توحيد مفضل

مفضل بن عمر
ترجمه : علامه محمد باقر مجلسى

- ۸ -


و باز تاءمل كن در آن كه مرغى كه پيوسته در هوا پرواز و شنا مى كند، براى مصلحت فرزند به هم رسانيدن بر روى تخم خود يك هفته و بعضى دو هفته و بعضى سه هفته مى نشينند. و تخم ها را در زير بال خود مى گيرد تا جوجه بر مى آورد، چون جوجه از تخم بيرون آمد، باد در دهان جوجه مى دهد تا چينه دانش گشاده گردد براى غذا، و غذاى او را تحصيل مى نمايد و در گلوى آن مى ريزد كه به آن تربيت مى يابد و زندگانى كند، پس كى تكليف كرده است آنجا نور را كه دانه را بر چيند و در چينه دان خود جمع كند و بعد از آن براى غذاى فرزند خود برگرداند؟ و براى چه متحمل اين مشقت مى گردد؟ و حال اين كه صاحب رويت و تفكر نيست و در جوجه خود اميد نفعى كه آدمى در فرزند خود مى دارد از اعانت و عزت و ابقى ماندن نام او در روزگار ندارد، پس معلوم مى شود كه خداوندى كه او را آفريده ، در طبع آن ميل به هم رسانيدن و تربيت كردن جوجه قرار داده و آن را مجبول بر اين امور گردانيده بى علتى كه خود داند و بدون تفكرى كه در عاقبت آن نمايد براى آن كه نسلش باقى ماند و نوعش برطرف نشود و اينها همه از لطف خداوند حكيم است .
نظر كن : به سوى ماكيان كه چگونه مست مى شوند و به هيجان مى آيند براى گردآورى تخم و جوجه بر آوردن و حال آن كه تخم جمع شده و آشيان مهيائى براى خود ندارند، بلكه برانگيخته مى شود و باد مى كند و فرياد مى كند و چيزى نمى خورد تا آن كه صاحبش به ناچار براى آن تخم جمع مى كند و آن را در زير بال خود مى گيرد و جوجه برمى آورد، پس حكيم عليم اين حالت را رد آن قرار داده براى آن كه نسلش باقى بماند و آن را بى تفكر و رويت بر اين امر مجبول گردانيده . اعتبار بگير با آفريدن تخم مرغ و آب غليظ زرد و آب رقيق سفيد كه در ميان آن آفريده ، بعضى را براى آن كه جوجه از آن به هم رسد، و بعضى براى آن كه غذاى آن جوجه باشد تا هنگامى كه از تخم مرغ بيرون آيد.
تاءمل كن كه چون بايد جوجه در ميان پوست محكمى تربيت يابد كه راهى نباشد براى دخول چيزى در آن براى غذاى آن در آن مدت ، در ميان تخم چيزى آفريده كه تا هنگام بيرون آمدن ، غذاى آن باشد مانند كسى كه او را در قلعه حصين حبس كنند كه از بيرون چيزى نتوان به اندرون قلعه فرستاد بايد كه از آذوقه آنقدر در آن قلعه تهيه كنند تا موقع بيرون آمدن او را كافى باشد.
چينه دان مرغان و منافع آن
تفكر كن : در چينه دان مرغان و آنچه مقدر ساخته است براى ايشان ، زيرا كه مسلك طعام به سوى چينه دان تنگ است و طعام در آن نفوذ نمى نمايد مگر كم كم اگر مرغ حبه دوم را نمى خورد تا حبه اول به سنگدان برسد، هر آينه به طول مى انجاميد و كجا مى توانست استيفاء طعمه خود بكند و حال آن كه به تعجيل مى ربايد دانه خود را براى شدت حذرى كه دارد از شكاركنان آدميان و درندگان حيوان ، پس چينه دان آن را براى آن مانند توبره گردانيده كه در پيش آن آويخته كه جا دهد در آن هر طعمه كه يابد و هر دانه كه به دستش آيد در نهايت سرعت ، پس به تدريج و تاءنى آن دانه ها را به سندان كه به مثابه معده وى است داخل كند تا هضم يابد و جزو بدنش شود.
