در سايه آفتاب
(يادها و ياد داشتهاى از زندگى امام خمينى )

محمد حسن رحيميان

- ۲ -


تقيد به زيارت  
حضرت امام در طول مدت چهارده سال ، جز در مواردى مشخص و شبهايى كه مناسبت زيارتهاى مخصوصه به كربلا مشرف مى شدند و گاهگاهى كه بيمار مى شدند، به گونه اى كه درس و نماز جماعت و آمدنشان به بيرونى تعطيل مى شد و طبعا تشرفشان به حرم نيز غير ممكن بود - كه بحمد الله كم اتفاق مى افتاد - در تمام شبهاى ديگر، به استثناى يك شب ، كه به خاطر دارم و بعدا خواهم گفت ، هرگز برنامه تشرف به حرم و زيارتشان ترك نشد. اين در حالى است كه عموما كسانى كه در عتبات مقدسه ، مجاور مى شوند، هر چند هم علاقه مند باشند، كم كم وضعيت برايشان عادى مى شود. چه بسا هفته و ماه هم بر آنها بگذرد و توفيق تشرف پيدا نكنند. ولى حضرت امام بر مبناى ايمان و عشق غير قابل وصفى كه به مقام ولايت كبرى داشتند و با نظم شگفت انگيزى كه در كارهاى و برنامه هايشان بود، زيارت حضرت امير (عليه السلام ) در رديف نماز جماعت و درسشان قرار داشت و هرگز بدون عذر، زيارتشان ترك نمى شد. گرچه حتى در اوقاتى كه به دلايل سابق الذكر به حرم مشرف نمى شدند، خبر داشتيم كه در خانه و احيانا از روى پشت بام زيارتشان را مى خواندند!
نقطه ضعف !  
نكته جالب و در عين حال اسف انگيز در حاشيه اين جلوه معنوى امام ، اين بود كه معاندين بيمار دل و مزدوران ساواك و سازمانهاى جاسوسى غرب و شرق كه در لباس روحانيت ! وظيفه تضعيف امام را بر عهده داشتند، آنگاه كه نتوانستند كوچكترين نقطه ضعفى را از امام پيدا كنند، با وقاحت و بى شرمى خصوص به خودشان سعى كردند كه بزرگترين نقطه قوت امام را به صورت يك نقطه ضعف ! القاء كنند. آنها در حوزه نجف با ژستى مقدس ‍ مابانه و با شيوه اى شيطنت آميز مطرح مى كردند كه اين روشى كه آقاى خمينى در پيش گرفته و تقيد منظمى كه به زيارت حضرت امير (عليه السلام ) دارد، موجب شده كه ساير مراجع و بزرگان كه به طور مرتب و زود به زود به حرم مشرف نمى شوند، زير سوال قرار گيرند و تضعيف و هتك شوند!!
توهين به امام در حرم !  
يكى از همين قماش افراد كه متاسفانه از اركان بعضى بيوت و اطرافيان نزديك يكى از مراجع بود، با توجه به خباثتى كه در او معروف بود و به او نمى آمد كه اهل حرم و زيارت باشد، بعضى شبها درست در همان ساعتى كه امام به حرم مشرف مى شدند، به حرم مى آمد. او تعمد داشت كه با امام برخورد كند و با قيافه اى عبوس و شمر گونه ، مثل برج زهر مار و مار زخم خورده به چهره امام خيره شود. اين جانب ، خود، اين شخص را با چنين حالتى ، در آن موقعى كه امام در كنار ضريح مطهر، به خواندن زيارت ايستاده بودند، ديده بودم . با آنكه حرم شلوغ نبود، همه جا را رها كرد و پشتش را به امام كرد و به اين عنوان كه زيارت مى خواند. در تمام مدتى كه امام مشغول زيارت بودند، بين ضريح و امام حائل شد! و در حالى كه افرادى كه توجه داشتند، از شدت ناراحتى و انزجار از اين عمل زشت و توهين آميز و عمدى او به خود مى پيچيدند. و در آن شرايط غربت ، چاره اى جز صبر نداشتند. اما خود حضرت امام ، گويى اصلا در اين عوالم نبودند و با همان حال و توجه هميشگى مشغول زيارت بودند و گويا زبان حالشان همان شعر منسوب به حضرت امير المومنين (عليه السلام ) بود كه مى فرمايد:
ولقدا امر على اللئيم يسبنى فمضيت ثمه قلت لا يعنينى
آن گاه كه بر انسانى پس و فرومايه كه مرا فحش مى دهد، برخورد مى كنم ، از كنارش مى گذرم ، گويى كه در اين ناسزا گويى منظورش من نمى باشم .
