نامه ها و ملاقاتهاي امام حسين (ع)

على نظرى منفرد‏‏


مجلس چهل وسوم .
ملاقات امام حسين (ع ) با مجمع بن عبداللّه وچند نفر ديگر در عذيب هجانات .
((امـا اشـراف الـنـاس فـقط عظمت رشوتهم وملئت غرائزهم يستمال بذلك ودهم وتستخلص به نـصـيـحـتهم فهم الب واحد عليك ,واما سائر الناس بعد فان افئدتهم اليك وسيوفهم غدا مشهورة عليك )). مـامـوريـن حكومت , راههاى منتهى به كوفه را شديدا كنترل كرده بوده اندبنحوى كه كسى نتواند خودرا به امام (ع ) برساند وبعضى هم كه به حضرت ملحق شدند, شبانه از راههاى مخفى , خودرا به كربلا رساندند. ((عمر بن خالد , جنادة بن حرب , مجمع بن عبداللّه , عائذ بن مجمع , واضح ,غلام حرث , سعد غلام عـمـرو بـن خـالـد)) به همراهى ((طرماح بن عدى )) به عنوان راهنماوآشناى به راه , از كوفه واز راههاى مخفى بازحمت در ((عذيب هجانات )) ((390)) خودرا به امام (ع ) رساندند, اما,با حر مواجه شدند كه راه را بسته ومنتظر آمدن دستور بود, وقتى حر, اين چند نفررا ديد, به حضرت عرض كرد ((اينها از همراهان شما نيستند, لذااينانرا يا حبس مى كنم ويا به كوفه برمى گردانم )). امام (ع ) فرمود: ((انما هؤلا انصاري واعواني , اينان اصحاب وياران من هستندوتو هم متعهد شدى تا نامه ابن زياد نيامده متعرض ما نشوى )). حر گفت : ((صحيح است ولى اينان از همراهان شما نيستند)). امام (ع ) فرمود: ((هم اصحابي وهم بمنزلة من جا معي , اينان اصحاب من هستند وبه منزله كسانى هستند كه به همراه من آمده اند)). بعد از اين مكالمات , حضرت خطاب به اين چند نفر فرمود: ((از مردم (كوفه )چه خبر داريد؟
)). ((مـجـمـع بن عبداللّه )) كه همراه پسرش ((عائذ)) در كربلا به شهادت رسيدند,عرض كرد: ((اما اشـراف وبـزرگـان كوفه را با رشوه هاى كلان خريدند وخرجينهاى آنان را پر كردند كه بدينوسيله مـحبت آنان را به خود جلب نمايند تا آنكه براى ناصح وخيرخواه شدند ويكپارچه براى جنگ با شما متفق گرديدند اما ساير مردم قلبهايشان با شماست ولى از ترس حكومت , فردا شمشيررا عليه شما به كار مى برند)). بـعـد از اين , خبر شهادت ((قيس بن مسهر))را به اطلاع حضرت رساندند, امام باشنيدن اين خبر, آيه شريفه : (فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر)را قرائت فرمودوبعدهم دعا كردند:. ((اللهم اجعل لنا ولهم الجنة واجمع بيننا وبينهم في مستقر رحمتك من رحمتك ورغائب مذخور ثوابك )). آنـگـاه امـام (ع ) فرمود: ((آيا در ميان شما كسى هست كه آشناى به راههاى انحرافى باشد تا از غير مسير برويم ؟
