نامه ها و ملاقاتهاي امام حسين (ع)

على نظرى منفرد‏‏


مجلس چهل وششم .
كلام امام حسين (ع ) در بيابـان به يك رهگذر.
((هـذه كـتـب اهـل الكوفة الي , ولا اراهم الا قاتلي , فاذا فعلوا ذلك , لم يدعوا للّه حرمة الا انتهكوها فيسلط اللّه عليهم من يذلهم حتى يكونوا اذل من فرام الامة )). شـخـصـى بـه نـام ((يـزيد الرشك )) ((416)) از كسى نقل مى كند كه خيمه اى را در بيابان ديده , مـى گـويـد جلو خيمه آمدم وپرسيدم خيمه از آن كيست ؟
گفتند: از حسين بن على (ع ) است به جـلـو خـيـمه رسيدم ((فاذا شيخ يقرا القرآن , والدموع تسيل على خديه ولحيته , قلت له : بابي انت وامي يابن بنت رسول اللّه (ص ) ما انزلك هذه البلاد والفلاة التي ليس بها احد؟
)). ((پير مردى را ديدم كه مشغول خواندن قرآن است واشك برگونه ها ومحاسنش جارى است , عرض كـردم پدر ومادرم فداى شما اى پسر پيامبر(ص ) ! چه شده كه آواره بيابانها وسرزمينهايى شده اى كه احدى در آن زندگى نمى كند)). امام (ع ) فرمود: ((اينها نامه هاى مردم كوفه است كه براى من فرستاده اند وكسى هم جز اينان قاتل مـن نـيـسـت , وهرگاه اين عمل را انجام دادند وهيچ حريمى از حرمات الهى نماند مگر آنكه آن را شـكـسـتـنـد خـداونـد مـتـعال شخصى را بر آنان مسلط مى كند كه از كهنه پاره كنيزان , خوارتر شوند)) ((417)) . در ايـن ملاقات , نكاتى قابل توجه است , از جمله نامه هاى مردم كوفه , قرآن خواندن امام حسين (ع ) وهتك حرمات الهى وانتقام خداوند از مردم .
اهتمام به قرآن .
اولين توصيه رسول خدا(ص ) به قرآن كريم است كه قرآن را بخوانيد وبه آن عمل كنيد ودر حوادث وفـتـنـه هـا به قرآن پناه آوريد, قرآن ميزان است كه امور بايد با آن سنجيده شود درجات بهشت به مقدار خواندن آيات قرآن كريم است كه خطاب آيد:((اقر وارق )). امـام حـسـين (ع ) مى فرمايد: ((كتاب خداوند بر چهار قسم است : عبادات ,اشارات , لطايف وحقايق عبارات , براى عوام , اشارات , براى خواص , لطايف , براى اوليا وحقايق , براى انبيااست )) ((418)) . شـخـصـى از پيامبر(ص ) تقاضا كرد كه مقدارى برايش قرآن بخواند, حضرت سوره زلزال را قرائت فرمود, وقتى به آيه : (فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره ) رسيد,گفت : ((يكفيني هذه وانصرف , فقال رسول اللّه (ص ) انصرف الرجل وهو فقيه )). ((همين آيه براى من كافى است واز همانجا برگشت , رسول خدا(ص )فرمود:در حالى برگشت كه در امر دين فقيه وبيناشد)) ((419)) . ((مـحدث نورى )) نقل مى كند كه : ((ابو عبدالرحمن سلمى , سوره حمدرا به يكى از فرزندان امام حسين (ع ) تعليم كرد, حضرت دستور فرمود مقدارهزار اشرفى وهزار جامه به او بدهند ودهانش را پـر از مـرواريد نمايند بعضى به اين مقدار عطيه زياد, اعتراض كردند, فرمود: عطاى من در مقابل تعليم قرآن اوكم است )) ((420)) .
احتجاج به قرآن در عاشورا.
در عـصـر تـاسوعا وقتى كه امام (ع ) حضرت عباس را فرستاد تا آن شب را هم مهلت بگيرد, حضرت چنين دليل آورد: ((فهو يعلم اني كنت احب الصلاة وتلاوة كتابه )). ((خداى متعال مى داند كه من نماز وتلاوت قرآن را دوست دارم )) ((421)) . صبح عاشورا هم مواعظ خودرا با كلام الهى آغاز كرد: ((فاجمعوا امركم وشركاكم ثم لا يكن امركم عليكم غمة ثم اقضوا الي ولا تنظرون ان وليي اللّه الذي نزل الكتاب وهو يتولى الصالحين )) ((422)) . ((در لـحظات آخر هم وقتى حضرت اصرار ولجاجت آن قوم را بركشتن خودملاحظه فرمود, قرآن را در مـقابل آنان باز كرد وروى سرقرار داد وبا صداى بلندفرمود: بين من وشما كتاب الهى وجدم پـيـامـبـر(ص ) حـاكم باشد اى مردم ! چرا خون مرامباح شمرده ايد, مگر من پسر پيامبر(ص ) شما نيستم )). ((لـمـا رآهـم الـحسين (ع ) مصرين على قتله , اخذ المصحف ونشره وجعله على راسه ونادى بيني وبينكم كتاب اللّه وجدي محمد(ص ) يا قوم بم تستحلون دمي الست ابن بنت نبيكم )) ((423)) .
حرمات الهى چه كسانى هستند؟
.