و در چينه دان منفعت ديگر هست و آن منفعت آن است كه بعضى از مرغان محتاج مى شوند به آن كه طعام از دهان خود به دهان جوجه خود بريزند و از چينه دان طعام را برگردانيدن آسانتر است از آن كه از سنگدان برگردانند.
رد بر ملاحده
مفضل گفت : عرض كردم كه بعضى از ملاحده كه عالم را بى مدبرى مى دانند گمان مى كنند كه اختلاف الوان و اشكال در پر و بال مرغان از جهت امتزاج اخلاط بدن است و اختلاف مقادير بدون مقدر قدير صورت مى گيرد.
رنگ آميزى پرهاى مرغان
حضرت فرمود: اى مفضل ! اين رنگ آميزى هاى گوناگون كه در پر و بال طاووس و دراج ملاحظه مى نمائى ، با استواى اشكال و تقابل نظاير كه نقاشان بى نظير از كشيدن شبيه آن به قلم تصوير و پرگار تقدير به عجز و تقصير معترفند چگونه از طبع بى شعور و امتزاج اخلاط بدون تقدير مقدر كل مقدور به ظهور مى آيد؟ تعالى الله عما يقول الملحدون علوا كبيرا.
ساختمان پرهاى طيور
تاءمل كن : پرهاى مرغ را، چگونه به هم بافته و مانند جام هاى رشته و مو با هم تاءليف يافته و به آن نحو در هم نشسته كه چون مى كشى اندك اندك گشوده مى شود و از هم جدا نمى شود تا آن كه باد در ميان آنها داخل شود و در هنگام پرواز آن را در ميان هوا نگاه دارد و منى بينى در ميان پر عمود غليظ متينى مقرر ساخته و اطراف آن را به پرها بافته تا آن كه به صلابتى كه دارد آنها را راست بدارد و باز آن عمود را مجوف گردانيده كه بر طاير سنگين نباشد و او را مانع از پرواز نگردد.
مرغان پا دراز و گردن دراز
اى مفضل ! آيا ديده اى آن مرغ را كه پاهاى دراز دارد و مى دانى چه منفعت در پاهاى دراز آن هست ؟ نفعش آن است كه اكثر اوقات در ميان آب مى باشد و تن آن بر روى آن پاهاى دراز مانند ديده بانى است كه بر بلندى ايستاده باشد و در كمين گاه جانوران آب است ، هر گاه جانورى را ديد كه طعمه او مى تواند شد آهسته آهسته گام بر مى دارد تا آن را بربايد.
اگر پاهايش كوتاه مى بود هر گاه به جانب شكار خود روان مى شد شكمش به آب مى رسيد و آن را به حركت مى آورد و شكار آن رم مى كرد، پس اين دو پاى بلند را به او داده كه به حاجت خود رسد و مطلبش فاسد نگردد. تاءمل كن : انواع تدبير حكيم قدير را در خلق مرغان به درستى كه هر مرغ كه پايش بلند است گردنش دراز است براى آن كه طعمه خود را از زمين تواند گرفت اگر پايش بلند و گردنش كوتاه مى بود، نمى توانست چيزى از زمين به سهولت بردارد و گاه هست كه او را با گردن دراز و منقار بلند اعانت كرده كه بر او كار آسانتر باشد، پس هر جزو از اجزاى خلقت را كه در آن تاءمل
مى نمايى در نهايت صواب و حكمت مى يابى .
