نبوت از ديدگاه امام خمينى

مؤ سسه تنظيم و نشر آثار امام

- ۴ -


جلوه رحمت حق ، مايه نجات امت
تمام انبيا از صدر عالم تاكنون ، تمام انبيا يك جلوه رحمتى بوده است از خداى تبارك و تعالى و چنانچه موجوديت همه ما جلوه رحمت حق تعالى است . همين طور هدايت خداوند تبارك و تعالى به واسطه انبيا يك رحمت بزرگى است بر همه ، رحمة للعالمين است پيغمبر و همه انبيا رحمت بوده اند و اين براى اين است كه اين بشر متوجه نيست ، جاهل است نمى داند چه خبر است آن طرف ، نمى داند كه راه انسانيت را اگر طى نكند چه خواهد گذشت بر او... بنابراين آنهايى كه ، انبيا و اوليايى كه راهها را مى دانستند، عواقب را مى دانستند، براى بشر غصه مى خوردند و جانفشانى مى كردند كه مردم را نجات بدهند. يك جانفشانى است و فعاليتى است كه ميخواهد خودش برسد به نوايى مردم را وادار مى كند به شيطنت ، جوانها را وادار مى كند كه خودشان را به كشتن بدهند تا بعد بيايد او زمام امور را به دست بگيرد. اين يك طور است . يك طور هم اين هست كه همه چيزش را فداى بشر مى كند براى تهذيب بشر. انبيا اينطورند. انبيا يك روزشان براى خودشان صرف نشده است ، يك ساعتشان توجه به خودشان نبوده ، همه توجه به اين بوده است كه اين مريض ها را، اينهايى كه دارند خودشان را به چاه مى اندازند، اينهايى كه دارند خودشان را به عاقبتهاى بسيار بد مى اندازند، اينها را نجات بدهند.
بيانات امام در ديدار با اعضاى هياءت دولت - صحيفه نور جلد:16 - صفحه :2 - 3 - تاريخ سخنرانى :23/10/60.
اختيار فقر بر غنا و ابتلا بر راحت
طبيعى اين نوع بنى الانسان است كه در وقت بليات ، تشبث به هر ركنى كه احتمال نجات در او بدهند، پيدا مى كنند، و در وقت سلامت و راحت ، غفلت از آن پيدا مى كنند. و چون خواص ، ركنى جز حق سراغ ندارند، بدان متوجه شوند و انقطاع به مقام مقدس او پيدا كنند، و حق تعالى از عنايتى كه به آنها دارد، خود سبب انقطاع را فراهم فرمايد. گرچه اين نكته ، بلكه نكته سابقه (116)نسبت به انبيا و اولياى كمل درست نيايد، چه كه آنها مقامشان ، مقدستر از آن است ، و قلبشان محكمتر از آن است كه به اين امور علاقه به دنيا پيدا كنند، يا در توجه و انقطاعشان به حق فرقى حاصل شود.
و تواند بود كه انبيا و اولياى كمل ، چون به نور باطنى و مكاشفات روحانى يافته اند كه حق تعالى به اين عالم و زخارف آن نظر لطف ندارد، و دنيا و هر چه در اوست ، خوار و پست است در پيشگاه مقدس او، از اين جهت اختيار كردند فقر را بر غنا و ابتلا را بر راحتى ، وبليات را بر غير آنها.
چهل حديث - صفحه 104.
بى اعتنايى به مقامات دنيايى
پيغمبران به نعمتهايى كه به مردم معمولى مى دهند نظر ندارند و آن نعمتها را به هيچ نمى شمرند، بلكه در همين دنيا كه منزل ثواب و رسيدن به آن مقامات معنويه به حسب حقيقت نيست نيز اين سخن جريان دارد. فرعونيان و فرعون با آنكه سلطتنها و ممالكى داشتند كه موسى آن را نداشت ؛ ولى نزد موسى از كمالات روحيه چيزهايى بود كه به ممكلت فرعون اعتنا نداشت و فرعونيان و فرعون از آن لذاتى كه موسى با آن دلخوشى داشت در خواب هم نمى ديدند.
كشف الاسرار - صفحه : 173.
برگزيدگان از بين مستضعفين
حضرت موسى يك شبانى بوده است سال ها براى حضرت شعيب شبانى مى كرده است و همين شبان را چون لياقت داشته است خداوند مبعوثش كرده است و در اسلام هم پيغمبر اسلام از قريش بوده لكن قريش آن ثروتمندهايشان و آن مستكبرين شان يك دسته بودند و اين طايفه پايين تر را كه خود حضرت مى فرمايند من هم شبانى كرده ام . يك موجودى بوده است كه از طايفه فقير بوده است كه اينها خود حضرت و عموهايش ، اينها فقير بوده اند و لهذا در يك وقتى حضرت فرمود كه ابوطالب نمى تواند بچه هايش را حفظ كند، ما برادريم هر كدام قسمت كنيم . اين براى اين بوده است كه مال نداشتند و اين طايفه پايين را هميشه اينطور بوده كه پيغمبرها اين مردم مستضعف را، اين طايفه اى را كه مستكبرين آنها را ضعيف مى شمردند و مى ديدند كه شما چيزى نيستيد در مقابل ماها، از همين ها، خداوند يكى را انتخاب مى فرمود روى لياقت ذاتى اى كه داشت و او را در مقابل مستكبرين قرار مى داد.
بيانات امام در جمع دانشجويان - صحيفه نور جلد:8 صفحه :177. تاريخ سخنرانى :30/4/58.
فصل چهارم : معجزه
تعريف معجزه
مقصود از ((معجزه )) نشانه اى است كه به واسطه آن ما پى ببريم كه حرفهاى اين شخص مدعى پيغمبرى از مغز بشرى خود نيست و گفتار او پندارهاى از پيش ‍ خود نيست ، و آنچه مى گويد گفته هاى خداست كه آفريدگار ما و جهانيان است ، و موافقت و اطاعت آن لازم است به حكم عقل ، و مخالفت آن موجب زيانهاى دو جهان است .
عقل فطرى خداداد هر كس ، حكم مى كند كه قبول كردن هر دعوايى بى دليل و برهان روانيست ، و كسى كه بى دليل چيزى را قبول كند از فطرى انسانيت خارج است . مثلا يكى آمده مى گويد: ((من از جانب خداى عالم آمدم و پيامهايى دارم كه همه بايد آنها را به رسميت شناخته و عملى كنيد، و از جان و مال خود در راه اجراى اين مقاصد دريغ نكنيد و هر كس مخالفت آن كند بايد او را نابود كنيد و آشيانه او را درهم و برهم كنيد. جوانهاى نورس رشيد شما بايد براى اجراى اين احكام آسمانى خدايى در پيش گلوله هاى توپ و تفنگ و در مقابل سرنيزه هاى دشمن من و گفتار من سينه سپر كنند و شما با ميل و رغبت و روى گشاده بايد از اين عمليات و كردار استقبال كنيد.)) مى گوييد از او نپرسيم شما با چه دليل و منطق مى گويى من از خداى شما پيام آوردم و اين گفته هاى خداى جهان است . و اين گفتار، گفتار آسمانى الهى است ، و اگر پرسيديم و او گفت اين حرفها برهان و دليل نمى خواهد، بايد خود به خود قبول كنيد و در مقابل آن جان نثارى كنيد، آيا عقل ما مى گويد از او قبول كنيد يا بى دليل قانع نمى شويد؟!
