سلحشوران طفّ
ترجمه ابصار العين فى انصار الحسين (عليه السلام)

شيخ محمد بن طاهر السماوى
مترجم: عباس جلالى

- ۱ -


سخن ناشر

مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا.(1)

نيم قرن پس از هجرت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در تاريخ، واقعه اى شگفت انگيز، غم افزا و در حقيقت در نوع خود بى سابقه، رخ داد. در اين واقعه مهم و اساسى كه بايد بر آن، جنگ تمام عيار ميان حق و باطل و نور و ظلمت نام نهاد، در يك سو، تاريك انديشان خفاش صفتى كه از نور بعثت مى گريختند و سعى در خاموش نمودن آن داشتند، قرار گرفته بودند و در سوى ديگر، حق جويانى كه چون ابوذر و سلمان، گرد پيامبر رحمت مى گشتند تا نور، مُهر و نشانه نبوت را بيابند، وجود داشتند.

در حادثه كربلا، نقش خواص و عوام و پديد آورندگان آن حادثه غم انگيز، قابل دقت و مطالعه است. مسئله اى به بزرگى قيام خونين كربلا، زمينه هايى دارد كه بايد مورد تاءمل قرار گيرد. مهم ترين عامل پيدايش اين حادثه تلخ، انحراف مسئله رهبرى از مسير صحيح آن بود تا جايى كه پس از چند سال، مجددا سنت هاى جاهلى در جامعه، مورد توجه اداره كنندگان قرار گرفت و ارزش هاى اسلامى - كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) براى آن ها زحمات فراوانى متحمل شد - در جامعه كم رنگ شد؛ غيرت دينى، افول نمود، شخصيت هايى چون اميرالمؤمنين (عليه السلام) خانه نشين شدند، حق در حصار بدعت ها گرفتار آمد، امر به معروف و نهى از منكر در جامعه متروك ماند و در يك كلام: قرآن و عترت، در انزوا قرار گرفت.

به هر حال، در حادثه كربلا، قدرت دو تفكر، دو گونه تربيت، دو نوع گرايش ‍ به جهان هستى نشان داده شد؛ در جبهه اى، افكار مادى، دنيايى، پست، تربيت هاى بدون اصول انسانى و مسووليت شناسى و با نگاه هاى تماميت خواه و خودمحور، جلوه مى نمود و در يك جبهه، امامت با حسين بن على عليهماالسلام، سرسلسله آزادمردان بود و خدامحوران در پى فرمان امام واجب الاطاعه خويش بودند.

راستى تاريخ را چه كسانى مى سازند؟ آيا اشخاصى چون معاويه، عمر سعد و عبيدالله زيادها مى توانند تاريخ ‌ساز باشند؟ به حق، چهره هايى چون اينان، ننگ تاريخند كه نامشان عرق شرم بر چهره هر انسان آزاده اى مى نشاند. افرادى اين چنين اهل تخريب و چنگ انداختن به چهره انسان، در گذر تاريخند. در صفحات متعلق به اين ديوصفتان، جز تاريكى و جهالت چيز ديگرى وجود ندارد. تاريخ به وجود آمده توسط اينان، جز سياهى چيزى ندارد. اگر در طول تاريخ، چهره هايى چون انبيا، اوليا و سالار شهيدان حسين بن على عليهماالسلام و ياران با وفايش نبودند، تاريخ چه سخن صوابى براى گفتن داشت؟ بى شك تاريخ آموزنده، انسان ساز و عبرت آميز از رادمردان و شيرزنانى مى سازند كه در مدرسه عشق به خدا، تربيت يافته اند.

اوج رويارويى دو جبهه حق و باطل، در عاشورا رقم خورد و جوهره مردان دو سپاه، دو تفكر، دو نگاه به هستى، رخ نمود؛ امام حسين (عليه السلام) با شأن و عظمت امامت، نور عصمت، طهارت، شجاعت، دليرى و غيرت دينى در سپاه اسلام در حلقه ياران از جان گذشته خويش كه مصداق مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا هستند، با آرامش تمام، خطبه حمد و ثنا خواند و ياران نيز از وفا و ايثار گفتند، از عشق به خدا و پيامبر خدا سخن راندند، از بذل نمودن جان در ركاب امام حق، داد سخن دادند؛ جوانان پرشور هاشمى و غير هاشمى، جهانيان را با فطرت پاك خويش مهمان سخنان عارفانه خود ساختند تا جوانان هر عصر و زمانى بخوانند، بدانند و راه حق را جوانمردانه و با عزت نفس بپيمايند. مردانى محاسن سفيد چون حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه نتيجه سال ها عبادت خالصانه خود را به همگان عرضه داشتند. سخنان تك تك ياران اباعبدالله الحسين، و رجزهاى ايشان كه به خوبى در اين اثر جمع آورى شده، قابل مطالعه و دقت فراوان است.