)). ((طـرماح بن عدى طائى )) عرض كرد: ((من آشناهستم )) طرماح همينطور كه سواربر شتر بود, جلو قافله حركت مى كرد واين اشعاررا زمزمه مى نمود:. يا ناقتي لا تذعري من زجري ـــــ وامضي بنا قبل طلوع الفجر. بخير فتيان وخير سفر ـــــ آل رسول اللّه اهل الفخر. امدد حسينا سيدى بالنصر ـــــ على الطغاة من بقايا الكفر ((391)) . ((اى شتر من ! از زجر وفشار من ناراحت نباش وپيش از طلوع فجر, مرا حركت ده تا برسانى به :)). ((بهترين جوانان وبهترين مسافران آل پيامبر(ص ) كه موجب فخرومباهات است )). آقايم حسين (ع ) را بر طاغوتها كه از بقاياى كفار هستند, كمك كن )). سـپـس ((طـرماح )) عرض كرد: ((قبل از خارج شدنم از كوفه , جميعتى را يكپارچه در كنار كوفه ديدم , از علت ازدحام آنان سؤال كردم گفتند مى خواهند اينان را به جنگ با حسين (ع ) بفرستند, شمارا به خدا قسم ! به طرف آنا مرو كه حتى يك نفر هم شماراكمك نخواهد كرد وهمراه من بياييد تـا شـمـارا بـه كـوهـهـاى ((اجا)) ببرم كه پناهگاهاى محكمى دارد ودر سابق هم مارا از حملات پادشاهان غسان وحمير ونعمان حفظمى كرده است به خدا قسم ! از آمدن شما به آنجا ده روز بيشتر نـخـواهـد گذشت كه پياده وسواران قبيله طى , شمارا كمك خواهند كرد ومن به شما اطمينان مـى دهـم كه بيست هزار نفر شمشير زن از قبيله طى شمارا كمك مى كنند تا شما تصميم خودرا بگيريد)). امـام (ع ) در حق او وخاندانش دعا كرد وفرمود: ((بين ما ومردم كوفه پيمانى است كه نمى توانيم از آن صرفنظر كنيم تا پايان كار ما وآنان به خير منتهى شود)). طـرمـاح وقـتـى نا اميد شد, اجازه گرفت تا براى خانواده اش آذوقه ببرد وزودبرگردد اما وقتى بـرگـشـت كـه در ((عـذيـب هـجانات )) خبر شهادت حسين (ع )را شنيد ((392)) البته به استثنا ((طرماح )) اين شش نفر همگى در كربلا شهيد شدند. شـاهـد گـفـتـار ((مـجـمع بن عبداللّه )) نامه يزيد به ((ابن زياد))است كه در آن دستورمى دهد عطاهاى سران واشراف كوفه را افزايش دهد:. ((اما بعد, فزد اهل الكوفة اهل السمع والطاعة في اعطياتهم ماة ماة )) ((393)) . ((عـطـايـاى مردم كوفه را كه از حكومت , حرف شنوايى دارند ومطيع هستند,صدتا صدتا افزايش بده )).
رشوه خوارى .
مـوضـوع رشـوه خوارى از مسائلى است كه اسلام به شدت با آن مبارزه كرده به حدى كه رشوه در قضاوت را در حد كفر شمرده است :. ((قال رسول اللّه (ص ): لعن اللّه الراشى والمرتشي والماشي بينهما)). عن ابى عبداللّه (ع ) ((ان الرشا في الحكم هو الكفر باللّه )). ((اياكم والرشوة فانها محض الكفر ولا يشم صاحب الرشوة ريح الجنة )) ((394)) . ((رشـوه )), گاهى در امر قضايى پرداخت مى گردد, گاهى براى انجام كارى خارج از نوبت داده مـى شود وگاهى هم براى خريدن افراد در حركتهاى اجتماعى وسياسى به كار ميرود چنانچه در تاريخ نمونه هاى فراوانى دارد كه يكى از آنهارا نقل مى نماييم .
شهادت ناحق .
