تاريخ زندگانى ائمه
امام موسى كاظم (ع )

محمد حسينى شاهرودى ، رمضانعلى رفيعى

- ۶ -


موضع منفى امام (ع ) در برابر خلفا

پيش از اين به مواضع منفى امام كاظم در برابر خلفا در خصوص مساءله امامت اشاره كرديم . در اين بخش مساءله را در شعاع وسيعترى مورد نگرش قرار داده و برخوردهاى آن حضرت با هر يك از خلفا را به تفكيك شرح مى دهيم .

الف ـ منصور

پـيـش بـينى مرگ منصور: على بن حمزه مى گويد: (از امام كاظم (ع ) شنيدم كه فرمود: سوگند بـه خـدا، مـنـصـور (بـيـت اللّه ) را هـرگـز نـخـواهـد ديد. من به كوفه آمدم و اين بشارت را به يـارانـمـان دادم تـا آنـكـه منصور به قصد حج وارد كوفه شد. ياران ما مطالبى گفتند. ولى من سخن پيشوايم را تكرار كردم .
مـنـصـور بـه بستان رسيد. شيعيان نزد من گرد آمده گفتند: چيزى به مكه باقى نمانده است ! من همچنان بر سخن امام (ع ) تاءكيدكردم و گفتم : نه به خداسوگند، او هرگزكعبه رانخواهد ديد.
هـنـگامى كه منصور به (بئر مَيْمون ) رسيد، خدمت امام كاظم (ع ) رسيدم . آن حضرت را در محراب عبادت و در حال سجده ديدم . امام (ع ) پس از انجام سجده اى طولانى سر برداشت و خطاب به من فرمود: بيرون برو و ببين مردم چه مى گويند. من از نزد امام (ع ) بيرون رفتم ، ديدم مردم خبر از مرگ منصور مى دهند. نزد امام (ع ) بازگشتم و جريان را به او گفتم . امام (ع ) تكبير گفت و سخن نخستين خود را تكرار كرد..(213)
بـا تـاءمـّل در صـدر و ذيـل ايـن روايـت ، مـوضع منفى امام (ع ) در برابر منصور و نقش دعاى آن حضرت در به هلاكت رسيدن وى كاملا روشن مى شود.
مـراسـم جـشن نوروزى : منصور از امام كاظم (ع ) خواست تا در مراسم جشن نوروزى دربار شركت كـنـد و بـه نـمـايـنـدگـى از سـوى خـليـفـه هـدايـاى دربـاريان ، فرماندهان نظامى و اشراف و بزرگان را كه به عنوان عيدى براى منصور مى آورند بگيرد.
امـام (ع ) كـه مـى دانـسـت ايـن مـسـاءله بـهانه است و منصور در وراى آن اهداف سياسى ديگرى را دنبال مى كند، درخواست او را ردّ كرد و فرمود:
(مـن روايـات (به يادگار مانده از) جدّم رسول اللّه را بررسى و جستجو كردم ؛ خبرى كه مؤ يّد جشن نوروزى باشد نيافتم . اين جشن از سنتهاى پارسيان است كه اسلام آن را محو كرده است . و پناه مى بريم از اينكه احياگر سنّتى باشيم كه اسلام آن را محو كرده است .)
مـنـصـور جـنـبه سياسى قضيّه را عنوان كرد وگفت : اين يك سياست حكومتى است ؛ سپس حضرت را سـوگـنـد داد كـه خـواسـتـه اش ‍ را بپذيرد. امام (ع ) وقتى با اصرار فراوان منصور مواجه شد ناچار پذيرفت .
درباريان ، اميران و سپاهيان گروه گروه مى آمدند، فرارسيدن نوروز را به آن حضرت تبريك مـى گـفـتـنـد و هـدايـا را بـه او تقديم مى كردند. خدمتكار منصور بر سر حضرت ايستاده بود و يـكـايـك هـدايـا را شـمـارش مـى كـرد. آخـرين نفر پيرمرد كهنسالى بود كه عرض كرد: اى پسر رسـول خـدا(ص ) ! مـن مـردى تهيدست هستم ! از اين رو، به جاى هديه مالى ، سه بيت شعرى كه جـدّم در رثـاى جـدّ شما حسين بن على سروده است به عنوان هديه خدمتتان تقديم مى كنم . مضمون اشعار هديه شده چنين است :
(در شگفتم از شمشير جلا داده شده اى كه در روز نبرد بر وجود غبارآلود تو فرود آمد. و نيز از تـيـرهـايـى كـه در پـيـش روى آزادگان در حالى كه جدّت را فرا مى خواندند (و فرياد وا محمد ايشان بلند بود) و سيل اشك از چشمانشان جارى بود، بر پيكرت وارد شد.
چگونه عظمت و بزرگوارى ات موجب پراكندگى و كاهش تيرها بر پيكر مباركت نگشت !)
امـام (ع ) بـه گـرمى هديه اش را پذيرفت و او را در كنار خود نشانيد؛ سپس به خدمتكار منصور فـرمـود: نـزد خليفه برو و گزارش ‍ هداياى فراهم آمده را به او بده و از او نسبت به آنها كسب تـكـليـف كـن . خـادم مـاءمـوريـت را انـجـام داد و بـازگـشـت و پـيام آورد كه منصور گفته است : همه امـوال را بـه موسى بن جعفر بخشيدم ، هر گونه مى خواهد در آنها تصرف كند. امام (ع ) تمامى آن هدايا را به آن پيرمرد بخشيد..(214)
خـوددارى اوّليـه امـام (ع )ازپذيرش دعوت منصور، و برخلاف سنت پيامبر(ص ) قلمدادكردن جشن نـوروزى دستگاه خلافت كه از بدعتهاى معاويه بود وهمانگونه كه در بيان منصور آمده بود با اهـداف سـيـاسى برگزارمى شد و مهمتر از آنها استقبال گرم امام (ع ) از سه بيت شعرى كه در مـصـيـبت جدّش سروده شده بود، به عنوان بهترين هديه و بخشيدن همه هدايا و تحفه هاى فراهم آمـده از درباريان ، رجال كشورى و لشكرى وبزرگان و اشراف به پيرمرد به پاداش اشعار اهدايى او، همه نشانگر موضع منفى امام (ع ) نسبت به خليفه و دستگاه سلطنتى اوست .