آرى، آنان ثابت كردند كه عابدان شب در مكتب علوى، فاطمى و حسينى، همان شيران روز در ركاب امام عشق اند؛ ديانت، خلوص، پيروى از امام حسين (عليه السلام)، پايمردى و شجاعت بى نظيرشان در كنار عبادت و عبوديت پروردگار، اين رادمردان هميشه تاريخ را از برجسته ترين شهداى جاى گرفته در بهشت قرار داده است.

اصحاب امام، شهداى فضيلتند و امام در حق ايشان چه زيبا فرمود كه: ((من اصحاب و يارانى بهتر از ياران خود و اهل بيت و خاندانى با وفاتر و وظيفه شناس تر از اهل بيت خويش، سراغ ندارم)).

سخن ناگفته درباره ياران امام (عليه السلام) بسيار است و اين واژگان هستند كه توان عنوان آن صفات برجسته و ممتاز را ندارند. در جبهه باطل نيز سخنانى رد و بدل شد؛ آن جا سخن از بى وفايى و روبَه صفتى بود. خويش ‍ را سرزنش كردن و همديگر را متهم كردن و مورد عتاب قرار دادن كه مگر تو نامه ننوشتى؟، مگر تو امضاكننده دعوت نامه نبودى؟ و بالاخره اين كه براى رسيدن به مطامع دنيوى چون گرگان گرسنه در كمين يكديگر مى نشستند (نظير شمر و عمر سعد لعنة الله عليهما).

به راستى عاشورا يعنى آينه تمام نماى ارزش ها، استقامت ها، ايثارها و شجاعت هاى بى نظير. و هر چه بر عمر بشر افزوده مى شود، پيام هاى عاشورا بيشتر جلوه مى كند. حقيقتا پيروز اين ميدان، كسانى بودند كه امروز و هر زمانى، نامشان با عظمت برده مى شود. فاتح ميدان كارزار كربلا، تفكر و تربيت توحيدى امام حسين (عليه السلام) و يارانش بود؛ آن چه براى استكبار جهانى و صهيونيزم بين الملل قابل تحمل نيست، همان روحيه شهادت طلبى و عشق به شهادت است كه سلسله جنبان آن، سالار شهيدان سيدالشهداء (عليه السلام) است.

كاش! بشريت امروز، پيام عاشورا را به گوش جان مى شنيد. كاش! پيروان تمام اديان و دينداران واقعى - كه امام حسين (عليه السلام) از حيثيت همه ايشان دفاع كرد - پيام كربلا را به جان مى خريدند. كاش! امروز حداقل رسانه هاى جهان اسلام، يكدل و يكصدا به مردم جهان مى گفتند تنها راه نجات از سرپنجه استكبار جهانى و رسيدن به آزادى و آزادگى، در پيام عاشورا و نهضت عزت بخش حسينى نهفته است. كاش! انديشمندان و فرزانگان به مسؤ وليت مهم خويش، همت بيشترى مى گماردند و توان و تلاش خويش را در اين راه، مصروف مى ساختند.

كاش! عده اى به جاى تكرار سخنان آن سوى مرزها كه نه سعادت آخرت را تاءمين مى كند و نه حوايج دنيا را، از كربلا، سعادت، عزت، سربلندى، استقلال، توحيد و خدامحورى سخن مى گفتند. آيا پرداخت اين همه هزينه و تحمل اين همه محروميت كه نتيجه افكار باطل بوده، براى بشريت كافى نيست؟ سخن از كربلا و عاشورا و ياران با وفاى امام حسين (عليه السلام) و تبليغ از فكر كربلايى در هر عصرى، بزرگترين خدمت به بشريت گرفتار آمده در دست ستمگران هر دوران و عصر و مصرى به شمار مى آيد.

