توحيد مفضل (شگفتيهاي آفرينش)

مفضل بن عمر
ترجمه : نجفعلي ميرزايي

- ۱۰ -


مى بينى كه برخى از اشرار و فاسدان ، مهلت يافته اند و يا ثواب برخى از صالحان در سراى ديگر عطا مى شود به خاطر مصالحى است كه بندگان بر آنها آگاه نيستند و هيچ تنافى و تضادى با تدبير و حكمت ندارد. حتى پادشاهان زمين نيز گاه اين شيوه را به كار مى بردند و بر تدبيرشان عيبى نيست و بلكه اگر چيزى را تاءخير مى اندازند و يا چيزى را مقدم مى گردانند دليل تدبير و نيك انديشى آنان است . قياس و قاعده آنان نشان آن است كه اشيا آفرينشگر حكيمى دارند و هيچ چيز مانع اجراى تدبير در ميان آنها نيست ؛ زيرا خالق و آفريننده تنها در سه صورت خلق و آفرينش خود را مهمل مى گرداند و به حال خود مى گذارد: يا ناتوان و عاجز است ، يا ناآگاه و بى خبر است و يا شرارت دارد و بدى در سرشت اوست . تمام اين موارد در كار آفرينش او جل و علا محال و ناشدنى است ؛ زيرا اگر عاجز بود قادر نبود كه اين آفريده هاى شگفت و عظيم را بيافريند و اگر جاهل بود، اين همه حكمت و تدبير شگفت در آنها نمى نهاد و اگر بد خواه و شرور بود اقدام به آفرينش و انشاى آفريدگان نمى كرد.
حال كه چنين است ، پس بايد، خالق اين هستى لامحاله مدبر و حكيم نيز باشد اگر چه كنه و حقيقت اين تدبير (در بسيارى از مواقع ) درك نشود؛ زيرا بسيارى از تدابير و حكمتهاى پادشاهان نيز در نزد عامه مردم ناشناخته است و اينان از اسباب آنها بى خبرند و اگر بر آنها واقف شوند به صواب و تدبير كار او پى مى برند.
اگر دارويى بر تو پوشيده باشد و در آن ترديد كنى ، به دو يا سه بار تجربه حكم به سردى يا گرمى آن مى كنى ، و شك تو برطرف مى شود، پس چرا اين منكران و نادانان با اين همه دليل كه در شماره نيايد معتقد به جريان تدبير و حكمت در هستى نمى گردند؟ اگر نيمى از عالم صوابش پوشيده باشد و حكمت نهفته در آن معلوم نگردد از عقل و درايت و صواب بدور است كه جهان را يكسره درهم و خود به خود و تصادفى بدانيم ؛ زيرا نيم ديگر آن را مى بينيم كه چه استوارى ، حكمت و صوابى در آن است و اين مسائل خيال را از شتابزدگى در حكم كردنى اين چنين باز مى دارد. چه رسد به آنكه اگر تمام اشيا و حوادث هستى را تفتيش و تحقيق و وارسى كنيم به حكمت و تقديرى شگفت مى رسيم و اين حكمتها چنان است كه به ذهن احدى ، چيز درستى خطور نمى كند مگر آنكه بهتر از آن را و حكيمانه تر از آن را در عالم هستى مى يابد.
نام يونانى اين جهان هستى
اى مفضل ! بدان كه نام اين جهان در نزد يونانيان ((قوسموس )) است . اين كلمه به معنى ((آراستگى )) است . كسانى كه دعوى فلسفه و حكمت دارند نامش را اينگونه نهاده اند. آيا اين نامگذارى جز براى آن است كه در آن ، حساب و كتاب دقيق و نظم و حكمت را ديدند و راضى به اينها نشدند و در نهايت جهان هستى را ((آراستگى )) و ((زينت )) نام نهادند تا بگويند كه با تمام استوارى و حكمتى كه در آن نهفته در نهايت ((حسن )) و ((بهاء)) و زيبايى نيز هست .