ب ـ مهدى

از امـام كـاظـم (ع ) دربـرابرمهدى عباسى مواضع منفى زيادى درتاريخ ثبت شده كه دردرسهاى پيش به تناسب به پاره اى از آنها اشاره كرديم ..(215) در اينجا به ذكر يك نمونه بسنده مى كنيم .
مـهـدى در آغـاز حـكـومـت خـود تـصـمـيـم بـه بـاز پـس دادن امـوال مـردم گـرفـت . از ايـن رو، امـام كـاظـم (ع ) را خواست و اموالى را كه پدرش منصور از امام صادق (ع ) ضبط كرده بود به وى بازگرداند..(216)
امام (ع ) از فرصت استفاده كرد و براى نشان دادن عدم صداقت مهدى در ادعاى خود مساءله فدك را مـطـرح كـرد و فـرمـود: چـرا حـق (ديـگـر) مـا را پـس نمى دهى !؟ مهدى پرسيد: آن چيست ؟ فرمود: (زمـانـى كـه خداوند فدك و نواحى آن را به دست پيامبرش ‍ بدون جنگ و درگيرى فتح كرد اين آيه را فرو فرستاد:
(وَ آتِ ذَاالْقُرْبى حَقَّهُ).(217)
و حق نزديكان را بپرداز!
رسول خدا(ص ) ندانست منظور كيانند تا آنكه جبرئيل فرود آمد و از سوى خدا فرمان داد فدك را به فاطمه (ع ) بپردازد. رسول خدا(ص ) فاطمه (ع ) را خواست و فدك را به او تسليم كرد ... .
مهدى پرسيد: حدود فدك كجاست (تا من آن را نيز بازگردانم )؟
امـام (ع ) فـرمـود: يـك سـمـت آن كوه احد، سمت ديگرش عريش مصر، مرز سوم آن درياى احمر و حدّ چهارمش دُومة الْجَنْدَل است .
مهدى كه از سخنان امام (ع ) شگفت زده شده بود با پريشانى پرسيد: همه اينها كه گفتيد حدود فدك است !؟ امام فرمود: بلى ، همه اينها بدون جنگ و درگيرى به تصرف پيامبر(ص ) درآمد و ملك آن حضرت گرديد.
مهدى گفت : خيلى زياد است ، بايد فكر كنم ..(218)