بحمدالله در هر عصرى، عالمان و دانشوران وظيفه شناس، رسالت قلم را پاس داشته و در راه ترويج فرهنگ اسلامى و شناسايى بيشتر چهره پرفروغ امام حسين (عليه السلام) و يارانش، مطالبى عميق به نگارش در آورده اند از جمله عالم، اديب، انديشمند و شاعر نكته پرداز ((مرحوم شيخ محمد بن اهر بن حبيب بن حسين بن محسن بن تركى فضلى)) معروف به ((سماوى)) كه با نگاشتن ((ابصار العين فى انصار الحسين عليه السلام)) كارى بزرگ و ارزشمند از خود به يادگار نهاده است.

چيره دستى و اطلاعات فراوان مؤلف از تاريخ، در اين كتاب به خوبى نشان داده شده است. ذوق سليم نويسنده در جاى جاى كتاب به چشم مى خورد. تعبيراتش نشان از ژرفاى انديشه او دارد. به حق، او يكى از نثرنويسان برجسته تلقى مى شود.

بى ترديد، خوانندگان گرامى! با مطالعه اين كتاب، با ما هم عقيده خواهند شد كه نوشته اين عالم پركار و پژوهنده، در نوع خود اگر نگوييم بى نظير، در موضوع خود كم نظير است.

كتابى كه پيش رو داريد ترجمه كتاب ((ابصار العين فى انصار الحسين (عليه السلام))) مى باشد. اين كتاب، چندين بار پس از تاليف به زبان عربى، در نجف اشرف و ايران به چاپ رسيده است، لكن جناب حجة السلام و المسلمين حاج شيخ محمد جعفر طبسى در سال 1419 ه. ق. با زحمات فراوان و قابل تقدير، مبادرت به تحقيق اين كتاب نموده و منابع و مستندات تاريخى را در پاورقى كتاب با توضيحات لازم آورده است كه مجموعه كتاب و تحقيق ايشان توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامى به چاپ (چاپ اخير) رسيده است.

ترجمه حاضر با عنوان ((سلحشوران طف)) توسط جناب آقاى عباس ‍ جلالى، صورت گرفته است. مترجم محترم و پرتلاش، با توانمندى، اطلاعات و شناختى مناسب، اقدام به ترجمه ((ابصار)) تحقيق شده نموده است و حقيقتا با دقت فراوان توانسته است حلاوت و شيرينى بيان مؤ لف را در قالب زبان فارسى به خوانندگان هديه نمايد. ما بيش از اين پيرامون كتاب، تحقيق و ترجمه صورت گرفته، سخن نمى گوييم؛ زيرا مجموعه كتاب، بخش ها و فصل هاى مختلف آن در مقدمه مؤلف، محقق و مترجم محترم به نحو شايسته و لازم، معرفى شده است.

((انتشارات زائر؛ وابسته به آستان مقدسه حضرت فاطمه معصومه (سلام الله عليها))) در راستاى ترويج فرهنگ غنى اسلام و قرآن، در سالى كه به ابتكار مقام معظم رهبرى - دام ظله العالى - ((سال عزت و افتخار حسينى)) نام گرفته، با افتخار، اقدام به چاپ اين مجموعه نفيس و ارزشمند مى نمايد. اميد است جامعه اسلامى ما به ويژه نسل جوان و جامعه جهانى تشنه معرفت، با بهره گيرى از پيام حياتبخش عاشورا و الگوبردارى از آن، بتواند روزى به آرزوى ديرينه خود كه استقلال، آزادى، صلح و عدالت است، دست يابد.

در پايان، براى روح مؤلف گرانقدر اثر حاضر و همه مؤلفان و مروجان علوم الهى و اسلامى، علو درجات و براى محقق ارجمند و مترجم ساعى كتاب، توفيق بيشتر از درگاه الهى مسئلت داريم.

انتشارات زائر؛ آستانه مقدسه

مقدمه محقق

حمد و سپاس خدا را مى سزد و صلوات و درود بر بهترين آفريدگان و برجسته ترين مخلوقاتش حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان معصوم وى به ويژه حضرت بقية الله الاعظم، روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء كه حجت هاى خدا بر بندگانند.