گنجشك و امثال آن
نظر كن به سوى گنجشك و امثال آن ، چگونه هر روز به طلب روزى خود پرواز مى كند و روزى خود را مى يابد و چنان نيست كه در يك جا براى ايشان مجتمع و مهيا باشد، بلكه مى بايد به حركت و جستجو بيابند. پيس تنزيه مى كنم خداوندى را كه روزى را چنانچه شايد و بايد براى هر يك مقدر ساخته و چنان نكرده كه بعد از طلب نيابند زيرا كه خلق به آن محتاجند و چنان نكرده است كه به آسانى به دست ايشان آيد و در يك جا براى ايشان مجتمع باشد زيرا كه صلاح هيچ يك در آن نيست . و هم چنين حيوانات زيرا كه اگر روزى خود را در يك مكان مجتمع يابند خود را بر آن مى اندازند و چندان مى خورند كه هلاك شوند.
اما آدميان اگر مبتلا به تحصيل روزى نباشند موجب بطر و طغيان و فساد ايشان مى گردد و از فراغ خاطر مرتكب انواع قبايح و معاصى مى گردند.
حقيقت بوم و شب پره
آيا مى دانى كه چيست طعمه اين مرغان كه بيرون نمى آيند مگر در شبها مانند: بوم و شب پره ؟
گفتم : نه اى مولاى من !
فرمود كه : معاش ايشان از جانورانى است كه در هوا مى باشند مانند پشه و شب پره هاى كوچك و ملخ ‌هاى ريزه و مگس عسل و اشتباه اينها كه در هوا منتشرند و هيچ موضع از آنها خالى نمى باشد. و عبرت بگير به آن كه هرگاه در شب چراغى را برافروزى بر بام يا عرصه خانه در ساعت جمع مى شود در دور آن جانور بسيار، اگر اينها در هوا نباشند پس از كجا مى آيند؟ اگر كسى گويد كه از صحراها و بيانها مى آيند، جواب مى گوئيد كه : در اين زمان قليل چگونه اين مسافت بعيد را طى مى كنند؟ چگونه مى بينند از مواضع به اين دورى چراغى را كه در ميان خانه افروخته شده و خانه ها بر دور آن احاطه كرده مه متوجه آن چراغ شوند با آن كه مشاهد و محسوس است كه از نزديك آن چراغ هجوم مى آورند، پس اين دليل است بر آن كه اين قسم جانوران در همه موضع در هوا مى باشند، و آن مرغان كه در شب بيرون مى آيند و پرواز مى كنند و دهان مى گشايند و اين جانوران را در ميان هوا مى ربايند و قوت خود مى گردانند.
پس نظر كن براى مرغانى كه در شب پرواز مى كنند چنين روزى از اين جانوران هوا براى ايشان مهيا گردانيده .
و گاه باشد كه كسى گمان كند كه در خلق جانوران هوا منفعتى نيست و از اين مصلحت عظيم غافل باشد.
امتياز شب پره از طيور
تاءمل كن در غرائب خلقت شب پره كه آن را متوسط گردانيده ميان پرندگان و چهارپايان ، بلكه به چهارپايان نزديكتر است زيرا كه دو گوش پهن دارد و دندان ها و كرگ دارد و حامله مى شود و فرزند مى زايد و شير مى دهد و بول مى كند و بر چارپا راه مى رود.
و اين ها همه خلاف خلقت و صفت ساير طيور است ، و باز بر خلاف ساير مرغان در شب بيرون مى آيد و قوتش از جانوران هوا مى باشد.
و بعضى از نادانان گمان كرده اند كه خفاش را غذائى نيست و غذاى آن نسيم است ! و اين گمان از دو وجه باطل است :
اول : آن كه از آن بول و فضله جدا مى شود، و از نسيم چگونه بول و سرگين متولد مى شود؟
دوم : آن كه خدا براى آن دندان آفريده ، اگر غذائى كه محتاج به خائيدن باشد نداشت آفريدن دندان براى آن بى فايده بود و هيچ جزوى از اجزاى خلق بى فايده نيست .
منافع خفاش
و اما مصالح وجود خفاش ، پس معروف است حتى آن كه فضله اش را در بعضى از اعمال و ادويه داخل مى كنند و از اعظم مصالح وجود آن خلقت عجيب وى است كه دلالت مى كند بر قدرت خالق قدير بر هر چه خواهد و به هر نحو كه اراده نمايد و مصلحت را در آن داند.
