نامه ها و ملاقاتهاي امام حسين (ع)

على نظرى منفرد‏‏


مجلس بيست وهشتم .
كلام امام حسين (ع )بـه عبـداللّه بـن مطيـع .
((اما وقتي هذا اريد مكة , فاذا صرت اليها استخرت اللّه في امري بعد ذلك )). در مسير حركت سيدالشهدا(ع ) به سمت مكه , حضرت با ((عبداللّه بن مطيع ))بر خورد كردند كه مـشـغـول حـفر چاه بود عبداللّه به امام (ع ) عرض كرد: حفر چاه تمام شده ومقدارى آب در آمده , دعـايـى بفرماييد كه بركت كند, حضرت مقدارى از آب چاه را طلبيد ونوشيد ومضمضمه كرد وبه درون چاه ريخت وآب گوارا شد بعد به حضرت عرض كرد عازم كجا هستيد؟
. امـام (ع ) فـرمـود: ((الان بـه قصد مكه مى روم وبعد از آن براى مقصدم از خداى تعالى خيرخواهى طلب مى كنم كه آنچه مصلحت بنده است براى من قرار دهد)). عـبـداللّه : ((مـن هـم مى خواهم خداوند آنچه خير ومصلحت است براى شما قراردهد ولى به شما نـكـتـه اى را عـرض مى كنم , اميدوارم كه آن را بپذيريد, وقتى به مكه رسيديد بپرهيزيد از اينكه به سوى كوفه برويد, زيرا پدرت در آنجا كشته شدوبرادرت آماج طعنه ها ودشنامها قرار گرفت , شما ملازم حرم باشيد كه سيادت وآقايى شما محفوظ خواهد ماند, به خدا قسم ! اگر شما كشته شويد, خاندان شما به خاطر شما كشته مى شوند)). حـضرت از او تشكر كرد وخداحافظى نمود تا به مكه معظمه رسيد, چون نگاه حضرت به كوههاى اطراف مكه افتاد, اين آيه شريفه را تلاوت فرمود:. ((ولما توجه تلقا مدين قال عسى ربي ان يهديني سوا السبيل )) ((272)) .
عبداللّه بن مطيع كيست ؟
.
((عبداللّه )) فرزند ((مطيع بن اسود))است كه چهره او بيشتر بعد از ((واقعه حره ))آشكار شده زيرا وقـتـى مـردم مـدينه ((عثمان بن محمد بن ابى سفيان )) پسر عموى يزيدرااز امارت مدينه خلع كـردنـد, ((عـبـداللّه بـن حنظله )) به عنوان امير بر انصار و((عبداللّه بن مطيع )) به عنوان امير بر قريش برگزيده شدند تا هنگامى كه شهر مدينه در محاصره سپاهيان يزيد به سركردگى ((مسلم بـن عقبه )) قرار گرفت , ((عبداللّه بن مطيع )) از مدينه گريخت ودر مكه به ((عبداللّه بن زبير)) مـلحق شد وتا زمان محاصره مكه از طرف حجاج , براى جبران فرارش از مدينه , با سپاهيان حجاج جـنـگـيـد واز اشعار اوست كه مى گويد من در روز حره فرار كردم وانسان حر, يك بار بيشتر فرار نمى كند. انا الذي فررت يوم الحرة ـــــ والحر لا يفر الا مرة ((273)) . وى از نـظـر اعتقادى , مسلك تشيع را نداشته است بلكه هنگامى كه از طرف ((عبداللّه بن زبير)) با اصحاب مختار جنگ مى كرد, روزى در ضمن سخنرانى گفت : ((ان من عجب العجب عجزكم من عصبة منكم قليل عددها خبيث دينها)) ((274)) .
اعتراض عبداللّه بن عمر به عبداللّه بن مطيع .
وقتى مردم مدينه با ((عبداللّه بن مطيع )) بيعت كردند, ((عبداللّه بن عمر)) بر ((ابن مطيع )) وارد شد, وى دستور داد براى مهمانش فرشى بيندازند. ((عبداللّه بن عمر)) گفت : ((نيامده ام كه با تو بنشينم بلكه آمده ام تا برايت حديثى رااز پيامبر(ص ) نـقـل كـنم كه فرمود: من خلع يدا من طاعة لقى اللّه يوم القيامة ولا حجة له ومن مات وليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية )). عـجـيـب از ((عـبـداللّه بن عمر))است كه يزيدرا امام مسلمين مى داند ونقض بيعت اورا نادرست مـى شـمـارد وهـر كس در آن عصر مرده باشد ولى بيعت يزيد بر گردنش نباشد, مرگش را مرگ جاهليت مى داند!!! ((275)) .