ستايش گران و ثناگويان قادر نيستند در حق ياران امام حسين (عليه السلام) و در توصيف مقام و منزلت و جايگاه بلند آنان سخن گويند! فرد غير معصوم و ضعيف و ناتوان، چگونه قادر است در مدح و ستايش و توصيف، آنگونه كه آنان شايستگى دارند، حقشان را ادا نمايد؟! بنده به ضعف و ناتوانى خويش اقرار دارم و براى سخن گفتن از جايگاه بلند آنان، جز پناه جستن به نقل برخى روايات اهل بيت عصمت (عليهم السلام) در تعريف و توصيف مقام و منزلت آنان، راهى نمى يابم.

اين بزرگواران آن جا كه سخن از هميارى است، با وفاترين انسان ها، و از زمان پيدايش دنيا تا پايان آن، برجسته ترين ياران تلقى مى شوند، مدح و ستايش آنان توسط امام آن گاه كه برايشان خطابه ايراد كرد، اين حقيقت را پرتوافكن كرد:

اُثنى على الله احسن الثناء، احمده على السراء و الضراء، اللهم انّى اءَحمدُك على إن اكرمتنا بالنبوة و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئدة، و علمتنا القرآن، و فقّهتنا فى الدين، فاجلنا لك من الشاكرين.

اما بعد: فانى لا اءعلم اصحابا اوفى و لا خيرا من اصحابى، و لا اهل بيت اءَبرّ و لا اءَوصل من اهل بيتى، فجزاكم الله جميعا عنى خيرا....(2)

((خدا را به بهترين وجه و در شدايد و آرامش و رنج و رفاه سپاسگزارم. خدايا! تو را ستايش مى كنم كه بر خاندان ما با نبوت كرامت بخشيدى و قرآن را به ما آموختى و به احكام دين آشنايمان ساختى، ما را از سپاسگزاران قرار بده. اما بعد؛ من اصحاب و يرانى بهتر از ياران خود و اهل بيت و خاندانى باوفاتر و وظيفه شناس تر از اهل بيت خويش سراغ ندارم، خداوند از ناحيه من به همه شما پاداش خير عنايت فرمايد...)).

در عرصه شهادت نيز شهدايى از اولين و آخرين به پايه شهداى عاشورا نمى رسند!! و اين موضوع در وصف مقام و جايگاه آنان از اميرالمؤمنين (عليه السلام) وارد شده كه امام باقر (عليه السلام) به بيان آن پرداخت و فرمود:

خرجَ علىّ يسيرُ بالناس حتى اذا كان بكربلاء على ميلين او ميل، تقدمَ بينَ ايديهم حتى طاف بمكان يُقال له المِقدفان، فقال: قُتل فيها مائتا نبى و مائتا سبط كلهم شهداء و مناخُ رُكّاب و مَصارعُ عُشاق، شهداء لا يسبقهُم مَن كان قبلهم و لا يلحقُهم مِن بعدِهم.(3)

((على (عليه السلام) با ياران خود رهسپار منطقه جنگى بود، به دو يا يك ميلى كربلا كه رسيد، مقابل ياران خود قرار گرفت و بر گرد محلى به نام ((مقدفان)) گردش كرد و سپس فرمود: در اين مكان، دويست پيامبر و دويست پيامبرزاده كه همگى شهدى به شمار مى آمدند، به قتل رسيده اند، اين جا محل بر زمين افتادن سواران و مكان كشته شدن عاشقانى است كه به فيض شهادت نايل خواهند شد؛ كسى قبل از آنان بر آن ها پيشى نگرفته و پس از آنان نيز به پايه آن ها نخواهد رسيد)).

البته برخى از روايات، شهداى بدر را از حيث رتبه و مقام به شهداى كربلا ملحق ساخته اند، مانند طبرانى كه به سند متصل خود به شيبان بن مخرم عثمانى، روايت كرده گويد: هنگامى كه على (عليه السلام) وارد كربلا شد، من حضرت را همراهى مى كردم، او فرمود: يُقتَلُ فى هذا المَوضع شهداءُ ليس مثلُهم شهداء الا شهداء بدر؛(4)

در اين مكان، شهدايى به قتل مى رسند كه نظير و مانندى جز شهداى بدر ندارند)).

