَما من ذاب يذبُّ عن حرم رسول الله ؟!
آيا فرياد رسى هست كه ما را بخاطر خدا يارى دهد ؟! آيا مدافعى هست كه از حرم رسول خدا دفاع نمايد ؟!(56)
نامهاى ساير شهدا
پس از اينكه گروهى از ياران امام عليهالسلام كه نامشان را قبلا ياد آور شديم در اولين حمله جان باختند و شربت شهادت نوشيدند، نوبت فداكارى به ديگر اصحاب و همچنين اهل بيت آن حضرت از بنى هاشم رسيد كه هر كدام به ميدان رزم شتافته و به استقبال شمشيرها و نيزهها رفتند و لباس سرخ شهادت را به قامت خود پوشاندند و به لقأ الهى و رضوان خدا پيوستند و در جوار رحمت و الطاف حق آرميدند كه به ترتيب در آغاز نام اصحاب و سپس اهل بيت آن حضرت را ذكر خواهيم كرد:
1 - عبدالله بن عمير(57)
او پدر وهب و مردى شجاع و شريف بوده و در كوفه سرائى نزديك «بثر الجعد»(58) همدان داشت، همسرش ام وهب است. او روزى به لشكرگاه كوفه در نخيله آمد و سپاه كوفه را مشاهده كرد كه عازم حركت بسوى كربلا هستند، سؤال كرد، به او گفته شد كه اين سپاه براى جنگ با حسين فرزند دختر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مىروند!
عبدالله بن عمير گفت: بخدا سوگند من مشتاق جهاد با اهل شرك هستم و اميدوارم جنگ با اين جماعت كه با پسر دختر پيامبرشان مىجنگيد، كمتر از جهاد با مشركين از نظر ثواب، نباشد. پس نزد همسرش ام وهب آمد و او را از اين ماجرا آگاه و تصميم خودش را گوشزد كرد، همسرش گفت: درست انديشيدهاى، خداوند تو را به بهترين راهها و درستترين انديشهها راهنمايى كند، همين كار را بكن و مرا نيز با خود ببر.
پس شب هنگام همسرش را برداشت و حركت كرد تا در كربلا به خدمت امام حسين عليهالسلام رسيد.
و چون عمر بن سعد بسوى امام عليهالسلام تير انداخت و سپاه كوفه به طرف اردوى امام تير پرتاب كردند، غلام زياد بن ابيه به نام «يسار» و غلام عبيدالله بن زياد به نام «سالم» به ميدان آمدند، و از سپاهيان امام مبارز طلب كردند، حبيب بن مظاهر و برير بن خضير از جاى برخاسته كه به ميدان بروند، امام حسين عليهالسلام مانع شد، عبدالله بن عمير بپاخاست و از حضرت اجازه خواست، امام به او نظر كرد و او را مردى گندم گون و بلند بالا و داراى بازوانى قوى و سينهاى گشتاده يافت، فرمود: گمان دارم كه حريفان خود را از پاى درآورى، اگر مىخواهى به جانب آنان رو.
پس عبدالله بن عمير به ميدان شتافت، سالم و يسار كه در ميدان ايستاده بودند از نسب او سؤال كردند، او خود را معرفى نمود، آن دو گفتند: ما تو را نمى شناسيم! پس زهير يا حبيب و يا برير را به ميدان طلب كردند، و يسار جلوتر از سالم ايستاده بود، عبدالله بن عمير گفت: از جنگ با مردم ننگ دارى ؟! هر كس به جنگ تو آيد بهتر ار تو خواهد بود. پس بر او حمله برد و او را با شمشير زد تا او را به قتل رساند، و در آن هنگام كه سرگرم مبارزه با او بود، سالم به او حمله كرد. ياران امام فرياد بر آوردند كه: سالم آهنگ تو كرده است! او اهميت نداد، و سالم با شمشير بر او حمله كرد.
عبدالله بن عمير دست خود را جلو آورد و انگشتان دست چپ او قطع شد، ولى به سالم امان نداد و او را شمشير زد و كشت، و روى بسوى امام كرد و در برار آن حضرت رجز مىخواند در حالى كه هر دو حريف خود را كشته بود:
ان تنكرونى فانا ابن كلب
حسبى ببيتى فى عليم حسبى
انى امر ذو مرْ و عصب
و لست بالخوّار عند الحرب
انى زعيم لك ام وهب
بالطعن فيهم مقدما و الضرب(59)
پس ام وهب همسر عبدالله بن عمير عمود خيمه را برگرفته و روى بسوى همسر خود آورد و گفت: پدر و ماردم بفدايت باد! در برابر اين ذريه رسول خدا مبارزه كن.
عبدالله بن عمير او را بسوى زنان باز گرداند، ام وهب لباس همسر خود را گرفته و مىگفت: هرگز تو را رها نمى كنم تا در كنارت كشته شوم.
عبدالله بن عمير در حالى كه دست راستش در اثر خون كشته شدگان به دسته شمشير چسبيده بود و انگشتان دست چپ او را قطع شده بودند، نتوانست همسرش را باز گرداند.
امام حسين عليه السلام آمد و فرمود: خدا شما خاندان را جزاى خير دهد، بسوى زنان باز گرد و با آنان باش، خدا تو را رحمت كند، بر زنان جنگ نيست، پس او باز گشت.
عمرو بن حجاج زبيدى بر ميمنه لشكر امام حمله كرد و ياران امام ايستادگى كردند، و شمر بر ميسره حمله كرد ولى ياران امام استقامت مىكردند و با نيزه به آنها حمله مىبردند.
عبدالله بن عمير - اين مبارز شير دل - كه در ميسره لشكر امام عليه السلام مىرزميد، گروهى از آنان را كشت. در اين هنگام، هانى بن ثبيت حضرمى و بكير بن حى تيمى بر او حمله برده و او را شهيد كردند، پس سپاه عمر بن سعد به يكباره از سواره و پياده به ياران امام حمله ور شدند و جنگ سختى در گرفت و اكثر اصحاب امام بر روى زمين افتادند، چون غبار ميدان رزم فرو نشست، همسر عبدالله بن عمير بسوى كشته او به راه افتاد و بر بالين او نشست و خاك از رخسار او پاك كرد و گفت: بهشت خدا تو را گوارا باد! از خدايى كه بهشت را روزى تو كرد مىخواهم كه مرا مصاحب تو در بهشت قرار دهد.
در اين اثنأ شمر به غلامش دستور داد تا عمود خود را بر سر او فرود آورد، و در اثر اين ضربهام وهب به آرزوى خود رسيد و در كنار همسر شهيدش جان داد(60).
2 - سيف بن الحارث 3 - مالك بن عبدالله(61)
اين دو برادر مادرى بهمراه غلامشان شبيب روز عاشورا هنگامى كه امام حسين عليهالسلام را در آن حال مشاهده كردند، گريه كنان به خدمت امام آمده و به اردوى او ملحق شدند.
امام عليهالسلام به آنها فرمود: اى فرزندان برادرم! چرا مىگرييد ؟! بخدا سوگند بعد از گذشت ساعتى چشمانتان روشن خواهد شد.
گفتند: خدا ما را فداى تو گرداند، بر خود نمىگرييم بلكه گريه مىكنيم براى اينكه شما را در محاصره اين گروه مىبينيم و قدرت نداريم تا به چيزى بيش از جانمان از تو حمايت كنيم !
امام عليهالسلام فرمود: خدا شما را بخاطر اين همراهى و يارى، بهترين پاداشى كه به متقين مىدهد، عطا نمايد.
اين دو برادر ايستاده بودند و حنظلْ بن اسعد مردم كوفه را موعظه مىنمود و مبارزه كرد تا به شهادت رسيد، آنگاه اين دو برادر بسوى سپاه كوفه حركت كرده و روى به امام حسين عليهالسلام نموده گفتند: السلام عليك يابن رسول الله! امام عليهالسلام فرمود: رحمت و سلام و بركات خدا بر شما باد.
پس در حالى كه كه هماهنگ مبارزه مىكردند و يكى از دنبال ديگرى بود، هر دو به فيض شهادت نائل آمدند(62).
4 - عمرو بن خالد الصيدواى(63)
5 - سعد مولاى عمرو(64)
6 - جابر بن حارث(65)
7 - مجمع بن عبدالله(66)
اين چهار بزرگوار با هم بر اهل كوفه حمله بردند و چون در ميان دشمن قرار گرفتند سپاه كوفه آنها را محاصره و از ديگر ياران امام جدا كردند، امام حسين عليهالسلام برادرش عباس عليهالسلام را فرستاد تا آنها را با شمشير از حلقه محاصره نجات دهد در حالى كه آنها كاملا زخمى شده بودند، ولى در اثناى راه، دشمن باز با شمشير بر آنها حمله برد و با اينكه مجروح بودند، مبارزه كردند تا در كنار هم به شهادت رسيدند(67).
در اين هنگام مجدداً عمرو بن حجاج با سپاهش بر ميمنه اصحاب امام حسين عليه السلام حمله كردند، و چون به امام نزديك شدند ياران امام بر زانو نشسته و نيزهها را بسوى آنها گرفتند، از اين رو اسبان سپاه عمرو بن حجاج نتوانستند قدم از قدم بر دارند، و هنگام بازگشت، اصحاب امام بر آنان تير زده و تعدادى از ايشان را كشته و گروهى را مجروح ساختند(68).
8 - برير بن خضير
و چون جنگ شدت پيدا كرد، مردى از سپاه كوفه به نام يزيد بن معقل به ميدان آمد و برير را ندا كرد كه: كار خدا را درباره خود چگونه مىبينى ؟!
برير گفت: بخدا سوگند كه او در حق من نيكى كرد و كار تو را در مسير شر قرار داد.
يزيد بن معقل گفت: دروغ مىگويى و قبل از اين، دروغگو نبودى! و من گواهى مىدهم كه تو از گمراهانى!
برير گفت: آيا مىخواهى با تو مباهله كنم تا خدا دروغگو را لعنت و آنكه را بر باطل است به قتل برساند ؟
او پذيرفت و با هم در آويختند و دو ضربت رد و بدل شد و يزيد بن معقل ضربتى بر برير وارد كرد كه زيانى متوجه او نشد، و برير شمشيرى حواله سر او كرد و كلاه او را شكافت و به مغز سرش رسيد و روى زمين افتاد، و در حالى كه شمشير برير در سر او فرو رفته و برير آن را تكان مىداد كه از سر او بيرون آورد، مرد ديگرى از سپاه كوفه به نام رضى بن منقذ بر برير حمله كرد و ساعتى با يكديگر مبارزه كردند تا برير او را بر زمين زده و روى سينه او نشست، آن مرد فرياد زد: كجايند ياران تا مرا نجات دهند ؟!
كعب بن جابر به يارى او شتافت، به او گفته شد: اين مرد برير بن خضير قارى است كه در مسجد كوفه مىنشست و ما را قرآن مىآموخت، او توجهى نكرد و با نيزه به برير حمله كرد، و آن را بر پشت برير نهاد.
چون برير تيزى نيزه را در پشت خود احساس كرد، خود را به روى رضى بن منقذ افكند و روى او را به دندان گرفت و قسمتى از بينى او را بركند، كعب بن جابر نيزه را فشار داد و برير را از روى رضى بن منقذ كنار زد و او را با شمشير به شهادت رساند، رضوان خداوند بر او باد(69) .
عفيف(70) مىگويد: گويا من رضى بن منقذ را مىنگرم كه از جاى بر مىخاست، و در حالى كه غبار از جامهاش پاك مىكرد به كعب بن جابر مىگفت:اى برادر ازدى! خدمتى به من كردى كه هرگز آن را فراموش نخواهم كرد.
يوسف بن يزيد مىگويد كه: از عفيف پرسيدم كه تو خود مباهله برير را با يزيد بن معقل شاهد بودى ؟
عفيف گفت: آرى، به چشم ديدم و به گوش شنيدم.
كعب بن جابر - قاتل برير - چون از كربلا باز گشت، همسرش و خواهرش نوار به او گفتند: تو دشمن پسر فاطمه را يارى كردى و بزرگ قرأ قرآن - برير - را كشتى و گناه بزرگى را انجام دادى! بخدا سوگند كه هرگز با تو كلمهاى سخن نخواهيم گفت(71).
عبيدالله پسر عموى كعب بر او خشمگين شد و گفت: واى بر تو! برير را كشتى ؟!
به چه اميدى خدا را ملاقات خواهى كرد ؟!
نوشتهاند كه: كعب از كرده خود پشيمان شده و اشعارى را به نظم درآورد كه در آن حزن و اندوه خود را بخاطر ارتكاب اين جرم بزرگ ياد آور شده است(72). (73)
9 - عمرو بن قرظْ بن كعب انصارى
پدر او از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و از ياران امير المؤمنين عليهالسلام بود، و در جنگهاى امام على عليهالسلام شركت داشت و آن حضرت او را به ولايت فارس گمارده بود، و در سال 51 بدرود حيات گفت. او داراى فرزندانى است كه مشهورترين آنها عمرو و على است كه عمرو در ايام مهادنه در كربلا خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و امام او را جهت ارشاد نزد عمر بن سعد مىفرستاده است، و اين جريان تا آمدن شمر ادامه داشت، و چون شمر به كربلا آمد، اين ارتباط قطع شد(74).
او روز عاشورا از امام اذن گرفت و به ميدان آمد در حالى كه اين رجز مىخواند:
قد علمت كتيبْ الانصار
انى ساحمى حوزْ الذمار
ضرب غلام غير نكس شارى
دون حسين مهجتى و دارى(75)
پس عمرو بن قرظه ساعتى رزميد و نزد امام حسين عليهالسلام بازگشت و در برابر آن حضرت ايستاد تا از او در برابر دشمن دفاع كند(76).
ابن نما مىگويد: او صورت و سينه خود را سپر تيرها قرار داده بود و نمى گذاشت كه به امام حسين عليهالسلام اصابت كند، و پس از جراحتهاى زيادى كه برداشته بود به امام عرض كرد: اى پسر رسول خدا! به عهد خود وفا كردم ؟!
آن حضرت فرمود: آرى، تو زودتر از من در بهشت خواهى بود، سلام مرا به رسول خدا برسان و بگو كه من هم به دنبال تو خواهم آمد.
عمرو پس از شنيدن اين سخنان بشارتآميز به روى زمين افتاد و جان تسليم كرد ؛ سلام خدا بر او باد.
اما برادرش على كه با عمر بن سعد به كربلا آمده بود، چون برادرش كشته شد، از ميان سپاه كوفه بيرون آمد و ندا كرد: اى حسين! برادر مرا فريفتى و او را كشتى!
امام حسين فرمود: من او را نفريفتم، خدا او را هدايت كرد و تو به گمراهى كشيده شدى.
گفت: خدا مرا بكشد! اگر تو را نكشم، و يا به دست تو كشته نشوم! و به طرف امام حمله كرد.
نافع بن هلال او را با ضربت نيزه بر روى زمين انداخت و ياران او آمده و از معركه بيرونش بردند و زخمهايش را مدوا كردند تا بهبودى يافت(77)
10 - سعد بن حارث
11 - ابو الحتوف بن حارث(78)
اين دو برادر با عمر بن سعد به كربلا آمده بودند، و چون روز عاشورا شد و امام حسين عليهالسلام ندا مىكرد: «الا من ناصر ينصرنا» و زنان و كودكان با شنيدن صداى امام عليه السلام شيون مىكردند، از ديدن اين منظره، تاب نياوردند و شمشير به روى سپاه كوفه و دشمنان امام حسين عليهالسلام كشيدند و آنقدر مبارزه خود را ادامه دادند تا شهيد شدند(79).
برخى نوشتهاند كه: اين دو برادر در لحظات آخرين امام و پس از شهادت اصحاب به فيض شهادت نائل آمدند(80).
12 - نافع بن هلال
از اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام و مردى بزگوار و شجاع و قارى قرآن و نويسنده حديث بود و در جنگهاى جمل و صفين و نهروان در خدمت على عليهالسلام شمشير مىزد، و همانگونه كه قبلا ذكر شد چون امام حسين عليهالسلام به سمت عراق آمد، نافع و سه نفر ديگر از يارانش در ميان راه به آن حضرت پيوستند.
چون عمرو بن قرظه شهيد شد و برادرش على بن قرظه به خونخواهى او به ميدان آمد، نافع بن هلال بر او حمله كرد و او را مجروح ساخت، يارانش براى نجات او حمله كردند و نافع بن هلال با آنها درگير شد و رجز مىخواند و مىگفت:
ان تنكرونى فانان ابن الجملى
دينى على دين حسين بن على(81)
مردى به نام مزاحم بن حريث در پاسخ او گفت: من بر دين فلان هستم!
نافع بن هلال گفت: تو بر دين شيطانى ؛ و بر او حمله كرد و مزاحم خواست برگردد كه ضربت نافع به او مهلت نداد و كشته شد.
عمرو بن حجاج فرياد زد: آيا مىدانيد با چه كسانى مىجنگيد ؟! كسى به تنهايى به ميدان اصحاب حسين نرود!
ابو مخنف مىگويد: نافع بن هلال، نامش را بر روى تيرهاى خود نوشته و آنها را مسموم نموده و پرتاب مىنمود، و از سپاه عمر بن سعد دوازده نفر را كشت و بسيارى را مجروح ساخت. هنگامى كه تيرهاى او تمام شد، شمشير خود را برهنه نمود و حمله كرد و مىگفت:
انا الهزير الجملى
انا على دين على(82)
لشكر دشمن چاره كار را در حمله دسته جمعى به او ديد و لذا اطراف او را گرفته و او را هدف تيرها و سنگهاى خود قرار دادند تا اينكه بازوان او را شكسته و او را به اسارت گرفتند. شمر و گروهى از سپاه، او را نزد عمر بن سعد آوردند.
عمر بن سعد به او گفت: اى نافع! واى بر تو! چرا با خود چنين كردى ؟!
نافع گفت: پروردگار من از قصد من آگاه است.
در حالى كه خونها بر محاسن او جارى بود به او گفتند: مگر نمى بينى كه با خود چه كردهاى ؟!
نافع گفت: دوازده نفر از شما را كشتهام و خودم را ملامت نمى كنم، اگر بازوان من سالم بود نمى توانستيد مرا اسير كنيد.
شمر به عمر بن سعد گفت: او را بكش!
عمر بن سعد گفت: تو او را آوردى، اگر مىخواهى تو او را بكش!
شمر شمشير از نيام كشيد، و چون خواست نافع را به قتل برساند، نافع بن هلال گفت: بخدا سوگند اگر تو مسلمان بودى، براى تو ملاقات خدا بسيار دشوار بود و خون ما بر گردن تو سنگينى مىكرد، خدا را سپاس مىگويم كه مرگ ما را در دست بدترين خلق، قرار داد! پس شمر او را شهادت رساند، رضوان خداوند بر او باد(83).
13 - ابو الشعثأ كندى
نام او يزيد بن زياد(84) است و با عمر بن سعد به كربلا آمده بود، و چون كار به مقاتله انجاميد، به سخنان امام را رد كردند، به جانب حسين عليهالسلام آمد.
او كه تير انداز ماهرى بود در برابر امام حسين عليهالسلام زانو زد و صد تير بسوى دشمن پرتاب كرد و امام مىفرمود: خدايا! تيرهاى او را به هدف بنشان و بهشت خود را پاداش او قرار ده! و هنگامى كه تيرهاى او تمام شد، در حالى كه بپا مىخواست گفت: پنج تن از سپاه عمر بن سعد را كشتم، سپس بر سپاه دشمن حمله كرد و نوزده نفر را به قتل رساند و بعد به شهادت رسيد(85) او هنگام حمله اين رجز را مىخواند:
انا يزيد و ابى مهاجر
اشجع من ليث نبيل خادر
يارب انى للحسين ناصر
و لا بن سعد تارك و هاجر(86). (87)
14 - مسلم بن عوسجه
او مردى شريف، عابد و زاهد بود، و از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بشمار مىرفت ؛ شجاعت او در جنگها و فتوحات اسلامى هميشه ورد زبانها بود(88).
عمرو بن الحجاج كه در ميسره لشكر عمر بن سعد قرار گرفته بود، بر ميمنه امام - كه زهير بن قين فرماندهى آن را بر عهده داشت - حمله ور شد، و اين درگيرى در ناحيه فرات صورت گرفت و ساعتى بطول انجاميد و درآن مسلم بن عوسجه اسدى بر روى زمين افتاد و به فيض شهادت نائل آمد.
آن بزرگوار در كوفه وكيل مسلم بن عقيل بود و مسئوليت جمع آورى اموال و خريد سلاح و گرفتن بيعت از مردم را بر عهده داشت.
در روز عاشورا ضمن مبارزهاى تحسينانگيز اين رجز را مىخواند:
ان تسألوا عنى فانى ذو لبد
من فرع قوم من ذرى بنى اسد
فمن بغانى حائر عن الرشد
و كافر بدين جبار صمد(89)
حاضران در صحنه پيكار كربلا مىگويند كه چون غبار صحنه جنگ فرو نشست، مشاهده كردند كه مسلم بن عوسجه بر روى زمين افتاده است و آخرين لحظات حياتش بود كه امام حسين عليهالسلام بر بالين او حاضر شد و فرمود: خداى تو را رحمت كند اى مسلم بن عوسجه، و اين آيه را تلاوت كردند (فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا)(90).
حبيب بن مظاهر نزديك آمد و گفت: اى مسلم بن عوسجه! شهادت تو سخت بر من گران است، تو را به بهشت بشارت مىدهم.
مسلم بن عوسجه با صدايى ضعيف گفت: خداى تو را هم مژده خير دهد.
حبيب بن مظاهر به او گفت: خداى تو را هم مژده خير دهد.
حبيب بن مظاهر به او گفت: اگر من هم در همين لحظات به تو ملحق نمى شدم دوست داشتم كه مرا وصى خود قرار دهى تا به وصاياى تو عمل كنم.
مسلم بن عوسجه گفت: تو را به اين (امام حسين عليهالسلام) وصيت مىكنم كه جان خود را فداى او كنى ؛ و با دست خود به امام عليهالسلام اشاره كرد.
جبيب گفت: بخداى كعبه چنين خواهم كرد.
پس مسلم بن عوسجه جان داد و در جوار رحمت حق آرميد. در اين هنگام كنيز مسلم بن عوسجه فرياد بر آورد: يا سيداه! و يابن عوسجتاه!
سپاه عمرو بن حجاج فرياد برآوردند كه: مسلم بن عوسجه را كشتيم!
شبث بن ربعى به بعضى از يارانش كه در كنارش بودند گفت: مادرانتان در سوگ شما بگريند! شما خود را به دست خود كشته و موجبات سر افكندگى خود را فراهم ساختهايد، در اين حال شادى مىكنيد كه يلى مانند مسلم بن عوسجه را كشتهايد ؟!! بخدا سوگند او را در جايگاه كريم در ميان مسلمانان ديدم، او را در دشت آذربايجان مشاهده كردم كه قبل از آمدن تمامى سواران، شش نفر را كشته بود، شما بر كشتن چنين افرادى شادى مىكنيد ؟!
نوشتهاند كه: مسلم بن عوسجه بدست دو نفر شهيد شد كه نامهاى آنها مسلم بن عبدالله ضبابى و عبدالرحمن بن ابى خشكاره بجلى است (91).