اكنون چند راه گواه از گفتار قرآن مى آوريم تا معلوم شود پيمبران با اعجاز و خارق عادات دعوى خود را به توده القا كردند و هيچ كس در هيچ عصرى زيربار اطاعت پيمبرى نرفته ، و از جاده عقل قدم بيرون ننهاده :
سوره قصص آيه 31: ((و ان الق عصاك فلما راها تهتز كانها جان ولى مدبرا و لم يعقب يا موسى اقبل و لا تخف انك من الامنين .))آيه 32: اسلك يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء واضمم اليك جناحك من الرهب فذانك برهانان من ربك الى فرعون و ملائه انهم كانوا قوما فاسقين .
((خطاب شد به موسى كه عصاى خود را بيفكن . چون ديد آن را (كه ) به جولان درآمد، چون تيره مارى فرار كرد. خطاب شد برگرد، تو ايمنى ؛ دست خود را بر سينه خود نه تا ترست فرو ريزد و اين دو يعنى عصا و يد بيضاء، نشانه پروردگار تواند به سوى فرعون و فرعونيان .))
اينك يا بايد گفت اينها كارهاى عادى است و معجزه نيست و يا بايد گفت اين پيشنهاد لغو بيجايى بود. كه خدا به موسى كرده با آنكه نبوت معجزه نمى خواسته تا آنكه پندار مشتى هرزه گرد درست شود.
معجزات حضرت عيسى - عليه السلام -
و درباره عيسى سوره آل عمران آيه 49 - كه سابق ذكر شد - گويد: انى قد جئتكم بآية من ربكم انى خلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله و ابرء الاكمه و الابرص و احيى الموتى باذن الله .
((عيسى مى گويد: من با نشانه (اى ) از خدا نزد شما آمدم . نشانه من آن است (به اذن خداوند) صورت مرغ گلى را مرغ جاندار مى كنم ، و كور مادرزاد را چشم مى دهم ، و مردگان را زنده مى كنم .)) خوب است بگوييد مرده زنده كردن ، و زندگى به مرغ گلى دادن معجزه نيست ، يا عيسى - عليه السلام - خود سرانه به كار بيهوده اقدام كرده !!...
قرآن ،معجزه نبى خاتم (ص )
قرآن كريم خود در چند جا معجزه بودن خود را به تمام بشر در تمام دوره ها اعلان كرده است و عجز جميع بشر را، بلكه تمام جن و انس را از آوردن به مثل خود ابلاغ كرده . امروز ملت اسلام همين نشانه خدا را در دست دارند و به تمام عائله بشرى از روى كمال اطمينان اعلان مى كنند كه اين نشانه پيغمبرى نور پاك محمد - صلى الله عليه و آله - است . هر كس از دنياى پرآشوب علم و دانش مثل او را آورد ما تسليم او مى شويم و از گفته هاى خود بر مى گرديم .
در سوره بنى اسرائيل آيه 88 گويد: قل لئن اجتمعت الانس و الجن ان ياءتوا بمثل هذا القرآن لا ياءتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا. (117)
در سوره هود آيه 13: ام يقولون افتراه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين .
(در سوره هود آيه ) 14: فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم الله .
((اينها مى گويند قرآن را افترا به خدا بسته و اين خود از خود اوست .
بگو شما هم ده سوره از پيش خود بياوريد و هر كس را مى توانيد به يارى بخوانيد اگر راست مى گوييد، و اگر قبول اين سخن نكردند بدانيد كه اين نشانه كه با علم خدا نازل شده .))
اكنون خوب روشن مى شود كه آيه قل لااملك لنفسى نفعا و لاضرا(118) نمى خواهد خود را از معجزات - كه آيت نبوت و راستگويى اوست - بر كنار كند، بلكه مى خواهد يكى از آيات توحيد و قدرتهاى آفريننده عالم را گوشزد جهانيان كند كه هيچ كس مالك مستقل هيچ كار نيست ، و كسى به خودى خود، بى مددهاى غيبى الهى از عهده چيزى بر نمى آيد، و بى پشتيبانى خداى عالم ، پيمبران نيز كه مثل اعلاى انسانند در اين عالم كارى انجام نخواهند داد و نتوانند مالك نفع و ضررى بود؛ و اگر به گفته شما مى خواهد بگويد كه من مالك نفع و ضرر خود به هيچ وجه نيستم بايد او را جمادى هم فرض نكنيم ، در صورتى كه مغز بشر را چنان تكانى داده كه تا قيامت آثارش باقى است ، زيرا جماد هم قوه تماسك كه براى او نفع دارد (را) واجد است .
همه مى دانيم كه انسان هر كه باشد و هر چه باشد به يك معنى به خود مى تواند نفع رساند به كارهاى خوب و كردارهاى نيكو و افكار درست و آراى محكم ، و مى تواند به خود زيان رساند به كردار ناشايست و رفتار زشت و پندارهاى نازيبا و آراى فاسد. شما مى گوييد پيغمبر اسلام را خدا امر كرده كه بگويد من هيچ كار نمى توانم بكنم ، نه كارى خوب و آراى رزين محكم ، و نه مقابل آن را دارم ؛ و يك چنين دروغ و گزافه (اى ) را كه بچه هاى نارس ، بلكه ديوانگان نيز باور نمى كنند در محضر جمعيت بگويد و به عالم ابلاغ كند، يا آنكه مراد آن است كه زيانها و سودهايى كه عالميان مى برند با تقديرات الهى است ، و يك دست قادر توانايى پشت اين پرده است كه مالك سود و زيانها به استقلال و استحقاق اوست .
موسى اگر عصاى خود را به اژدها كند و يد بيضا به عالم نمايش دهد آثارش ‍ قدرت خود او نيست ، و عيسى اگر مردگان را زنده كند و كوران را شفا دهد از توانايى خود او نيست و حضرت محمد (ص ) اگر به حكم ايه شريفه : اقتربت الساعة و انشق القمر (119) ماه را دو نيمه كند با قدرت بى نهايت خدايى كرده ، و با قدرت خود او نيست ؛ همه بشرى هستند كه راه وحى الهى به روى آنها باز است و با اذن خدا و قدرت خدا داده كارهاى بزرگ فوق طاقت بشرى كنند.
