اءعجوبه اهل البيت
شرحى جامع از زندگى امام جواد عليه السلام

سيد ابوالفضل طباطبايى اشكذرى ، مهدى اسماعيلى

- ۱۲ -


تقصير در عمره ى مفرده
روايت شده است كه امام جواد عليه السلام براى خارج شدن از احرام عمره تصميم گرفت كه تقصير كند، شخصى كه كار او حجامت و مشابه آن بود نزد امام آمد تا براى امام عليه السلام تقصير كند، چون خواست تقصير را از موهاى دو طرف سر مبارك وى انجام دهد، امام فرمود: از جلوى سر آغاز كن ؛ او نيز چنين كرد(245).
وداع با خانه ى خدا
على بن مهزيار مى گويد: در سال 215 هجرى امام جواد عليه السلام را ديدم كه به زيارت خانه ى خدا آمده بود، در سپيده دم يكى از روزها كه تازه خورشيد از افق سر بر آورده بود، مشغول طواف در خانه ى خدا شد و در هر دورى ركن يمانى و حجرالاسود را استلام مى كرد و دستها را بر آن مى سائيد و سپس به صورتش مى كشيد، پس از پايان يافتن طواف به طرف مقام ابراهيم عليه السلام رفت و دو ركعت نماز در آنجا بجاى آورد، آنگاه به سوى ملتزم رفت ، پيراهن عربى را بالا زد و قسمت قفسه ى سينه و شكم را به بيت چسباند و مشغول راز و نياز و دعا شد، كه مدتى به طول انجاميد.
بار ديگر در سال 217 هجرى آن حضرت را ديدم ، كه شبانه مشغول طواف وداع بود، در هر شوطى ركن يمانى و حجرالاسود را لمس مى كرد، در شوط هفتم نزديك ركن يمانى لباسهايش را كنار زد و بدن را به كعبه چسباند، سپس حجرالاسود را مسح نمود و آن را بوسيد و به طرف مقام ابراهيم رفت و دو ركعت نماز، در پشت مقام به جاى آورد، و وقوف وى در ملتزم به اندازه ى هفت يا هشت دور طواف طول كشيد(246).
فصل سوم : رفتارهاى خانوادگى
سفر به خراسان براى زيارت پدر
مرحوم سيّد محسن امين از كتاب تاريخ بيهق روايت مى كند: در زمانى كه امام رضا عليه السلام در خراسان ساكن بود، امام جواد براى زيارت پدر از مسير طبس ، مسينان به بيهق كه از نواحى نيشابور است سفر كرده و از آن جا به قريه ى شِشْتَمَد كه از نواحى سبزوار مى باشد رفت ، و سپس به زيارت پدر بزرگوارش نائل شد، او مى نويسد: اين مسافرت در سال 202 هجرى قمرى يعنى يك سال پيش از شهادت امام رضا عليه السلام رخ داد.
قابل توجه خواننده ى محترم كه بنابر صحّت اين روايت تاريخى ، امام جواد عليه السلام از آن جا به مدينه بازگشته و سپس به دستور مامون به بغداد سفر نموده است (247).
گريه به ياد پدر
يكى از افرادى كه محضر امام رضا و امام جواد عليهما السلام را درك نمود و از ياران نزديك هر دوى آنان بوده ، ابراهيم فرزند ابى محمود است .
او مى گويد: دست نوشته هايى از امام رضا عليه السلام پيش من مانده بود، پس از گذشت مدتى از شهادت آن حضرت ، روزى آن ها را بر داشته و به خدمت فرزند بزرگوارش ، جواد الائمه عليه السلام رفته و تسليم وى نمودم ؛ امام عليه السلام يكايك دست نوشته ها را خواند، در ميان نامه ها، نامه اى بزرگتر با نوشته ى بيشترى وجود داشت ، امام عليه السلام پس از خواندن ، آن را روى چشمانش گذاشت و در حالى كه بُغض گلويش را گرفته و اشك از ديدگانش جارى بود، فرمود: به خدا سوگند! خط و نوشته ى پدرم همين است .