15 - حربن يزيد رياحى
حر مردى شريف در ميان قوم خود بود(92)، و عاقبت به نداى حق لبيك گفت و با شادى به استقبال شهادت رفت و فرزند پيامبر را يارى كرد. او دليرانه مىجنگيد و رجز مىخواند:
انى انا الحر و مؤوى الضيف
اضرب فى اعراضكم بالسيف
عن خير من حل بلاد الخيف
اضربكم و لا آرى من حيف(93)
حربن يزيد به اتفاق زهير بن قين با دشمن پيكار مىكردند(94) و چون يكى از آنها در محاصره دشمن قرار مىگرفت ديگرى او را از محاصره دشمن بيرون مىآورد و ساعتى بر اين روال پيكار كردند تا اسب حربن يزيد جراحاتى بر داشت و او همچنان سواره پيكار مىكرد و شعر مىخواند تا اينكه مردى به نام يزيد بن سفيان كه با او دشمنى ديرينه داشت در اثر فتنه انگيزى حصين بن نمير كه به او گفت: اين حربن يزيد است كه تو مىخواستى او را به قتل برسانى، به حربن يزيد حمله كرد ولى حر به او امان نداد و او را از دم شمشير گذراند. پس شخصى به نام ايوب بن شرح، تيرى به اسب حر زده و او را از پاى در آورد، حر بناچار از اسب پياده شد و پياده مىرزميد تا چهل و چند نفر را به قتل رساند. در اين احوال لشكر پياده نظام ابن سعد بر او حملهور شده و او ار كشتند، اصحاب امام با شتاب بسوى او شتافته و او را در برابر خيمهاى كه مىجنگيد قرار دادند، امام عليهالسلام بر بالين او نشست و خون از چهره حر پاك كرد و اين جملات را فرمود: تو حر و آزادهاى همانگونه كه مادرت بر تو نام نهاد، تو در دنيا و آخرت حر و آزادهاى(95).
در مرثيه حر، يكى از اصحاب امام حسين اين شعر را سرود:
لنعم الحر حر بنى رياح
صبور عند مشتبك الرماح
و نعم الحر اذ فادى حسينا
و جاد بنفسه عند الصباح(96)
و بعضى اين اشعار را به على بن الحسين عليهالسلام نسبت دادهاند(97)، و بعضى هم گفتهاند كه خود امام حسين عليهالسلام آنها را انشأ فرموده اند(98).
افراشت زمهر، بيرق يارى را
خوش برد به سر، طريق ديندراى را
شد حر و دريد پرده ظلمت را
شد مست و سرود، شعر بيدارى را(99)
16 - حبيب بن مظاهر(100)
او از اصحاب رسول خدا بود و در كوفه سكونت داشت و از ياران على عليهالسلام بود و در تمام جنگها در خدمت آن حضرت شمشير مىزد و از جمله خواص اصحاب آن حضرت و حاملان علوم آن بزرگوار است، او از جمله كسانى است كه مشتاقانه به يارى امام حسين عليهالسلام شتافتند(101).
حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه در كوفه براى امام بيعت مىگرفتند و چون عبيدالله بن زياد به كوفه آمد و اهل كوفه مسلم را تنها گذاشتند، قبيله حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه آنها را پنهان كردند تا آسيبى به آنها نرسد، و هنگامى كه امام حسين عليهالسلام به كربلا آمد آن دو بسوى آن حضرت حركت كردند، روزها مخفى مىشدند و شبها طى طريق مىنمودند تا به اردوى امام عليهالسلام ملحق شدند(102).
هنگامى كه امام حسين عليهالسلام براى اداى نماز ظهر از سپاه كوفه مهلت خواست، حصين بن تميم گفت: نماز از شما پذيرفته نيست!!
حبيب بن مظاهر در پاسخ او گفت: گمان مىكنى كه نماز از آل رسول خدا پذيرفته نشود و نماز تو اى احمق نادان مقبول افتد ؟!
حصين بن تميم به او حمله كرد و حبيب نيز به طرف او حمله ور شد و ضربتى بر صورت اسب وى زد و بر اثر همين ضربت، حصين از اسب بر زمين افتاد، يارانش آمده او را نجات دادند و حبيب بر آنان حمله كرد و رجز مىخواند و مىگفت:
انا حبيب و ابى مظهر
فارس هيجأ و حرب تسعر
انتم اعدّ عدًّْ و اكثر
و نحن اوفى منكم و اصبر(103)
پس گروهى را به قتل رساند تا اينكه بديل بن صريم با شمشير به او حمله كرد و ضربتى بر او وارد ساخت، و مردى از تميم نيز با نيزه بر او حمله ور شد، حبيب از اسب بر زمين افتاد و چون خواست بپاخيزد، حصين بن تميم با شمشير ضربتى ديگر به سر او زد، و آن مرد تميمى سر از تن حبيب جدا كرد، رضوان و بهشت خداوند بر او مبارك باد.
حصين بن تميم به آن مرد تميمى گفت: من با تو در كشتن حبيب شريك هستم! او مىگفت: من خود به تنهايى حبيب را كشتهام!
حصين بن تميم به او گفت: سر حبيب را به من ده تا بر گردن اسبم آويزان كنم تا مردم بدانند من در كشتن او با تو شريكم! و بعد به تو خواهم داد كه نزد عبيدالله ببرى و جايزه بگيرى!! ولى او قبول نكرد!
آشنايان آن دو آنها را اصلاح دادند و حصين بن تميم سر را به گردن اسب آويزان نموده و در ميان لشكر مىچرخيد! و بعد به او برگرداند(104).
محمد بن قيس نقل كرده است كه شهادت حبيب بن مظاهر براى امام بسيار گران آمد و دل مباركش شكست و گفت: از خدا انتظار دارم كه حاميان مرا و ياران مرا اجر دهد.
همچنين آمده است كه آن حضرت فرمود: اى حبيب! چه برگزيده مردى بودى كه خدا تو را توفيق عنايت كرد تا هر شب ختم قرآن كنى(105).
بهر حال از آنچه گذشت معلوم مىشود حبيب بن مظاهر قبل از نماز ظهر به شهادت رسيده است.
آخرين نماز
چون وقت نماز ظهر فرا رسيد، مردى از ياران آن حضرت به نام ابو ثمامه صيداوى(106) به آن حضرت عرض كرد: اى ابا عبدالله! من به فدايت شوم، اين گروه به ما نزديك شدهاند و بخدا سوگند كه پيش از تو من بايد كشته شوم و دوست دارم چون خدا را ملاقات مىكنم با تو نماز خوانده باشم!
امام حسين عليهالسلام سر بسوى آسمان برداشت و فرمود: نماز را تذكر دادى، خداى تو را از نمازگزاران قرار دهد.
آنگاه امام حسين عليهالسلام زهير بن قين و سعيد بن عبدالله را گفت در جلوى آن حضرت بايستند تا او نماز ظهر بگذارد، پس امام عليهالسلام با نيمى از يارانش نماز خوف بجاى آوردند(107).
17 - سعيد بن عبدالله حنفى(108)
سعيد بن عبدالله در جلوى امام ايستاد و امام نمازگزارد و او در اثر تيرباران دشمن به روى زمين افتاد در حالى كه مىگفت: خدايا اين گروه را لعنت كن همانند لعن قوم عاد و ثمود، و سلام مرا به پيامبرت برسان ؛ همچنين گفت: پروردگارا! اين زخمها را براى درك ثواب تو در راه نصرت فرزند پيامبر تو بر جان خود خريدم.
آنگاه به طرف امام التفاتى كرده گفت: آيا به عهد خود وفا كردم اى پسر رسول خدا ؟!
امام عليهالسلام فرمود: آرى، تو در بهشت پيشاپيش من قرار خواهى داشت.
او در حالى به شهادت رسيد كه سيزده تير غير از زخم نيزه و شمشير بر بدنش فرو رفته بود، و چون امام عليهالسلام از نماز فارغ شد به اصحابش فرمود: اى انصار من! اين بهشت است كه دربهاى آن به روى شما باز شده و نهرهاى آن جارى و ميوههاى آن آماده است، و اين پيامبر خداست و اينان شهدايى كه در راه خدا كشته شدهاند، منتظر قدوم شمايند، و شما را به بهشت بشارت مىدهند، پس از دين خدا و دين پيامبر حمايت و از حرم پيامبر دفاع كنيد.
اصحاب به امام عرض كردند: جانهاى ما فداى تو باد و خونهاى ما نگاهدارنده خون تو، بخدا سوگند كه هيچ گزندى به تو و حرم تو نمى رسد مادامى كه از ما كسى زنده باشد(109).
18 - ابو ثمامه صائدى
نام او عمرو بن عبدالله بن كعب و از تابعين بود و مردى دلاور و از شخصيتهاى شيعه بشمار مىرفت. از اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام بود و در جنگها با آن حضرت شركت مىكرد، و بعد از امير المؤمنين از اصحاب امام حسن مجتبى عليهالسلام گرديد و در كوفه ماند، و چون معاويه مرد، به امام حسين عليهالسلام نامه نوشت و او را دعوت كرد و از جمله فرماندهان مسلم بن عقيل بود(110) كه با سپاهيان خود عبيدالله بن زياد را در قصر دارالاماره محاصره كرد، و چون مردم از اطراف مسلم پراكنده شدند ابو ثمامه بصورت مخفيانه زندگى مىكرد و ابن زياد شب و روز در جستجوى او بود! او با نافع بن هلال در اثناى راه به امام حسين عليه السلام ملحق گرديد و در روز عاشورا پس از آنكه با امام حسين نماز گزارد به آن حضرت عرض كرد: يا ابا عبدالله! تصميم گرفتهام كه به ياران خويش ملحق شوم، و ناخوش دارم كه زنده بمانم و تو را كشته ببينم.
امام عليهالسلام به او اذن داد و فرمود: ما هم بعد از ساعتى به شما ملحق مىشويم ؛ پس او سرگرم نبردى شديد با سپاه كفر شد تا بر تن او جراحات زيادى رسيد و در اين احوال مردى به نام قيس بن عبدالله صائدى كه پسر عموى او بود و با ابو ثمامه سابقه دشمنى داشت، او را به قتل رساند ؛ و شهادت او بعد از شهادت حربن يزيد رياحى بود(111).
19 - سلمان بن مضارب
او پسر عموى زهير بن قين بود و همراه او به حج آمده بود، و چون زهير در بين راه به امام حسين عليهالسلام پيوست، سلمان بن مضارب نيز به امام ملحق گرديد و به كربلا آمد و در روز عاشورا بعد از اداى نماز ظهر با امام، قبل از زهير بن قين به شهادت رسيد(112).
20 - زهير بن قين بجلى
او مردى شجاع و شريف در قبيله خود بود و در كوفه اقامت داشت و شجاعت او در جنگها مشهور بود، در ابتداى كار از طرفداران عثمان بود و پس از ملاقات با امام حسين عليهالسلام در اثر هدايت الهى از عقيده خود دست كشيد و از شيعيان على و اهل بيت عليهم السلام شد و همراه امام حسين عليهالسلام به كربلا آمد(113).
روز عاشورا بعد از گزاردن نماز با امام عليهالسلام، دست خود را روى شانه امام نهاد و اين رجز را خواند:
اقدم هديت هاديا مهديا
اليوم تلقى جدك النبيا
و حسنا و المرتضى عليا
و ذا الجناحين الفتى الكميا
و اسد الله الشيهد الحيا(114)
سپس به ميدان آمد و مبارزه سختى با سپاه كوفه كرد(115) تا آنكه يكصد و بيست نفر از آنان را به قتل رساند.
او از زمره اصحاب وفادارى بود كه پيشاپيش امام عليهالسلام شمشير مىزد تا به درجه والاى شهادت نائل آمد(116)
بشير بن عبدالله شعبى و مهاجر بن اوس تميمى بر او حمله برده و او را شهيد كردند و امام حسين عليهالسلام پس از شهادت او فرمود: اى زهير! خدا تو را از لطف خود دور مدارد و قاتلان تو را همانند لعنت شدگان مسخ شده به لعنت ابدى خود گرفتار سازد(117).
وقتى كه خبر كشته شدن زهير بن قين در ركاب امام عليهالسلام به همسر باوفاى او رسيد، به غلامش گفت: برو و مولايت زهير را كفن كن، غلام زهير وقتى كه بدن مطهر امام حسين عليهالسلام را عريان در قتلگاه مشاهده كرد، با خود گفت: چگونه مولايم زهير را كفن كنم ولى حسين عليهالسلام را رها نموده و عريان بگذارم ؟! بخدا سوگند كه چنين نكنم. پس امام را در پارچهاى كه همراه داشت پيچيد و زهير را با پارچهاى پاره كفن نمود(118).
21 - حجاج بن مسروق الجعفى
او از شيعيان و از اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام بود و در كوفه سكونت داشت، چون امام حسين عليهالسلام به مكه عزيمت كرد، از كوفه به مكه آمد و پس از ملاقات با امام عليهالسلام در خدمت او بود و در اوقامت نماز براى حضرت اذان مىگفت، و در روز عاشورا كه آتش جنگ شعله ور گرديد حجاج بن مسروق پيش آمد و از امام اجازه جنگ گرفته به ميدان رفت و مدتى مبارزه كرد و به طرف امام باز گشت، و در حالى كه بدنش غرق خون بود اين رجز را مىخواند:
اليوم القى جدك النبيا
ثم اباك ذالندى عليا
ذاك الذى نعرفه الوصيا(119) (120 )
امام عليهالسلام فرمود: من هم به شما ملحق و آنان را ملاقات خواهم كرد، سپس حجاج بن مسروق به ميدان باز گشت و آنقدر مبارزه كرد تا شهيد شد(121).
22 - يزيد بن مغفل جعفى
او از شعراى خوب و از شجاعان شيعه و از اصحاب على عليهالسلام در جنگ صفين بشمار مىرفت، او در مكه بهمراه حجاج بن مسروق به امام حسين عليهالسلام ملحق شد و روز عاشورا نزد امام حسين عليهالسلام آمد و براى مبارزه اذن گرفت و به ميدان رفت و اين رجز را خواند:
انا يزيد و انا ابن مغفل
و فى يمينى نصل سيف مصقل
اعلو به الهامات وسط القسطل
عن الحسين الماجد المفضل
ابن رسول الله خير مرسل(122 )
و آنچنان شجاعانه جنگيد كه دشمن را به حيرت واداشت، و پس از آنكه گروهى را بقتل رسانيد به فيض شهادت نائل آمد(123).
23 - حنظلْ بن اسعد شبامى
از بزرگان شيعه و مردى فصيح و شجاع و قارى قرآن بود، و فرزندى داشت به نام على كه در تاريخ از او ياد شده است. حنطله بعد ار ورود امام حسين عليهالسلام به كربلا به اردوى آن حضرت ملحق شد و امام او را بعنوان رسول نزد عمر بن سعد مىفرستاد، و چون روز عاشورا فرا رسيد نزد امام آمد و از آن حضرت براى جهاد اذن گرفت و در جلوى امام ايستاد و شروع به سخن گفتن با لشكر كوفه كرد و گفت: اى مردم! من بر عاقبت كار شما بيمناكم همانند روز احزاب و سرنوشت قوم نوح و عاد و ثمود، اى مردم! من از رسوائى شما در روز قيامت مىترسم، آن روزى كه هيچ نگهدارندهاى جز خدا نيست و كسى كه گمراه شد راهى بسوى هدايت ندارد. اى مردم! حسين را نكشيد كه خداوند شما را به عذاب خود مبتلا سازد و كسى كه افترا مىبندد، زيان خواهد بود.
امام حسين عليهالسلام به او فرمود: هنگامى كه تو اين گروه را به حق دعوت كردى و آنان نپذيرفتند و تصميم به ريختن خون تو و يارانت گرفتند و دست خود را به خون برادران صالح تو آلوده كردند، اينها مستوجب عذاب شدند.
حنظله بن اسعد به امام عليهالسلام عرض كرد: راست گفتى، فدايت شوم، آيا اجازه مىدهى كه به ملاقات پروردگارم شتافته و به برادرانم ملحق شوم ؟
آن حضرت اجازه داد و فرمود: برو بسوى چيزى كه بهتر از دنيا و آنچه در آن است، جهانى كه حدى نپذيرد و سلطنتى كه زوال نيابد.
حنظله گفت: السلام عليك يا ابا عبدالله صلى الله عليك و على اهل بيتك، ملاقات ما و شما در بهشت!
امام فرمود: آمين! آمين!
سپس به سپاه كوفه حلمه كرد و سرانجام بر او حمله كردند و او را به شهادت رساندند، رضوان الله تعالى عليه(124).
24 - عابس بن ابى شبيب(125)
او از قبيله بنى شاكر مىباشد كه طائفهاى است از همدان ؛ عابس از رجال شيعه و از رؤساى آنها و مردى شجاع و خطيبى تواناو عابدى پر تلاش و متهجد بود(126). (127)
عابس در روز عاشورا مىگفت: امروز روزى است كه بايد تلاش كنيم براى سعادت خويش با هر چه در توان داريم زيرا بعد از امروز حساب است و عمل بكار نيايد.
آنگاه نزد امام حسين عليهالسلام آمد و گفت: يا ابا عبدالله! بخدا سوگند روى زمين چه در نزديك و يا دور كسى عزيزتر و محبوبتر از تو نزد من نيست، اگر من چيزى عزيزتر از جانم و خونم داشتم كه فدايت كنم و كشته شدن را از تو دفع كنم، هر آينه تقديم مىكردم ؛ سپس گفت: «السّلام عليك يا ابا عبدالله اشهد انى على هداك و هدى ابيك» «سلام بر تو اى ابا عبدالله، من گواهى مىدهم كه بر راه شما و پدر شما استوارم و به راه راست هدايت مىيابم» سپس با شمشير بسوى دشمن آمد.
ربيع بن تميم گويد: چون ديدم كه عابس بسوى ميدان مىآمد او را شناختم و سابقه او را در جنگها مىدانستم كه او شجاعترين مردم است ؛ به سپاه عمر بن سعد گفتم: اين شخص شير شيران است، اين فرزند شبيب است، مبادا كسى به جنگ او رود ؛ پس عابس مكرر فرياد مىزد و مبارز مىطلبيد و كسى جرأت نمى كرد به ميدان او رود.
عمر بن سعد گفت: حال كه چنين است او را سنگباران كنيد، پس لشكر اينگونه كردند.
عابس كه چنين ديد زره از تن به در كرد و كلاه خود از سر برداشت سپس بر سپاه كوفه حمله كرد.
وقت آن آمد كه من عريان شوم
جسم بگذارم سراسر جان شوم
آزمودم مرگ من در زندگى است
چون رهم زين زندگى پايندگى است
آنچه غير از شورش و ديوانگى است
اندرين ره روى در بيگانگى است
ربيع بن تميم مىگويد: سوگند بخدا او را ديدم كه بيش از دويست رزمنده را تار و مار كرد، پس بر او از هر طرف حمله بردند و او را شهيد كردند، و من شاهد بودم كه سر عابس بن شبيب در دست مردانى بود و منازعه مىكردند، اين مىگفت من عابس را كشتهام و ديگرى مىگفت من كشتهام. عمر بن سعد گفت: مخاصمه نكنيد، سوگند بخدا يك نفر نمى تواند اين مرد را كشته باشد(128).
از شور تو پر، كون و مكان شد عابس
!در سوگ تو خون، دل جهان شد عابس
تن از تو و، تو برهنهتر از تن خويش
عريانتر ازين نمى توان شد عابس
25 - شوذب بن عبدالله
او از رجال شيعه و از معدود دليران بنام و حافظ حديث از امير المؤمنين عليهالسلام بود، و مجلس حديث داشت كه شيعيان نزد او آمده و اخذ حديث مىكردند. با عابس بن ابى شبيب از كوفه به مكه آمد و نزد امام عليهالسلام ماند تا روز عاشورا، و چون جنگ آغاز شد به مبارزه پرداخت. عابس او را طلب كرد و از تصميم او مبنى بر يارى امام و شهادت در راه او سؤال كرد و او عزم خود را بر شهادت ابراز نمود و همانند دليران به مبارزه پرداخت تا به شهادت رسيد(129).
26 - جَون بن ابى مالك(130)
او بنده سياه چرده ابوذر غفارى بود كه نزد امام عليهالسلام آمد و براى مبارزه اجازه خواست. امام حسين عليهالسلام فرمود: تو از جانب ما مأذونى و براى عافيت همراه ما آمدهاى، خود را در مشقت مينداز!
گفت: من در راحتى باشم و در سختى شما را تنها بگذارم ؟!! بخدا سوگند هر چند كه بوى بدن من بد، و حسب من رفيع نيست ولى امام بزرگوارى چون تو بوى مرا خوش و بدنم را مطهر و رنگ روى مرا سفيد مىكند و به بهشتم مژده مىدهد! بخدا سوگند كه از شما جدا نگردم تا خون سياه من با خون شريف شما آميخته گردد! بعد شروع به رجز خوانى كرد:
كيفترى الفجّار ضرب الاسود
بالمشرفى القاطع المهنّد
أذبُّ عنهم باللّسان و اليد
ارجو به الجنْ يوم المورد(131)
و شجاعانه به جنگ با دشمن پرداخت و بيست و پنچ نفر از آنان را به قتل رساند تا اينكه شهيد شد.
امام حسين عليهالسلام بر بالين او حاضر شد و گفت: خدايا روى او را سپيد و بوى او را خوش و او را با نيكان محشور كن و با محمد و آل محمد آشنا و معاشر گردان.
از امام باقر عليهالسلام روايت شده كه: هر كسى كشته خود را از ميدان بيرون مىبرد و به خاك مىسپرد، اما جون كسى را نداشت تا او را از ميدان بيرون برد، بهمين جهت پيكر پاره پاره او را پس از ده روز ديدند در حالى كه بوى مشك از بدنش به مشام مىرسيد(132).
27 - عبدالرحمن الارحبى
او از تابعين و مردى شجاع و دلاور بود و بهمراه قيس بن مسهر با نامههاى مردم كوفه در مكه در شب دوازدهم ماه رمضان به خدمت امام رسيد، و امام عليهالسلام عبدالرحمن را همراه مسلم بن عقيل به كوفه فرستاد و او مجدداً بازگشت و از جمله ياران امام بود. در روز عاشورا چون آن حال را مشاهده نمود اذن گرفت، امام عليهالسلام او را اجازه داد، پس به ميدان آمد و مبارزه كرد و رجز خواند:
صبراً على الاسياف و الاسنّْ
صبراً عليها لدخول الجنّْ(133)
تا آنكه به شهادت رسيد(134)
28 - غلام تركى
او غلام امام عليهالسلام و از قاريان قرآن بود، اذن گرفت و به ميدان آمد مبارزه مىكرد و رجز مىخواند:
البحر من طعنى و ضربى يصطلى
و الجوُّ من سهمى و نبلى يمتلى
اذا حسامى فى يمينى ينجلى
ينشقُّ قلب الحاسد المبجل(135)
و گروهى از سپاهيان دشمن را كشت سپس به علت زخمهاى وارده بر روى زمين افتاد. امام حسين عليهالسلام آمد و گريست! و صورت بر صورتش نهاد!
غلام همين كه چشمش را باز كرد و امام عليهالسلام را بر بالين خود مشاهده كرد لبخندى زد و سپس جان داد(136).