و اينكه مى گويد:((چرا ابن ام مكتوم )) و عقيل را شفا ندادند و چون چنين نشد پس ، معجزه دروغ است .)) حرفى است كه اطفال خردسال نيز بايد به آن بخندند و دينداران خردمند بايد از آن گريه كنند، خنده آنها به سستى كلام و گريه آنها به اينكه روزگار تا چه پايه رسيد كه چنين اشخاصى با آيين خدايى بازى مى كنند. اكنون از كودكان كلاس اول سؤ ال كنيد كه از نشدن يك قضيه ، يك مطلب كلى استفاده مى شود؟ مثلا اگر يك نفر نرفت پيش طبيب براى علاج ، بايد بگوييم طب دروغ است والا اگر راست بود خوب بود فلان شخص هم رفته باشد پيش طبيب ؛ و خوب است بگوييم مريضخانه ها و بيمارستانها در عالم دروغ است ، زيرا اگر راست بود خوب بود فلان مريض كه در خيابان افتاده رفته باشد مريضخانه ؟!
كشف الاسرار - صفحه : 45 -48
معجزات ظاهرى دليلى براى اقناع عوام
معجزاتى كه انبيا آورده بودند براى عوام و يك دسته از مردم كه به جز آن امور ديگرى سرشان نمى شود بوده ؛ والا براى عقلا و حكما معجزه نمى تواند (بزرگترين ) دليل نبوت باشد. مار درست كردن چه ربط دارد به نبوت و شئون نبوت ؟ به تكلم آوردن سوسمار چه سازشى با نبوت دارد؟ قدرت نفس ممكن است به جايى برسد كه شخص حقيقتا بتواند در عنصريات تصرف كند و عنصرى را تبديل و قلب به عنصر ديگر كند؛ ولى صرف اين معنى نمى تواند دليل بر نبوت باشد. بلى ، انبيا از باب اينكه مثلا فلان مردك عامى و جاهل اتقان و احكام قوانين و آنچه حقيقتا شاءن نبوت است را ادراك نمى كند، يك سوسمارى را در آستين گرفته و مى آورند تا تكلم كند و آن مرد ايمان آورد. نبى مى بيند فلان شخص با اين ، اصطلاح خواهد شد؛ لذا آن را به تكلم در مى آورد؛ ولى پيش همان اتقان حكم و قوانين قرآن و امثالهم دليل نبوت بوده است .
تقريرات اسفار
اذن خداوند بر انجام معجزات
واذن الله لعبده فى الاتيان بخوارق العادات قسمان :
ذاتى قديم و عرضى حادث .
قوله :((ذاتى قديم ))الخ ، قال شيخنا الاستاد: ((الذاتى القديم كاذن الله للعين الثابته الاحمدية لاحاطتة بجميع الاعيان و كون سائر الاعيان مندكة فيه فانية فى حضرته ، و العرض غير ذلك .))
اقول : ليس المراد ذلك بل المراد ان المراد ان القابليات لما كانت بالفيض الاقدس ‍ فى النشاة العلمية كما قال الشيخ : ((و القابل من فيضه الاقدس )) كان الاذن فى تلك اذنا ذاتيا قديما تبعا للتجلى اللذاتى القديم و اما الوجود المفاض بالفيض ‍ المقدس على الاعيان فى النشاءة العينية فعارض حادث فالاذن عرض حادث تابع ، و الفرق بين ما ذكرنا و بين افاد شيخنا - دام ظلة - واضح كما لايخفى
.(120)
تعليقات على شرح - صفحه : 182 - 183
فصوص الحكم
شبهه اول ، نفى معجزه به استناد قرآن
اين ماجراجويان يك دستاويز ديگر پيدا كردند و بدون آنكه سر و ته را بسنجند ناگزير به آب زدند و يكسره معجزه را منكر شدند و آيه شريفه قرآن را كه مى فرمايد: ((قل لا املك لنفسى نفعا و لا ضرا))(121) بى مطالعه و برانداز صحيح ، به رخ دينداران كشيدند و دليل مضحك رسوايى هم باز آوردند كه : اگر معجزه درست بود خوب بود پيغمبر - صلى الله عليه و آله - ((ابن مكتوم )) را كه كور بود شفا دهد، و امير المؤ منين (ع ) عقيل را شفا دهد. ))...اين بيخردان گمان كردند كه اگر معجزه درست باشد بايد پيغمبر و امام دور محله ها و برزنها بگردند و بگويند معجزه مى كنيم ، كرامت مى كنيم ، مثل اينكه دوره گردها مى گويند آب حوض مى كشيم فرش مى تكانيم . اف بر اين منطق و برهان .
معجزه ، آيت و نشانه امامت
((معجزه )) آيت و نشانه نبوت است و ((كرامت )) نشانه امامت و آشنايى با خداست ،نه بازيچه و ملعبه است ؛ و گاهى اگر خداى عالم بخواهد براى توجه دادن ، مردم را به يك عالمى وراى عالم دنيا و طبيعت يك خرق عادتى به وسيله پيغمبرى يا امامى كند، بايد تمام كارها را درهم و برهم كند و تمام چرخهاى عالم طبيعت را فلج كند و نظام زندگانى عائله بشر را بر هم زند و همه چيز را به واسطه معجزه و خرق عادت انجام دهد، والا شما لج مى كنيد و قدرت خدا را يكسره منكر مى شويد!! پس ، خدايى كه با قدرت كامل خود اين آسمان و زمين را خلق كرده ، چرا روزى بشر را بى زحمت خود آنها خلق نمى كند تا بشر از اين زحمت فراوان تهيه زندگانى راحت شود؟! حالا كه اينطور است ، خوب است بگوييم اصلا آسمان و زمين را هم او خلق نكرده ، زيرا اگر كرده بود خوب بود اين كار هم كه من مى گويم به طورى غير عادى انجام دهد. آن وقت خدا بازيچه آراى ما و شماست ، و نه خداى بزرگ عالم .
كشف الاسرار - صفحه : 45، 48 -50
اشكالى بر علم غيب پيغمبر و امام (ع )
اين ماجراجويان يك دست و پاى ديگرى كردند در مقابل دينداران مى گويند: ((قرآن در چند جا مى گويد خود پيغمبر غيب نمى داند. پس ، چرا دينداران غيب گويى به پيغمبر، بلكه امام نسبت مى دهند؟))...دينداران نمى گويند كه پيغمبر يا امام از پيش خود بى تعليمات خدايى غيب مى گويند؛ آنها هم بشرى هستند كه اگر راه تعليمات عالم غيب به آنها بسته شود از غيب بيخبرند، و اين آيات شريفه كه مى گويد پيغمبر بشرى است كه غيب نمى گويد، همين معنى را گوشزد مى كند و گرنه ما گواه داريم از قرآن خدا كه با تعليم خدايى ، پيغمبران بلكه غير آنها غيبگويى مى كردند و از امور پنهان و گذشته و آينده خبر مى دادند.