تفاوت خروج حضرت موسى وامام حسين (ع ).
حـضـرت سـيدالشهدا(ع ) موقع حركت از مدينه , حالتى مانند حضرت موسى (ع ) در خروج از مصر ووارد شـدن به ((مدين )) دارد: (فخرج منها خائفايترقب ) ((276)) , اما وقتى به مدين رسيد: (قال عسى ربي ان يهديني سوا السبيل ) ((277)) . اما بين حضرت موسى (ع ) وحضرت حسين (ع ) تفاوت بسياراست , زيراموسى (ع ) هر چند ((خائفا)) از مـصـر خـارج شد ولى وقتى به ((مدين )) رسيد, احساس آرامش وامنيت نمود ودر آنجا با دختر حـضـرت ((شـعـيـب )) ازدواج كـرد وبـعـد از ده سال هم با احترام وعزت وارد شهر خود شد, اما سـيدالشهدا(ع ) حتى در مكه هم ((خائفايترقب )) احساس امنيت نمى كرد ومى فرمود: ((خفت ان يغتالني يزيد)). حـسـيـن بـن عـلـى (س ) ديـگـر بـه وطن خود بر نگشت وزنها وبچه هاى حسين (ع )هم با وضع ناهنجارى , مردم كوفه وشام از آنان استقبال كردند.
استخاره وطلب خيرخواهى .
موضوع ديگرى كه اينجا مطرح شده , كلمه ((استخرت اللّه )) در بيان سيدالشهدا(ع )است كه البته اسـتـخـاره اصـطـلاحـى مـنظور نيست هر چند استخاره متعارف واگذار كردن امور به خداوند متعال است واينكه آنچه ذات بارى تعالى براى بنده مى پسندد, همان واقع شود واين يكى از صفات مؤمن است كه تصميم خودرا درمقابل اراده ازلى پروردگار, چيزى نداند واز خداوند بخواهد آنچه خـيـر ومـصـلـحـت وعـاقـبـت بـه خـيـرى بـراى بـندگان است , همان محقق شودانسان چون فكرش محدوداست قهرا نمى تواند آينده نگر باشد, وبه همين علت است كه تصميمى مى گيرد وبعد پـشـيمان مى شود, يا چه بسا بر انجام امرى مصر بوده ولى بعدا كه آن امرواقع نمى شود, چقدر هم خـوشـحـال مى شود ومى گويد الحمدللّه كه واقع نشدوخداوند خير مرا خواسته بود, منتها انسان وقتى اموررا به خداوند واگذار مى كند,قهرا در مقابل اراده الهى , بايد تسليم باشد واعتراض نكند, حضرت موسى (ع )عرض كرد: خدايا! كدام يك از بندگانت مبغوض ترند:. ((قال الذي يتهمني , قال ومن خلقك من يتهمك , قال نعم الذي يستخيرني فاخير له والذي اقضى القضا له وهو خير له فيتهمني )) ((278)) . ((خـطـاب آمـد آن بنده اى كه مرا متهم كند عرض كرد: آيا از بندگان كسى هست كه تورا متهم كـنـد؟
خـطـاب آمـد بلى , آن بنده اى كه از من خيرخواهى مى كند ومن خيرش را در پيش او قرار مـى دهـم وآن بـنـده اى كـه قـضـا وتقديرم را براى او قرار مى دهم وبرايش خيراست , اما مرا متهم مى كند)). الـبته استخاره اصطلاحى كه امروزه در ميان شيعيان رواج دارد از همين باب است كه انسان چون از عـاقبت امور اطلاعى ندارد, قهرا از خداوند متعال مى خواهد كه اورا از سرگردانى وتحير نجات دهد وآنچه خير اوست برايش قرار دهد.
روضه .