در روايـات اسـلامـى از حـضـرات ائمـه معصومين (ع ) تعبير به ((حرمات ))شده است , در ذيل آيه شريفه : ((ومن يعظم حرمات اللّه فهو خير له عند ربه )) از((حرمات )) چند تفسير شده است :. 1 ـ حرمة الاسلام . 2 ـ كتاب اللّه . 3 ـ بيته الذى جعل قبلة للناس . 4 ـ حرمة الرسول (ص ). 5 ـ حرمة عترة الرسول (ص ). 6 ـ حرمة المؤمن ((424)) . حـفـظ حـرمت وحريم اشخاص براى همه لازم است وترك آن موجب آثاروضعى وتكليفى مى شود خـداى مـتعال براى خودش حريمى دارد,پيامبر(ص )وائمه (ع ) هم براى خود حريمى دارند, علما ومراجع ووالدين واستاد,هريك در نوبه خود, حريمى دارند. در عصر رسول خدا(ص ) شخصى در ضمن سخنان خود چنين گفت :. ((مـن اطـاع اللّه ورسوله فقد فاز ومن عصاهما فقد غوى , فقال (ص ): بئس الخطيب انت ؟
هلا قلت من عصى رسوله )). ((هـركـس طـاعت خدا وپيامبر(ص )را نمايد, رستگار مى شود وهركس آنان رامعصيت كند, همانا گـمـراه شـده اسـت پـيـامبر(ص ) فرمود: گوينده بدى هستى ؟
چرانگفتى هركس معصيت خدا ورسول را نمايد گمراه مى شود)). يـعـنى چرا نام خداى متعال وپيامبر(ص )را با ضمير تثنيه ودر كنارهم ذكركردى , بلكه مى بايست اينهارا جدا ـ جدا ذكر مى كردى ((425)) .
روضه .
سر مبارك ابى عبداللّه (ع ) در مواردى تكلم كرده وقرآن خوانده است :.
1 ـ ((زيـد بـن ارقم )) مى گويد ((سر مبارك را ديدم كه در حال خواندن قرآن است :(ام حسبت ان اصـحاب الكهف والرقيم كانوا من آياتنا عجبا), موى بر تنم راست شدوگفتم : اين ماجرا عجيبت تر از جريان اصحاب كهف ورقيم است )). 2 ـ وقـتـى سررا به درختى آويزان مى كنند ونورى از آن ساطع مى شود, قرآن مى خواند: (وسيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون ). 3 ـ ((هـلال بـن نـافـع )) مـى گـويـد: ((مـردى را ديدم كه سررا حمل مى كند وسر مقدس به او مى گويد: بين سر وبدنم جدايى انداختى , خداوند بين سر وبدنت جدايى بيندازد)). 4 ـ ((سلمة بن كهيل )) مى گويد: ((از زبان مقدس سر شنيدم كه مى خواند:(فسيكفيكهم اللّه وهو السميع العليم ). 5 ـ ((ابـن وكيده )) صدايى مى شنود اما نمى داند كه از سر مقدس است يا ازديگرى , سر, اورا مورد خطاب قرار مى دهد كه :((يابن وكيده ! اما علمت انا معشر الائمة احيا عند ربهم يرزقون )). 6 ـ ((منهال بن عمر)) مى گويد: ((سررا در دمشق ديدم ومردى سوره كهف ميخواند زبان مقدس به سخن آمد وگفت : ((اعجب من اصحاب الكهف قتلي وحملي )) ((426)) . الـبـتـه ايـن اسـتـبـعادى ندارد, زيرا حضرت موسى (ع ) از درختى شنيد كه : (ياموسى اني انا رب العالمين ) ((427)) . يـا در خـيـبـر, زن يـهوديه گوسفندى را مسموم كرد وجلو پيامبر(ص )گذاشت ,حضرت فرمود: ((كفوا ايديكم فان هذه الذراع تخبرني انها مسمومة )) ((428)) . ((اين پاچه گوسفند به من خبر مى دهد كه مسموم است )). ((تـذكـرة الشهدا)) نقل مى كند كه از ((شيخ مفيد)) سؤال كردند آيا خواندن قرآن ازبالاى نى در مـورد سـر مـبـارك حـسين (ع ) صحيح است ؟
مى فرمايد: روايتى از ائمه نرسيده ولى من منكر هم نيستم در جايى كه در قيامت دست وپاى گنهكاران شهادت بدهد. گفتم سر پر خون ز كه دارى تو شكايت ـــــ از سوره كهف است ترا از چه حكايت ؟
. اى قرص قمر از چه پر از خون شده رويت ـــــ بينم زپس پرده چه مه روى نكويت . اندر عقب قافله دارى نظر اى سر ـــــ در كوفه مگر هست تورا همسفر اى سر.
مجلس چهل وهفتم .
كـلام امـام حسيـن (ع )به هرثمة بن سليم .
