توحيد مفضل

مفضل بن عمر
ترجمه : علامه محمد باقر مجلسى

- ۱۱ -


شگفتى انار
عبرت بگير به خلق انار و آنچه در آن هويدا گرديده از آثار قدرت كريم غفار به درستى كه در ميان آن مانند تل ها از پيه نصب كرده و در جميع اطراف آن تل ها دانه هاى انار را منصوب گردانيده و به يكديگر چسبانيده ، گمان مى كنى ، به دست چيده اند و دانه ها را چندين قسمت نموده و هر قسمتى را محجوب به لفافه گردانيده و آن لفافه را به لطافتى بافته اند كه عقل در آن حيران است و جميع اقسام را در ميان پوست محكمى جا داده .
پس تدبير شريف رد اين خلق لطيف آن است كه اگر ميان انار تمام دانه بود راه غذا به سوى دانه نبود، پس اين پيه را در ميان دانه قرار داده و ته دانه ها را در آن منصوب گردانيده كه از آن راه غذا به هر دانه برسد و آن لفافه ها را براى حفظ دانه ها لطيف كه ضايع نشوند بر روى آنها كشيده و آن پوست را محكم بر روى همه كشيده كه آن حباب به آن لطافت و طراوت از آفات سرما و گرما و غير اينها محفوظ بماند.
آنچه گفتيم اندكى است از بسيار در حكمت هاى خلق انار و زياده از اين بسيار است براى كسى كه اطناب در كلام نمايد و آنچه گفتيم كافى است براى دلالت و اعتبار.
ميوه هاى بزرگ از بوته هاى كوچك و ضعيف
تفكر كن اى مفضل در خلقت كدو و خربوزه و هندوانه و خيار و امثال اينها. چون خالق حكيم مقدر فرموده كه ميوه ها بزرگ از اينها به وجود آيد چنان كرده كه بر روى زمين پهن شوند، و اگر مانند زراعات و درختان ديگر راست مى ايستادند كجا تاب برداشتن اين ميوه هاى گران مى آوردند و پيش از رسيدن ميوه در حد كمال ، در هم مى شكستند، پس نظر كن كه چگونه مقدر ساخته كه بر روى زمين پهن گردد تا ميوه هاى خود را بر روى زمين گذارد و زمين حامل ميوه هاى آن گردد مى بينى يك بته از كدو و خربوزه را چند دانه به روبروى خوابيده و ميوه هايش بر دورش گذاشته مانند گربه كه خوابيده باشد و فرزندانش بر دورش گرد آمده باشند و پستان هاى او را در دهن گرفته و شير مى مكند.
شدت گرما براى رسيدن ميوه ها در زمان نياز
و ايضا نظر كن كه اين ميوه ها در چه وقت مى رسد كه عين شدت گرما و حرارت هواست و نفوس را نهايت اشتياق به امثال آنها هست ، و اگر اينها در زمينتان مى رسيدند هر آينه مردم از روى كراهت تناول مى نمودند، يا آن كه ضرر به بدنهاى ايشان مى رساندند.
نمى بينى كه نوعى از خيار در زمستان به هم مى رسد و مردم امتناع مى نمايند از خوردن آن مگر كسى كه بسيار حريص باشد و پروا نكند از خوردن چيزى كه به او ضرر رساند و رعايت عواقب امور نكند.
درخت خرما و فايده هاى آن
تفكر كن اى مفضل در درخت خرما چون ماده دارد كه محتاج است كه نر را بر آن بجهانند، براى آن نرى آفريده مانند مردان كه براى آبستن كردن زنان خلق شده اند.
تاءمل كن خلقت درخت خرما را كه چگونه از تار و پود بافته شده مانند جامه ها كه به دست مى بافند براى آن كه صلب و محكم شود و از برداشتن خوشه هاى گران كه نشكند و از بادهاى تند كسرى بر آن راه نيابد و براى بناهاى سقف ها و پل ها و غير آن به كار توان برد.