ابن تمر و حيله اش در كشتن مار
و اما آن مرغ كوچك كه ((ابن تمر)) مى نامند، و آن كوچكتر از گنجشك است در بعضى اوقات بر درختى آشيان ساخته بود، ناگاه نظر كرد مار عظيمى را مشاهده نمود كه قصد آشيان آن دارد، دهان باز كرده كه جوجه هاى آن را بلع نمايد، از مشاهده اين حالت مضطرب شد و چاره براى دفع چنين انديشه مى كرد، ناگاه نظرش بر حسكه افتاد و آن گياهى است كه از هر طرف از آن خارها نصب شده و در ميان پشم بند مى شود.
پس با الهام حق تعالى حسكه را به منقار خود برداشت و در دهان مار افكند و در حلقش بند شد و اضطراب كرد و بر زمين غلطيد تا مرد.
اگر من تو را با اين امر عجيب خبر نمى دادم كجا به خاطر تو يا ديگرى مى رسيد كه از حسكه چنين منفعت عظيم متصور است يا از چنين مرغ كوچكى چنين حيله ممكن است كه به ظهور آيد و در بسيار از چيزها منفعت ها هست دانسته نمى شود مگر به حادثه كه رخ نمايد يا چيزى كه شنيده شود.
زنبور عسل
تفكر كن در امر نحل يعنى مگس عسل و اجتماع آنها در ساختن عسل و مهيا گردانيدن خانه هاى مسدس (64) و دقايق زيركى كه در آن به كار رفته . به درستى كه چون در عمل تاءمل نمائى در نهايت غرابت و لطافت است و عمل آورنده اش در غايت شرافت و لطافت و منفعت ، و فاعلش را كه ملاحظه مى كنى در نهايت نادانى و غباوت است كه خود را ادراك نمى تواند كرد چه جاى امور ديگرى .(65) پس اين امر دليل است در نهايت وضوح بر آن كه صواب و حكمت در اين صنعت از زنبور نيست ، بلكه از عالم به جميع امور و مقدر كل مقدور است كه طبع آن حيوان را بر اين صنايع غريبه مجبول گردانيده و براى مصالح بنى آدم آن را مسخر گردانيده .
حقيقت ملخ و قوت و هجوم آن
نظر كن به سوى جواد (يعنى ملخ ) كه در نهايت ضعف او را خداوند دانا چه مقدار توانا گردانيده كه چون در خلقتش تاءمل كنى مانند ضعيف ترين اشياء است و چون عسگرى از آن مجتمع شوند و به سوى شهرى از شهرها رو آورند هيچ كس از بشر بر دفع ايشان قادر نيست ! و اگر سلطانى از سلاطين ذى شوكت سوار شود و پياده لشگر خود را جمع كند كه بلاد خود را از شر ملخ حمايت نمايد نتواند. آيا اين از دلايل قدرت خالق جل شانه نيست كه ضعيف ترين خلق خود را فرستد به نزد قوى ترين خلق خود و او بر دفع آن قادر نباشد.
نظر كن به سوى آن در هنگامى كه متوجه بلندى مى شوند چگونه مانند سيل بر روى زمين حركت مى كند و كوه و دشت و هامون و شهر مى گيرد. اگر اينها را به دست مى توان ساخت در سنين متواليه و از منه متطاوله جميع خلق عشرى از اعشار آن را نمى توانستند به عمل آورند، پس به اين استدلال كن بر قدرت توانائى كه هيچ ممكن از قدرت او بيرون نيست و هيچ بسيار از توانائى او افزون نيست .