در قرآن براى غيبگويى عمومى پيغمبران و غيبگويى خصوصى بعضى از آنها آياتى نازل شده است كه ما بعضى از آنها را از نظر خوانندگان مى گذرانيم تا مطلب را خوب دريابند....
سوره جن آيه 26: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين و من خلفه رصدا
يعنى ((خدا عالم به غيب است . مطلع نمى كند بر غيب احدى را مگر آنهايى را كه براى پيغمبرى برگزيده كه راهى براى آنها باز كند كه مطلع شوند بر پيشينيان و كسانى كه پس از آنها مى آيند. )) يعنى از گذشته و آينده آنها را خبردار كند.
پاسخ اشكال با استناد به قرآن
سوره آل عمران در دنباله آيه 49 كه معجزات عيسى را مى شمرد مى گويد: ان كنتم بما تاءكلون و ما تدخرون فى بيوتكم بان فى ذلك لاية لكم ان كنتم مؤ منين .
((و آگاه مى كنم شما را به آنچه مى خوريد و در خانه خود ذخيره مى كنيد و در اين نشانه اى است از براى شما و معجزه اى است ، اگر مؤ من هستيد.))
سوره تحريم آيه 3: و اذا اسر النبى الى بعض ازواجه حديثا فلما نبات به و ظهره الله عليه عرف بعضه و اعرض عن بعض فلما نباها به قالت من انباك هذا قال نبانى العليم الخبير.
((پيغمبر در پنهانى به بعض زنهاى خود مطلبى را فرمود. آن زن در خفيه براى كسى ديگر اظهار كرد. خداوند به پيغمبر خبر داد كه آن زن سر تو را فاش كرد. پيغمبر - صل الله عليه و آله - از او مؤ اخذه كرد. او گفت : كه تو را خبردار كرد پيغمبر - صلوات الله عليه و آله - گفت : خداى دانا به من خبر داد)).
بلكه در قرآن براى مريم ، مادر عيسى غيب گويى ثابت كرده است كه پس از اين ذكر آن را مى كنيم . اينك مى گوييد اين قبيل آيات را از قرآن برداريم تا پندارهاى شما درست شود يا به خطاى خود اعتراف مى كنيد تا خلاف برداشته شود.
اين گفتار مختصر و اوراق معدود را جاى آن نيست كه در اينگونه مسائل كه پايه اش بر فلسفه اعلاى الهى و طبيعى گذاشته شده ، سخنرانى شود و تحقيق چگونگى خارق عادات و اسرار آيات و ريشه حقيقى غيب گوييها گفته شود تا مساءله به تحليل علمى و تحقيق فلسفى روشن و واضح گردد. از اين جهت ما به گفته چند نفر از معتبرين فلاسفه و بزرگان علم الروح قديم و جديد شرقى و غربى اكتفا مى كنيم ، و هر كس بخواهد آراى آنها را و براهين عقليه فلسفيه يا حسيه طبيعيه را به طور كافى ببيند به كتب قديم و جديد كه در اين باب نوشته شده كند...
رئيس فلاسفه اسلام ((ابوعلى بن سينا)) كه شهرتش و پايه علمش بالاتر از آن است كه محتاج به شرح باشد و نمط دهم از كتاب اشارات كه از كتب متقنه معتبره اوست چنين گويد: ((اگر به تو خبر رسيد كه از عارفى كه از غيب سخنى گفت و درست بود، تصديق كن او را و بر تو مشكل نباشد ايمان به او، زيرا كه براى امر در جاده هاى طبيعت اسبابى است معلوم )) پس از آن در شانزده فصل بيان راءى را با اقامه برهان كرده ، و در يكى از تنبيهات گويد: ((چون اشتغالات حس كم شد، بعيد نيست كه از براى نفس ناگهان فرصتهايى حاصل شود كه از شغل تخيل خلاص شود و به جانب قدس پرواز كند. پس ، از نقشهاى عالم غيب در آن نقشه هايى حاصل آيد و اينها در حال خواب و در حال مرض هم حاصل شود.)) پس از آن گويد: ((پس ، اگر به حسب جوهر قوى شد - كه احاطه به اطراف متجاذبه كند - بعيد نيست كه اين فرصت در حال بيدارى براى او دست دهد.)) پس از آن اقسامى ذكر مى كند.
شيخ الرئيس در باب كرامات و معجزات نيز بياناتى دارد كه يك جمله آن ذكر مى كنيم . مى گويد: ((اگر به تو خبر رسيد از عارفى كه به قوت خود طاقت دارد كه كارى كند، يا حركتى به چيزى دهد، يا خود حركتى كند كه از طاقت ديگران خارج است ، تلقى به انكار مكن ، كه اگر جاده هاى طبيعت را بپيمايى راهى بر آن پيدا مى كنى .))
راءى شيخ اشراق
اين حكيم بزرگ اشراقى كه جمع بين فلسفه و رياضات نفسانيه كرده ، و از علماى بزرگ روح به شمار مى رود در مقاله پنجم از كتاب حكمة الاشراق مى گويد: ((انسان وقتى كه كم شد شواغل حواس ظاهره اش ، گاهى تخلص پيدا مى كند از شغل تخيل . پس ، اطلاع پيدا مى كند بر امور غيبيه .)) پس از آن وارد مى شود در بيان اين دعوى به وجه برهانى ، و در چندى بعد مى گويد: ((و آنچه كه كاملين از غيب مى گيرند، و آنچه انبيا و اوليا و غير آنها مى گيرند، گاهى به طور نوشته هايى است و گاهى به شنيدن صوتى است كه بسا لذيذ باشد آن صوت و بسا هولناك باشد، و گاهى مشاهده مى كنند صورت موجودى را، و گاهى صورت جميل انسانى مى بينند كه با نهايت خوبى با آنها مخاطبه مى كند و از غيب به آنها خبر مى دهد.))
و اين حكيم نورانى درباره كرامات و معجزات چنين مى گويد: ((براى اخوان تجريد، يعنى كسانى كه كامل شدند در علم و عمل و رياضات نفسانيه ، مقام خاصى است كه در آن مقام قدرت دارند بر موجود كردن موجوداتى كه به نفس ‍ خود قائم باشند به هر صورتى كه آنها اراده كنند.))
راءى صدر المتاءلهين
و نيز در فصلى چنين مى گويد: ((بدانكه چون اشراقات عالم علوى بر نفوس ‍ پيوسته تابيد، ماده عالم مطيع او شود و در عالم اعلا دعاى او مستجاب شود و نورى كه افاضه شود از عالم اعلى بر بعض نفوس ، اكسير قدرت و علم اوست و به واسطه آن عالم مطيع او شود و نفوس مجرده به واسطه آن نور، قدرت بر خلق كردن پيدا كنند.))