مانى كور است و دلايل حكمت را نمى نگرد
اى مفضل ! در شگفت آى از قومى كه در طب عيبى نمى بينند و طبيب را بر خطا مى دانند اين گروه با اينكه هيچ چيز از عالم را بى خود و بى حكمت نمى نگرند ولى جهان را تصادفى و از سر خود مى پندارند. نيز شگفتا! كسانى دعوى حكمت مى كنند ولى حكمت را در آفرينش نمى بينند و زبان را به نكوهش آفرينشگر جل و علا گشوده اند. بلكه شگفتا از كار آن تيره بخت (مانى ) كه دعوى دانستن اسرار دارد اما از ديدن دلايل حكمت در آفرينش كور است . كار آفرينش جهان را تواءم با خطا و لغزش و ناصوابى مى پندارد و آفرينشگر بلند مرتبه ، حكيم و كريم را به جهل نسبت مى دهد!
انتقاد ((معطله )) كه چرا چيزى كه در عقل نيايد حس نشود!!
در شگفت آى از گروه معطله كه خواستند چيزى را حس كنند كه عقل نيز به درك آن موفق نمى شود. هنگامى كه نتوانستند آن را درك كنند، به جحد و انكار و تكذيب پرداختند و گفتند: چرا با عقل هم ادراك نمى شود؟
پاسخ داده شد: زيرا او از عقل و انديشه برتر است ، چنانكه چشم چيزى را كه برتر از آن است درك نمى تواند كرد. اگر سنگى را در هوا ببينى مى دانى كه كسى آن را در هوا انداخته است . اين اعتقاد از چشم نيست بلكه عقل حكم به آن مى كند؛ زيرا عقل آن را تشخيص داده است و عقل حكم مى كند كه يك سنگ خود به خود به هوا پرتاب نمى شود. نمى بينى كه ديدگان از مرز و حد خود نمى گذرند؟ پس عقل نيز در شناخت آفرينش ناتوان است و از حد خود نمى گذرد اما انسان او را با عقلى اقرار مى كند و در مى يابد كه مى داند چيزى هست ولى ديدنى نيست و هيچ حسى آن را درك نمى كند.
عقل ، خداى را با شناخت اقرارى در مى يابد، نه احاطه اى
بر اين اساس مى گوييم : عقل آفرينشگر را چنان مى شناسد كه او را وادار به اقرار مى كند و نه چنانكه به او احاطه پيدا كند.
اگر بگويند: چگونه بنده ضعيف را مكلف ساخته كه به عقل لطيف او را بشناسد و حال آنكه عقل او قاصر از احاطه به اوست ؟
در پاسخ گفته مى شود: بندگان تا حد توان و طاقت مكلفند. يعنى بايد تا حدى تلاش كنند كه به او يقين پيدا كنند و امر و نهى او را بشنوند و فرمان ببرند. اينان مكلف به شناخت احاطه اى نيستند. چنانكه پادشاه بر زير دستانش واجب نمى كند كه بدانند آيا او كوتاه است يا بلند، سفيد است يا گندمگون بلكه او اقرار و اعتراف به فرمانهاى خود را از مردم مى طلبد. نمى بينى وقتى كه فردى به آستان پادشاهى رسد، و بگويد: ((خود را بر من بنمايان تا تو را خوب بشناسم و اگر نه سخنانت را نمى شنوم ))، سزاوار عذاب و عقاب آن پادشاه مى گردد. نيز كسى كه تنها هنگامى به خداوند آفرينشگر اقرار مى كند كه بتواند بر او احاطه يابد، خود را در معرض ‍ سخط و خشم الهى افكنده است .
اگر بگويند: آيا او را در وصف نمى آوريم و نمى گوييم : ((او عزيز، حكيم ، جواد و كريم )) است ؟
پاسخ مى دهيم : تمام اين صفات ، براى اقرار است نه احاطه . مى دانيم كه او حكيم است اما كنه آن را نمى يابيم ، ((قدير)) و ((جواد)) و ديگر صفات نيز همين گونه است . چنانكه گاه آسمان را مى بينيم ولى به جوهر و كنه آن پى نمى بريم ، دريا را مى نگريم ولى به پايان آن آگاه نيستيم ، بلكه او بى پايان است و برتر از تمام اين امثال است و همه امثال كوتاهتر از توان بيان اوست . اما عقل راهنمايى براى شناخت اوست .
