سيرى در رساله حقوق امام سجاد عليه السلام
(جلد دوم)

سلسله گفتارهاي حضرت آيت الله ميرسيد محمد يثربى

- ۱ -


نام كتاب : سيرى در رساله حقوق امام سجاد عليه السلام (جلد دوم )
مؤلف : حضرت آيت الله ميرسيد محمد يثربى (دامت بركاته )
17 - حقّ مالك
وَ اَمَّا حقّ سائِسِك بِالمُلكِ فَنَحوُ مِن سائِسِكَ بالسُّلطانِ اِلا اَنَّ هذا يَملِكُ ما لا يَملِكُهُ ذَاكَ تَلمِزُكَ طاعَتُهُ فيمَا دَقَّ و جلَّ منكَ الا اَن تُخرِجُكَ من وُجوبِ حقّ اللَّه و يَحوُلَ بينَكَ و بينَ حقِّهِ و حُقوقِ الخَلقِ فاِذَا قَضَيتِهُ رَجَعتَ الى حقَّهُ فَتَشاغَلتَ به و لا قوَّةَ الا بِاللَّه
((حقّ مالك تو مانند حقّ سلطان است با اين تفاوت كه مالك امتياز بيشترى دارد. تو موظفى كه در هر امر كوچك و بزرگ او را اطاعت كنى ؛ مگر اين كه تو را از حقوق واجب الهى و حقوق ديگر بندگان بازدارد و از انجام وظايف عبوديت و بندگى مانع شود پس هرگاه حقّ خدا را ادا كردى بايد كه به انجام حقوق مالك اهتمام كنى )).
اولين مطلبى كه بعد از بيان اين حق به ذهن انسان مى رسد اين است كه آيا اسلام برده دارى و برده فروشى را پذيرفته است ؟ و قبول دارد كه بنى آدم به دو طايفه مالك و مملوك ، مولا و عبد تقسيم مى شود؟ آيات وارده در تكريم انسان بسيار است در يكى از آنها مى فرمايد:
يا اءَيُّهَا النَّاس انَّا خَلَقنَاكُم مِن ذَكَر وَ اُنثَى و جعلناكم شُعوبا و قَبائِلَ لتعارفوا انَّ اَكرَمَكُم عند اللَّه اَتقاكُم (1).
((اى انسان ها! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و از طوايف و شعب مختلف قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ شريف ترين و ارزشمندترين شما نزد خداوند با تقواترين شما است )).
و يا در آيه ديگر مى فرمايد
و لقد كرَّمنا بنى آدم (2).
((ما بنى آدم را كرامت بخشيديم )).
به خوبى پيدا است كه آنچه مورد تعظيم آفريدگار است ، نفس انسانيت است و معيار برترى انسان ها صرفا تقوا و پاكدمنى است و هيچ چيز ديگر ملاك ترجيح و سيادت فردى و اجتماعى بر ديگران نمى شود. در روايات فراوانى هم بر اين مطلب تاءكيد شده است ؛ مثلا:
لا فضل لعربىّ على عجمى على عربىّ و لا لابيض على اَسوَد و لا لاَسود على اَبيض الا بالتَّقوى النَّاس من آدم و آدم من تُراب (3).
((عرب يا عجم بودن و سفيد يا سياه بودن هيچ كدام ملاك برترى انسان ها بر ديگران نيست مگر آن كس كه تقواى بيشترى داشته باشد. همه فرزند آدم ابوالبشرند و آدم هم از خاك آفريده شده است )).
از مجموعه اين آيات و روايات يقين حاصل مى شود كه خدا و رسولش چنين امرى را قبول ندارند و به آن وقايع خارجى قطعا راضى نبوده اند. پس چرا آيين مقدس اسلام كه بر اساس برابرى كامل انسان ها استوار گرديده ، نظام برده دارى را پذيرفته است ؟ مگر نه اين است كه آيين ما، آخرين شريعت آسمانى است و پيامش جهانى و جاودانى است كه :
حَلاَلُ محمَّد حَلاَل اَبَدا الى يَومِ القِيَامَةِ و حَرامُهُ حَرَام اَبَدا الى يَومِ القِيَامَةِ(4).
((آنچه را كه رسول مقدس اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم حلال فرموده ، حليتش تا قيامت جاودانى است و آنچه را كه حرام فرموده ، حرمتش هميشگى است )).
پس چگونه پديده اى را كه بشر، در نهايت نتوانست تحمل كند و از سوى يكى از روساى جمهور ايالات متحده آمريكا به نام آبراهام لينكُلن (5) تقريبا در دو قرن قبل ، اين ظلم فاحش ريشه كن شد، اسلام آن را به نحوى تاييد نموده است ؟
آيا اين مساله ، ادعاى ماترياليست ها را كه مى گويند اديان الهى مخصوص ادوار گذشته تاريخ است ثابت نمى كند؟ چه اين كه آنها مدعى اند كه اعتقادات و معارف بشرى انعكاس شرايط اقتصادى و معارف بشرى نيز دگرگون مى شود نظام برده فروشى و برده دارى ، ميراث و يادگار دوران دوم تاريخ حيات بشر است كه پس از دوره اشتراكى حاكميت يافته و بعد از آن جاى خود را به نظام فئوداليه يا تيول دارى واگذار كرده است و پس از اين دوره هم روزگار سلطه سرمايه دارى است كه اين هر سه دوره ؛ يعنى دوران برده دارى و دوران اقطاع تيول و دوران سرمايه دارى ، دوران ظلم و تجاوز به حقوق انسان ها است و جبر تاريخ حكم مى كند كه انسان ها بايد به همان دوران اول ؛ يعنى دوران اشتراك و عدم تبعيض برگردند. حرف آنها اين است كه عقايد انسان ها ساخته و پرداخته همان دوران ها خاص خود است و اسلام هم كه نظام برده دارى را تاييد مى كند، نظامى تاريخى است كه بايد ميزان موفقيت آن را در موزه هاى انسان شناسى و عقايد جستجو كرد، و هرگز نمى تواند براى جامعه رو به رشد و در حال كمال امروز به عنوان يك مكتب فكرى زنده ، حيات آفرين و نجات بخش كارايى داشته باشد.
