پیشوای آزادگی

مهدی عاصمی

- ۳ -


عمل به وظیفه

تسلیم امامت

هنگامی که امام حسین علیه السلام تصمیم امام حسن علیه السلام را در صلح با معاویه قطعی دید، خطاب به برادر گفت:

تو بزرگترین فرزند علی علیه السلام و جانشین او بر ما هستی و ما نیز فرمانبردار و مطیع امر تو هستیم ؛ پس هر چه در نظر داری و صلاح می دانی همان را انجام بده.(67)

پذیرش دعوت کوفیان

هنگامی که حضرت تصمیم گرفت از مکه عازم کوفه شود افراد زیادی ایشان را از این کار منع کرده و عهدشکنی کوفیان را در گذشته و وضعیت موجود آنان را به امام علیه السلام خاطر نشان می کردند ولی حضرت در پاسخِ تمامی این افراد، به نامه های زیادی که برای دعوت ایشان به کوفه که توسط مردم آن جا نوشته شده بود استناد می کرد و خود را موظّف به پاسخ و اجابت دعوت آنان می کرد.

«بحیربن شدّاد» می گوید: در منزل ثعلبیه با برادرم به نزد امام حسین علیه السلام رفتیم. برادرم به حضرت گفت: از این سفر، بر شما می ترسم.

حضرت در پاسخ، با تازیانه بر خورجین پشت سرش زد و فرمود:

این نامه های بزرگان شهر کوفه است.(68)

تصمیم برای بازگشت

هنگامی که «عمر سعد»(69) - لعنة اللّه علیه - به کربلا وارد شد توسط یکی از سپاهیان خود برای امام علیه السلام پیغام فرستاد که بگوید: چرا به سمت کوفه آمده است؟

حضرت در پاسخ عمرسعد به آن شخص فرمود:

ای مرد! به مولایت (عمر سعد) بگو من به این جا نیامده ام مگر آن که مردم دیار شما به من نوشتند که با من پیمان می بندند و تنهایم نگذارده یاری ام می کنند. اینک اگر نمی خواهند برمی گردم.

قاصد نیز پیغام را به عمر سعد رسانید.(70)

صبر و استقامت

صبر همیشگی

حضرت همواره در مقابل سختی ها و پیشامدهای ناگوار صبر می کرد و دیگران را نیز در این شرایط به صبر و استقامت دعوت می کرد.ایشان هنگام خروج از مکه در خطبه ای که خواند فرمود:

«نَصْبِرُ عَلی بَلائِهِ وَ یوَفّینا اُجُورَ الصّابرین.»(71)

ما بر بلای خدا صبر می کنیم و او نیز پاداش صابران را به ما می دهد.

همچنین در روز عاشورا در لحظه های آخر نیز زمزمه ی صبرِ حضرت به گوش می رسید که می فرمود:

«صَبْراً عَلی قَضائک...»(72)

بر قضای تو صبر می کنم.

خشنودی به رضایت الهی

فرزندی از امام حسین علیه السلام از دنیا رفت و [ در ظاهر] از او اندوهی دیده نشد و [ از جانب کینه توزان]، مورد سرزنش قرار گرفت.

امام علیه السلام فرمود:

ما، خاندانی هستیم که خدای سبحان را می خوانیم و او به ما عطا می کند و چون او، آن چه را که ناخوشایند ماست، اراده فرماید ما به آن چه او می پسندد، خشنود می شویم.(73)

شجاعت و شهامت

دفاع در مقابل توهین

روزی مروان بن حکم(74) - لعنة اللّه علیه - در مدینه بالای منبر از امیرمؤمنان علیه السلام بدگویی کرد. هنگامی که از منبر پایین آمد و رفت، امام حسین علیه السلام به مسجد آمد. به او گفتند: مروان از علی علیه السلام بدگویی کرد. حضرت فرمود:

آیا امام حسن علیه السلام در مسجد نبود؟

گفتند: ایشان حضور داشت.

فرمود:

آیا پاسخش را نداد؟

گفتند: نه.

