مقتل الحسين (ع) از مدينه تا مدينه

آيت الله سيد محمد جواد ذهنى تهرانى (ره)

- ۱۵ -


كسانى كه امام (عليه السلام) از ايشان طلب يارى كردند

مولف گويد:
طبق مدارك معتبر بطور قطع و يقين امام معصوم (عليه السلام) از تمام جزئيات مطّلع بوده و همه وقايع و حوادث ماضى و حال و آينده را مى‏دانند لذا بر اين اساس حضرت خامس آل عبا از زمانى كه مدينه را ترك نموده و به مكه و از آنجا منزل به منزل بطرف عراق و به قصد كوفه حركت كردند از تمام رويدادهاى بين راه قبل از وقوع آگاه بوده و به علم امامت مى‏دانستند پيش از رسيدن به كوفه خود و اصحابشان شهيد مى‏شوند و نيز مى‏دانستند چه كسى به ايشان ملحق شده و چه كسى از اين فيض عظيم بى بهره مى‏ماند ولى مع ذالك بجهت اتمام حجت و به مقتضاى ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة(59) از بدو حركت و ابتداء اين سفر روحانى به هر كه مى‏رسيدند طلب نصرت و يارى مى‏كردند، برخى سعادت يارشان مى‏شد و بعضى از آن بى بهره مى‏ماندند، افرادى كه امام (عليه السلام) از ايشان استنصار نموده‏اند طبق استقصاء برخى از اهل تحقيق عبارتند از:
1 - اقوام و اصحاب حضرت چه آنكه آن جناب خطاب به آنها فرمودند:
من كان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا فانى راحل مصبحا انشاء الله تعالى.
يعنى: هر كه خون دل خود را در راه ما اهل بيت مى‏خواهد بذل كند و آرزوى ملاقات خدا را دارد با ما كوچ كند چه آنكه بامداد و سحرگاه فردا من انشاء الله حركت خواهم كرد.
2 - عبادل اربعه يعنى: عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير.
حضرت از چهار تن ايشان طلب نصرت كردند منتهى هر كدام عذرى آوردند و از اين فيض محروم گشتند منتهى عبدالله بن جعفر دو پسر خود محمد و عون را همراه حضرت فرستاد و گفت: من نيز پس از فراغت از مناسك حج به شما ملحق خواهم شد.
3 - زهير بن قين بجلى كه قبلا عثمانى بود و وقتى حضرت از او استنصار كردند بشرحى كه قبلا مرقوم شد به چاكرى آستان افتخار آفرين آن جناب سرافراز گرديد و انصافا در ركاب آن جناب مخلصانه جانفشانى نمود.
4 - مرحوم مجلسى در بحار روايت نموده كه عمرو بن قيس با پسر عمش در منزل قصر بنى مقاتل خدمت سرور آزادگان مشرف شدند، امام (عليه السلام) بايشان فرمودند:
جئتما لنصرتى؟ آيا شما دو تن به يارى و كمك من آمده‏ايد يا نه؟
آن بى سعادت‏ها گفتند: خير، البته عمرو بن قيس اين طور عذر آورد:
من مردى كثير السن و كثير الدين و كثيرالعيال هستم و از طرفى امانات مردم نزدم بسيار جمع شده مى‏ترسم اگر در اين سفر با شما بيايم اين امانات ضايع و تلف شود.
و پسر عمش نيز عذرى مشابه همين آورد.
حضرت فرمودند: پس از نزد من برخيزيد و برويد و اينجا نمانيد زيرا ممكن است صداى غريبى مرا بشنويد چه آنكه هر كس صداى غربت مرا بشنود و بيارى من نيايد اهل نجات نخواهد بود.
5 - هرثمة بن مسلم، حضرت وقتى از وى طلب نصرت كردند،
آن بى سعادت گفت: دخترى دارم در كوفه گذاشتم كه اگر به نصرت شما بيايم مى‏ترسم آزار ابن زياد به او برسد و بدين بهانه نصرت پسر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را ترك نمود.
6 - لشگر حر بن يزيد رياحى كه ابتداء حضرت به آنها و مركب هايشان آب داد و بعد نماز ظهر را جماعة با آن جناب خواندند و پس از آن حضرت خطبه‏اى ايراد نموده و در ضمن آن از ايشان نصرت خواست چنانچه پس از خواندن نماز عصر بطور جماعت دوباره خطبه‏اى ديگر خوانده و از ايشان استنصار كردند ولى آن سيه دلان و خيره سرها در جواب آن حضرت گفتند:
ما ماموريم كه شما را بدست پسر زياد بدهيم.
7 - عمر بن سعد ملعون، امام (عليه السلام) در شب ششم محرم الحرام كنار شريعه فرات، با اين خبيث خلوت كرده و فرمودند: اى پسر سعد، اگر با من باشى براى تو بهتر است.
آن مخذول گفت: اگر به نصرت تو بيايم مى‏ترسم پسر زياد خانه من را خراب كند.
حضرت فرمودند: من خانه‏اى بهتر برايت بنا مى‏كنم.
گفت: مى‏ترسم باغ و املاك مرا تصرف كند.
حضرت فرمودند: من املاكى بهتر در حجاز بتو مى‏دهم.
گفت: عيال و ناموس و اطفال دارم بر آنها مى‏ترسم.
حضرت كه نام عيال و ناموس و اطفال شنيدند ساكت شده و از آن رو سياه بدبخت رو برگردانيدند.
8 - طائفه بنى اسد و شرح آن اين است كه:
وقتى عدد لشگر دشمن در كربلاء به سى يا صد و يا چهارصد هزار رسيد على اختلاف الروايات جناب حبيب بن مظاهر در دل شب به طور ناشناس خود را به قبيله بنى اسد رسانيد فرياد زد:
يا قوم هذا عمر بن سعد قد احاط بالحسين اى قوم زندگى بر همه ما حرام است زيرا امام و پيشواى ما در ميان لشگر كوفه و شام گرفتار مانده و راه نجاتى براى حضرت نيست.
با ارشاد و دلالت آن بزرگوار جمعيتى از آنها را برداشت و با خود آورد و چون بنزديك اردوى همايونى رسيدند عمر سعد ملعون از آمدن آنها مطلع شد ارزق شامى را با چهار هزار نفر فرستاد تا نگذارند آنها به اردوى حضرت ملحق شوند، ارزق با سپاهى كه در اختيار داشت بسروقت آنها آمد و جملگى را متفرق ساخت.
9 - نهمين مورد از استنصار امام (عليه السلام) روز عاشوراء در وسط ميدان بود كه تمام اصحاب و بنى هاشم شهيد شده بودند و به حسب ظاهر كسى كه بتواند آن حضرت را يارى كند نبود، در چنين وقتى حضرت در وسط ميدان با بدنى خسته و دلى سوخته و جگرى داغدار از مرگ جوانان و عزيزان و ياران باوفايش فرمود:
هل من ناصر ينصرنى، هل من معين يعيننى هل من مجير يجيرنى، هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله...
پاسخگو به اين استنصار بحسب عالم معنا چهار نفر و در عالم ظاهر پنج كس بودند باين شرح:
اما به حسب معنا:
اولين پاسخگو وجود اقدس الهى و ذات پاك ربوبى بود كه فرمود لبيك يا حسين.
دومين پاسخگو تمام فرشتگان آسمان‏ها و كروبين عالم بالا بودند.
سومين پاسخگو ارواح همه انبياء و اوصياء و اولياء و صديقين بودند.
چهارمين پاسخ دهنده و اجابت كننده اين دعوت اجنه و پريان و كل ذرات عالم امكان از مجردات و غير مجردات عالم علوى و سفلى بودند كه جملگى به زبان تكوينى اظهار كردند لبيك لبيك لبيك...
و اما در عالم ظاهر:
اولين نفر وجود مقدس حضرت على بن الحسين امام سجاد (عليه السلام) بود كه با داشتن بيمارى و بدنى سوزان از تب دعوت پدر را اجابت كرد صدا زد:
عمه جان شمشير و عصاء مرا بياور كه شرح اين فراز بعدا انشاء الله خواهد آمد.
دومين نفر حضرت شاهزاده اصغر يعنى طفل شش ماهه امام (عليه السلام) بود كه در قنداق تكان خورد و بدين ترتيب خود را براى يارى پدر آماده و مهيا نشان داد.
سومين نفر جناب عبدالله بن الحسن (عليه السلام) كه كودكى يازده ساله بود دعوت امام (عليه السلام) را اجابت كرد.
چهارم عبدالله بن الحسين كه فرزند خود امام (عليه السلام) بود اعلام آمادگى كرد، اين طفل يكساعت بود كه در روز عاشوراء هنگامى كه تمام بلاها و گرفتاريها و غموم و هموم عالم حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) را احاطه كرده و شدت اضطراب و پريشانى اهل بيت محترم آنحضرت بود بدنيا آمد و مادرش او را در لفافه‏اى پيچيد و بدست كنيزى داد و گفت او را در ميدان بدست آقايش بده تا براى او نامگذارى كند و شرح اين واقعه دلخراش و حادثه جانگداز كه عرش الهى را قطعا لرزانده است انشاء الله عنقريب خواهد آمد.
پنجم وجود مبارك عليا مخدره حضرت زينب كبرى سلام الله عليها بود كه وقتى به نصرت امام (عليه السلام) در ميدان آمد كه آن جناب روى خاك خوابيده بودند در حالى كه در بدن جاى سالمى وجود نداشت و شرح اين مصيبت عظمى و جانكاه انشاء الله بزودى بيان خواهد شد.