((فـول هـربـا حـتى لا ترى لنا مقتلا فوالذي نفس محمد(ص ) بيده , لا يرى مقتلنااليوم رجل ولا يغيثنا الا ادخله اللّه النار)). از كـسـانـى كه در كربلا با امام (ع ) ملاقات داشته وازنصرت وهمراهى آن حضرت خوددارى كرده ((هرثمة بن سليم ))است . جـريـان او در حادثه كربلا به جنگ صفين بر مى گردد, هنگامى كه جز سربازان اميرالمؤمنين (ع ) بـود, گـويـد وقـتـى امـيـرالمؤمنين (ع ) به سرزمين كربلا رسيد, پياده شدونمازرا با آن حضرت خوانديم , بعد از نماز, مقدارى از خاك كربلارا برداشت وبوييدوفرمود:. ((واها لك ايتها التربة ! ليحشرن منك قوم يدخلون الجنة بغير حساب )). ((اى خاك ! جميعتى از اينجا محشور مى شوند كه بدون حساب وارد بهشت مى گردند)). ((هرثمة )) كه اين خبر غيبى را شنيد, چون اعتقاد كاملى به امام (ع ) نداشت , درمراجعت از صفين , بـه هـمـسـرش ((جردا بنت سمير)) كه از شيعيان مخلص اميرالمؤمنين (ع ) بود, مى گويد: ((الا اعـجـبك من صديقك ابي الحسن ؟
, مى خواهى مطلب عجيبى را از امامت على (ع ) برايت نقل كنم وآن اين است كه درباره آينده كربلا خبرغيبى را فرمود ولى او از غيب چه خبردارد؟
)). ((جردا)) گفت : ((ان اميرالمؤمنين لم يقل الا حقا, حضرت , هرچه مى گويدحق است )). بـيش از 23 سال از اين خبر غيبى گذشت تا هنگامى كه ((عبيداللّه بن زياد))سپاهى را براى جنگ با حسين (ع ) به كربلا فرستاد ويكى از سربازان اين سپاه همين ((هرثمه ))است . ((هـرثـمـه )) مـى گـويد چون به كربلا رسيديم وحسين (ع ) را ديدم به ياد آن خبرغيبى على (ع ) افـتادم , ومتاسف وناراحت شدم كه چرا براى جنگ با حسين (ع )به اينجا كشيده شده ام لذا سوار بر اسـب , شـرفـياب محضر مقدس سيدالشهدا(ع ) شدوسلام كرد وآنچه را از پدر بزرگوارش در اين مكان ديده وشنيده بود, براى حضرت عرض كرد. ((فـقـال الحسين : معنا انت او علينا؟
فقلت : يابن رسول اللّه ! لا معك ولا عليك ,تركت اهلي وولدي اخاف عليهم من ابن زياد)). ((حضرت فرمود: اكنون با ما هستى يا در مقابل ما؟
عرض كردم , باهيچكدام ,چون زن وبچه ام را در كوفه گذاشته ام وآمده ام واز ابن زياد بر جان آنان مى ترسم )). ايـنـجـا بـود كه حضرت فرمود: ((پس زود از اين منطقه فرار كن ودور شو تا جنگ مارا نبينى , به خـدايـى كـه جـان پيامبر(ص ) در دست اوست , سوگند كه هركس مقاتله مارا شاهد باشد اما مارا كمك نكند, خداوند اورا وارد آتش مى كند)) لذا ((هرثمة ))مخفيانه از كربلا خارج شد ((429)) .
نكات قابل توجه در اين جريان .
1 ـ خـبـر غـيبى اميرالمؤمنين (ع ) از حادثه كربلا, چنانچه حضرت در مسجدكوفه هم , ((خالد بن عـرفـطه ))را امير لشكر و((حبيب بن حمار)) را پرچمدار سپاه ابن زياددر فاجعه طف معرفى كرد و((ابن ابى الحديد)) اين خبررا در فهرست اخبار غيبيه اميرالمؤمنين (ع ) آورده است ((430)) . 2 ـ اعـتقاد قلبى ((جردا)) همسر هرثمه به اميرالمؤمنين (ع ) واينكه اين خبر, لامحاله واقع خواهد شد واينكه در آن عصر هم چه بسا شوهر, شيعه نبوده ولى زن ازطرفداران جدى تشيع بوده است . 3 ـ بـهـانـه ((هـرثمه )) كه گفت : ((تركت اهلي وولدي اخاف عليهم من ابن زياد)) بهانه تازه اى نـيست ومشابه آن در ((غزوه احزاب ))است عده اى خدمت رسول خدا(ص )رسيدند وبراى شركت نـكـردن در جنگ گفتند خانه هاى ما درب وپيكر ندارد وايمن ازدزد ودشمن نيست , اما در واقع قصد فرار از جنگ داشتند: (ان بيوتنا عورة وماهي بع ورة ان يريدون الا فرارا) ((431)) . بـهـانـه ديـگـر در ((غـزوه تـبوك )) بود, هنگامى كه پيامبر(ص ) مسلمانان را آماده نبردبا روميان مـى كـرد, ((جـد بـن قـيس )) از بنى سلمه گفت : ((يا رسول اللّه (ص )! اجازه دهيدمن در مدينه بـمـانـم , زيـرا اگـر به تبوك بيايم ونگاهم به دختران رومى بيفتد, دچار فتنه وفساد مى شوم !!)) پيامبر(ص ) هم اجازه فرمود تا در مدينه بماند اما آيه 49 سوره برائت در مذمت او نازل شد كه شما الان هم در فتنه واقع شده ايد ((432)) . (ومنهم من يقول ائذن لي ولا تفتنى الا في الفتنة سقطوا وان جهنم لمحيطة بالكافرين ) ((433)) . ولـى ((هـرثـمة )) هرچند سعادت شركت در واقعه كربلارا پيدا نكرد,ولى سپاه دشمن را هم كمك نكرد. 4 ـ شـبـيـه عبارت ((لا يغيثنا الا ادخله اللّه النار))را خطاب به ((عبيداللّه بن حرجعفى وعمرو بن قيس مشرقي )) هم تكرار شده است وتكرار آن دليل اهميت مساله است كه تمام كسانى كه در كربلا واطراف آن فرياد استغاثه سيدالشهدا(ع ) راشنيدند ولى بى تفاوت ماندند ويا به كمك سپاه مقابل شـتافتند, همه آنان اهل آتش هستند واين مساله , شدت وجوب اطاعت امام معصوم (ع )را ميرساند ومـخـالـفـت بـاآنـان مـوجب عذاب الهى مى شود, چنانچه وقتى ((عروة بن داوود دمشقى )) در نبردصفين در مقابل اميرالمؤمنين (ع ) قرار گرفت گفت :. ((اى ابـو الـحـسـن ! اگـر معاويه از جنگ با تو اكراه دارد, من مشتاق جنگيدن باشماهستم !!!)), حضرت ضربه اى به او زدند كه نيمى از بدنش به سمت راست ونيمى ديگر به سمت چپ افتاد آنگاه امام (ع ) فرمود:. ((اذهـب يـا عـروة ! فـاخـبـر قـومك , اما والذي بعث محمدا بالحق لقد عاينت النارواصبحت من النادمين )) ((434)) . ((اى عـروه ! بـه دوسـتانت خبر ده , به خدايى كه پيامبر(ص ) را بر گزيد سوگند!آتش را ديدى و پشيمان شدى )).