اينها چند نمونه از سؤ ال ها و چراهاى آزاردهنده اى است كه انسان با آن روبرو است و گاه با خود مى انديشد كه اى كاش اسلام با اين عمل ناپسند هم مثل بسيارى از سنن غيرصحيح حاكم بر جامعه آن زمان برخورد قطعى كرده بود و همان گونه كه قمار، دزدى ، شرب خمر، زنا و ربا را قاطعانه حرام كرد، مساله برده دارى را نيز صريحا لغو مى نمود.
در پاسخ همه اين سوال ها و دستيابى به اين آرزوها بايد گفت : مساله برده دارى از نظامات تاسيسى و قوانين موضوعه شرع مقدس اسلام نيست ، بلكه فقط مورد تاييد شرع واقع شده و از احكام امضايى دين است .
ريشه تاريخى نظام برده دارى
براى اين كه سر اين برخورد و تلقى قانونى اسلام را دريابيم لازم است كمى به ريشه تاريخى آن رجوع كنيم .
نظام برده فروشى و برده دارى يك نظام اجتماعى و اقتصادى بين المللى بود كه به شهادت تاريخ پايگاه اصلى آن سرزمين روم و امپراطورى قدرتمند آن بود. آنها در سايه اقتدار فراوانشان ، با لشكركشى و تعدى به ساير ملل و اقوام ، انسان ها را به بردگى كشيده و منفعت اقتصادى زيادى را با بهره كشى و بيگارى از اين برده ها و يا احيانا از محل خريد و فروش آنها نصيب خود مى كردند؛ و شاهد آن هم حضور بيشمار نژاد سياه در قاره اروپا و آمريكا است كه همه به همان شيوه استبداد و بردگى از آفريقا به قاره هاى ديگر انتقال يافتند و مهم تر از آن ، شيوه رفتار با اين طبقه بود.
به شهادت تاريخ ‌نگاران خودشان اين بردگان را در عداد انسان و بشر نمى دانستند، بلكه براى آنان مانند كالا بودند.
براى بهره كشى بيشتر از آنان از تازيانه ، شلاق و انواع شكنجه ها استفاده مى كردند و ايذا و آزار بردگان امرى بسيار متعارف و معمول بود. بردگان جيره غذايى داشتند؛ آن هم در حدى كه از مرگ نجات پيدا كنند و يا اگر بيشتر به آنها مى دادند براى اين بود كه بيشتر از آنها بهره ببرند.
هنوز هم بقاياى آن تفكر در غرب متمدن و جنگ حيوانات مثل گاوها و يا خروس ها متداول است و مى بينيم كه براى تفريح و لذت بردن حيوانات را به جان يكديگر مى اندازند. به همين صورت ، بردگان ، آن انسان هاى مظلوم را هم به جان هم مى انداختند و از اين كه آنها براى دفاع از خود يكديگر را مى كشتند، لذت مى بردند و همين شرايط با كمى اختلاف در ايران ، هند و قبايل عرب نيز حاكم بود و صاحبان قدرت و ثروت با اين همه بهره ورى حاضر نمى شدند به سهولت و راحتى از چنين امتياز و سرمايه بى پايان و معدن بى انتهايى صرف نظر كنند؛ به خصوص كه درباره زن ها علاوه بر منافعى كه گفتيم امكان بهره مندى هاى ديگر هم وجود داشت . در چنين شرايط و با چنين سوابق تاريخى كه ذكر شد دين مقدس اسلام قدم به ميدان نهاد و براى برابرى و عدم تفاوت ميان انسانها همت گماشت ؛ و خداوند فرمود:
يا اءَيُّهَا النَّاس انَّا خَلَقناكم من ذكر و اُنثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا انَّ اَكرَمَكُم عند اللَّه اَتقاكُم (6).
((اى انسان ها! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و از طوايف و شعب مختلف قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ شريف ترين و ارزشمندترين شما نزد خداوند باتقواترين شما است )).
به هر حال ، تصور اين كه انسان هايى در بردگى انسان هاى ديگر زندگى كنند، رنج آور و آزاردهنده است ؛ ولى اين تصوير و نتيجه اى است كه امروز بعد از گذشت بيش از يك قرن از الغاى اين نظام براى ما حاصل شده است . و از طرف ديگر انسان ها نسبت به سنت هاى حاكم بر اجتماع خود به طور تدريجى تكامل پيدا مى كنند. با سير تاريخى و گذشت زمان ، سنن حاكم در ميان آنها به سوى كمال مى رود و مى توانيم به طور قطع بگوييم : اين تصويرى كه امروز براى ما حاصل شده است ، يقينا در چهارده قرن قبل وجود نداشته است ؛ حتى شايد خود بردگان هم بردگى خود را امرى پذيرفته شده تلقى مى كردند و از اين گذشته ، نه تنها اين موضوع ، كه بسيارى از موضوعاتى كه ما امروزه قبح عقلى يا شرعى آنها را درك مى كنيم ، استهجان عرَضى دارد با اين كه از نظر قانونى ممنوعيت دارد، روزگاران گذشته چنين نبوده است .