در این هنگام حضرت در حالی که برافروخته بود از مسجد بیرون آمد تا به مروان رسید. به او فرمود:

ای فرزند زن بدکاره! و ای فرزند شپش خوار! آیا تو از علی بد می گویی؟!

سپس با خواندن چند آیه از قرآن، فضایل امیرمؤمنان علیه السلام و شیعیانش را بازگو کرد.

آن گاه به نزد برادرش امام حسن علیه السلام آمده و عرض کرد:

ای برادر! آیا می شنوی این [ملعون]، پدرت را ناسزا می گوید و پاسخش را نمی دهی؟

امام حسن علیه السلام فرمود: «می خواهی چه بگویم به کسی که مسلّط است؟ هر چه می خواهد می گوید و هر کاری می خواهد انجام می دهد!»(75)

( البته این گونه نبوده که امام حسن علیه السلام نتواند پاسخ دهد زیرا در موارد بسیاری، پاسخ های کوبنده داده که در تاریخ به آن ها اشاره شده است.)

افشای نفاق

روزی «مروان بن حکم» - لعنة اللّه علیه - که از سرسخت ترین دشمنان اهل بیت علیهم السلام بود، به حسین بن علی علیهماالسلام گفت: اگر نه این بود که شما به فاطمه[ علیهاالسلام [ افتخار می کنید، دیگر به چه چیز بر ما فخر می نمودید و با این تعبیر قصدش تجلیل از حضرت فاطمه علیهاالسلام نبود، بلکه هدفش کوبیدنِ مقام ولایتِ حضرت علی علیه السلام و تحقیر آن حضرت بود.

پس امام حسین علیه السلام از جا برخاست و چنان گلوی او را با دستِ خود فشرد و عمامه اش را به گردنش پیچید که مروان به حالت بیهوشی درآمد و آن گاه وی را رها کرد و به جماعتی از قریش که ناظر ماجرا بودند رو نمود و فرمود:

شما را به خدا قسم می دهم که اگر من راست می گویم مرا تصدیق کنید. آیا در روی زمین، غیر از من و برادرم دو حبیب سراغ دارید که نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از ما محبوبتر باشند؟

یا غیر از من و برادرم در روی زمین کسی را به عنوان پسرِ دخترِ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می شناسید؟

گفتند: به خدا قسم! نه.

حضرت فرمود:

من هم در روی زمین ملعون بن ملعونی جز مروان که پدرش رانده شده ی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود کسی را نمی شناسم.

آن گاه رو به مروان نمود و فرمود:

واللّه بین جابلسا و جابلقا (در دو طرف مشرق و مغرب) دو نفر را سراغ ندارم که در عینِ حالِ تظاهر به اسلام، دشمن ترین دشمنانِ خدا و رسولش و اهل بیت رسولش علیهم السلام باشند، جز تو و پدرت به هنگام حیاتش، و نشانه ی صدق گفتارم درباره ی تو، آن باشد که هرگاه به خشم آیی عبا از دوشَت بیفتد.

راوی می گوید: واللّه مروان از جای خود برنخاست، مگر آن که به خشم آمد و عبایش از دوشش افتاد.(76)

پاسخی قاطع

پس از آن که معاویه، «حُجر بن عدی» را به همراه جمعی از یاران امیر مؤمنان علی علیه السلام به شهادت رساند، در همان سال به سفر حج رفت و در مجلسی با امام حسین علیه السلام ملاقات نمود. او ضمن صحبت هایش - برای زهر چشم گرفتن از دیگران و شاید هم برای ترساندن حضرت - با غرور خاصّی گفت: ای ابا عبداللّه ! آیا شنیدی که ما با حجربن عدی و دوستان او که از شیعیان پدرت بودند چه کردیم؟!

امام حسین علیه السلام فرمود:

چه کردید؟!

معاویه گفت: آن ها را کشتیم، کفن کردیم و بر جنازه ی ایشان نماز میت خواندیم!