خلقت ماهى و حكمت در بسيارى نسل آن
تاءمل كن : خلقت ماهى را و مناسبت آن مرآن امرى را كه براى آن آفريده شده ، به درستى كه آن را بى پا آفريده براى آن كه به راه رفتن محتاج نيست زيرا كه مسكنش آب است و شش به آن نداده براى آن كه نفس نمى تواند كشيد در ميان آب . و به جاى پا دو بال محكم به او داده كه در دو پهلوى خود بر آب مى زند چنانچه ملاح از دو جانب كشتى مجازيف قرار داده كه به حركت آنها كشتى جارى مى شود. و جسمش را فلسها پوشانيده كه در ميان يكديگر داخل شده اند مانند حلقه هاى زره براى آن كه او را از آفتها محافظت نمايد و چون بينائى آن ضعيف است و آب مانع ديدن وى است شامه قوى به آن عطا فرموده كه بوى طعمه خود را از مسافت بعيد احساس مى نمايد و طلب مى كند. اگر او را چنين شامه نمى بود به روزى خود نمى توانست رسيد. و از دهانش به سوى گوش هايش منفذها هست و دهان را از آب پر مى كند و از گوش هايش بيرون مى كند و به اين راحت مى يابد چنانچه حيوانات ديگر در نفس كشيدن به نسيم راحت مى يابد.
اكنون تفكر كن در بسيارى نسل ماهى ، چنانچه در جوف هر ماهى تخمهاى بسيار مى بينى كه از بسيارى احصا نمى توان كرد و علت اين كثرت آن است كه اكثر اصناف حيوان غذاى آنها ماهى هست ، حتى درندگان كه در نيستانها مى باشند و در كنار آب مى ايستند و در كمين ماهى مى باشند كه چون پيدا شوند به ربايند، و چون آدميان و درندگان و مرغان همه ماهى مى خورند و ماهى نيز ماهى مى خورد، تدبير ملك قدير مقتضى آن بود كه با اين كثرت آن را بيافريند، اگر خواهى وسعت حكمت خالق عالميان و كوتاهى علم آدميان را بدانى نظر كن به سوى آنچه در درياها از انواع ماهيان و حيوانات آبى و صدفها و اصناف مخلوقات آفريده كه عدد آنها را كسى احصا نمى تواند كرد و نمى توان دانست منافع آنها را مگر نادرى از مردم كه به مرور از منه و حدوث اسباب بر آن اطلاع به هم رسانده . مانند قرمز كه مردم رنگ كردن به آن را از آن يافتند كه سگى در كنار دريا مى گرديد و از اين كرم خورد و دهانش ‍ رنگين شد به خون آن ، و چون مردم دهان آن سگ را مشاهده نمودند، آن رنگ را پسنديدند و به اين رنگ پى بردند. و اشتباه آن بسيار است كه مردم گاه گاه بر آن واقف مى گردند و به مصالح آن پى مى برند.
مفضل گفت : چون سخن بدينجا رسيد وقت زوال شد و مولاى من به نماز برخاست و فرمود: فردا بامداد بيا ان شاءالله !
پس برگشتم شاد و مسرور و مبتهج و محبور به آنچه مولاى من مرا از لطايف علوم و غرايب حكم بر من افاضه فرمود و خدا را بر اين نعمت عظمى حمد و ثنا گفتم و شب به غايت شادى و سرور خفتم .
مجلس سوم : در شگفتى هاى طبيعت
مقدمه
مفضل گفت : كه چون روز سوم بامداد به خدمت سيد عباد و شفيع روز معاد شتافتم و رخصت طلبيده سعادت ملازمت يافتم ، به دو زانوى ادب در خدمت مولاى عرب و عجم نشستم ، پس فرمود: حمد و سپاس خداوندى را سزا است كه ما را برگزيد بر ساير عباد، و ديگرى را زيادتى و شرف بر ما نداد و مخصوص گردانيد ما را به علم خود، و تقويت نمود ما را به حلم خود هر كه از ما دورى گزيند جهنم جاى او است و هر كه در ظلال دوحه هدايت ما جا گيرد، بهشت مثواى او باشد.