گفتم : مولاى من ، فدايت گردم ! پدر بزرگوارت بارها در حق من دعا كرده و مى فرمود: اءسْكَنَكَ اللّهُ الْجَنَّةَ، اءدْخَلَكَ اللّهُ الْجَنَّةَ ((خدا تو را سكن بهشت سازد، خدا تو را وارد بهشت سازد))، آيا شما ضمانت مى كنى خداوند مرا به بهشت وارد نمايد؟
فرمود: آرى ؛ و در اين لحظه ابراهيم از شدت عشق و علاقه ، براى تشكر و قدردانى ، به پاى حضرت افتاد و قدم هاى مبارك وى را بوسه داد، تا لبهاى خويش را در مقابل آتش جهنّم بيمه نمايد(248).
توصيه ى به گريه براى پدر
ابو طالب قمى مى گويد: براى امام جواد عليه السلام نامه اى نوشتم و مسايلى را پرسيدم ، امام پاسخ نامه مرا چنين نوشت : براى من و پدرم ديگرى نوشته و چند بيت شعر كه در رساى پدر بزرگوارش امام رضا عليه السلام سروده بودم ، همراه نامه براى آن حضرت فرستادم ، و از او اجازه خواستم تا درباره وى نيز اشعارى به سُرايم .
چونان كه نامه به دست امام رسيد، قسمتى از نامه مزبور روى آن نوشته شده بود را جدا كرد و نزد خويش نگاه داشت ، و پاسخ نامه را در بالاى مقدار باقيمانده از كاغذ، چنين نوشت : آفرين ! خداوند پاداش خير به تو عطا كند(249).
پرداخت بدهى و دَين پدر
مطرفى مى گويد: مبلغ چهار هزار درهم پول و دارايى من در اختيار امام رضا عليه السلام بود كه ناگهان خبر شهادت وى به گوشم رسيد، با خود گفتم : پول و دارايى ام از دستم رفت !
فرداى آن روز فرزندش جواد الائمه عليه السلام جانشين پدر شد و مسند امامت و زعامت شيعه را به عهده گرفت ، تا در پى حل مشكلات مردم برآيد، همچنانكه در فكر و انديشه امامت امام جواد عليه السلام و مبلغ از دست رفته ى خود بودم ، نماينده اى از سوى امام عليه السلام به نزد من آمد و گفت : امام تو را احضار كرده است ، فردا به خدمت ايشان برو.
روز بعد فرا رسيد و من به خدمت امام عليه السلام رسيدم ، چونانكه نگاهش به من افتاد فرمود: پدرم امام رضا عليه السلام از دنيا رفت ، و چهار هزار درهم به تو بدهكار بود، گفتم : آرى ، همينطور است .
امام با دستان مبارك خويش ، سجاده اى كه بر آن نشسته بود را بلند كرد؛ نگاه من به دينارهاى زرين كه زير سجاده انباشته بود و چشم انسان را خيره مى كرد، افتاد؛ امام عليه السلام همه ى آنها را برداشته و به من داد تا بدهى پدر بزرگوارش را ادا نموده باشد؛ من نيز آنها را برداشتم و در حالى كه از آنچه درباره ى پدر بزرگوارش پنداشته بودم ، احساس شرمندگى مى كردم ، از محضر امام عليه السلام خارج شدم (250).
لطف و مهربانى به فرزند
خليفه ى عباسى امام جواد عليه السلام را از مدينه يعنى زادگاه و وطن ماءلوفش به بغداد احضار كرد، هنگام حركت ، فرزندش امام هادى عليه السلام را در دامن خويش نشاند و پس از معرفى امامت وى ، فرمود: فرزندم چه هديه اى دوست دارى از مسافرت برايت بياورم ؟
گفت : دوست دارم شمشيرى كه همچون شعله آتش افروخته باشد برايم بياورى .
سپس به فرزند ديگرش موسى فرمود: تو چه هديه اى دوست دارى ؟
گفت : اسب تربيت شده سوارى . امام جواد عليه السلام پس از شنيدن سخن شيرين دو فرزندش ، فرمود: هادى روحيه و اخلاقيات پدر را به ارث برده است ، و موسى روحيه و اخلاق مادر را.(251)
نوشتن حزر و تعويذ براى فرزند
سيدبن طاووس با سندى طولانى از عبدالعظيم بن عبدالله حسنى روايت مى كند كه امام جواد عليه السلام دعاى مخصوصى را براى فرزند خردسالش كه در گهواره بود نوشت و او را بدين وسيله از شر و بدى دور نگاه مى داشت .