شبى كه امام به حرم نرفتند  
همان گونه كه اشاره شد، حضرت امام ، جز در مواقعى مشخص هر شب ، راس دو ساعت و سى دقيقه بعد از غروب آفتاب ، براى ملاقات عمومى به بيرونى تشريف فرما مى شدند و بعد از نيم ساعت تمام ، بر مى خاستند و به حرم مشرف مى شدند، تا جايى كه در نظر دارم ، تنها در يك مورد با آن كه به ظاهر هيچ گونه مجذورى نداشتند، وقتى كه موعد خاص فرا رسيد، از جا برخاستند و به جاى اينكه مثل هميشه ، طول اتاق را طى كنند و به طرف درى ؟ از راه پله ها به كوچه منتهى مى شد، رفته و به سوى حرم حركت كنند، برخلاف انتظار از همان جا كه مى نشستند - و در كنار در منتهى به اندرونى بود - به طرف اندرونى باز گشتند.
طبق روال هميشگى ، نعلينهاى امام را هم به آن طرف برده بودند كه با حركت امام به سوى اندرونى يكى از آقايان به سرعت نعلينها را به اين طرف آورد و امام به اندرونى رفتند! افراد حاضر، شگفت زده شدند؛ چرا كه امام را در حال سلامت و نشاط مشاهده كرده بودند. تنها بيمارى بود كه مانع تشرف امام به حرم بود، همه از سلامت امام جويا شدند، ولى هيچ چيز معلوم نشد و حتى نزديكان نيز هيچ دليلى بر اين قضيه نيافتند، همه متعجب شده بوديم . به هر حال ، ما هم به حرم مشرف نشديم و به مدرسه رفتيم .
روز بعد، گفته شد كه در همان ساعتى كه امام طبق معمول به حرم مشرف مى شدند، سفير ايران در بغداد به حرم آمده و به ظاهر به عنوان اهداى فرش از سوى شاه ، مراسمى را برگزار كرده بود. با توجه به اطلاع دقيق آنها از زمان تشرف حضرت امام به حرم و انتخاب همين وقت براى مراسم مذكور و فيلمبردارى از آن ، معلوم شد كه توطئه اى را در سر داشتند، بدين سان معماى عدم تشرف امام به حرم بر ايمان حل شد.
صلوات بر محمد و آل محمد عليهم السلام  
روزهاى ملاقات عمومى در حسينيه جماران ، هنگامى كه مردم از يكى - دو ساعت قبل ، به تدريج جمع مى شدند، گاه و بى گاه صداى صلواتشان بلند مى شد. طبعا صداى اين صلواتها در داخل به گوش امام مى رسيد.
يك روز متوجه شديم كه امام با شنيدن صداى صلوات و نام مبارك پيغمبر اكرم (ص ) آهسته صلوات مى فرستند. مدتها در اين مورد دقت كردم . هيچ گاه نديدم كه ايشان صداى صلوات را بشنوند و خود، صلوات نفرستند.
فصل سوم : التزام به ضوابط 
رعايت دقيق  
حضرت امام در موضع به وظيفه و رعايت ضوابط شرعى - از ريزترين و ساده ترين امور تا مهمترين مسائل - با هيچ كس ، حتى محبوب ترين كسان و دوستانشان اهل مداهنه و مجامله نبودند.
على رغم كارهاى زياد و تصرفات گسترده اى كه در بسيارى از امور داشتند، من هر چه در طول اين مدت دقت كردم ، موردى را نيافتم كه حضرتش در پيشگاه خداوند گير و گرفتار باشند.
حضرت امام ، دست به هيچ كارى نمى زدند مگر آنكه يا خود به تشخيص ‍ قطعى رسيده باشند يا آنكه از طرق شرعى ديگر، حجت برايشان تمام شده باشد.
نكته جالب اين كه عموما در بخش اول ، يعنى آنچه خود به تشخيص قطعى رسيده بودند، اشتباه رخ داد، مربوط به بخش دوم بود كه موضوعى مثلا از طريق بينه ، زمينه صدور حكم امام مى شد؛همانند انتخاب و تاييد برخى از ليبرالها و... كه بر حسب نظر و تاكيد افراد موثق و مورد اطمينان انجام دادند. ولى عجب اينجاست كه وقتى هم از اشتباه در اين انتخاب سخن گفتند، با كمال بزرگوارى و كرامت ، اشتباه را خود به گردن گرفتند و ديگران را به خاطر اشتباهشان سرزنش نكردند.
حضرت امام در امورى كه نياز به بينه يعنى دو شاهد عادل داشت تا جايى كه خودشان خلاف آن را احراز نمى كردند، بر حسب بينه كه يك حجت شرعى است ، عمل مى كردند. مثلا در صدور اجازات حسينيه براى افرادى ، چنانچه خودشان شناخت لازم را به فرد در خواست كننده نداشتند، ممكن نبود كه بدون توفيق دو نفر عادل مورد تاييد حضرتشان ، اقدام كنند.
در جماران ، يكى از افرادى كه با دفتر همكارى داشت ، در خواست اجازه كرده بود. هنگامى كه به عرض رسيد، به تاييد و توفيق يك نفر از حاضران در خدمتشان و تاكيد ايشان ، اكتفا نكردند و در حالى كه نگاهشان را متوجه حقير كردند، فرمودند:
بايد يك نفر ديگر هم ايشان را توفيق كند.