ولى ابن نما در ((مثير الاحزان)) از ميمون بن شيبان مخرم - كه وى نيز از هوادارن عثمان بود - آورده است كه گفت: در سفر، على (عليه السلام) را همراهى مى كرديم، حضرت به كربلا كه رسيد، بالاى تلى نشست و فرمود:

يُقتَل فى هذا الموضع شهداء الاشهداء.(5)

((در اين محل، برترين شهيدان به قتل مى رسند)).

براى حصول قطع و يقين در اين كه به طور كلى شهدايى نظير شهداى كربلا وجود ندارد، سخنى كه امام حسين (عليه السلام) در مدح و ستايش آنان عنوان كرده، كافى است، آن جا كه فرمود:

... لا اءعلم اصحابا اءوفى و لا خيرا من اصحابى....

((يارانى باوفاتر و برتر از يارانم سراغ ندارم...)).

فضيلت و برترى كه امام در سخنان خود براى آنان قايل شده، شامل برترى بر كسانى كه قبل و بعد از آنان وجود داشته اند نيز مى شود.

پيرامون جايگاه والاى شهداى كربلا در روايت آمده است كه: ام سلمه (سلام الله عليها) شبى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را در خواب ديد، پيامبر به وى خبر داد كه هم اكنون از كندن قبور حسين و يارانش فراغت يافته است.

شيخ طوسى اين روايت را به سند خود از غياث بن ابراهيم، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده فرمود:

اصبحت يوما ام سلمة تَبكى، فقيل لها: ممَّ بكاؤُكِ؟ قالت: لقد قُتل ابنى الحسين الليلة، و ذلك إننى ما راءيت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) منذُ مَضى الا الليلة، فراءيته شاحبا كئيبا، فقالت: قلتُ: ما لى اراكَ يا رسول الله شاحبا كئيبا!؟(6) قال: ما زِلتُ الليلة اءحفرُ القبور للحسين و اصحابه!.

((روزى امّسلمه گريان بود، سبب گريه اش را از او جويا شدند، در پاسخ گفت: امشب فرزندم حسين به شهادت رسيده است؛ زيرا از زمان رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) جز امشب او را در خواب نديده بودم، پيامبر را در خواب افسرده و غمگين يافتم و عرض كردم: چرا شما را افسرده و غمگين مى بينم!؟ فرمود: امشب پيوسته براى حسين و يارانش قبر حفر مى كردم)).

مجد و افتخار و سربلندى برايشان همين بس كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) قبور آن ها را با دستان مبارك خود حفر مى كند.

در خصوص جايگاه والا و مقام برجسته و رتبه منحصر به فرد آنان، نام آن ها و پدرانشان در اخبار مربوط به حوادث و امور غيبى، وارد شده است.

در روايت آمده است: هنگامى كه ابن عباس به دليل دست برداشتن از يارى حسين (عليه السلام)، به شدت مورد نكوهش قرار گرفت، گفت: ((ياران حسين را بى كم و كاست قبل از شهادتشان با نام مى شناختيم)).(7)

از محمد حنفيه روايت شده گفت: ((نام ياران امام حسين (عليه السلام) و نام پدرانشان نزد ما ثبت شده بود)).(8)

سيد محمد بن ابوطالب موسوى؛ تاريخ ‌نگار، چه زيبا آنان را توصيف كرده و مى گويد: (([ياران امام حسين (عليه السلام)] مردانى بودند كه به عهد و پيمان خويش نيك وفا كردند، از نيتى خالص و چشمه معنويتى زلال برخوردار بودند، ايمان خود را با ستم و بيداد نيالوده و انفاق خويش را با شك و ترديد نياميختند، در اطاعت و فرمانبردارى، بذل جان كردند و آن گاه كه به يارى حسين برخاستند از خودگذشتگى و ايثار نشان دادند. خداى سبحان نام آنان را در ديوان خواص خويش ثبت فرمود و با مجد و عظمت خود، آنان را عزت و سربلندى بخشيد و آنها را در رتبه بزرگان خود ملحق گرداند و به جايگاه رهبرانشان ارتقا داد، در راه اطاعت از پروردگار خود و مبارزه با دشمنان، از جان خود مايه گذاشتند و در مسير ستيز با دشمن شقاوتمند، رنج و دشوارى هاى فراوانى نصيبشان گرديد، با اطاعت از دستورات خدا، اراده آهنين شان تقويت شد، در راه او مبارزه مى كردند و از نكوهش ‍ سرزنش كنندگان بيم نداشتند، خداوند آنان را پس از رتبه پيامبران و فرستادگان الهى، برجسته ترين بهشتيان و برترين شهداى اولين و آخرين قرار داد...)).(9)