زيـنب (س ) وساير زنهاا وبچه ها گفتند مارا به قتلگاه ببريد تا بدن حسين (ع )راببينيم , ((بحق اللّه الا مـررتم بنا على مصرع الحسين (ص ))) چون وارد قتلگاه شدندونگاهشان به بدنهاى شهدا افتاد, با ناله وافغان به چهره زدند. زينب (س ) در كنار بدن برادر آمد, منتهى چگونه بدن حسين (ع )را در ميان آن اجساد مطهر بخون آغـشـتـه شـناسائى كرده روشن نيست , اما وصال شيرازى در زبان شعر مى گويد, زينب (س ) كه نتوانست بدن برادررا بشناسد, بلكه حسين (ع ) ازحلقوم بريده خواهررا صدا زد:. مى گفت ومى گريست چه جانسوز ناله اى ـــــ كامد ز حنجر شه لب تشنگان برون . كى عندليب گلشن جان , آمدى بيا ـــــ ره گم نكرده , خوش به نشان آمدى , بيا. در كـنـار بـدن بـرادر, نـشـسـت وبـا نـاله اى دردناك ودلى شكسته از داغ برادر وبرادرزادگان پيامبر(ص ) را صدا زد: ((يا محمداه , صلى عليك ملائكة السما, هذا حسين مرمل بالدما)). پس با زبان پرگله , آن بضعة الرسول ـــــ روكرد در مدينه كه يا ايها الرسول . اين كشته فتاده به هامون حسين تست ـــــ وين صيد دست وپا زده در خون حسين است . قال الراوى : ((فابكت واللّه كل عدو وصديق )) ((279)) . آنگاه در موقع وداع , دو جمله , هم با بدن برادر سخن گفت :. به سوى شام وكوفه چه ظالمانه مى برند ـــــ نمى روم ولى مرا به تازيانه مى برند. سر تورا به نوك نى زدند اين ستمگران ـــــ نمى روم ولى مرا به اين بهانه مى برند.
مجلس بيست ونهم .
ملاقات امام حسين (ع )با برادرش محمد بن حنفيه .
((اتـانـي رسول اللّه (ع ) بعد ما فارقتك فقال : يا حسين ! اخرج فان اللّه قد شا ان يراك قتيلا فقال ابن الـحـنـفـية : اناللّه و انا اليه راجعون , فما معنى حملك هؤلا النسوة معك وانت تخرج على مثل هذه الحال ؟
فقال له : قد قال لي : ان اللّه قد شا ان يراهن سبايا)) ((280)) . يـكـى از ملاقاتهاى سيدالشهدا(ع ) در مكه معظمه , با برادرش ((محمد بن حنفيه )) ((281)) است هنگامى كه محمد از حركت امام (ع ) مطلع مى شود, به خدمت حضرت مى رسد وعرض مى كند:. ((يـا اخي !ان اهل الكوفة من قد عرفت غدرهم بابيك واخيك وقد خفت ان يكون حالك ك حال من مـضى , فان رايت ان تقيم فانك اعز من في الحرم وامنعه فقال يا اخي ! قدخفت ان يغتالني يزيد بن معاوية في الحرم فاك ون الذي يستباح به حرمة هذا البيت )). ((اى بـرادر! مردم كوفه را خوب مى شناسى ومى دانى كه با پدر وبرادرت چه كردند ومن مى ترسم كـه سـرنوشت شما نيز همان سرنوشت گذشتگان بشود اگرمصلحت بدانى , در مكه بمان كه هم جانت سالم مى ماند وهم عزت واحترامت محفوظاست )). حضرت فرمود: ((خوف اين را دارم كه يزيد به طور ناگهانى مرا بكشد ومن همان كسى باشم كه با كـشـته شدنش حرمت حرم شكسته مى شود (كلام امام (ع )اشاره به ((عبداللّه بن زبير))است كه با كشته شدنش , حرمت خانه خدا هتك مى شد))). محمد بن حنفيه گفت : ((پس به اطراف يمن برويد كه مناطق امنى است )). امـام (ع ) فرمود: ((در اين گفته شما تامل مى كنم )) اما وقت سحر, حضرت حركت كرد محمد بن حنفيه آمد ومهار شتر امام (ع )را گرفت وعرض كرد: ((مگر بنا نشد درگفته من تامل كنى ؟
!)). حضرت فرمود: ((آرى )). گفت : ((پس چه شد كه در حركت كردن عجله كرده اى ومى خواهى زودتربروى )). امـام (ع ) فـرمـود: ((بـعـد از رفـتن تو, پيامبر(ص )را در خواب ديدم وبه من فرمود:بيرون برو كه خداوند خواسته تورا كشته ببيند)). محمد بن حنفيه كلمه استرجاع را بر زبان آورد وگفت : ((اكنون كه عازم بر رفتن هستى پس چرا زنان را با خودت مى برى ؟
)). حضرت فرمود: ((خداوند خواسته كه اينان را اسير ببيند)). الـبـتـه محمد بن حنفيه دوبار با سيدالشهدا(ع ) ملاقات كرده , يك بار در مدينه وبار دوم در مكه معظمه ((282)) . در زندگى ((محمد بن حنفيه )) دو مساله نظر اهل نظررا به خود جلب كرده است :. 1 ـ ادعاى امامت بعد از امام حسين (ع ). 2 ـ حاضر نشدن در كربلا همراه امام حسين (ع ).