29 - انس بن حارث
او از اصحاب رسول خداست كه در غزوههاى بدر و حنين در خدمت آن حضرت بود و احاديثى از پيامبر اكرم (ص) نقل كرده كه از جلمه آنها اين حديث است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «اين فرزندم حسين در زمين كربلا كشته خواهد شد. هر كس در آنجا باشد بايد او را يارى كند»(137). (138)
او روز عاشورا از امام عليهالسلام اذن گرفت و عمامه خود را به كمر بست و با پارچهاى ابروهاى خود را به بالا برده، بست! امام عليهالسلام چون او را با اين هيئت مشاهده كرد گريست و فرمود: «شكر الله لك يا شيخ»، او با همان كهنسالى هجده نفر از لشكريان كوفه را به قتل رسانده و آنگاه شهيد شد، رضوان الله تعالى عليه(139).
30 - عبدالله بن عروه
31 - عبدالرحمن بن عروه
اين دو برادر، جدشان از اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام بوده و در كربلا به امام حسين عليهالسلام ملحق شدند و در روز عاشورا به نزد آن حضرت آمده و سلام كردند و گفتند: دوست داريم كه در برابرت مبارز كرده و از حريم تو دفاع كنيم.
امام عليهالسلام فرمود: مرحباً بكما! آفرين باد بر شما! و اين دو برادر در نزديكى امام با دشمن مبارزه كردند تا اينكه شهيد شدند(140).
و در زيارت ناحيه آمده است: «السلام على عبدالله و عبدالرحمن ابنا عروْ بن حراق الغفاريَّين»(141).
32 - عمرو بن جناده
عمرو بن جناده انصارى بعد از شهادت پدرش جنادْ بن حارث انصارى، به خدمت امام حسين عليهالسلام آمد در حالى كه يازده سال بيشتر نداشت. امام عليهالسلام به او اجازه نداد و فرمود: پدر اين كودك در حمله اول شهيد شده و شايد مادرش از اين كار ناخشنود باشد.
آن كودك گفت: مادرم به من فرمان داده است كه به ميدان روم!
وقتى امام عليهالسلام سخن او را شنيد او را اذن داد(142)، پس به ميدان رفت و شهيد شد و سر او را از تن جدا كرده و بسوى امام حسين عليهالسلام پرتاب نمودند! مادرش آن سر را گرفت و خاك و خون از آن پاك كرد و آن را بر سر مردى از سپاه كوفه كه در نزديكى او قرار داشت، كوبيد و او را به هلاكت رساند، بعد به خيمه بازگشت و عمود خيمه - و به قولى شمشيرى - را برگرفت و اين رجز خواند:
انا عجوزٌ سيّدى ضعيفه
خاويْ باليْ نحيفه
اضربكم بضربْ عنيفه
دون بنى فاطمْ الشّريفه(143)
سپس به دشمن حمله كرد و دو نفر را كشت، سپس امام حسين عليهالسلام او را به خيمه باز گرداند(144).
33- واضح التركى
او مردى شجاع و قارى قرآن و ترك زبان بود و با جنادْ بن حارث به حضور امام حسين عليهالسلام آمده بودند، و گمان دارم همان كسى است كه اهل مقاتل ذكر كردهاند كه روز عاشورا را در مقابل سپاه كوفه ايستاد و پياده با شمشير مبارزه مىكرد و رجز مىخواند و چون روى زمين افتاد به امام عليهالسلام استغاثه كرد، امام بر بالين او آمد و دست بر گردن او نهاد در حالى كه او جان مىداد و او به خود مىباليد كه: چه كسى همانند من است در حالى كه پسر رسول خدا صورتش را بر صورتم گذارده است، سپس به ملكوت اعلى پيوست(145).
34 - رافع بن عبدالله
او با مولايش مسلم بن كثير هنگامى كه امام عليهالسلام وارد كربلا شده بود، خدمت آن حضرت رسيد و در جنگ با سپاه كوفه شركت كرده و بعد از مسلم بن كثير و پس از نماز ظهر مبارزه كرد و شهيد شد(146).
35 - يزيد بن ثبيط
او از اصحاب ابوالاسود و از شيعيان بصره و در ميان قومش شريف و بزرگوار بوده است، با دو فرزندش از بصره به مكه آمد و با امام عليهالسلام رهسپار كربلا شد و پس از مبارزه با دشمن به شهادت رسيد(147).
36 - بكر بن حى
او با عمر بن سعد و سپاه كوفه به جنگ حسين عليهالسلام آمده بود، روز عاشورا كه آتش جنگ مشتعل گرديد، متوجه امام شد و توبه كرد و از سپاه كوفه جدا گرديد و با آنها مبارزه كرد و در مقابل امام حسين عليهالسلام شهيد شد(148).
37 - ضر غامْ بن مالك
او از شيعيان كوفه و از كسانى بود كه با مسلم بيعت كرده بود. چون مردم، مسلم را تنها گذاشتند او با سپاه عمر بن سعد به كربلا آمد و به امام عليهالسلام ملحق گرديد و با سپاه كوفه مقاتله كرد و در برابر امام حسين عليهالسلام بعد از نماز ظهر در مبارزه با دشمنان به شهادت رسيد(149)، و اين رجز را مىخواند:
اليكم من مالك ضرغام
ضرب فتى يحمى عن الكرام
يرجو ثواب الله بالتمام
سبحانه من ملك علام(150)
38 - مجمع بن زياد
او در منازل جهينه اطراف مدينه به اصحاب امام عليهالسلام پيوست و بعد از خبر شهادت مسلم همچنان با امام بود تا در كربلا برابر آن حضرت به شهادت رسيد(151).
39 - عباد بن مهاجر
او نيز درميان راه در منزلى كه از منازل جهينه بود به امام عليهالسلام ملحق و در كربلا با آن حضرت به شهادت رسيد(152).
40 - وهب بن حباب كلبى
وهب بن حباب اذن جهاد گرفت و رهسپار ميدان گرديد، قتالى نيكو با دشمن نمود و بر سختيها و ناراحتيها شكيبائى كرد، و برگشت بسوى همسر و مادرش كه در كربلا به او بودند، پس به مادرش گفت: آيا از من راضى شدى ؟
گفت: از تو راضى نشوم مگر آن زمان كه پيش روى حسين و در راه او كشته گردى.
همسرش به او گفت: مرا به ماتم خويش اندهناك مكن.
مادرش گفت: اى پسرك من! از تقاضاى همسرت روى گردان و برابر حسين عليهالسلام مقاتله كن تا به شفاعت جدش در روز قيامت نائل شوى .
پس جنگيد تا دستانش قطع شد ؛ همسرش چوبى را بدست گرفت و سوى او روانه شد و به او گفت: پدر و مادرم به فدايت، از حرم پيامبر دفاع كن و مقاتله نما.
وهب خواست او را بازگرداند، امتناع كرد، امام حسين عليهالسلام به او گفت: بازگرد خدا تو را از اهل بيت جزاى خير دهد؛ پس به خيمهها باز گشت و وهب مقاتله نمود تا به شهادت رسيد(153).
41 - حبشى بن قيس بن سلمه
جد او از اصحاب رسول خداست و از قبيله نَهْم است، و پدر او نيز گويا محضر پيامبر گرامى را درك كرده بود. او در ايامى كه هنوز در كربلا صحبت از جنگ نبود به خدمت امام حسين عليهالسلام آمده و بهمراه آن حضرت شهيد شد(154).
42 - زياد بن عريب
از قبيله همدان و مكنى به ابى عمره است، مردى متهجد و اهل عبادت بود، پدر او از اصحاب پيامبر بود و خود او نيز محضر پيامبر گرامى را درك كرده بود، مردى شجاع و معروف به عبادت و پرهيزگارى بوده است. مهران كاهلى مىگويد: در كربلا حضور داشتم، مردى را ديدم شديداً مىجنگيد و هرگاه كه بر سپاه كوفه حمله مىكرد آنها را پراكنده مىساخت سپس به نزد امام حسين عليهالسلام آمده و مىگفت:
ابشر هديت الرشد يابن احمد
! فى جنّْ الفردوس تعلو صعدا(155)
سؤال كردم: او كيست ؟
گفتند: او ابوعمره حنظلى است.
پس شخصى به نام عامر بن نهشل راه را بر او گرفت و او را به شهادت رساند و سر او را از بدن جدا كرد(156).
43 - عقبْ بن صلت
اين مرد نيز در ميان راه مكه به كربلا در يكى از منازل جُهينه به خدمت امام حسين عليهالسلام آمد و از او جدا نشد تا در كربلا به شهادت رسيد(157).
44 - قعنب بن عمر
او از شيعيان بصره و با حجاج بن بدر از بصره به مكه آمده و به ياران امام عليهالسلام ملحق شد و در روز عاشورا برابر آن حضرت به شهادت رسيد(158). و در زيارت ناحيه آمده است: «السلام على قعنب بن عمر النميرى»(159).
45 - انيس به معقل
او نيز مردى شجاع بود و پس از مبارزهاى سخت به فيض شهادت نائل آمد(160).
46 - قرْ بن ابى قرْ
او به دفاع از فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرداخت و با دشمن جنگيد و بعد از به هلاكت رساندن شصت و شش نفر از سپاه دشمن به شهادت رسيد(161).
47 - عبدالرحمن بن عبدالله اليزنى
او نيز براى رسيدن به فوز عظيم شهادت راهى ميدان گرديد و همانند ديگر ياران امام حسين عليهالسلام مقاتله كرد و شهيد شد، و اين رجز را مىخواند:
انا ابن عبدالله من آل يزن
دينى على دين الحسين و الحسن
اضربكم ضرب فتى من اليمن
ارجو بذلك الفوز عند المؤتمن(162). (163)
48 - يحيى المازنى
اين دلاور نيز با خواندن رجز - كه حاكى از شجاعت او و نداشتن خوف و ترس از مرگ بود - همانند لشكرى بر دشمن يورش برد و سرانجام برابر امام عليهالسلام به شهادت رسيد(164).
49 - منجح
شيخ طوسى او را از اصحاب امام حسين عليهالسلام ذكر كرده است كه در كربلا با آن حضرت شهيد شد.
از ربيع الابرار زمخشرى نقل شده است كه حسنيه جاريه امام حسين عليهالسلام بود كه او را از نوفل بن حارث خريدارى كرده بود سپس او را به مردى به نام سهم تزويج كرد و از او منحج متولد شد، و مادرش حسنيه در خانه امام سجاد عليهالسلام خدمت مىكرد، چون امام حسين عليهالسلام بسوى عراق آمد منحج نيز بهمراه مادرش به كربلا آمد و در كربلا در آغاز جنگ به شهادت رسيد(165).
50 - سويد بن عمرو
مردى شريف و كثير الصلاْ بود و در ميدان جنگ همانند شير خشمگين مبارزه مىكرد و در روياروئى با بلاها و سختيها بسيار مقاوم بود و او آخرين نفر از اصحاب امام عليهالسلام است كه شهيد شده است.
نوشتهاند: او جراحات زيادى برداشته و در ميان كشتگان افتاده بود، بعد از زمانى كه به هوش آمد و شنيد كه مىگويند: حسين عليهالسلام كشته شده است، در خود قوتى يافت بپاخاست و با خنجرى كه بهمراه داشت ساعتى با دشمن مبارزه كرد تا او را عروْ بن بكار و زيد بن ورقأ شهيد كردند(166).
خطاب امام عليهالسلام به يارانش
امام عليهالسلام اصحاب خود را مخاطب قرار داد و فرمود: پايدارى كنيد اى بزرگ زادگان! مرگ بمانند پلى است كه شما را از سختيها و دردهاى دنيا بسوى بهشت وسيع و نعمت دائم الهى عبور مىدهد، كداميك از شما ترك زندان به اميد آرميدن در قصر را نمى پسنديد ؟! پدرم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برايم حديث كرد كه فرمود: دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ جسر مؤمن است بسوى بهشت و پل كافر است بسوى جحيم، نه به من دروغ گفته شده و نه من دروغ مىگويم(167).
اصحاب امام حسين عليهالسلام در رفتن بسوى ميدان و مبارزه و شهادت برابر آن حضرت بر يكديگر سبقت مىگرفتند(168) و مبارزه سختى كردند تا اينكه روز به نيمه رسيد، حصين بن نمير كه فرماندهى تير اندازان سپاه كوفه را بر عهده داشت چون مقاومت اصحاب امام را ديد، به سپاه پانصد نفرى خود دستور داد تا ياران امام را تير باران كنند.
در اثر اين تيراندازى، تعداد ديگرى از اصحاب امام عليهالسلام مجروح و تعدادى از اسبها نيز از پاى در آمدند. چون تعداد ياران امام حسين عليهالسلام اندك بود لذا هر يك نفر از آنان كه به شهادت مىرسيد، جاى خالى او در ميانه اصحاب كاملا نمايان مىشد، ولى از سپاه دشمن بعلت كثرت، هر تعدادى كه از آنها كشته مىشد، در ظاهر نقصانى پديد نمى آمد(169).
امام حسين عليهالسلام روى به عمر بن سعد كرد و گفت: براى آنچه كه امروز تو مشاهده مىكنى روزى خواهد بود كه تو را آزرده خواهد كرد.
سپس امام عليهالسلام دستش را بسوى آسمان بلند كرد و گفت: اى خدا! اهل عراق ما را فريفتند و با ما خدعه كردند و با برادرم حسن بن على كردند آنچه كردند ؛ خدايا! شيرازه امور آنان را از هم بگسل(170).
مبارزه ياران امام عليهالسلام
عمر بن سعد چون ديد كه او و يارانش توان مقاومت در مقابل امام عليهالسلام و اصحابش را ندارند، افرادش را فرستاد تا خيمهها را از جانب راست و چپ از جا بكنند تا بتوانند ياران امام را محاصره كنند. براى روياروئى با اين حليه جنگى، اصحاب امام در گروههاى سه نفره و چهار نفره افراد دشمن را كه در حال كندن خيمهها و غارت كردن آنها بودند از دم تير و شمشير مىگذراندند و اسبهاى آنها را از پاى در مىآوردند، پس عمر بن سعد دستور داد تا خيمهها را بسوزانند!!(171)
امام (ع) فرمود بگذاريد آنها را بسوزانند تا به دست خود راه عبور خود را بسته باشند. و همانگونه كه امام (ع) پيشبينى فرمود، شد (172).
حمله به خيام
سپاهيان تحت امر شمر، طبق دستور ابن سعد به آتش زدن خيمهها مشغول شدند و شمر به خيمه امام (ع) نزديك شد و با نيزه به سوى خيمه اشاره رفت و فرياد زد: آتش بيآوريد تا اين خيمه را با كسانى كه در آن هستند بسوزانم .
اهل حرم در حالى كه فرياد مىزند، از خيمه بيرون ريختند، امام حسين عليهالسلام بر سر شمر فرياد زد: اى پسر ذى الجوشن! تو آتش طلب مىكنى كه خيمه مرا با اهل بيتم بسوزانى ؟! خدا تو را در آتش عذاب خود بسوزاند.
حميد بن مسلم كه در آنجا حضور داشت به شمر گفت: پناه مىبرم به خدا! آتش زدن خيمهها سزاوار نيست، آيا مىخواهى اين كودكان معصوم و زنهاى بى پناه را در آتش بسوزانى و به دست خود اسباب عذاب ابدى خود را فراهم سازى ؟! بخدا قسم كه اكتفا به كشتن مردان اينها، امير تو را خوشحال مىكند! چه نيازى به كشتن كودكان و زنان است ؟!
شمر پرسيد: تو كيستى ؟
حميد بن مسلم از بيم جان، خود را معرفى نكرد تا از گزند او در امان باشد(173).
شبث بن ربعى به شمر گفت: تو را تا به اين حد قسى القلب نمى شناختم و رفتارى از اين زشتتر از تو نديده بودم، آيا تصميم دارى كه با زنان مقابله كنى و آنها را بترسانى ؟!
در اين هنگام شمر - لعنْ الله عليه - باز گشت(174).
ضحاك بن عبدالله(175)
او از قبيله همدان بود و در ميان راه به امام حسين عليهالسلام و يارانش پيوست. چون ياران امام عليهالسلام شهيد شدند و آن حضرت تنها ماند نزد امام آمد و گفت: من با شما بودم و مىخواستم تا وقتى كه اصحاب وفادارت به شهادت نرسيدهاند، از شما دفاع كنم، اكنون كه همه رفتند و شما تنها ماندهايد، من در خود قدرت دفاع از شما را نمى بينم، اجازه ده تا از راهى كه آمدهام باز گردم!!
امام عليهالسلام به او اجازه داد و او فرار را برقرار ترجيح داد و جاسوسان عمر بن سعد راه را بر او گرفتند، و هنگامى كه او را شناختند رهايش كردند و او از كربلا رفت!(176)
توجيه احمقانه و اعتراف به شجاعت و بزرگوارى ياران امام عليهالسلام
به يكى از كسانى كه در سپاه كوفه حضور داشت، گفته شد: واى بر تو! چرا تو فرزند پيغمبر را كشتى ؟!
آن مرد گفت: دهانت خرد باد! تو اگر مىديدى آنچه كه ما در كربلا ديديم، تو هم همين كار را مىكردى! آنها دست به قبضه شمشير مىبردند و مانند شيران غرنده به ما حمله مىكردند و خود را در دهان مرگ مىانداختند! امان قبول نمى كردند، رغبتى به مال و منال دنيا نداشتند! هيچ چيزى نمى توانست در ميان ايشان و مرگ فاصله بيندازد. اگر با آنها نمى جنگيديم، همه ما را از دم شمشير مىگذرانيدند، چگونه مىتوانستيم از جنگ كردن با آنها خودارى كنيم ؟!!(177)
ابن عمارْ از پدرش نقل مىكند كه: از حضرت صادق عليهالسلام سؤال كردم و گفتم: از اصحاب امام حسين عليهالسلام و اقدام آنها بر فداكارى و ايثار جان مرا آگاه كن.
آن حضرت فرمود: پرده و حجاب از برابر آنان برداشته شد و منازل خويش را در بهشت مشاهده كردند بطورى كه بر شهادت و كشته شدن شتاب مىكردند تا با حور معانقه نموده و بسوى جايگاه خود در بهشت بروند(178).
اين شاعر عرب، چه زيبا، حالات اصحاب امام را ترسيم كرده است:
جادوا بانفسهم فى حب سيدهم
و الجود بالنفس اقصى غايْ الجود
السابقون الى المكارم و العلى
و الحائزون غداً حياض الكوثر
لولا صوارمهم و وقع نبالهم
لم تسمع الاذان صوت مكبر(179) (180)
تاج بر سر بوالبشر خاك شهيدان توست
اين شهدا تا ابد فخر بنى آدمند
خاك سر كوى تو زنده كند مرده را
زانكه شهيدان آن جمله مسيحا دمند
شهداى بنى هاشم
پس از اينكه ياران امام عليهالسلام يكى از ديگرى به خدمت آن حضرت آمدند و اذن گرفتند و جانانه مبارزه كردند تا به فيض شهادت نائل آمدند، جز اهل بيت خاص آن حضرت، ديگر كسى براى دفاع از حريم حرمت امام عليهالسلام باقى نماند و نوبت فداكارى به اهل بيت رسيد(181) ؛ اينك به شرح احوال و توصيف جانبازيهاى آنان مىپردازيم:
على بن الحسين
حضرت على بن الحسين (على اكبر) در يازدهم ماه شعبان(182) سال سى و سوم هجرت متولد شد(183). او از جد بزرگوارش على بن ابى طالب عليهالسلام حديث نقل مىكرد، و ابن ادريس در «سرائر» به اين مطلب اشاره نموده است. كنيه او ابوالحسن و ملقب به اكبر است زيرا او بر اساس روايات موثق بزرگترين فرزند امام حسين عليهالسلام بود(184).
مادرش ليلى دختر ابى مرْ بن عروْ بن مسعود ثقفى است(185). و از نظر وجاهت و تناسب اندام كسى همتاى حضرت على اكبر نبود.
در روز عاشورا به محض اينكه از پدر اذن جنگيدن طلبيد، امام عليهالسلام به او اجازه فرمود، پس نگاهى از سر مهر بر او انداخت و بعد سر خود را به زير افكند و اشك در چشمان مباركش حلقه زد(186) و انگشت سبابه خود را به طرف آسمان بالا برد و گفت: خدايا! گواه باش جوانى را براى جنگ با كفار به ميدان فرستادم كه از نظر جمال و كمال و خلق و خوى شبيهترين مردم به رسول تو بود و ما هر وقت كه مشتاق ديدار پيامبر تو مىشديم، به صورت او نظر مىكرديم، خدايا! بركات زمين را از آنها دريغ كن و جمعيت آنها را پراكنده ساز و در ميان آنها جدائى افكن و امراى آنها را هيچگاه از آنان راضى مگردان! كه اينان ما را دعوت كردند كه به يارى ما برخيزند و اكنون بر ما مىتازند و از كشتن ما ابائى ندارند.
سپس امام عليهالسلام رو به عمر بن سعد كرده، فرياد زد: خدا رحم تو را قطع كند، و هيچ كار را بر تو مبارك نگرداند، و بر تو كسى را بگمارد كه بعد از من سر تو را در بستر از تن جدا كند، و رشته رحم تو را قطع كند كه تو قرابت من با رسول خدا را ناديده گرفتى ؛ پس با آواز بلند اين آيه را تلاوت كرد (ان الله اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهيم و آل عمران على العاليمن* ذريْ بعضها من بعض و الله سميع عليم)(187).
در اين هنگام على اكبر خروشيد و بر سپاه كوفه حمله كرد(188) در حالى كه اين رجز مىخواند:
انا على بن حسين بن على
نحن و بيت الله اولى بالنبى
اطعنكم بالرمح حتى ينثنى
اضربكم بالسيف احمى عن ابى
ضرب غلام هاشمى علوى
والله لا يحكم فينا ابن الدعى(189)
و چندين بار بر سپاه دشمن تاخت و بسيارى از سپاهيان كوفه را كشت تا اينكه دشمن از كثرت كشته شدگان به خروش آمد!
و روايت شده است كه آن بزرگوار با اينكه تشنه بود يكصدو بيست نفر را كشت(190)، آنگاه نزد پدر آمد در حالى كه زخمهاى زيادى برداشته بود و گفت: اى پدر! عطش مرا كشت و سنگينى سلاح مرا به زحمت انداخت، آيا جرعه آبى هست كه توان ادامه رزميدن با دشمنان را پيدا كنم ؟!
امام حسين عليهالسلام گريست و فرمود: واغوثاه! اى پسر من! اندكى ديگر به مبارزه خود ادامه بده، ديرى نمى گذرد كه جد بزرگوارت رسول خدا را زيارت خواهى كرد و تو را از آبى سيراب كند كه ديگر هرگز احساس تشنگى نكنى.
برخى از مورخان نوشتهاند(191) كه امام عليهالسلام به او فرمود: اى پسرم! زبان خود را نزديك آر! و بعد زبان او را در دهان گرفت و مكيد و انگشترى خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان بگذار و بسوى دشمن بازگرد، اميدوارم كه هنوز روز به پايان نرسيده باشد كه جدت رسول خدا جامى به تو نوشانَد كه هرگز تشنه نگردى ؛ پس به ميدان باز گشت و اين رجز را مىخواند:
الحرب قد بانت لها الحقايق
و ظهرت من بعدها مصادق
و الله رب العرش لا نفارق
جموعكم او تعمد البوارق(192)
و همچنان مىرزميد تا اينكه تعداد افرادى كه بدست او به هلاكت رسيدند به دويست نفر رسيد(193).