اين فيلسوف بزرگ اسلامى و حكيم عظيم الهى كه افق شرق را به نور حكمت قرآن روشن كرد، در تعليقه بر حكمة الاشراق چنين مى گويد:((پايه معجزات و كرامات بر سه چيز بنا نهاده شده كه همه در پيغمبر جمع است . اول ، خاصيتى است در نفس كه اجسام پيش او خاضع شوند و مواد عنصريه مطيع او گردند كه صورتى را بگيرد و ديگر صورت موجود كند، و اين امرى است ممكن و آنگاه وارد برهان بر اين مطلب مى شود، پس ، مى گويد خاصيت دوم ، قوه اى است در نفس كه قوه اى است در نفس كه قوه نظريه است ، و آنچنان است كه صفايى نفس ‍ پيدا مى كند كه به واسطه آن شديد شود اتصال آن به عقل فعال ، تا اينكه افاضه شود بر آن علوم عقليه و آنگاه وارد بيان آن مى شود و اقسام آن را بيان مى كند. پس ، مى گويد خاصيت سوم آن است كه قوه متخيله قوت پيدا كند و به عالم غيب مثالى در بيدارى متصل شود.)) و آنگاه وارد اقسام اتصال به عالم غيب و كيفيت آن مى شود به كلامى طولانى .
((مينيانيزم )) يا ((نوم مغناطيسى )) تكان بزرگى به جهان داده . نفسهاى آخر ماديين به شمار افتاده . در آتيه نزديكى علم پرده از روى كار بكلى بر مى دارد و عالم ارواح و زندگانى جاويد آنها و آثار غريبه آنها را از قبيل عدم حساسيت خفتگان مغناطيسى و غيب گوييهاى آنها و صدها اسرار شگفت آميز را به روى دايره ريخته ، اساس ماديت را براى هميشه از جهان برمى چيند.
اعتراف دنياى علم به صدق گفتار اديان
قدمهاى بزرگى علم امروز براى آشكار كردن اسرار نهان جهان برداشته : خوارق عادات ، معجزات ، كرامات ، اطلاع به مغيبات كه در نظر ماديين جزو افسانه ها به شمار مى رفت ، در جهان علم امروز نزديك به واضحات ، و فرداى علم آن را از بديهيات مى كند.
چيزهايى را كه امروز علماى روح اروپا بدان با كمال وجد و سرافرازى به خود مى بالند امورى است كه در هزار و سيصد سال قبل از اين پيغمبر اسلام و امامان شيعيان با صراحت لهجه بى ترديد و شبهه به جهان اعلان كردند، در روزى كه تاريكى سرتاسر عالم و بخصوص جزيرة العرب را فرا گرفته بود و از اينگونه سخنان در جهان آن روز سابقه نداشت . فرداى علم كه تكان ديگرى جهان به خود دهد. حقايق دقيقترى كه قرآن گوشزد جامعه كرده خواهد بشر راه به او پيدا كرد. ما ملت قرآن ، تسبيح و نطق همه ذرات عالم جمادات ، نباتات ، حيوانات را به جهان امروز اعلان مى كنيم و منتظريم قدم دوم را علم بردارد و جهان به خود تكان ديگرى دهد تا پرده از روى اين حقيقت برداشته شود.
تفاوت معجزه با كارهاى طبيعى
ديروز ما مى گفتيم خدا علم غيب را به رسولان خود نصيب مى كند و با الهام غيبى برگزيدگان خود را به مغيبات آگاه مى كند، امروز شما در جريان طبيعت آن را يافتيد و چيزى را كه پيمبران بى واسطه هاى طبيعى و اسباب ظاهرى در مى ياقتند و خدا به واسطه وحى و الهام به آنها مى رساند. از غيب گوييها، شما يك كوره راه ضعيفى بر آن پيدا كرديد از روى طبيعت ، و همين يكى از فرقهاى ميان معجزه و غير آن است كه صاحبان معجزه و كرامت كارهايى بدون وسايل طبيعى انجام مى دهند، كه ديگران يا اصلا نمى توانند بكنند يا بى واسطه و آلات طبيعى نمى توانند انجام دهند. شما با هواپيما اگر روزى (برابر با) دو ماه راه برويد سليمان بن داوود به همه بساط كه داشت دو ماه راه را بى وسيله هاى ظاهرى مى رفت .
كلام فريد وجدى در دائرة المعارف
كتاب دائرة المعارف و بسيارى از كتب ديگر كه براى همين موضوع بالخصوص ‍ نوشته شده ، مملو است از حكايات بسيار عجيبى كه يكى از آنها غيبگويى است به توسط ((تنويم مغناطيسى )) (خواب كردن ) فريد وجدى پس از آنكه چيزهاى عجيبى نقل مى كند مى گويد تمام اين مشاهدات و مليونها از امثال آن در كتب طب نوشته ، و اين اختصاص ندارد بر بى حس شدن شخص خواب شده ، بلكه امور ديگر مهمه نيز هست ، مثل غيب گوييه و ديدن چيزهاى دور و واقف شدند به اسرار نزديكان و دوران ، از چيزهايى كه انسان ممكن نيست قبول كند اگر نزديكان و دوران ، از چيزهايى كه انسان ممكن نيست قبول كند اگر نبود محقق و ثابت بودن آنها به واسطه مشاهدات حسيه بسيار وتواتر نقلهاى علمى كه شك در آنها خوب نيست . و از چيزهايى كه در دائرة المعارف نقل مى كند آن است : ((لويس ‍ ))كه يكى از خواب كنندگان معروف است يك زنى را در حضور جمعى خواب كرد و به او گفت : ((برو به منزلت ببين اهل منزل چه مى كنند.)) زن خواب گفت : ((رفتم (ديدم ) دو نفر آنجا مشغول كارهاى خانه هستند.)) لويس به او گفت : ((دست به بدن يكى از آنها بگذار.)) در اين هنگام زن خواب خنديد و گفت : ((به يكى از آنها دست گذاشتم چنانچه امر كردى ، آنها خيلى ترسيدند.)) لويس از حاضرين پرسيد: ((كسى منزل اين زن را مى داند؟)) يكى از آنها اظهار اطلاع كرد. از آنها خواهش كرد كه بروند منزل آن زن ، ببينند قضيه درست است يا نه ؟ رفتند، ديدند اهل منزل در ترس و هول هستند. از سبب سؤ ال كردند، گفتند: ((در مطبخ يك هيكلى ديدند كه حركت مى كند و دست گذاشت به كسى به كسى كه در آنجا بود.)) از اين قبيل قضايا در كتابهاى اين فن بسيار است و امروز ملل غربى و فلاسفه روحى بزرگ آنها اين قضيه را جزو واضحات مى شمارند.