ج ـ هادى

زمـانـى كـه سـر حـسـيـن بن على صاحب فخّ را نزد هادى آوردند ابراز خوشحالى كرد و اشعارى خـواند كه حاكى از انتقام گيرى بود؛ سپس به سرزنش و آزار فرزندان اميرمؤ منان (ع ) كه در جـريـان نـهـضت صاحب فخ به اسارت درآمده بودند، پرداخت و بعضى از آنها را كشت . تا آنكه نـام مـوسـى بـن جعفر(ع ) به ميان آمد. هادى گفت : حسين جز به دستور او قيام نكرد و جز محبت او راهـى نـرفـت ، زيـرا او در مـيـان اين خاندان ، امام و صاحب وصيّت است ، خدا بكشد مرا اگر او را باقى بگذارم .
ابـويـوسـف قـاضـى كـه روى خـليـفـه نـفـوذ داشـت بـا صـحـبـت زيـاد، او را آرام كرد و خشمش را فرونشاند.
عـلى بـن يـقطين موسى بن جعفر را از جريان آگاه ساخت . وقتى نامه على بن يقطين به دست امام كـاظـم (ع ) رسيد، خاندان و ياران خود را از آن مطلع ساخت و از آنان نظرخواهى كرد. همگان نظر دادند: (مصلحت اين است كه از اين ستمگر و جبار دورى گزينى و خود را از او پنهان سازى ! زيرا مـا از شـر و كـيـنـه او بـر وجـود شـمـا ايـمن نيستيم ، بويژه اينكه وى ، شما و ما را دسته جمعى تهديد كرده است .)
امام (ع ) تبسّمى كرد و به شعر كعب بن مالك تمثّل جست .
زَعَمَتْسَخينَةُاَنْسَتَغْلِبُ رَبَّها فَـلَيُغْلَبَنَّ مُغـالِـبُ الْغَـلاّبِ
سـخـينه مى پندارد كه به زودى بر پروردگارش پيروز خواهد شد، ولى آنكه با خداوند به ستيز برخيزد، خود مغلوب خواهد شد.
سپس دست به دعا برداشت و از خداوند خواست شرّ هادى عباسى رااز آن حضرت دفع كند. پس از فـراغـت از دعـا رو به ياران خويش كرد و فرمود: براى آنكه ترس شما فرو ريزد اين مژده را بـه شـما مى دهم كه نخستين نامه اى كه از عراق مى رسد پيام آور مرگ و به هلاكت رسيدن هادى خواهد بود. او امروز مرد ... .
راوى مـى گـويـد: پـس از اتـمـام سـخـنـان امـام (ع ) مابه نماز ايستاديم و مردم پراكنده شدند و دوبـاره گـرد هـم نـيـامـدنـد مرگ براى قرائت نامه اى كه از عراق آمده بود و خبراز مرگ هادى و بيعت با هارون مى داد..(219)

د ـ هارون

موسى بن جعفر(ع ) با هارون الرشيد بيش از ساير خلفاى معاصر خويش برخورد داشته است ، زيـرا هـم مـدت زمـان تـقـارن امـامـت آن حـضرت خلافت هارون بيش از ديگر خلفا بوده و هم قدرت طـلبـى ، كـيـنـه تـوزى و دشـمـنـى ايـن خـليفه جبّار و مستبدّ عباسى با امام كاظم (ع ) فزونتر و آشكارتر از ديگر زمامداران بوده است .
از ايـن رو تـضـاد ميان جبهه امامت و جبهه خلافت در دوران هارون به اوج خود رسيد و برخوردها و مـوضـعـگـيريها از هر دو جناح شدّت پيدا كرد. ما در درسهاى گذشته به تناسب به بعضى از مـوضعگيريهاى امام (ع ) عليه هارون اشاره كرديم ..(220) در درس بعدى نيز كه به تـجـزيـه و تـحـليل عوامل دستگيرى امام (ع ) مى پردازيم پاره اى ديگر از اين موضعگيريها را يـادآور خواهيم شد، در اينجا به رهنمودهاى آن حضرت به ياران خود در زمينه همكارى با دستگاه خلافت بسنده مى كنيم .