لشكريان عمر بن سعد از كشتن على بن الحسين پرهيز مىكردند، ولى مرْ بن منقذ عبدى كه از دلاورى او به تنگ آمده بود گفت: گناه همه عرب بر گردن من اگر اين جوان بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننشانم! پس على اكبر به او رسيد در حالى كه بر آن سپاه حمله ور بود، مرْ بن منقذ راه بر او گرفت و با نيزهاى او را از اسب بر زمين انداخت، آن گروه در اطراف او جمع شده و با شمشير پاره پارهاش كردند!(194)
و بعضى نقل كردهاند كه مرْ بن منقذ ابتدا به نيزه به پشت او زد و بعد با شمشير ضربتى به فرق آن بزرگوار وارد كرد كه فرق مباركش را شكافت و او دست به گردن اسب خود انداخت ولى اسب كه ظاهراً خون روى چشمانش را گرفته بود او را در ميان سپاه دشمن برد و دشمن از هر طرف بر او تاخت و بدن مباركش را پاره پاره كرد(195)، كه در اين هنگام فرياد زد: السلام عليك يا ابتاه، اين جدم رسول خداست كه مرا سيراب كرد و او امشب در انتظار توست(196)، تو را سلام مىرساند و مىگويد: در آمدنت به نزد ما شتاب كن ؛ سپس فريادى زد و به شهادت رسيد(197).
امام حسين عليهالسلام بر بالين على آمد و صورت بر صورتش نهاد و گفت: خدا بكشد گروهى كه تو را كشتند و گستاخى از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شكستند.
پس از تو خاك بر سر دنيا!(198)
در اين حال صداى گريه آن حضرت بلند شد بگونهاى كه كسى تا آن زمان صداى گريه او را نشنيده بود(199)، آنگاه سر على را بر دامان گرفت و در حالى كه خون از دندانهايش پاك مىكرد و بر صورتش بوسه مىزد گفت: فرزندم تو! هم از محنت دنيا آسوده شدى و بسوى رحمت جاودانه حق رهسپار گشتى و پدرت پس از تو تنها مانده است، ولى بزودى به تو ملحق خواهد شد(200).
در اين هنگام زينب كبرى عليها السلام با شتاب از خيمه بيرون آمد در حالى كه فرياد مىزد: يا اخياه! و ابن اخياه و خود را بر روى على بن الحسين افكند. امام حسين عليهالسلام او را از روى كشته على اكبر برداشت و به خيمه باز گرداند و به جوانان دستور داد تا جسد على را از ميدان بيرون برند و آنان پيكر على اكبر را در برابر خيمهاى كه در مقابل آن مبارزه مىكردند بر زمين نهادند(201).
امام حسين عليهالسلام به خيمه باز گشت در حالى كه محزون بود، سكينه عليها السلام پيش آمد و از پدر سراغ برادرش را گرفت و امام خبر شهادت او را به دخترش داد، سكينه عليها السلام در حالى كه فرياد مىزد خواست از خيمه خارج شود، امام حسين عليهالسلام اجازه نداد و فرمود: اى سكينه! تقواى خدا پيشه كن و شكيبا باش.
سكينه گفت: اى پدر! چگونه صبر كند كسى كه برادرش را كشتهاند(202). (203)
خاندان عقيل بن ابى طالب
1 - عبدالله بن مسلم بن عقيل
او فرزند رقيه دختر امير المؤمنين عليهالسلام بود، و بعد از على بن الحسين به ميدان آمد(204) در حالى كه رجز مىخواند مىگفت:
اليوم القى مسلماً و هو ابى
وفتيْ بادوا على دين النبى
ليسوا كقوم عرفوا بالكذب
لكن خيار و كرام النسب(205)
نوشتهاند كه: طى سه حمله متوالى نود و هشت نفر از سپاه كوفه را به دوزخ فرستاد(206). مردى به نام عمرو بن صبيح تيرى بسوى او پرتاب كرد در حالى كه عبدالله بن مسلم(207) به طرف او مىتاخت و چون ديد كه پيشانى او را نشانه گرفته است دست بر پيشانى خود گذاشت تا از اصابت تير به پيشانى خود جلوگيرى كند ولى آن تيز دست او را به پيشانى دوخت و چون خواست دست خود را جدا كند نتوانست، در اين حال عمرو بن صبيح نيزه خود را به قلب او فرو برد و او را به شهادت رسانيد(208). (209)
2 - محمد بن مسلم بن عقيل
بعد از شهادت عبدالله بن مسلم بن عقيل، بنى هاشم و فرزندان ابى طالب بصورت هماهنگ بر سپاه كوفه حمله كردند(210) و امام حسين عليهالسلام فرياد زد: اى عموزادگان من! صبر و مقاومت پيشه خود سازيد، و اى اهل بيت من! شكيبا باشيد كه بعد از امروز ديگر هرگز روى سختى و مصيبت را نخواهيد ديد(211). (212)
و در اين حمله بود كه محمد بن مسلم به روى زمين افتاد و او را ابو مرهم ازدى و لقيط بن اياس جهنى به شهادت رساندند(213).
3 - جعفر بن عقيل
مادر او حوصأ دختر عمرو بن عامر است. او به ميدان آمد و شمشير زنان مىگفت:
انا الغلام الا بطحى الطالبى
من معشر فى هاشم و غالب
فنحن حقا سادْ الذوائب
فينا حسين اطيب الاطائب(214)
و پانزده نفر از سپاه كوفه را كشت و او را سرانجام مردى بنام بشر بن خوط به شهادت رساند(215). (216)
4 - عبدالرحمن بن عقيل
او به ميدان آمد و رجز خواند و از لشكر دشمن هفده سواره را به دوزخ روانه كرد و شخصى به نام عثمان بن خالد جهنى او را به شهادت رساند(217).
5 - عبدالله بن عقيل
به او عبدالله اكبر لقب داده بودند. به ميدان آمده و مبارزه كرد و عاقبت بدست عثمان بن خالد و مردى از قبيله همدان شهيد شد(218).
6 - محمد بن ابى سعيد بن عقيل
چون امام حسين عليهالسلام شهيد شد، نوجوانى از خيمه بيرون آمد در حالى كه نگران و مضطرب بود و به طرف چپ و راست خود با دل نگرانى نگاه مىكرد، سوارى بر او حمله كرد و ضربتى بر او وارد ساخت، از نام و نشانش پرسيدم، گفتند كه او محمد بن ابى سعيد بن عقيل است، از نام و نشان آن سوار پرسيدم، گفتند: لقيط بن اياس جهنى است.
هانى بن ثبيت حضرمى مىگويد: من در كربلا به هنگام كشته شدن امام حسين حضور داشتم، و ما ده نفر سواره بوديم و من دهمين آنها بودم كه اسبان را در ميدان به جولان در آورديم، ناگهان نوجوانى از اهل بيت حسين از خيمه بيرون آمد در حالى كه چوبى در دست و پيراهنى در بر داشته و به راست و چپ خود مىنگريست، در اين هنگام سوارى به او نزديك شد و بدن او را با شمشير پاره كرد.
هشام كلبى، ناقل اين خبر مىگويد: هانى بن ثبيت خود قاتل آن نوجوان بود ولى از ترس نام خود را ذكر نكرده است(219)
خاندان جعفر بن ابى طالب
1 - عون بن عبدالله بن حعفر
فرزند زينب كبرى عقيله بنى هاشم دختر على بن ابى طالب است(220).
عبدالله بن جعفر دو فرزند خود را به نام عون و محمد نزد امام حسين عليهالسلام فرستاد و آن دو در وادى عقيق به امام عليهالسلام ملحق شدند.
عون بن عبدالله در روز عاشورا به ميدان آمد و اين رجز را مىخواند:
ان تنكرونى فانا ابن جعفر
شهيد صدق فى الجنان ازهر
يطير فيها بجناح اخضر
كفى بهذا شرفا فى المحشر(221)
و سه نفر از سواران سپاه دشمن و هجده نفر از پيادگاه آنها را به قتل رساند، آنگاه عبدالله بن قطنه بر او حمله كرد و او را با شمشير به شهادت رسانيد(222).
2 - محمد بن عبدالله بن جعفر
فرزند خوصأ، دختر حفصه است. بعضى گفتهاند او قبل از برادرش عون بن ميدان آمد و اين رجز را مىخواند:
اشكو الى الله من العدوان
فعال قوم فى الردى عميان
قد بدلوا معالم القرآن
و محكم التنزيل و التبيان(223)
و ده نفر از آن گروه را كشت، سپس دشمن بر او حملهور شد و سرانجام او را شخصى به نام عامر بن نهشل تميمى به شهادت رسانيد(224).
3 - عبيدالله بن عبدالله بن جعفر
او نيز فرزند خوصأ دختر حفصه بود، و به يارى امام حسين عليهالسلام آمده بود كه به شهادت رسيد(225). و گفتهاند كه او را بشر بن حويطر قانصى به قتل رسانيد(226).
4 - قاسم بن محمد بن جعفر بن ابى طالب
او هميشه ملازم پسر عمويش امام حسين عليهالسلام بود و هرگز از او مفارقت نمى كرد، امام عليهالسلام دختر عمويش ام كلثوم كه دختر عبدالله بن جعفر و مادرش زينب كبرى بود به او تزويج نمود.
قاسم بهمراه همسرش به كربلا آمد و بعد از عون بن عبدالله بن جعفر به ميدان رفت و جمع كثيرى از دشمنان را كشت كه بعضى تعداد سوارگان از آنها را هشتاد نفر و از پيادگان را دوازده نفر ذكر كردهاند، تا آنكه جراحات زيادى برداشت، پس از هر سو بر او حملهور شدند و او را شهيد كردند(227).
5 - فرزندان امام حسن عليهالسلام
1 - قاسم بن حسن
مادرش رملد نام داشت(228) و او نوجوانى بود كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بود، وقتى براى اجازه ميدان رفتن خدمت امام حسين عليهالسلام رسيد، امام عليهالسلام نظر بر او افكند و دست بر گردن او انداخت و هر دو گريه كردند تا از حال رفتند، آنگاه براى مبارزه از امام اذن خواست ولى امام ابا كرد، قاسم به دست و پاى امام بوسه زد تا آن حضرت او را رخصت داد پس به ميدان آمد در حالى كه اشكش بر گونههايش جارى بود و اين رجز را مىخواند:
ان تنكرونى فانا ابن الحسن
سبط النبى المصطفى المؤتمن
هذا حسين كالاسير المرتهن
بين اناس لا سقوا صوب المزن(229)
نوشتهاند كه: صورت او همانند قرص ماه بود، پس جنگ شديدى كرد و با همان كودكى سى و پنج نفر را به قتل رساند.
حميد بن مسلم مىگويد: من در ميان سپاه كوفه ايستاده بودم و به اين نوجوان نظر مىكردم كه پيراهنى در بر و نعلينى بر پا داشت، پس بند يكى از آنها پاره شد و فراموش نمى كنم كه بند نعلين پاى چپ او بود، عمرو بن سعد ازدى به من گفت كه: من بر او حمله خواهم كرد.
به او گفتم: سبحان الله! چه منظورى دارى ؟ بخدا قسم كه اگر او مرا بكشد من دست خود را بسوى او دراز نكنم، اين گروه كه اطراف او را گرفتهاند او را بس است!
او گفت: من به او حمله خواهم كرد.
پس به قاسم حمله كرد و ضربتى بر فرق او زد كه به صورت بر زمين افتاد و فرياد بر آورد: يا عماه! پس حسين عليهالسلام با شتاب آمد و از ميان صفوف گذشته تابر بالين قاسم رسيد و ضربتى بر قاتل قاسم بن حسن زد، او دست خود را پيش آورد، دستش از مرفق جدا گرديد و كمك طلبيد، سپاه كوفه براى نجات او شتافتند و جنگ شديدى در گرفت و سنه او در زير سينه اسبان خرد شد(230)، غبار فضاى ميدان را پر كرده بود، چون غبار نشست،امام حسين را ديدم كه بر سر قاسم ايستاده و قاسم پاهاى خود را بر زمين مىكشد. امام حسين عليهالسلام فرمود: چقدر بر عموى تو سخت است كه او را به كمك بخوانى و از دست او كارى بر نيايد و يا اگر كارى هم بتواند انجام دهد براى تو سودى نداشته باشد، از رحمت خدا دور باد قومى كه تو را كشتند(231).
آنگاه امام حسين عليهالسلام قاسم را به سينه گرفت و او را از ميدان بيرون برد.
حميد بن مسلم مىگويد: من به پاهاى آن نوجوان نظر مىكردم و مىديدم كه بر زمين كشيده مىشود و امام سينه خود را به سينه او چسبانيده بود، با خود گفتم: كه او را به كجا مىبرد ؟ ديدم او را آورد و در كنار كشته فرزندش على بن الحسين و ساير شهداى خاندان خود قرار داد(232).
و در «كفايْ الطالب» آمده است: وقتى قاسم از روى اسب بر زمين افتاد و عمو را صدا زد، مادرش ايستاده بود و نظاره گر صحنه بود، و حسين عليهالسلام در حالى كه قاسم را به سينه گرفته بود اين اشعار را مىخواند:
غريبون عن اوطانهم و ديارهم
تنوح عليهم فى البرارى و حوشها
و كيف و لا تبكى العيون لمعشر
سيوف الاعادى فى البرارى تنوشها
بُدُورٌ توارى نُورها فتغيرت
محاسنها ترب الفلاْ نعوشها(233)
يكى در يتيم از رشته عشق
بر آمد تا كه گردد كشته عشق
به خاك پاى آن شه سود رخسار
بگفت اى از تو پيدا عرش دادار
غم بى ياريت اى داور داد
مرا درد يتيمى برده از ياد
2 - ابوبكر بن الحسن
او و برادرش قاسم از يك مادر و پدر بودند. از امام باقر عليهالسلام نقل است كه او را مردى به نام عقبْ الغنوى به شهادت رسانيد(234).
3 - عبدالله بن الحسن
در حالى كه سپاه كوفه امام عليهالسلام را محاصره كرده بود، عبدالله بن الحسن كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بود مىخواست خود را شتابان به امام عليهالسلام برساند، زينب كبرى خواست او را از اين عمل باز دارد ولى او مقاومت مىكرد و مىگفت: بخدا قسم كه از عمويم هرگز جدا نمى گردم. در اين هنگام بحر بن كعب - و بعضى گفتهاند حرملْ بن كاهل - با شمشير به امام حسين عليهالسلام حمله كرد، عبدالله به او گفت: اى پسر زن بدكاره! مىخواهى عمويم را بكشى ؟ و او شمشير خود را به طرف آن كودك فرود آورد، عبدالله دست خو را سپر قرار داد و شمشير، دست او را قطع كرده و آن را به پوست آيزان كرد، پس او فرياد مىزد: اى مادر!
امام حسين عليهالسلام آن كودك را در آغوش كشيد و گفت: اى پسر برادر! در اين سختى كشيبا باش و از خداى خود چشم نيكى دار تا تو را به پدران نيكوكارت ملحق كند.
حرملْ بن كاهل تيرى به او زد در حالى كه در دامان امام قرار داشت و آن كودك به شهادت رسيد(235).
4 - حسن بن الحسن
يكى ديگر از فرزندان امام مجتبى، حسن مثنى است، او روز عاشوار به ميدان آمد و همانند دليران رزمجو جنگيد تا به زمين افتاد ؛ هنگامى كه سپاه كوفه براى جدا كردن سرهاى شهدا آمدند، ديدند كه او هنوز زنده است و رمقى در او باقى است، اسمأ بن خارجه كه از خويشان مادرى او بود، وساطت كرد و او را با خود به كوفه برد و مداوا كرد تا زخمهاى تن او التيام يافت و بعد از كوفه به مدينه رفت(236).
فرزندان امير المؤمنين عليهالسلام
1 - عبدالله بن على
مادر او فاطمهام البنين است و هنگام شهادت امير المؤمنين عليهالسلام كودكى شش ساله بوده است. و در واقعه كربلا حدود 27 سال از عمرش مىگذشت. هنگامى كه اصحاب امام عليهالسلام و گروهى از اهل بيت او شهيد شدند، عباس بن على عليهالسلام برادران خود را كه از مادر با او يكى بودند خواند و گفت: به ميدان رويد.
اولين آنها عبدالله بن على كه از عثمان و جعفر بزرگتر بود بپاخاست، ابولفضل به او گفت: اى برادر! به ميدان برو تا تو را كشته در راه خدا ببينم و تو فرزندى ندارى، پس او به ميدان آمد و رجز مىخواند و شمشير مىزد و مبارزه كرد تا آنكه مردى بنام هانى بن ثبيت بر او حمله كرد و با شمشير ضربتى بر سر او وارد كرد و او را شهيد نمود(237).
2 - عثمان بن على
او بعد از برادرش عبدالله بن على به ميدان رفت در حالى كه بيست و يك سال از عمر او مىگذشت(238). و اين رجز را مىخواند:
انى انا عثمان ذو مفاخر
شيخى على ذو الفعال الطاهر
سنو النبى ذى الرشاد السائر
ما بين كل غائب و حاضر(239)
خولى بن يزيد تيرى بر او زد و او را به شهادت رسانيد. و برخى نوشتهاند كه: در اثر آن تير از اسب به روى زمين افتاد و مردى از قبيله بنى ابان بر او حمله كرد و او را شهيد نمود و سر او را از بدن جدا كرد(240).
3 - جعفر بن على
او هنگام شهادت على عليهالسلام دو ساله بود و با برادرش امام حسن عليهالسلام دوازده سال و با برادرش امام حسين عليهالسلام بيست و يك سال زندگى كرد، و روايت شده است كه امير المؤمنين عليهالسلام او را به نام برادرش جعفر نامگذارى كرد بجهت علاقهاى كه به برادرش داشت. او نيز به ميدان رفت و اين رجز را مىخواند:
انى انا جعفر ذو المعالى
ابن على الخير ذو النوال
ذاك الوصى ذو السنا و الوالى
حسبى بعمى جعفر و الخال
احمى حسينا ذى الندى المفضال (241) (242 )
و مبارزه كرد تا آنكه خولى بن يزيد بر او حملهور گرديد و او را به شهادت رسانيد و بعضى قاتل او را هانى بن ثبيت ذكر كردهاند(243).
4 - ابوبكر بن على
مورخان، نام او را ذكر نكردهاند و ابوبكر كنيه اوست، و مادر او ليلى دختر مسعود بن خالد است. او نيز به ميدان آمد و رجز خواند و مبارزه كرد تا اينكه به دست مردى از قبيله همدان شهيد شد(244).
5 - محمد بن على
او محمد اصغر است و امير المؤمنين عليهالسلام فرزند ديگرى به نام محمد دارد كه از او بزرگتر بوده است لذا او را محمد اصغر مىگويند، مادر او ام ولد است. او را مردى از قبيله بنى ابان به شهادت رسانيد(245)، بعضى مادر او را اسمأ بنت عميس نوشتهاند(246).
6 - عباس الاصغر(247)
از قاسم بن اسبغ مجاشعى نقل شده است كه گفت: وقتى كه سرهاى شهدا را وارد كوفه مىكردند سوارى را ديدم كه سر جوانى را كه محاسن نداشت به گردن اسب خود آويخته و صورت آن جوان مثل ماه شب چهارده مىدرخشيد، وقتى كه اسب، سرش را به زير مىبرد آن سر نازنين به زمين مىرسيد، از آن سوار سؤال كردم كه اين سر كدام مظلوم است كه به گردن اسب خود آويختهاى ؟!
گفت: سر عباس بن على!
گفتم: تو كيستى ؟
گفت: حرملْ بن كاهل اسدى.
قاسم گفت: چند روزى نگذشت كه ديدم صورت حرمله سياه شد(248).
7 - عباس بن على
او در سال بيست و شش هجرى متولد شد و مادر بزرگوار آن حضرت، ام البنين فاطمه دختر حزام بن خالد است.
على عليهالسلام به برادرش عقيل - كه عالم به انساب و اخبار عرب بود - فرموده بود: براى من زنى را كه فرزندانى شجاع بياورد انتخاب كن. عقيل، فاطمه دختر حزام را معرفى كرد و گفت: در عرب شجاعتر از پدران او كسى را نمى شناسم . على عليهالسلام با او ازدواج كرد و اول فرزندى كه از ام البنين بدنيا آمد عباس عليهالسلام بود كه او را به سبب زيبائى سيما، قمر بنى هاشم لقب داده بودند و كنيه او ابوالفضل است، و پس از عباس از ام البنين سه فرزند به ترتيب عبدالله و عثمان و جعفر متولد شدند. عباس بن على چهار ده سال با پدرش اميرالمؤمنين (ع) و مابقى عمر را در كنار دو برادرش زندگى كرد و هنگام شهادت سى و چهار سال از عمر شريفش گذشته بود. او در شجاعت بى نظير بود و هنگامى كه بر اسب سوار مىشد پاى مباركش به زمين مىرسيد.
از امام صادق عليهالسلام نقل شده است كه فرمود: عمويم عباس بن على داراى بصيرتى نافذ و ايمانى محكم و پايدار و در ركاب امام حسين عليهالسلام جهاد نمود و نيكو مبارزه كرد تا به شهادت رسيد(249).
و نقل شده كه روزى على بن الحسين عليهالسلام به فرزند عباس عليهالسلام كه نامش عبيدالله بود نظر كرد و گريست سپس فرمود: هيچ روزى بر رسول خدا سختتر از روز جنگ احد كه حمزْ بن عبدالمطلب شهيد گرديد و بعد از آن روز جنگ موته كه جعفر بن ابى طالب پسر عم او شهيد گشت، نبود ؛ و هيچ روزى همانند روز حسين نبود، سى هزار نفر گرد او جمع شدند كه خود را از اين امت مىدانستند! و با خون حسين به خدا تقرب مىجستند! و حسين عليهالسلام آنها را موعظه فرمود ولى نپذيرفتند، تا او را به ستم شهيد كردند.
سپس اما سجاد عليهالسلام فرمود: خدا عمويم عباس را رحمت كند! او خود را فداى برادرش حسين عليهالسلام نمود و ايثار كرد تا اينكه هر دو دست او قطع شد و خداوند به او همانند جعفر طيار دو بال عطا فرمود كه در بهشت با فرشتگان پرواز كند. و فرمود: براى عباس نزد خداى متعال منزلت و درجهاى است كه تمام شهدا در قيامت به آن درجه و منزلت غبطه مىخورند(250).
عدهاى از تاريخ نويسان نوشتهاند: عباس چون تنهائى امام عليهالسلام را ديد، نزد او آمد و گفت: آيا مرا رخصت مىدهى تا به ميدان روم ؟
امام حسين عليهالسلام گريه شديدى كرد و آنگاه گفت: اى برادر! تو صاحب پرچم و علمدار من هستى.
عباس گفت: اى برادر! سينهام تنگ و از زندگى خسته شدهام و مىخواهم از اين منافقان خونخواهى كنم.
امام حسين عليهالسلام فرمود: براى اين كودكان كمى آب تهيه كن.