شايد انسان هاى نادرى هم بوده اند كه در همان زمان با ادراك فطرى خود از آن سنن حاكم ، احساس تنفر مى كردند و هيچ يك از اين امور قبيح را انجام نمى دادند و از آنها پرهيز و پروا داشتند، گاهى در تاريخ نام اين انسان هاى نادر ثبت شده است ؛ مثلا درباره جعفر بن ابى طالب مى گويند: او كسى بود كه در همه عمرش ، حتى قبل از اسلام شراب نياشاميد و هنگامى كه از او سؤ ال كردند، او گفت : من احساس مى كردم خوردن آنچه موجب مستى و سكر انسان مى شود، زائل كننده عقل و تفكر است ، و به واسطه آن انسان به كارهايى دست مى زند كه در حال عادى هرگز حاضر نيست آن كارها را انجام بدهد. اين روحيه ، براى افراد خاص ؛ آن هم به ندرت حاصل مى شود؛ چرا كه عقل ، قبح امور را هنگامى درك مى كند كه اجتماع سالم باشد و هوى و هوس و تمايلات نفسانى بر آن جامعه حاكم نباشد؛ وگرنه اگر فضا و سنن حاكم بر جامعه ، تمايلات و هواهاى نفسانى باشد ابزار ادراك از افراد آن جامعه گرفته مى شود؛ به نص ‍ روايتى كه از حضرت اميرالمؤ منين عليه السالم نقل شده است :
انَّكَ اِن اَطَعتَ هَواكَ اَصَمَّكَ و اَعمَاك (7).
((اگر فرد يا جامعه اى پيرو هواهاى نفسانى شد، آن فرد يا جامعه نسبت به درك وقايع آفرينش ، كور و كر مى شود)).
يعنى آن جامعه قدرت ديدن ، شنيدن و انديشيدن ندارد، بنابراين مى توانيم به طور قطع بگوييم كه قبح و زشتى نظام برده دارى و بردگى انسان ها كه امروز براى ما به صورت جدى مطرح و حل شده است و همه ، ناپسندى آن را احساس ‍ مى كنيم يقينا در گذشته چنين نبوده است .
اعلام تدريجى احكام در اسلام
نكته ديگر اين كه اساسا عده اى خواسته اند مساله نظام برده دارى و تاييد آن را توسط شرع مقدس اين گونه توجيه كنند كه احكام دين به صورتى وضع شده است كه امكان بازدهى داشته باشند و آثار مفيد آن براى جامعه و فرد قابل وصول و دسترسى باشد؛ به اين دليل است كه مى بينيم بعضى از موضوعات با اين كه در نهايت ، حكم حرمت قطعى و يا وجوب قطعى درباره آن اعلام شده ؛ يعنى آن موضوع از نظر شرع حرام و يا واجب اعلام شده ، اما در ابتدا داراى اين حكم نبوده است . سابقه اعلام تدريجى احكام در دين مبين اسلام به چشم مى خورد؛ مثل موضوع شرب خمر و مسكرات . با توجه به اين كه مساله شرب خمر و مسكرات يك مساله بديهى است و قبح آن از نظر احكام شرعى مسلم است ، اما به اعتقاد بسيارى از مفسران ابتدا اين آيه شريفه نازل شده :
يسئلونَكَ عَنِ الخُمر و المَيسَر قُل فيهِمَا اِثم كَبير و منافع للنَّاس و اَثمُهُما اءَكبَرُ من نَفعِهِما(8).
((از تو درباره خمر و مايعات و قمار سوال مى كنند. بگو كه اينها گناه دارد و براى انسان لغزش و خطا به ارمغان مى آورد و منافعى هم دارد؛ اما گناه و لغزش آنها بيشتر از منافعى است كه بر آنها مترتب است )).
به اين ترتيب ابتدا يك زمينه ذهنى براى حرمت خمر و قمار فراهم مى شود و بعد از مدتى نسبت به موضوع اين گونه اعلام نظر مى شود:
يا ايُّها الَّذين آمنوا لا تقربوا اَلصَّلاة و اَنتُم سُكارى حتّى تَعلَموا ما تقولون (9).
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در حال مستى به نماز نزديك نشويد، تا بدانيد چه مى گوييد)).
مسلمان ها بعد از آشاميدن خمر، از نماز و حضور در مسجد منع مى شوند. در تعليل اين مساله مى گويد: نوشيدن خمر باعث مى شود كه نفهميد چه مى گوييد و بعد از گذشت زمان اين آيه شريفه نازل مى شود:
يا ايها الذين آمنوا انَّما الخَمرُ و المَيسَرُ و الاَنصاب و الاَزلامُ رِجس من عمل الشَّيطان فاجتَنِبوه لعلَّكم تُفلِحون (10).
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شراب و قمار و بتها و ازلام (نوعى بخت آزمايى )، پليد و از عمل شيطان است ، از آنها دورى كنيد تا رستگار شويد)).
با تاءكيد شديد و با كلمه حصر انَّما يعنى اين است و جز اين نيست ، از آن تعبير به رجس مى كند. اين شرب خمر و قمار يك امر پليدى است و بعد نفس اين عمل را به شيطان نسبت مى دهد.
بعد از اين دو سه نكته ، صراحتا امر به اجتناب مى فرمايد و در انتهاى آيه فلاح و رستگارى را مترتب بر ترك آشاميدن خمر مى داند و مى گويد: شايد رستگار شديد، و در آيه بعد مى فرمايد:
انَّما يُريدُ الشَّيطان اَن يوقِعُ بينَكم العداوةَ و البَغضاءَ فى الخَمرِ و المَيسِرِ و يَصُدُّكُم عن ذكر اللَّه و عن اَلصَّلاة فهل انتم منتهون (11).