فصل نهم : رسيدن اردوى كيوان شكوه به زمين پر بلاء يعنى كربلاء و وقايع و حوادث در آن تا شب عاشوراء

مژده‏اى قربانيان كاين كعبه كوى وفاست چند روز ديگر اى ياران گلستانست اين گر چه پاى عاشقان از اشگ خونين در گل است   اين چمن اى عندليبان وادى كرب بلاست پر ز گل از لاله جسم شهيدانست اين غم نباشدتاجنان ازاينمكان يكمنزل است

هنگامى كه حضرت با اصحاب و از طرفى حر با لشگرش در منزل عذيب الهجانات بودند به روايت مرحوم سيد در لهوف نامه‏اى از ابن زياد ملعون به حر بن يزيد رياحى رسيد در آن نامه پسر زياد حر را مورد ملامت و نكوهش قرار داده بود كه چرا با ابى عبدالله (عليه السلام) خوش سلوكى كرده و چرا كار را بر وى و اصحابش سخت نگرفته است اين نامه كه به حر رسيد خوف و ترس او را گرفت از اينرو از آن ببعد شروع به سخت‏گيرى كرد به طورى كه گاهى از حركت و سير نمودن حضرت و اصحابش جلوگيرى مى‏كرد و زمانى دست بر مى‏داشت بهر طرف كه مى‏خواستند آنها را مى‏برد بارى سواران را روى مراكب و مخدرات و اطفال را در ميان كجاوه‏ها در اين بيابان و صحراى گرم و سوزان به راست و چپ مى‏برد و نمى‏گذارد كه با اختيار خودشان بهر طرفى كه مى‏خواهند بروند و به همين نحو دشت و بيابان را مى‏پيمودند تا به زمين لم يزرع و بى آب و علفى رسيدند و چون در نامه‏اى كه پسر زياد ملعون به حر نوشته بود وى را مكلف كرده بود كه امام (عليه السلام) و اصحابش را در بيابانى بى آب و علف فرود آورد حر به اين وادى كه رسيدند نگذارد از آنجا به موضع ديگر روند و هر چند امام (عليه السلام) اصرار فرمود كه بگذارد در نينوا يا غاضريه منزل نمائيم وى مانع شد و گفت:
پسر زياد جاسوسى بر من گماشته كه مراقب اعمال و حركات من باشد و باو خبر دهد كه فرامين و دستورهايش را عينا عمل كرده‏ام يا نه و چون مرا موظف نموده شما را در سرزمينى بى آب و علف پياده كنم از اينرو نمى‏توانم بگذارم از اينجا به موضعى ديگر برويد لذا آن حضرت با اهل بيت و يارانش در آن بيابان خشك و بى آب و علف فرود آمدند و پس از قرار گرفتن روى زمين ناگاه هيبتى از آن سرزمين بر تمام دلها مستولى شد حضرت فرمودند:
ما اسم هذه الارض؟ نام اين سرزمين چيست؟
قالوا كربلاء گفتند: نامش كربلاء است.
حضرت فرمودند: به زير بيائيد و ديگر حركت نكنيد كه آخر منزل ما اينجا است، اينجاست محطّ رحال ما، اينجاست محل ريختن خون ما، اينجاست محل قبور ما و زمين و خاكى كه جدم وعده آنرا به من داده‏ همين است به فرموده امام (عليه السلام) تمام ياران و اصحاب از اسبها بزير آمده و لشگر حر نيز در مقابل اردوى امام مظلوم فرود آمدند.