متن حزر:
بسم الله الرحمن الرحيم لا حول و لا قوة إ لا بالله العلي العظيم
اللهم رب الملائكة و الروح و النبيين و المرسلين و قاهر من في السماوات و الا رضين و خالق كل شي ء و مالكه كف عنا بأ س أ عدائنا و من أ راد بنا سوءا من الجن و الا نس و أ عم أ بصارهم و قلوبهم و اجعل بيننا و بينهم حجابا و حرسا و مدفعا إ نك ربنا لا حول و لا قوة لنا إ لا بالله عليه توكلنا و إ ليه أ نبنا و إ ليه المصير
((ربنا لا تجعلنا فتنة للذين كفروا و اغفر لنا ربنا إ نك أ نت العزيز الحكيم (252))) ربنا عافنا من كل سوء و من شر كل دابة أ نت آخذ بناصيتها و من شر ما يسكن في الليل و النهار و من شر كل سوء و من شر كل ذي شر رب العالمين و إ له المرسلين صل على محمد و آله أ جمعين و أ وليائك و خص محمدا و آله أ جمعين بأ تم ذلك و لا حول و لا قوة إ لا بالله العلي العظيم بسم الله و بالله أ ومن بالله و بالله أ عوذ و بالله أ عتصم و بالله أ ستجير و بعزة الله و منعته أ متنع من شياطين الا نس و الجن و من رجلهم و خيلهم و ركضهم و عطفهم و رجعتهم و كيدهم و شرهم و شر ما يأ تون به تحت الليل و تحت النهار من البعد و القرب و من شر الغائب و الحاضر و الشاهد و الزائر أ حياء و أ مواتا أ عمى و بصيرا و من شر العامة و الخاصة و من شر نفس و وسوستها و من شر الدناهش و الحس و اللمس و اللبس و من عين الجن و الا نس و بالاسم الذي اهتز به عرش بلقيس
و أ عيذ ديني و نفسي و جميع ما تحوطه عنايتي من شر كل صورة و خيال أ و بياض أ و سواد أ و تمثال أ و معاهد أ و غير معاهد ممن يسكن الهواء و السحاب و الظلمات و النور و الظل و الحرور و البر و البحور و السهل و الوعور و الخراب و العمران و الا كام و الا جام و الغياض و الكنائس و النواويس و الفلوات و الجبانات و من شر الصادرين و الواردين ممن يبدو بالليل و ينتشر بالنهار و بالعشي و الا بكار و الغدو و الا صال و المريبين و الا سامرة و الا فاثرة [ترة ] و الفراعنة و الا بالسة و من جنودهم و أ زواجهم و عشائرهم و قبائلهم و من همزهم و لمزهم و نفثهم و وقاعهم و أ خذهم و سحرهم و ضربهم و عبثهم و لمحهم و احتيالهم و اختلافهم و من شر كل ذي شر من السحرة و الغيلان و أ م الصبيان و ما ولدوا و ما وردوا و من شر كل ذي شر داخل و خارج و عارض و متعرض و ساكن و متحرك و ضربان عرق و صداع و شقيقة و أ م ملدم و الحمى و المثلثة و الربع و الغب و النافضة و الصالبة و الداخلة و الخارجة و من شر كل دابة أ نت آخذ بناصيتها إ نك على صراط مستقيم و صلى الله على نبيه محمد و آله الطاهرين (253)

فصل چهارم : رفتارهاى اجتماعى امام عليه السلام
سلام كردن به مردم
امامان معصوم عليهم السلام به عنوان الگوهاى رفتارى جامعه ، هميشه در مسايل اخلاقى اجتماعى ، پيشگام و پيشرو بوده اند، امام جواد عليه السلام نيز در برخوردهاى خود با مردم ، پيشگام اصول اخلاقى اجتماعى بوده و پيش از ديگران ، سلام مى كرد، ابن شهر آشوب روايت مى كند كه گروهى پس از ملاقات با امام رضا عليه السلام ، تصميم گرفتند به ديدار فرزندش ‍ امام جواد عليه السلام بروند، چون بر او وارد شدند، امام عليه السلام بى درنگ پيش از همه ، به آنان سلام كرد(254).