عباس به ميدان آمد و سپاه كوفه را موعظه كرد و آنها را از عذاب خدا ترساند، ولى اثرى نكرد، پس بازگشت و ماجرا به برادر گفت، در آن هنگام بود كه فرياد العطش كودكان را شنيد، پس بر مركب سوار شد و مشگ و نيزه خود را برگرفت و آهنگ فرات نمود، چهار هزار نفر از سپاه دشمن كه بر فرات گمارده شده بودند او را احاطه كردند و او را هدف تير قرار دادند، عباس آنها را پراكنده كرد و هشتاد نفر از آنان را كشت تا وارد فرات شد، و چون خواست مقدارى آب بنوشد ياد عطش حسين و اهل بيت و كودكان او را از نوشيدن آب بازداشت، پس آب را ريخت و به قولى اين اشعار را خواند:
يا نفس من بعد الحسين هونى
و بعده لا كنت ان تكونى
هذا الحسين شارب المنون
و تشربين بارد المعين(251)
و مشگ را از آب پر كرد و بر شانه راست خود انداخت و راهى خميهها شد، لشكر كوفه راه را بر او بستند و از هر طرف او را محاصره نمودند، عباس با آنها پيكار مىكرد و اين رجز را مىخواند:
لا ارهب الموت اذا الموت زقى
حتى اوارى فى المصاليت لقا
نفسى لنفس المصطفى الطّهر وقا
انى انا العباس اغدو بالسقا
و لا اخاف الشر يوم الملنقى(252)
تا اينكه نوفل ارزق دست راست او را از بدن جدا كرد، آنگاه مشگ را بر دوش چپ نهاد و پرچم را به دست چپ گرفت و اين رجز را خواند:
و الله ان قطعتم يمينى
انى احامى ابدا عن دينى
و عن امام صادق اليقين
نجل النّبى الطاهر الامين(253)
دست چپ حضرت را نيز همان ملعون از مچ جدا كرد ؛ و نيز نقل شده است كه در آن هنگام حكيم بن طفيل كه در پشت درخت خرما كمين كرده بود شمشيرى بر دست چپ او زد و آن را از بدن جدا كرد، آن حضرت پرچم را به سينه خود چسبانيد و اين رجز را خواند:
يا نفس لا تخشى من الكفار
و ابشرى برحمْ الجبار
مع النّبى السّيد المختار
قد قطعوا ببغيهم يسارى
فاصلهم يا رب حر النار(254 )
پس مشگ را به دندان گرفت، آنگاه تيرى بر مشگ خورد و آبهاى آن فرو ريخت
و تير ديگرى بر سينه مباركش اصابت كرد، و بعضى گفتند تير بر چشم حضرت نشست، و برخى نوشتهاند كه عمودى آهنين بر فرق مباركش زدند كه از اسب بر زمين افتاد و فرياد بر آورد و امام عليهالسلام را صدا زد.
آن حضرت بر بالين عباس آمد و چون آن حال را ديد فرمود: «الان انكسر ظهرى و قلّت حيلتى» «الان كمرم شكست و راه چاره به رويم بسته شد»(255)، و چون چشم تير خورده و تن در خون طپيده عباس را بر روى زمين در كنار فرات ديد خم شد و در كنار او نشست، زار زار گريست تا عباس جان سپرد(256)، سپس او را بسوى خيمه برد(257).
بعضى هم گفتهاند: امام حسين عليهالسلام بدن عباس را بجهت كثرت جراحات نتوانست از قتلگاهش به جائى كه اجساد شهدا در آنجا بود حمل كند(258). (259)
آنگاه امام حسين عليهالسلام بر دشمن حمله كرد و از طرف راست و چپ بر آنان شمشير مىزد و آن سپاه از مقابلش مىگريختند و آن حضرت مىگفت: كجا فرار مىكنيد ؟ شما برادرم را كشتيد! شما بازوى مرا شكستيد! سپس به تنهائى به جايگاه اول خود باز مىگشت.
عباس آخرين شهيد از اصحاب امام حسين عليهالسلام بود، و بعد از او كودكانى از آل ابى طالب كه سلاح نداشتند شهيد شدند(260).
در بعضى از كتب آمده است: هنگامى كه عباس و حبيب بن مظاهر شهيد شدند اثر شكستگى در چهره امام حسين عليهالسلام ظاهر شد، پس با اندوه و غم نشست و اشكش بر صورت مباركش جارى شد(261).
سكينه نزديك آمد و از پدر سراغ عمويش عباس را گرفت، امام عليهالسلام خبر شهادتش را به او داد، در آن حال زينب فرياد بر آورد: و اخاه! و اعباساه! واضعيتنا بعدك!
در اين زمان زنان حرم به گريه در آمدند، و امام حسين عليهالسلام گريست و فرمود: واضعيتنا بعدك(262)! و اانقطاع ظهراه، سپس اين اشعار قرائت فرمود:
اخى يا نور عينى يا شقيقى
فَلى قد كنت كالركن الوثيق
اَيا ابن ابى نصحت اخاك حتّى
سقاك الله كأساً من رحيق
اَيا قمراً منيراً كنت عونى
على كل النوائب فى المضيق
فبعدك لا تطيب لنا حياْ
سنجمع فى الغداْ على الحقيق
اَلا للّه شكوائى و صبرى
و ما القاه من ظمأٍ وضيق(263)
8 - محمد بن عباس بن على
ابن شهر آشوب در بيان شهداى بنى هاشم با امام حسين عليهالسلام ذكر كرده است كه: بعضى گفتهاند محمد بن عباس بن على بن ابى طالب نيز شهيد شده است(264)
آخرين لحظهها و كودك شيرخوار
امام عليهالسلام به خيمه آمد و فرزندش عبدالله را نزد وى آوردند، آن حضرت او را در دامان خود نشانيد، در اين اثنأ مردى از بنى اسد تيرى پرتاب كرد و آن طفل را شهيد ساخت، پس امام عليهالسلام خون آن طفل را گرفت و چون دستش پر شد آن را روى زمين ريخت(265) و فرمود: پرودگارا!! اگر باران آسمان را از ما منع فرمودى خير ما را در اين خون قرار ده و انتقام ما را از اين گروه ستمگر بگير. آنگاه آن طفل را آورده و در كنار ديگر شهدا قرار داد(266).
در نقل ديگرى آمده است كه: امام عليهالسلام مقابل خيمهها آمد و به زينب گفت: فرزند كوچكم را نزد من آريد تا با او وداع كنم، پس او را گرفته و صورتش را نزديك آورد تا او را ببوسد، حرمْ بن كاهل اسدى تيرى رها كرد و گلوى آن كودك را دريد و او را قربانى كرد ؛ و شاعر چه زيبا اين مضمون را در قالب نظم عربى ريخته است:
لله مفطور من الصبّر قلبه
و لو كان من صمّ الصّفا لتفطّرا
و مُنعطفٍ اهوى لتقبيل طفله
فقبل منه قبله السّهم منحرا(267)
پس امام عليهالسلام به زينب فرمود: كودك را بگير، آنگاه دست خو را زير خون گلوى او گرفت و چون دستش پر از خون شد بسوى آسمان باشيد و گفت: «هوّن علىّ ما نزل بى انّه بعين اللّه» «چون خدا مىبيند آنچه كه از بلا بر من نازل شد، بلا بر من آسان گشت»(268).
هشام بن محمد كلبى نقل كرده است كه: چون امام عليهالسلام سپاه كوفه را ديد كه در ريختن خونش اصرار مىورزند، قرآن را گرفته و آن را باز كرد و روى سر نهاد و فرياد بر آورد: بين من و شما كتاب خدا و جدم محمد رسول اللّه، اى قوم! خون مرا به چه چيز حلال مىشماريد ؟
در اين حال امام حسين عليهالسلام نظر كرد و طفلى را ديد كه از تشنگى مىگريد، او را روى دست گرفته و گفت: اى جماعت! اگر به من رحم نمى كنيد پس به حال اين كودك شيرخوار رحم آوريد. در اين اثنأ مردى از سپاه كوفه با تيرى آن كودك بيگناه را بقتل رساند. امام حسين عليهالسلام با مشاهده اين احوال مىگريست و مىفرمود: «اللهم احكم بيننا و بين قوم دعونا لينصرونا فقتلونا» «خداوندا! داورى كن در ميان ما و اينان كه ما را دعوت كردند تا به ياريمان بشتابند ولى شمشيرهاى خود را به روى ما كشيدند».
بعضى ذكر كردهاند كه ندائى در آسمان شنيده شد كه: اى حسين! كودك را به ما بسپار كه در بهشت براى او شير دهندهاى هست(269).
پس از اينكه آن طفل شهيد شد، امام حسين عليهالسلام با غلاف شمشير نزديك خيمه قبر كوچكى را حفر كرد و او را با همان حالت به خاك سپرد(270).
و نقل شده است كه بر جنازه او نمازگزارد و او را به خون خود آغشته ساخت و بعد دفن نمود(271).
نوزاد شهيد
امام عليهالسلام در حالى كه بر اسب خود سوار و عازم ميدان بود، كودكى را كه در همان ساعت متولد شده بود نزد آن حضرت آوردند، امام عليهالسلام در گوش فرزند خود اذان گفت و كام او را برداشت، در آن هنگام تيرى بر حلق آن طفل اصابت نموده و او را به شهادت رسانيد. امام حسين عليهالسلام تير ار از حلقوم آن طفل بيرون كشيد و كودك را به خونش آغشت و گفت: بخدا سوگند تو گرامىتر از ناقهاى (ناقه صالح) در پيشگاه خداى تعالى، و جد تو رسول خدا، گرامىتر از صالح پيغمبر است نزد خدا آنگاه جنازه خون آلود كودك را آورده و نزد ساير فرزندان و برادرزادگانش نهاد(272).
تعداد شهداى اهل بيت عليهالسلام
اهل تاريخ در عدد شهداى اهل بيت اختلاف كردهاند كه به برخى از آن اقوال اشاره مىكنيم:
1 - «17نفر» اين تعداد از امام صادق عليهالسلام نقل شده است. در حديثى آمده است كه آن حضرت فرمود: خونى است كه خدا آن را طلب خواهد كرد، آنان كه از اولاد فاطمه شهيد شدند و مصيبتى همانند مصيبت حسين نيست كه با او هفده نفر از اهل بيت خود شهيد شدند و در راه خدا صبر پيشه ساخته و خالصانه جان باختند.
و از محمد بن حنفيه نقل شده است كه: هفده نفر با حسين كشته گشتند كه همه آنها از فاطمه بنت اسد مادر امير المؤمنين عليهالسلام مىباشند.
در زيارات ناحيه نام هفده نفر شهيد ذكر شده از اهل بيت، و شيخ مفيد هم همين تعداد را ذكر كرده و شايد همين اقرب باشد.
2 - «16 نفر» اين قول از حسن بصرى نقل شده است كه مىگويد: با حسين بن على شانزده نفر كشته شدند كه همانند و نظيرى در روى زمين نداشتند.
3 - «15 نفر» اين تعداد را مغيرْ بن نوفل در شعرى كه در مرثيه آنان سروده ذكر كرده است.
4 - «19 نفر»
5 - «20 نفر»
6 - «23 نفر»
7 - «27 نفر» از اولاد فاطمه بنت اسد.
8 - «78 نفر» اين رانسّابه سيد ابو محمد الحسين حسينى ذكر كرده و شايد تعداد تمام شهداى كربلا باشد نه شهداى اهل بيت.
9 - «30 نفر» كه در حديث عبدالله بن سنان آمده است.
10 - «13 نفر» اين را مسعودى در مروج الذهب ذكر كرده است.
11 - «14 نفر» اين عدد را خوارزمى ذكر كرده(273).
اشعار امام حسين عليهالسلام
هنگامى كه امام حسين عليهالسلام طفل شيرخوار را دفن كرد، بپاخاست و اين اشعار را قرائت كرد:
كَفَر القوم و قدماً رغبوا
عن ثواب الله ربِّ الثّقلين
قَتلوا قدماً عليّاً و ابنه
حسن الخير كريم الطّرفين
حنقا منهم و قالوا اجمعوا
نفتك الاَّن جميعاً بالحسين
يالقوم من انُاس رُذل
جمعوا الجمع لاهل الحرمين
ثم صاروا و تواصوا كلهّم
باجتياحى لرضأ الملحدين
لم يخافوا اللّه فى سفك دمى
لعبيداللّه نسل الكافرين
و ابن سعد قد رمانى عنوًْ
بجنود كوكوف الهاطلين
لا لشئ كان منى قبل ذا
غير فخرى بضيأ الفرقدين
بعلىّ الخير من بعد النّبى
و النّبى القرشى الوالدين
خيرْ الله من الخلق اَبى
ثم امّى فانا ابن الخيرتين
فضٌّْ قد خلصت من ذهب
فانا الفضُّْ و ابن الذَّهبين
من له جدُّ كجدى فى الورى
او كشيخى فانا ابن القمرين
فاطم الزهرأ امّى و ابى
قاصم الكفر ببدرٍ و حنين
عروْ الدّين علىُّ المرتضى
هازم الجيش مصلّى القبلتين
و له فى يوم احد وقعْ
شفت الغلّ بقبض العسكرين
ثم بالاحزاب و الفتح معاً
كان فيها حتف اهل الفيلقين
فى سبيل الله ماذا صنعتْ
امُّْ السّؤ معاً بالِعترتين
عترْ البرِ النّبى المصطفى
و علىِّ القرم يِوم الجَحْفلين
عبَدَ اللّهَ غلاماً يافعاً
و قريش يعبدون الوثنين
و قَلَى الاوثان لم يسجد لها
مع قريش لا و لا طرفْ عين (274)
«اينان به خدا كافر شدند، و از ثواب الهى از دير زمان اعراض كردند ؛ على را در گذشته كشتند، و فرزندش حسن زاده بهترين خلق را شهيد كردند ؛ و اين نتيجه كينه اينان بود، آنگاه گفتند: الان برحسين بطور جمعى يورش بريم، اى واى بر گروهى كه پست هستند، جمعيت را گرد آورند براى اهل دو حرم ؛ سپس حركت كردند و يكديگر را سفارش نمودند بر كشتن من براى خشنودى دو ملحد (عبيدالله و يزيد) ؛ از خدا بر ريختن خونم نترسيدند، به امر عبيدالله كه زاده دو كافر است ؛ ابن سعد با لشكرش همانند قطرات باران بر من تير زدند ؛ مرا جرم و گناهى از گذشته نبود، جز اينكه فخر مىكردم به نور فرقدين (دو ستاره): على بهترين خلق بعد از پيامبر، و پيغمبر كه والدين او هر دو از قريشند ؛ برگزيده خدا از خلق پدرم على است، سپس مادرم، پس من فرزند دو برگزيده هستم ؛ نقرهاى كه از طلا خالص گرديده، من همان نقره هستم و فرزند دو طلا ؛ چه كسى همانند جد من در دنيا دارد، يا همانند پدرم، پس من فرزند دو ماه هستم ؛ مادرم فاطمه زهرا، و پدرم شكننده سپاه كفر است در بدر و حنين ؛ ريسمان محكم دين على مرتضى است، و پراكنده كننده لشكر دشمن و نمازگزار و به دو قبله ؛ براى او در جنگ احد واقعهاى است كه حرارت آن فروكش كرد با گرفتن دو سپاه ؛ سپس در احزاب و فتح ، كه در آن نابودى دو سپاه عظيم بود ؛ در راه خدا چه كردند، امت زشت كردار با عترت پيامبر و على ؛ عترت نيكوكردار نبى مصطفى، و على بزرگوار و شجاع هنگام مقابله با سپاه ؛ او خدا را در كودكى پرستيد، در حالى كه قريش دو بت را مىپرستيدند ؛ او بتها را رها كرد و آنها را سجده نكرد، با قريش هرگز حتى به مقدار طرفْ العين».
استغاثه امام عليهالسلام
چون امام عليهالسلام بدنهاى پاك و پاره پارهه يارانش را ديد كه بر روى خاك كربلا افتاده است و ديگر كسى نمانده است كه از او حمايت كند و نيز بيتابى اهل بيت را مشاهده فرمود، در برابر سپاه كوفه ايستاد و فرياد برآورد كه:
هل من ذابٌٍ يذُبُّ عن حرم رسول الله ؟ هل من موحٌدٍ يخاف اللّهِ فينا ؟ هل من مغيث يرجو اللّه فى اغاثتنا ؟ هل من معين يرجو ما عند الله فى اغاثتنا ؟(275)
آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند ؟ و آيا خداپرستى در ميان شما وجود دارد كه درباره ظلمى كه بر ما رفته است از خدا بترسد ؟ و يا كسى هست كه به فرياد رسى ما به خدا دل بسته باشد ؟ و يا كسى هست كه در كمك كردن به ما چشم اميد به اجر و ثواب الهى دوخته باشد ؟
زنان حرم وقتى كه اين را از امام عليهالسلام شنيدند صداى آنها به گريه بلند شد(276).
و امام سجاد عليهالسلام چون استغانه پدر را شنيد، از خيمه بيرون آمد و او آنچنان بيمار بود كه نمى توانست شمشير خود را حمل كند، و با اين ضعف مفرط بسوى ميدان حركت كرد در حالى كه امكلثوم از پشت سر او را صدا مىزد كه: اى فرزند برادرم! بازگرد، و آن حضرت مىگفت: اى عمه! مرا بگذار كه در برابر پسر رسول خدا مبارزه كنم.
امام حسين عليهالسلام فرمود: اى خواهر! او را نگاه دار كه زمين خالى از نسل آل محمد نشود(277).
اين استغانه امام عليهالسلام در دل دشمن اثرى نگذاشت، از همين رو امام عليهالسلام مقابل اجساد مطهر يارانش آمد و فرمود:
يا حبيب بن مظاهر! و يا زهير بن القين! و يا مسلم بن عوسجْ! و يا ابطال الصفأ! و يا فرسان الهيجأ! مالى اُناديكم فلا تسمعون ؟! و اَدعوكم فلا تُجيبون ؟! و انتم نيام ارجوكم تنتبهون، فهذه نسأ ال الرسول فقد علاهُنَّ من بعدكم النحول، فقوموا عن نومتكم ايّها الكرام و ادفعوا عن آل الرسول الصغاْ اللئام(278).
اى حبيب بن مظاهر! و اى زهير بن قين! و اى مسلم بن عوسجه! اى دليران و اى پا در ركابان روز كارزار! چرا شما را ندا مىكنم ولى كلام مرا نمى شنويد ؟!
و شما را فرا مىخوانم ولى مرا اجابت نمى كنيد ؟! شما خفته و من اميد دارم كه سر از خواب شيرين برداريد كه اينان پردگيان آل رسولند كه بعد از شما ياورى ندارند، از خواب برخيزيد اى كريمان و در برابر اين عصيان و طغيان از آل رسول دفاع كنيد.
در بعضى از روايات آمده است كه آن بدنهاى پاك به حركت در آمدند تا به نداى امام مظلوم خود لبيك گفته باشند و به زبان حال و يا به لسان قال مىگفتند: «ما براى اجراى فرامين تو حاضريم و در انتظار مقدم مبارك تو هستيم»(279).
سفارش امام حسين به امام سجاد عليهالسلام
از امام سجاد عليهالسلام نقل شده است كه فرمود: پدرم در روز شهادتش مرا به سينه چسبانيد در حالى كه خون ار سراپايش مىجوشيد و به من فرمود: اى فرزندم! اين دعا را كه تعليم مىكنم حفظ كن كه آن را مادرم فاطمه زهرا عليها السلام به من تعليم كرد و او از رسول خدا و رسول خدا از جبرئيل نقل كردهاند، هنگامى كه حاجت بسيار مهم و غمى بزرگ و امرى عظيم و دشوار به تو رو كند بگو: «بحق يس و القرآن الحكيم و بحق طه و القرآن العظيم، يا من يقدر على حوائج السائلين، يا من يعلم ما فى الضمير، يا منفّساً فن المكروبين، يا مُفرّجاً عن المغمومين، يا راحم الشيخ الكبير، يا رازق الطفل الصغير، يا من لا يحتاج الى التفسير صلِّ على محمد و آل محمد و افعل بى كذا و كذا»(280).
وداع امام عليهالسلام
در اين هنگام امام عيله السلام براى وداع بسوى خيام آمد و فرمود: «يا سكينْ! يا فاطمْ! يا زينب! يا ام كلثوم! عليكنّ منّى السّلام!».
سكينه فرياد بر آورد: اى پدر! آيا تن به مرگ دادهاى ؟!
امام عليهالسلام فرمود: چگونه چنين نباشد كسى كه نه كمك كنندهاى دارد و نه ياورى ؟
سكينه گفت: اى پدر! ما را به حرم جدمان بازگردان!
امام عليهالسلام فرمود: اگر مرغ قطا را رها مىكردند مىخوابيد(281).
خانمهاى حرم با شنيدن سخنان امام به زارى و شيون پرداختند، امام عليهالسلام آنها را ساكت فرمود و روى بهام اكلثوم نمود و گفت: اى خواهر! تو را وصيت مىكنم كه خوددار باشى! آنگاه سكينه فرياد كنان بسوى امام آمد، و آن حضرت سكينه را بسيار دوست مىداشت، او را به سينه چسبانيد و اشك او را پاك كرد و گفت:
سيطول بعدى يا سكينْ فاعلمى
منك البكأ اذا الحمام دهانى
لا تحرقى قلبى بدمعك حسرًْ
مادام منّى الروح فى جثمانى
فاذا قلت فانت اولى بالّذى
تأتيننى يا خيرْ النّسوان(282) (283)
دختر سه ساله
هنگامى كه امام عليهالسلام با اهل حرم وداع كرد و اراده ميدان فرمود: دختر سه ساله خود را بوسيد و آن طفل از شدت تشنگى فرياد بر آورد: «يا ابتاه! العطش!» آن حضرت فرمود: اى دختر كوچك من! صبر كن تا برايت آبى بياورم.
پس آن حضرت روانه ميدان شد و بسوى فرات رفت، در اين زمان مردى از سپاه كوفه آمد و گفت: اى حسين! لشكر به خيمهها ريختند.
آن حضرت از فرات بيرون آمد و خود را بسرعت به خيمهها رسانيد. آن دختر كوچك به استقبال پدر آمد و گفت: اى پدر مهربان! براى من آب آوردهاى ؟!
امام از شنيدن اين سخن، اشك از ديدگانش جارى شد و فرمود: عزيزم! بخدا سوگند كه تحمل تشنگى و بيقرارى تو بر من دشوار است ؛ پس انگشت خود را در دهان آن طفل گذارد و دست بر پيشانى او كشيد و او را تسلى داد ؛ و چون امام خواست از خيمهها بيرون رود آن طفل بسوى امام دويد و دامان امام را گرفت، امام فرمود: اى فرزندم! نزد تو خواهم آمد(284).
از امام باقر عليهالسلام نقل شده است: امام حسين عليهالسلام چون هنگام شهادتش رسيد دختر بزرگش فاطمه را خواند و نامهاى پيچيده به او داد و وصيتى به صورت شفاهى به او فرمود، و على بن الحسين عليهالسلام بگونهاى بيمار بود كه اميد بهبودى او را ظاهراً نداشتند و فاطمه آن نوشته را به على بن الحسين تسليم كرد و پس از او به ما رسيد(285).