منابع تاريخى در بيان تعداد ياران حضرت، متفاوت سخن گفته اند. ولى تاريخ در بالاترين عدد، يارانى را كه در كربلا در كنار امام حسين عليه السلام حضور داشته اند، اندكى بيش از يك صد تن دانسته است و در تعداد شهدا نيز اختلاف دارند - ولى آن گونه از شيخ مفيد نقل شده - بنابر مشهور، وى تعداد اين شهدا را 72 تن دانسته است.(10)

چنان كه مرحوم شيخ محمد سماوى در اين كتاب به اثبات رسانده، بين اين شهدا، پنج تن از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از غير بنى هاشم و افزون بر اين جمع پنج نفره، 24 تن از ياران اميرالمؤمنين (عليه السلام) در كربلا حضور داشته اند.

صاحب كتاب ((الحسين سماته و سيرته)) مى گويد:... ياران امام حسين - با وجود تعداد اندك خود - برجسته ترين الگو و نمونه وفادارى و از خودگذشتگى را ارائه دادند و در شجاعت و دلاورمردى و بى پروايى، به مراتب برتر از سپاه كوفه بودند.

امام حسين (عليه السلام) در سخنان خود و خطابه هايى كه در روز ((عاشورا)) ايراد فرمود، عزم و اراده آنها را مورد تمجيد قرار داد... و آنان نيز چنين تصميمى را با بصيرتى نافذ و با آگاهى و علم اليقين به سرنوشت خويش، اتخاذ كردند، ايثار و از جان گذشتگى آن ها در راه سرور و سالارشان امام حسين (عليه السلام) عين اليقين تاريخ و سرمشق نسل هاى بعدى قرار گرفت.(11)

سماوى كيست؟

وى، ((شيخ محمد بن طاهر بن حبيب بن حسين بن محسن بن تركى فضلى))، معروف به ((سماوى)) دانشمند جليل القدر و شاعرى معروف و اديبى سرشناس بود، در 27 ذيحجه سال 1292 ه.ق.(12) در سماوه ديده به جهان گشود و در آن سامان زير نظر والد ماجد خويش، نشو و نما كرد. در ده سالگى پدرش را از دست داد و جهت كسب علم و دانش به نجف مهاجرت كرد و نزديك يك ماه در آن جا اقامت گزيد و سپس بيمار شد و پس از بهبودى، به سماوه بازگشت، مبانى علوم را از محضر اساتيد خود كه معروف ترين آنان شيخ شكر بن احمد بن بغدادى و شيخ عبدالدين معتوق قطيفى بودند، استفاده كرد و رياضيات را از شيخ آقا رضاى اصفهانى آموخت و اصول فقه را از حضور شيخ على بن شيخ باقر صاحب جواهر و شيخ آقا رضا همدانى و سيد محمد هندى و شيخ محمدطه نجف و شيخ حسن مامقانى و شيخ فتح الله معروف به شيخ الشريعه اصفهانى و ديگر بزرگان بهره برد.

شيخ على بن شيخ باقر صاحب جواهر و سيد محمد هندى و سيد حسن صدر، از جمله دانشمندانى بودند كه وى موفق به اخذ اجازه اجتهاد از آنان شد او تا سال 1322 ه.ق. در نجف ماند و بعد از آن به وطن خويش بازگشت و تا سال 1330 ه.ق. در آن جا ماندگار شد، آن گاه از بغداد فرا خوانده شد و مدت پنج سال به عنوان يكى از اعضاى مجلس خاص ولايت تعيين گرديد. در همان سال ها جنگ جهانى اول رخ داد و در دوران اشغال نيروهاى انگليسى، رهسپار نجف گرديد و تا زمانى كه به منصف قضاوت برگزيده شد در آن جا اقامت گزيد و طى دوران اشغال نيروهاى انگليسى و دو سال از حكومت ملى، در آن جا ماند و آن گاه به كربلا انتقال يافت و چندين سال در آن جا اقامت كرد، سپس به بغداد منتقل شد و ده سال به عنوان حاكم شرع در آن سامان خدمت كرد و سرانجام به درخواست خود، به نجف انتقال يافت و يك سال در آن جا اقامت نمود و در اثر سوء تفاهمى كه بين او و جناب سيد محمد صدر به وجود آمد، از سِمَت خويش استعفا داد.