هدايا و عطايا
از روشهاى پسنديده و ارزشمند امامان معصوم عليهم السلام دستگيرى و كمك به مستمندان و افراد محتاج جامعه بوده است ، و دوران حيات و زندگى سراسر افتخارآميز اين بزرگان ، شاهدى زنده بر اين مدعا مى باشد.
مرحوم اربلى در كتاب خودش نقل مى كند: شخصى خدمت امام جواد عليه السلام رسيد و از وى تقاضاى كمك نمود و عرض كرد: مولاى من ! آنچه متناسب با شخصيت خود شما است ، به من عطا كن .
امام عليه السلام فرمود: من نمى توانم حاجت تو را آن گونه كه تو گفتى برآورم ، عرض كرد: پس به اندازه ى قدر و ارزش خودم به من عنايتى كن .
امام عليه السلام فرمود: اكنون مى توانم حاجتت را پاسخ گفته و به تو كمك نمايم ، و سپس دستور داد صد دينار به او بدهند(255).
هداياى امام عليه السلام به صورت و گونه هاى مختلفى ، به تناسب موارد تقاضا، در منابع تاريخى ديده ميشود، گاهى به فرد متقاضى لباس هديه مى كند، چنان چه على بن مهزيار مى گويد: امام جواد عليه السلام لباسى از جنس خز به من هديه كرده ، و فرمود: اين لباسى است كه مى پوشيدم و با آن نماز مى خواندم (256). برخى افراد از روى محبت و علاقه به امام عليه السلام ، مى خواستند يكى از لباس هاى آن حضرت عليه السلام را به جهت تبرك ، در اختيار داشته باشند، حسن بن على وشاء از جمله ى آن افراد است ، ولى هيبت امام عليه السلام ، مانع مى شد كه تقاضايش را مطرح كند، او مى گويد: همچنانكه آرزوى خويش را در سر مى پروراندم ، امام عليه السلام يكى از پيراهن هاى خود را برايم فرستاد(257).
گاهى امام عليه السلام به موقع مرگ برخى از دوستان و ياران نزديكش ، براى آنان كفن ، حنوط و لوازم تجهيز ميت مى فرستاد، و كسى را مامور مى كرد تا بر جنازه ى وى نماز به خواند(258).
دفاع از بيت المال و اموال عمومى
سرپرست اموال موقوفه ى شهر قم شخصى به نام صالح بن محمد بن سهل همدانى بود، او مبلغى از اموال را شخصاً مصرف كرده و بر اساس شرائط وقف عمل نكرده بود، مى گويد: خدمت امام جواد عليه السلام رسيده و عرض كردم مبلغ ده هزار درهم يا دينار از اموال موقوفه در امور شخصى خويش به مصرف رسانده ام ، تقاضاى من اين است كه اين مبلغ را به من ببخشيد تا مديون نباشم ؛ امام عليه السلام در كمال بزرگوارى و متانت نفس ‍ اجازه دادند، اجازه ى مرخصى گرفت و بازگشت ، امام جواد عليه السلام پس از رفتن او فرمود: ثروتى كه متعلق به يتيمان ، تهى دستان ، بى چارگان و در راه ماندگان است را غارت مى كند، و به هر صورتى كه دلخواهشان باشد مصرف مى نمايند و سپس تقاضاى بخشش نيز دارند، به خداى سوگند! كسانى كه بيت المال را غارت و حقوق اهل بيت را ضايع مى نمايند، در قيامت به سختى مورد باز خواست قرار خواهند گرفت (259).
عيادت مريض و دعا در حق يونس بن عبدالرحمان
يكى از سنتهاى پسنديده و مورد توجه دين اسلام و پيشوايان دينى عيادت مريض است ، انسانى كه رنج و درد جسمى ، بستر نشينش كرده و روح و روانش ، از پس آن سخت آزرده و رنجور شده است ، چشم انتظار حضور دوستان و آشنايانى است كه در طول زندگى با آنان مونس و همدم بوده است .