مبارزه امام عليهالسلام
آنگاه امام عليهالسلام در حالى كه شمشيرش را برهنه كرده بود در برابر سپاه دشمن ايستاد و اين اشعار را قرائت فرمود:
انا ابن على الطُّهر من آل هاشمٍ
كفانى بهذا مفخراً حين افخر
و جدّى رسول اللّه اكرم من مشى
و نحن سراج الله فى الخلق نزهر
و فاطم امُّى من سلالْ احمد
و عمّى يُدعى ذا الجناحين جعفر
و فينا كتاب اللّه أُنزل صادقاً
و فينا الهدى و الوحى بالخير يُذكر
و نحن امان اللّه للنّاس كلّهم
نطول بهذا فى الانام و نجهر
و نحن ولاْ الحوض نسقى وُ لاتنا
بكأس رسول اللّه ما ليس يُنْكر
و شيعتنا فى النّاس اكرم شيعْ
و مبغصنا يوم القيامْ يخسر(286) (287)
سپس آنان را به مبارزه طلبيد و هر كس به ميدان قدم مىنهاد او را بقتل مىرسانيد تا گروه زيادى از دشمن را كشت، پس بر ميمنه سپاه حمله كرد و مىگفت:
الموت اولى من ركوب العار
و العار اولى من دخول لنارح(288)
آنگاه بر مسيره حمله ور مىشد و مىفرمود:
انا الحسين بن على
آليت ان لا انثنى
احمى عيالات ابى
امضى على دين النبى(289) (290)
نوشتهاند: امام عليهالسلام هزار و نهصد و پنجاه نفر از سپاه دشمن را به استثناى مجروحان بقتل رسانيد تا اينكه عمر بن سعد فرياد برآورد: واى بر شما! مىدانيد با چه كسى مبارزه مىكنيد ؟! اين فرزند على بن ابى طالب كشنده عرب است!(291) پس، از همه سوى بر او بتازيد ؛ پس از صدور اين فرمان صد و هشتاد نفر با نيزه و چهار هزار نفر با تير به آن حضرت حمله ور شدند(292).
امام عليهالسلام بر اعور سلمى و عمرو بن حجاج زبيدى كه با چهار هزار نفر بر شريعه نگهبان بودند حمله كرد و اسب خود را در شريعه فرات راند، و چون اسب سر در آب برد كه بنوشد امام فرمود: تو تشنهاى و من تشنه، واللّه كه آب ننوشم تا تو آب نخورى، و چون اسب سخن امام را شنيد سر برداشت، و آب ننوشيد! گويا سخن امام را فهميد.
امام حسين عليهالسلام فرمود: بنوش كه من نيز بنوشم! پس امام عليهالسلام دستش را دراز كرد و مشتى از آب را برداشت.
شمر به امام گفت: بخدا سوگند كه به آن دسترسى پيدا نخواهى كرد.
پس مردى به امام عليهالسلام گفت: فرات را مىبينى كه همانند شكم ماهيان جلوه مىكند ؟! بخدا سوگند كه از آن ننوشى تا لب تشنه جان دهى!
امام حسين عليهالسلام فرمود: خدايا او را تشنه بميران.
نوشتهاند كه: آن مرد پس از آن ماجرا فرياد مىزد: مرا آب دهيد! آب برايش مىآوردند و آنقدر مىنوشيد كه از دهانش مىريخت، باز فرياد مىزد: مرا سيراب كنيد! تشنگى مرا كشت! و چنين بود تا جان داد(293).
برخى هم گفتهاند كه: در آن هنگام سوارى گفت: اى ابا عبدالله! تو از خوردن آب لذت مىبرى در حالى كه حريم تو را غارت مىكنند ؟!
پس امام از شريعه بيرون آمد و بر آن قوم حمله كرد تا خود را به خيمه آل الله رسانيد و ديد كه سراپردهاش هنوز از دستبرد دشمن در امان مانده است(294).
آخرين خطبه
امام (ع) در آخرين خطبه خود با بيانى بليغ و رسا دشمنان را از مفتول شدن به دنيا و مغرور شدن به آن بر حذر داشت، و از نوشته مورخان چنين بر مىآيد آن حضرت به فاصله كوتاهى پس از ايراد اين خطبه پر شور به شهادت رسيد، و آن خطبه چنين است:
عباد الله اتقوا الله و كونوا من الدنيا على حذر فان الدنيا لو بقيت لا حد و بقى عليها احد لكانت الانبيأ احق بالبقأ و اولى بالرضأ و ارضى بالقضأ، غير ان الله تعاى خلق الدنيا للبلأ و خلق اهلها للفنأ، فجديدها بال و نعيمها مضمحل و سرورها مكفهر و المنزل بلغْ و الدار قلعْ، فتزودوا فانّ خير الزاد التقوى و اتقوا الله لعلّكم تفلحون(295).
اى بندگان خدا! تقواى خدا پيشته سازيد و از دنيا حذر كنيد، اگر دنيا براى كسى باقى مىماند و كسى در دنيا جاويدان بود انبياى الهى سزوارترين مردم به بقأ و اولى به رضا و خشنودى و راضىتر به قضأ الهى بودند، ولى خداى تعالى دنيا را براى بلأ و آزمايش آفريده است و اهل آن را براى فنا خلق فرموده، هر چيز نو و جديد آن كهنه مىشود و نعمتهاى آن از بين مىرود و سرور آن به تلخى مبدل گردد ؛ دنيا منزل ماندن نيست بلكه محل توشه برگرفتن است، پس توشه برگيريد كه بهترين توشهها تقوى است و تقواى خدا را پيشه سازيد تا رستگار شويد.
آخرين وداع
سپس امام عليهالسلام براى بار دوم به خيام آمد و با اهل بيت خود وداع فرمود و آنان را به صبر و شكيبايى فراخواند و به ثواب و اجر الهى وعده داد و فرمان داد كه لباسهاى خود را پوشيده و آماده بلا شوند و به آنان فرمود: خود را براى سختيها مهيا كنيد و بدانيد كه خداى تعالى حافظ و حامى شماست و بزودى شما را از شر دشمنان نجات خواهد داد، و عاقبت امر شما را ختم به خير خواهد نمود و دشمنان شما را به انواع گرفتار خواهد ساخت و در عوض رنجها و سختيهايى كه مىكشيد شما را از انواع نعمتها و كرامتها برخوردار خواهد كرد، پس شكوه مكنيد و سخنى نگوئيد كه از قدر و ارزش شما بكاهد(296).
آنگاه فرمود: لباسى را براى من آريد كه كسى در آن طمع نكند تا آن را زير لباسهايم بپوشم كه از بدنم بيرون نياورند، پس لباس كوتاهى را براى او آوردند، آن حضرت فرمود: نه، اين لباس اهل ذلت است ؛ آنگاه لباس كهنهاى را گرفته و آن را پاره نمود و در بر كرد(297). پس سرو الى را از حبره طلب نمود و آن را چاك زده و پوشيد، و چنين كرد كه آن را بيرون نياورند.
و چون خواست به طرف ميدان رود التفاتى بسوى دخترش كه از زنان جدا گشته و در گوشتهاى مىگريست و ندبه مىكرد، نمود، امام عليهالسلام نزد او آمد و او را تسلى داد و اين زبان حال اوست:
هذا الوداع عزيزتى و الملتقى
يوم القيامْ عند حوض الكوثر
فدعى البكأ و للارسار تهيئى
و استشعرى الصبر الجميل و بادرى
و اذا رايتينى على وجه الثرى
دامى الوريد مبضعاً فتصرى(298)
يورش وحشيانه
آنگاه عمر بن سعد فرياد برآورد و به سپاه كوفه گفت: مادامى كه حسين در كنار خيمهها با اهل بيت خود مشغول وداع است بر او حمله كنيد! كه اگر از آنان فارغ شود شما را از هم بطورى پراكنده كند كه ميمنه از ميسره باز شناخته نشود! پس بر آن حضرت حمله كرده و او را تير باران نمودند بگونهاى كه تيرها از ميان طناب چادرها و خيمهها مىگذشت و پيراهن بعضى از زنان را پاره مىكرد، پس امام عليهالسلام بر سپاه دشمن حمله كرد و همانند شيرى خشمگين بر آنان تاخت در حالى كه از هر طرف باران تير مىباريد و آن بزرگوار سينهاش را سپر آن تيرها قرار مىداد(299).
در اين هنگام امام عليهالسلام به سپاه كوفه فرمود: براى چه با من مقاتله مىكنيد ؟ آيا حقى را ترك كردم يا سنتى را تغيير دادهام ؟ و يا شريعتى را تبديل كردهام ؟!
آن جماعت پاسخ دادند: نه! ولى با تو قتال مىكنيم بخاطر كينهاى كه از پدرت داريم! و آنچه با پدران و بزرگانما در روز بدر و حنين كرده است(300).
چون امام عليهالسلام اين سخن را از آن گروه شنيد به سختى گريست و بعد به طرف راست و چپ نگريست ولى كسى از انصارش را نديد مگر اينكه خاك بر پيشانى آنها نشسته و شهيد شده بودند(301).
تير سه شعبه
امام عليهالسلام ايستاد تا لحظهاى استراحت نمايد در حالى كه در اثر مبارزه و شدت گرما توانش كم شده بود، ناگاه سنگى بر پيشانى مباركش اصابت كرد، پس لباس خود را گرفت كه خون را از صورتش پاك نمايد تيرى سه شعبه آهنين و مسموم بر سينه مباركش - و بر اساس بعضى از روايات - بر قلب مبارك حضرتش نشست.
امام حسين عليهالسلام فرمود: «بسم الله و بالله و على ملْ رسول الله» و سر بسوى آسمان برداشت و گفت: خدايا! تو مىدانى اينان كسى را مىكشند كه روى زمين فرزند پيامبرى جز او نيست ؛ سپس تير را گرفته از پشت بيرون آورد و خون همانند ناودان جارى شد، آنگاه دستش را زير آن زخم گرفته، چون از خون لبريز شد به آسمان پاشيد و از آن خون قطرهاى بازنگشت، باز دست مباركش را از خون پر كرده و بر صورت و محاسنش ماليد و فرمود: همين گونه باشم تا جدم رسول خدا را ملاقات كنم و بگويم: اى رسول خدا! مرا اين گروه كشتند(302).
تهاجم به خيام
سپس باز هم آن حضرت با دشمن مقاتله مىكرد تا اينكه شمر بن ذى الجوشن آمد و بين او و خيمهها و اهل بيت آن حضرت حائل شد(303) ؛ امام عليهالسلام بر سپاه كوفه فرياد زد و فرمود: واى بر شما اى پيروان آل ابى سفيان! اگر شما را دينى نيست و از روز معاد باكى نداريد لااقل در دنيا آزاده باشيد، اگر از نژاد عرب هستيد به حسب خود باز گرديد!
شمر ندا كرد: چه مىگوئى اى پسر فاطمه ؟!
امام عليهالسلام فرمود: من با شما مقاتله مىكنم و شما با من جنگ داريد، زنان را گناهى نيست، به اين گروه تجاوز گر خود سفارش كن تا زنده هستم متعرض حرم من نشوند.
شمر گفت: اين چنين خواهيم كرد اى پسر فاطمه!
آنگاه رو به لشكرش كرده و فرياد زد: از حرم و سراپرده اين مرد دور شويد و آهنگ خود او كنيد! كه بجان خودم سوگند او كفو كريمى است!
پس سپاه كوفه با سلاح متوجه آن حضرت گرديده و آن بزرگوار بر آنها حمله مىكرد و آنان بر آن حضرت يورش مىبردند و در آن حال در طلب جرعهاى آب بود كه نيافت تا هفتاد و دو زخم بر بدنش وارد شد(304).
و گفتهاند: آنقدر تير بر بدن مباركش اصابت كرده بود كه زره آن حضرت همانند خار پشت پر از تير بود، و تمام اين تيرها در قسمت جلو و پيش روى آن حضرت بود(305).
پس مدتى نسبتاً طولانى از روز سپرى شد و مردم از كشتن آن حضرت پرهيز كرده و هر كدام اين كار را به ديگرى واگذار مىنمودند، در اين هنگام شمر فرياد زد: واى بر شما! مادرتان در عزايتان بگريد! چه انتظارى داريد ؟ او را بكشيد. پس از هر جانب به او حمله ور شدند(306).
بعضى نوشتهاند كه: امام حسين عليهالسلام سه ساعت از روز روى زمين افتاده بود و به آسمان نظر مىكرد و مىگفت: «صبراً على قضائك، لا معبود سواك، يا غياث المستغثين»، پس چهل نفر از لشكر بسوى امام شتافتند تا سر از بدنش جدا سازند و عمر بن سعد مىگفت: در كشتن او شتاب كنيد.
شبث بن ربعى در حالى كه شمشير در دست داشت نزديك امام آمد كه سر از تن آن بزرگوار جدا نمايد، آن حضرت نظرى به او نمود كه او شمشير را رها كرده و در حالى كه فرياد مىزد فرار كرد(307).
دعاى امام عليهالسلام
و چون امر بر حسين سخت شد سر بسوى آسمان برداشت و گفت:
اللهم متعالى المكان عظيم الجبروت شديد المحال غنى عن الخلائق عريض الكبريأ قادر على ما تشأ قريب الرحمْ صادق الوعد سابغ النعمْ حسن البلأ قريب اذا دعيت محيط بما خلقت قابل التوبْ لمن تاب اليك قادر على ما اردت تدرك ما طلبت شكور اذا شكرت ذكور اذا ذكرت ادعوك محتاجاً و ارغب اليك فقيراً و افزع اليك خائفاً و ابكى مكروباً و استعين بك ضعيفا و اتو كل عليك كافياً اللهم احكم بيننا و بين قومنا فانهم غرونا و خذلونا و غدروا بنا و نحن عترْ نبيك و ولد حبيك محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم الذى اصطفيته بالرسالْ و ائتمنته على الوحى فاجعل لنا من امرنا فرجاً و مخرجاً يا ارحم الراحمين(308).
اى خداى بلند مرتبه و داراى قدرت و سلطنتى عظيم و تدبير و عقابى شديد، بى نياز از خلائق و داراى كبريائى پهناور و گسترده و بر هر چه خواهى قدرت دارى، رحمت تو قريب و به وعده خود عمل خواهى كرد، نعمت تو تمام و بلاى تو نيكو، چون خوانده شوى نزديك و بر مخلوقات احاطه داشته و توبه تائب را مىپذيرى، بر هر چه اراده كنى نيرومند و بر آنچه خواهى كنى توانا، چون تو را سپاس گويند سپاس جزا دهى و چون تو را ياد كنند يادشان كنى، تو را مىخوانم در حالى كه محتاجم، و رغبت بسوى تو دارم در حالى كه فقيرم، به تو پناه مىبرم در هراس و ترس و مىگريم در سختيها، و از تو كمك مىگيرم در حال ضعف، و بر تو توكل مىكنم و مرا كافى است. خدايا بين ما و قوم ما تو حكم فرما، اينان ما را فريفته و ما را تنها گذاشتند و با ما غدر نمودند و ما عترت پيامبر توايم فرزند حبيب تو محمد كه او را به رسالت برگزيدى و او را امين وحى خود قرار دادى، پس براى ما قرار ده از امر ما فرج و گشايشى اى مهربانترين مهربانان.
مناجات امام عليهالسلام
امام عليهالسلام در آخرين لحظات عمر شريفش با خدا راز و نياز نموده با اين جملات مناجات مىكرد:
صبراً على قضابك يا رب، لا اله سواك يا غياث المستغيثين مالى ربُّ سواك و لا معبود غيرك، صبراً على حلمك يا غياث من لا غياث له يا دائماً لا نفاد له يا محيى الموتى يا قائماً على كل نفس بما كسبت، احكم بينى و بينهم و انت خير الحاكمين(309).
بر قضا و حكم تو اى خدا صبر پيشه سازم، خدايى بجز تو نيست! اى فرياد رس استغاثه كنندگان! پروردگارى براى من غير تو نيست و معبودى بجز تو ندارم، بر حكم تو صبر مىكنم اى فرياد رس كسى كه جز تو فرياد رسى ندارد واى كسى كه ابدى و دائمى هستى و مردگان را زنده مىكنى، اى آگاه و شاهد و ناظر بر تمام كردار و افعال مخلوق خود! تو در ميان من و اين گروه حكم كن كه تو بهترين حكم كنندگانى.
شهادت امام عليهالسلام
هنگامى كه در اثر كثرت جراحات و تشنگى ضعف بر آن بزرگوار مستولى گرديد، شمر فرياد زد: چرا منتظر هستيد ؟ حسين جراحات زايادى برداشته و نيزهها او ار از پاى درآورده است، از هر طرف بر او حمله كنيد، مادرنتان در عزاى شما بگريد!
پس از هر طرف بر او حمله ور شدند، حصين بن تميم تيرى بر دهان آن حضرت زد و ابو ايوب غنوى تيرى بر حلق نازنينش وزرعه بن شريك ضربتى بر كتف اما وارد ساخت و سنان بن انس نيزهاى به سنيه مبارك آن حضرت زد و صالح بن وهب نيزهاى بر پهلوى آن بزگورا وارد كرد كه آن حضرت بر گونه راست روى زمين افتاد، آنگاه آن حضرت نشست و تير را از حلق شريفش بدر آورد، در اين حال عمر بن سعد به امام نزيك شد(310)
فرياد عقيله عليها السلام
زينب كبرى از خيمه بيرون آمد و فريا مىزد: وااخاه! واسيداه! وااهل بيتاه! اى كاش آسمان بر زمين سقوط مىكرد و اى كاش كوهها خرد و پراكنده بر هامون مىريخت(311). پس بر عمر بن سعد فرياد زد: واى بر تو! ابو عبدالله را مىكشند و تو تماشا مىكنى ؟ او هيچ جوابى نداد! زينب فرياد برآورد و گفت: واى بر شما! آيا در ميان شما مسلمانى نيست ؟ باز هيچ كس پاسخى نداد(312).
و بعضى نقل كردهاند كه: عمر بن سعد اشكش جارى گرديد ولى صورتش را از زينب برگرداند(313).
هلال بن نافع
هلال مىگويد: ما با اصحاب عمر بن سعد ايستاده بوديم كه ناگهان ديديم كسى فرياد مىزد: اى امير! بشارت كه اينك شمر حسين را به قتل رساند!
هلال مىگويد: من ميان دو صف آمدم و جان دادن امام را تماشا مىكردم! بخدا قسم هيچ كشته بخون آغشتهاى را نيكوتر و درخشنده روىتر از او نديدم. نور چهره و زيبائى هيئت او انديشه قتل وى را از ياد من برد و در آن حال شربتى از آب مىخواست، شنيدم مردى مىگفت: هرگز آب نخورى تا بر آتش درآئى و از حميم آن بنوشى.
و امام را شنيدم در پاسخ مىفرمود: من نزد جدم مىروم و در بهشت در كنار او خواهم بود و از آب گوارا بنوشم و از آنچه شما با من كرديد بدو شكايت كنم. پس همه جماعت در غضب شدند كه گوئى خداوند در دل آنها رحمت نيافريده بود و من گفتم: بخدا قسم ديگر در هيچ كار با شما شريك نشوم!(314)
آخرين لحظات
پس زمانى گذشت هر كس كه نزديك آن بزرگوار مىشد و كشتن امام براى او ممكن بود، باز مىگشت و كراهت داشت كه آن حضرت را به قتل برساند، سپس شخصى كه او را مالك بن نمير كندى مىگفتند و او مردى شقى و بى باك بود نزديك امام آمد و شمشيرى بر سر آن بزرگوار زد كه برنس را قطع كرده و به سر مبارك آن حضرت رسيد كه خون جارى گرديد. امام حسين عليهالسلام آن برنس را انداخت و كلاهى را طلب كرد و بر سر گذاشت و به آن مرد فرمود: هرگز با آن دست غذا و آب نخورى و خدا تو را با ظالمان محشور گرداند! آن مرد كندى برنس امام را برداشت و بعد از آن هميشه در فقر و مسكنت بسر مىبرد و دستانش مانند آدمهاى شل، از كار افتاد(315).
و چون آن بزرگوار از اسب به روى زمين فرود آمد خواست برجانب راست بخوابد از كثرت جراحات ممكن نشد سپس بر پهلوى چپ خواست بخوابد اما نشد پس مقدارى از رمل و خاك را گرد آورد و همانند بالشى درست كرده و سر بر آن نهاد و سپاه كوفه در حيرت بودند كه او در چه حالتى است ؟ بعضى مىگفتند: او از دنيا رفته است و بعضى گفتند: توان جنگ كردن ندارد(316).
فرمان قتل
عمر بن سعد به مردى كه در طرف راست او بود گفت: واى بر تو! پياده شو و او را به قتل برسان، خولى بن يزيد سرعت كرده تا سر امام را جدا سازد، سنان بن انس نخعى لعنه الله پياده شد و با شمشير بر گلوى شريف آن حضرت مىزد و مىگفت: والله! من سر تو را جدا مىكنم و مىدانم تو پسر رسول خدا هستى و پدر و مادرت بهترين مردم است، سپس سر مقدس آن بزرگوار را از بدن جدا كرد(317).
تعيين قاتل
1 - «شمر بن ذى الجوشن» ابن عبدالبر از خليفْ بن خياط نقل كرده است: آن كسى كه امام حسين را به قتل رساند شمر بن ذى الجوشن است و امير لشكر عمر بن سعد بوده است(318)، و نوشته است كه: شمر در خشم شد و روى سينه مبارك امام نشست و محاسن آن بزرگوار را گرفت، چون خواست امام را بقتل برساند امام لبخندى زد و فرمود: آيا مرا مىكشى و مىدانى من كيستم ؟
شمر گفت: تو را خوب مىشناسم، مادرت فاطمه زهرا و پدرت على مرتضى و جدت محمد مصطفى است، تو را مىكشم و باكى ندارم!! پس امام را با دوازده ضربه شمشير به شهادت رساند و سر مبارك آن حضرت را جدا كرد(319).
2 - «سنا بن انس نخعى» او به خولى گفت: سر حسين را از بدن جدا كن، خولى چون خواست چنين كند فتورى در او پيدا شد و لرزه بر اندامش افتاد، سنان او را گفت: «فِتّ اللّه عَضُدك!» «خدا بازويت را سست گرداند از چه مىلرزى ؟» پس خود پياده گشت و سر امام را جدا ساخته و او را به دست خولى داد!(320)
3 - «خولى بن يزيد» او بر امام يورش برد و سر مقدس آن بزگوار را جدا نمود و نزد عبيدالله بن زياد برد و گفت:
اوقر ركابى فضْ و ذهبا
انى قتلت الملك المحجبا
قتلت خير الناس اما و ابا
و خيرهم ان ينسبون نسبا(321). (322)
شيون ملائكه
چون امام عليهالسلام به شهادت رسيد ملائكه آسمان به شيون آمدند و گفتند: پروردگارا! اين حسين برگزيده تو و فرزند پيامبر توست. پس خداوند عز و جل تمثال حضرت قائم عليهالسلام را براى ملائكه ظاهر گردانيد و فرمود: به اين قائم از خون حسين انتقام خواهم گرفت(323).
خبر شهادت
راوى مىگويد: كنيزى از ناحيه خيام امام حسين عليهالسلام بيرون آمد، مردى به او گفت: يا امْ الله! مولاى تو كشته شده است.
آن كنيز مىگويد: من با سرعت بسوى بانوى خود به حرم بازگشتم و فرياد زدم و زنان حرم نيز بپاخاسته و همراه من فرياد زدند(324).
همه از خيمهها بيرون دويدند
ولى سالار زينب را نديدند.
آخرين شهيد
سويد بن مطاع در ميان شهدأ در اثر جراحات زياد افتاده بود (ظاهرا او در حمله اول در اثر تيرهاى دشمن روى زمين افتاده و از هوش رفته بود) وقتى به هوش آمد شنيد كه مىگويند: قتل الحسين! «حسين كشته شد» در خود احساس سبكى كرد كه مىتواند برخيزد و با او حربهاى بود و شمشير او را گرفته بودند، پس با همان حربه ساعتى با دشمن مقاتله كرد تا او را عروْ بن بطان و زيد بن رقاد به قتل رسانيدند و او آخرين نفر از اصحاب امام حسين بود كه شهيد گرديد(325).