امام در پاسخ معاویه فرمود:

ای معاویه! این قوم، در روز قیامت در محکمه ی عدل الهی از تو دادخواهی خواهند کرد و دشمن تو هستند؛ اما بدان، اگر ما پیروان تو را کشتیم، آن ها را کفن نمی کنیم و بر آنان نماز نمی خوانیم و آن ها را دفن هم نمی کنیم (یعنی این که ما آن ها را مسلمان نمی دانیم).

سپس فرمود:

به من خبر داده اند که تو نسبت به علی علیه السلام جسارت می ورزی و بر ضد او دست به کارهایی می زنی و از بنی هاشم عیب جویی می کنی، به خدا سوگند که، زِهی برای کمان دیگران ساخته ای و بر هدف دیگران تیر اندازی کرده ای و از جای نزدیک به دشمنی ایشان دست یافته ای و از کسی ( عمرو عاص) پیروی کرده ای که نه سابقه ی ایمان دارد و نه دورویی و نفاقش تازگی دارد. او هرگز به فکر تو نیست، تو خود به فکر خودت باش و او را ترک کن.(77)

اقدام شجاعانه

هنگامی که امام حسین علیه السلام و یارانش به کربلا وارد شدند، این خبر به «ابن زیاد»(78) - لعنة اللّه علیه - رسید. ابن زیاد نیز برای امام حسین علیه السلام چنین نوشت: ای حسین! به من خبر رسیده که به کربلا وارد شده ای؛ یزیدبن معاویه برای من نوشته که بر بستر نرم نخوابم و آرام نگیرم و غذایی نخورم تا تو را [با کشتنت[ به خدا ملحق سازم یا آن که تسلیم حُکم من و حکم یزید شوی، والسّلام.

هنگامی که این نامه توسط پیک ابن زیاد به امام حسین علیه السلام رسید، حضرت آن را خواند و همان دم آن را با کمال شجاعت به دور افکند و به پیک ابن زیاد فرمود:

این نامه در نزد من، پاسخ ندارد.(80)

دلاوری

امام سجاد علیه السلام فرمود: «روز عاشورا رفته رفته که شرایط و فشار دشمن، بر امام حسین علیه السلام دشوارتر می شد، همراهان حضرت می دیدند بر خلاف آنان که چهره ی رنگ پریده و اندام لرزان و دل بیمناک، پیدا می کردند، چهره ی امام و برخی یاران، درخشان تر و اندام ایشان استوارتر و دل هایشان آرام تر می شد ؛ به یکدیگر می گفتند: بنگرید! او از مرگ، باکی ندارد!(81)

کشتن فرماندهان دشمن

در روز عاشورا، یکی از فرماندهان نظامی یزید به نام «تمیم بن قحطبه» در مقابل امام حسین علیه السلام قرار گرفت و گفت: ای پسر علی! تا کجا می خواهی دشمنی خودت را با یزید ادامه دهی؟ حضرت فرمود:

آیا من به جنگ شما آمده ام یا شما جنگ را بر من تحمیل کرده اید؟ آیا من راه را بر روی شما بسته ام یا شما راه را بر روی من بسته اید؟

شما برادر و فرزندان مرا شهید کرده اید و حالا بین من و شما، شمشیر حکم فرماست.

«تمیم» با گستاخی و بی ادبی به امام علیه السلام گفت: حسین! زیاد سخن مگو، نزدیک بیا تا شجاعت تو را ببینم! در این هنگام، حضرت با سرعت پیش رفت و شمشیر خود را آن چنان بر گردن او فرود آورد که سرش به کناری پرتاب شد.

این حرکت امام علیه السلام چنان اضطرابی در لشکر دشمن پدید آورد که «یزید ابطحی» از دیگر فرماندهان دشمن، به کوفیان نهیب زد که: آیا این همه لشکر، از برابر یک نفر می گریزد؟

سپس خودش برای تقویت روحیه ی سپاهیان، قدم پیش نهاده و برای مبارزه با امام علیه السلام اعلام آمادگی کرد. سربازان دشمن از دیدن او که در شجاعت و نبردهای تن به تن معروف بود خوشحال شدند.