امام جواد عليه السلام با شنيدن خبر بيمارى يكى از دوستان خويش به عيادتش مى رود، و با حضور بر بالين بيمار و احوالپرسى از او، اميد به زندگى را در وى تقويت مى كند.
احمد بن ابى خلف مى گويد: ديدار امام جواد عليه السلام ، نشاط و قوتى را به جسم و جانم ريخت كه درد را فراموش كردم و همه ى حواس من متوجه حضرتش شد، كنار بسترم نشست و كتابى از يونس بن عبدالرحمان با موضوع اعمال روز و شب و مستحبات وارده ، بالاى سرم بود، امام عليه السلام آن را برداشت و صفحاتى از آن را خواند و تا آخر كتاب ورق زد و به همه ى صفحات آن نگاهى انداخت ، و سپس فرمود: خدا يونس را رحمت كند، خدا يونس را رحمت كند، خدايونس را رحمت كند(260).
بنده ى آزاد شده امام جواد عليه السلام
عبدالجبار نهاوندى در يكى از جنگ ها اسير دشمن مى شود و پس از مدتى از دست آنان فرار كرده و به وطن خويش باز مى گردد.
مى گويد: در سال 207 هجرى قمرى تصميم گرفتم به محضر امام جواد عليه السلام بروم و داستان اسارت و فرار خودم را براى آن حضرت تعريف كرده و كسب تكليف نمايم .
در پى اين تصميم ، حركت كرده و به خدمت امام عليه السلام رسيده و عرض كردم : فدايت شوم ! از پدران بزرگوارت روايت شده است كه هر آنچه در جنگ با اهل ضلالت و گمراهى به دست آيد، ملك عليه السلام امام است و كسى حق تصرف ندارد؟
فرمود: آرى ! چنين است . گفتم فدايت شوم ! در يكى از جنگها اسير شدم و در اين مدت سختى ها و رنج هاى بسيارى را تحمل كردم و با زحمت فراوان حيله هاى گوناگون توانستم از دست آنان فرار كنم ، و حالا كه نظر شما اين گونه است ، پس من به عنوان عبد و غلام در اختيار شما هستم .
امام عليه السلام فرمود: قبول كردم .
ايام حج فرا رسيد و خواستم به شهر مكه سفر كنم ، به امام گفتم : قصد زيارت خانه ى خدا را دارم ، و اموالى نيز با كسب و كار و با كمك برادرانم جمع كرده و ازدواج هم كرده ام ، اكنون به عنوان عبد و غلام وظيفه ى من چيست ؟
امام عليه السلام فرمود: پس از موسم حج به شهر خود باز گرد، و همه ى كارهايت از قبيل : حج ، ازدواج ، كسب و تلاش را بر تو حلال كردم و تو نيز آزادى .
در سال 213 هجرى قمرى براى بار دوم خدمت امام جواد عليه السلام رسيده و عرض حال كردم ، دوباره فرمود: تو در راه خدا آزادى ، گفتم مولاى من ! دوست دارم بنويسيد تا سندى براى آزادى من باشد، امام عليه السلام فرمود: فردا مى نويسم و مى فرستم .
فرداى آن روز نامه ى مخصوص از جانب وى همراه نامه هاى ديگرى به دستم رسيد كه در آن نوشته بود: نامه اى از جانب محمد بن على هاشمى علوى ، براى عبدالجبار بن مبارك ؛ تو را براى رضاى خدا آزاد كردم ، مالكى براى تو غير از خداى يگانه نيست ، و كسى حق سلطه ى بر تو را ندارد، تو آزاد شده ى من و امام بعد از من هستى .
امام عليه السلام نامه را با مهر خويش ممهور نموده و تاريخ محرم الحرام سال 213 را مرقوم فرمود(261).
فصل پنجم : رفتارهاى مردم با امام عليه السلام
امام جواد عليه السلام در ميان مردم از جايگاه ويژه و محبوبيت والايى برخوردار بود؛ از اين رو مردم تلاش مى كردند كه به گونه هاى مختلف ، خود را به وى نزديك كنند و از بركات وجودى او بهره مند شوند، امام عليه السلام نيز كه با علاقه ى شديد آنان مواجه مى شد، از احساسات آنان استقبال نموده و تا آن جا كه با موازين شرع منافاتى نداشت ، با آنان همراهى مى كرد.