ذوالجناح
پس اسب آن حضرت شيهه كشان و گريان به جانب خيمهها شتافت در حالى كه پيشانى خود را به خون امام عليهالسلام آغشته نموده بود(326). و از امام باقر عليهالسلام نقل شده است كه اسب مىگفت «الظلميْ الظليمْ من امْ قتلت ابن بنت نبيها» «واى از ستم امتى كه فرزند دختر پيامبر خود را كشتند» و با همان فرياد رو به خيمهها آورد(327).
و در زيارت ناحيه آمده است:
فلما رأين النّسأ جوادك مَخزيّاً و نظرن سرجك عليه ملويّاً برزن من الخُدور ناشرات الشُّعور على الخدود لا طمات الوجوه سافراتٌ و بالعويل داعيات و بعد العزّ مُذلّلات والى مصرعك مُبادرات، و الشّمر جالس على صدرك و مولغ سيفه على نحرك قابض على شيبتك بيده ذابح لك بمهنّده(328).
پس چون بانوان حرم اسب تو را با آن هيئت و بدون سوار مشاهده نمودند كه زينش واژگون و يالش پر از خون است از خيمهها بيرون آمدند در حالى كه موهاى خود را پريشان و بر صورت خود سيلى مىزدند و نقاب از چهرهها مىافكندند و به صداى بلند شيون مىكردند و بسوى قتلگاه مىشتافتند. در همان حال شمر ملعون بر سينه مباركت نشسته بود و محاسن شريفت را در يك دست گرفته و با دست ديگر با خنجر سر از بدنت جدا مىكرد.
دگرگونى عالم
پس از شهادت آن بزرگوار، سپاه كوفه سه تكبير گفتند! زمين به سختى لرزيد و شرق و غرب تاريك شد و مردم را زلزله و برق فرو گرفت و آسمان خون باريد و هاتفى از آسمان ندا كرد كه: بخدا سوگند امام فرزند امام و برادر امام و پدر امامان، حسين بن على كشته شد(329).
رواى گفت: در آن وقت غبار شديد توأم با تاريكى و طوفان سرخى كه امكان ديدن نمى گذاشت آسمان را فرا گرفت كه آن گروه گمان كردند عذاب بر آنها نازل گرديده و ساعتها ادامه داشت(330).
امام صادق عليهالسلام به زراره فرمود: اى زراره! آسمان چهل روز بر حسين عليهالسلام خون گريست و زمين چهل روز به سياهى گريست و خورشيد تا چهل روز به گرفتگى و سرخى گريست و كوهها از هم پاشيد و فرو ريخت و درياها متلاطم گشت(331)
داود بن فرقد از امام صادق عليهالسلام نقل كرده است كه حضرت فرمود: چون حسين بن على عليهالسلام شهيد شد آسمان نيلگون گرديد تا يك سال ؛ سپس فرمود: آسمان و زمين بر حسين بن على عليهالسلام يك سال گريست و بر يحيى بن زكريا نيز گريسته بود، و سرخى آسمان همان گريه آن است(332).
در «اثبات الوصيه» مسعودى آمده است: روايت شده است كه آسمان چهارده روز بر حسين عليهالسلام گريست ؛ سؤال شد كه: علامت گريه آسمان چه بوده است ؟ در پاسخ گفتند: خورشيد در ميان سرخى طلوع و غروب مىكرد(333).
و سيوطى نقل مىكند كه: چون حسين بن على كشته شد تا هفت روز نور خورشيد بر ديوارها زرد رنگ بود و بعضى از كواكب با بعضى ديگر برخورد كردند، و روز عاشورا كه آن حضرت شهيد شد خورشيد گرفت و آفاق آسمان تا شش ماه سرخ گونه بود(334).
خلاد مىگويد: بعد از شهادت حسين عليهالسلام تا مدتى خورشيد چون طلوع مىكرد بر ديوارها و ساختمانها صبح و عصر آثار سرخى به چشم مىخورد و مردم هر سنگى را بر مىداشتند زير آن خون تازه بود!
ابو قبيل مىگويد: چون حسين عليهالسلام كشته شد خورشيد آن چنان گرفت كه ستارگان نيمه روز ظاهر گرديدند تا اينكه ما گمان كرديم قيامت برپا شده است(335).
و در صواعق ابن حجر از ترمذى نقل كرده است: ام سلمه پيامبر را در خواب ديد در حالى كه بر چهره و سرش غبار و گرد نشسته و مىگريست، علت آن را پرسيد، پيامبر فرمود: هم اكنون حسين را كشتند(336).
از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه: چون حسين بن على را به شمشير زدند و از اسب افتاد و مردم براى جدا كردن سر مبارك او شتاب كردند، از عرش منادى فرياد زد: اى امتى كه بعد از پيامبر خود متحير و گمراه شدهايد! خداوند شما را به اضحى و فطر موفق ندارد(337).
مردم مدينه شامگاه آن روز كه حسين عليهالسلام كشته شد هاتفى را شنيدند كه مىگفت:
مسح الرسول جبينه
فله بريق فى الخدود
ابواه من عليا قريش
وجدُّه خير الجدود(338) (339)
پاورقى ها
-1 بعضى نام اين شخص را كه غلام عمر بن سعد است «دريد» ضبط كردهاند. (مقتل الحسين خوارزمى 2/8).
-2 ارشاد شيخ مفيد 2/101.
-3 بحار الانوار 45/12.
-4 الملهوف 42.
-5 مناقب ابن شهر آشوب 4/113.
-6 «ماريه» زنى از شيعيان بصره بوده و خانه او محل اجتماع و تصميمگيرى شيعيان بوده است، كه قبلا نيز ذكر نموديم.
-7 ابصار العين 112. و در «وسيلْ الدارين» 99 آمده است كه او از اصحاب رسول خدا بوده و حديث از ايشان نقل كرده است.
-8 «مهادنه» ايامى را گويند كه بين دو سپاه مذاكره بوده است و كار به جنگ نيانجاميده است.
-9 ابصار العين 114.
-10 ابصار العين 103.
-11 ابصار العين 112.
-12 ابصار العين 113. و در «وسيلْ الدارين» 117 آمده است كه او به ميدان آمد و مبارزه كرد و شهيد شد.
-13 ابصار العين 124.
-14 ابصار العين 94.
-15 ابصار العين 104.
-16 تعدادى از سپاه عمر بن سعد كه در حدود سى نفر بودند شب عاشورا به امام حسين پيوستند.
-17 ابصار العين 113.
-18 ابصار العين 103.
-19 ابصار العين 55.
-20 ابصار العين 122.
-21 ابصار العين 109.
-22 ابصار العين 103.
-23 ابصار العين 109.
-24 نتقيح المقال 1/452.
-25 ابصار العين 111.
-26 ابصار العين 108.
-27 مقتل الحسين مقرم 254.
-28 ابصار العين 79.
-29 ابصار العين 86.
-30 ابصار العين 111.
-31 ابصار العين 101.
-32 ابصار العين 101.
-33 ابصار العين 110.
-34 ابصار العين 93.
-35 ابصار العين 112.
-36 بعضى او را عمرو بن ضبعه ثبت كردهاند و در زيارت ناحيه آمده است: «السلام على عمرو بن ضبعْ الضبعى». (وسيلْ الدارين 177).
-37 ابصار العين 113.
-38 وسيله الدارين 177.
-39 ابصار العين 113.
-40 ابصار العين 79.
-41 ابصار العين 109.
-42 او از فرماندهان على عليهالسلام در جنگ صفين بوده و در جمل و نهروان در خدمت آن حضرت شركت داشته است، و در زيارت ناحيه آمده است «السلام على قاسط و كردوس ابنى زهير التغلبى». (وسيلْ الدارين 184).
-43 ابصار العين 114.
-44 ابصار العين 114.
-45 ابن حجر در «اصابه» نقل كرده است كه كنانه در جنگ احد حضور داشته و پدرش عتيق فارس رسول خدا بوده است. (وسيله الدارين 184).
-46 ابصار العين 114.
-47 ابصار العين 108.
-48 ابصار العين 112.
-49 ابصار العين 114.
-50 مبرد در «كامل» او را از فرزندان ملوك عجم ذكر كرده است كه رغبت به اسلام پيدا كرد و در كودكى بدست رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اسلام آورد. (وسيلْ الدارين 199).
-51 ابصار العين 54.
-52 ابصار العين 109.
-53 ابصار العين 94.
-54 مناقب ابن شهر آشوب 4/113.
-55 بحار الانوار 45/12 ؛ و در كافى 1/465 اين حديث با كمى اختلاف از عبدالملك بن اعين از حضرت ابى جعفر باقر عليهالسلام نقل شده است.
-56 الملهوف 49.
-57 كنيه او ابو وهب و از قبيله بنى عليم و زوجه او ام وهب دختر عبد از قبيله بنى نمر بن قاسط است.
(وسيلْ الدارين 168).
-58 در معاجم بلدان موضعى را به نام «بثر الجعد» نيافتيم و آنچه از قرائن مشهود است نام چاهى است در كوفه.
-59 «اگر مرا نمى شناسيد من فرزند قبيله كلب هستم، كفايت مىكند كه بيت من در قبيله بنى عليم است.
مردى هستم نيرويم را از تيغ بخواهيد، و اگر مرا مشكلى پيش آيد ضيعف نباشم. اى ام وهب! من تعهد مىكنم كه با نيزه و شمشير زدن ره دشمن روى كنم».
-60 ابصار العين 106.
-61 اين دو برادر مادى هستند و پدران آنها حارث و عبدالله فرزندان سريع بن جابر از قبيله همدان هستند.
(وسيلْ الدارين 154).
-62 ابصار العين 78.
-63 عمرو بن خالد در كوفه مردى شريف و از مخلصين اهل بيت عليهمالسلام بود، او با مسلم بن عقيل قيام كرد و چون اهل كوفه او را تنها گذاشتند، عمرو بن خالد چارهاى جز مخفى شدن نداشت و در اختفأ بود تا آنكه شنيد كه فرستاه حسين از بطن الرمه (قيس بن مسهر) به شهادت رسيد، خود و مولايش سعد حركت كردند و به امام عليهالسلام ملحق شدند. (وسلْ الدارين 176).
-64 او به دنبال عمرو بن خالد در راه با امام حسين عليهالسلام پيوست، او مردى شريف و بلند همت بود و در كربلا شهيد گرديد. (ابصار العين 68).
-65 ممكن است اين شخص همان جنادْ بن حرث باشد كه مقرم جابر ذكر كرده است و سماوى گفته است جبار و حيان او را گفتهاند، ولى صحيح نيست. (ابصار العين 84).
-66 مجمع بن عبدالله از تابعين و از اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام بود و در جنگ صفين حضور داشته است.
پدر او عبدالله از اصحاب رسول خداست. (وسيلْ الدارين 192).
-67 مقتل الحسين مقرم 293.
-68 ارشاد شيخ مفيد 2/102.
-69 كامل ابن اثير 4/66.
-70 او عفيف بن زهير بن ابى الاخنس مىباشد، و از كسانى بود كه شاهد واقعه كربلا بودند.
-71 نفس الملهوف 261 به نقل از طبرى.
-72 از جلمه اشعار اوست اين شعر مشهور:
و لمتر عينى مثلهم فى زمانهم
و لا قبلهم فى الناس اذ انا يافع
اشد قراعا بالسيوف لدى الوغا
الا كل من يحمى الذمار مقارع
«از آن روزى كه بالغ شدم، ديدگانم همانند آن رادمردان را نه در آن زمان و نه قبل از آن نديد ؛ شديدترين ضربات را با شمشيرها در صحنه كارزار مىزدند، آرى هر آنكس كه حمايت از حوزه مسئوليت خود كند چنين است».
الا كل من يحمى الذمار مقارع
-73 حياْ الامام الحسين 3/209.
-74 وسيلْ الدارين 173.
-75 «سپاه انصار دانستهاند كه من از كسى كه مسئوليت حفظ جانش با من است، حمايت و حفاظت مىكنم ؛ ضربههاى من همانند ضربههاى جوانى است كه از صحنه نمى گريزد ؛ جان و مال من فداى حسين باد!».
ابن نما مىگويد: در اين مصراع آخر يعنى «جان و مال من فداى حسين باد» اعتراضى نسبت به عمر بن سعد خفته است كه چون امام عليهالسلام از او خواست تا از عزمش باز گردد، او گفت: بر خانه خود بيمناكم! امام عليهالسلام فرمود: من عوض آن را خواهم داد! عمر بن سعد گفت: بر مالم مىترسم! امام فرمود: من در حجاز از مال خود به تو خواهم داد ؛ عمر بن سعد اظهار بى ميلى كرد.
-76 نفس المهموم 262.
-77 ابصار العين 92.
-78 سعد بن حارث بن سلمه انصارى و برادرش ابو الحتوف هر دو از محكمه (خوارج) بودند و با عمر بن سعد براى جنگ با حسين به كربلا آمده بودند، بعد از ظهر روز عاشورا هنگامى كه ياران امام شهيد و تنها سويد بن عمرو و بشر عمرو حضرمى با امام عليهالسلام باقيمانده بودند و صداى زنان و كودكان از آل رسول را شنيده گفتند: «لا حكم الا لله و لا طاعْ لمن عصاه» اين حسين پسر دختر پيامبر است و ما اميد شفاعت جد او را روز قيامت داريم پس چگونه با او محاربه كنيم ؟ لذا به ياران امام حسين عليهالسلام پيوستند.
(وسيلْ الدارين 149).
-79 مقتل الحسين مقرم 240.
-80 ابصار العين 94.
-81 «اگر مرا نمى شناسيد خودم را معرفى كنم، من از قبيله جملى هستم، و آئين و دينم همان دين حسين بن على است».
-82 «من شير مردى از قبيله جملى هستم، من پيرو دين على هستم».
-83 ابصار العين 87.
-84 در زيارت ناحيه آمده است: «السلام على يزيد بن مهاجر الكندى». او مردى شجاع و شريف بود و از كوفه بيرون آمد و به امام حسين عليهالسلام قبل از برخورد با حربن يزيد پيوست و به كربلا آمد. (وسيلْ الدارين 103).
-85 مقتل الحسين مقرم 243.
-86 «منم يزيد فرزند مهاجر، شجاعتر از شير كه در بيشه باشد ؛ خدايا من حسين را ناصرم، و از ابن سعد دور و بيزار هستم».
-87 وسيلْ الدارين 103.
-88 ابصار العين 61.
-89 «اگر از من سؤال كنيد من دلاورى هستم از شاخه گروهى از برگزيدگان بنى اسد ؛ كسى كه بر من ستم كند از راه سعادت جدا شده و به دين خداى جبار و بى نياز كافر گرديد».
-90 سوره احزاب: 23.
-91 نفس المهموم 264.
-92 ترجمه حر را قبلا در پاورقى ياد آور شديم.
-93 «همانا من حر هستم كه ميزبان ميهمانانم، شمشيرم را بر شما فرود مىآورم و حمايت از بهترين كسى كه ساكن بلاد خيف شده مىنمايم و مىزنم شما را و باكى نمى بينم».
-94 ولى خوارزمى نقل كرده است كه حربن يزيد چون توبه كرد و نزد امام عليهالسلام آمد عرض كرد: يابن رسول الله! من اول كسى بودم كه بر تو راه گرفتم، مرا اجازه ده تا اول كشته برابرت باشم به اميد اينكه فرداى قيامت با جدت مصافحه كنم. امام عليهالسلام فرمود: تو از كسانى هستى كه خدا توبه آنها را پذيرفته.
پس اول كسى كه جلو افتاد براى مبارزه با آن گروه حربن يزيد رياحى مىباشد. (مقتل الحسين خوارزمى 2/10).
-95 حياْ الامام الحسين 3/221.
-96 «نيكو آزادهاى بود حرى كه از قبيله بنى رياح است، او هنگامى كه نيزهها بر او فرود آيند مقاوم، و نيكو حرى است هنگامى كه او خود را فداى حسين كرد و جان خود را صبح هنگام بذل نمود.
-97 مقتل الحسين خوارزمى 2/10.
-98 مقتل الحسين مقرم 245.
-99 شعر از آقاى محمد على مجاهدى (پروانه) است.
-100 بعضى به جاى مظاهر او را مظهر به تشديدهأ خواندهاند.
-101 نفس المهموم 302.
-102 ابصار العين 57.
-103 «همانا من حبيب و پدرم مظهر است، سواره صحنه پيكار در حالى كه آتش جنگ شعله ور شود. شما هم سلاحتان بهتر و هم تعدادتان بيشتر است، و ما هم از شما باوفاتر و هم از شما شكيباتريم».
-104 پس از واقعه عاشورا، مرد تميمى سر را به گردن اسب خويش آويزان نمود و بسوى كوفه آمد و متوجه قصر عبيدالله شد! فرزند حبيب بن مظاهر به نام قاسم - كه كودك نابالغى بود - سر پدر خود را مشاهده كرد و به دنبال آن مرد تميمى راه افتاد!
تميمى سؤال كرد: چرا از من جدا نمى شوى ؟
قاسم گفت: اين سر پدر من است، او را به من بده كه آن را دفن كنم.
گفت: امير به اين راضى نمى شود، و من مىخواهم تا از او جايزهاى نيكو بگيرم!!
قاسم گفت: خدا تو را به خاطر اين جنايت، بدترين پاداش خواهد داد ؛ و شروع به گريستن نمود و از او جدا شد.
بعد از گذشت مدت زيادى، آن فرزند حبيب وارد سپاه مصعب بن زبير شد و قاتل پدر خود را هنگام ظهر در حالى در خيمهاش خوابيده بود، كشت. (ابصار العين 59).
-105 نفس المهموم 272.
-106 در تاريخ طبرى و بعضى از مصادر ديگر ابو ثمامه صائدى ضبط شده است.
-107 بحار الانوار 45/21.
-108 او از وجوه شيعه در كوفه بود، هم صاحب شجاعت و هم اهل عبادت بوده است. او در مرتبه سوم نامه اهل كوفه را نزد امام حسين عليهالسلام به مكه برد، و امام پاسخ را توسط او قبل از اعزام مسلم بن عقيل براى مردم كوفه فرستاد، و چون مسلم به كوفه آمد سعيد بن عبدالله پس از عابس و حبيب بن مظاهر قيام نمود و اعلان بيعت و نصرت نمود، و مسلم بن عقيل او را مجددا با نامهاى براى امام حسين عليهالسلام به مكه فرستاد، و سعيد بن عبدالله ملازم او بود تا به كربلا آمد و شهيد شد. (وسيلْ الدارين 146).
-109 مقتل الحسين مقرم 246 ؛ تنقيح المقال 2/28.
-110 شيخ مفيد رحمْ الله فرموده است: چون مسلم به كوفه آمد، ابوثمامه با او همكارى مىكرد و از طرف او مسئوليت دريافت اموال را از شيعه داشته است، و بوسيله آن اموال با توجه به بصيرتى كه در امر سلاح داشت، اسحله خريدارى مىكرد. (ارشاد شيخ مفيد 2/46).
-111 ابصار العين 69.
-112 ابصار العين 100.
-113 ابصار العين 95.
-114 «به پيش اى هدايت شده و راهنما، امروز جدت نبى اكرم را ديدار خواهى كرد، و همچنين حسن مجتبى و على مرتضى را و جعفر طيار آن جوانمرد شجاع و حمزه شير خدا شهيد زنده را».
-115 نفس المهموم 277.
-116 نفس المهموم 181.
-117 بحار الانوار 5/25.
-118 تذكرْ الخواص 145.
-119 «امروز جدت نبى مكرم را ديدار خواهم كرد، سپس پدرت مرتضى على را، آن كسى كه او را وصى پيامبر مىشناسيم».
-120 مقتل الحسين مقرم 254.
-121 ابصار العين 89.
-122 «نامم يزيد و من فرزند مغفل هستم، در دست راستم شمشيرى صيقل داده شده است، آن را بر تاركها در ميان غبارها فرود آورم، و از حسين بزرگوار با فضليت دفاع كنم، او كه فرزند رسول خدا بهترين پيامبران است».
-123 ابصار العين 91.
-124 ابصار العين 77.
-125 بعضى او را عابس بن شبيب آوردهاند (تظلم الزهرأ 192)، ولى در ابصار العين 74 و تنقيح المقال 2/112 او را عابس بن ابى شبيب ضبط كردهاند.
-126 اساسا قبيله بنى شاكر از علاقمندان اهل بيت عليهم السلام بودهاند، خصوصا اخلاص زيادى زيادى نسبت به امير المؤمنين عليهالسلام داشتهاند. نصر بن مزاحم در كتاب «وقعْ صفين» نقل كرده است كه امير المؤمنين در جنگ صفين فرمود: اگر تعداد قبيله بنى شاكر به هزار نفر مىرسيد، حق عبادت خدا بجا آورده مىشد.
و بنى شاكر از شجاعان جنگ بودند كه آنها را «فتيان الصباح» يا جوانمردان صبح مىناميدند.
ابو مخنف مىگويد: چون مسلم بن عقيل به كوفه آمد و در خانه مختار مستقر گشت و شيعيان نزد او گرد آمدند، مسلم نامه امام را بر آنها قرائت كرد، همه گريستند و هجده هزار نفر يا بيشتر با او بيعت كردند، عابس بن شبيب بپاخاست و گفت: من شما را از مردم خبر نمى دهم زيرا نمى دانم در دلهاى آنها چه قصدى است ولى از خودم مىگويم، من دعوت شما را اجابت كرده و با دشمن شما مىجنگم و در يارى شما شمشير مىزنم تا اينكه خدا را ملاقات نمايم و هدفى جز تحصيل رضايت خدا ندارم، آنگاه حبيب برخاست و كلام عابس را تأييد نمود.
هنگامى كه مردم با مسلم بن عقيل بيعت كردند، نامهاى به امام عليهالسلام نوشته و آن را توسط عابس بن شبيب به مكه ارسال داشت. (وسيلْ الداين 158).
-127 ابصار العين 74.
-128 مقتل الحسين خوارزمى 2/22.
-129 ابصار العين 76.
-130 ابو على در كتاب رجالش نقل كرده است كه جون از اهل نوبه و حضرت على عليهالسلام او را به يكصد و پنجاه دينار خريده و او را به ابوذر غفارى بخشيده بود، و چون ابوذر به دستور عثمان به «ربذه» تبعيد شد او به همراه ابوذر به ربذه رفت، و در سال 32 هنگامى كه ابوذر وفات يافت به مدينه بازگشت و در خدمت حضرت على عليهالسلام و سپس نزد فرزندش حسن عليهالسلام بود و پس از آن همراه امام حسين عليهالسلام از مدينه به مكه و از آنجا به عراق آمد. (وسيلْ الدارين 115).
-131 «چگونه اهل فجور مىبينند مبارزه غلام سياه را با شمشير مشرفى و جدا كننده ؟ من با دست و زبان از آل پيامبر دفاع كنم، اميدوارم روز قيامت بهشت نصيبم گردد».
-132 نفس المهموم 290.
-133 «بر شمشيرها و نيزهها صبر مىكنم، و اين تحمل و شكيبايى به جهت وارد شدن به بهشت است».
-134 ابصار العين 77، ولى صاحب مناقب او را از شهداى حمله اول ذكر كرده است. در اصابه آمده است: عبدالرحمن بن الكدن بن ارحب، صحابى و كان من أصحاب النبى له هجرْ و فضل فى دينه (وسيلْ الداين 164) ؛ ولى در تنقيح المقال 2/145 او را از جلمه تابعين ذكر كرده است.