مقاله ابو مخنف در مقتل

در مقتل ابو مخنف آمده است كه چون مركب حضرت خامس آل عبا (عليه السلام) به زمين محنت بار كربلاء رسيد قدم برنداشت هر چه حضرت بر آن هى زد اسب گام از گام پيش نگذاشت امام (عليه السلام) مركب ديگر طلبيد و سوار شد آن حيوان نيز حركت نكرد، فلم يزل يركب (عليه السلام) فرسا فرسا حتى ركب ستة افراس حضرت شش اسب عوض كرد هيچ كدام قدم برنداشتند حضرت رو به ياران كرد و فرمود:
اى موضع هذه اين زمين چه زمينى است؟
عرض كردند: غاضريه است.
حضرت فرمودند: شايد نام ديگر هم داشته باشد.
عرض كردند: بلى شاطى‏ء الفرات هم مى‏نامند.
فرمودند: اسم ديگر هم دارد؟
عرض كردند: بلى به آن كربلاء هم مى‏گويند.
حضرت فرمودند: آسوده شدم فتنفس الصعداء وبكى بكاء شديدا و قال: والله ارض كرب و بلاء والله هيهنا يقتل الرجال، هيهنا والله ترمل النسوان، هيهنا والله تذبح الاطفال و هيهنا والله تهتك الحريم فانزلوا بنا يا كرام فهيهنا محل قبورنا.
پس آه سردى از دل پر درد كشيد و گريه شديد نمود و فرمود:
بخدا قسم زمين كرب و بلاء همين است، بخدا اينجا مردان ما را مى‏كشند، بخدا قسم اينجا زنان ما بيوه مى‏شوند، بخدا قسم اينجا كودكان ما را سر مى‏برند، بخدا قسم اينجا پرده حرمت ما دريده مى‏شود، پس اى جوان مردان فرود آئيد، اينجاست محل گورهاى ما...

شعر

بار بگشائيد اينجا خون ما خواهند ريخت بار بگشائيد آتش بر خيام اينجا زنند بار بگشائيد اينجا كوفيان بى حياء   آبروى ما به خاك كربلاء خواهند ريخت گرد بر رخسار آل مصطفى خواهند ريخت خون نور ديده شير خدا خواهند ريخت

سپس حضرت از مركب پياده شدند و به محض اينكه قدم مبارك امام (عليه السلام) به خاك كربلاء رسيد خاك تغيير كرد و رنگش زرد شد و از آن غبارى برخاست بر رو و موى حضرت نشست.
مولف گويد: به روايت مرحوم شيخ مفيد در ارشاد نزول اجلال موكب همايونى حضرت ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) در كربلاء روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال شصت و يك هجرى بوده است.

اشعار مرحوم سيد على مداح در فضيلت زمين كربلاء

اى كربلاء ز عرش معلى تو برترى فخريه كن كه مركز انوار داورى كى مى‏تواند كعبه كند با تو همسرى؟! گر كعبه را منى است تو را است قتلگاه زمزم نيرزد پيش فراتت به پر كاه رخشان به پيش كعبه تو چون بدر انورى اى كربلاء بناز تو اى خاك مشكبار جسم عزيز فاطمه بگرفت در كنار اى كربلاء صفاى تو بالاتر از صفا گويد چه بوى خلد آيا خاك جان فزا تو خوابگاه نور دو چشم پيمبرى خاك تو اى زمين بلا برتر از بهشت بهرت چنين ز روز ازل بود سرنوشت خاكت چو كيمياست تو كبريت احمرى آب فرات در نظر اهل دل، بقاست سرشار در تو متصلا رحمت خداست رخشان چو ماه چارده خورشيد انورى اى كربلاء قرار ز دل‏ها تو برده‏اى آن در پر بها كه تو در خود نهفته‏اى خاكت بسان مشگ مداما معطرى آه از دمى كه آن شه عطشان ز روى زين دشمن به دور او به ميان همچنان نگين آسوده از حساب تو در روز محشرى   نازم تو را كه منبع انهار كوثرى در وصف تو هر آنچه بگويم فزون‏ترى كى مى‏تواند كعبه كند با تو همسرى؟! آنجا اگر صفاست تو را هست خيمه گاه مشعر ستاره‏اى است توباشى به مثل ماه رخشان به پيش كعبه تو چون بدر انورى جا دارد ار به عرش نمائى تو افتخار خيل ملك بطوف تو هر ليل و هر نهار آرامگاه مظهر حق سبط مصطفى هم كعبه حقيقت و هم سرچشمه بقا تو خوابگاه نور دو چشم پيمبرى با خون حلق سبط نبى گشته‏اى سرشت بادست قدرت حق بنهاداست درتو خشت خاكت چو كيمياست تو كبريت احمرى يكذره‏اش ز خاك تو بهتر ز كيمياست آن تربت شريف كه بر دردها شفاست رخشان چو ماه چارده خورشيد انورى ز اول زمام عقل، ز سرها ربوده‏اى دارى خبر كه جسم كه در بر گرفته‏اى؟ خاكت بسان مشگ مداما معطرى با جسم پاره پاره بيفتاد بر زمين ديگر بس است سيد مداح دل غمين آسوده از حساب تو در روز محشرى