روضه .
((هـلال بـن نافع )) مى گويد: من بدنبال خبر كشته شدن حسين (ع ) به طرف آن حضرت حركت كـردم : ((وانـه لـيجود بنفسه , فواللّه ما رايت قط قتيلا مضرجا بدمه احسن منه ولا انور وجها ولقد شغلني نور وجهه وجمال هيئته عن الفكرة في قتله فاستسقى في تلك الحال ما)) ((435)) . ((در حـالـى كـه حـسين (ع ) در حال جان دادن بود, به خدا قسم تاكنون كشته اى نديدم در خون خودش غلطان باشد كه نيكوتر ونورانى تر از حسين (ع ) باشدونورانيت چهره وزيبايى هيئت , مرا از فكر كردن در كشته شدن او مشغول كرده بودودر همين حال تقاضاى آب مى گيرد)). از حرم تاقتلگاه زينب صدا مى زد حسين ـــــ در ميان مقتل خود دست وپا مى زد حسين . غوطه در گرداب خون مى زد شهيد كربلا ـــــ در ميان مقتل خود دست وپا مى زد حسين . از دم خنجر صدا مى زد ايا قوم العطش ـــــ در ميان مقتل خود دست وپا مى زد حسين . يك طرف زهرا ز غم مويه كنان , صيحه زنان ـــــ در ميان مقتل خود دست وپا مى زد حسين .
مجلس چهل وهشتم .
كـلام امـام حسيـن (ع ) به عمر بن سعد.
((مالك ! ذبحك اللّه على فراشك , ولا غفر لك يوم حشرك , فواللّه اني لارجوا ان لاتاكل من بر العراق الا يسيرا)). يـكى از ملاقاتهاى سيدالشهدا(ع ) در كربلا با ((عمر بن سعد))است كه بدون نتيجه , پايان پذيرفت ايـن جلسه به در خواست امام (ع ) وبا حضور حضرت ابو الفضل وحضرت على اكبر (ع ) از يك طرف واز جانب ديگر ((عمر سعد)) همراه پسرش ((حفص )) وغلامش ((لاحق )) تشكيل شد وديگران نيز بـيرون خيمه ايستادند اما اينكه دراين جلسه چه گفته وچه شنيده شد, تاريخ مطالب زيادى نقل نكرده است . ((ابن كثير)) اين جلسه را چنين توصيف مى كند:. ((حـتـى ذهـب هـزيع من الليل ولم يدر احد ما قالا, قسمتى از شب (ثلث يا ربع )گذشت وكسى ندانست كه آن دو باهم چه گفتند)). ولى آنچه در كتب آمده است اين كه حضرت به ((عمر سعد)) فرمود: ((ازخدابترس ! توكه مى دانى من فرزند چه كسى هستم پس چرا مرا يارى نمى كنى ؟
. ((عمر سعد)) بهانه آورد كه : ((اخاف ان تهدم داري , مى ترسم خانه ام را ويران كنند)). حضرت فرمود: ((من آن را از نو براى تو مى سازم )). باز به بهانه ديگر متوسل گرديد كه : ((اخاف ان تؤخذ ضيعتي , مى ترسم باغ وزراعتم را بگيرند)). حضرت (ع ) فرمود, ((من بهتر از آن را در حجاز به تو مى دهم )). بـاز ((عـمر سعد)) به بهانه ديگرى متمسك شد كه : ((ان لي بالكوفة عيالا, مى ترسم زن وبچه ام را ابن زياد در كوفه بكشد)). ايـنـجـا بـود كـه حـضـرت , عـصـبـانى شد وفرمود: ويرانى خانه ومزرعه , موجب جواز قتل فرزند پـيـامبر(ص ) نمى شود, لذا اورا نفرين كرد وفرمود: ((خداوند تورا دررختخوابت ذبح كند ودر روز قيامت تورا مورد بخشش قرار ندهد واميدوارم كه ازگندم عراق نخورى مگر مقدار كم )). ((عمر سعد)) با استهزا گفت : ((اگر گندم نخورديم از جو خواهيم خورد)) ((436)) . ((ابـن حـجـر)) نـقـل مى كند كه روزى عمر سعد به امام حسين (ع ) گفت : ((ان قوما من السفها يزعمون اني اقتلك )). ((جمعى از نادانان مى گويند كه من قاتل شما هستم )). حضرت فرمود: ((اينان سفيه نيستند ودرست مى گويند)) ((437)) .