رهنمود به ياران

از جـمـله مـوارد نـظـارت امام كاظم (ع ) بر عملكرد ياران خود موضوع چگونگى ارتباط و همكارى آنـان بـا دسـتـگـاه خـلافـت بـود. امـام (ع ) مـى كوشيد شيعيان را همچون خود، از دستگاه دور نگه داشته موضع منفى ايشان را تقويت كند، و زمانى كه مى ديد عملكرد يكى از آنان در جهت همسويى و تـقـويـت نـظـام عـبـاسـى اسـت بـا رهـنـمـودهـا و هـشـدارهـاى بـمـوقـع خـود، ايـشـان را از ايـن عمل باز مى داشت . اينكه دو نمونه :
O صفوان بن مهران از چهره هاى برجسته شيعه و از افراد مورد اعتماد بود. وى از طريق كرايه دادن شتران خود براى حمل و نقل برون شهرى نيازهاى زندگى اش را تاءمين مى كرد.
صفوان ، روزى به خدمت امام كاظم (ع ) رسيد. امام (ع ) خطاب به وى فرمود:
ـ اى صفوان همه كارهاى تو خوب است جز يك كار!
ـ فدايت گردم ! آن يك كار كدام است ؟
ـ كرايه دادن شترانت به اين مرد (هارون )
ـ سـوگـنـد بـه خـدا، مـن شـتـرانم را براى فساد، خوشگذرانى و شكار كردن ، كرايه نداده ام ، بلكه براى سفر مكه و انجام مناسك حج كرايه داده ام . علاوه بر آنكه خودم همراه آنها نمى روم و تنها خدمتكارانم در معيّت آنها هستند.
ـ اى صفوان ! آيا اين كار به حساب تو گذاشته مى شود يا نه ؟
ـ بلى ، فدايت شوم !
ـ آيـا پس از كرايه دادن دوست دارى كه آنان دست كم تا بازگشت از مكه زنده بمانند تا كرايه تو را بپردازند؟
ـ بلى
فَمَنْ اَحَبَّ بَقاءَهُمْ فَهُوَ مِنْهُمْ وَ مَنْ كانَ مِنْهُمْ كانَ وَرَدَ النّارَ
كـسـى كـه بـقـاى سـتـمـگران را دوست داشته باشد از آنان به شمار مى رود و هر كس جزو آنان باشد وارد آتش خواهد شد.
صفوان مى گويد: (پس از اين رهنمود و هشدار امام (ع ) ) همه شترانم را فروختم .
خبر، به گوش هارون رسيد. مرا احضار كرد و گفت :
ـ به من گزارش شده كه تو همه شترانت را فروخته اى ؟
ـ بلى
ـ چرا اين كار را كردى ؟
ـ من ، خود پير شده ام و خدمتكاران نيز وظيفه محوّله را بخوبى انجام نمى دهند.
ـ هـرگـز چـنـيـن نـيست . من خوب مى دانم كه اين كار به دستور موسى بن جعفر صورت گرفته است !
ـ مرا با موسى بن جعفر چه كار!؟
ـ ايـن حـرفـهـا را رهـاكن ! سوگندبه خدا، اگر حسن معاشرت تو نبود فرمان كشتنت را صادرمى كردم ..(221)
O زيادبن ابى سلمه يكى از شيعيان و از اصحاب امام كاظم (ع ) مى گويد:
به محضر موسى بن جعفر(ع ) شرفياب شدم . امام (ع ) فرمود: گويا براى دستگاه سلطنت كار مـى كـنـى ؟ عـرض كردم : بلى . فرمود: چرا؟ عرض كردم : چون مرد آبرومند و عيالوارى هستم و وضع زندگى ام خوب نيست . امام فرمود:
(يـا زِيـادُ! لَئِنْ اَسْقُطُ مِنْ جالِقٍ فَاَتَقَطَّعُ قِطْعَةً قِطْعَةً اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ اَتَوَلّى لاَِحَدٍ مِنْهُمْ عَمَلا اَوْ اَطَاءَ بَساطَ اَحَدِهِمْ ... .
اِنَّ اءَهـْونَ مـايـَصـْنـَعُ اللّهُ بِمَنْ تَوَلّى لَهُمْ عَمَلا اَنْ يُضْرَبَ عَلَيْهِ سُرادِقٌ مِنْ نارٍ اِلى اَنْ يَفْرُغَ اللّهُ مِنْ حِسابِ الْخَلائِقِ ....)(222) اى زياد! اگر از نقطه بسيار بلندى فرو افتم و قطعه قطعه شوم ، براى من بهتر از آن است كه در دستگاه يكى از ستمگران عهده دار منصبى باشم و يا آنكه بر بساطشان گام نهم .
آسـان تـريـن كـيـفـرى كـه خـداونـد در حـق كـارگـزار ايـنـان اِعـمـال مى كند آن است كه سراپرده اى از آتش بر او زده مى شود تا زمانى كه خداوند از حساب همه بندگان فارغ شود.
البـتـه امام (ع ) در اين روايت مواردى از همكارى را ـ كه به انگيزه رفع گرفتارى از شيعيان و برآوردن حاجتهاى آنان صورت مى گيرد ـ استثنا كرده است ..(223)
هدف حضرت موسى بن جعفر(ع ) از اتخاذ اين سياست علاوه بر خط بطلان كشيدن بر مشروعيّت دستگاه خلافت عباسى اين بود كه از نظر سياسى تشكيلات آنان را به انزوا كشاند و از داشتن پايگاه مردمى محروم سازد.
عوامل دستگيرى
رسول گرامى اسلام (ص ) و جانشينان برحق آن حضرت در راه تبيين و نشر احكام اسلام بيشترين اذيـتـهـا و آزارهـا را از سـوى دشـمـنـان و دنـيـاطـلبـان ، متحمل شدند؛ چندانكه از پيامبر(ص ) نقل شده است كه فرموده :
(ما اُوذِىَ اَحَدٌ مِثْلَ ما اُوذيتُ فِى اللّهِ.).(224)
هيچ كس در راه خدا به اندازه من مورد آزار قرار نگرفت .
ائمـه عـليـهـم السـلام نـيـز كـم و بـيش همين وضع را داشتند. تفاوتى كه ميان آنان وجود داشت . درنـوع گـرفـتـاريها و آزارها بود. اميرمؤ منان (ع ) در دوران 25 ساله سكوت به گونه اى از سـوى دشـمـنـان ، گـرفتار و دچار اذيت و آزار آنان بود و در دوران پنج ساله حكومت ظاهرى به گونه اى ديگر؛ امام حسن ، امام حسين و بقيه امامان عليهم السلام نيز چنين بودند.
گـرفـتـارى و اذيـت و آزارى كـه از سـوى دسـتگاه خلافت عباسى متوجه موسى بن جعفر(ع ) شد درتـاريـخ حـيـات امـامـان (ع ) بـى سـابقه است . ائمه پيشين به مركز خلافت احضار مى شدند ومـورد تـهـديـد و آزار روحـى قـرار مـى گـرفـتـنـد و احياناً براى مدتى محدود روانه زندان مى شـدنـد،امـام پـس ازاندك زمانى آزاد شده به مدينه بازمى گشتند؛ ولى قضيه پيشواى هفتم (ع ) چـنـيـن نـبـود؛ از حـد تـهـديد و هشدار مقطعى فراتر رفته و به عنوان يك مساءله جدى وخط مشى سياسى ، ذهن هارون را به خود مشغول ساخته بود.
مـا در درس آيـنـده سـيـر گرفتارى و مراحل بازداشت امام كاظم (ع ) را در زندانهاى مختلف هارون مـرور خـواهـيـم كـرد، ولى پـيـش ‍ از آن لازم اسـت زمـيـنـه هـا و عوامل آن را مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم كه موضوع اين درس است .
بـحـث زمـيـنـه هـا و عـوامـل دسـتـگـيـرى امـام كـاظـم (ع ) تـوسـط هـارون ، گـرچـه بـا تاءمل و دقت در مباحث گذشته تاحدودى به دست مى آيد، ليكن دراين جا به عنوان جمع بندى مباحث گـذشـتـه بـا ارائه شـواهـد و مـسـتـنـدات بـيـشـتـرى ، مـهـمـتـريـن ايـن علل و عوامل را در چند محور ذكر مى كنيم .