راوى مى گويد: من در كنار على بن جعفر عموى امام جواد عليه السلام نشسته بودم كه ناگهان امام نيز وارد شد، على بن جعفر به محض ورود آن حضرت بدون عبا و روپوش از جاى برخاست و دستان مبارك امام را بوسيد و او را با كمال احترام در جاى خود نشاند(262).
در روايتى ديگر نيز آمده است كه على بن جعفر عموى بزرگوار امام جواد عليه السلام در مجلسى كه آن حضرت حضور داشت ، پيش از آنكه امام برخيزد، او برخاست و كفش هاى او را برايش آماده ساخت ، تابپوشد(263).
على بن محمد بن قاسم كه شغلش كفاشى بود مى گويد: مدينه را به قصد عراق ترك گفتم ، چونانكه از ديوارهاى خروجى شهر مدينه مى گذشتم ، متوجه شخصى شدم كه بر استرى سوار است و راه را مى پيمايد، از برخى از همراهان پرسيدم : او كيست ؟
گفتند او ابن رضا جواد الائمه عليه السلام است .
به سوى او رفتم ، چونانكه متوجه من شد من به سوى او مى روم ايستاد، تا به او رسيدم و سلام كردم ، دست مباركش را به طرف من دراز كرد، من نيز دست مباركش را بوسيدم ، از من پرسيد: كيستى ؟ گفتم : يكى از دوستان شما هستم ، و خودم را معرفى كردم .
امام عليه السلام به من فرمود: عمويت با پدرم امام رضا عليه السلام ميانه ى خوبى نداشت .
گفتم : اى فرزند رسول خدا! از عقيده ى خود بازگشت .
فرمود: چنانچه از عقيده ى خود بازگشته باشد، مشكلى ندارد(264).
فصل ششم : رفتارهاى امام عليه السلام با حكومت ها
ميانجيگرى هاى امام عليه السلام ميان مردم و حكومت ها
فردى از اهالى سجستان نقل مى كند: امام جواد عليه السلام در دوران حكومت معتصم عباسى به قصد زيارت خانه ى خدا از شهر بغداد خارج شد، من نيز در اين سفر افتخار همراهى وى را داشتم ، روزى هنگام صرف غذا از فرصت استفاده كرده و مشكل اقتصادى كه همواره مرا رنج مى داد، با وى در ميان گذاشتم .
گفتم : ماليات زيادى به دستگاه حكومتى بدهكارم ، حاكم سجستان از پيروان و دوست داران شما است ؛ چنانچه صلاح بدانيد، نامه اى به او بنويسيد و از وى بخواهيد كه مرا از پرداخت اين ماليات سنگين معاف بدارد.
امام قلم و كاغذ برداشته و شروع به نوشتن كرد:
بسم الله الرحمن الرحيم ، امّا بعد فاءنّ موصل كتابي هذا، ذكر عنك مذهبا جميلا، واءنّ مالك من عملك ما اءحسنت فيه ، فاءحسن اءلى اءخوانك ، واعلم اءن اللّه عزّوجلّ سائلك عن مثاقيل الذرّ و الخردل يعنى كسى كه نامه ى مرا به دستت مى رساند، از اعتقادات صحيح تو سخن بسيار مى گويد، و بدان كه بهترين اعمال هر كس نيكى به ديگران است ؛ پس ‍ كوشش كن تا در ميان اعمال تو احسان به ديگران بيشتر باشد، چرا كه خداوند متعال از اعمال كوچك و بزرگ تو خواهد پرسيد.
پس از مراجعت از سفر مكه ، والى شهر - كه از نوشته شدن نامه مطلع شده بود - به احترام امام جواد تا دو فرسخى شهر به استقبال من آمد، وقتى كه نامه را به وى دادم ، آن را بوسيد و بر چشمانش ماليد، سپس از من پرسيد چه مشكلى دارى ؟
گفتم : به خزانه دار دولت بدهكارم ، و از پرداخت آن عاجز ماندم .