سعد بن ابى وقاص كيست ؟
.
((سـعـد بـن ابـى وقـاص )) پـدر ((عمر سعد)) از كبار صحابه پيامبر(ص ) وداراى موقعيت ممتاز اجـتماعى بود ويكى از شش نفرى بود كه ((عمر بن خطاب )) براى خلافت , كانديد كرده بود, وى در نـقـل فضايل اميرالمؤمنين (ع ) كوتاهى نمى كرد درسفر حج براى دو همسفر عراقى خود, پنج حـديـث مـهـم از فـضـايـل آن حـضـرت را نقل كرد: ((حديث برائت , ابواب , رايت , منزلت , غدير)) وهـنـگـامـى كه در مكه ديد اطرافيان معاويه مشغول دشنام دادن به على (ع ) هستند, گريه كرد وگـفـت : ((در آن حـضرت ,فضائلى است كه اگر يكى از آنها در من بود, از دنيا وآنچه در آن است برايم بهتر بود)). عـامـه , اورا از ((عـشره مبشره )) مى دانند, در سن هفده سالگى ايمان آورده ودرسال 50 يا 55 به وسـيـلـه مـعـاويه مسموم گرديد وصيت كرد مرا در آن لباسى كه در جنگ بدر به تن داشتم وبا مـشـركـيـن مـى جـنـگـيدم , دفن كنيد ((438)) منتها چرا با اعتراف به مقام اميرالمؤمنين (ع ) با آن حـضـرت بيعت نكرد, پاسخ اين است كه او خودش داعيه حكومت داشت ورمز آن را بايد در جمله امـيرالمؤمنين (ع ) در خطبه 43 از نهج البلاغه جستجو كرد كه فرمود: ((ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان : اتباع الهوى وطول الامل )), ولى مع الوصف دسته مقابل را هم كمك نكرد, ((هم الذين خذلوا الـحـق ولـم يـنـصـرواالـبـاطل ))وى در موقع مرگ , 36 فرزند از يازده زن داشت كه يكى از آنان ((عمرسعد))است .
عمر بن سعد.
ولادت ((عمر سعد)) در سال 23 در روز مرگ عمر بن خطاب است ودر واقعه كربلا 37 سال داشته ودر سن 43 سالگى به دستور مختار كشته شد. مـطـلـب مـشـهـورى ولـى غـلـط بـه ((سـعـد بـن ابـى وقـاص )) نسبت داده مى شود كه وقتى امـيـرالمؤمنين (ع ) جمله : ((سلوني قبل ان تفقدوني ))را فرمود: ((سعد)) برخاست وگفت : ((در سروريش من چند تار موى هست ؟
)). حضرت فرمود: ((در خانه تو بزغاله اى هست كه فرزندم حسين را شهيدمى كند)). اولا: چنين سؤال جاهلانه اى از شخصيتى مانند ((سعد بن ابى وقاص )) بسياربعيداست . وثانيا: در موقع ايراد خطبه , عمر سعد نوجوان بوده است . ((مـحـقـق كـم نظير, ميرزا ابو الفضل تهرانى قدس سره )), صاحب كتاب نفيس ((شفا الصدور)) مى فرمايد: ((اين جريان در امالى صدوق , مجلس 28 آمده ودر آنجانامى از ((سعد)) نيست وتعبير بـه رجل شده است وچند نفر از مجاهيل در سلسله روايت قرار گرفته اند واصولا سعد از متخلفين از بـيـعـت بوده وبه كوفه نيامده است ومؤيد اين مطلب كلام ((ابن ابى الحديد))است كه وقتى اين جريان را در عداد اخبارغيبيه اميرالمؤمنين ذكر كرده , آن شخص را ((انس نخعى )) پدر ((سنان )) يا تميم بن اسامة پدر حصين معرفى مى كند)) ((439)) .
بستن آب در كربلا.