اگر بگويند: چرا عقايد درباره او ناهمگون است ؟
پاسخ داده مى شود: زيرا اوهام از درك مقدار عظمت و سترگى او عاجز است . گاه مردم با اوهام ناتوان و ضعيف خود مى خواهند او را بشناسند و به او احاطه پيدا كنند. اينان كه از ادراك امورى چند كه در خفا از او پست ترند، ناتوانند چگونه او را مى شناسند و به او احاطه مى يابند؟
آفرينش خورشيد و اختلاف فلاسفه در شكل و مقدار آن
از جمله اين امور خورشيد است كه بر عالم مى تابد و به كنه آن پى برده نمى شود؛ از اين رو هر كس چيزى گفته است و فلاسفه سخن يكسانى در وصف آن ذكر نكرده اند. پاره اى مى گويند: آفتاب فلكى است كه درون آن آكنده از آتش است . دهان دارد و اينگونه شعله مى پراكند.
شمارى گفته اند: نوعى ابر است .
عده اى گفته اند: شبيه شيشه و آينه است كه آتش را مى گيرد و منعكس ‍ مى كند.
چندى گفته اند: جسم لطيفى است كه از آب دريا منعقد مى شود.
برخى ديگر گفته اند: اجزاى بسيارى از آتش است كه به گردهم آمده است . بعضى ديگر گفته اند: جوهر پنجمى است كه با جواهر اربعه فرق دارد ولى در شكل آن همراءى نيستند.
عده اى ديگر گفته اند: صفحه عريضى است .
پاره اى ديگر گفته اند: يك شى ء كروى شكل است ولى در مقدارش ‍ اختلاف كرده اند.
برخى مى گويند: دقيقا به اندازه و شبيه زمين است .
عده اى مى گويند: از زمين كوچكتر است .
شمارى مى گويند: خورشيد از آن هم بزرگتر است .
اهل هندسه مى گويند؛ خورشيد صد و هفتاد مرتبه بزرگتر از زمين است . اين همه اختلاف نظر درباره خورشيد نشان آن است كه اينان هنوز به كنه و حقيقت آن دست نيافته اند.
حال كه خورشيد با آنكه چشم ، آن را مى بيند، عقلها از دريافتن حقيقت آن عاجز است ، چگونه است موجودى كه لطيفتر از آن است كه در حس و وهم آيد؟ اگر بگويند: چرا پوشيده شده است ؟
پاسخ داده مى شود: مقصود ما اين نيست كه با كمك چيزى خود را پوشانيده و مانند مردم است كه خود را در پشت در و ديوار مخفى مى كنند، بلكه مقصود ما آن است كه : او آنقدر لطيف است كه اوهام آفرينش به آن نمى رسد، چنانكه ((نفس )) كه يكى از آفريدگان اوست چنين است و نمى توان آن را مشاهده كرد.
اگر بگويند: او كه بسيار برتر از اين گفته هاست چرا لطيف است ؟ اين سخنى نادرست است ؛ زيرا كسى كه آفرينشگر همه چيز است بايد با همه آنها متفاوت و متباين باشد و از همه آنها برتر باشد. براستى كه او منزه و والاتر از پندار خيالپردازان است .
شناخت او به چهار صورت است
اگر بگويند: چگونه مى شود كه با همه چيز مباين و از همه چيز برتر باشد؟ در پاسخ گفته مى شود: شناخت حق چهار صورت دارد:
1 بررسى شود كه آيا موجود است و يا نيست .
2 ذات و جوهر او شناخته شود.
3 كيفيت و صفت او شناخته شود.
4 دانسته شود كه چرا و به چه علت اينگونه است ؟
در ميان اين شناختها، انسان تنها مى تواند بداند كه او هست و وجود دارد. اگر بپرسيم : او چگونه و چيست ؟ جوابى نمى يابيم ؛ زيرا شناخت كنه او ممتنع است . و كمال معرفت با اوست .