((شيطان با اين عمل شيطانى خود مى خواهد بين شما دشمنى و عداوت ايجاد كند و شما را از ياد خدا غافل كند و از نماز و ذكر الهى بازدارد)).
و بعد در آيه سوم همه مفاسد مترتب بر آن را بيان مى فرمايد:
و اطيعوا اللَّه و اطيعوا الرَّسول و احذَروا فان تَوَلَّيتُم فاعلموا انَّما على رسولنا البلاغ المبين (12).
((شما موظفيد فرمان خدا و پيامبر را اطاعت كنيد و بترسيد از فرمان شكنى ، اما توجه داشته باشيد كه اگر فرمان شكستيد ضررى متوجه خدا و پيامبر نيست ، بلكه اين ضرر به خود شما بازمى گردد)).
چنان كه مشهود است بيان احكام به شيوه تدريجى ، امرى سابقه دار است و بعضى از علماى بزرگوار نيز در مذمت نظام بردگى و دفاع از شرع مقدس گفته اند كه در شرع مبين ، لغو نظام برده دارى به تدريج صورت گرفته است .
بهتر است قبل از آن كه نظر اين عده از علما را مورد بحث قرار دهيم از زاويه ديگر به اين موضوع نگاه كنيم و ببينيم اساسا منشاء برده دارى و مالكيت انسان ها از نظر حقوق اسلامى چيست ؟ و چگونه انسان مالك انسان ديگرى مى شود؟ چه عامل و انگيزه اى سبب مى شود كه انسانى نسبت به انسان ديگر احساس تملك كند و خود را مالك او بداند؟
جنگ و جهاد در اسلام
از نظر حقوق اسلامى بردگى و مالكيت انسان ها فقط در غزوات و سرايا و جنگ هاى بين مسلمانان و كفار قابل بررسى است و ساير عوامل و ريشه ها مورد تاييد شرع مقدس نيست . بنابراين براى روشن شدن اين مطلب بايد توضيح مختصرى درباره موضوع جنگ و جهاد در قوانين اسلامى داده شود.
ما يك جنگ تهاجمى يا به اصطلاح جهاد داريم به معنى خاص ، كه به منظور اشاعه اسلام در ميان همه انسان ها فرمان آن صادر مى شود؛ به عبارت ديگر خداوند متعال براى نجات انسان هاى ديگر از اسارت انديشه هاى واهى و خرافى و بت پرستى و انسان پرستى و خلاصه ماده گرايى و الحاد در يك كلمه نجات انسان ها از مسير انحراف ، آنان را ماءمور كرده تا از جان خود مايه بگذارند و كفار را دعوت به صلاح و فلاح كنند و اگر نپذيرفتند، به مجاهده و جنگ با آنها برخيزند اين يك نوع جهاد است كه به نظر اكثر قريب به اتفاق فقهاى شيعه ، در انحصار معصومين عليهم السلام قرار دارد.
نوع دوم از جنگ هايى كه در آيين مقدس اسلام هست ، جنگ هاى دفاعى است ؛ يعنى هرگاه امت اسلامى در معرض ‍ حمله بيگانگان قرار بگيرد، به حكم عقل و تاييد و تشويق شرع مقدس بايد در مقابل تهاجم ديگران از خود دفاع كند.
اين هم يك نوع از جنگ هاى اسلامى است .
نوع ديگرى از جنگ ، جنگ عليه بغات و سركشان داخلى است كه گروهى از جامعه اسلامى جدا مى شوند، شق عصاى مسلمين مى كنند و عليه امت واحده اسلامى سلاح تهيه مى كنند؛ در اين حالت نيز واجب است براى حفظ امنيت اجتماعى در جامعه ، يك اقدام مسلحانه جدى عليه آنها صورت بگيرد. البته انواع ديگرى از جهاد را هم مى شود تصور كرد كه تحت اين عناوين سه گانه قابل درج است .
هدف جنگ و جهاد در اسلام
نكته اى كه در اين جا قابل توجه است اين كه در هيچ يك از اقسام جنگ ها انگيزه كشورگشايى ، استعمارگرايى ، قدرت طلبى ، پرخاشگرى ، غصب ، عصبيت هاى قومى ، تحصيل مال و ثروت و رسيدن به غنايم وجود ندارد. در همه اين جنگ ها بايد نيت مجاهدان و جنگ جويان خالص و منزه از همه شوائب و آلودگى ها و انگيزه هاى ديگر باشد. بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه جهاد از منظر معارف ما و در كتب فقهى و حقوقى ما، در زمره عبادات ذكر شده است و عملى عبادى است و مثل خريد و فروش و خيلى از اعمال متعارف عرفى ديگر نيست ، بلكه جهاد در عداد نماز، روزه ، حج و... قرار دارد. لسان آيات كريمه قرآن و روايات هم اين مطلب را به خوبى به ما تفهيم مى كند:
و جاهدوا باموالكم و انفسكم فى سبيل اللَّه (13).
((و با اموال و جان هاى خود، در راه خدا جهاد كنيد)).
جاهد فى سبيل اللَّه حقّ جهاده (14).
((در راه خدا حقّ جهاد را ادا نمود)).
والذين جاهدوا فينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا(15).
((و آنها كه در راه ما (با خلوص نيت ) جهاد كنند، قطعا به راه هاى خود هدايتشان خواهيم كرد)).
در همه اين آيات و روايات باب جهاد، فى اللَّه و فى سبيل اللَّه و براى خدا ذكر شده است .