يـكـى از اعـمـال زشـتى كه در كربلا رخ داد, ماجراى بستن آب به روى خيمه هاى حسينى وزنها واطفال بود. ((يـزيـد بن حصين همدانى )) ((440)) كه نامش در فهرست شهداى كربلا, جاودانه شده است ـبه سـيـد الشهدا(ع ) عرض كرد: ((اگر اجازه دهيد در مساله بستن آب , باعمر بن سعد صحبتى كنم شايد مؤثر واقع شود)). امـام (ع ) اجـازه فـرمـود ((يزيد بن حصين )) به طرف چادر وخيمه ((عمر ابن سعد))حركت كرد وچـون وارد شـد, بـه ((عـمـر سـعـد)) سلام نكرد واين رفتار, ((عمر سعد))رابسيار ناراحت كرد وگفت :. ((يا اخا همدان ! ما منعك من السلام , الست مسلما!)). ((اى برادر همدانى ! چرا سلام نكردى ؟
مگر من مسلمان نيستم !)). ((فـقـال له : هذا ما الفرات تشرب منه كلاب السواد وخنازيرها وهذا الحسين بن على ونساؤه واهل بيته يموتون عطشا وانت تزعم انك تعرف اللّه ورسوله )). ((يزيد بن حصين گفت : اين آب فرات است كه همه حيوانات از آن استفاده مى كنند, اما حسين (ع ) زنان وبچه هايش در اثر تشنگى در حال هلاك شدن هستند, مع الوصف تو ادعاى مسلمانى دارى !)) . ((عـمر سعد)) سرش را پايين انداخت وگفت : ((واللّه يااخا همدان ! اني لاعلم حرمة اذاهم ولكن ما اجد نفسي تجيبني الى ترك الري لغيري )). ((مـى دانـم آزار واذيـت ايـن خـانـدان حرام است , اما خواهشهاى درونى من اجازه نمى دهد كه از حكومت رى به نفع ديگرى دست بكشم !!)). ((يـزيد بن حصين )) برگشت وبه حضرت عرض كرد, ((قد رضى ان يقتلك بولاية الري , عمر سعد براى رسيدن به حكومت رى , راضى به قتل شما شده است )) ((441)) .
جوانمردى .
مـسـالـه بـستن آب در كربلا, قضيه تازه اى نبود بلكه در نبرد صفين هم ((معاويه ))آب را به روى سـپـاهـيـان امـيرالمؤمنين (ع ) بست , هرچند ((عمرو عاص )) با اين عمل مخالف بود ومى گفت : ((مـعـاويـه ! سـربازان على تشنه نمى مانند وتو وسربازانت سيراب )) اما معاويه بر بستن آب , اصرار مى ورزيد تا به دنبال مذاكرات بى فايده ,((مالك اشتر واشعث بن قيس )) شريعه را از دست سربازان مـعـاويه در آوردند آنگاه معاويه به عمرو عاص گفت : ((آيا به نظر تو على دست به عمل مقابله به مثل مى زند؟
)). ((عـمـرو)) مـى گـويـد: ((ظـنـي انـه لا يـسـتـحـل منك ما استحللت منه وان الذي جا له غير الما)) ((442)) . ((عقيده ام اين است كه اميرالمؤمنين روا نمى دارد چيزى را كه تو آن را روا داشتى , چون على براى بستن آب به اينجا نيامده است )) به قول ((ملاى رومى )). در شجاعت شير ربا نيستى ـــــ در مروت خود كه دانه كيستى . ((مرحوم شهريار هم به اين جريان اشاره دارد:. سه بار دست به دست آمد آب ودر هربار ـــــ على چنين هنرى كردى واو چنان هوسى . فضول گفت كه ارفاق تا به اين حد بس ـــــ كه بى حيائى دشمن زحد گذشت بسى . جواب داد كه ما جنگ بهر آن داريم ـــــ كه نان وآب نبندد كسى به روى كسى . توهم بيا وتماشاى حق وباطل كن ـــــ به بين كه درپى سيمرغ مى جهد مگسى .
قاصد عمر سعد.

((عمر سعد)) از جنگ با امام حسين (ع ) كراهت داشت ومى خواست به نحوى مساله از راه مسالمت آمـيز, فيصله پيدا كند, لذا از ((عزرة بن قيس )) خواست كه باامام (ع ) ملاقات كند واز علت آمدن حضرت به كربلا جويا شود, ولى او عذر خواست وگفت : ((من از كسانى بودم كه براى حضرت نامه نـوشـتم )) لذا ((كثير بن عبداللّه )) كه مردى شجاع وبى باك وجسور بود, اين ماموريت را پذيرفت وگـفـت : ((اگـر بـخـواهى حتى حسين را هم به طور ناگهانى مى كشم )) وقتى به طرف خيمه حـسـيـن آمد ((ابو ثمامه اورا ديد, به حضرت عرض كرد: ((قد جاك شر اهل الارض )) جلو آمد وبه ((كـثـيـر)) گفت :((شمشيرت را زمين بگذار, اما او نپذيرفت , گفت : پس من دسته شمشير تورا مـى گـيـرم وتـو سـخـن بـگـو, بـاز قـبـول نـكـرد ابـو ثـمامه گفت : پس پيامت را بگو تا من به حسين (ع )برسانم , باز زير بار نرفت , لذا برگشت وجريان را براى ((عمر سعد)) تعريف كرد. ((عـمر سعد)), ((قرة بن قيس حنظلى ))را به سوى امام (ع ) فرستاد, وقتى نزديك امام (ع ) رسيد, حضرت فرمود: ((آيا اورا مى شناسيد؟
)). ((حـبـيـب بـن مـظـاهـر)) گفت : ((آرى او از حنظله وپسر خواهر ما وخوش طينت است وخيال نمى كردم كه در سپاه عمر سعد باشد)). ((قـرة بن قيس )) آمد پيغام را رساند حضرت در پاسخ فرمود: ((كتب الي اهل مصركم هذا ان اقدم فاما اذا كرهتموني فاني انصرف عنكم )). ((مـردم شـهـر شـمـا بـراى مـن نـامـه نـوشته اند ومرا دعوت كرده اند, اكنون اگرنمى خواهيد, برمى گردم )). ((حبيب بن مظاهر)), ((قرة بن قيس ))را نصيحت كرد كه چرا در سپاه عمر سعدهستى ؟
به سوى مـا بـيـا تـا فردا پيامبر(ص ) تورا شفاعت كند ((قرة بن قيس )) گفت : ((پاسخ ?امام را به عمر سعد برسانم , آن وقت در اين باره فكر خواهم كرد!!)) ((443)) .