روزى رسول خدا(ص ) در جمع همسرانش فرمود: ((مى بينم يكى از شمارا به راه ناحقى مى برند كه سـگهاى منطقه ((حواب )) بر او عوعو مى كنند)) سپس رو كرد به عايشه وفرمود: ((اياك يا حميرا ان تكونيها, تو آن زن نباشى )). اين خبر غيبى پيامبر(ص ) در حركت اصحاب جمل از مكه به طرف بصره محقق شد, هنگامى كه به منطقه ((حواب )) رسيدند وسگها عوعو كردند, شخصى ازميان جميعت گفت : ((لعن اللّه الحواب فما اكثر كلابها!)) وقتى عايشه نام ((حواب )) راشنيد,گفت : (ردوني , ردوني , مرا برگردانيد, مرا برگردانيد كه پيامبر(ص ) مرا از آمدن به چنين راهى , نهى فرموده است )). ((زبير)) آمد وگفت : ((ما ازحواب چندين فرسخ گذشته ايم !!)). ((عـايـشـه )) گـفـت : ((افـرادى را دارى كـه شهادت بدهند اينجا حواب نيست تاخاطرم آسوده شود؟
!)). زبير, پنجاه نفررا با رشوه خريد وبراى آنان پولى قرارداد تا نزد عايشه قسم بخورند وشهادت بدهند كه اينجا ((حواب )) نيست , ((فكانت هذه اول شهادة زور فى الاسلام )) ((395)) . رشـوه , لـبـاسـهاى مختلفى دارد, گاهى جهت جعل فضيلت براى افراد بى هويت وبى ريشه است وگـاهـى هـم براى سلب فضيلت از انسانهاى پاك سرشت مى باشد,چنانچه معاويه , هزار درهم به ((سـمـرة بـن جـنـدب )) مـى دهـد تـا آيـه شـريـفـه : (ومن الناس من يشر ي نفسه ابتغا مرضات اللّه ) ((396)) را دربـاره ((ابـن مـلـجم )) روايت كند وآيه شريفه : (ومن الناس من يعجبك قوله في الـحـيـاة الـدنيا) ((397)) را در حق اميرالمؤمنين (ع )نقل كند, ولى ((سمره )) به اين مبلغ راضى نمى شود, معاويه رشوه را به چهار هزار درهم افزايش مى دهد تا او بپذيرد ((398)) . آرى , ايـن عـلاقـه بـه مـال دنـيـااسـت كـه بـراى آن , شـهـادت نـاحـق مى دهند وفضيلتى را از اميرالمؤمنين (ع ) سلب مى كنند وگاهى هم اشراف كوفه را به جنگ حسين (ع )آماده مى كنند وبه خاطر همين درهم وديناراست كه به قول ((ابن عباس )) وقتى سكه زده شد, شيطان به آنها نگاهى كـرد وآنـهارا روى چشمانش گذاشت وسپس به سينه اش چسباند, آنگاه از روى خوشحالى فرياد كـشـيد وگفت : ((شما نور چشم من وميوه دل من هستيد! اگر انسانها فقط شمارا دوست بدارند كافى است وبراى من مهم نيست كه بت پرستى نكنند (زيرا شما بهترين بت هستيد))). ((ا ن اول درهـم وديـنـار ضـربا في الارض نظر اليهما ابليس فلما عاينهما اخذهمافوضعهما على عـينيه ثم ضمهما الى صدره , ثم صرخ صرخة ثم ضمهما الى صدره ثم قال : انتما قر ة عيني وثمرة فؤادي ما ابالي من بني آدم اذا احبوكما ان لا يعبدوا وثناحسبي من بني آدم ان يحبكما)) ((399)) .
روضه .
تعبير به ((رض )) يعنى ((له شدن وكوبيده شدن )) در مورد دو امام وارد شده است :.
1 ـ سيدالشهدا(ع ) كه ((اسيد بن مالك )) در مقابل ابن زياد گفت :. نحن رضضنا الصدر بعد الظهر ـــــ بكل يعبوب شديد الاسر. 2 ـ حـضـرت مـوسـى بـن جعفر (ع ) كه در زيارت جامعه ائمة المؤمنين مى خوانيم : ((ومكبل في السجن قد رضت بالحديد اعضائه )). گوشه زندان ودر غربت كسى يادم نكرد ـــــ در قفس من مردم وصياد آزادم نكرد. خسته وخاموش در كنج قفس افتاده ام ـــــ آنقدر ناليده ام تا از نفس افتاده ام . نـوبختى )) در ((فرق الشيعه )), صفحه 85 مى گويد: ((ويقال فى رواية اخرى انه دفن بقيوده وانه اوصى بذلك )). مرحوم ((آيت اللّه غروى اصفهانى )) با اشاره به همين وصيت , مى فرمايد:. امثل موسى وارث الرسالة ـــــ يحمل نعشه مع الحمالة . وكيف نعش صاحب الخلا فة ـــــ يرمى على الجسر من الرصافة . تنوح في غربته عليه ـــــ خشخشة الحديد في رجليه .