كشف الاسرار - صفحه : 50 -55
انجام معجزه اى براى بسط ربوبيت حق تعالى
و ذلك ان ((المعرفة )) لا تترك الهمة تصرفا فكلما علت معرفتة نقص ‍ تصرفه بالهمة .
قوله :((ان المعرفة لا تترك الهمة ))الخ . و اما اظهار المعجزات على ايدى الانبياء فلان الاحتياج دعاهم الى ذلك ، بل هو لبسط ربوبية الحق لا لاظهار قدرتهم و لذا كان ديدنهم بحسب الغالب التوجه الظاهرى ايضا الى الله تعالى
.(122)
تعليقات على شرح - صفحه :174
فصوص حكم
معجزه ،اظهار ربوبيت حق در مظهر كامل خود
اعلم ان الاولياء الكاملين مع كون مقام ولايتهم اتم واكمل من مقام عبوديتهم ، فان الولاية التامة افناء رسوم العبودية - فهى الربوبية التى هى كنه العبودية (123) - الا ان الظهور بالربوبية التى هى من مختصات الحق - جل و علا - كان من اصعب الامور عليهم فان مقام العبد الكامل هو التذلل بين يدى سيده و اظهار المعجزات فى بعض الاحيان فى الحقيقة اظهار ربوبية الحق فى المظهر الكامل .(124)
تعليقات على شرح - صفحه : 178 - 179
فصوص حكم
اباى انبيا از اظهار معجزات
و من ذلك المقام (125) اباء الانبياء المرسلين و الاولياء الراشدين - صلوات الله عليهم اجمعين - عن اظهار المعجزات و الكرامات التى اصولها اظهار الربوبية والقدر و السلطنة و الولاية فى العوالم العالية و السافلة ، الا فى موارد اقتضت المصلحة لاظهارها. و فيها ايضا كانوا يصلون و يتوجهون الى رب الارباب باظهار الذلة و المسكنة و العبودية و رفض الانانية ، و ايكال الامر الى بارئه و استدعاء الاظهار عن جاعله ومنشئه ، علت قدرته . مع ان تلك الربوبية الظاهرة بايديهم - عليهم السلام - هى ربوبية الحق - جل و علا - الا انهم عن اظهارها بايديهم ايضا ياءبون .
و اما اصحاب الطلسمات و النير نجات ، و ارباب السحر والشعبذة و الرياضات التى اءصولها الاتصال بعالم الجن و الشياطين الكفرة ، و هو الملكوت السفلى التى هى الظل الظلمانى لعام الملك ، مقابل الظل النورانى الذى هو الملكوت العليا، عالم الملائكة ، تراهم لازال فى مقام اظهار سلطنتهم و ابراز تصرفهم ، لفرط العشق باءنانيتهم و زيادة الشوق بحيثية نفوسهم . فهم عباد اءصنام النفس و تابعى الجبت و اطاغوت ، غافلون عن رب العالمين ؛ و ((ان جهنم لمحيطة بالكافرين .)) (126)
سبب اباى انبيا - عليهم السلام -از اظهار معجزات متعدد
...اى فى تعب و ضيق لانه يطالب بالاشياء حينئذ فيجز عن الاتيان بها
قوله : ((فيعجز عن الاتيان بها))، و عجز الاولياء عن الاتيان بمطلوب الجهال لا لنقص فى قدرتهم ، بل لان القدرة محدودة بالعلم ؛ فان الاولياء يعلمون ان اصلاح بحسب النظام الكلى وجود كذا وعدم كذا، فاذا ساءله الجاهل خلاف ما هو الصلاح الكلى يعجز عن الاتيان به مع ان الظهور بالربوبية من اعظم الامور على الاولياء و اءثقلها و لذا ياءتون بالمعاجيز الا فى مقام يجب اظهار ربوبية الله تعالى و مع ذلك يتذلون اليه و يصلون و يظهرون العجز و الانكسار و يعتذرون عند ربهم من ظهور هم بشاءنه تعالى مع انهم شاءنه و ظهوره ، و ما كان لهم ان ياءتون بآية الا باذنه و قيوميته ؛ و لذا قال شيخنا العارف الكامل - دام ظله العالى -: - ان التمسك و التوكل بالاولياء الجزء فى الحاجات و خصوصا الحاجات الدنيوية اولى من الولى المطلق .
(127)
تعليقات على شرح - صفحه :134
فصوص حكم
نقص سلوك و بقاى انانيت عواملتمايل به اظهار ربوبيت
...لعمله بتميز مقامه عن مقام ربه . فان ((الخشية ))هى التواضع و التذلل لعظمة الرب و لا يظهر بمقام ليكون عين ربه فيدعى انه هو، كما ظهر به ((ارباب الشطح )). قال تعالى معاتبا للمسيح و تنبيها للعباد: ءانت قلت للناس اتخذونى وامى الهين من دون الله ... (128)
قوله : ((كما ظهر به ارباب الشطح ))، ظهور اهل الشطح بالربوبية - و اظهار هم اياها لنفسهم - ليس الا نقصان السلوك و بقاء الانانية والانية ؛ فان السالك اذا اراد بالسلوك اظهار القدرة و السلطة لما راءى اهل السر من الاولياء قد يظهرون ذلك ، فاشتغل به ذلك ، ربما يظهر نفسه و شيطانه له و يتجلى بالربوبية . فانه عبد نفسه لا عبد ربه . قال شيخنا -دام ظله العالى -: ((ان اكثر اهل الدعاوى الباطلة كانوا من اصحاب الرياضات الباطلة .))
اقول و ميزان تميز الرياضة الباطلة عن غيرها هو ذلك الذى ذكرنا. فعليك بخلوص النية و صدق السريرة مع ربك ، فان ((من اخلص لله اربعين صباحا جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه .)) (129)(130)
كه اى صوفى شراب آنگه شود صاف
كه اندر خم بماند اربعينى .
تعليقات على شرح - صفحه : 139 -140
فصوص الحكم
فصل پنجم : عصمت
حقيقت عصمت
بالسند المتصل الى الشيخ الجليل ، اءفضل المحدثين ، محمدبن يعقوب الكلينى ،عن على بن ابراهيم ، عن اءبيه عن حماد، عن ربعى ، عن زرارة ، عن اءبى جعفر - عليه السلام - قال سمعته يقول : ان الله - عزوجل - لا يوصف . و كيف يوصف ، و قال فى كتابه : ((و ما قدروا الله حق قدره ))؛(131) فلا يوصف بقدره ، الا كان اءعظم من ذلك . و ان النبى - صل الله عليه و آله - فلا يوصف . و كيف يوصف ، عبد احتجب الله - عزوجل - بسبع و جعل طاعته فى الارض كطاعته فى السماء فقال : ((و ما اتيكم الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا.))(132) و من اطاع هذا فقد اطاعنى ؛ و من عصاه فقد عصانى . و فوص اليه . و انا لا نوصف . و كيف يوصف ، قوم رفع الله عنهم الرجس ،و هو الشك (133)....