رياست طلبى

هـارون نسبت به حكومت سخت آزمند بود و بجز آن به چيزى نمى انديشيد. از اين رو، حاضر بود بـراى حـفـظ آن دسـت بـه هر جنايتى بزند. وى از ميزان رياست طلبى خود در اين سخن معروفش پرده برداشته است كه :
(چـنـانـچـه رسـول خـدا نـيـز در امـر حـكـومـت بـه سـتـيـز بـا مـن برخيزد سرش را بر باد خواهم داد.).(225)
هارون در بيانى ديگر اين هشدار را به فرزندش ماءمون نيز داده و گفته است :
(اگـر تـو نـيـز درايـن امـر با من به نزاع بپردازى سرت را از تنت برخواهم گرفت ؛ چرا كه سلطنت و حكومت عقيم است ).(226)
طـبـيـعـى است كسى كه چنين نگرشى نسبت به حكومت دارد، و رياست طلبى آنچنان چشم او را كور كـرده كـه نـه پيامبر(ص ) مى شناسد ونه فرزند، از تمام توان خود و هر وسيله ممكن براى از مـيـان برداشتن مخالفان حكومت خويش بهره مى گيرد. و چون امام كاظم (ع ) در راءس مخالفان و مـزاحـمـان حـكومت استبدادى و ضدخدايى وى قرار داشت ، هارون تمامى سعى خود را براى از ميان برداشتن آن حضرت به كار گرفت كه درنهايت
منجر به دستگيرى و شهادت او شد.