و هم چنين ساير چوب ها را كه ملاحظه مى كنى بافته شده و اجزايش در طول و عرض در ميان يكديگر داخل شده آن مانند تداخل تار و پود و معذلك استحكامى دارد با نرمى كه از آن آلات ادوات و درها و پنجره ها به عمل توان آورد زيرا كه اگر مانند سنگ ، محكم و سنگين بود و در سقف ها به كار نمى توانست برد و درها و كرسى ها و صندوق ها و امثال آن از آن نمى توانست ساخت . و از مصالح عظيمه كه در چوب و تخته است ، آن است كه بر روى آب مى ايستد و از آن كشتى ها به عمل مى آيد كه مانند كوه از بارهاى گران در آن جا مى دهند و از شهر به شهر نقل مى كنند با نهايت خفت مؤ ونه و آسانى ، و اگر اين نمى بود، كار بر مردم دشوار مى شد در حمل و نقل بسيارى از امتعه كه بدون كشتى نقل آن ها ميسر نيست يا بسيار دشوار است .
لطف وجود گياهان دارويى
تاءمل كن در عقاقير و ادويه كه هر يك را حكيم عليم براى امرى آفريده و خاصيتى بخشيده ، يكى در عروق و اعماق و مفاصل بدن نفوذ مى كند و مواد غليظ سوداويه و بلغميه را مى كشد و دفع مى كند مانند شاه تره و افتيمون . و ديگرى بادها را دفع مى كند مانند سكينج . و ديگرى ورمها و اشباه آنها را به تحليل مى برد.
كى اين خاصيت ها و قوت ها را در آنها قرار داده به غير آن كه آنها را آفريده است براى مصلحت عباد؟ و كى متفطن ساخته مردم را كه اين منفعت ها در آن هست به غير از آنكه اين منافع را در آنها قرار داده ؟ و كى مى تواند بود كه مردم به عرض و اتفاق اطلاع بر اين منافع جليله به هم رسانيده باشند؟
مهلم شدن حيوان عديم العقل به مداواى خود
و اگر تعليم كنيم كه انسان به عقل و تجربه به اين خواص متفطن تواند شد، حيوانات و چهارپايان چگونه متفطن مى شوند بدون الهام خالق اينها، چنانچه بعضى از درندگان مداوا مى كنند جراحت خود را به بعضى از عقاقير و صحت مى يابند. و بعضى از طيور اگر قبضى در طبعشان به هم رسد به آب دريا حقنه مى كنند و باعث اطلاقشان مى شود، و امثال اين بسيار است .
و شايد شك كنى منفعت اين گياه فراوان كه در دشت و هامان مى رويد در مكانى چند كه انسى و انيسى به هم نمى رسيد و گمان كنى كه زيادتى است و احتياجى به آن نيست ، و نه چنين است بلكه غذاهاى وحشيان است و دانه هايش علف پرندگان است و چوب و شاخش هيزم مسافران و شهريان است و بسيارى از آنها دواى امراض ‍ ابدان است . و بعضى پوستها را دباغى مى كنند و به بعضى متاعها را رنگ مى كنند و اشباه اينها از مصلحت ها بسيار است مگر نمى دانى كه خسيس تر و بى قدرت از گياه ها پيزر است و مانند آن و در آن انواع منفعت ها است مثل آن كه كاغذ از ايشان مى سازند، و پادشاهان و رعايا به آن محتاجند و حصير از آن مى سازند كه هر صنف از مردم آن را به كار مى فرمايند. و غلافها را براى محافظت ظروف آبگينه و غير آن مى سازند و ظروف كه در صندوق ها گذارند در ميانش پر مى كنند كه نشكند و اشباه اين از منافع در آن بسيار است .
منافع اخس اشيا
پس عبرت بگير بر آنچه مشاهده مى نمائى از اصناف منفعت ها در صغير و كبير خلق و آنچه قيمتى دارد و آنچه قيمت ندارد. و از عذره انسان و سرگين حيوانات چيزى خسيس تر و حقيرتر نمى باشد كه اكثر آنها با دنائت نجاست را جمع كرده اند و نفع آنها را در زراعات و بقول و خضر اوات و فواكه به مرتبه اى است كه هيچ چيز به آن برابرى نمى كند حتى آن كه هيچ يك از سبزى ها به صلاح نمى آيد و نمو نمى كند. مگر به عذره و سرگين كه همه كس ‍ آنها را نجس و قذر مى شمارند و نزديكشان نمى روند.
بدان كه منزلت و منفعت هر چيز در خور قيمتش نمى باشد، بلكه دو قيمت و دو بازار مى باشد، يكى بازار كسب و تجارت ، و ديگرى بازار علم و معرفت ، پس چيزى كه قيمتش كم باشد رد باب علم و معرفت و استدلال و اعتبار، آن را حقير مشمار و اگر طالبان كيميا بدانند كه عذره چه منفعت دارد از براى آنها، هر آينه بخرند آن را به گرانترين ثمن ها.