ترجمه : جناب زراره گويد شنيدم حضرت باقر العلوم -عليه السلام - مى فرمود:همانا خداوند - عزوجل - وصف كرده نشود.
و چگونه به وصف آيد و حال آنكه در كتاب خود فرموده كه : ((تعظيم و تقدير ننموده خداوند را حق تعظيم (او).))پس ، توصيف نشود خداى تعالى به عظمت و وصفى مگر آنكه حق تعالى بزرگتر از آن است . و همانا پيغمبر - صل الله عليه و آله - به وصف نيايد. و چگونه توصيف شود بنده اى كه محجوب نموده است او را خداى تعالى به هفت حجاب ، و قرار داده است اطاعت او را در زمين مثل اطاعت خودش در آسمان ، پس فرمود: ((آنچه آورد براى شما پيغمبر - صل الله عليه و آله - يعنى امر كرد به آن بگيريد او را؛ و آنچه نهى فرمود شما را از آن ، خوددارى كنيد از آن .)) و كسى كه اطاعت مرا نموده . و واگذار فرمود خداوند به سوى او امر را. و ما وصف نشويم . و چگونه وصف شوند قومى كه خداى برداشته است از آنها ((رجس ))را كه آن شك است ....
و ((رجس )) را در اين حديث شريف و احاديث شريفه تفسير به ((شك ))فرموده ، و در بعض احاديث ((تطهير از جميع عيوب )) شمرده . و (از) ملاحظه شرح بعضى احاديث سابقه معلوم شود كه نفى شك مستلزم نفى عيوب قلبيه و قالبيه است ، بلكه مستلزم ((عصمت ))است ؛ زيرا كه ((عصمت )) امرى است بر خلاف اختيار و از قبيل امور طبيعيه و جبليه نيست ؛ بلكه حالتى است نفسانيه و نورى است باطنيه كه از نور كامل يقين و اطمينان تام حاصل شود.
آنچه از خطئيات و معاصى كه از نبى الانسان صادر مى شود از نقصان يقين و ايمان است . و درجات يقين و ايمان به قدرى متفاوت است كه در بيان نيايد. يقين كامل انبيا و اطمينان تام آنها، كه از مشاهده حضوريه حاصل شده ، آنها را معصوم از خطئيات نموده .
يقين على بن ابيطالب - عليه السلام - او را به آنجا رسانده كه مى فرمايد: ((اگر همه عالم را به من دهند كه يك مورچه را در حبه اى كه برداشته ، ظلم كنم ، نخواهم كرد.))(134) در هر صورت ، زوال شرك و شك را و تطهير از ارجاس و اخباث عالم طبيعت و ظلمات تعلقات به غير حق - تعالى شاءنه -و كدورت انيت و حجاب غليظه انانيت و رؤ يت غيريت كه به اراده ازليه از انوار قدسيه الهيه و آيات تامه ربوبيه گرديده ،و آنها را خلص و خالص براى خود فرموده ، از مقاماتى است كه به وصف و بيان درست نيايد، و چون عنقاى مغرب هويت دست آمال از ذوره جلال آن كوتاه است : ((عنقا شكار كس نشود دام باز گير)).(135)
چهل حديث - صفحه : 539 -540
عصمت ، ثمره باور
((باور كردن )) غير اعتقاد علمى است . برهان هم بر او قائم شده ؛ اما باور آمدن مساءله ديگرى است . عصمت كه در انبيا هست دنبال ((باور)) است . باورش ‍ وقتى كه آمد ممكن نيست تخلف بكند. شما اگر باورتان آمد وقتى كه يك آدمى شمشيرش را كشيده است كه اگر كلمه اى برخلاف او بگوييد گردن شما را مى زند، نسبت به اين امر معصوم مى شويد، يعنى ديگر امكان ندارد از شما صادر بشود، براى اينكه شما خودتان را مى خواهيد. آن كسى كه ((باور))ش آمده است وقتى كه يك كلمه غيبت بكند، در آنجا زبان انسان به يك صورتى درمى آيد كه همان طورى كه از اينجا اين زبان را دراز كرده در مكه مثلا، كسى را غيبت كرده ، در آنجا ظهور پيدا مى كند: يك زبان از اينجا تا آنجا كه يطاءه ))(آن را پايمال مى كنند) اين جمعيتى كه در آنجا موجودند. اگر كسى باورش بيايد كه غيبت ((ادام كلاب النار ))(136) است : كسى كه غيبت بكند، كلبهاى آتش او را مى بلعند - نه بلعيدنى كه موجود بشود و تمام بشود،(137) بلعيدنى كه او هست ، و مى بلعندش ، آنجا هم كه مى رود مى بلعندش - اگر آدم باورش بيايد غيبت نمى كند.
اينكه ما خداى ناخواسته يك وقت غيبت مى كنيم براى اين (است ) كه آنجا را باورمان نيامده است .
تفسير سوره حمد - صفحه :108
عصمت ، زاييده اعتقاد به حضور حق
معناى عصمت انبيا و اوليا اين نيست كه مثلا جبرئيل دست آنان را بگيرد (البته اگر جبرئيل دست شمر را هم بگيرد هرگز مرتكب گناه نمى شود) بلكه عصمت ، ((زاييده ايمان )) است . اگر انسان به حق تعالى ايمان داشته باشد و با چشم قلب خداوند متعال را مانند خورشيد ببيند، امكان ندارد مرتكب گناه و معصيت گردد، چنانكه در مقابل يك مقتدر مسلح عصمت پديد مى آيد،اين خوف از ((اعتقاد به حضور)) است كه انسان را از وقوع در گناه حفظ مى كند.
معصومين - عليهم السلام - بعد از خلقت از طينت پاك ، بر اثر رياضت و كسب نورانيت و ملكات فاضله ، همواره خود را در محضر خداوند تعالى كه همه چيز را مى داند و به همه امور احاطه دارد مشاهده مى كنند، و به معناى ((لا اله الا الله )) ايمان داشته ، باور دارند، كه غير از خدا همه كس و همه چيز فانى بوده در سرنوشت انسان نمى تواند نقش داشته باشد: ((كل شى هالك الا وجهه ))(138)
جهاد اكبر - صفحه : 44
خصيصه هاديان الهى
خداى تبارك و تعالى كه براى مردم هادى مى فرستد و پيغمبران را انتخاب مى كند، كسى كه خودش از اول عمر تا آخر عمرش يك لغزش نداشته معصوم بوده ، يك همچو موجودى را انتخاب مى كند براى اينكه تربيت كنند مردم را، تزكيه كنند و تعليم كنند.