وقايع روز اول ورود حضرت امام حسين (عليه السلام) (دوم محرم) به سرزمين پر بلاء كربلاء

طبق تحقيقى كه نموده‏ايم وقايع روز ورود حضرت امام حسين (عليه السلام) به سرزمين غم بار كربلاء چهار واقعه است به اين شرح:
1 - مرحوم شيخ طريحى در كتاب مجمع فرموده:
مروى است امام (عليه السلام) نواحى اطراف مكانى كه بعدا قبر آن حضرت شد را از اهل نينوى و غاضريه به شصت هزار درهم خريده و سپس آن را به خودشان تصدق فرمود مشروط به اينكه زوار قبر مطهرش را ارشاد و راهنمائى كرده و آنها را سه روز ضيافت و پذيرائى نمايند.
و از عبارت مرحوم شيخ بهائى در كشكول ظاهر مى‏شود كه اين واقعه در روز دوم محرم يعنى روز ورود امام (عليه السلام) به سرزمين كربلاء واقع شده است، ايشان در كشكول فرموده:
چون حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) به كربلاء نزول اجلال فرمود ساكنين آنجا را احضار كرد و اطراف و نواحى قبر خود را از اهل نينوا و غاضريه به مبلغ شصت هزار درهم خريد و به آنها بخشيد بشرط اينكه مردم را به قبر آن حضرت دلالت كنند و زائرين قبر مطهر را تا سه روز ضيافت و ميهمانى نمايند.
مولف گويد:
در خبرى وارد شده است كه امام صادق (عليه السلام) فرمودند:
مساحت حرم آن حضرت كه خريده شد چهار ميل در چهار ميل بود كه بر اولاد و محبين حضرت حلال و بر ديگران حرام مى‏باشد.
معلوم باشد كه مسافت هر ميل به مقدار منتهى اليه شعاع چشم در روى زمين بوده كه آنرا به مقدار چهار هزار ذراع تعيين نموده‏اند.
2 - در كتاب مهيج الاحزان آمده است: وقتى اردوى كيوان شكوه به كربلاء وارد شد و در آن سرزمين پر بلاء رحل اقامت انداختند عليا مخدره‏ام كلثوم خدمت برادر رسيد و عرض كرد: برادر اين وادى بسيار هولناك و وحشت‏زا مى‏باشد چه آنكه از هنگامى كه پاى من به اين وادى رسيده هول و وحشت عظيمى در من پيدا شده.
امام (عليه السلام) فرمودند: خواهرم در زمان پدرم هنگامى كه باتفاق آن حضرت و برادرم به صفين مى‏رفتيم عبورمان به اين سرزمين افتاد پياده شده و استراحت نموديم پدرم سر مباركش را در دامن برادرم گذارد و ساعتى خوابيد و من بالاى سر آن حضرت نشستم، پس از آنكه از خواب برخاست شديد و سخت مى‏گريست، برادرم سبب گريه را جويا شد؟
پدرم فرمود: در خواب ديدم گويا اين وادى دريائى است از خون و فرزندم حسين در آن غوطه مى‏خورد و در حال غرق شدن پيوسته استغاثه مى‏كند و كسى پناهش نمى‏دهد، سپس روى مبارك به من نمود و فرمود:
اى ابا عبدالله هنگام اين واقعه هولناك چه گونه خواهى بود و چه خواهى كرد؟
عرض كردم: چاره‏اى برايم نيست غير از صبر كردن.
3 - مرحوم سيد در لهوف فرموده: وقتى اردوى كيوان شكوه حضرت به سرزمين پر بلاء كربلاء رسيده و در آن فرود آمدند حضرت امام حسين (عليه السلام) در گوشه‏اى نشسته و اصحاب و غلامان مشغول برپا كردن خيام شدند حضرت در حاليكه شمشير خود را اصلاح مى‏فرمودند با دلى سوخته با پروردگار مناجات مى‏كردند و از روزگار شكايت نموده و در بى اعتبارى آن اين اشعار را مى‏خواندند.

ياد هراف لك من خليل من طالب و صاحب قتيل و انما الامر الى الجليل   كم لك بالاشراق و الاصيل والدهر لا يقنع بالبديل و كل حى سالك سبيلى

يعنى: اى روزگار اف بر تو باد كه بد دوستى هستى، چه بسيار در بامداد و شام طالب حق و يار خود را كشته‏اى، روزگار بدل و عوض قبول نمى‏كند، فقط كار واگذارده شده به خداوند بزرگ است و هر زنده‏اى بر اين راه كه من روم رفتنى است.
شاعرى اين اشعار را به نظرم فارسى در آورده و گفته است:

اى چرخ اف در دوستى بادت كه خواهى آغشته در خون از هواخواهى و يارى هر زنده‏اى بايد به پيمايد ره من حالى كه نزديك است وقت كوچ كردن   بينى بهر صبحى و در هر شامگاهى وين چرخ نبود قانع از گل بر گياهى گيتى ندارد غير از اين رسمى و راهى جز بارگاه عزتش نبود پناهى