اى مفضل ! شرح كردم براى تو خلقت انسان را و آنچه حق تعالى از بدو خروج از جزاير خالدات عدم تا دخول در عرصه تسعين هرم از احوال مختلفه كه بر او وارد ساخته و آنچه در صفحه تصوير او پرداخته . و هم چنين بيان كردم براى تو عجائب حكمتهاى رحمان را در خلق و تصوير و تقدير ساير انواع حيوان .
اكنون ابتدا مى كنم به ذكر آسمان و آفتاب و ماه و ستارگان و فلك دوار و ليل و نهار و سرما و گرما و عناصر چهار گانه كه زمين است و آب و هوا و آتش و باران و سنگ ها و كوه ها و معادن و نباتات و درخت ها و آن چه در آنها ظاهر گردد از عبرتها.
رنگ نيلى آسمان
تفكر نما در رنگ آسمان آن را به اين رنگ آفريده براى آن كه موافق ترين رنگهاست بر آن كه ديده ، و نور بصر را تقويت مى نمايد حتى آن كه اطبا مى گويند كه اگر كسى را ضعفى در ديده پديده آمده باشد بايد كه نظر كند به كمبود مايل به سياهى ، و بعضى از طبيبان حاذق حكم كرده بود براى كسى كه كندى در بينائى او به هم رسيده بود كه پيوسته نظر كند در تغار كبودى كه مملو از آب باشد.
پس تفكر كن كه چگونه حق تعالى رنگ آسمان را كمبود مايل به سياهى گردانيده كه مكرر نظر كردن به آسمان بر ديده ها ضرر نرساند، پس آن كه حكما و دانايان بعد از تجارب بسيارى پى به آن برده اند چون در خلقت حكيم عليم نظر مى كنى موافق آن مى يابى حكمت بالغه الهى در همه چيز ظاهر است ، كه عبرت گيرندگان از آن عبرت گيرند و تفكر نمايند در اين امر ملحدان .
فوايد طلوع و غروب خورشيد
تفكر نما اى مفضل ! در طلوع و غروب آفتاب براى قيام ليل و نهار، اگر طلوع آفتاب نمى بود جميع امور دنيا باطل مى شد و نمى توانستند مردم سعى نمايند و تصرف كنند در امور معاش خود، و دنيا هميشه بر ايشان تار بود، و عيش ايشان بدون لذت ، و روح و روشنائى و نور گوارا نبود، و مصالح طلوع خورشيد از آفتاب روشن تر است و احتياج به بيان ندارد، بلكه تاءمل كن در منافع غروب آفتاب كه اگر آن نبود مردم را قرار و سكون ميسر نبود با شدت احتياجى كه دارند به نوم و استراحت تا آن كه ابدان ايشان از كلال برآيد، و حواس ايشان قوت يابد، و قوت ها ضمه برانگيخته شود براى هضم طعام و رسانيدن غذا به سوى اعضاء و اگر هميشه روز مى بود، حرص مردم را بر آن مى داشت تا آن كه پيوسته كار كنند و بدنهاى خود را بكاهند به درستى كه بسيارى از مردم آن مقدار حرص بر جمع و كسب و ذخيره كردن اموال دارند كه اگر تاريكى شب مانع نمى شد ايشان را، هر آينه قرار نمى گرفتند و چندان كار مى كردند كه خود را از كار مى افكندند. و ايضا اگر شب در نمى آمد، زمين از حرارت آفتاب به مرتبه اى تفتيده مى شد كه حيوانات و نباتات ضايع مى شدند، پس قادر خبير به حكمت و تقدير خود چنين مقدر كرده كه آفتاب گاهى طلوع كند و گاهى غروب كند به مانند چراغى كه گاهى براى اهل خانه برافروزند كه حوائج خود را به آن تمشيت دهند و گاهى برگيرند كه ايشان قرار گيرند و استراحت نمايند، پس نور و ظلمت كه ضد يكديگرند هر دو را براى نظام عالم و انتظام احوال بنى آدم آفريده .