كه با سكوت اين جانب ، مسئله منتفى شد.
به ياد دارم در نجف اشرف ، مرحوم حاج شيخ نصر الله خلخالى كه اشاره اش براى مراجع ، كار دهها شاهد عادل را مى كرد و براى حضرت امام نيز بسيار مكرم و محترم بود، شخصى را توفيق و براى او مصرا درخواست اجازه امور حسبيه كرد. ولى حضرت امام با كمال صراحت فرمودند:
شما يك نفر، يك نفر ديگر هم بايد ايشان را تاييد كند!.
اما در امورى كه مورد بينه نبود و تشخيص شخص سئوال كننده ، در صدور اجازه و حكم كافى بود، باز هم مسئوليت را متوجه طرف مى كردند. به گونه اى كه اجازه و پاسخ را به نحوى مى دادند كه اگر خطا و خلافى در آن باشد، خودشان پيش خدا گرفتار نباشند و معمولا پاسخ با اگر و چنانچه و در فرض مذكور و امثال آنها همراه بود كه نمونه هائى از آن ذيلا ذكر مى شود:
حضرت امام ، صرف سهم مبارك امام (عليه السلام ) را براى ساختن مسجد اجازه نمى دادند، مگر به دو شرط: يكى مورد نياز بودن مسجد و ديگر آن كه بودجه آن از طريق ديگرى مانند وجوه بريه و تبرعات تامين نشود. لذا اگر سئوال كننده توجه به دو شرط مذكور داشت و در متن سئوال آنها را قيد كرده بود، مى فرمودند:
در فرض مذكور مجازند پرداخت كنند.
و اگر توجه نداشت يا قيد نكرده بود، پاسخ مى دادند:
چنانچه مورد نياز باشد و از طريق ديگرى تامين نشود، مجازند پرداخت كنند.
آنچه ذكر شد، در مورد اصل مسجد و ساختمان آن بود. اما در مورد تزيينات و تهيه لوازم غير ضرورى و درجه دوم از قبيل : سنگ ، كاشى ، فرش ... معمولا به صورت مطلق اجازه صرف وجوه شرعى را نمى دادند. نمونه هاى بسيارى داشت از جمله اين كه يك نفر استجازه كرده بود كه مبلغ سى هزار تومان بابت سهم مبارك امام (عليه السلام ) براى فرش مسجدى در خيابان ابا ذر تهران پرداخت كند. فرمودند:
اجازه نمى دهم
معمولا حضرت امام براى چاپ كتاب و نشريه اجازه نمى دادند كه از وجود شرعيه مصرف شود. زيرا با توجه رايگان و حتى ارزان غير عادى كتاب موافق نبودند، و تا شخصا از يك تاليف و اثر اطمينان پيدا نمى كردند، حاضر به تاييد آن نبودند ولو در حد اجازه صرف وجوه شرعيه براى چاپ آن .
يكى از فضلاى قم نامه اى نوشته بود، مبنى بر اين كه امام اجازه فرمايند براى چاپ و نشر جزوه هاى عقيدتى سهم امام متعلق به خود و دوستانش ‍ را مصرف كند. حضرت امام فرمودند:
من براى كتاب كه بخواهد تدريجا چاپ شود، اجازه نمى دهم .
يكى از حاضران ايشان را تاييد كرد و باز حضرت امام فرمودند:
براى كتاب ، به اين صورت ، اجازه نمى دهم .
يكى از فضلاى پاكستان طى نامه اى بر اتفاق و سودمندى مجله پاسدار اسلام براى آن كشور تاكيد كرده بود. و درخواست كرده بود كه امام اجازه دهند براى ترجمه و نشر آن به زبان اردو، از وجوه شرعيه مصرف شود. با توجه به سابقه برخورد حضرت امام به اين نوع مورد، موضوع را براى مطرح كردن در خدمتشان منتفى مى دانستيم . ولى جناب آقاى رسولى به لحاظ آن كه از لطف حضرت امام به مجله مذكور و حقير كه تصدى آن را به عهده داشتم ، اطلاع داشتند، نامه را به عرض امام رسانده و حضرت امام ، طبق روال هميشگى بدون كمترين تامل و ملاحظه روابط فرمودند:
من نمى توانم اجازه بدهم .
التزام به قوانين جمهورى اسلامى  
حضرت امام در پرتو ايمان خالص و راستينشان در صحنه عمل نيز پيشتاز بودند. نه فقط در التزام شديد به عبادات و آداب الهى كه در رعايت مقررات و تقيد به قوانين عمومى نيز سخت ببند بودند.
هرگز خود را از مردم عادى مستثنى نمى دانستند و با توجه به اينكه مقررات و قوانين نظام اسلامى همه از مقام ولايتش مشروعيت مى يافت ، خود، ملتزم ترين و مقيدترين فرد، نسبت به رعايت آنها بود.
ذكر نمونه هايى از اين گونه موارد نيز مى تواند به عنوان الگوى رفتارى مسئولان ، در يك جامعه اسلامى نصب العين قرار گيرد.