يكى از اصحاب رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل مى كند: ما گاه كسى را در ميان جمعيت مى ديديم كه پيغمبر مى فرمودند: او اهل آتش است . تا اين كه در يكى از جنگ ها ظاهرا جنگ احد او را ديدم كه در صحنه كارزار عجيب مى جنگيد و شمشير مى زد. آمدم خدمت رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله وسلم و اين فرد را به حضرت نشان دادم و گفتم : يا رسول اللَّه ! اين همان كسى است كه شما مى فرموديد اهل آتش است ! پيامبر فرمودند: باز هم اهل آتش است . من خيلى تعجب كردم كه حضرت رسول صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم سخن به گزاف نمى گويد، اما عمل اين فرد عمل اهل آتش نيست . سعى كردم در معركه جنگ خودم را به او نزديك كنم . وقتى به او نزديك شدم و به او گفتم دست مريزاد! خسته نباشيد! برادر! خوب در راه خدا شمشير مى زنى ! گفت : آرى ! آن مركب زير پاى آن مشرك را ببين چه مركب خوبى است ! من مى خواهم صاحبش را بكشم و آن مركب را به غنيمت بگيرم . و جالب اين است كه راوى نقل مى كند: اين شخص در همين جنگ كشته شد و به ((قتيل الحمار)) يعنى كشته راه همان مركب شهرت يافت (16).
انگيزه اسير گرفتن دشمنان
پس از اين مقدمه بايد گفت : در اين جنگ ها و منازعات شكست و پيروزى وجود دارد، كه در صورت پيروزى به طور طبيعى عده اى از افراد دشمن به اسارت سپاه مسلمانان درمى آيند. حال بايد ديد تكليف اين افراد كه به اسارت درآمده اند چيست ؟ حاكم پيروز، صرف نظر از اين كه حاكم اسلامى باشد يا غير اسلامى ، مى تواند يكى از چند كار را انجام دهد: يا همه اسرا را يك جا بكشد، و يا همه را به زندان و حبس بفرستد و از بودجه بيت المال هزينه نگهدارى آنان را بپردازد؛ راه سومى كه وجود دارد اين است كه آنها را همچون غنايم جنگى و به عنوان برده ميان افراد سپاه پيروز خود تقسيم كند. به نظر نمى رسد كه راه چهارمى وجود داشته باشد؛ چون اگر بگوييم كه مثلا به اردوگاه هاى كار اجبارى فرستاده شود اين هم نوع ديگرى از بردگى و بندگى است . گرچه برده شخص نيست ، اما بنده حكومت مى شوند. آنچه كه در شرع مقدس جايز شمرده شده ، راه سوم است ؛ يعنى آيين مقدس اسلام فرموده است كه از اختيارات فرمانده پيروز سپاه است كه اين افراد را به عنوان غنايم ميان افراد سپاه تقسيم كند. به خصوص اگر جنگ ، جنگ تهاجمى است كه فوايدى بر آن مترتب خواهد بود؛ چون همان طور كه در بحث قبل اشاره شد، اين يك ماءموريت الهى است كه خداوند متعال به مسلمان ها تفويض فرموده و آنان را مكلّف كرده كه براى ريشه كن كردن كفر و الحاد دست به سلاح ببرند. در سخنى از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه حضرت فرمودند:
الدُّعاءُ الى طاعَةِ اللَّه مِن طاعَةِ العِباد و الى عِبادَةِ اللَّه من عبادَةِ العَبَادِ و الى وِلايَةِ اللَّه من وِلايَةِ العِبَادِ(17).
((به سوى طاعت خدا خواندن ، از طاعات بندگان است و به سوى عبادت خدا خواندن ، از عبادات بندگان است و به سوى ولايت خدا خواندن نشانه ولايت بندگان )).
مشروعيت جنگ و مقاتله در اسلام
جنگ بايد با اين انگيزه باشد كه مردم را به اطاعت الهى درآورد. مردم را از اطاعت و فرمانبردارى بندگان خدا، به پرستش خداى متعال وادارد، خلاصه مردم را از ولايت خلق خدا، به ولايت خدا دربياورد. شرع مقدس جنگ هاى اسلام را براى اين قرار داده است كه جماعتى را كه فرمانبردار انسان ديگرى هستند به اطاعت خداوند درآورند. پس ‍ مشروعيت مقاتله و جهاد براى دعوت به اطاعت الهى است كه الزاما اين كار بايد يا با مباشرت امام معصوم عليه السلام يا با نظارت او انجام شود تا سپاهيان از موازين و اهداف شرع مقدس تخطى و تجاوز نكنند و نسبت به آنها كه پذيراى اطاعت الهى مى شوند، اختيار با پيامبر است . بنابراين نمى توانيم بگوييم كه به حكم قطعى ، همه اسيران غنيمتند. در اين جا به فرمانده سپاه كه شخص رسول اللّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم است ، تفويض اختيار شده است .
نكته ديگرى كه اين جا بايد به آن توجه كرد اين است كه اسير گرفتن جز براى دعوت به اطاعت پروردگار مشروع نيست ؛ چنان كه در سوره مباركه انفال آمده است :
ما كان لِنَبىّ اءَن يكون لَهُ اءَسرى حتَّى يُثخِنَ فى الارض تُريدونَ عَرَضَ الدُّنيا و اللَّه يُريدُ الاخِرَةَ و اللَّه عزيز حكيم (18).