راوى مى‏گويد: حضرت عليا مخدره زينب كبرى سلام الله عليها وقتى اين اشعار را شنيد خدمت برادر عرض كرد: برادرم كسى اين سخن را مى‏گويد كه به كشته شدن خويش يقين كرده باشد.
حضرت فرمودند: آرى خواهرم.
حضرت زينب سلام الله عليها عرضه داشت: آه چه مصيبتى!! حسين (عليه السلام) خبر مرگ خود را به من مى‏دهد.
راوى گفت: تمام زنان گريان شدند و سيلى به صورتهاى خود زده و گريبانها را چاك كردند.
عليا مخدره حضرت ام كلثوم سلام الله عليها پيوسته فرياد مى‏زد و مى‏فرمود: اى واى، يا محمد، اى واى يا على، اى واى، اى مادر، اى واى برادر، اى واى حسين، اى واى از بيچارگى كه پس از تو در پيش داريم، اى ابا عبدالله.
راوى مى‏گويد: امام (عليه السلام) خواهر را تسلى داد و فرمود: خواهرم تو به وعده‏هاى الهى دلگرم باش كه ساكنين آسمانها همه فانى مى‏شوند و اهل زمين همه مى‏ميرند و همه مخلوقات از بين مى‏روند، سپس فرمود: خواهرم ام كلثوم و شما زينب و شما اى فاطمه و شما اى رباب توجه كنيد! بعد از كشته شدن من گريبان چاك نكنيد و صورت مخراشيد و سخنان بيهوده مگوئيد.
و به روايت ديگر، عليا مخدره حضرت زينب كه در گوشه‏اى با زنان و دختران حرم نشسته بود همينكه مضمون ابيات را شنيد سر برهنه و دامن كشان بيرون؛ و همى آمد تا خدمت برادر رسيد و عرض كرد: آه چه مصيبتى!! اى كاش مرگ به زندگى من خاتمه مى‏داد، امروز حس مى‏كنم كه مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن مجتبى را از دست داده‏ام، اى يادگار گذشتگان و اى پناه بازماندگان.
امام حسين (عليه السلام) نگاهى به خواهر كرد و فرمود: خواهرم شيطان صبر تو را از دستت نگيرد.
عرضه داشت: پدر و مادرم به فدايت، راستى بهمين زودى كشته مى‏شوى؟! اى من به فدايت، گريه راه گلوى امام (عليه السلام) را گرفت و چشمهاى مباركش از اشگ پر شد و سپس فرمود:
اگر مرغ قطا را به حال خود مى‏گذاشتند در آشيانه خود مى‏خوابيد.
حضرت زينب سلام الله عليها عرض كرد: واويلا، تو به ظلم و جور كشته مى‏شوى؟
اين زخم بر دل زينب عميق‏تر و تحملش مشكل‏تر است، سپس گريبان چاك زد و بيهوش افتاد امام (عليه السلام) آب بر سر و صورت خواهر پاشيد تا بهوش آمد، سپس در تسلى دادن او سعى بليغ فرمود و مصائب پدر و مادر و جدش را يادآور شد.
4 - مرحوم مجلسى در جلاء العيون مى‏فرمايد:
چون حضرت خامس آل عبا به زمين كربلاء وارد شد اصحاب خود را طلبيد و در پيش خويش نشاند و سپس خطبه‏اى در نهايت فصاحت و بلاغت ايراد فرمود.
ناگفته نماند، مرحوم سيد اين واقعه را قبل از ورود به زمين كربلاء نقل مى‏نمايد.
بهر صورت حضرت بعد از خواندن خطبه فرمودند:
اى ياران قد نزل من الأمر ما ترون و ان الدنيا قد تغيرت و تنكرت...
مضمون فرمايش حضرت اينستكه: اى اصحاب من كار ما به اينجا رسيده كه مى‏بينيد، دنيا از ما رو بگردانيده و جرعه زندگانى ما به آخر رسيده و مردم دست از حق برداشته و بر باطل جمع شده‏اند هر كه به خدا و رسول و روز جزا ايمان دارد بايد از دنيا رو بتابد و مشتاق لقاى پروردگار خود گردد زيرا كه شهادت در راه حق مورث سعادت ابدى است و زندگى با ستمكاران براى مومنان جز محنت و مشقت ثمره ديگرى ندارد.

شعر

بال، بازان را سوى سلطان برد قبله ظاهر پرستان روى زن   بال، زاغان را به گورستان برد قبله باطن پرستان ذوالمنن

خلاصه كلام، امام (عليه السلام) فصلى مشبع از بى اعتبارى دنياى دون و مردم رذل زمانه فرمود و اظهار دلتنگى نمود.
يكى از جان نثاران و عاشقان آن حضرت كه نام نامى وى زهير بن قين بجلى بود از جا برخاست و با قلبى آكنده از محبت به آن سرور عرضه داشت:
يابن رسول الله، سمعنا مقالتك ولو كانت الدنيا لنا باقية و كنا فيه مخلدين لاثرن النهوض معك عل الاقامة فيها.
اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمايشات شما را به گوش دل شنيديم اگر چه ما دنيا را فانى و ناچيز و زندگى در آن را هيچ مى‏دانيم ولى بر فرض محال اگر دنيا هميشه براى ما باقى و پايدار باشد هر آينه ما دست از نوكرى و چاكرى تو بر نمى‏داريم و اين منصب را به سلطنت دو جهان نمى‏دهيم، كشته شدن در راه تو را به بقاى ابدى اختيار مى‏كنيم.