امام حسین علیه السلام به او فرمود:

آیا مرا نمی شناسی که این گونه بی واهمه به میدان نبرد می آیی؟

یزید ابطحی بدون اعتنا به سخن امام علیه السلام حمله را آغاز کرد امّا حضرت به او امان نداد و با دفع حمله ی او، چنان بر سرش کوبید که تنِ بی جانش بر زمین افتاد.(82)

تنها در مقابل یک لشگر

راوی (حمید بن مسلم) می گوید: هرگز شکسته و تنها مانده ای را ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش، کشته شده باشند و با این حال، دلدارتر و شجاع تر از حسین علیه السلام باشد. هنگامی که جنگجویان بر او حمله می کردند، آن چنان دلاورانه بر ایشان می تاخت که همچون گلّه ی بزها، می رمیدند.

سپاه دشمن، سی هزار نفر بود؛ ولی آن چنان بر آن ها یورش می بُرد که همچون انبوه عظیم ملخ ها، از هم گسسته و پراکنده می شدند و باز به جای نخستین برگشته، می فرمود:

«لا حَول و لا قُوّة الا باللّه العَلی العَظیم».(83)

هیچ نیرو و قدرتی نیست مگر از جانب خداوند بلند مرتبه و بزرگ.

دفاع از حق

دفاع از غدیر

روزی «عمر بن خطّاب» بر منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم سرگرم ایراد خطبه ای بود و در ضمن آن گفت که: او بر اهل ایمان و مؤمنین، اولی از خودشان است! در این هنگام امام حسین علیه السلام که[ نوجوان بود و] در گوشه ای از مسجد نشسته بود با شنیدن این کلام فریاد بر آورد که:

ای دروغگو، از منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که منبر پدر من است نه پدر تو، پایین بیا!

عمر گفت: به جان خودم سوگند که این منبر پدر توست نه پدر من، چه کسی این حرف ها را به تو یاد داده است، پدرت علی بن ابیطالب؟!

امام حسین علیه السلام فرمود:

اگر در این کار از پدرم اطاعت کرده باشم او هدایت کننده و من پیرو او هستم و او بر گردن مردم، بنا بر عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بیعتی دارد که جبراییل به خاطر آن، از جانب خداوند نازل شده و جز افراد منکرِ قرآن کسی آن را انکار نمی کند، همه ی مردم با قلب هایشان آن را پذیرفته و با زبان، آن را رد نمودند، و وای بر منکرین ما اهل بیت، آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم جز با خشم و غضب و شدّت عذاب با اینان روبرو خواهد شد؟

عمر گفت: ای حسین! هر که حقّ پدرت را انکار کند خدا لعنتش کند، مردم مرا به حکومت رسانده و پذیرفتم و اگر پدرت را برگزیده بودند ما نیز اطاعتش می کردیم.

امام حسین علیه السلام به او فرمود:

ای پسر خطّاب! کدام مردم قبل از ابوبکر تو را به حکومت رساندند بدون هیچ حجّتی از جانب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و رضایتی از آل محمد علیهم السلام ! آیا خشم و غضب بوده؟

به خدا که اگر برای زبان، گفتاری بود که تصدیقش به درازا کشد و کرداری که اهل ایمان یاری اش کنند، هرگز به خطا و اشتباه بر دوش آل محمد سوار نمی شدی، که از منبرشان بالا رفته و با قرآنی که بر ایشان نازل شده به همان ها حکم کنی، کتابی که نه از مشکلاتش باخبری و نه از تأویلش، جز شنیدن، و نزد تو خطاکار و صاحب حق، یکسان هستند.

پس خدای تعالی تو را جزا دهد به آن چه شایسته توست و از این احداث و چیزی که به بار آورده ای از تو پرسش خوبی کند.(84)

راه های گرفتن حق

امام حسین علیه السلام در مدینه یک قطعه زمین مرغوب داشت و معاویه از روی طمع، توسط عوامل خود آن را تصرف کرده بود. سالار شهیدان با معاویه ملاقات کرده و ضمن دفاع از حق خود به او فرمود:

ای معاویه! یکی از سه راه حل را انتخاب کن! یا زمین را از من خریداری کن و قیمت عادلانه ی آن را بپرداز، یا زمین را به من بازگردان، و یا عبداللّه بن زبیر یا عبداللّه بن عمر را برای داوری دعوت کن(85) و گرنه چهارمین راه یعنی «صیلم» را انتخاب خواهم کرد.