((هيچ پيامبرى حقّ ندارد اسيرانى از دشمن بگيرد تا كاملا بر آنها پيروز گردد؛ و جاى پاى خود را در زمين محكم كند. شما متاع ناپايدار دنيا را مى خواهيد و مايليد اسيران بيشترى بگيريد، و در برابر گرفتن فديه آزاد كنيد؛ ولى خداوند سراى ديگر را براى شما مى خواهد؛ و خداوند قادر و حكيم است )).
در اين آيه شريفه تصريح شده است كه شما جز با پيروزى ، حقّ گرفتن اسير نداريد. هرگاه جاى پاى شما در ميدان نبرد و مقاتله استوار شد آن وقت به گرفتن اسير بپردازيد:
لو لا كتاب من اللَّه سَبَقَ لَمَسَّكُم فيما اءَخَذتُم عذاب عظيم (19).
((اگر فرمان سابق خدا نبود (كه بدون ابلاغ ، هيچ امتى را كيفر ندهد)، به خاطر اسيرانى كه گرفتيد، مجازات بزرگى به شما مى رسيد و اگر غير از اين كنيد آنچه را گرفته ايد موجب عذاب شما خواهد گشت )).
هدف از اسير گرفتن و تقسيم بين مسلمانان
بنابراين مى بينيم كه در مقاتله با دشمن مساله اسير گرفتن امرى الزامى است و اگر در اين كار سهل انگارى شود به طور طبيعى مجددا، عليه امّت اسلامى دست به توطئه مى زنند.
پس انگيزه اسير گرفتن و تقسيم آنها را مى توان در چند امر خلاصه كرد:
اول اين كه اجتماع و توطئه مجدد آنها به وسيله تقسيم اسرا در ميان خانواده و جنگجويان پيروز خنثى مى شود؛
دوم اين كه با تقسيم اسرا در بين مسلمانان ، اسرا و خانواده هايشان ، مخصوصا فرزندان آنها با فرهنگ و تربيت اسلامى انس پيدا مى كنند، و از آلودگى آنها به شرك و كفر جلوگيرى مى شود؛
سوم اين كه از تحميل اين افراد به بودجه بيت المال كه حقّ مسلمانان است ، پيش گيرى شده است ؛
چهارم اين كه اين همه نيروى فعال در اجتماع عاطل و باطل نمى ماند.
گذشته از همه اين مسائل ، پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ماءمور شده است كه پيام راءفت و مودّت بين مؤ منان را به آنها ابلاغ بفرمايند؛ در سوره مباركه انفال مى فرمايد:
يا ايها النبى قل لِمَن فى اءَيديكم من الاسرى ان يَعلَمِ اللَّه فى قلوبكم خيرا يؤ تِكُم خيرا ممَّا اءَخَذَ منكم و يغفر لكم و اللَّه غفور رحيم (20).
((پيغمبر! تو به اسرايى كه در دستتان هست بگو كه اگر شما به اسلام گرايش پيدا كنيد و قلب و دلتان را پاك كنيد، خداوند هم شما را مى آمرزد و هم در مقابل آنچه از دست داده ايد، نعمت هاى بهترى را نصيب شما مى كند و خداوند آمرزنده و مهربان است )).
اما در مقابل به پيغمبر مى گويد: همين اسيران اگر قصد خيانت داشته باشند بايد با آنها برخورد كرد. به هر حال ، طبق اين آيه شريفه و هم بنابر آنچه در روايات مى بينيم رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم به حسن معاشرت با آنها و تشويق به آزادى آنها توصيه مى فرمايند، تا آنجا كه درباره حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روايت شده است كه :
انَّ اميرالمؤ منين عليه السلام اءَعتَقَى مملوك مِن كدِّ يدِهِ(21).
((اميرالمؤ منين از دست رنج خود هزار بنده را آزاد كرد)).
غير از كسانى كه در دوران حكومت حضرتش با هزينه بيت المال مسلمانان ، آزاد شدند، از دست رنج خود از حاصل كشت و كار و كشاورزى كه اميرالمؤ منين عليه السلام بدان مبادرت داشتند هزار بنده را خريده و آزاد كردند و هيچ قيدى هم در روايات ذكر نشده است كه آيا اين هزار بنده از مسلمان ها بودند يا كفار؛ و حتى حكم كفار اسير، به حاكم تفويض ‍ شده است كه اسير را نگه دارد يا او را آزاد كند و فديه بگيرد و يا منت بگذارد و بلاعوض آزاد كند. در سوره مباركه محمَّد صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم آيه اى ناظر به اين نكته است :
فاذا لَقيتُم الَّذين كفروا فَضَرَبَ الرِّقاب حتَّى اذا اَثخَنتُمُوهُم فشُدّوا الوُثَاق فامَّا منَّا بعد وَ اَمَّا فِداء حتَّى تَضَعَ الحَرب اَوزَارَها(22).
((و هنگامى كه با كافران جنايت پيشه در ميدان جنگ روبرو شديد گردن هايشان را بزنيد، و اين كار را همچنان ادامه دهيد تا به اندازه كافى دشمن را در هم بكوبيد؛ در اين هنگام اسيران را محكم ببنديد؛ سپس يا بر آنان منت گذاريد و آزادشان كنيد يا در برابر آزادى از آنان فديه (غرامت ) بگيريد؛ و اين وضع بايد همچنان ادامه يابد تا جنگ بار سنگين خود را بر زمين نهد)).
از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه بعد از استيلاى تام و تمام ، مى توانيد بر اين اسيران منت بگذاريد و آنها را بدون عوض آزاد كنيد و يا از آنها فديه بگيريد.