خاتمه مجلس سوم
مفضل گفت : كه چون سخن بدينجا انجاميد وقت زوال شد و مولاى من به نماز برخاست ، گفت : فردا بامداد به نزد من بيا ان شاء الله . من به منزل خود مراجعه كردم با يك عالم سرور و ابتهاج به آنچه مولايم به من بخشيد از خزائن علم و معرفت ، و منعم حقيقى را شكر كردم به اين نعمت و شب را به اميد وعده صباح به انواع شادى و ارتياح به روز آوردم .
مجلس چهارم : در مصالح وجود ناملايمات و مصايب
مفضل گفت : كه چون بامداد روز چهارم شد، به خدمت مولاى خود شتافتم ، چون رخصت دخول و جلوس يافتم به دو زانوى ادب در خدمت امام رفيع النسب نشستم ، پس فرمود كه :
از ما است تحميد و تنزيه و تعظيم و تقديس اسمى كه از همه نام ها قديمى تر(70) است ، و نورى كه از ساير انوار عظيم تر است ، يعنى خداوند على علام ، صاحب جلال و اكرام و انشاء كننده انام ، و فانى كننده عالم ها و زمان ها و صاحب رازهاى پنهان و علم غيبى كه مخفى است از ديگران و نامهايش مخزون است نزد دوستانش ، و علومش از اغيار مكنون است .
و صلوات و بركات بلانهايت بر رساننده وحى و اداء رسالت كه فرستاده است او را بشارت دهنده به ثواب و ترساننده از عقاب و دعوت كننده به سوى خدا به توفيق او و سراج منير راه هدايت تا هر كه گمراه گردد بعد از اتمام حجت هلاك شده باشد و هر كه به ايمان و هدايت زنده گردد از راه دليل و برهان به منازل عرفان رسيده باشد.(71)
و درود بر آل بى مثال او باد. صلوات طيبات و زاكيات و تحيات ناميات و سلام و رحمت و بركات ابدالابدين و دهرالداهرين . و ايشانند سزاوار هر تحيت و كرامت .
شرح كردم براى تو اى مفضل ! دليل ها براى وجود و علم و حكمت خالق اشياء و شواهد بر تدبير و تقدير ملك قدير در خلق انسان و حيوان و شجر و گياه و غير آن آن قدر كه عبرت گيرد هر عاقلى .
و اكنون شرح مى كنم براى تو آفت ها را كه حادث مى شود در بعضى از زمان ها و آنها را گروهى از جاهلان وسيله گردانيده اند براى انكار خلق و خالق و تدبير و تقدير و آنچه انكار مى كنند و مخالفت حكمت مى دانند وقوع آنها را در اين عالم ملاحده كه به صانع قائل نيستند و اتباع مانى نقاش كه به دو خدا قائلند از مكاره و آلام و مصائب و مرگ و فنا. و آنچه طبيعيان حكماء مى گويند كه اشياء به طبايع خود مى آيند و مى روند بى مدبرى و صانعى كه در اين امور سخن مى گوئيم تا رد اقوال ايشان بر تو آسان گردد.
آفات و بلاها
گروهى از جاهلان و ملحدان قاتلهم الله انى يؤ فكون .(72) آفت هائى را كه در بعضى از زمان ها حادث مى شود مانند: وباء و طاعون و يرقان و انواع بيمارى ها و تگرگ و ملخ كه زراعت و ميوه ها را ضايع كنند، وسيله كرده اند براى انكار خلق و شبه گردانيده در وجود خالق قدير.
پس در جواب ايشان مى گوئيم كه : اگر خالقى و مدبرى در عالم نمى بود مى بايست كه زياده از اين فتنه و فساد و آفات و حوادث در جهان پديد آيد، مثل آن كه آسمان بر زمين بيفتد يا زمين به آب فرو رود، يا آفتاب از طلوع تخلف نمايد و هرگز طالع نشود، و نهرها و چشمه ها خشك شوند به نوعى كه يك قطره آب در آنها به هم نرسد، و هوا راكد شود كه مطلقا باد حركت نكند تا همه اشياء فاسد گردد، يا آب دريا بر زمين جارى گرد كه عالم را غرق كند.