معاویه پرسید: آن دیگر چیست؟

حضرت فرمود:

یعنی هم پیمان های خود را دعوت می کنم و [ همراه آنان[ با اقتدارِ تمام، حقّ خود را از متجاوز باز می ستانم.

معاویه تسلیم شد و زمین را باز گرداند.(86)

بیان حق نزد ظالم

روزی مردم [ در زمان امامت امام حسین علیه السلام ] به معاویه گفتند که: همه، دیده های خود را به سوی حسین علیه السلام افکنده اند و او را سزاوار خلافت می دانند، اجازه بده که او بالای منبر برود و سخنی بگوید تا همه بدانند که اهلیت خلافت ندارد. معاویه گفت: اگر او بر منبر برود، علم و فضل خود را ظاهر می کند و ما را رسوا می گرداند.

سرانجام با اصرار مردم، معاویه اجازه داد.

حضرت بالای منبر رفت و خطبه ای که مناسب علم و جلالت او بود خواند و در آخر فرمود:

ماییم حزب خدا که بر خلق غالبیم، و ماییم عترت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که از همه کس به او نزدیک تریم، و ماییم اهل بیت رسالت که از هر عیب و گناه مطهّریم، و ماییم یکی از دو ثقل که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ما را تالی و همراه کتاب خدا گردانید و تفسیر آن را به ما سپرده. شک نمی کنیم در تأویل آن و مطّلع ایم بر حقایق آن.

پس ما را اطاعت کنید که اطاعت ما بر شما واجب است و حق تعالی در قرآن، اطاعت ما را با اطاعت خود و اطاعت رسول خود مقرون گردانیده است.

بپرهیزید از فتنه هایی که شیطان برای شما برانگیخته است. به درستی که او دشمن شماست و دشمنی خود را بر شما ظاهر گردانیده است.

هنگامی که شما را در دنیا و آخرت به عذاب الهی بیندازد و شما را طعمه ی تیر و شمشیر و نیزه گرداند از شما بیزاری خواهد جست و در آن وقت، توبه و ندامت، شما را فایده نخواهد بخشید.

در این هنگام معاویه ترسید که مردم به آن حضرت بگروند، به همین خاطر گفت: بس است؛ حرف خود را رساندی، از منبر پایین بیا.(87)

دفاع از حقِّ ولایت

هنگامی که معاویه برای گرفتن بیعت برای یزید در مکه اقامت کرده بود کسی را فرستاد و امام حسین علیه السلام را فرا خواند. هنگامی که حضرت آمد و داخل شد، وی را نزدیک خود نشانده و گفت: ای اباعبداللّه ! بدان که از هیچ دیاری نگذشتم، مگر این که به مردم آن جا نماینده فرستاده و از آنان، برای یزید بیعت گرفتم و مدینه را عقب انداختم؛ زیرا گفتم آنان ریشه و فامیل و خویش او هستند که از آنان بر او بیمی ندارم؛ سپس به آن جا فرستادم؛ پس کسانی از بیعت او سر باز زدند که هیچ کس را سخت تر از آنان سراغ ندارم؛ اگر برای امّت محمّد صلی الله علیه و آله وسلم بهتر از فرزندم یزید سراغ داشتم، کسی را برای بیعت او بر نمی انگیختم.

امام حسین علیه السلام فرمود:

آهسته ای معاویه! این گونه سخن مگو، زیرا تو کسی را که پدر و مادر و خود او بهتر از یزید است، ترک کرده ای.