حكمت فصول چهار گانه سال
و ايضا تفكر نما در بلند و پست شدن آفتاب ، براى آن كه در هر سال چهار فصل مختلف پديد آيد و تدبير در مصلحت حكيم قدير ظاهر گردد، پس در زمستان حرارت در باطن درخت و نبات پنهان مى گردد كه ماده هاى ميوه در آنها متولد گردد و در هوا كثافتى پديد آيد كه از آن ابر و باران در هوا متولد شود و ابدان حيوانات محكم شود و قوت يابد.
و در بهار موادى كه در زمستان اشجار و نباتات متولد شده به حركت آيند، و گياه ها و گل ها و شكوفه ها برويند و حيوانات براى فرزند به هم رسانيدن به حركت آيند.
و در تابستان به سبب شدت حرارت هوا ميوه ها پخته مى شوند و رطوبات فاضله و اخلاط فاسده ابدان حيوانات به تحليل روند و رطوبت روى زمين كم شود كه اعمال و عمارات و غيره به آسانى ميسر گردد.
و در پائيز هوا صاف گردد و بيمارى ها مرتفع گردد و بدن ها صحيح شود و شب ها دراز شود كه اعمالى كه در شب بايد به عمل آيد ميسر گردد، و اگر مصالح اين فصول را استقصا نمائيم سخن به طول مى انجامد.
اكنون تفكر كن در گرديدن آفتاب به حركت خاصه خود در بروج دوازده گانه يعنى حمل و ثور و جوزا و سرطان و اسد و سنبله و ميزان و عقرب و قوس و جدى و دلو و حوت و تدبير صانع قدير در آن ، به درستى كه به اين دور تمام مى شود سال و به عمل مى آيد فصول چهار گانه ، يعنى بهار و تابستان و پائيز و زمستان و در اين مقدار از حركت آفتاب غله ها و ميوه ها مى رسد و كارشان تمام مى شود و باز در سال ديگر نشور و نما از سر مى گيرند. نمى بينى كه سال شمسى مقدارش حركت آفتاب است از اول حمل تا اول حمل ؟ و به اين سال و امثال آن پيمايند زمان ها را از زمانى كه حق تعالى عالم را آفريده تا هر عصر و زمانى كه خواهد. و به اين ها حساب مى كنند مردم عمرهاى خود را و وقت هاى قرض ها و اجارات و معاملات و ساير امور خود را و به يك دوره آفتاب ، يك سال تمام مى شود و به اين حساب مضبوط مى گردد.
نظر كن در چگونگى تابيدن آفتاب كه به چه نحو تدبير كرده است حكيم وهاب ، به درستى كه اگر در يك موضع آسمان ايستاده بود و تجاوز از آن نمى نمود هر آينه بسيارى از جهات از نور آن بهره ور نمى گرديدند و كوه ها و ديوارها و سقفها مانع مى گرديد تابش آن را و چون مى خواست فيضش عام و نفعش تمام باشد چنان مقدر ساخته كه در اول روز از مشرق برآيد و بر آنچه مقابل آن است از جهت مغرب بتابد و پيوسته حركت كند و بگردد به جاهاى مختلف الاوضاع از نور خود بهره رساند تا به مغرب منتهى گردد و به جانب مشرق كه در اول روز نتابيده بتابد، پس ‍ هيچ موضعى از مواضع نمى ماند كه بهره خود را از نور خورشيد نيابد زهى منعمى كه در خوان احسانش گرده خورشيد را به ذرات بر جميع ساكنان معموره امكان از جماد و نبات و انسان و حيوان قسمت كرده و هيچ يك را بى بهره نگذاشته .
پس فرمود كه : اگر آفتاب يك سال يا كمتر تخلف مى ورزيد و بر اهل جهان نمى تابيد حال ايشان ابتر مى بود، بلكه ايشان را در آن حال ثبات و بقا محال مى نمود، پس مردم نمى بينند كه اين قسم امور جليله كه نزد ايشان در تحصيل آنها چاره و حيله نيست چگونه بر مجارى خويش جارى گرديده اند و جهت صلاح عالم و بقاى نوع بنى آدم از اوقات خود تخلف نورزيده اند.