شعر

آسان نبود صحبت ما و شما بهم بيگانه را به آتش حسرت بسوختيم   مشكل بود محبت شاه و گدا بهم تا عشق كرد ما و تو را آشنا بهم

كلام زهير كه به اينجا رسيد فوثب هلال بن نافع البجلى يكى ديگر از دلباختگان و عاشقان حضرت ابى عبدالله (عليه السلام) كه دست پرورده كمر بسته شاه مردان آقا اميرالمومنين (عليه السلام) بود و نام والا مقامش هلال بن نافع بجلى بود سپند آسا از جا برخاست عرض كرد:

شعر

اى فراقت مرگ، وصلت زندگى عاشقان با صد هزاران ابتلاء عاشقان را جان بود قربان دوست   خاك پايت مايه پايندگى مى‏نخواهند از خدا غير از بلاء باكشان از آتش هجران اوست

يابن رسول الله جد و پدر و برادرت هميشه در دنيا گرفتار محنت و ابتلاء بودند، از دست امت چه رنجها ديدند فدايت شوم، اين گروه مكار و حيله‏گر آنچه از نكث عهد و شكستن پيمان و بيعت كردند آنچه همه كردند بخود ضرر رسانيدند والله ما كرهنا لقاء ربنا انا على نياتنا و بصائر نانوالى من والاك و نعادى من عاداك بخدا قسم كه ما از ديدار پروردگار كراهت نداريم ما با نيت درست و عزم صحيح با تو بيعت كرديم با دوستان تو دوستيم و با دشمنان تو دشمن مى‏باشيم.

فرد

تا دامن كفن نكشم زير پاى خاك   باور مكن كه دست ز دامن بدارمت

سپس زاهد عابد و عاشق بلاكش برير بن خضير همدانى از جا برخاست، عرض كرد:
قربانت شوم‏

شعر

صد سال اگر به تير بلا جان سپر كنم گر بى تو سر ز خاك برارم به روز حشر تا تن به خاك و خون ندهم در وفاى تو آگاهى از سِنان سَنان لعين ولى   حاشا كه يك زمان ز تو قطع نظر كنم تا خاك هست در صف محشر بسر كنم باور مكن كه از سر كويت سفر كنم آن فرصتم مباد كه از وى حذر كنم

فوالله يابن رسول الله لقد من الله علينا ان نقاتل بين يديك و تفطع فيك اعضائنا ثم يكون جدك شفيعنا يوم المعاد.
به ذات آن خدائى كه بجان ما منت نهاده كه در راه چون تو جانانى جانها فدا كنيم و لباس تن را در مصيبت تو پاره پاره كنيم تا در محشر شافع ما جد تو پيغمبر باشد.
بارى آن دلباختگان سيدالشهداء (عليه السلام) محض دلجوئى دل غم پرور آن سرور سخنانى ايراد كرده و مقالاتى را ابراز داشتند و حضرت نيز در حق آنها دعاء خير فرمود.
مرحوم ابن شهر آشوب مى‏نويسد:
ثم نظر اليهم فبكى ساعة سپس حضرت ساعتى بر قد و قامت اصحاب و جوانان نگريست و مانند باران اشگ ريخت و بفرموده صاحب بيت الاحزان كسى ندانست كه در قلب مرحمت منزلش چه خطور كرد كه تا يكساعت حضرت مى‏گريست و ساكت نمى‏شد، سپس روى مبارك بجانب آسمان كرد و مشغول مناجات با حضرت قاضى الحاجات شد و كلماتى چند بيان فرمود كه قلبهاى دوستان را كباب و ديده‏هاى ايشان را پر آب نمود از آن جمله فرمود:
اللهم انا عترة نبيك محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و قد اخرجنا و طردنا و ازعجنا عن حرم جدنا و قعدت بنو امية علينا اللهم فخذ لنا بحقنا و انصرنا على القوم الظالمين. بارالها ما عترت پيغمبر برگزيده توايم كه ما را از وطن مالوفمان بيرون كردند و آواره نمودند و بترس و واهمه انداختند و از حرم جدمان دور و از جوارش مهجور نمودند، بنى اميه بجاى ما قرار گرفته و ظلم‏ها و ستم‏ها بر ما نمودند، بار خدايا حق ما را از ايشان بستان و ما را بر گروه ظالمين نصرت بده.
5 - مرحوم مجلسى در كتاب بحار از امام باقر (عليه السلام) نقل كرده كه آن جناب فرمودند:
چون جدم وارد زمين كربلاء شد نامه‏اى به برادرش محمد حنفيه و ساير بنى هاشم كه در مدينه بودند نگاشت و در آن خبر ورود و گرفتارى خود را سر بسته باين مضمون مرقوم فرمود:
بسم الله الرحمن الرحيم‏
من الحسين بن على الى محمد بن على و من قبله من بنى هاشم، اما بعد: فكان الدنيا لم تكن والاخرة لم تزل والسلام.

در جلاء العيون فارسى ترجمه نامه امام (عليه السلام) را اينطور ترقيم نموده:
اين نامه‏اى است از حسين بن على به سوى محمد بن على و هر كه نزد او است از فرزندان هاشم: اما بعد:
بدانيد دنيا را چنان قرار داديم كه هرگز نبود و آخرت را دايم و باقى مى‏دانيم، آخرت را بر دنيا اختيار كرده و از دنيا چشم پوشيديم والسلام.
بيت *