دستور داد مرا از پرداخت ماليات معاف دارند، و گفت : تا زمانى كه من مسئوليت اداره ى شهر را به عهده دارم ، تو از پرداخت ماليات معاف هستى ، سپس از تعداد عايله ى من پرسيد؟ دستور داد تا به مقدار نياز و بلكه بيش از آن به من كمك شود، و مادامى كه او زنده بود، از كمك او برخوردار و از پرداخت ماليات معاف بودم (265).
سفارش امام رضا به مامون نسبت به امام جواد عليه السلام
ياسر خادم نقل مى كند: آن زمان كه امام رضا عليه السلام به سبب نقشه ى شوم مامون عباسى مسموم گشت ، چند لحظه اى حالش بهتر شد، مامون به امام گفت : نمى دانم كدام مصيبت برايم سخت تر خواهد بود، دورى و جدايى از شما، و با تهمت مردم كه من عامل قتل شما بوده ام ؟
امام رضا عليه السلام در حال مسموميت ، با گوشه ى چشم نگاهى به وى افكنده سپس فرمود: اى مامون ! با فرزندم جواد خوب رفتار كن ، زيرا عمر او و تو به هم نزديك خواهد بود(266).
ملاقات امام جواد عليه السلام با مامون
روزى مامون خليفه ى عباسى ، به قصد شكار از شهر بغداد كه مركز خلافت وى در آن زمان بود، خارج شد، در مسير راه كودكانى را ديد كه مشغول بازى هستند و نوجوانى در كنار آنان ايستاده و نظاره گر بازى آنان است ، كودكان حضور مامون را در نزديكى خود احساس كردند و همگى پا به فرار گذاشتند، فقط همان نوجوان بود كه از جاى خود حركت نكرد و هيچ گونه واكنشى در مقابل حضور مامون نشان نداد، مامون نزديك رفت و گفت : تو چرا فرار نكردى ؟
نوجوان گفت : اولا گناه كار و خيانت كار از ديگران وحشت دارد و سعى مى كند خود را مخفى كند.
ثانيا: راه خيابان تنگ و باريك نيست تا وجود من مانع حركت ديگران شود، و من نه گناه و نه خطائى مرتكب شده ام و نه راه را بر تو تنگ كرده ام .
مامون از حاضر جوابى و متانت در گفتار او متعجب شد و پرسيد:
نامت چيست ؟ گفت : محمد بن على الرضا عليه السلام .
مامون اسبش را حركت داد و باز شكارى را به دنبال شكار به پرواز درآورد، باز شكارى پروازكنان به دنبال شكار، از نظرها دور شد، اما لحظاتى بيش ‍ نگذشت كه با يك ماهى كوچك صيد شده ى زنده ، به نزد مامون بازگشت ؛ مامون تعجب كرد و ماهى كوچك زنده را از منقار باز شكارى گرفت و به طرف قصر خويش به راه افتاد.
فكر و انديشه ى او غرق در اين ماجرا بود، كه چگونه مى شود موجودى زنده مثل ماهى كه نيازمند آب است ، در خارج از آب و در هوا، زنده بماند، كه ناگهان با كودكانى كه مشغول بازى بودند روبرو شد، دوباره همه فرار كردند مگر همان نوجوان كه خود را فرزند على بن موسى الرضا عليه السلام معرفى كرده بود.
مامون وقتى كه نزديكش رسيد، پرسيد: آيا مى توانى بگويى چه چيزى در ميان دستان من است ؟
فرمود: خداوند متعال در آسمان ، درياهايى آفريده است كه در ميان آنها ماهى هاى كوچكى زندگى مى كنند، باز شكارى خليفه ماهى كوچكى از آبهاى آن صيد كرده تا خليفه به سبب آن فرزندى از خاندان رسالت و نبوت را بيازمايد.
مامون با شنيدن اين كلمات بر تعجب و حيرتش افزوده شد و چند دقيقه اى چشم به جمال ملكوتى حجت خدا دوخت و سپس گفت : آرى به حقيقت كه تو فرزند على بن موسى الرضا عليهما السلام و از اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هستى (267).