آخرين ملاقات .
آخـريـن بارى كه سيدالشهدا(ع ) با عمر سعد ملاقات كرد, صبح عاشورا بعد ازخواندن خطبه دوم واتـمـام حـجت بود كه , عمر سعدرا خواست , اگر چه او از رو به روشدن با حضرت كراهت داشت , ولى به حضور امام آمد, حضرت خطاب به اوفرمود:. ((اتزعم انك تقتلني ويوليك الدعي بلاد الري وجرجان ؟
واللّه لا تتهنا بذلك , عهدمعهود فاصنع ما انـت صـانـع فـانك لا تفرح بعدي بدنيا ولا آخرة وكاني براسك على قصبة يتراماه الصبيان بالكوفة ويتخذونه غرضا بينهم )) ((444)) . ((خيال مى كنى در قبال كشتن من , ابن زياد حكومت رى وجرجان را به تومى دهد؟
به خدا قسم ! به اين خوشحال نخواهى شد, زيرا اين عهد وپيمانى است پيش بينى شده , اكنون هركارى از دستت بـر مـى آيد انجام بده , اما بدان بعد از اين در دنياوآخرت خوشحال نخواهى بود وگويا از هم اكنون مـى بـيـنـم كـه سر تورا بالاى نى مى زنند وكودكان كوفه آن را به هم پاس مى دهند ووسيله بازى كودكان خواهد شد)).
اولين تير.
صبح عاشورا بعد از آنكه وساطتها, درخواستها ومواعظ, سودى نبخشيدووقوع جنگ حتمى شد.
((فتقدم عمر بن سعد فرمى نحو معسكر الحسين (ع ) وقال اشهدوا لي عند الا ميراني اول من رمى واقبلت السهام من القوم كانها المطر)) ((445)) . ((عـمر سعد جلو آمد واولين تيررا به سوى لشكر حسينى پرتاب كرد وگفت :نزد عبيداللّه گواهى دهـيـد مـن اول كسى بودم كه تيررا پرتاب كردم , آنگاه , باران تيرها به طرف سپاه حسينى سرازير شد)). ديده شه چون تيرباران جفا ـــــ كرد رو با ياوران با وفا. گفت هان آماده باشيد اى كرام ـــــ كه رسول اين گروه است اين سهام .
آخرين تير.
در آخرين لحظات پايانى حادثه كربلا كه سيدالشهدا(ع ) در گودال قتلگاه افتاده بود, هركس با هر وسـيـله اى كه در اختيار داشت به امام حسين (ع ) حمله مى كرد تا آنكه ((سنان )) تيرى را به طرف حضرت پرتاب كرد ((فوقع السهم في نحره فسقط (ع ), تير به گلوى حضرت قرار گرفت واز اسب بر زمين افتاد. ((فـقـال عـمـر بـن سعد لرجل عن يمينه , انزل فارحه , عمر سعد به شخصى كه درسمت راستش ايستاده بود گفت از اسب پياده شو وحسين را راحت كن )). ((خولى )) جلو آمد ولى وحشت اورا گرفت وبرگشت تا اينكه ((سنان بن انس نخعى )) سر مبارك حضرت را از تن جدا كرد ((446)) . ايـنـجـا خـبـر غـيـبـي امـيـرالمؤمنين (ع ) محقق شد كه : ((اي انس ! فرزندت قاتل فرزندرسول خدا(ص )است )).
خبر راهب وخير خواهى كامل .
بـعـد از پـيـشـنـهاد فرماندهى لشكر از طرف ابن زياد به عمر بن سعد, وى در قبول اين منصب با افرادى مشورت كرد از جمله با يكى از دوستان قديمى پدرش به نام ((كامل )). ((كامل )) در پاسخ ((عمر بن سعد)) گفت : ((واى بر تو! مى خواهى حسين (ع ) رابكشى ؟
اگر تمام دنـيـارا بـه من بدهند كه يكى از امت پيامبر(ص )را بكشم , چنين نخواهم كرد, چه برسد به كشتن فرزند پيامبر(ص ))). ((عمر سعد)): ((اگر حسين را بكشم بر هفتاد هزار سرباز سواره , امير خواهم بود!)). ((كامل )) وقتى ديد كه به قتل امام حسين (ع ) مصمم است , از گذشته خبرى را به اين صورت براى او نقل كرد:. ((با پدرت ((سعد)) به سوى شام مسافرت مى رفتيم كه من به خاطر كند روى ازآنان عقب افتادم وتشنه شدم , به دير راهبى رسيدم واز اسب پياده شدم وتقاضاى آب نمودم . راهب پرسيد: ((آيا تو از اين امتى هستى كه بعضى , بعض ديگررا مى كشند؟
)). گفتم : ((من از امت مرحومه هستم )). راهـب گـفـت : ((واى بر شما در روز قيامت از اينكه فرزند پيامبرتان را بكشيدوزنها وبچه هايش را اسير كنيد)). گفتم : ((آيا ما مرتكب اين عمل مى شويم ؟
)). گـفـت : ((آرى , ودر آن وقـت , زمـيـن وآسمان ضجه مى كند وقاتلش چندان در دنيانمى ماند تا شخصى خروج مى كند وانتقام اورا مى گيرد)). آنگاه راهب گفت : ((تورا با قاتل او آشنا مى بينم )). گفتم : ((پناه بر خدا! كه من قاتل او باشم )). گفت : ((اگر تو هم نباشى يكى از نزديكان تو خواهد بود, عذاب قاتل حسين (ع )از فرعون وهامان بيشتراست )), آنگاه درب را بست . ((كـامـل )) مى گويد سوار بر اسب شدم وبه رفقا ملحق گرديدم , وقتى جريان رابراى پدرت نقل كردم , گفت : ((راهب راست مى گويد)). آنـگـاه پـدرت گـفـت : ((او هـم قـبلا راهب را ديده وجريان را از او شنيده كه پسرش قاتل فرزند پيامبر(ص )است )). ((كـامـل )) ايـن جريان را براى ((عمر سعد)) نقل كرد وخبر به ((ابن زياد)) رسيد,دستور داد اورا احضار كردند وزبانش را قطع نمودند وبيش از يك روز زنده نماند وازدنيا رفت ((447)) .