مجلس چهل وچهارم .
سخن امام حسين (ع ) خطاب به عبيداللّه بن حر جعفى .
((ومـا كـنـت متخذ المضلين عضدا وانصحك كما نصحتني , ان استطعت ان لا تسمع صراخنا ولا تشهد وقعتنا فافعل فواللّه لا يسمع واعيتنا احد ولا ينصرنا الا اكبه اللّه في نار جهنم )) ((400)) . يـكـى از مـلاقـاتهاى سيدالشهدا(ع ) ملاقاتى است كه با عبيداللّه بن حر جعفى ))داشته اند ((401)) كـاروان كـربـلا طـبـق نـقـل ((شيخ مفيد)) در ((ارشاد)), وقتى به ((قطقطانيه )) ويا به ((قصر مـقـاتـل )) ((402)) طـبـق نـقـل شـيـخ ((صـدوق )) در ((امـالـى )) رسيد, امام (ع ) خيمه اى را مـشـاهـده فرمودند كه نيزه اى جلو خيمه نصب شده واين نشانگر شجاعت صاحب خيمه است ودر كنار خيمه هم اسبى بسته شده , سؤال كردند خيمه از آن كيست ؟
. گفتند: ((عبيداللّه حر جعفى )).

حـضـرت مـؤذنان خودرا به نامهاى ((حجاج بن مسروق جعفى ويزيد بن مغفل جعفى )) كه هر دو نامشان در فهرست شهداى كربلا جاودانه شده است ـ به نزد((عبيداللّه )) فرستادند واورا دعوت به نـصـرت ويـارى خويش نمودند اين دو نفر آمدندوپيام امام (ع ) را رساندند, ولى ((عبيداللّه )) پاسخ گـفـت : ((مـن از كـوفـه بيرون آمده ام تادستم به خون حسين (ع ) واهل بيتش آغشته نشود ودر كوفه , شيعه وناصرى براى حضرت نمانده وهمه به دنيا رو آورده اند)). پـيـام آوران وقـتـى پاسخ ((عبيداللّه )) را به عرض حضرت رساندند,سيدالشهدا(ع ) شخصا همراه عده اى از اصحاب وياران واطفال , به طرف خيمه ((عبيداللّه )) حركت كردند. ((عـبيداللّه جعفى )) مى گويد: در خيمه نشسته بودم كه ناگاه حسين (ع ) به همراه كودكان وارد شدند:. ((مـا رايـت قـط احـسن من الحسين ولا املا للعين ولا رققت على احد قط رقتى عليه حين رايته يمشي والصبيان حوله ونظرت الى لحيته فرايتها كانها جناح غراب فقلت له : اسواد ام خضاب ؟
قال : يابن الحر عجل علي الشيب فعرفت انه خضاب )). ((در عـمـرم كـسـى را به زيبايى حسين (ع ) نديدم كه اين چنين چشم را پر كند,هنگامى كه ديدم كـودكـان اطـرافـش حـلقه زده اند ونگاه به محاسنش نمودم كه مانند بال غراب سياه شده بودم , پـرسـيـدم ايـن سياهى , طبيعى است يا خضاب كرده ايد؟
فرمود:پسر حر! پيرى زود به سراغم آمد, فهميدم كه محاسن سفيد شده وحضرت خضاب كرده است )). بعد از نشستن در خيمه , امام (ع ) خطاب به عبيداللّه فرمود:. ((ان عليك ذنوبا كثيرة , فهل لك من توبة تمحى بها ذنوبك ؟