و باز اين آفت ها كه گاهى مى رسد از طاعون و ملخ و امثال اينها، چرا دايم و ممتد نمى گردد تا آنچه در عالم هست مستاءصل گرداند، بلكه گاهى به هم مى رسد و زود بر طرف مى شود؟
نمى بينى كه عالم از اين احداث جليله كه موجب بوار و هلاك اهل عالم است محفوظ و مصون است و گاه ايشان را به آفات قليلى مى گزد و مى ترساند براى تاءديب و تقويم ايشان و باز به زودى از ايشان زايل گرداند تا وقوع آنها پندى و نصيحتى باشد براى ايشان و ازاله اش رحمتى و نعمتى باشد بر ايشان .
مفاسد عدم آفات
و به تحقيق كه انكار مى كنند ملاحده و اتباع مانى مكاره و مصائبى را كه به مردم مى رسد و مى گويند كه اگر براى اين عالم خالق رحيم و مهربانى باشد، چرا اين امور ناخوش به ظهور مى آيد؟
و گوينده اين سخن را گمان آن است كه مى بايد عيش آدمى در دنيا از هر كدورتى خالص و صاف باشد و به هيچ المى مشوب و مخلوط نباشد، و اگر چنين بود آن مقدار شر و طغيان و فساد به هم مى رسيد كه نه براى دنيا به كار مى آيد و نه براى آخرت چنانچه مى بينى گروهى را كه به ناز و نعمت بر آمده اند و در امنيت و توانگى و رفاهيت نشو و نما كرده اند به مرتبه از طغيان و كفران مى رسند كه گويا فراموش كرده اند كه از جنس بشرند يا مربوب مدبر قضا و قدرند، يا محتمل است كه ضررى به ايشان برسد يا مكروهى بر ايشان نازل گردد، و به خاطر ايشان نمى رسد كه ضعيف را رحم كنند، يا فقيرى را دستگيرى نمايند، يا اگر مبتلائى را بينند بر او رقت كنند، يا نسبت به بيچاره مهربانى اظهار نمايند، يا تعطفى براى مكروهى به عمل آورند و چون مكروهى ايشان را گزيد و شدت مصيبتى يا دردى را يافتند پندپذير مى گردند، و بسيارى از آنها را كه جاهل و غافل بودند مى فهمند و از كثرت معاصى و فسادها كه كه مرتكب بودند تائب و منزجر مى گردند.
و گروهى كه موذيات را در عالم نمى پسندند، مانند كودكانند كه مذمت مى نمايند دواهاى تلخ ناگوار را و به خشم مى آيند از منع كردن ايشان از اطعمه لذيذ كه ضرر مى رساند به ايشان ، و كسب آداب و علوم و صنعت ها را دشمن مى دارند، و دوست مى دارند كه پيوسته احوال خود را به لهو و لعب و بطالت بگذرانند و هر طعام و شرابى كه خواهند بخورند و بياشامند و نمى يابند كه به بطالت نشو و نما كردن چه ضررها به دين و دنيا مى رساند، و اطعمه و اشربه لذيذه ضاره چه دردها در ابدان ايشان احداث مى نمايد، و نمى فهمند كه در تحصيل آداب حسنه و عواقب حميده منظور است ، و در آشاميدن دواهاى تلخ منافع پسنديده مى شود، بسا المها كه راحت ها در عقب دارد، و بسا تلخى ها كه شيرينى ها بار مى آورد.
اشكال هايى بر تدبير آفرينش و پاسخ آن ها
اگر كسى گويد كه : چرا آدميان را همه معصوم نيافريدند كه قادر بر معاصى و بدى ها نباشند تا آن كه محتاج به تنبيه به اين آلام و اسقام نباشند؟
جواب مى گوئيم كه : اگر چنين بودند همه بر حسنه مستحق ثواب و حمد و ستايش نمى شدند.(73)
و اگر گويند كه : اگر خدا او را به نعيم و لذات بهشت رساند، چه ضرر مى رسد به او كه مستحق ثواب نباشد و او را بر حسنات ستايش نكند؟
جواب گوئيم كه : شما عرض كنيد بر مردى كه بدنش و عقلش صحيح باشد و به تنعم و رفاهيت بنشيند و ديگرى اسباب عيش او را آماده كند بدون سعى و عملى و استحقاقى ، آيا قبول اين امر مى كند و طبعش به اين حالت خسيس ‍ راضى مى شود؟ اگر عقلش سليم است البته به اندك نعمتى كه به اندك سعى و حركت بيابد راضى تر خواهد بود از آن كه نعمت بسيار بدون سعى و استحقاق به دستش آيد، هم چنين نعيم آخرت براى اهلش به آن كامل و تمام است كه سعى در آن كرده اند و به استحقاق يافته اند، پس نعمت در اين باب در آدمى مضاعف گرديده كه او را قوت سعى در دنيا داده اند و راه تحصيل درجات آخرت به او نموده اند و ثواب جزيل بر عمل و سعى او مقرر فرموده اند: كسى سرور و لذت او در آخرت به اين سبب مضاعف است .