مرگ عمر بن سعد.
((مـختار)) قاصدى را نزد ((عبداللّه بن زبير)) به مكه فرستاد وضمنا به او گفت كه با((محمد بن حـنفيه )) ديدار كن وسلام وارادت مارا به او برسان قاصد, پيام ((مختار))را كه رساند, ((محمد بن حـنـفيه )) گفت : ((مختار چگونه به ما اظهار علاقه مى كند در حالى كه عمر سعد هنوز زنده است ودر مجلس او مى نشيند)). بـه دنـبـال رسيدن اين پيغام , ((مختار)) به رئيس شرطه خود دستور داد تا عده اى رااجير كند تا مـقـابـل خـانـه عـمر سعد براى سيد الشهدا(ع ) عزادارى كنند, وقتى اين نقشه پياده شد, ((عمر سـعـد)), پـسـرش ((حـفص ))را نزد مختار فرستاد وگفت : ((ما شان النوائح يبكين الحسين على بابي ؟
, چرا براى عزادارى حسين , جلو خانه ما جمع شده اند؟
)). وقـتـى ((حفص )) آمد, مامورين وارد خانه ((عمر سعد)) شدند واورا در رختخواب ديدند, گفتند برخيز ((فقام اليه وهو ملتحف , او برخاست در حالى كه لحاف را به دورش پيچيده بود)), در همان حال , سرش را از تن جدا كردند ونزد مختارآوردندمختار رو كرد به ((حفص )) وگفت : ((هل تعرف هذا الراس ؟
, آيا اين سررامى شناسى ؟
)), ((حفص )) گفت : آرى ((مختار)) گفت : ((آيا مى خواهى تورا هم به او ملحق كنم ؟
)). ((حفص )) گفت : ((وما خير الحياة بعده , بعد از او ديگر در زندگى خيرى نيست )),لذا ((مختار)) اورا هم به پدرش ملحق كرد ((448)) .
روضه .
وقتى حضرت زينب (ع ) وارد مسجد پيامبر(ص ) شد, دو بازوى درب راگرفت وگفت :.
((يا جداه ! اني ناعية اليك اخي الحسين (ع ))) ((449)) . ((يا رسول اللّه (ص )! خبر شهادت برادرم حسين (ع ) را برايت آورده ام )). برخيز حال زينب خونين جگر بپرس ـــــ از دختر ستمزده حال پسر بپرس . با كشتگان به دشت بلا گر نبوده اى ـــــ من بوده ام حكايتشان سر به سر بپرس . از ماجراى كوفه و از سرگذشت شام ـــــ يك قصه ناشنيده حديث دگر بپرس . بال وپرم ز سنگ حوادث به هم شكست ـــــ برخيز حال طائر بشكسته پر بپرس . مـرحـوم ((مـحـدث نـورى )) در ((دار الـسلام )) از مرحوم ((سيد محمد باقرسلطان آبادى )) نقل مـى كـنـد كه در بروجرد به چشم درد مبتلا شدم , به نحوى كه همه اطبا شهر از معالجه آن عاجز شـدنـد لـذا مرا به سلطان آباد (اراك ) آوردند ولى اطباآنجاهم نتوانستند مرا معالجه كنند, ودرد چـشـم آرامـش در روز واسـتـراحـت در شـب راازمن گرفته بود, يكى از رفقا كه عازم كربلا بود پـيشنهاد كرد كه همراه او به كربلا جهت استشفا بروم ولى اطبا مى گفتند اگر راه بروى به كلى بينائى خودرا از دست مى دهى . بـاز يكى ديگر از دوستان كه عازم كربلا بود گفت شفا تو در اين است كه خاك كربلارا سرمه چشم كنى , لذا همراه او حركت كردم اما به منزل دوم كه رسيدم دردچشم شدت كرد وهمه مرا ملامت كردند وگفتند بهتراست كه برگردى . شـب در اثـر چـشـم درد نـخـوابـيـدم تـا موقع سحر , لحظه ائى خوابم برد, در عالم رؤيا حضرت زيـنـب (س ) را ديدم , گوشه مقنعه اورا گرفته وبر چشمم ماليدم وازخواب كه بيدار شدم , ديگر آثارى از ناراحتى چشم در من نبود ((450)) .


منبع: کتابخانه سایت مذهبی عاشورای امام حسین علیه السلام