آيا محمد بن حنفيه مدعى امامت بود؟
!.
از مـجـموعه اخبار وتاريخ , استفاده مى شود كه اگر ((محمد)) چنين ادعايى هم داشته , منصرف شده است هنگامى كه براى تعيين امامت به حكميت ((حجر الاسود))تن در مى دهد وموقع سخن گفتن حضرت سجاد(ع ) حجر الاسود, مضطرب مى شوداو از ادعاى خود دست بر مى دارد وشايد هـم از ابـتدا چنين ادعائى نداشته وصرفابراى تثبت مقام امام سجاد(ع ) اين كاررا انجام داده است وبه تعبير مرحوم آيت اللّه العظمى خوئى ـ نور اللّه مضجعه ـ در ذيل اين قضيه مى فرمايند:. ((الرواية صحيحة السند, دالة على ايمانه وقوله بامامة علي بن الحسين (ع ))). ((روايت از لحاظ سند, صحيح است ودلالت مى كند بر اينكه وى به امامت حضرت سجاد(ع ) مؤمن بوده است )). على الخصوص روايتى از اميرالمؤمنين (ع ) رسيده كه : ((ان المحامدة تابى ان يعصي اللّه عزوجل )). محمد بن جعفر بن ابيطالب , محمد بن ابى بكر, محمد بن حنفية ومحمد ابن حذيفه , پرهيز دارند از اينكه خداوند متعال معصيت بشود)). وبه تعبير مرحوم علامه مامقانى , اين تعريف , فوق مرتبه عدالت است . ((ابـو خـالـد كـابـلى )) مى گويد: ساليان متمادى كه در خدمت محمد بن حنفيه بودم ,ترديدى نداشتم كه او امام است , روزى اورا قسم دادم كه آيا وى امام مفترض الطاعه است ؟
گفت :. ((الامام علي وعليك وعلى كل مسلم الامام علي بن الحسين (ع ))). ((امروز, حجت خداوند بر من وتو وهر مسلمانى , امام زين العابدين (ع )است )) ((283)) .
چرا محمد بن حنفيه در كربلا شركت نكرد؟
.
الـبـته اشكال حاضر نشدن در واقعه طف , تنها متوجه ((محمد بن حنفيه )) نيست بلكه اين قضيه دامن بسيارى از بزرگان آن عصررا نيز مى گيرد, از جمله ((ابن عباس ,عمر الاطرف , عبداللّه بن جعفر, جابر بن عبداللّه انصارى )) وصدها نفر از اخياروبزرگان آن عصر. مرحوم علامه مامقانى در حالات محمد بن حنفيه پاسخى كلى از ايشان وهمه كسانى كه در كربلا شـركـت نكردند, داده اند كه عبارت ايشان را نقل مى كنم وقضاوت رابه عهده خوانندگان محترم مى گذاريم :. ((والـحـسـين (ع ) حين حركته من الحجاز وان كان يدري هو انه يستشهد بالعراق الا انه في ظاهر الـحـال لـم يـكـن ليمضي الى الحرب حتى يجب على كل مكلف متابعته وانماكان يمضى للامامة بمقتضى طلب اهل الكوفة فالمتخلف عنه غير مؤاخذ بشي وانمايؤاخذ لترك نصرته من حضر الطف او كـان بـالـقـرب مـنه على وجه يمكنه الوصول اليه ونصرته ومع ذلك لم يفعل وقصر في نصرته فالمتخلفون بالحجاز لم يكونوا مكلفين بالحركة معه حتى يوجب تخلفهم الفسق ولذا ان جملة من الاخـيار الابدال الذين لم يكتب اللّه تعالى لهم نيل هذا الشرف الدائم بقوا في الحجاز ولم يتامل احد في عدالتهم )) ((284)) . امـام حـسين (ع ) موقع حركت از حجاز, هر چند واقعا مى داند كه در عراق به شهادت خواهد رسيد ولـى بحسب ظاهر, براى جنگ نمى رود تا بر همه مكلفين متابعت وهمراهى امام واجب باشد, بلكه حـضرت براى اجابت دعوت مردم كوفه حركت مى كند وهر كس كه نرفت , مؤاخذه نمى شود, بلى , آنـانـى كـه در كـربـلا يا درسرزمينهاى اطراف آن بودند ومى توانستند حضرت را كمك كنند ولى كـوتـاهـى كـردنـد,مـؤاخـذه مـى شـونـد امـا آنـانـى كـه در حجاز بودند, واجب نبود كه همراه امـام (ع )حـركـت كنند تا تخلف آنان موجب فسق بشود ولذا بسيارى از خوبان ونيكان آن عصر كه به فيض شهادت نايل نيامدند, در حجاز ماندند و احدى هم در عدالت آنان شبهه وتاملى نكرد)). در ((مناقب ابن شهر آشوب )) آمده است كه از محمد بن حنفيه سؤال كردند چرادر ((وقعه طف )) شركت نكردى ؟
در پاسخ گفت :. ((ان اصحابه عندنا لمكتوبون باسمائهم واسما ابائهم )) ((285)) . ((اسامى شهداى كربلا ونام پدرانشان از قبل در نزد ما نوشته شده بود)).