حكم قبول اسلام بعد از اسارت
حال سوالى مطرح است و آن اين كه آيا اگر كسى بعد از اسارت ، اسلام را پذيرفت ، باز هم بايد در اسارت باقى بماند؟ همان گونه كه در آيه شريفه و روايات وارد شده است ، اگر اسيرى اسلام را بپذيرد اسلام را بپذيرد مطمئنا طبق يكى از آن اختيارات و راهكارها بايد آزاد شود؛ چون نسبت به قتل ايشان چنين رواياتى وارد شده است :
الاءَسيرُ اذا اءَسلَمَ فَقَد حَقَنَ دَمَهُ(23).
((انسانى كه به اسارت در آمد، وقتى اسلام آورد، خون خود را حفظ كرده است )).
و در روايت ديگرى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم وارد شده است كه :
اءُمِرتُ اءَن اُقاتِلَ النَّاس حتَّى يَقولوا لا اله الا اللَّه فاذا قالوها عَصَمُوا مِنِّى دِماءِهُم و اَموالهم (24).
((من ماءمور شده ام كه جهاد را ادامه بدهم تا اعتلاى كلمه لا اله الا اللَّه . وقتى پذيراى توحيد شدند و نبوت مرا پذيرفتند، خون و اموال آنها حرمت پيدا مى كند)).
به نظر مى رسد اين حكم بين مسلمانان اجماعى باشد، ولى سوال اين است كه آيا اسارت هم ساقط مى شود و بايد او را آزاد كند يا خير؟ بعضى از بزرگان متقدمين ، فتوايشان بر عدم سقوط اسارت است ، ولى ممكن است از نظر فنى با مناقشه در مستند اين فتوا، بتوانيم ادعا كنيم كه حقّ اسارت اين تازه مسلمان ، ساقط مى شود و حتى بگوييم كه حاكم اسلامى در قبال آزادى او حقّ فديه گرفتن را هم ندارد؛ زيرا فديه از مختصات احكام اسير است و وقتى او موضوعا از عنوان اسير خارج شد، بالطبع احكام متعلق به اسير هم بر او مترتب نمى شود. بنابراين ، نتيجه اين مباحث اين مى شود كه شارع مقدس در امورى كه جز زشتى و ظلم ، حاصلى ندارد، با كمال شهامت ايستاده و حكم الهى را اعلام كرده است ؛ گرچه پذيرش عمومى هم نداشته است به خصوص كه مى توانيم اين مطلب را اين گونه بيان كنيم كه در جامعه اى كه بت پرستى بر آن حاكم است ، دعوت به توحيد و يكتاپرستى مهم تر از دعوت مردم به يك سلسله از فروعات و مسائل حقوقى است و اگر بگوييم رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در بيان احكام فرعى ، رعايت جو عمومى جامعه آن زمان را كرده و از عدم پذيرش آن مى ترسيده اند، به ساحت شرع مقدس افترا بسته ايم ؛ چون در آيه كريمه وارد شده است كه :
واللَّه لا يستحيى من الحقِّ(25).
((خدا ابايى ندارد كه حقايق را براى مردم بيان كند)).
كسانى كه با حسن نيت در مقام دفاع از حريم دين برآمده اند و گفته اند: بيان شرع مقدس در بسيارى از احكام به صورت تدريجى بوده است و مثالى كه ذكر كرده اند، مساله حرمت نهايى شرب خمر است . فرض كنيم كه اين توجيه را در مساله بردگى بپذيريم ؛ مساله اين است كه به هر حال در شرب خمر و بازى با ابزار و آلات قمار، حكم الهى تدريجا اعلام شد و در نهايت پايانى بر آن مترتب بود كه حكم قطعى اعلام شد. در مورد الغاى نظام بردگى چه روزگارى را مى توان تصور نمود؟ و آن حكم پايانى كه به همه ادعاها خاتمه مى دهد، چه روز و به چه بيانى بوده است كه در دسترس ما قرار نگرفته است ؟ اگر چنين چيزى بود، بايد در آيات كريمه قرآن ذكر مى شد يا در سخنان رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم و يا حداقل در بيان يكى از ائمه اطهار ديده مى شد و حال آن كه هيچ اثرى نمى يابيم در حالى كه قرآن مى گويد:
اليوم اءَكملتُ لكم دينكم (26).
((امروز دين شما را كامل كردم )).
رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ، در روزهاى آخر عمرش اكمال دين را اعلام مى فرمايد؛ حتى در روايتى از امام محمَّد باقر عليه السلام وارد شده است كه فرمودند:
آخر فريضة اءنزَلَها اللَّه تعالى الوِلاية (27).
((آخرين حكم واجبى كه خداوند در قرآن نازل فرمود مساله ولايت بود)).
و بعد از بيان و اعلام آن ، اين آيه نازل شد كه : اليوم اَكمَلتُ لكم دينكم (28) دين كامل شد.
بنابر ادعاى اين حضرات وقتى نظام بردگى لغو نشده است ، بايد نقصى در دين باشد كه اين با صراحت آيه كريمه منافات دارد؛ از طرفى حضرت رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در خطبه حجّة الوداع اين عبارت را فرمودند:
يا اءَيُّهَا النَّاس واللَّه ما من شى ء يقرِّبكم منَ الجنَّةِ و يُباعِدُكُم من النَّار الا و قد اَمَرتُكُم به و ما من شى ء يقرِّبُكم من النَّار و يُبَاعِدُكُم من الجَنَّةِ الا و قد نَهيتُكُم عنه (29).
((من همه اسباب و وسايلى را كه سعادت اخروى شما را تضمين مى كرد و شما را از شقاوت و سقوط در آتش نجات داد، بيان كردم ، و همه آنچه كه شما را از بهشت و سعادت دور مى كند و به آتش و عذاب الهى نزديك مى كند، ذكر نموده و شما را هم از آنها نهى كردم )).