سماوى، شخصيتى علمى و اديبى بى مانند بود كه جامع بسيارى از اصول فضايل تلقى مى شد و در اين راستا به برجسته ترين اهداف دست يافته بود.(13)

شيخ جعفر نقدى درباره وى مى گويد: ((او فردى انديشمند بود، درخت فنون وى در بستان فضايل سر برافراشته بود و جويبارهاى چشمه فضايلش ‍ در كمالات وى جارى بود)).(14)

عبدالكريم دجيلى در روزنامه اليقظه گفته است: ((سماوى با شيوه سخن گفتن و نحوه گفتگو و كيفيت لباس پوشيدن و توازن و خردورزى اش، تجسم برجسته ترين نمونه يك انديشمند تربيت يافته مدرسه قديمى به شمار مى آمد. هرگاه در مجلسى حضور مى يافت با تيزبينى خاص خود و نكته پردازى و قدرت حافظه و پندارى دامنه دار، دلهاى حاضران را تسخير مى كرد. او قادر بود شنونده را از وادى شعر با مضامين بلند به بخشى از تاريخ و آداب و رسوم و سپس به احاديث و تفاسير كم نظير، منتقل نمايد و در كنار آن، حديث خود را در كمال اتقان با عباراتى دقيق، مستند مى ساخت و مى توانست فرد را به كتابى كه حاوى آن حديث كم نظير و يا آن نكته بود، رهنمون شود و به روزنامه هايى كه در آن درج شده و به سال انتشار آن در صورتى كه چاپ شده بود و به نوبت چاپ آن اگر متعدد بود و حتى تحريف و تغييرات چاپ ها، راهنمايى كند.

اگر سخنانش را مى شنيدى، گويى به سخنان انديشمندى از دوران اموى و عباسى گوش فرا مى دهى. او دوران علم الهدى را در كتاب مجالسش و قالى را در امالى وى و مُبرّد را در كامل خود و جاحظ را در بيان و تبيين اش، برايت تداعى مى كرد. تبسمى كه از آن، ژرفاى انديشه و شكوه و جلال دانش و تلاش ساليان طولانى وى را مى خواندى، از لبانش برداشته نمى شد و در كنار آن ها، دستى بر تناول خرماى برنوطى مشغول داشت.

او در چهارم محرم سال 1370 ه.ق. در نجف، بدرود حيات گفت و در همان جا به خاك سپرده شد. برخى تاريخ ‌نگاران، تاريخ وفات او را ضمن تاريخ وفات شيخ جعفر نقدى - كه چند روز پس از او از دنيا رفت - ذكر كرده اند)).(15)

به نقل كحاله: ((محمد بن طاهر سماوى، فردى اديب، شاعر و نثرپرداز بود، در سماوه پا به عرصه وجود نهاد و بالنده شد و سپس به بغداد اعزام شد و به عنوان يكى از اعضاى مجلس ولايت انتخاب گرديد و پس از آن به نجف بازگشت و در آن سامان، منصب قاضى شرع را پذيرا و به عضويت مجمع علمى عراق، برگزيده شد.

از آثارى وى مى توان ((الطليعة فى شعراء الشيعة))، ((ابصار العين فى انصار الحسين))، ((ظرفة الاحلام فيما نظم فى المنام))، ((الكواكب السماويه فى شرح القصيدة الفرزقية)) و ((شجرة الرياض فى مدح النبى الفياض)) را نام برد.(16)

ميان پيامبر و پاره هاى تنش (فرزندان او) هيچگاه جدايى حاصل نخواهد شد و در بهشت برين در كنار اويند؛ زيرا آنان وسيله سرور و شادى و روشنى چشم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بوده و وعده او نيز توسط آنان تحقق خواهد پذيرفت. هر يك از شما حاضر است در راه ما از خون خويش ‍ بگذرد و جان خود را براى ديدار پروردگار خود مهيا سازد با ما همراه شود كه به يارى خدا بامداد فردا حركت خواهم نمود)).