حسادت

موسى بن جعفر(ع ) برترين شخصيت علمى ، دينى ، معنوى و سياسى عصر خود بود. علاوه بر آنـكـه سـمـت خـويـشـاوندى با رسول خدا(ص )، جانشينى آن حضرت و پيشوايى امت را نيزداشت . مـجـمـوعـه ايـن بـرجـسـتـگـيها و مزايا، شخصيت و موقعيت اجتماعى بى نظيرى را براى آن بزرگ پـيـشـوا فـراهـم كرده بود كه همگان از دوست و دشمن و موافق و مخالف بدان اعتراف نموده و در بـرابرش تجليل و تكريم مى كردند كه در مباحث گذشته به برخى از آنها از جمله اعترافات خود هارون اشاره كرديم ..(227)
بـرخـوردارى امـام (ع ) از چـنـيـن مـوقـعـيـت بـرتـر و بـى نـظـيـر، بـراى فـردى مـثـل هـارون كـه هـمـه تـلاش خـود را بـه كـار گـرفـتـه بـود تـا بـه عـنـوان شـخـص اول جـهـان اسـلام مـطـرح گـردد و القـابـى هـمـچـون : (امـيـرالمـومـنـيـن )، (خـليـفـة رسـول الله ) و حـتـى (خـليـفـة الله ) را يـدك مـى كـشـيـد، غيرقابل تحمل بود.
هارون در گفتگوهايى كه با موسى بن جعفر(ع ) و افراد ديگر داشت با تعبيرات مختلفى از اين حـالت روانـى خـود پـرده بـرداشـتـه و مـكـنـونـات دل خـويـش را آشـكـار سـاخـتـه اسـت كـه در ذيل به مواردى اشاره مى كنيم .
# در گفتگو با ماءمون : هارون در جريان سفر به مدينه و ديدار با امام كاظم (ع ) از آن حضرت بـه ظـاهـر تـجـليل كرد. ماءمون كه از دشمنى و كينه توزى پدرش نسبت به پيامبر وخاندان آن حـضـرت آگـاهـى داشت از اين برخورد ظاهرى و رفتار به دور از انتظار پدر، تعجب كرد و سرّ قضيه را جويا شد. هارون در پاسخ وى گفت : (به خاطر اينكه اين فرد، پيشواى مردم ، حجت خدا بر آفريده هايش و جانشين او در ميان بندگانش مى باشد.)
ماءمون گفت : مگر جزاين است كه اين صفات و ويژگيها همه براى شماودروجودشماست ؟
هارون : من در ظاهر و در سايه زور و شمشير به پيشوايى مردم دست يافته ام ، ولى موسى بن جـعـفـر پـيـشـواى بـر حـق اسـت . سـوگـنـد بـه خـدا، او بـراى احـراز مـقـام رسـول خـدا از مـن و از تـمـامـى مـردم سـزاوارتـر اسـت .... ولى چـه كـنـم كـه حـكـومـت نـازا اسـت .).(228)
# در گفتگو با امام كاظم (ع ): هارون امام (ع ) را احضار كرد و پس از هشدار به اينكه آن حضرت در برابر دستگاه خلافت اوتشكيلات مستقلى راه انداخته و از مردم خراج وماليات مى گيردگفت : مـدتهاست كه مى خواهم از شما درباره مسائلى بپرسم كه در ذهنم خطور كرده و تاكنون ازكسى نپرسيده ام . امام (ع ) اعلام آمادگى كرد. هارون پرسيد:
چرا شما خود را برتر از ما مى دانيد در حالى كه همه ما از يك درخت و فرزندان عبدالمطلب هستيم ؟ مـافـرزنـدان عـبـاس و شـمـافـرزنـدان ابـوطـالبـيـد وآن دو عـمـوهـاى رسول خدا(ص ) و در خويشاوندى يكسانند. امام (ع ) فرمود:
ما به پيامبر(ص ) نزديكتريم .
چگونه ؟
چون عبدالله و ابوطالب از پدر و مادر يكى هستند، ولى پدر شما عباس چنين نيست نه با عبدالله از مادر يكى هستند و نه با ابوطالب .
چـرا شـمـا مدعى وراثت از پيامبر هستيد، درحالى كه عمو مانع (ارث ) عموزاده است ؟ ابوطالب در زمـان حـيـات پـيغمبر وفات كرد، در حالى كه هنگام رحلت آن حضرت عمويش عباس زنده بود (در نتيجه عباس وفرزندان او وارث پيامبرند نه فرزندان ابوطالب كه شما باشيد).
مرا از پاسخ اين سئوال معاف بدار و هر پرسش ديگر مى خواهى بپرس !
چاره اى جز پاسخ ندارى !
... پـيـامـبـر(ص ) كسانى را كه از هجرت خوددارى كردند از ميراث و ولايت (خاص ) مومنان محروم ساخت .
دليل شما بر اين ادعا چيست ؟
سخن خداوند:
(وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وِلايَتِهِمْ مِنْ شَىْءٍ حَتّى يُهاجِرُوا.).(229)
(و آنان كه ايمان آوردند و مهاجرت نكردند هيچ گونه ولايت (دوستى وتعهدى ) در برابر آنها
نداريد تا هجرت كنند.)
و عمويم عباس هجرت نكرد.
هارون كه از اين پاسخ كوبنده امام (ع ) بشدت تحقير شده بود پرسيد:
آيا اين نظر را براى دشمنان ما يا يكى از فقها نيز بيان كرده اى ؟
نه ؛ كسى جز تو چنين سئوالى از من نكرده است .
چرا به مردم اجازه داديد شما را به رسول خدا(ص ) نسبت دهند و به شما بگويند: اى فرزندان رسـول خـدا! در حالى كه شما فرزندان على (ع ) هستيد. و انسان به پدرش نسبت داده مى شود و فاطمه (ع ) تنها ظرف و بستر پيدايش شما بود. پيامبر(ص ) نيز جد مادرى شماست ؟
اگر پيامبر(ص ) زنده شود ودخترتو را خواستگارى نمايد، آيا به او پاسخ مثبت مى دهى ؟
سبحان الله ! چرا پاسخ ندهم ؟ بر عرب و عجم و قريش افتخار هم مى كنم !
ليكن آن حضرت نه از دختر من خواستگارى مى كند و نه من به او پاسخ مثبت مى دهم .
چرا؟
چون او مرا به دنيا آورده ولى تو را به دنيا نياورده است ... ..(230)
نمونه ديگر: هارون در مسير خود به مكه وارد مدينه شد وبراى آنكه انتساب خود را
بـه پيامبر(ص ) ودر نتيجه شايستگى خويش را براى مقام خلافت آن حضرت ، به رخ علويان ، بويژه موسى بن جعفر(ع ) بكشد، خطاب به رسول خدا(ص ) چنين سلام كرد:
(اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَاللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ الْعَمِّ.)
درود بر تو اى رسول خدا، درود بر تو اى پسر عمو!
امـام كـاظم (ع ) كه چنين ديد جلو آمد و در حضور خليفه وانبوه جمعيت حاضر، پيامبر(ص ) را مخاطب قرار داد و گفت :
(اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَاللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبَةِ.)
درود بر تو اى رسول خدا، درود بر تو اى پدر!
هارون از سخن امام (ع ) كه خود را از او نزديكتر به پيامبر(ص ) معرفى كرد سخت ناراحت شد و رنگ چهره اش از شدت شرمندگى دگرگون گشت ..(231)