استدلال كن به ماه كه در آن دلايلى است نمايان بر وجود خداوند عالميان كه عامه ناس در معرفت ماه ها به كار مى فرمايند، و سال قمرى را به آن مى شناسند اما با سال شمسى كه مبنى بر حركت آفتاب است موافق نيست زيرا كه سال قمرى جميع چهار فصل را فرا نمى گيرد و نشو و نماى ثمار و اشجار در آن مدت تمام نمى شود و به اين سبب ماه ها و سال هاى قمرى از ماه ها و سال ها شمسى تخلف مى ورزند و ماهى از ماه هاى قمرى مانند ماه مبارك رمضان گاه در زمستان گاه در تابستان مى باشد.
تابش ماه و برخى فوايد آن
تفكر كن در روشنى و تابش ماه در ظلمت شب سياه و منفعت آن زيرا كه به آن بر مصلحتى كه گفتيم كه در تاريكى شب هست از براى استراحت حيوانات و سردى هوا براى صلاح ايشان و نباتات باز مصلحت در آن نبود كه هميشه در نهايت ظلمت باشد كه هيچ روشنى در آن نباشد و هيچ عمل از اعمال در آن متمشى نگردد، زيرا كه بسيار است كه مردم محتاج مى شوند كه در شب كار كنند براى تنگى وقت بر ايشان به جهت اتمام اعمال در روز، يا براى شدت گرمى هوا در روز پس شب از جهت نور ماه بسيارى از اعمال را به عمل مى آورند مانند شخم كردن زمين و خشم كردن زمين و خشت ماليدن در شب و چوب بريدن و اشباه اين اعمال ، پس مدبر ليل و نهار و خالق ظلمت و انوار نور ماه را ياورى گردانيده است براى مردم در معاش ايشان در هنگامى كه محتاج به آن گردند و انسى گردانيد براى مسافران كه در شب ها حركت كنند.
و باز چنان مقرر گردانيده كه در بعضى از شب ها در تمام شب باشد و در بعضى مطلقا نباشد و نورش را كمتر از نور آفتاب گردانيده كه اگر مانند آفتاب مى بود منفعت شب بر طرف مى شد و مردم مانند روز در معاش خود به حركت خواهند بود و سكون و راحت بر ايشان حرام مى شد و موجب هلاك ايشان مى گرديد. و در تغيير احوال ماه كه گاه بدر است و گاه هلال و گاه در بوته محاق و گاه در عقده خسوف و وبال و در حينى زايد و در زمانى ناقص ، تنبيهى است بندگان را بر قدرت خداوندى كه خالق و مقدر وى است و بر وفق مصالح عباد به هر نحو كه مى خواهد او را مى گرداند.
كيفيت حركات ستارگان
فكر كن اى مفضل ! در ستارگان و اختلاف حركات ايشان ، كه بعضى از جاى خود حركت نمى كنند و با يكديگر سير مى نمايند و از هم جدا نمى شوند و بعضى مطلق العنانند و از برجى به برج ديگر حركت مى كنند و در حركت از يكديگر جدا مى شوند و هر يك را دو حركت مختلف مى باشد يكى عام ، كه همه كواكب به آن متحركند و آن حركت شبانه روزى است كه از مشرق به مغرب حركت مى كنند و ديگرى حركت خاصه است كه هر يك براى خود دارند كه آن حركت از مغرب به سوى مشرق است مانند مورى كه بر روى آسيا به جانب چپ حركت كند و آسيا را به جانب راست متحرك سازند. پس مور دو حركت مختلف مى كند يكى به اراده كه از پيش روى خود حركت مى كند و يكى به كراهت و جبر كه آسيا آن را به جبر پس مى گرداند.