در مورد وجوهات شرعيه اى كه از مقلدان حضرت امام در خارج از كشور و به صورت ارز واصل مى شد و گاهى لازم مى آمد كه تبديل به ريال شود. امر داير بود بين آن كه به بانك مركزى فروخته شود و نرخ دولتى آن دريافت شود (و در نتيجه ما به التفاوت قيمت دولتى و نرخ آزاد از مستحقيى مربوطه تقويت شود) يا آنكه به صورت آزاد به فروش رسد و كل آن در موارد مقرره شرعيه صرف شود.
طبيعى بود كه مثلا اگر صد دلار صدقه يا زكات فطريه بايد به فقير داده شود، لازم بود كه عين آن يا قيمت واقعى آن ، به فقير پرداخت شود. با اين حال ، حضرت امام فرمودند: از آقا موسوى (نخواست وزير وقت )سئوال كنيد در صورتى كه از نظر دولت اشكال نداشته باشد، آزاد فروخته مى شود. دروست خودشان همانگونه عمل مى كردند كه در پاسخ به ديگران در موارد مشابه بيان مى كردند. اين تقليد و التزام امام به مقررات و قوانين منطقى فقط به مقررات و قوانين نظام منحصر نبود، بلكه به خاطر رعايت نصاله عمومى جامعه و حفظ بيت المال حتى در رژيم باطل پهلوى نيز مشابه اين را داشتند. نمونه آن ، قضيه اى بود كه مردم آيت الله شهيد حاج آقا مصطفى خمينى نقل مى كرد. ايشان مى گفت : حضرت امام به هنگام عبور تز عرض يكى از خيابانها ظاهرا در شهر همدان به خاطر اينكه از روى جدول وسط خيابان كه چمن كارى شده بود، و مجبور نباشند حتى يك قدم روى چمنها بگزارند .

اين جانب ، به عنوان يكى از خدمت گزارانى كه سالها در دفتر امام بودم ، به جراءت مى توانم بگويم كه حتى ؛محدوده زندگى شخصى حضرت امام نيز هيچ گونه تخطى از مقررات دولت اسلامى نديديم . از باب مثال فيشها و صورت حسابهاى مربوط به آب ، برق ، تلفن و ماليات نوسازى و...به مجرد وصول ، در اولين فرصت پرداخت مى شد. هرگز اجازه نمى دادند كه منسوبان به بيت و دفتر شان نيز قدمى خارج از حيطه مقررات و ضوابط دولت اسلامى بردارند.
رعايت حقوق مردم  
حضرت امام در طول مدتى كه در نجف اشرف اقامت داشتند، سالى چند بار به مناسبت زيارتهاى ويژه امام حسين (عليه السلام ) به كربلا مشرف مى شدند. آنجا در منزل محقرى كه يكى از اهالى كويت در اختيار آن حضرت قرار داده بود، سكونت مى گزيدند.
در كربلا، مغربها بيشتر در حسينيه مرحوم آيت الله بروجردى و ظهرها در همان منزل ، نماز جماعت به امامت حضرت امام اقامه مى شد. نماز جماعت منزل ، بيشتر با شركت جمع معدورى از دوستان در اتاق بيرونى و گاهى كه جمعيت بيشتر مى شد، در حياط منزل برگزار مى شد. مساحت حياط حدود 50 متر بود و فرش هم به اندازه كافى نبود. از اين رو افراد عباهايشان را تا مى كردند و به عنوان سجاده وزير انداز، روى آن به نماز مى ايستادند.
وقتى حضرت امام از اتاق اندرونى كه پشت به قبله بود، براى اقامه نماز وارد حياط مى شدند، براى رسيدن به جلوى جمعيت مى بايست از ميان صفوف جماعت عبور كنند. تمام افراد حاضر بى گمان افتخار مى كردند كه عبايشان با قدم مبارك حضرت امام متبرك شود و على القاعده معظم له نيز به اين نكته واقف بودند. با اين حال ، هنگام عبور، چه از پشت صفوف كه كفشها بود و چه در مسير كه عباها پهن بود، حضرت امام با حركتى مارپيچ و برداشتن گامهاى مناسب ، با دقت سعى مى كردند كه به هيچ وجه ، پايشان را نه روى كفشها بگذارند و نه روى عباهاى ديگران . بدين گونه عملا رعايت دقيق حق مردم را به مقلدان و پيروان خود مى آموختند.
امام ، بهترين مستاجر  
در رابطه با اجازه نشينى حضرت امام در جماران به قضيه اى اشاره مى كنم . موضوعى كه بيانگر تقيد شديد امام به رعايت موازين و احكام شرعى به ويژه در مورد حقوق مردم و الگويى از يك مستاجر خوب و متشرع است . با آنكه صاحبخانه امام از مقلدان و دلباختگان آن حضرت بود و سكونت امام را در خانه خود، بزرگترين افتخار زندگيش مى دانست ؛ ليكن حضرت امام مثل يك فرد عادى كه گويى هيچ گونه علقه اى بين مالك و مستاجر وجود ندارد، به احكام شرعى مربوط ملتزم بودند.