-135 «دريا از نيزه و شمشير زدنم گرم، و فضا از تيرهاى من پر مىشود؛ چون شمشيرم در دست راستم ظاهر شود؛ قلب شخص حسود را پاره سازد».
-136 بحار الانوار 5/30.
-137 «ان ابنى هذا - يعنى الحسين - يُقتل بارض كربلا فمن شهد منكم فلينصره».
-138 اسد الغابْ 1/349.
-139 مقتل الحسين مقرم 252.
-140 ابصار العين 104.
-141 وسيلْ الدارين 165.
-142 مقتل الحسين مقرم 253؛ وسيلْ الدارين 114.
بعضى او را فرزند مسلم بن عوسجه مىدانند و گفتهاند: چون به ميدان آمد اين رجز مىخواند:
اميرى حسين و نعم الامير
سرور فواد البشير النذير
على و فاطمْ والداه
و هل تعلمون له من نظير(نفس المهوم 293)
-143 «من پير زنى ضعيف و ناتوانم، نحيف و سالخوردهام، شما را با ضربتى شديد مىزنم تا دفاع نمايم از فرزندان فاطمه شريف».
-144 بحار الانوار 45/28.
-145 ابصار العين 85.
-146 ابصار العين 108.
-147 نفس المهموم 284.
-148 ابصار العين 113.
-149 ابصار العين 114.
-150 «از مالك ضر غام بسوى شما ضربت جوانى كه از بزرگان حمايت كنند، اميد ثواب كامل الهى را دارد از خداوند دانا و سبحان».
-151 ابصار العين 115.
-152 ابصار العين 115.
-153 مثير الاحزان 62.
-154 ابصار العين 79.
-155 «بشارت باد تو را كه به راه رشد هدايت يافتى اى پسر احمد، و در بهشت فردوس رتبهاى والا خواهى داشت».
-156 ابصار العين 80.
-157 ابصار العين 115.
-158 ابصار العين 125.
-159 وسيلْ الدارين 184.
-160 حياْ الامام الحسين 3/236.
-161 حياْ الامام الحسين 3/238 ؛ وسيلْ الدارين 180.
-162 «من فرزند عبدالله از آل يزن هستم، دين من همان دين حسين و حسن است ؛ شما را با شمشير مىزنم زدن جوانى از يمن، اميد رستگارى دارم نزد پرودگار».
-163 حياْ الامام الحسين 3/239.
-164 حياْ الامام الحسين 3/237.
-165 تنقيح المقال 3/247.
-166 ابصار العين 101 ؛ و در كامل ابن اثير 4/79 به جاى عروْ بن بكار و زيد بن ورقأ كشندگان سويد بن عمرو، عروْ بن بطان تغلبى و زيد بن رقاد الجهنى ذكر شدهاند.
-167 معانى الاخبار 274.
-168 مثير الاحزان 67.
-169 ارشاد شيخ مفيد 2/104.
-170 طبقات ابن سعد، ترجمه امام حسين 72.
-171 از اين نقل چنين بر مىآيد كه برخى خيمههاى امام و يارانش را قبل از شهادت امام نيز به آتش كشيده و سوزاندهاند.
-172 كامل ابن اثير /4/69.
-173 تاريخ طبرى 5/438.
-174 البدايْ و النهايْ 8/198.
-175 اين مرد از جمله كسانى است كه از سعادت شهادت محروم ماند و از امام اذن خواست و باز گشت و بعضى از وقايع را او نقل كرده است.
-176 انساب الاشراف 3/197.
-177 شرح نهج البلاغْ ابن ابى الحديد 3/263.
-178 علل الشرايع 1/229.
-179 «اينان در راه محبت امامشان از جان خود گذشتند و ايثار نقد جان بالاترين مرتبه جود و بخشش است.
آنان كه به مكارم و مراتب عاليه پيشى گرفته، همانهايى هستند كه فردا از كوثر خواهند نوشيد. اگر شمشيرها و تيرهاى آن راد مردان نبود، گوشها صداى اذان مؤذنين را نمى شنيد».
-180 سفينْ البحار، صحب.
-181 ارشاد شيخ مفيد 2/106.
-182 على الاكبر مقرم 12.
-183 على الاكبر مقرم 12 به نقل از الحدائق الورديْ.
-184 ابصار العين 21.
-185 ارشاد شيخ مفيد 2/106 ؛ كامل ابن اثير 4/74.
-186 نفس المهموم 307.
-187 سوره آل عمران: 33 و 34.
-188 بحار الانوار 45/42.
-189 «من على پسر حسين فرزند على هستم، بخدا سوگند كه ما به رسول خدا از همه كس نزديكتريم، آنقدر با نيزه بر شما زنم كه خم شود، از پدرم حمايت كنم و با شمشير بر شما ضربتى فرود آورم، آنگونه كه از جوان هاشمى علوى زيبنده است، پسر زياد را كجا رسد كه درباره ما حكم كند».
-190 در مناقب آمده است كه هفتاد نفر را به قتل رساند.
-191 مقتل الحسين خوارزمى 2/31.
-192 «جنگ است كه جوهر مردان را آشكار مىسازد، و درستى ادعاها پس از جنگ ظاهر مىشود، بخداى عرش سوگند كه از شما جدا نگردم مگر آنكه تيغهاى شما غلاف شود».
-193 نفس المهموم 308.
-194 ارشاد شيخ مفيد 2/106.
-195 مقتل الحسين مقرم 259 ؛ الدمعْ الساكبْ 4/331.
-196 ابصار العين 23.
-197 مقاتل الطالبيين 116.
-198 الملهوف 48.
-199 نفس المهموم 311.
-200 ذريعْ النجاْ 128.
-201 ارشاد شيخ مفيد 2/107.
-202 الدمعْ الساكبْ 4/332.
-203 در كتب معتبره نصى بر اينكه مادر على اكبر در كربلا حضور داشته و يا در آن زمان در قيد حيات بوده است مشاهده نشد و محدث قمى مىگويد: من در مصادر نيافتم كه مادر على اكبر در كربلا حضور داشته است ولى بعضى گفتهاند كه او در واقعه كربلا حضور داشته است. (وسيلْ الدارين 294).
-204 ابصار العين 50.
-205 «امروز پدرم مسلم را ملاقات خواهم كرد، با آن گروهى كه بر دين پيامبر خدايند. آنها همانند گروهى كه مشهور به دروغ هستند، نباشند، بلكه از خوبان و داراى نسب كريمند».
-206 وسيلْ الدارين 231.
-207 بعضى براى مسلم بن عقيل دو فرزند ذكر كردهاند كه هر دو بنام عبدالله و هر دو در كربلا شهيد شدند، كه مادر يكى از آنها رقيه دختر امير المؤمنين و مادر ديگرى كنيز بوده است. (وسيلْ الدارين 231).
-208 ارشاد شيخ مفيد 2/107.
-209 نوشتهاند كه: مختار كسى را نزد زيد بن رقاد فرستاد كه مدعى بود من تيرى بسوى جوانى انداختم كه دستش را به پيشانى گرفته بود و آن جوان عبدالله بن مسلم نام داشت و چون دستش را به پيشانيش دوختم، گفت: خدايا! اينان ما را كم به حساب آوردند و ما را خوار كردند، آنان را بكش همانگونه كه ما را كشتند ؛ و من تير ديگرى بر او زدم و بعد به نزديك او آمدم در حالى كه او كشته شده بود خواستم تيرم را از پيشانيش بيرون بكشم، آن تير را آنقدر تكان دادم تا بيرون كشيدم! ولى قسمت نصل نيزه (قسمت تيزى نيزه) در پيشانى او ماند!! اصحاب مختار او را به كيفر اين عمل ننگين با تير و سنگ زدند و چون بر زمين افتاد او را زنده زنده در آتش سوزاندند (كامل ابن اثير 4/243) ؛ بنابر اين نقل محتمل است كه زيد بن رقاد قاتل عبدالله بن مسلم بوده است و احتمال دارد كه او يكى ديگر از شهدا را به اين كيفيت به شهادت رسانيده است.
-210 ابصار العين 50.
-211 «صبراً على الموت يا بنى عمومتى، صبراً يا اهل بيتى لا رايتم هوانا بعد هذا اليوم ابداً».
-212 بحار الانوار 45/36.
-213 ابصار العين 50.
-214 «من غلام ابطحى طالبى از خاندان هاشم و غالب هستم، ما بتحقيق از بزرگان و سادات هستيم، و حسين در ميان ما پاكيزهترين پاكيزگان است».
-215 ابصار العين 51.
-216 برخى گفتهاند: عبدالله بن عروه خثعمى ابتدا تيرى به او زد و آنگاه بشر بن خوط بسوى او رفت در حالى كه مادرش جلوى خيمه ايستاده بود و تماشا مىكرد، او را شهيد كرد، و در زيارت ناحيه آمده است: «السلام على جعفر بن عقيل بن ابى طالب لعن الله قاتله و راميه بشر بن خوط الهمدانى». (وسيلْ الدارين 229).
-217 مناقب ابن شهر آشوب 4/105.
-218 مقاتل الطالبيين 93.
-219 ابصار العين 51.
-220 مقاتل الطالبيين 91.
-221 «اگر مرا نمى شناسيد، من پسر جعفر طيارم، شهيد صدقى در بهشت است، كه با بالهاى سبزرنگش در بهشت پرواز مىكند، و اين شرف در روز محشر كفايت مىكند».
-222 ابصار العين 39.
-223 به خدا شكايت مىكنم از تجاوز و افعال گروهى كه در پستى همانند كورانند، همانها كه معالم قرآن را دگرگون ساخته و محكمات تنزيل را جابجا كردند». (وسيلْ الدارين 246).
-224 ابصار العين 40.
-225 مقاتل الطالبيين 92.
-226 مناقب ابن شهر آشوب 4/106.
-227 تنقيح المقال 2/24.
-228 ابصار العين 36.
-229 «اگر مرا نمى شناسيد من فرزند امام حسن هستم، كه او فرزند پيامبر خدا برگزيده و مؤتمن است. اين حسين است كه همانند اسير در ميان گروهى است كه خدا آنها را از بارانش سيراب نكند».
-230 در اينكه بدن قاسم زير سم اسبان رفته و يا قاتل او، اختلاف است ولكن ظاهر عبارت شيخ مفيد در ارشاد و ديگران اين است كه بدن قاتل او زير سم اسبان رفته است.
-231 بحار الانوار 45/34.
-232 نفس المهموم 323.
-233 «از خانهها و اوطانشان دور افتادند، و وحوش در بيابانها بر آنها نوحه مىكند. چگونه چشمها نگريد بر گروهى كه شمشيرهاى دشمنان، آنان را در بر گرفته ؟ ماههايى كه نور آنان خاموش و بدنهاى زيباى آنان را خاك بيابان دگرگون كرد». (وسيلْ الدارين 252).
-234 ابو الفرج، شهادت او را قبل از قاسم نوشته است ولى طبرى و جزرى و شيخ مفيد شهادت اين نوجوان را بعد از قاسم ذكر كردهاند. (نفس المهموم 325).
-235 الملهوف 51.
-236 حياْ الامام الحسين 3/256.
-237 ابصار العين 34.
-238 صاحب ابصار العين سن اين نوجوان را بيست و سه سال ذكر كرده و اين صحيحتر بنظر مىرسد زيرا برادرش جعفر از او كوچكتر بوده و او بيست و يك ساله بوده است.
-239 «من عثمان صاحب مفاخر هستم، شيخم على صاحب كردار پاك است، برادر پيامبر صاحب استقامت و هدايت، ميان هر غائب و حاضر است».
-240 نفس المهلوم 327. از على عليهالسلام روايت شده كه: من اين فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون نام نهادم.
-241 «من جعفر صاحب مراتب هستم، فرزند على نيكو خصلت و صاحب كرم، او كه وصى پيامبر و داراى مرتبهاى بلند و والى است، عمويم جعفر مرا كافى است ؛ حسين را حمايت مىكنم كه صاحب فضل و كرم است».
-242 مناقب ابن شهر آشوب 4/107.
-243 ابصار العين 35.
-244 مقاتل الطالبيين 87.
-245 مقاتل الطالبيين 85.
-246 تاريخ طبرى 6/89.
-247 بعضى احتمال دادهاند كه از فرزندان امير المؤمنين عليهالسلام دو نفر به نام عباس در كربلا شهيد شدند: يكى عباس الاصغر است كه شب عاشورا به شهادت رسيده است كه مادر او صهبأ ثعلبيه است و ديگرى عباس الاكبر است كه روز عاشورا شهيد شده است با سه برادر ديگرش كه مادرشان فاطمهام البنين مىباشد.
مقرم عباس الاصغر را از جمله اولاد على عليهالسلام ذكر كرده است كه او و عمر اطرف از يك مادر بودند به نام «صهبأ»، و نقل كرده كه اين بزگوار شب عاشورا براى آوردن آب به شريعه فرات رفت و در آنجا شهيد گرديد. (العباس مقرم 52 ؛ وسيلْ الدارين 262).
-248 تذكرْ الخواص 281.
-249 عن ابى عبدالله الصادق عليهالسلام انه قال: «كان عمنا العباس بن على نافذ البصيرْ، صلب الايمان، جاهد مع ابى عبدالله و ابلى بلأ حسنا و مضى شهيداً».
-250 ابصار العين 25.
-251 «اى نفس! زندگى بعد از حسين خوارى و ذلت است، و بعد از او نمانى تا اين ذلت را ببينى ؛ اين حسين است كه شربت مرگ مىنوشد و تو آب سرد و گوارا مىنوشى ؟!».
-252 «از مرگ هرگز نمى هراسم چون فرياد زند، تا هنگام مقابله با شجاعان آنان را با شمشير به زير افكنم ؛ من نفس خود را حافظ و نگهدارنده پسر پيامبر قرار دادهام ؛ من عباسم كه سمت سقائى دارم، و در روز ملاقات بيم از مرگ ندارم». (مناقب ابن شهر آشوب 4/108).
-253 «بخدا سوگند اگر دست راستم را جدا كرديد، من هميشه حامى دينم خواهم بود، و حامى امامى كه در ايمانش صادق است، و فرزند پيامبر پاك و امين است».
-254 «اى نفس! از كافران مهراس، و به رحمت خدا شاد باش با پيغمبر كه او مولاى برگزيده خداست، اينان به ستم دست چپم را قطع كردند، پروردگارا! آنها را به گرمى آتش بسوزان».
-255 بحار الانوار 45/42.
-256 در بعضى از كتب آمده است: امام حسين عليهالسلام سر عباس را در دامان گرفت و خون از چشمانش پاك كرد و او را ديد كه مىگريد، فرمود: برادر از چه مىگريى ؟ ابوالفضل عليهالسلام عرض كرد: چگونه نگريم اى برادر واى نور چشمم ؟!
و حسين عليهالسلام نشسته بود كه عباس فريادى زد و روح پاكش به ملكوت اعلى پيوست، حسين عليهالسلام فرياد بر آورد: وا اخاه و عباساه. (وسيلْ الدارين 274).
-257 بحار الانوار 45/41 ؛ ابصار العين 40.
-258 الدمعْ الساكبْ 4/324.
-259 قاسم بن اصبغ مىگويد: مردى از قبيله بنى ابان را ديدم كه چهرهاش سياه شد بود و قبلاً او را ديده بودم كه روئى سپيد و صورتى جميل داشت، از علت تغيير چهرهاش جويا شدم ؟ او گفت كه: در كربلا مردى قوى و زيبا چهره را كشتم كه ميان چشمانش اثر سجده نمايان بود، از آن زمان هر شب چون به خواب مىروم نزد من آمده و مرا بسوى جهنم مىكشاند و من فرياد مىزنم و افراد قبيله من شب هنگام فريادم را مىشنوند.
قاسم بن اصبغ مىگويد: اين خبر در همه جا منشر شد تا زنى از همسايگان او گفت: فرياد او شبها خواب از چشم ما ربوده است، من با گروهى نزد همسر آن مرد رفته و ماجرا را از او جويا شديم ؟ او گفت: آرى مطلب همانگونه است كه خود او گفته است.
قاسم بن اصخ مىگويد: آن دلاور خوش سيمايى كه بدست اين نابكار به شهادت رسيد، حضرت عباس بن على (ع) بوده است (ابصار العين /32).
-260 ابصار العين 30.
-261 ذريعْ النجاْ 125.
-262 مقتل الحسين مقرم 270.
-263 «برادرم اى نور چشم و پاره تنم! تو براى من همانند ركنى مطمئن بودى ؛ اى پسر پدرم! خالصانه رزميدى تا از پيمانهاى كه در آن رحيق بهشتى است نوشيدى ؛ اى ماه منير من! تو كمكم بودى در تمام مصائب و سختيها ؛ بعد از تو زندگى براى ما تلخ است، فردا من و تو در كنار همديگر خواهيم بود ؛ بدان كه به خدا شكايت و براى او صبر مىكنم، و از تشنگى و سختى كه ديدم به او پناه مىبرم». (وسيلْ الدارين 273).
-264 مناقب ابن شهر آشوب 4/112.
-265 در روايت ديگرى آمده است امام آن خونها را به طرف آسمان ريخت و قطرهاى از خون به زمين باز نگشت. (ابصار العين 24).
-266 ارشاد شيخ مفيد 2/108.
-267 «مر خداى راست دلى را كه از صبر پاره شده، كه اگر همانند سنگ بود پاره مىشد ؛ براى بوسيدن طفل خود خم شد اما تير پيش از او گلوى او را بوسه داد».
-268 نفس المهموم 349.
-269 تذكرْ الخواص 143.
-270 ابصار العين 24.
-271 نفس المهموم 351 ؛ مقتل الحسين مقرم 273.
-272 تاريخ يعقوبى 2/245.
-273 حياْ الامام الحسين 3/309.
-274 الاحتجاج 2/101.
-275 حياْ الامام الحسين 3/274.
-276 الملهوف 51.
-277 بحار الانوار 45/46.
-278 المفيد فى ذكرى السبط الشهيد 115.
-279 المفيد فى ذكرى السبط الشهيد 115.
-280 نفس المهموم 347.
-281 اين مثل را در جائى بكار مىبرند كه كسى مجبور بر انجام امرى شود كه آن را مكروه بدارد.
-282 «اى سكينه! بدان كه طولانى خواهد بود، گريه كردن تو پس از شهادت من ؛ دل مرا با اشك حسرت خويش مسوزان، مادامى كه جان در تن من است ؛ و هنگامى كه كشته گردم تو اولى هستى كه در سوگ من نشينى اى برگزيده زنان».
-283 نفس المهموم 346.
-284 مخزن البكأ ملا صالح بر غانى، مجلس نهم.
-285 بحار الانوار 46/17.
-286 «من فرزند على پاك از خاندان هاشمم، و فخر مىكنم و اين فخر مرا كافى است ؛ جدم رسول خدا بهترين كسى كه روى زمين حركت كرد، و ما مشعلهاى نورانى الهى در ميان خلقيم، مادرم فاطمه از سلاله احمد است، و عمويم جعفر است كه صاحب دو بال مىباشد ؛ در ميان ما كتاب خدا به صدق نازل گرديده، و در ما هدايت و وحى به خوبى ذكر مىشود ؛ ما امان خدائيم براى تمام مردم، كه آشكارا و پنهان آن را بيان مىكنيم، ما صاحبان حوضيم دوستان را سيراب مىكنيم با ظرف رسول خدا، و اين قابل انكار نيست ؛ پيروان ما در ميان مردم گرامىترين پيروانند، و دشمن ما روز رستاخيز زيانكار است».
-287 الاحتجاج 2/103.
-288 «مردن به از آلوده شدن به عار و ننگ، و عار به از داخل شدن در آتش».
-289 «من حسين فرزند على هستم، سوگند ياد كردم كه تسليم نشوم، عيالات پدرم را حمايت مىكنم، و پيرو دين نبى اكرم باشم».
-290 مقتل الحسين مقرم 274.
-291 «هذا ابن الانزع البطين، هذا ابن قتال العرب».
-292 مناقب ابن شهر آشوب 4/110.
-293 مقاتل الطالبيين 86.
-294 مناقب ابن شهر آشوب 4/58. مرحوم شعرانى مىگويد: اينگونه غفلت و فريب شايسته مقام امامت نيست هر چند جلودى ناقل اين جريان از مشاهير اخباريين است و امير المؤمنين فرمود: «لا استغفل عن مكيدْ» و اگر از امامت هم قطع نظر كنيم زيركى و تيزهوشى آنان قابل انكار نيست.
(ترجمه نفس المهموم 249).
-295 حياْ الامام الحسين 3/282.
-296 نفس المهموم 355.
-297 الملهوف 51.
-298 «اى عزيز من! اين آخرين وداع است، و ملاقات روز قيامت نزد حوض كوثر خواهد بود ؛ گريه را رها كن و براى اسارت مهيا باش، بردبارى نيكو را شعار خود قرار ده ؛ و چون پيكر قطعه قطعه مرا روى خاك مشاهده كردى، در حالى كه از رگهايم خون جارى است، شكيبائى كن».
-299 مقتل الحسين مقرم 277.
-300 الامام الحسين و اصحابه 306.
-301 ذريعْ النجاْ 134.
-302 بحار الانوار 45/53.
-303 مثير الاحزان 72.
-304 الملهوف 50 ؛ بحار الانوار 45/51.
-305 مناقب ابن شهر آشوب 4/111.
-306 كامل ابن اثير 4/78.
-307 تظلم الزهرأ 211.
-308 مقتل الحسين مقرم 282.
-309 مقتل الحسين مقرم 283.
-310 بحار الانوار 45/55.
-311 الملهوف 51 ؛ كامل ابن اثير 4/78.
-312 ارشاد شيخ مفيد 1/112.
-313 كامل ابن اثير 4/78.
-314 نفس المهموم 366.
-315 انساب الاشراف 3/203.
-316 المفيد فى ذكرى السبط الشهيد 123.
-317 الملهوف 52.
-318 الاستيعاب 1/395 ؛ ابصار العين 14.
-319 بحار الانوار 45/56.
-320 كامل ابن اثير 4/78 ؛ انساب الاشراف 3/203.
-321 «ركاب مرا از طلا و نقره لبريز كن، من پادشاه بزرگى را به قتل رساندم، بهترين مردم را از نظر مادر و پدر كشتم و بهترين مردم از نظر نژاد و نسب را».
-322 الاستيعاب 1/393 ؛ كشف الغمه 2/51 ؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/111. و برخى، اقوال ديگرى را در رابطه با قاتل آن حضرت ذكر كردهاند كه چون اقوال نادرى است از ذكر آنها خوددارى شد. (الامام الحسين و اصحابه 315).
-323 كافى 1/456.
-324 الملهوف 55.
-325 كامل ابن اثير 4/79 و انساب الاشراف 3/204.
-326 الفتوح 5/220.
-327 مقتل الحسين 283.
-328 زيارت ناحيه بحار الانوار 98/317.
-329 ذريعْ النجاْ 147.
-330 الملهوف 53.
-331 بحار الانوار 45/206.
-332 بحار الانوار 45/210.
-333 اثبات الوصيْ 167.
-334 تاريخ الخلفأ 207.
-335 مختصر تاريخ ابن عساكر 7/149.
-336 الامام الحسين و اصحابه 336.
-337 علل الشرايع 2/76.
-338 «پيامبر دست به پيشانى خود گرفته، و اشك بر گونه هايش جارى است ؛ پدر و مادر حسين از برجستگان قريش هستند، و جد او بهترين اجداد است».
-339 البد و التاريخ 6/13.
|