روضه .
وقـتى كاروان كربلا به شهر مدينه رسيد وخبر شهادت حسين (ع ) منتشر شد,شهر يكپارچه شيون وماتم گشت , محمد بن حنفيه در بستر بيمارى خوابيده بود, ازغلامش سؤال كرد اين سر وصداها از چيست ؟
(چون نبايد خبر ناگوار به بيماربدهند) گفت : برادرت از سفر مى آيد. مـحـمـد بـن حـنفيه حركت كرد تا از برادر استقبال كند, ولى نگاهش كه به علمهاى سياه افتاد, فهميد بى برادر شده است , صيحه اى زد واز اسب بر زمين افتاد غلام نزد امام سجاد(ع ) آمد وگفت : . ((ادرك عمك قبل ان تفارق روحه الدنيا)). قبل از آنكه عمويت از دنيا برود, اورا درياب )). امام سجاد(ع ) بر بالين عمو حاضر شد, چون محمد بن حنفيه به هوش آمدونگاهش به امام چهارم افتاد, گفت :. ((يا بن اخي ! اين اخي ؟
اين قرة عيني ؟
اين ثمرة فؤادي ؟
)). حـضـرت فـرمـود: ((آتـيـتـك يتيما ليس معي الا نسا حاسرات في الذيول عاثرات ,باكيات نادبات ولليتامى فاقدات )). ***. ايا عماه ان اخاك اضحى ـــــ بعيدا عنك بالرمضا رهينا. بلا راس تنوح عليه جهرا ـــــ طيور والوحوش الموحشينا ((286)) .

مجلس سى ام .
ملاقات امام حسين (ع ) با ابن عباس . ((يابن عم ! اني واللّه لاعلم انك ناصح مشفق ولكني ازمعت واجمعت على المسير)) ((287)) . از مـلاقاتهاى سيدالشهدا(ع ) در مكه معظمه , ملاقاتى است كه بين حضرت و((عبداللّه بن عباس )) واقع شده است . ((ابـن عـبـاس )) به خدمت امام (ع ) مى رسد واز تصميم آن حضرت جويامى شودامام (ع ) در پاسخ مى فرمايد: ((امروز وفردا به طرف عراق خواهم رفت )). اما ((ابن عباس )) آن حضرت را به شدت بر حذر مى دارد ومى گويد, اگر واقعامردم كوفه خواهان شـمـا هستند, ابتدا محيطرا با بيرون كردن استاندار يزيد ودشمنان شما, آماده كنند, آنگاه تشريف ببريد ومن در اين سفر بر شما مطمئن نيستم . ((فقال له حسين : واني استخيراللّه وانظر ما يكون )). ((حضرت فرمود: در اين مورد از خداى متعال طلب خير مى كنم تا ببينم چه مى شود)). الـبـته در اينجا استخاره اصطلاحى منظور نيست بلكه مؤمن كارهارا به خداوندوا مى گذارد تا او آنچه مصلحت بنده است مقدر فرمايد. ((ابن عباس )) مجددا شب يا فرداى همان روز به خدمت حضرت رسيد وعرض كرد:. ((يا بن عم ! اني اتصبر ولا اصبر, اني اتخوف عليك في هذا الوجه الهلاك والا ستئصال )). ((اى پـسـر عـمو! هر چند به ظاهر صبر كنم , اما در واقع , تحمل فراق شمارا ندارم ودر اين سفر بر شـما بيمناك هستمكه كشته شوى وفرزندانت اسير وبيچاره شوندوچنانچه در رفتن اصرار دارى , حـداقل به طرف يمن برو, چون شيعيان پدرت درآنجا هستند وسرزمينى است كه داراى كوههاى مرتفع وبلند مى باشد كه دشمن نمى تواند در آنجا نفوذ پيدا كند)). امام (ع ) در پاسخ فرمود:. ((اى پـسـر عـمو! به خدا قسم ! مى دانم كه تو خيرخواه من هستى , اما من تصميم خودرا گرفته ام واين مردم تا مرا نكشند, دست از من بر نمى دارند, اما بعد از من , دچارذلت وزبونى مى شوند)).