زمينه سازى براى ولايتعهدى فرزندش امين

شيخ صدوق به نقل از صالح بن على مى نويسد:
(علت دستگيرى و احضار موسى بن جعفر به بغداد اين بود كه هارون تصميم گرفت فرزندش مـحـمـد(امـيـن ) را بـه ولايـتـعـهـدى بـرگـزيـنـد. بـراى اسـتـوارى امـر او و اعـلام به همگان ، در سال 179 حج گزارد و به همه نقاط نوشت تا فقها، دانشمندان ، قاريان و اميران در مكه اجتماع كنند.).(232)
انجام چنين تمهيداتى از سوى هارون براى ولايتعهدى فرزندش بيانگر اين است كه وى مشكلات زيـادى را بـر سـر راه اين حركت خود مى ديد كه مهمترين آنها واكنش علويان و در راءسشان وجود مبارك موسى بن جعفر(ع ) در برابر اين اقدام بود. از اين رو، نخست درانديشه از ميان برداشتن اين مانع بزرگ برآمد. همان كارى كه معاويه براى هموار كردن راه ولايتعهدى فرزندش يزيد كرد و امام حسن (ع ) را به عنوان بزرگترين مانع
سر راه ، به شهادت رسانيد سپس توطئه خويش را عملى ساخت .
هارون مى ديد تا زمانى كه موسى بن جعفر(ع ) با آن موقعيت اجتماعى ومحبوبيت و مقبوليت مردمى آزاد بـاشـد و مـردم بـا آن گـرامـى ارتباط داشته باشند، تلاشهاى او براى توجه دادن افكار عـمـومـى بـه فـرزنـد خـود بـه عـنـوان خـليـفـه آيـنـده بـى نـتـيـجـه اسـت .ايـن بـود كه پيش از تـشـكـيـل اجـتـمـاع يـاد شده ، در سر راه خود به مكه وارد مدينه شد و نخست به سراغ موسى بن جعفر(ع ) رفت ، او را دستگير كرد و به زندان افكند، سپس به مكه رفت و فرزندش محمد(امين ) را به عنوان وليعهد خويش به مردم معرفى كرد.

سعايتهاى پى در پى

از جـمـله عـوامـلى كـه تصميم هارون را در دستگيرى موسى بن جعفر(ع ) جدى تر كرد سعايتهاى پـى درپـى عـوامـل مـزدور بـود. بـعـضـى از ايـن عـوامـل از قـبيل يحيى بن خالد ـ وزيرهارون ـ از وابستگان و نزديكان هارون بودند كه روى وى سخت نفوذ داشتند؛ بعضى هم همچون محمدبن جعفر، عبدالله بن جعفر ـ برادران امام كاظم (ع ) ـ و محمد و على فـرزنـدان اسـمـاعيل بن جعفر ـ برادر زادگان پيشواى هفتم (ع ) متاءسفانه وابسته به بيت امامت بودند.
شـيـخ صـدوق مى نويسد: علت سعايت يحيى بن خالد از موسى بن جعفر(ع ) نزد هارون اين بود كه هارون فرزندش امين را نزد جعفر بن محمد بن اشعث كه تمايلات شيعى داشت گمارد تااو را تـربـيـت كـنـد. يـحـيـى از ايـن اقـدام هارون ناراحت وبيمناك شد كه مبادا رياستش از دست برود و شـيـعـيان به رهبرى جعفر بر سركار آيند، از اين رو از جعفر و رابطه او با امام كاظم (ع ) نزد هارون سعايت كرد..(233)
و نـيز مى نويسد: محمدبن جعفر نزد هارون رفت و پس از آنكه به او به عنوان خليفه سلام كرد گفت : نمى پنداشتم بر روى زمين دوخليفه باشد تا آنكه ديدم به برادرم موسى بن جعفر(ع ) به عنوان خليفه سلام مى دهند..(234)
بـنـابـر نـقـل كـشى ، محمدبن اسماعيل خدمت عمويش امام كاظم (ع ) رسيد و از وى اجازه خواست به عـراق رود و از آن حـضرت درخواست توصيه و سفارش كرد. امام (ع ) فرمود: سفارش من اين است كه خدا را در ريختن خون من درنظر بياورى . او گفت : نفرين خدا بر كسى باد كه در ريختن خون شما بكوشد.
امام (ع ) پس از اين توصيه چهار هميان پول كه در مجموع 450 دينار و 1500 درهم مى شد به او داد. وقـتى از علت اين همه بخشش از او پرسيدند فرمود: براى اين است كه حجت بر وى تمام شود.
مـحـمـد رهـسـپـار عـراق شـد و مـسـتـقـيـم نـزد هـارون رفـت . خـليـفـه از او بـه گـرمـى استقبال كرد. محمد خطاب به هارون گفت : اى اميرمومنان ! براى دو خليفه در زمين خراج جمع آورى مى شود؛ براى موسى بن جعفر(ع ) در مدينه و براى شما در عراق !
هـارون گـفـت : راست مى گويى ؟! گفت : سوگند به خدا راست مى گويم . هارون به پاس اين سـعـايـت ، صـدهـزار درهم به او بخشيد. او پولها را گرفت و روانه منزلش شد؛ ولى همان شب دچار مرگ ناگهانى شد و مرد..(235)