اگر گويند كه : چون گفتى كه عصمت به جبر منافات با استحقاق دارد، ممكن بود كه بدون عصمت مردم را تكليف نمايد و به هر حال ايشان را به بهشت برد و هر كه خواهد كه نعيم اخروى با استحقاق بيابد، اطاعت كند. و هر كه نخواهد و به نعيم بى سعى راضى باشد بدون عمل ثواب بيابد.
جواب گوئيم كه : اگر اين راه بر مردم گشوده شود كه با وجود گناه ثواب يابند و بيم عقاب نداشته باشند هر آينه در ارتكاب فواحش و معاصى اكثر خلق چندان مبالغه نمايند كه فساد در زمين پيدا شود و يكديگر را بكشند و ظلم و بيداد كنند و حكمت عدل حق تعالى باطل گردد و تدبير به تعطيل مبدل شود و فساد اين امر در غايت ظهور است .
اشكال ديگر
و گاهى اين ملاحده معطله (74) در ابطال تدبير و انكار خالق خبير چنگ مى زنند به آفت ها كه در ميان خلق به هم مى رسد و نيكو كار و بدكار را فرو مى گيرد و بدكار نجات مى يابد.
مى گويند در تدبير حكيم روا باشد كه نيك و بد در اينها مساوى باشند، يا آن كه حال بد كردار بهتر از حال نيكوكار باشد.
جواب اشكال
پس جواب مى گوئيم كه : اين آفت ها و بلاها اگر چه به صالح و طالح هر دو مى رسد، اما حق تعالى صلاح هر دو صنف را در اين دانسته ، اما صالحان به سبب بلامتذكر مى شوند نعمت هاى حق تعالى را كه در حال صحت به ايشان عطا كرده و اين باعث شكر و صبر ايشان مى گردد، و اما طالحان و بدكرداران زيرا كه چون اين بلاها به ايشان رسد طغيان ايشان را كم مى كند، و منع مى نمايد ايشان را از معاصى و فواحش . و اگر از آن بلا سلامتى يافتند براى دو صنف نفع مى بخشد، زيرا كه صلحا در بر و نيكى و صلاح مى افزايند و بصيرت ايشان زياده مى گردد، و فجار و اشرار راءفت و رحمت پروردگار خود را مى دانند و احسان ملك منان بدون استحقاق ايشان ، ترغيب مى كند ايشان را بر نيكى و عفو نسبت به كسى كه بدى كند به ايشان .
و شايد كسى گويد كه : آنچه گفتيم (در تلف شدن اموال است ، پس چه مى گويد در آنچه مردم در بدن هاى خود به آن مبتلا مى شوند و موجب تلف شدن ايشان مى گردد مانند: سوختن و غرق شدن به سيل و زلزله ؟
در جواب مى گوئيم كه : در اينها نيز رعايت مصلحت هر دو صنف شده است ؛ اما نيكان و ابرار زيرا كه در مفارقت دنيا راحت مى يابند از تكاليف آن و نجات مى يابند از مكاره آن . و اما اشرار و فجار زيرا كه كفاره بعضى از گناهان ايشان مى شود و ايشان را مانع مى گردد از ازدياد معاصى .
و مجمل سخن آن است كه : خالق عليم و قادر حكيم هر يك از اينها را بر وجه مصلحت و از براى خير و منفعت عباد به عمل مى آورد و آنچه به ظاهرش مى نمايد به جهت خير جارى مى گرداند چنانچه اگر باد درخت عظيمى را بيندازد و صانع دانا آن را در منافع عظيمه مانند در و پنجره و ستون و غير اينها به كار برد ضرر را به نفع مبدل گردانيده ، هم چنين مدبر حكيم آفاتى كه در ابدان و اموال مردم عارض مى گردد همه را خير و منفعت مى گرداند.