ابن عباس به طائف تبعيد مى شود.
ابن عباس از كسانى است كه با ((عبداللّه بن زبير)) بيعت نكرد وبه همين جهت به طائف تبعيد شد وقـتـى كـه يزيد از اين قضيه مطلع شد, خوشحال شد وبراى ابن عباس نامه اى نوشت وگفت : هر چـه را فراموش كنيم , اين شجاعت تو, فراموش شدنى نيست كه حق مارا رعايت كردى وبا ابن زبير ملحد, بيعت نكردى !!.
پاسخ تاريخى ابن عباس به نامه يزيد.
((انـت قـتلت الحسين بن علي بفيك الكثكث ولك الا ثلب , انك انت ان تمنك نفسك ذلك لعازب الراي وانك لانت المفند المهور, لا تحسبني لا ابا لك , نسيت قتلك حسينا وفتيان بني عبدالمطلب مـصـابـيح الدجى ونجوم الاعلام , غادرهم جنودك مصرعين في صعيد,مرملين بالتراب مسلوبين بالعرا, لا مكفنين , تسفي عليهم الرياح وتعاورهم الذئاب ,وتنشي بهم عرج الضباع , حتى اتاح اللّه لهم اقـواما لم يشتركوا في دمائهم فاجنوهم في اكفانهم وبي واللّه وبهم عززت وجلست مجلسك الذي جلست . ومـا انـس مـن الا شـيـا, فـلست بناس اطرادك الحسين بن علي من حرم رسول اللّه الى حرم اللّه , ودسك اليه الرجال تغتاله , فاشخصته من حرم اللّه الى الكوفة فخرج منهاخائفا يترقب . ثم انك الكاتب الى ابن مرجانة ان يستقبل حسينا بالرجال وامرته بمعاجلته وترك مطاولته والا لحاح عليه حتى يقتله ومن معه من بني عبدالمطلب . ثـم طـلب الحسين بن علي اليه الموادعة وسالهم الرجعة فاغتنمتم قلة انصاره واستئصال اهل بيته فعدوتم عليهم فقتلوهم كانما قتلوا اهل بيت من الترك والكفر. فلا شى عندي اعجب من طلبك ودي ونصري وقد قتلت بني ابي وسيفك يقطرمن دمي وانت آخذ ثـارى فـان يـشـا اللّه لا يـطل لديك دمي ولا تسبقني بثاري وان سبقتني في الدنيا فقبلنا ما ق تل النبييون وآل النبيين وكان اللّه الموعد. الا ومـن اعـجب الاعاجيب وما عشت اراك الدهر العجيب , حملك بنات عبدالمطلب وغلمة صغارا من ولده اليك بالشام كالسبي المجلوب , ترى الناس انك قهرتنا وانك تامر علينا ولعمري لئن كنت تـصبح وتمسي اللّه منا لجرح يدي , اني لارجوا ان يعظم جراحك بلساني ونقضي وابرامي فلا يستقر بك الجدل ولا يمهلك اللّه بعد قتلك عترة رسول اللّه الا قليلا حتى ياخذك اخذا اليما فيخرجك اللّه من الدنيا ذميما اثيما, فعش لاابالك فقد واللّه ارداك عند اللّه ما اقترفت )).