بيانات امام در جمع كاركنان وزارت كشور - صحيفه نور جلد:12 - صفحه :216 - تاريخ سخنرانى :10/4/59.
تفاوت درجه عصمت اولياء الله
بدانكه انسان تا در عالم طبيعت و منزلگاه ماده هيولانى است ، در تحت تصرفات جنود الهيه و جنود ابلسيه است . و جنود الهيه جنود رحمت و سلامت و سعادت و نور و طهارت و كمال است ؛ و جنود ابليس در مقابل آنهاست . و چون ربوبيه غلبه بر جهات ابليسيه دارد، در بدو فطرت انسان را نورانيت و سلامت و سعادتى است فطرى الهى ؛ چنانچه در احاديث شريفه صراحتا و در كتاب شريف الهى اشارتا بيان آن شده ؛(139) و تا انسان در اين عالم است با قدم اختيار مى تواند خود را در تحت تصرف يكى از آن دو قرار دهد.
پس ، اگر از اول فطرت تا آخر ابليس را در آن تصرفى نبود. انسان الهى لاهوتى است كه سرتا پايش نور و طهارت و سعادت است ؛ قلبش نور حق است و جز به حق توجه نكند و قواى باطنه و ظاهره اش نورانى و طاهر است و جز حق در آنها تصرف نكند؛ ابليس را از آن حظى نباشد و جنود او را در او تصرفى نبود. و همچو موجود شريفى طاهر مطلق و نور خالص است و ما تقدم و ما تاءخر ذنوب او مغفور است (140)، و صاحب فتح مطلق است و داراى مقام ((عصمت كبرا))است بالاصالة ، و ديگر معصومين به تبعيت آن ذات مقدس داراى آن مقامند. و آن حضرت داراى مقام خاتميت است ، كه كمال على الاطلاق است ؛ و چون اوصياى او از طينت او منفصل و با فطرت او متصلند، صاحب ((عصمت مطلقه )) به تبعيت او هستند و آنها را تبعيت كامله است ؛ و اما بعضى معصومين از انبيا و اوليا - عليهم السلام - صاحب عصمت مطلقه نيستند و از تصرف شيطان خالى نمى باشند؛ چنانچه توجه آدم - عليه السلام - به شجره ، از تصرفات ابليس ‍ بزرگ الا بالسه است ؛ با آنكه آن شجره ، شجره بهشتى الهى بوده ، با اين وصف داراى كثرت اسمايى است كه منافى با مقام آدميت كامله است . و اين يكى از معانى يا يكى از مراتب شجره منهيه است .
آداب الصلوة - 59 -60
دورى از خطا، نسيان و حوادث و نواقص ‍ امكانيه (141)
بدانكه معرفت روحانيت و مقام كمال جناب ختمى مرتبت - صل الله عليه و آله - خاصتا، و انبياى معظم و اولياى معصومين - عليهم السلام - نيز با قدم فكر و سير آفاق و انفس ميسور نگردد؛ زيرا كه آن بزرگوران از انوار غيبيه الهيه و مظاهر تامه و آيات باهره جلال و جمالند، (او) در سير معنوى و سفر الى به غاية القصوراى فناى ذاتى و منتهى العروج ((قاب قوسين او اودنى )) رسيده اند؛ گرچه صاحب مقام بالاصاله نبى ختمى است ؛ و ديگر سالكين در عروج تبع آن ذات مقدس هستند؛ و ما اكنون در صدد بيان كيفيت سير آن ذات مقدس ، و تفاوت معراج روحانى او با معراج ساير انبيا و اوليا - عليهم السلام - نيستيم ؛ و در مقام ، به ذكر يك حديث كه راجع به نورانيت آنها وارد است اكتفا مى كنيم ، زيرا كه ادراك نورانيت آنها نيز نورانيت باطنيه و جذبه الهيه مى خواهد:
كافى باسناده عن جابر، عن ابى جعفر - عليه السلام - قال : ((ساءلته عن علم العالم . فقال لى : يا جابر، ان فى الانبياء و الاوصياء خمسة ارواح : روح القدس ، و روح الايمان ، و روح الحيوة ، و روح القوة ، و روح الشهوة . فبروح القدس ، يا جابر، عرفوا ما تحت العرش الى ما تحت الثرى . ثم قال : يا حيوة ، ان هذا الاربعة ارواح يصيبها الحدثان ، الا روح القدس ؛ فانها لا تهلو و لا تلعب .))(142) و باسناده عن ابى بصير، قال : ((سالت اءبا عبد الله - عليه السلام - عن قول الله تبارك تعالى : ((و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و الايمان .(143) ))قال : خلق من خلق الله تبارك و تعالى ، اعظم من جبرئيل و ميكائيل ؛ كان مع رسول الله - صل الله عليه و آله - يخبره و يسدده . و هو مع الائمة من بعده - صلوات الله عليهم -))(144)
از حديث اول معلوم شد كه براى انبيا و اوصيا - عليهم السلام - مقام شامخى است از روحانيت كه آن را ((روح القدس گويند. و به آن مقام احاطه علمى قيومى دارند به جميع ذرات كائنات . و در آن روح غفلت و نوم و سهو و نسيان و ساير امكانيه و تجددات و نقايص ملكيه نيست ؛ بلكه از عالم غيب مجرد و جبروت اعظم است . چنانچه از حديث دوم معلوم شد كه آن روح مجرد كامل ، از جبرئيل و ميكائيل - كه اعظم قاطنين مقام قرب جبروت هستند - اعظم است .
آرى ، اوليايى كه حق تعالى با دو دست قدرت جمال و جلال خود تخمين طينت آنها را كرده ، و در تجلى ذاتى اولى ، به جميع اسماء و صفات و مقام احديت جمع در مرآت كامل آنها ظهور نموده ، و تعليم حقايق اسما و صفات در خلوتگاه غيب هويت فرمود، دست آمال اهل معرفت از دامن كبرياى جلال و جمال آنها كوتاه و پاى معرفت اصحاب قلوب از دامن كبرياى جلال و جمال آنها كوتاه و پاى معرفت اصحاب قلوب از نيل وصول به اوج كمال آنها در گل است . و در حديث نبوى - صل الله عليه و آله - است : ((على ممسوس فى ذات تعالى (145) و نويسنده شمه اى از سريان مقام نبوت و ولايت را چون خفاش كه از آفتاب عالمتاب بخواهد وصف كند در سابق ايام در رساله اى على حده موسوم به مصباح الهدية (146) به رشته تحرير در آورده .
چهل حديث - صفحه : 544 -546

next page

fehrest page

back page