شما با خانمان خود بمانيد   كه ما بى خانمان بوديم و رفتيم

6 - مرحوم علامه مجلسى از مناقب نقل نموده كه حر بن يزيد رياحى پس از آنكه اردوى امام (عليه السلام) را در كربلاء مجبور به فروند آمدن نمود كاغذى به ابن زياد نوشت و آن ملعون را از ورود امام (عليه السلام) و اصحاب باوفايش به كربلاء مطلع ساخت، چون نامه حر به ابن زياد رسيد و از مضمونش آگاه شد نامه‏اى خدمت سلطان دنيا و آخرت باين مضمون نوشت:
يا حسين قد بلغنى وصولك بكربلاء اى حسين خبر آمدن تو به زمين كربلاء به گوش من رسيد و قد كتب الى اميرالمومنين يزيد ان لا اوسد الى الوثير و لا اشبع من الخميرا و الحقك الى اللطيف الخبير او ترجع الى حكمى و حكم يزيد بن معاوية
يعنى: اى حسين خبر نازل شدن تو و ورودت به كربلاء به من رسيد و به تحقيق كه اميرالمومنين يزيد نامه به من نوشته است به اين مضمون كه سر خود را بر بالش نرم نگذارم و از نان گندم سير نخورم تا اينكه تو را به قتل رسانده و به خداوند لطيف خبير ملحق سازم يا اينكه برگردى و تابع حكم من و حكم يزيد بن معاويه شوى.
نامه را به سوى تندرو و باد رفتار داد تا آنرا به حضرت سيدالكونين امام برساند چون قاصد نامه را گرفت خود را با سرعت به كربلاء رسانيد سراغ سراپرده امام را گرفت و خود را به آنجا رساند از حاجب اذن دخول خواست، حاجب مراتب را محضر مبارك امام (عليه السلام) عرض كرد و خاطرنشان كرد كه از جانب عبيدالله عنيد و مخدول قاصدى حامل پيغام و نامه مى‏باشد آيا مأذون است محضر مباركتان مشرف شود يا نه؟
حضرت قاصد را به درون خيمه طلبيدند، قاصد داخل شد و نامه را تقديم آن جناب كرد، امام (عليه السلام) نامه را باز كرده و مطالعه فرمودند و چون آن كلمات ركيك و سخيف را ملاحظه فرمودند مضامين آن نامه بر رأى جهان آراى امام (عليه السلام) ناپسند و ناخوش آمد.

شعر

ز غيرت دل نازكش بر دميد بينداخت آن بى بهاء نامه را   سمن جعفرى گشت و گل شنبليد كه تنگ آمد از وى همه خامه را

حضرت آن نامه بى ارزش و بى بهاء را به زمين انداختند و فرمودند:
لا افلح الله قوما اشتروا مرضات المخلوق بسخط الخالق.
خداوند رستگار نكند گروهى را كه رضايت و خوشنودى مخلوق را با غضب و سخط خالق معامله كردند.
قاصد پس از اندكى درنگ مطالبه جواب نمود.
حضرت فرمودند: ما عندى جواب حقت عليه كلمة العذاب.
يعنى براى چنين نامه ركيك و سخيفى جوابى نخواهد بود و براى نويسنده آن عذاب پروردگار سزاوار و شايسته مى‏باشد.
قاصد از محضر مبارك امام (عليه السلام) برگشت و خود را به نزد ابن زياد رساند و او را از جريان امر مطلع ساخت، جواب امام (عليه السلام) به طبع آن حرامزاده گران آمده سخت برآشفت و غضب بر او مستولى گشت فى الفور رو به عمر سعد مخذول نمود و گفت: مى‏بينى پسر فاطمه با نامه من چه بى اعتنائى و بى حرمتى نمود، مامورى كه لشگر بردارى و بر حرب او بروى، سپس شروع كرد به جمع آورى لشگر و فوج فوج آن گروه شقاوت پيشه را تدارك مى‏داد و به جنگ آن امام مظلوم مى‏فرستاد و شرح آمدن لشگر و عدد آنها و كيفيت آرايش سپاه كفر بنياد ابن زياد انشاء الله بعدا خواهد آمد.

وقايع روز سوم محرم و روزهاى بعد تا شب عاشوراء در كربلاء پر بلا

قبلا گفته شد وقتى قاصد جواب امام (عليه السلام) را براى ابن زياد آورد وى در خشم فرو رفت و به تهيه و جمع آورى لشگر پرداخت از محمد بن ابيطالب موسوى منقول است كه ابن زياد به مسجد جامع رفت و به منبر بر آمد و مردم را به يزيد ترغيب و بر جنگ با حضرت امام حسين (عليه السلام) تحريص نمود و مردم گمراه و طالب دنيا فوج فوج گرد آمدند تا براى كشتن پسر فاطمه سلام الله عليها به كربلاء بروند پس از فراهم شدن سپاه جرار و لشگرى انبوه بنوشته ابو مخنف ابن زياد ملعون ده عَلَم به نام ده سردار ترتيب داد و آنها را به حرب فرزند زهراء اطهر سلام الله عليهما فرستاد.

نام سرداران و ترتيب حركت و ورودشان به سرزمين كربلاء

ابو مخنف مى‏نويسد: اولين علم براى پسر سعد بود كه با چهار هزار سوار روانه شدند و روز سوم محرم الحرام به زمين كربلاء وارد گرديدند.
عَلَم دوم تعلق به عروة بن قيس داشت كه با دو هزار سوار حركت كرد.
علم سوم براى سنان بن انس ترتيب داده شد كه وى نيز با چهار هزار سوار حركت نمود و روانه كربلاء شد.
علم چهارم را اختصاص به پسر قعقاع فهرى دادند كه آن نابكار با چهار هزار سوار به كربلاء روانه گرديد.
علم پنجم را به خولى حرامزاده سپردند و به سه هزار سوال مكمل و مسلح روانه‏اش نمودند.
علم ششم براى قشعم ناپاك ترتيب داده شد و با سه هزار سوار مسلح به كربلاء حركت كرد.
علم هفتم براى حصين بن نمير غدار بود كه با هشت هزار سوار به كربلاء رفت.
علم هشتم را به ابو قدار باهلى سپردند و نه هزار سوار همراهش روانه كردند.
علم نهم را به عامر بن صريمه تميمى سپرده و وى را سردار شش هزار سوار نمودند.
علم دهم به شبث بن ربعى ناپاك اختصاص داده شد و وى را سردار ده هزار سوار كرده و روانه كربلايش نمودند لشگر ضلالت پيشه و كفرآئين پسر زياد ملعون با اين طمطراق و آرايش وارد سرزمين كربلاء شده و قاف تا قاف اين سرزمين پر بلاء را گرفته و تمام دشت و هامون را پر كردند.
ناگفته نماند كه اين لشگر از روز سوم محرم تا شب عاشوراء بطور متناوب يكى پس از ديگرى وارد كربلاء شدند و مطابق اين نقل عدد لشگريان پسر زياد كه از روز سوم محرم به بعد وارد كربلاء شدند پنجاه و سه هزار نفر بوده كه با ضميمه شدن عدد سواران حر بن يزيد رياحى به ايشان كه قبلا به كربلاء آمده بودند تعدادشان پنجاه و چهار هزار نفر مى‏گردد.