اگر از دليل و سبب او بپرسيم در واقع او را از صفت آفرينشگرى انداخته ايم ؛ زيرا او جل و علا علت و سبب هر چيزى است و هيچ چيز علت او نمى تواند باشد. وانگهى دانش و شناخت انسان به اينكه او موجود است هيچ تلازمى با شناخت ماهيت و كيفيت او ندارد. چنانكه اگر انسان نفسش را شناخت لازم نيست كه حتما ماهيت و كيفيت آن را نيز بشناسد، امور روحانى و لطيف نيز همين گونه است .
اگر گفته شود: از قصور علم به او، او را چنان وصف مى كنيد كه گويى اصلا معلوم نيست .
پاسخ داده مى شود: او از آن جهت كه عقل بخواهد به كنه او برسد و بر او احاطه يابد چنين است ولى از جانب ديگر اگر با دلايل درست و كافى استدلال شود از هر نزديكى نزديكتر مى شود. او از سويى گويى كه واضح و پيداست و بر كسى پوشيده نيست و از سوى ديگر گويى چنان غامض و پيچيده و مخفى است كه كسى آن را در نمى يابد. عقل نيز چنين است : با شواهد و دلايل روشن ظاهر است ولى خود به خود از ديده ها پوشيده است .
اصحاب طبايع و مناقشه سخن آنان
اهل طبيعت مى گويند: طبيعت كار بى فايده اى نمى كند و همه چيز در آن تام و كامل است . آنان حكمت را دليل اين عقيده مى دانند. اگر به آنان گفته شود: چه كسى اين حكمت را به طبيعت داده كه هيچ چيز از حدش خارج نگردد. چيزى كه عقلها نيز با اين همه تجربه باز از آن عاجزند؟
اگر بگويند: خود طبيعت حكمت و قدرت اين اعمال را دارد، در واقع اقرار كرده اند به آنچه انكار كرده اند؛ زيرا اينها همه صفات آفرينشگر است . (در اين صورت اختلاف در نام اين قادر و حكيم است ). اما اگر اين صفات را از طبيعت ندانند مى رساند كه فعل ازان خالقى حكيم است .
گروهى از گذشتگان ، هدفمندى و تدبير و حكمت را در اشيا انكار كردند و پنداشتند كه همه چيز اتفاقى و تصادفى پديد آمده است . اينان بر اين عقيده ناصواب خود به امورى چند استناد كردند كه در ظاهر، خلاف قاعده است ؛ مانند: تولد انسانى ناقص و يا كسى كه انگشتى زايد دارد يا ناقص الخلقه و درهم آميخته است . اين گروه با اين دلايل مى گويند كه جهان و اشيا تصادفى و اتفاقى پديد آمده اند.
((ارسطاطاليس )) به آنان چنين پاسخ داده است :
اينكه گاه بالعرض و اتفاق چيزى به خاطر دليلهاى چندى پديد مى آيد و از راه طبيعى خود خارج مى شود به منزله بيرون رفتن امور از حالت طبيعى نيست و اين اتفاقات نادر هميشه و به طور دائم جارى نيستند، (تا دليل نبود حكمت گردند و آفرينش را به خاطر اين امور اتفاقى ، مهمل بشماريم .)
اى مفضل ! تو غالبا حيوانات را به يك صورت ثابت مى بينى ، مثلا انسان هنگامى كه به دنيا مى آيد، دو دست ، دو پا و پنج انگشت دارد و انسانها غالبا اينگونه اند. اما اگر كسى به خلاف اين صورت پديد مى آيد به خاطر علتى است كه در رحم پديد مى آيد يا به علت ماده اى است كه جنين از آن پديد مى آيد. چنانكه گاه انسان در كارى كه مى كند تدبير و حكمت به كار مى بندد اما گاه ابزارى ناقص است و مانعى پيش مى آورد. اين امور و نقصها به همين خاطر كه ذكر شد گاه در اولاد حيوان نيز پديد مى آيد، چنانكه احيانا بچه عضوى زايد دارد، يا ناقص است و يا مشوه و درهم ريخته به دنيا مى آيد. اما اكثر مردم سالم و طبيعى به دنيا مى آيند چنانكه اگر در كار صانعى به خاطر خاصى مساءله اى رخ دهد تمام كارهايش ‍ بى حكمت نيست ، همچنين اگر در طبيعت مواردى چند رخ نمود كه ظاهرا با تدبير و حكمت نمى سازد نمى توان سير طبيعت را ناهماهنگ ، ناصواب و بى تدبير و حكمت پنداشت و يا همه چيز آن را تصادفى و اتفاقى دانست (بلكه اتفاقى آن است كه گاه پيش مى آيد نه اينكه غالب را اتفاقى پنداريم و نادر را كلى شماريم ).