)). ((گـناهان زيادى مرتكب شده اى , اكنون مى توانى با نصرت ما, گذشته خودراجبران كنى وتوبه نمايى )). ((عبيداللّه )) گفت : ((مرا معذور داريد ! اما اسبى تيزرو دارم به نام ((ملحقه )) كه آن راتقديم شما مى كنم . امام (ع ) فرمود: ((لا حاجة لنا فيك ولا في فرسك )). ((ما نه به تو احتياجى داريم ونه به اسب تو وطبق بيان قرآن كريم , انسانهاى ظالم را تكيه گاه خود قرار نمى دهم اكنون كه مارا يارى نمى كنى , زودتر از اينجا خارج شو, زيرا هركس فرياد استغاثه مارا بشنود ومارا يارى نكند, خداوند متعال اورا به صورت , به آتش جهنم مى اندازد)) ((403)) . پاسخ به يك سؤال . در جريان اين ملاقات وآمدن امام (ع ) به خيمه ((عبيداللّه )) سؤالى مطرح مى شودوآن اينكه چطور امـام (ع ) از طـرفى ((عبيداللّه حر جعفى وعبداللّه بن عمر)) را دعوت مى كند واز سويى هم افرادرا آزاد مى گذارد كه بروند وامام را تنها بگذارند؟
. پـاسـخ ايـن اشـكـال از بيان سيدالشهدا(ع ) روشن است كه فرمود: ((عبيداللّه حرجعفى ! گذشته تاريكى دارى , تو در صفين , معاويه را كمك كردى , تو قطع طرق كردى , اكنون مى توانى از فرصت استفاده كنى وتوبه نمايى )). ودر واقـع , آمـدن امـام (ع ) بـه خـيـمـه ((عـبيداللّه )) براى نجات غريق است , هرچندبعضى آمدن حضرت را به خيمه ((عبيداللّه )) مستبعد شمرده اند ولى گاهى طبيب بايد به سراغ مريض برود.
ندامت عبيداللّه .
بعد از واقعه جانسوز كربلا, عبيداللّه هميشه تاسف مى خورد كه چرا حسين بن على (ع )را يارى نكرد واشعارى را هم سروده كه چند بيت آن را از كتاب ((نفس المهموم , باب مراثى )) نقل مى كنيم :. فيا ندمى الا اكون نصرته ـــــ الا كل نفس لا تسدد نادمة . وان ي على ان لم اكن من حماته ـــــ لذو حسرة ما ان تفارق لازمة . سقى اللّه ارواح الذين تازروا ـــــ على نصره سقيا من الغيث دائمة . وقفت على اطلالهم ومحالهم ـــــ فكاد الحشى ينفض والعين ساجمه . ((چـقـدر تـاسـف مـى خـورم كـه حـسـين را يارى نكردم ! آرى هر انسان نادرست ,روزى پشيمان مى شود)). ((به خاطر نصرت نكردن او, تا زنده هستم حسرت مى خورم )). ((خداوند, ارواح ناصرين اورا از باران رحمتش سيراب كند)). ((در كنار قبورشان ايستادم در حالى كه نزديك بود قلبم پاره واشك چشمم خشك شود)).
استخدام وسيله .
استشهاد امام حسين (ع ) به آيه شريفه : (وما كنت متخذ المضلين عضدا), بيانگرموضوع مهم دنياى امـروزاسـت كـه آيـا براى رسيدن به اهداف حق , مى توان از راههاى باطل استفاده كرد مى توان از اشخاص گمراه , استمداد كرد؟
مى توان دروغ گفت وتهمت زد ووعده دروغ داد يا خير؟
. در مـكـتـب دنـيـا پرستان , همه چيز مباح وحلال وروا شمرده شده است , ولى درمنطق مسلمان معتقد به مبدا ومعاد, نمى توان به اين راهها متمسك شد وهمه چيزراحلال شمرد. سـيـره پـيامبر(ص ) براين استوار بود كه از انسانهاى مشرك وگمراه در اهداف حق استفاده نكند اكنون به جريانى از تاريخ عنايت كنيد تا كلام سيدالشهدا(ع )بهترروشن شود:.
پيامبر از كفار كمك نمى گيرد.