معاویه گفت: ای اباعبداللّه ! گویا خود را در نظر داری؟

حضرت فرمود:

اگر خود را قصد کرده باشم، چه خواهد شد؟

معاویه گفت: امّا مادر تو، بهتر از مادر یزید است و امّا پدر تو، سابقه در ایمان و فضیلت از آن اوست و نزدیکی او به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم را کسی ندارد، جز این که پدر یزید و پدر تو[ در جنگ صفین] داور گرفتند؛ پس خدا به سود پدر او و زیان پدر تو، داوری فرمود و اما تو و او، به خدا سوگند!او برای امّت محمد صلی الله علیه و آله وسلم بهتر از توست!!!

امام حسین علیه السلام فرمود:

چه کسی برای امّت محمّد بهتر است؟ یزید شراب خوار بی بند و بار؟!

معاویه گفت: آرام اباعبداللّه ! اگر نزد او صحبت از تو شود، او از تو، جز خوبی نخواهد گفت.(88)

حضرت فرمود:

اگر آن چه را من درباره ی او می دانم، او نیز از من سراغ دارد، در مقابل آن چه من می گویم او هم بگوید.

معاویه گفت: ای ره یافته! به سوی اهل خود برگرد و از خدا بترس و بپرهیز که شامیان، آن چه را من از تو شنیدم بشنوند؛ زیرا آنان دشمن تو و پدرت هستند؛ پس امام حسین علیه السلام به منزل برگشت.(89)

گُذشت در مقابل حق گوئی

بین امام حسین علیه السلام و ولید بن عُتبه - والی مدینه - در مورد زمینی نزاعی درگرفت. ولید می خواست زمینی را که متعلّق به حضرت بود به زور تصاحب کند. هر چه امام علیه السلام به او فرمود قبول نمی کرد و بر تصاحب خودش پافشاری می کرد. امام حسین علیه السلام عمّامه ی ولید را از سرش برداشت و دور گردنش پیچید.

مروان حکم که شاهد ماجرا بود [ برای تحریک ولید] گفت: به خدا سوگند! هیچ گاه ندیده ام کسی این چنین در برابر امیر و حاکمش جرأت به خرج دهد.

ولید به مروان گفت: به خدا سوگند! تو این سخن را برای دلسوزی و خیرخواهی من نگفتی، بلکه از این که نسبت به حسین علیه السلام بردباری ورزیدم بر من حسادت می ورزی، لذا [ علی رغم میل تو] من اعتراف می کنم که این زمین، مال حسین علیه السلام است.

امام حسین علیه السلام نیز در مقابل اعتراف ولید فرمود:

ای ولید! چون اقرار به حق کردی زمین از آن تو باشد.

سپس از جا برخاست و بیرون رفت.(90)

غیرت

گذشت از آب

روز عاشورا امام علیه السلام ، به فرماندهان چهار هزار نگهبان شریعه ی فرات حمله برد [ و آرایش سپاهیان دشمن را درهم شکست] و وارد نهر فرات شد. اسب حضرت[که سخت تشنه بود]، سر بر آب نهاد تا بنوشد، امام علیه السلام فرمود:

تو تشنه ای و من نیز تشنه، به خدا سوگند! تا تو ننوشی من از آن نچشم.

«ذوالجناح» هنگامی که سخن حضرت را شنید، سر برداشت؛ گویی که سخن امام علیه السلام را فهمیده بود.

حضرت فرمود:

بنوش! من نیز می نوشم.

و دست برد و مُشتی آب برگرفت که ناگاه شخصی فریاد زد: ای اباعبداللّه ! تو آب گوارا می نوشی، با این که به خیمه هایت یورش برده اند؟!