پس درست نيست كه كسى به خاطر آنكه گاه به دليل رخ نمودن امرى در كار طبيعت كار خلاف قاعده اى سر مى زند، آن را خلاف طبيعت و بى تدبيرانه بداند.
اگر بگويند: چرا چنين وقايعى پديد مى آيد؟
پاسخ داده مى شود: تا خيال نشود كه همه چيز ضرورتا از طبيعت سر مى زند و جز طبيعت چيزى در كار نيست . بلكه كار آفرينش با تقدير و حكمت آفرينشگر حكيم است ؛ زيرا طبيعت را چنان آفريد كه در بيشتر اوقات بر يك مسير باشد و گاه به خاطر وجود دلايل و علل خاصى از مسير معروف و هميشگى بيرون رود تا بدين وسيله ثابت گردد كه كار طبيعت (از خود آن نيست بلكه ) كسى ديگر آن را تدبير مى كند و براى رسيدن به غايت ، به ابداء و قدرت و اتمام آفرينشگر تبارك و تعالى نيازمند است . براستى كه او احسن الخالقين است .
اى مفضل ! آنچه را كه به تو دادم بگير و حفظ كن و خدايت را در برابر نعماتش شكر و سپاس گوى و از اولياى بزرگ او پيروى نما. اندكى از دلايل فراوان آفرينش را و شواهد تدبير و حكمت عالم را بيان و شرح كردم . در آنچه گفتم تدبر كن و نيك بينديش و از آنها درس عبرت بگير.
عرض كردم : آقاى من ! به كمك و يارى شما چنين مى كنم ، ان شاءالله . اين سخن را گفتم و از حال رفتم و مدهوش گشتم . هنگامى كه به هوش آمدم فرمود: خود را چگونه مى بينى اى مفضل ؟
گفتم : به يارى مولايم (ع ) و تاءييد او از آنچه نوشتم بى نياز شدم و اين معارف گويى كه در برابر من است و از روى آنها مى خوانم . مولايم را شكر و سپاس كه او سزاوار و شايسته و مستحق حمد و شكر است .
آنگاه امام (ع ) فرمود: اى مفضل ! دل خود را فارغ گردان و ذهن و انديشه و آرامشت را نگاه دار كه در آينده از دانش ملكوت آسمانها و زمين و آفرينش شگفت در آنها و ميان آنها و درباره انواع فرشتگان و صفوف ، مقامات و مراتب آنان تا سدرة المنتهى و آفرينش جن و انس تا زمين هفتم و آنچه در تحت آن است براى تو شرح خواهم كرد. آنگونه كه آنچه اكنون مى دانى تنها جزئى از آنها مى شود. هرگاه كه خواهى برو و بيا كه تو مصاحب مايى . تو در نزد ما منزلتى والا و رفيع دارى . جايگاه و موقعيت تو در قلب مؤ منان بسان آب براى تشنه است . تا خود نگفته ام ، آنچه را كه به تو وعده كرده ام از من مطلب .
مفضل مى گويد: با چنان حالتى از نزد مولايم (ع ) مرخص شدم كه بعيد است كسى آنگونه حالت مباركى پيدا كرده باشد.
خداى را سپاس كه ترجمه كتاب شريف (( توحيد مفضل )) در هفدهم ربيع الاول سال 1415، روز ميلاد پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و فرزند بزرگوارش ، امام جعفر صادق (ع ) به دست بنده ناچيز، نجفعلى ميرزايى عفى الله عنه به پايان رسيد.