در حركت پيامبر(ص ) به طرف ((بدر)) , دوتن از مشركين به نامهاى ((خبيب بن يساف وقيس بن مـحـرث )) هـمراه مسلمانان حركت كردند ((خبيب )) در حالى كه غرق دراسلحه بود وزره به تن وكـلاه خـود بـر سر داشت , رسول خدا(ص ) اورا شناخت وبه ((سعد بن معاذ)) كه در كنار حضرت حركت مى كرد, فرمود: ((آيا او خبيب نيست )). سعد عرض كرد بلى , آنگاه پيامبر(ص ) متوجه آن دو نفر شد وفرمود:. ((ما اخرجكما معنا؟
, چه چيز باعث شد كه همراه ما حركت كنيد؟
)). گـفتند ((به خاطر اينكه شما فاميل وهمسايه ما بوديد وبراى رسيدن به غنايم مى خواهيم در اين نبرد شركت كنيم )). حـضـرت فرمود: ((لا يخرجن معنا رجل ليس على ديننا, هركس به دين ومرام مانيست , همراه ما نيايد)). ((خبيب )) گفت : ((قد علم قومي اني عظيم الغنا في الحرب , شديد النكاية , فاقاتل معك للغنيمه ولن اسلم )). ((بـستگانم مى دانند كه در جنگ , وجود من مؤثراست ومى توانم غنايم زيادى رابه دست آورم وبر دشـمـن بـتازم , اكنون هم حاضرم بدون اينكه مسلمان شوم , براى به دست آوردن غنيمت , همراه شما بجنگم )). پيامبر(ص ) فرمود: ((اسلم ثم قاتل , ابتدا اسلام بياور, آنگاه عازم ميدان نبردشو)) ((404)) هميشه , هم هدف بايد مقدس باشد هم وسيله وبراى رسيدن به مقاصد عالى ,نبايد از وسيله باطل استفاده كرد. قـبيله ((ثقيف )) خدمت پيامبر(ص ) رسيدند وعرض كردند به شرطى حاضريم ايمان بياوريم كه : ((لا نـنـحني ولا نكسر الها بايدينا وتمتعنا باللا ت سنة ! فقال (ص ): لاخير في دين ليس فيه ركوع وسجود, فاما كسر اصنامكم بايديكم فذلك لكم اما الطاغية اللا ت فاني غير ممتعكم بها)) ((405)) . ((نـمـاز نـخوانيم , بتهارا هم با دست خود نشكنيم واجازه بدهيد يك سال ديگر,اين بتهارا عبادت كنيم !! رسول خدا(ص ) در پاسخ فرمود: دينى كه در آن نماز نباشد,در آن خيرى نيست , اما بتهارا مى توانيد خودتان بشكنيد واما عبادت بتهارا هم به شمااجازه نخواهم داد)). در حـالـى كـه اگـر كـسى قائل به هدف ووسيله مقدس نباشد, مى گويد: هر نحووهر زمانى كه مى خواهند ايمان بياورند, مانعى ندارد.
روضه .
اهل بيت از قتلگاه عبور كردند, زينب آنچنان ناله كرد كه دوست ودشمن را به گريه در آورد, آنگاه سكينه بدن آغشته به خون پدررا در بغل گرفت : ((ثم ان سكينه اعتنقت جسد ابيها الحسين (ع ))) . بابا چرا سر از خاك يك لحظه برندارى ـــــ حق دارى اى پدر جان ! زيرا كه سرندارى . مارا سوار كردند با ضرب تازيانه ـــــ بابا مگر تو با ما عزم سفر ندارى . ((فاجتمعت عدة من الا عراب حتى جروها عنه )) ((406)) . مزنيدم كه در اين دشت مرا كارى هست ـــــ گرچه گل نيست ولى صفحه گلزارى هست . ساربانا تو مزن اين همه آواز رحيل ـــــ آخر اين قافله را قافله سالارى هست .
مجلس چهل وپنجم .
كلام امام حسين (ع )به عمروبن قيس مشرقى وپسر عمويش .