امام علیه السلام آب را ریخت [ و از فرات بیرون آمده]، بر ایشان تاخت تا آنان را دور کرد و هنگامی که به خیمه ها رسید دریافت که همگی سالم هستند. (91)

دعوت به آزادگی

امام حسین علیه السلام در آخرین لحظات روز عاشورا متوجّه شد که گروهی از دشمنان، به سوی خیمه های زنان هجوم می برند. حضرت فریاد زد:

ای پیروان آل ابوسفیان! اگر دین ندارید و از حساب روز قیامت نمی ترسید لااقل در دنیای خود آزادمرد باشید و اگر همان گونه که گمان می کنید عرب هستید، به حسَب و شرافت خود بازگردید؛ من با شما می جنگنم و شما نیز با من می جنگید. زن ها گناهی ندارند و تا زنده ام متجاوزان خود را از دستبرد به حرم من باز دارید. (92)

فصل دوّم:سیره ی آموزشی و تربیتی

امر به معروف مناسب

پیرمردی در حال وضو گرفتن بود؛ امّا آن را به طور صحیح نمی گرفت. امام حسن و امام حسین علیهماالسلام که در آن موقع در سنین کودکی بودند، به آن پیرمرد برخورد نموده و از وضوی نادرستِ او آگاه شدند، به همین خاطر درصدد برآمده تا وضوی صحیح را به آن پیرمرد یاد دهند.

موقعیت سنّی آن ها نسبت به آن مرد سالمند اجازه نمی داد که به طور صریح و مستقیم اشتباهات وضویش را بازگو کنند؛ زیرا ممکن بود از دست آن ها رنجیده خاطر شود و احساس حقارت کند و از روی لجاجت به همان روش نادرستِ وضو گرفتن ادامه دهد.

به همین خاطر، آن دو اندیشیدند تا به طور غیر مستقیم وی را آگاه کنند. پس به ظاهر با یکدیگر به بحث و گفتگو پرداخته و پیرمرد را متوجّه نمودند که هر یک از آن ها مدّعی است که وضویش از وضوی دیگری کامل تر است، و بالاخره توافق کردند که هر دو نفر در حضورِ پیرمرد، وضو بگیرند و او داوری نماید.

طبق توافق، عمل نموده و هر دو نفر، جلوی چشم پیرمرد وضوی صحیح و کاملی گرفتند. پیرمرد، تازه دریافت که وضوی صحیح از چه قرار است و به مقصود اصلی آن دو کودک پی برد و هر چه بیشتر تحت تأثیر برخورد انسانی و مؤدبّانه ی آن ها قرار گرفت.

آن گاه گفت: وضوی هر دو نفرِ شما صحیح و کامل است و منِ پیرمرد جاهل هستم که هنوز وضو گرفتن را درست بلد نیستم و اکنون از شما آموختم و محبّتِ شما به اُمّتِ جدّتان بود که من به وظیفه ی خود آشنا گردیدم و به همین خاطر از شما متشکرم. (93)

راه ترک گناه

روزی مردی به حضور امام حسین علیه السلام آمده و گفت: من مردی گنهکارم و نمی توانم از معصیت، خودداری کنم؛ مرا موعظه ای کن و شیوه ای یاد بده تا بتوانم در مقابل گناهان و وسوسه های شیطانی مقاومت کنم. حضرت به او فرمود:

پنج دستور را عمل کن، بعد از آن هر چه قدر دلت می خواهد به سوی گناه برو:

1- روزی خدا را نخور و هر قدر می خواهی گناه کن.

2- از تحت حکومت خداوند بیرون برو و هر قدر می خواهی گناه کن.

3- جایی را پیدا کن که خدا تو را نبیند و هر قدر می خواهی گناه کن.

4- عزرائیل را موقع جان دادن از خودت دور کن و هر قدر می خواهی گناه کن.

5- اگر خواستند تو را به آتش جهنّم ببرند نرو، آن گاه هر قدر می خواهی معصیت نما.(94)

شیعه ی واقعی

مردی به امام حسین علیه السلام گفت: من از شیعیان شما هستم. امام علیه السلام به او فرمود:

از خدا بترس و ادّعای چیزی نکن که خداوند به تو بگوید: دروغ می گویی و ادّعای دروغ می نمایی!