فعاليتهاى متعرضانه امام (ع )

يـكى از عوامل مهم دستگيرى امام (ع ) توسط هارون برخوردهاى حادّ و اعتراض آميز امام كاظم (ع ) بـا سـيـاستهاى دستگاه خلافت و شخص هارون است . امام (ع ) هر چند فعاليتهاى بنيادى سياسى خـود را پـنـهـانى و درپوشش (تقيه ) انجام مى داد، ليكن در بعضى موارد مصلحت ايجاب مى كرد كـه بى پرده سخن بگويد و حقايق را براى مردم روشن كند تا همگان موضع امامت را در ارتباط با مسائل اساسى جامعه بدانند و به گمراهى نيفتند.
مورخان و محدثان در بسيارى از موارد پس از نقل برخوردهاى امام (ع ) با هارون مى افزايند: اين بـرخـورد و سـخـن امـام (ع ) خـشـم هـارون را بـرانـگـيـخـت و او را وادار بـه عـكـس العمل كرد..(236)
امـام كـاظـم (ع ) حتى در سخت ترين شرايط سياسى و هنگامى كه در سياهچالهاى هارون به سر مـى بـرد، هـمچنان بر موضع منفى خود نسبت به دستگاه خلافت عباسى و شخص هارون ،پاى مى فـشـرد. بـه عـنـوان نـمـونـه مـى توان از نامه تند و هشدار دهنده آن حضرت به هارون در دوران زندان نام برد. مضمون اين نامه چنين است :
(اى هارون !) هيچ روزى بر من در بلا و گرفتارى نمى گذرد مگر آنكه تو آن روز را درخوشى و عـيش سپرى مى كنى تا زمانى كه ما و شما روزى را بگذرانيم كه پايانى ندارد و در آن روز اهل باطل زيان مى بينند.)
طـبـيعى بود اين موضعگيريهاى حادّ ـ كه در زندگى سياسى پيشواى هفتم (ع ) كم نبود و ما به مـواردى از آنـهـا اشـاره كـرديـم ـ خـشـم هـارون را بـرانـگـيـزد و او را ـ كـه از يـك سـو دل بـه خـلافـت بسته بود و جز حكومت و رياست به چيزى نمى انديشيد و از سوى ديگر، دشمن سـرسـخـت آل عـلى (ع ) بـود و تـصـمـيـم جـدى بـر نـابـودى هـمـه آنـان داشـت ـ وادار بـه عـكـس العمل كند.

زمينه سازى براى دستگيرى

عـوامـل يـاد شده هارون را بر آن داشت تا تصميم قطعى خود را مبنى بر دستگيرى و به شهادت رسـاندن موسى بن جعفر(ع ) به مرحله اجرا گذارد. ولى اين كار نياز به زمينه سازى اجتماعى و آمـاده كردن افكار عمومى داشت . بعيد نيست پاره اى از اين سعايتها، ساختگى و به دستور خود هـارون صـورت گـرفـتـه بـاشـد تا بعدها بتواند وانمود كند كه مردم نيز در اين قضيه سهيم بودند..(237)
بـجـز ايـن نـكته ، هارون براى فراهم كردن زمينه اجتماعى دستگيرى امام (ع ) دست به تبليغات گسترده اى زد كه متهم كردن امام (ع ) به تهمتهاى ناروا از مهمترين آنهاست .
هـارون چه در گفتگوهاى روياروى با پيشواى هفتم (ع ) و چه در صحبتهاى عمومى اش با مردم از ايـن حربه بهره مى جست . به عنوان نمونه در جلسه اى خطاب به امام (ع ) گفت : (چرا شما مى گـويـيـد:تـمامى مسلمانان بردگان و كنيزان ما هستند؟ و نيز مى گوييد: كسى كه ما بر او حقى داريم و او ادا نمى كند مسلمان نيست .)
امام (ع ) اين تهمت را بشدت تكذيب كرد و با دليل و منطق پاسخ هارون را داد..(238)