((انـطـلـقـا فـلا تـسمعا لي واعية ولا تريا لي سوادا, فانه من سمع واعيتنا اوراى سوادنا فلم يجبنا واعيتنا, كان حقا على اللّه ان يكبه على منخريه في نار جهنم )) ((407)) . يـكـى از ملاقاتهاى سيدالشهدا(ع ) در ((قصر مقاتل )) ((408)) , ملاقاتى است كه حضرت با ((عمرو بـن قـيـس مـشـرقى وپسر عمويش )) داشته اند پسر عموى عمرو,نگاهى به محاسن سياه حضرت انداخت وعرض كرد ((هذا الذي ارى خضاب اوشعرك ؟
فقال خضاب )). اين سياهى , طبيعى است يا خضاب كرده ايد!؟
امام (ع ) فرمود: ((خضاب است وپيرى زود به سراغ ما بنى هاشم مى آيد)). بعد, حضرت از اين دو پسر عمو سؤال فرمود كه آيا براى نصرت من آمده ايد؟
. عمرو بن قيس گفت : ((انا رجل كبير السن ! كثير العيال ! وفي يدى بضايع للناس !)). ((سـن مـن بـالا رفـته وعايله زياد دارم وامانتهاى مردم هم دردست من است ونمى خواهم امانتها دردست من ضايع شود!!)). پـسـر عموى او هم مثل او عذر تراشى كرد آنگاه حضرت فرمود: ((پس اكنون كه آماده همكارى با مـن نيستيد, هرچه زودتر از اينجا خارج شويد,زيرا هركس جميعت مارا ببيند ويا فرياد استغاثه مارا بشنود, ولى مارا يارى نكند, سزاواراست كه خداونداورا با بينى , به آتش جهنم بيندازد)). شـبيه اين تعبيررا امام (ع ) ((به هرثمة بن سليم وعبيداللّه حر جعفى )) فرموده اندكه در محل خود ذكر گرديد.
مجرمين چگونه به آتش وارد مى شوند. 1 ـ (فادخلوا ابواب جهنم ) ((409)) , از درهاى جهنم وارد شويد.
2 ـ (فتلقى في جهنم ) ((410)) , اينان را به آتش مى اندازند. 3 ـ (ونسوق المجرمين الى جهنم وردا) ((411)) , مجرمين را به آتش مى كشانيم . 4 ـ (ومـن جـا بـالـسـيـئة فـكـبـت وجـوههم في النار) ((412)) , گناهكاران را با صورت به آتش مـى اندازند, كه با صورت انداختن , نشانه ذلت وخوارى بيشتراست , وكلام سيدالشهدا(ع ) اشاره به ايـن آيـه شـريـفـه دارد كه سرپيچى زدن از دعوت امام معصوم (ع ) نه تنها موجب دخول در آتش مـى گـردد, بـلـكـه بـا صـورت بـه آتـش انداخته مى شدند, چنانچه اين تعبير در مورد دشمنان امـيـرالـمـؤمنين (ع ) هم وارد شده است ((حسكانى )) از رسول خدا(ص ) نقل مى كند كه دشمنان على (ع ) راخداوند متعال بابينى به آتش مى اندازد (اكبهم اللّه على مناخرهم في النار) ((413)) .
رؤياى عجيب .
هـمانطور كه دشمنان اميرالمؤمنين (ع ) به آتش مى افتند, همانطور آنانى كه علقه محبت خودرا با ايـن خـانـدان قـطـع نـكـرده انـد ولـى گناهكار بودند, مولى الموحدين اميرالمؤمنين (ع ) از آنها دسـتـگـيـرى مـى كند ((علامه نحرير, بهاالدين على نيلى نجفى ))در كتاب ((انوار المضيئة )) از والـدش نـقـل مـى كند در ((قريه نيله )) كه قريه خودشان است ,شخصى بود كه توليت مسجد آن قريه را داشت , روزى از خانه بيرون نيامد, لذا مردم به دنبالش رفتند, عذر آورد كه نمى توانم بيرون بـيـايـم , وقـتى تحقيق كردند, معلوم شدكه بدنش به آتش سوخته مگر دو طرف ورك او تا طرف زانوها كه آسيب نديده ودردوالم , اورا بى قرار كرده , علت را جويا شدند گفت :. ((در خـواب ديـدم كـه قـيامت برپا شده ومردم در حرج عظيم هستند وبسيارى به آتش مى روند وانـدكـى به بهشت ومرا به