روزى براى تامين نور كافى و متناسب كه براى فيلمبردارى از برخى ملاقاتهاى رسمى يا برنامه هايى نظير پيام نوروزى كه در اتاق كار حضرتشان انجام مى شد، مورد نياز بود، سه نقطه از گچ سقف اتاق را هر يك به مساحت 5*5 سانتيمتر زير تير آهن تراشيده بودند.
OOOO
مى خواستند نور افكن ها را به آن نقاط جوش دهند. هنگام كه صبح ، طبق معمول خدمت امام مشرف شديم ، قبل از هر چيز، با لحنى خشن و تند و قيافه اى ناراحت و مضطرب فرمودند:
اين چيست ؟ چرا اين كار را كرده اند؟
به عرض رسيد براى تامين نور فيلمبردارى است . بعد از لحظه اى تامل و سكوت تلخ ادامه دادند:
چرا بدون اجازه صاحبخانه اين تصرفات را مى كنند؟.
با اين برخورد تند، جرات ادامه كار سلب شد واصل قضيه منتفى و جاى آن تعمير شد.
هنگامى كه از خدمتشان مرخص شديم ، جناب آقاى صانعى با توجه به اينكه دهها سال با حضرت امام بودند، به من گفت :
- من در طول عمرم ، كمتر چنين ناراحتى و تكدر خاطرى را در امام ديده ام !
فصل چهارم : ويژگيهاى اخلاقى 
الف : زهد و وارستگى امام ، مظهر زهد و وارستگى  
زهد و وارستگى داراى مفهومى گسترده است و مراتب و اقسام و مصاديق گوناگونى دارد، ممكن است مثلا يك نفر، نسبت به مال دنيا زاهد باشد، ولى در برابر جاه و رياست ، خود را ببازد. ممكن است فردى در اين مورد نيز وارسته باشد، اما در قبال شهرت طلبى و محبوبيت اجتماعى ، دلباخته باشد و...
نكته ديگر آن كه وارستگى و زهد، امرى است باطنى و درونى كه آثار آن ، در مقام عمل و نحوه برخورد با امور مادى و دنيوى بروز مى كند. بنابراين ممكن است فردى - منافقانه و از روى رياكارى - با تظاهر به زهد، نسبت به دنيا در صدد رسيدن به آن باشد و يا اصولا عدم دسترسى او به مظاهر دنيا، نتيجه عدم امكانات و ناتوانى او باشد، اما در درون خويش وارستگى نداشته باشد، به اين ترتيب ، ممكن است در عين فقر و تهيدستى و ضعف مادى ، همان دلبستگى و تعلق خاطرى را كه يك ميلياردر به ميلياردها ثروت خويش دارد، اين تهيدست نيز به يك لباس كهنه يا يك كتاب و كفش ‍ پاره داشته باشد و...
بنابراين ، زهد، حقيقتى است نفسانى ؛ و زاهد حقيقى كسى است كه امكانات لازم براى رسيدن به دنيا را داشته باشد يا نداشته باشد؛ دسترسى و دستيابى به دنيا را داشته باشد يا نداشته باشد؛ دسترسى و دستيابى به دنيا و مظاهر آن ، پيدا شده يا دستش از همه چيز كوتاه باشد؛ دنيايى كه بدان دست يافته ، كم و ناچيز باشد يا زياد و بسيار زياد باشد. در تمام صور، هيچ گونه دلبستگى به دنيا در خود احساس نكند.
حضرت امام ، انسان متكاملى بودند كه روح الهى خويش را به حقيقت وارستگى آراسته بودند. با آنكه از بهترين استعداد و زمينه مناسب امكانات براى رسيدن به انواع مظاهر دنيا برخوردار بودند، ولى هيچ گاه ، به دنبال دنيا نرفته ، بلكه از آن گريزان و رويگردان بودند. درست به همين دليل و به مشيت خداوند، دنيا در تمام مظاهر گوناگونش به ايشان روى آورد و به اوج محبوبيت ، شهرت ، قدرت و امكانات دنيا دست يافتند و در اين مرحله نيز امتحانى نيكو دادند. ايشان ، همه آنچه را كه در راستاى وارستگى و خلوص ‍ و خدمت به دين خدا و بندگان او به دست آورده بودند، فقط و فقط در راه خدا صرف كردند و هرگز هيچ گونه اثرى از كمترين دلبستگى به ريز و درشت و خود و كلان امور دنيوى در ايشان مشاهده نشد؛ چرا كه او خانه را به صاحبخانه تسليم كرده و دل را يكپارچه به محبوب سپرده بود و نه خود ى براى خود مى پنداشت و نه دلى براى خود تا چيزى را جز خدا براى خود بخواهد يا آنكه به چيزى جز خدا دل سپارد.