به يقين اگر با اين تفكر و ديدگاه به مساءله بردگى نگاه كنيم كه شرع مقدس همه حقّ را بيان نكرده است ، بدين معنا است كه هنوز پيغمبر وظايفى داشته كه نتوانسته آنها را به انجام برساند و اين ادعاى رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم يك ادعاى ناتمام خواهد بود!!
بنابراين ، معلوم مى شود كه نظام بردگى به صورت مطلق ملغا نشده و به نحو موجبه جزئيه و در محدوده قوانين جنگى مورد تاييد شرع انور قرار گرفته است .
علاوه بر همه اين مطالب ، صرف اين كه امروز ما يك تصوير ذهنى مستهجن و قبيحى از اين موضوع براى خودمان ترسيم كرده ايم واقعش هم اين است كه امروز قبح جدى دارد و به نظر خود مفاسدى را از آن درك مى كنيم كه نمى توانيم به شارع نسبت دهيم كه در بيان حقيقت قصور و سستى روا داشته است كه اين ظلمى فاحش و نابخشودنى به شرع مقدس است ؛ چون مفهوم سخن اين است كه بگوييم به همه مصالح و مفاسد احكام و موضوعات عالم احاطه داريم ؛ در حالى كه نسبت به موضوعاتى كه متعلق حكم وجوب و حرمت واقع شده است ، نمى شود چنين ادعايى كرد كه همه علل و اسباب حكم شارع را درك مى كنيم ؛ چه رسد به اين كه شارع راجع به چيزى ، حكم وجوبى يا حكم حرمت نداشته باشد و اساسا اين ادعا در روايات بسيار زيادى مورد نهى قرار گرفته است كه يك روايت را به عنوان نمونه ذكر مى كنيم .
حكم قياس در احكام الهى
مرحوم كلينى در كافى به سند صحيح از ابان بن تغلب نقل مى كند:
قال : قلت لابى عبداللَّه عليه السلام : ما تقُولُ فى رجُل قَطَعَ اءصبَعا من اَصَابِعِ المراءَةِكُم فيها قال عَشرُ من الاِبِلِ قُلتُ قَطَعَ اثنَينِ قالَ عِشرونَ قُلتُ قَطَعَ ثَلاثا قالَ ثَلاثُونَ قُلتُ قَطَعَ اَربَعا قال عِشرونَ قُلتُ سُبحانَ اللَّه يَقطَعُ ثَلاثا فَيكون عليه ثلاثون و يَقطَعُ اَربَعا فيكون عليه عِشرونَ اءِنَّ هذا كان يَبلُغُنَا و نحن بالعِرَاقِ فنَبرَاءُ ممَّن قالَهُ و نَقُولُ الَّذى جاءَ به شَيطَان فقال مَهلا يا اَبان هكَذا حَكَمَ رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم انَّ المَراءَةَ تُقَابِلُ الرَّجُلَ الى ثُلُثَ الدِّيَةِ فاذا بَلَغَتِ الثُّلُثَ رَجَعَت الى النِّصفِ يا اَبَان انَّكَ اَخَذتَنِى بِالقِيَاس و السُّنَّةُ اذا قِيسَت مُحِقَ الدِّينُ(30).
((از امام صادق عليه السلام سوال كردم : مردى انگشت دست زنى را قطع كرده است چه مقدار بايد ديه بپردازد؟ حضرت فرمودند: 10 شتر. عرض كردم : اگر دو انگشت را قطع كند؟ فرمودند: 20 شتر بايد بپردازد. سوال كردم اگر سه انگشت را بريد، چه مقدار ديه بايد بپردازد؟ فرمودند: 30 شتر. سوال كردم : اگر چهار انگشت را بريده باشد؟ حضرت فرمودند: 20 شتر بايد بپردازد. با تعجب سوال كردم : چهار انگشت را قطع كرده است ، چطور 20 شتر بايد بپردازد؟ و بعد مى گويد: عرض كردم : ما در عراق بوديم و اين روايت را به شما نسبت دادند و ما از آن تبرى جستيم و گفتيم اين حرف امام عليه السلام نيست ، امام عليه السلام اينگونه سخن نمى گويد؛ اين حرف ، حرف شيطانى است . به اين مطلب كه رسيدم ، امام عليه السلام فرمودند: آرام باش ! اين حكم ، حكم پيامبر خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم است . زن تا ثلث ديه با مرد مساوى است ؛ وقتى از ثلث گذشت ، ديه زن نصف ديه مرد است ، اى ابان ! تو با قياس عقلى مى خواهى حكم الهى را به دست بياورى و سنت شرعى اگر با قياس و محاسبه عقل ناقص بشرى سنجيده شود به نابودى دين مى انجامد)).
در احكام الهى اعمال سليقه راه ندارد و نمى توان ادعا كرد كه ما همه مصالح و مفاسد را مى فهميم . ما تابع نصوص ‍ شريعت هستيم . آن جا كه مطلبى به عنوان يك آيه محكم در كتاب آسمانى يا روايت صحيح السند تام و تمامى از ناحيه شارع مقدس رسيده باشد، ما تسليم آن هستيم .
اين جا عقل ناقص بشرى نمى تواند درباره ديه زن و مرد قضاوت كند و آن را نمى فهمد. ديه زن از ثلث كه گذشت نصف ديه مرد است . وقتى چهار انگشت مردى را قطع كنند، بايد چهل شتر بدهند، طبعا وقتى چهار انگشت زن قطع شد به همان بيست شتر برمى گردد.