مقاله مرحوم حائرى در معالى السبطين

مرحوم حائرى در كتاب معالى السبطين مى‏نويسد:
طبق آنچه در بعضى از كتب آمده اولين كسى كه پس از ابن سعد از كوفه خارج شد شمر بن ذى الجوشن بود كه با چهار هزار سوار از شهر كوفه بطرف كربلاء بيرون رفت ولى مشهور آنستكه اين ملعون در روز نهم يعنى تاسوعا وارد كربلاء شده است بعضى نيز معتقدند كه وى در همان اوائل محرم يعنى هنگامى كه قشون و سپاه فوج فوج به كربلاء مى‏آمدند به اين سرزمين وارد شده سپس برگشته و براى بار دوم در روز تاسوعا وارد كربلاء گرديده است.
سپس عروة بن قيس با چهار هزار و بعد از او سنان بن انس با چهار هزار نفر و بدنبالش حصين نمير با چهار هزار نفر و بعد از او يزيد بن ركاب كلبى با دو هزار نفر و پس از او فلان مازنى با سه هزار نفر و سپس خولى الاصبح با سه هزار نفر خارج گرديد.
در تعداد نفرات لشگر ابن سعد بين ارباب تاريخ اختلاف است.
در ناسخ التواريخ گويد: به گفته سبط بن جوزى عدد لشگر دشمن شش هزار نفر بوده است.
مرحوم سيد در لهوف و اعثم كوفى و مجلسى عليه الرحمه از محمد بن ابيطالب نقل كرده كه عدد آنها بيست هزار نفر بوده است.
يافعى در مرآت الجنان و محمد بن طلحه شافعى در مطالب السئول گفته‏اند: عدد سپاه دشمن بيست و دو هزار نفر بوده است.
ابن شهر آشوب مى‏گويد: ابن زياد ملعون سى و پنج هزار نفر را مجهز كرده و به كربلاء فرستاد.
شارح شافيه مى‏گويد: عدد لشگر دشمن پنجاه هزار نفر بوده است.
ابو مخنف مى‏نويسد: عدد سپاه ابن زياد كه به كربلاء حاضر شدند هشتاد هزار نفر بوده كه جملگى اهل كوفه بوده و در بينشان شامى، حجازى و بصرى اصلا نبود.
و مورخين ارقام عدد لشگر دشمن را بيش از اينها نيز گفته‏اند، بعضى تعداد آنها را تا صد هزار و برخى تا دويست هزار و بعضى ديگر حتى تا هشتصد هزار نيز ذكر كرده‏اند.
سپس صاحب ناسخ فرموده:
مختار من آن است كه عدد لشگريان پسر سعد ملعون پنجاه و يك هزار يا پنجاه و سه هزار نفر بوده است.
پس از آن مرحوم حائرى فرموده:
بعضى گفته‏اند: عدد لشگر دشمن باندازه‏اى بود كه اگر كسى بر پشته و تپه اى قرار مى‏گرفت تا جائى كه شعاع چشمش كار مى‏كرد اسبها و مردان و شمشيرها و نيزه‏ها را مى‏ديد و كثرت و بسيارى لشگر بقدرى بود كه مى‏توانست آنها را به سيل جارى تشبيه كرده يا بگويد سياهى جمعيت نظير سياهى و تاريكى شب بود يا احيانا صحيح بود آنها را به ملخ‏ها و ريگهاى پراكنده يا قطرات باران ريزان تشبيه نمايد چنانچه در يكى از رجزهاى خود حضرت اين تشبيه آمده، حضرت فرمودند:

و ابن سعد قدرمانى عنوة   بجنود كوكوف الهاطلين

و نيز دمستانى گفته:

فاظلهتم جنود كالجراد المنتشر   مع شمر و ابن سعد كل كذاب اشر

بارى از كثرت مراكب و مردان جنگى پهنا دشت سرزمين كربلاء تنگ گرديده بود بطورى كه كمتر جائى را مى‏شد خالى از ستور و سواران ديد چنانچه از بسيارى پرچم‏ها و علم‏ها كه يكى پس از ديگرى قرار گرفته بودند آسمان و فضاى آن نواحى پوشيده شده بود گويا پرده و چادرى بر آسمان از زمين زده بودند.
برخى از مورخين گفته‏اند: از روز سوم محرم تا ششم بازار آهنگران كوفه رائج بوده و غوغا و آشوبى در آن به چشم مى‏خورد و هر كس قدم به اين بازار مى‏گذارد يا شمشير مى‏خريد و يا نيزه و يا تير و يا سر نيزه تهيه مى‏كرد و احيانا اگر اين آلات را داشت براى تيز كردن و صيقل دادن و يا به زهر آب دادن آنها به آنجا مى‏آمد و مقصود همه اين بود كه با اين آلات كشنده خون ريحانه رسول و عزيز بتول را بريزند، عجبا كه تمام تيرهاى اين ناپاكان مسموم بوده و دسته‏اى از آن بى دينان از تيرهاى يك شعبه و برخى از دو شعبه و پاره‏اى از تيرهاى سه شعبه استفاده مى‏كردند...