اشتياق زائران ايرانى  
يك سال ، در آخر ماه ذى الحجه و اوايل محرم ، عده اى از حجاج ايرانى توانستند از عربستان سعودى ، و تعداد زيادى هم موفق شدند كه مستقيما از ايران ، به عراق بيايند. در آن سال ، در عتبات مقدسه و همه شهرهاى مقدس ‍ عراق ، ايرانى ها و اتومبيلهاى شماره ايران ديده مى شد.
حضرت امام (س ) غروبها در مدرسه بزرگ مرحوم آيت الله بروجردى نماز مى خواندند. زوار ايرانى كه سالها در آتش عشق امام مى سوختند و آرزو داشتند كه روزى جمال امام عزيز را زيارت كنند، اكثرا بيشترين توقف را در نجف اشرف داشتند. آنها هر روز، از چند ساعت قبل از مغرب ، براى گرفتن جا به مدرسه مرحوم آيت الله بروجردى مى آمدند. حياط مدرسه و ايوانهاى طبقه هاى بالا و حتى حجره هاى طلاب به صورت فشرده و متراكم و بيش از دو برابر حد معمول ، از جمعيت پر مى شد.
هنگام مغرب كه امام وارد مى شدند، جمعيت بى تا بانه به پا مى خاست و فرياد صلوات ، غريو شادى و هاى هاى گريه شوق به هم گره مى خورد. قيامتى عجيب بر پا مى شد! يك بار، يكى از بى خبران از عالم عشق و رابطه شگرف بين امام و امت كه در يكى از حجره هاى مدرسه با هم ، ناظر چنين صحنه هاى شگفت انگيزى بوديم ، وقتى نتوانست محتواى آن را درك كند، بى اختيار گفت :
- واقعا كه عجب مردم ديوانه اى هستند!
و عجيب اين كه همين شخص ، بعدها به چهره اى انقلابى و پيرو امام تغيير مسير داد.
بعد از اتمام نماز، حضرت امام چند دقيقه اى رو به مردم مى ايستادند و جمعيت با وضع غير قابل توصيفى به نظاره و دستبوسى امام مى پرداختند. سپس امام به طرف بيرون حركت مى كردند و جمعيت نيز پشت سر معظم له حركت مى كردند. ولى همين كه حضرت امام به دالان مدرسه مى رسيدند، دوباره سرشان را به طرف مردم بر مى گرداندند و ضمن تشكر و خدا حافظى ، محترمانه آنها را از اينكه در خارج مدرسه ، در خيابان و كوچه ، پشت سر ايشان ازدحام كنند، باز مى داشتند. اما اين حالت و كنايه و اشاره براى مهار كردن طوفان عشق آنان كافى نبود. مردم مى خواستند تا آخرين لحظه ممكن و تا درب منزل ، ايشان را بدرقه كنند. از طرفى امام نيز با همه علاقه اى كه به مردم داشتند، به هيچ وجه نمى خواستند كه هر روز در كوچه و خيابان ، در ميان ازدحام انبوه مردم حركت كنند. ناچار بعد از خروج معظم له از مدرسه ، براى چند دقيقه درب بسته مى شد و امام مثل هميشه ، به طور عادى رهسپار منزل مى شدند.
OOOO
بفرماييد!  
حضرت امام در مواقع ديگر، نسبت به طلاب همين وضع را داشتند و مايل نبودند غير از يك نفر - كه معمولا همراه ايشان بود -

شخص ديگرى ايشان را در خيابان همراهى كند. هر گاه نيز متوجه مى شدند كه طلبه اى پشت سر و نزديك ايشان حركت مى كند، مكث كوتاهى مى كردند و مى گفتند:
بفرماييد. 
بفرماييد به دو معنى : اگر كارى داريد، بفرماييد و اگر هم كارى نداريد، بفرماييد!
اين در حالى است كه انسانها معمولا تحت تاثير هواها و تمايلات نفسانى خود، علاقه دارند كه هنگام حركت در كوچه و بازار، جمعيتى انبوه اطراف آنها را بگيرد و بدين وسيله توجه ديگران را بيشتر به خود جلب كنند. ولى خط مشى و روش امام ، اين انسان و آراسته الهى آن گونه است كه نمودارى از آن بيان شد. همه بايد همواره متذكر و هشيار باشند تا مبادا بيش از حد ضرورت آلوده به تشريفات و پس روها و پيش روها شوند و مسائل امنيتى را فقط در حد اضطرار مثل اكل ميته تامين نمايند، نه بيشتر.
امام در اوج وارستگى  
حضرت امام در پرتو اخلاص فوق العاده و دلسپردگى مطلق به ذات مقدس ‍ حق جل و علا، نه فقط از تعلق خاطر نسبت به دنيا و امور مادى رسته بود، كه حتى نشانى از دلبستگى و وابستگى به اعمال و عبادات و دستاورهاى عظيم معنوى خويش در زندگى آن حضرت ديده نمى شد. امام خود را و آنچه را كه در طول يك عمر پر بار و مبارك تحصيل كرده بود، با آنهمه عظمت و گستردگى در پيشگاه مقدس الهى به هيچ مى انگاشت . همه در سخنان و پيامهايشان مكرر شنيده ايم و خوانده ايم كه از احساس حقارت ، كوچكى و شرمسارى خود در برابر بندگان خوب خدا مانند شهدا، بسيجيان ، جانبازان و... دم مى زد.