ابـن عـبـاس در پـاسـخ يـزيد مى نويسد: تو خيال كردى بيعت نكردن من با او به خاطر بيعت با تو بـوده است ! با اينكه تو حسين بن على را كشتى خاك به دهانت اى خاك بر سر! راستى از كم خردى وبـى فكرى تواست اگر نفست چنين نويدى به تومى دهد ودر خور سرزنش هستى وهلاكت سزاى تـواسـت اى بـى پـدر! گـمـان مبر كه كشتن حسين وجوانان بنى عبدالمطلب , چراغهاى تاريكى وستارگان راهنمارا از يادبرده ام , لشكرهاى تو آنان را آغشته به خاك , برهنه تن وبى كفن در بيابان روى زمين انداختند, بادها بر ايشان مى وزيد تا خداوند براى ايشان مردمانى را وسيله قرار داد كه در خـونـشان شريك نبودند, آن بدنهارا كفن كردند كسانى را كه به خاطر من وآنان توعزيز شدى وبه اين مقام رسيدى كه الان به آن تكيه زده اى . هر چه را فراموش كنم , اما فراموش نمى كنم كه حسين (ع )را از حرم پيامبر(ص ) به حرم الهى طرد كردى , آنگاه افرادى را پنهانى به طرف او فرستادى تااورا به طور ناگهانى بكشند, پس اورا از حرم الهى به كوفه روانه كردى وبا حالت خوف وترس , مكه را ترك نمود. آنـگـاه به پسر مرجانه نوشتى تا با سپاهيانش سر راه حسين را ببندند وگفتى كه كار حسين را زود يكسره كنند وامروز وفردا نكنند تا او وفرزندان عبدالمطلب رابكشد. سپس حسين بن على در خواست ترك جنگ وبازگشت كرد, ولى كمى ياران وبر انداختن خاندان اورا غـنـيـمـت شـمـرديد وبر ايشان تاختيد وآنان را كشتيد, گوياخاندانى از ترك وكفررا به قتل رسانديد. هـيچ چيز عجيب تر از اين نيست كه از من خواسته اى دوستدار وياور تو باشم در حالى كه فرزندان پـدرم را كـشـتـى وخون من از شمشير تو مى چكد وانتقام از تو,يكى از آرزوهاى من است پس اگر خـداوند بخواهد, خون من در نزد تو پايمال نمى شود واز خونخواهى من نمى توانى فرار كنى واگر هم در دنيا به انتقام نرسى , قبل از ما چقدر از پيامبران وفرزندانشان كشته شدند ووعده گاه آنان نزد خداونداست . از هـمـه عـجـيـب تـر كـه اگـر زنده باشى , روزگار از اين عجايب زياد دارد آن است كه دختران عـبـدالمطلب وپسران صغير از نسل اورا مانند اسيران دستگير شده , به شام بردى تا به مردم نشان دهى كه بر ما پيروز شده اى وبر ما فرمانفرايى مى كنى , به جان خودم سوگند! كه اگر هم در صبح وشـام از زخـم دست من آسوده بوده اى , اما اميدوارم كه زخم زبانم وشكستن وبستنم بر تو گران آيـد وخـوشحالى تو پايدار نماند وخداوندبعد از كشتن فرزندان پيامبر(ص ) به تو مهلت ندهد مگر كـم , تـا تـورا بگيرد گرفتنى سخت ودردناك ومذموم وتورا گنهكار از دنيا ببرد, پس اى بى پدر! زندگى كن كه آنچه انجام داده اى تورا در نزد پروردگار, هلاك ساخت )) ((288)) .
عبداللّه بن عباس كيست ؟
.
((عبداللّه بن عباس )) پسر عموى رسول خدا(ص )است كه سه سال قبل ازهجرت , متولد شده ودر موقع رحلت آن بزرگوار, سيزده ساله بوده ودر سن هفتادسالگى در طائف از دنيا رفته است چون بـه خاطر بيعت نكردن با ((عبداللّه بن زبير)) به طائف تبعيد شده بود, محمد بن حنفيه بر او نماز خواند وگفت : ((اليوم مات رباني هذه الامة )). وى در اثر دعاى پيامبر(ص ) كه در حق او فرمود: ((اللهم علمه الحكمة وتاويل القران )), در تفسير قـرآن مـهارت خاصى پيدا كرد وى همراه پيامبر(ص )بود كه جبرئيل را ديد ولى نشناخت در جنگ جمل , صفين ونهروان , همراه اميرالمؤمنين (ع )شركت كرده است ((289)) . بـعـضى از محققين شيعه , ابن عباس را به خاطر عدم شركت در واقعه طف ,سرزنش مى كنند وهر كـس به نحوى درباره او سخن گفته است , ولى حضرت حسين (ع ) از بعضى مانند عبداللّه بن عمر وعـبـيـداللّه حـر جـعفى رسما دعوت كرده ولى از ابن عباس وابن حنفيه دعوت نفرمود, هر چند امام (ع ) يك دعوت عمومى وهمگانى داشته است . دفـاع ((مرحوم مامقانى ))را از تنقيح الرجال در احوالات محمد بن حنفيه ذكركرديم وگفته شد امثال ابن عباس ومحمد بن حنفيه كه در واقعه كربلا شركت نكردند,آيا معذور هستند يا خير؟