اگر كسى گويد كه اگر اين مفاسد در ابدان و اموال عارض نمى داد چه مى شد و چه مفسده لازم مى آمد؟
جواب گوئيم كه : اگر اينها نمى شد، مردم به سبب امتداد سلامت و رفاهيت و نعمت ميل مى كردند به سوى معاصى ، و فجار در ارتكاب گناهان مبالغه مى كردند، و صلحا در عبادت و طاعت و نيكى سست مى شدند و غالب حال خلق آن است كه در راحت حال و وفور نعمت آن دو حالت ايشان را عارض مى گردد و اين حوادث كه بر ايشان حادث مى شود ايشان را مى ترساند و مانع مى گردد ايشان را از معصيت و متنبه مى گرداند ايشان را كه ميل كنند به سوى امرى كه موجب رشد و صلاح ايشان باشد. و اگر اينها بر ايشان وارد نشود هر آينه از حد به در خواهند رفت در طغيان و معصيت ، چنانچه طاغى شدند در زمان هاى گذشته تا واجب شد برايشان هلاك و بوار به طوفان و لازم شد پاك گردانيدن زمين از ايشان .
و از جمله چيزهائى كه ملاحده انكار مى كنند، مرگ و فنا است و گمان آن است كه اگر مردم در اين دنيا هميشه مى بودند نمى مردند و به بلاها مبتلا نمى شدند بهتر بود.
چون به غايت اين امر نظر كنى مى دانى كه خطا است ، زيرا كه اگر هر كه داخل عالم شده و خواهد شد بمانند و نميرند، هر آينه زمين بر ايشان تنگ شود و مزارع و اقوات كمى كند. اكنون كه مرگ ايشان را فانى مى كند در مساكن و مزارع با يكديگر معارضه مى كنند كه جنگ ها ميان ايشان به هم مى رسد و خون ها ريخته مى شود، و اگر متولد مى شدند و نمى مردند چگونه مى شد حال ايشان ؟ البته بر ايشان غالب مى شد شر و حرص و قساوت و سنگينى دل . و اگر از مرگ نمى ترسيدند و اميد حيات ابد به خود مى داشتند، به هيچ چيز در دنيا قانع نمى شدند و به كسى چيزى نمى دادند و امر كه بر ايشان واقع مى شد هرگز فراموش نمى كردند و تسلى نمى يافتند زيرا كه به ياد مرگ مصائب و محن گوارا مى شود و از زندگانى و ساير امور دنيا ملال به هم مى رسانند، چنانچه مى بينى كه جمعى كه عمرشان دراز شد، از زندگى ملول مى شوند و آرزوى مرگ مى كنند كه از مشقت هاى دنيا راحت يابند.
اگر گويند ملال از حيات به سبب مكاره و تعب هاى دنيا است ، اگر تعب ها و الم ها را از ايشان بردارند آرزوى مرگ نخواهند كرد.
جوابش آن است كه گفتيم كه : اگر چنين مى بودند ايشان را طغيانى به همى رسيد كه ضرر به دين و دنياى ايشان و ديگران داشت .
و اگر گويند كه : بايد توالد و تناسل ميان ايشان نشود تا به نمردن ، مساكن و معاش بر ايشان تنگ نشود.
جواب گوئيم : در اين صورت اكثر خلق از نعمت حيات و تمتع به نعمت هاى دنيوى و اخروى واهب خيرات و مفيض بركات محروم مى ماندند و جميع نعمت ها مخصوص جماعت قليلى مى بود كه اول از بيداى عدم به سراى وجود داخل شدند، و نعمت داوند بى منت بايد كه عام باشد هر يك از مواد قابله ممكنات به قدر قابليت و استمداد بهره مند گردند.
شبهه ديگر
اگر گيوند كه : بايست در اول جميع افراد بشر كه تا انقراض عالم موجود شوند بيافريند و همه را در دنيا تا قيامت زنده بدارد.
جواب گوئيم : كه همان مفسده تنگى مساكن و معايش عود مى كرد.
و ايضا اگر توالد و تناسل نبود، انس گرفتن خويشان به يكديگر و اعانت ايشان كردن يكديگر را نزد شدايد بر طرف مى شد و لذت تربيت فرزندان و سرور به ايشان نمى بود و رعايت حقوق پدر و مادر و اقارب و ثواب ها كه بر اينها مترتب مى شد مفقود مى شد، پس آنچه گفتيم دليل است بر آن كه آنچه در خاطرها گذرد از احتمالات به غير آنچه تقدير كرده است مدبر ارضين و سماوات همه سفاهت راءى و محض خطاست .