عاجزى وامانده از عالم معنى همچون حقير، كوچكتر از آنم كه از عظمت معنويت امام يا از ويژگى هاى برجسته اى چون دانش و آگاهى حضرتش ، كمترين سخنى بگويم . اما از نگفتن نكته اى كه به صورت شبحى حيرت انگيز با آن برخورد كرده ام ، دريغ دارم . آنچه تا كنون در خود و بسيارى از ديگران سراغ داشته ايم ، اين است كه اگر حتى صفحه اى مطلب هر چند تكرار مكررات و كم محتوا و بى محتوا به عنوان يك مقاله بنويسيم ، مشتاقيم و حداقل مايليم كه چاپ و نشر شود تا به گمانمان ، ديگران از دستاورى فكرى ما استفاده كنند و حداقل بفهمند كه ما اينقدر فهميده ايم .
در جريان استنساخ و چاپ تعليقات امام بر شرح فصوص الحكم و مصباح الانس و مراجعه هاى مكررى كه در اين رابطه خدمت حضرتشان داشتم ، افق جديدى به رويم گشوده شد. متوجه شدم غير از دنياى تاريكى كه انديشه پوچ ما را در تار و پود انيت و انانيت مى تند، جهان روشن ديگرى است كه سالكان خدا جو با براق انديشه الهيشان در فضاى لايتنهاهى آن ، به سوى كمال و جمال مطلق و مبدا بى پايان هستى در پروازند.
ذكر اين مقدمه ، مناسب است كه در دوران ستم شاهى ، كتابخانه حضرت امام و از جمله كتابهاى خطى و نوشته هاى معظم له به وسيله ساواك غرت شد. بعد از پيروزى انقلاب اسلامى ، عمده تاليفهاى حضرت امام در ساواك پيدا شد، اما حواشى امام بر فصوص الحكم در بين آنها نبود تا سال 1362 كه طى يك ماجراى عجيب آنهم پيدا شد.
پيرمردى دستفروش و دوره گرد، تعدادى مجله و كتاب قديمى را براى فروش به مدرسه علميه حمد آن مى آورد و يكى از طلاب به طور اتفاقى به كتاب شرح فصوص و يك كتاب خطى ديگر بر خورد مى كند و هر دو را به قيمت 50 تومان مى خرد. بعد از چندى در حال تورق كتاب شرح فصوص ، متوجه مى شود آنچه در حواشى كتاب ، مرقوم شده ، خطى است و در زير هر فرازى نوشته شده : روح الله خمينى يا روح الله الموسوى . نخست چيزى به ذهنش نمى رسد،
OOOO
ولى با تامل و دقت بيشتر، امضاى حضرت امام را جلوى ديدگانش مى يابد. باز هم باور نمى كند. براى مشورت خدمت آيت الله حسين نورى كه در آن زمان ، نماينده امام و امام جمعه همدان بودند، مى رود همين كه آقاى نورى ، كتاب را مى بيند، با توجه به شناخت دقيق خط امام و سابقه اطلاع از اين تاليف ، متوجه مى شود كه اين كتاب ، همان تعليقات امام بر شرح فصوص ‍ الحكم است . كتاب خطى ديگر نيز حواشى مرحوم آيت الله شهيد حاج آقا مصطفى خمينى بر كفايه الاصول مرحوم آخوند خراسانى است . نماينده حضرت امام ، با پرداخت مژدگانى به طلبه مذكور، كتابها را مى گيرند و خدمت حضرت امام مى آورند. حضرت امام هيچ واكنشى نسبت به پيدا شدن فصوص نشان نمى دهند، ولى دقايقى در كتاب خطى مرحوم حاج آقا مصطفى غرق مى شوند.
چون از تعليقات بر فصوص و همچنين مصباح الانس تنها يك نسخه وجود داشت ، به منظور بالا بردن ضريب اطمينان براى نگهدارى آنها به پيشنهاد جناب حجت الا سلام و المسلمين حاج احمد آقا خمينى ، مشغول استنساخ آنها شدم . با آنكه هنوز مسئله چاپ آن ، مطرح نبود، با اين حال ، حقير نمى توانستم نسخه اى را كه از روى خط مبارك حضرت امام باز نويسى مى شود، با توجه به عشق آن حضرت و روحيه هنر پرور و هنر دوست حضرتشان ، در حد ميسور با خط خوب ننويسم .