. ولى خود ابن عباس در پاسخ به اين اشكال كه چرا در كربلا شركت نكردى مى گفت : ((ا ن اصحاب الحسين (ع ) لم ينقصوا رجلا ولم يزيدوا رجلا نعرفهم باسمائهم من قبل شهودهم )). ((اسامى اصحاب حسين (ع )را از قبل مى دانستيم , نه يك نفر كم ونه يك نفرزياد)) ((290)) . ولـى اجـمـالا آنـچـه مسلم وقطعى است اين است كه ابن عباس از مدافعين سرسخت اهل بيت (ع ) بوده است كه چند نمونه از تاريخ ذكر مى شود:. 1 ـ بـعـد از جنگ جمل , ابن عباس به دستور اميرالمؤمنين (ع ) به در خانه عايشه آمد ولى او اجازه نـداد, لـذا ابـن عباس بدون اجازه وارد منزل شد, عايشه از پشت پرده صدا زد: ((دخلت بيتنا بغير اذننا, بدون اجازه وارد خانه ما شدى )). ابن عباس گفت : ((آن خانه اى كه بايد با اجازه وارد شد, در مدينه است نه دربصره )) ((291)) . 2 ـ در اواخـر عـمـر كـه نـابينا شده ودستش در دست پسرش بود, صداى جمعيتى را شنيد كه به امـيرالمؤمنين (ع ) ناسزا مى گفتند, به پسرش گفت : مرا نزد اين مردم برگردان , وقتى برگشت گفت :. ((ايكم الساب للّه ))؟
. قالوا: ((نعوذ باللّه ان نسب اللّه !)). فقال : ((ايكم الساب رسول اللّه (ص ))). فقالوا: ((نعوذ باللّه ان نسب رسول اللّه (ص ) !)). فقال : ايكم الساب علي بن ابي طالب (ع ) ؟
)). فقالوا: ((اما هذا فنعم !!)). قـال : ((اشـهـد لـقـد سـمـعـت رسـول اللّه يـقـول : مـن سـبـنـي فـقـد سـب اللّه ومـن سـب عليافقدسبني )) ((292)) . ((كداميك از شما به خدا وپيامبر(ص ) دشنام مى داد؟
)). گفتند: ((نعوذ باللّه كه خداوند وپيامبر(ص )را دشنام دهيم !)). گفت : ((كداميك از شما به على بن ابيطالب (ع ) ناسزا مى گفت ؟
)). گفتند: ((بلى , ما بوديم )). گفت : ((شهادت مى دهم كه از رسول خدا(ص ) شنيدم كه مى فرمود: هر كس به من ناسزا گويد, خداوندرا دشنام داده وهر كس به على (ع ) دشنام دهد, مرا دشنام داده است )).
وفات ابن عباس .
عـده اى از اهـل طائف به عيادت ابن عباس آمدند او گفت : ((پيامبر(ص ) تمام حوادث عمر مرا به مـن خـبـر داده , از قـبـيـل دوبار هجرت , نابينايى , غرق , قتال با ناكثين ,قاسطين , خوارج , قدريه ومرجئه )). آنگاه گفت :. ((الـلـهـم انـي احـميى على ما حي عليه علي بن ابي طالب واموت على ما مات عليه علي بن ابي طالب )) ((293)) . ((خـدايـا! زندگى ومرگ من همانند على بن ابيطالب (ع )است , به هر عقيده ومرامى كه على (ع ) زندگى كرد واز دنيا رفت , من هم به همان عقيده هستم )).
روضه .
در روز عاشورا دو نفررا سنگباران كردند:.
اول : ((عـابس بن شبيب شاكرى ))است كه چون نتوانستند اورا از پاى در آورند,عمر سعد صدا زد ((ارضخوه بالحجارة )) عابس با ديدن اين صحنه , زره را از تن درآورد ((294)) . ***. وقت آن آمد كه من عريان شوم ـــــ جسم بگذارم سراسر جان شوم . آزمودم مرگ من در زندگى است ـــــ چون رهم زين زندگى , پايندگى است . دوم : ((سـيـد الـشـهـدا(ع )))را هم سنگباران كردند, در آن لحظات آخر از فرطخستگى مقدارى ايستاد تا تجديد نيرو نمايد:. ((اذا اتـاه حـجـر فوقع على جبهته فاخذ الثوب ليمسح الدم عن جبهته فاتاه سهم مسموم له ثلاث شعب )). ((سـنـگـى بـر پـيشانى مبارك اصابت كرد, حضرت پيراهن را بالا زد كه خونهاراتميز كند, تير سه شعبه اى كه مسموم بود, بر سينه حضرت اصابت كرد)). ***. فلك سنگى فكند از دست دشمن ـــــ به پيشانى وجه اللّه احسن . چو زد از كينه آن سنگ جفارا ـــــ شكست آئينه ايزد نمازا.


منبع: کتابخانه سایت مذهبی عاشورای امام حسین علیه السلام