اشكال ديگر
و شايد كسى طعن كند بر تدبير عليم خبير از جهت ديگر و گويد كه : چگونه نظام اين عالم به تدبير باشد و حال آن كه مى بينيم در اين دنيا مدار بر ظلم و فساد است و قوى بر ضعيف ستم مى كند و مالش را غصب و فساد است و قوى بر ضعيف ستم مى كند و مالش را غصب مى كند و ضعفا پامال اقويا مى گردند، و صالحان فقير و مبتلا مى باشند و فاسقان به عافيت و نعمت مى گذرانند، و كسى كه مرتكب فواحش و معاصى شود به زودى عقوبت به او نمى رسد. و اگر در عالم مدبرى مى بود بايست نيكان روزى فراوان يابند و بدان محروم گردند و اقويا نتوانند كه به زيردستان جور و ستم كنند بايست كه هر يك مرتكب معصيتى شود، به زودى عقوبت آن را بيابد تا منزجر گردد و موجب تنبيه ديگران گردد.
جوابش آن است كه اگر چنين مى بود فضيلتى كه انسان را بر ساير حيوانات هست كه كارها را از اراده و اختيار به محض تحصيل رضاى رب كريم به عمل آورند و اعتقاد به مثوبات اخروى داشته باشند و بدين جهت اتيان به طاعات و ترك منهيات نمايند برطرف مى شد، و مردم مانند چهارپايان مى بودند كه ايشان را ساعت به ساعت تخويف عصا و تازيانه و تطميع علف و دانه كار فرمايند، و هيچ كس از روى يقين به ثواب و عقاب آخرت كار نمى كرد و به اين سبب ايشان از حد انسانيت بيرون مى رفتند و به منزله چهارپايان و بهايم مى شدند، و مدار عمل ايشان بر نفع و ضرر عاجل مى شد و از ثواب آجل غافل مى گرديدند.
و ايضا صالحان عمل شايسته نمى كردند مگر براى فراخى روزى و وسعت دنيا و كسى ترك ظلم و فواحش و معاصى نمى كرد مگر از ترس عقوبتى كه همان ساعت بر او نازل شود تا آن كه جميع اعمال عباد به طاعات عباد بر امر حاضر جارى مى شد و به يقين آخرت مطلقا مثوب نبود و مستحق ثواب عقبى و نعيم دايم روز جزا نمى شدند با آن كه اين امورى كه طعن كننده ذكر كرد از فقر و غنا و عافيت و بلا چنان نيست كه هميشه برخلاف قياس او جارى باشد، بلكه گاهى بر وفق گمان او جارى مى شود چنانچه مى بينى بسيارى از صالحان مال فراوان دارند و به رفاهيت زندگانى مى كنند براى آن كه مردم گمان نكنند كه كفار هميشه در نعمتند و ابرار پيوسته در زحمت ، و اين باعث شود كه مردم اختيار فسق بر صلاح كنند و بسيارى از فساق چون فسق ايشان به نهايت رسيد و ضرر ايشان بر مردم و برخورد بسيار شد در دنيا با ايشان عقوبات عظيمه نازل مى شود، چنانچه نيز ((فرعون )) و اصحابش را به غرق هلاك كرد، و ((بخت النصر(75) )) را به سرگردانى هلاك نمود و ((بلبيس )) را كشت .
و اگر عقوبت بعضى از اشرار و مثوبت جمعى از اخيار را براى مصالح بسيار تاءخير كند به دارالقرار، موجب بطلان تدبير عزيز جبار نيست زيرا كه بعضى از پادشاهان زمين گاه است كه انتقام بعضى از نافرمانان و انعام گروهى از مطيعان را براى مصلحتى چند تاءخير مى كنند و منافى تدبير ايشان نيست ، بلكه عقلا اينها را از تدبيرات حسنه ايشان مى شمارند. و هر گاه براهين قطعيه و دلايل يقينيه دلالت كند بر آن كه اشيا را خالق حكيم قادرى هست بايد كه آنچه بينند حمل بر حسن تدبير او كنند زيرا كه صانع خلق خود را مهمل و ضايع نمى گذارد مگر به يكى از سه وجه :
اول - آن كه عاجز باشد.
دوم - آن كه جاهل باشد به كيفيت تدبير.