به هر صورت ، در طول مدتى كه مشغول استنساخ بودم ، خير پيدا شدن كتاب مذكور و استنساخ آن ، موجى از مسرت را در محافل علمى حوزه و دانشگاه به وجود آورد. استادان برجسته اى كه دهها سال ، در ژرفاى عرفان و فلسفه ، تحقيق و تعمق كرده بودند، بر چاپ و نشر كتابى كه حضرت امام در حدود 28 سالگى - يعنى حدود هشت سال بعد از ورودشان به حوزه علميه - تاليف كرده بودند، مشتاقانه اصرار ورزيدند كه با عدم منع حضرت امام ، عين متن استنساخ شده ، به چاپ رسيد، (1) اين ماجرا را همراه با نكاتى ديگر در مقدمه اين كتاب نوشته ام ولى نكات ديگرى را در ضمن باز نويسى و چاپ كتاب ارزشمند مذكور متوجه شدم كه مورد اشاره قرار مى دهم .
گرچه به اجمال از تاليفهاى چاپ نشده امام مطالبى را شنيده بودم ، در اين مدت به كثرت و حجم فوق تصور آنها پى بردم .
به مناسبتى ، انبوه تاليفهايى كه حضرت امام به خط مباركشان نوشته بودند را به چشم خود ديدم . اين جانب ، در آن زمان ، فقط يكى از كم حجم ترين آنها را استنساخ كرده و سنگينى آن را فقط از اين جهت لمس كرده بودم . اما با ديدن آنهمه كتاب ، صرفنظر از محتواى علمى آنها كه در حيطه درك كسى مانند حقير نيست ، فقط تصور اين كه يك انسان توانسته است اينهمه كتاب را با آن دقت و خط خوب در حد كار خطاطان كار كشته و چيره دست ، آنهم تميز و بدون خط خوردگى به رشته تحرير در آورد، مرا در حيرت و بهت فرو برد.
همان گونه كه قبلا اشاره شد، حضرت امام تا سنين بيست سالگى فقط تا اوايل سطح را طى كرده بودند كه وارد حوزه علميه قم مى شوند. در طى كمتر از ده سال ، در ميدان گسترده علوى و معارف اسلامى ، گوى سبقت را از همگان مى ربايند و هنوز به سن سى سالگى نرسيده بودند كه كتابهاى نفيس و گرانقدرى مانند شرح دعاى سحر، اسرار الصلواه و تعليقات شرح فصوص الحكم را تاليف كرده بودند. در تاليف اخير، ايشان عميق ترين و مشكل ترين متن عرفانى را به نقد كشيده اند.
نكته عجيب تر اينجا بود كه ضمن استنساخ كتاب مورد بحث و مراجعه هاى مكرر به محضر امام ، در مورد آن ، متوجه شدم كه على رغم گذشت نزديك به شصت سال از زمان تاليف مزبور و پويايى مداوم و متصاعد حضرتشان در آن زمان ، پا بر جا و استوار بودند.
به طورى كه گويى در همان اول خط، به آخر خط رسيده بودند.
در حالى كه معمولا افراد، هنگامى كه در بسيارى از علوم به نتيجه اى مى رسند اگر حول همان موضوع و در مسير همان مطلب ، به تحقيق خود ادامه دهند، چه بسا نسبت به دريافت قبلى به تجديد نظر و اصلاح و حتى به خلاف آن برسند.
نكته ديگر آن كه در دهها موردى كه در طى باز نويسى از محضرشان سئوال به زمين گذاشته بودند. فى الحال جواب مى دادند كه اين نشانه حضور ذهن و عدم فراموشى مطالب ، بعد از گذشت نزديك به شصت سال بود، به گونه اى كه انگار تمام مفاهيم از كف دست بر ايشان روشن تر بود. با آنكه در منقولات و محفوظات و امور عادى چنين حافظه شگفت انگيزى را در حضرتشان سراغ نداشتيم .
از اين دو نكته عجيب چنان بهت زده شده بودم كه مدتها خود را در برابر يك معماى لاينحل مى ديدم و سر انجام مطلب را با يكى از بزرگان و اساتيد عظيم الشان در ميان گذاشتم . اگر چه جواب ايشان قانع كننده بود، اما معماى شخصيت امام برايم ناشناخته تر شد و تازه بيشتر به عظمت و بلنداى دست نا يافتنى حضرت امام پى بردم و با احساس حقارت افزون در برابر قله رفيع معنويت امام ، خود را مخاطب اين معنى يافتم كه :
تا نگردى آشنا زين پرده رمزى نشنوى گوش نامحرم نباشد جاى پيغام سروش
به هر حال ، آن استاد گرانمايه در جوابم گفت :
- اگر انسان به حكمت دست يافت و حقيقتى را دريافت ، اين نه قابل فراموش شدن است ، نه تغيير پذير، نه قابل تجديد نظر و نه قابل تخلف .
بعد مثال زد به اين كه در رياضى وقتى انسان دريافت كه دو ضرب در دو، مساوى است با چهار اين دريافت كه منطبق با آن واقعيت است ، نه فراموش مى شود و نه باگذشت زمان تغيير مى پذيرد و هرگز 2*2 مساوى با سه يا پنج نمى شود! بلكه اگر كسى علم رياضى را ادامه دهد، هر چه هم پيش رود، همان دريافت برايش مبرهن تر و روشن تر مى شود.