بهشت فرستادند, همينكه به طرف بهشت مى رفتم , به پلى رسيدم كه عـرض وطول آن بزرگ بود, گفتند اين ((صراط))است , پس ازروى آن عبور كرديم وهرچه از آن طى مـى كـرديم , عرضش كم وطولش زياد مى شد تابه جايى رسيد كه مثل تيزى شمشير شد, در زير آن ديد كه وادى بسيار بزرگى است ودر آن آتش سياهى است ومى جهد, در آن جمره هايى مثل قله كوهها ومردم بعضى نجات مى يابند وبعضى در آتش مى افتند ومن طورى مى رفتم كه نيفتم تا آخـر بـه جـايـى رسـيـدم كـه نـتـوانـستم خودرا حفظ كنم , ناچار در آتش افتادم وخودرا به كنار وادى رسـانـدم وهـرچـه دسـت مى انداختم , دستم به جايى بند نمى شد وآتش مرا پايين مى كشيد وعقل از من پريده بود, پس ملهم شدم به اينكه گفتم : ((يا علي بن ابيطالب !))پس ديدم مردى در كنار وادى ايستاده ودر دلم افتاد كه او اميرالمؤمنين (ع )است فرمود: دست خودرا نزديك بيار پس دسـت خـودرا بـه جانب آن حضرت كشيدم دست مرا گرفت وبيرون افكند, آنگاه آتش را به دست شريف خود از دو طرف ورك من دور كرد كه وحشت زده از خواب بيدار شدم واكنون در اين حال هـسـتـم كه مى بينيدوتمام بدن من سوخته مگر آن قسمتى را كه امام (ع ) دست ماليده است , پس مـدت سـه مـاه مـرهـم كـارى كـردند تا بهتر شد وبعد كم اتفاق مى افتاده كه اين حكايت را براى كسى نقل كند وتب ننمايد ((414)) .
روضه .
حموى در معجم الادبا از خالع نقل مى كند كه در سال 346 كه من كودكى بودم با پدرم در مجلس كبودى در بغداد نشسته بوديم ومجلس از جمعيت موج مى زد,ناگاه مردى غبار آلود, عصا بدست وارد شـد وگـفـت : ((انا رسول فاطمة الزهرا(س )اتعرفون لي احمد المزوق النائح )) من فرستاده حضرت زهرا(س )هستم ,آيا مى توانيد احمد مزوق نوحه خوان را به من معرفى كنيد؟
. گفتند: در همين مجلس نشسته است . آنگاه خطاب به احمد نوحه خوان گفت : من فاطمه (س )را در عالم رؤيا ديدم كه به من فرمود, به بـغـداد بـرو واز احـمـد مـزوق جويا شو وبگو شعر ناشى را كه در آن گفته : ((بني احمد قلبي لكم يتقطع ))را براى فرزندم نوحه سرائى كن . تصادفا خود شاعرهم يعنى : ((علي بن عبداللّه بن وصيف )) معروف به ((ناشى ))متوفاى 365 در آن مجلس حاضر بود, چون اين سخن را شنيد, او واحمد وسايرين سيلى به صورت خود زدند وآنگاه تا ظهر همچنان به نوحى سرائى مشغول بودند. واما اشعار ناشى كه مورد عنايت صديقه كبرى (س ) بوده عبارت است از:. بني احمد قلبي لكم يتقطع ـــــ بمثل مصابي فيكم ليس يسمع . فما بقعة في الا رض شرقا ومغربا ـــــ وليس لكم فيها قتيل ومصرع . جسوم على البوغا ترمى وارؤس ـــــ على ارؤس اللدن الذوابل ترفع . كان رسول اللّه اوصى بقتلكم ـــــ واجسامكم في كل ارض توزع ((415)) . اى فرزندان احمد, دلم در مصيبت شما خونست ومانند مصيبت شما شنيده نشده است . در مشرق ومغرب , سرزمينى نيست مگر آنكه از شما كشته ويا بخاك وخون آغشته اى در آنجا نباشد . بدنهائى را بر خاك نرم تيره گذاشتند وسرهائى را بر نوك نيزه ها برافراشتند. گويا پيامبر(ص ) چنين وصيت كرده بود كه شمارا بكشند وهيچ سرزمينى را ازبدنهاى شما خالى نگذارند.


منبع: کتابخانه سایت مذهبی عاشورای امام حسین علیه السلام