شیعیان ما کسانی هستند که قلب های آن ها از هر گونه حیله و نیرنگ و ترفند، پاک و سالم است. پس بگو: من از دوستان و علاقمندان به شما هستم. (95)

بخشش برای حفظ آبرو

«مروان بن حکم»، فرزدقِ شاعر(96) را از مدینه بیرون کرد. او نیز خدمت امام حسین علیه السلام آمد و آن حضرت، چهارصد دینار به وی بخشید. وقتی به امام علیه السلام در مقابل این بخشش اعتراض کردند و گفتند که فرزدق، شاعر فاسق و هتّاکی است فرمود:

بهترین مال آن است که به وسیله ی آن آبروی انسان محفوظ بماند.

سپس حضرت فرمود:

شخصی به نام «عباس بن مردیس» سخنان ناروایی به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نیز به «کعب بن زهیر» فرمود: زبانش را ببر (کنایه از این که چیزی به او بده تا دیگر حرف نامربوط نگوید.) (97)

ترغیب به انفاق

روزی مستمندی از مردم درخواست کمک می کرد. امام حسین علیه السلام به اطرافیانش فرمود:

آیا می دانید چه می گوید؟

گفتند: نه، ای فرزند رسول خدا.

حضرت فرمود:

می گوید: من فرستاده ی شما هستم. اگر چیزی به من بدهید آن را می گیرم و [ برایتان] به آن جا (قیامت) می برم وگرنه با دستانی تهی بر آن وارد خواهم شد. (98)

پرداخت مهریه

عدّه ای بر حسین بن علی علیهماالسلام ، وارد شدند و در خانه ی او، قالیچه و بالش و فرش های دیگر دیدند؛ عرض کردند: ای فرزند رسول خدا! در منزل شما، چیزهایی می بینیم که در منزل رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نبوده است!

حضرت فرمود:

ما با زنان خود، ازدواج می کنیم و مهریه ی آنان را می پردازیم؛ آنان نیز هر چه می خواهند با مهر خود می خرند؛ و ما در آن، نصیبی نداریم. (99)

(یعنی این چیزهایی که می بینید متعلّق به همسرم می باشد که با پول مهریه اش خریده و خانه را با آن آراسته است.)

دوستی حقیقی

یکی از برادران امام حسین علیه السلام به حضرت نامه نوشت و از دیر نامه نوشتن آن حضرت، گلایه کرد. امام علیه السلام به او نوشت:

برادر من! استوار کردن دوستی، به فراوانی دیدار و نامه نگاری پی درپی نیست، بلکه دوستی، در دل پا برجاست و در سختی ها بروز می کند.(100)

خضاب مشکی

امام باقر علیه السلام فرمود: «گروهی، بر امام حسین علیه السلام وارد شدند و دیدند که حضرت، با رنگ مشکی، محاسن خود را خضاب می کند؛ از او در این مورد پرسیدند؛ حضرت دست به محاسن خود کشید و فرمود:

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در یکی از غزوات، دستور داد تا [ مو سپیدان [با رنگ مشکی، خضاب کنند تا بدین وسیله، [روحیه ی دشمن را با جوان نشان دادن خود تضعیف کنند و] بر مشرکان نیرو یابند.(101)

خودداری از فروش وقف

امام حسین علیه السلام بدهکار شد. معاویه دو هزار دینار برای آن حضرت فرستاد تا چاه «ابی نیزر» را به او بفروشد، حضرت امتناع کرد و فرمود:

آن را پدرم، وقف کرده تا به سبب آن، خدا او را از حرارت آتش نگه دارد و من آن را به هیچ قیمتی نخواهم فروخت.(102)

لباس اهل آتش

«لیث» نقل می کند: خیاطی که برای امام حسین علیه السلام پیراهنی دوخته بود، برایم نقل نمود که: به حضرت عرض کردم: آیا [ بلندی] پیراهن را تا روی پا

بدوزم؟ فرمود: نه.

عرض کردم: آن را پایین تر از قوزک پا قرار دهم؟ فرمود:

آن چه پایین تر از قوزک پا باشد، در آتش است.(103)

( در آن زمان لباس حکام و افراد ستمگر، آن چنان بلند بود که بر روی زمین کشیده می شد و علاوه بر آن، لباس شهرت نیز محسوب می شد.)