سيرى در رساله حقوق امام سجاد عليه السلام
(جلد سوم)

سلسله گفتارهاي حضرت آيت الله ميرسيد محمد يثربى

- ۸ -


معاضدت بر طاعت رب يعنى چه ؟ يعنى آنطور او را در پرستش و عبادت خدا يارى كند و براى او خيرخواهى كند كه در آخرت هم سعادتمند شود.
نكته اى كه در اين بخش از فرمايش امام عليه السلام مورد توجه است اين كه دوست بايد براى دوستش ، رحمت باشد و نه عذاب . رحمت آن است كه انسان از نزول و شمول آن احساس شادمانى و شعف كند و موجبات آرامش ‍ و آسايش انسان را فراهم آورد و دوستان بايد چنين باشند كه هر يك از حضور و ديدار ديگرى مسرور و مشعوف شوند. در كتاب ((مفردات راغب )) رحمت را چنين معنى مى كند كه :
رقَّة تقتضى الاحسانَ الى المرحوم (263).
((حالتى كه جز خير و نيكى از آن متوقع نيست )).
رحيم كسى است كه در اثر داشتن اين صفت ، انواع خوبى ها از او سر مى زند. در قرآن هم معمولا هر جا اين وصف را ذكر مى كنند، اعم از اين كه براى خدا ذكر كند يا براى رسول خدا، همراه با يكى ديگر از اوصاف كمال آمده است . در قرآن ملاحظه مى شود كه هر جا كلمه رحيم ذكر شده است همراه با رحمان است و يا همراه با اوصافى مانند: تواب ، رئوف ، غفور، ودود، ربّ، برّ و عزيز آمده است .
معمولا كلمه رحيم جداى از اين اوصاف كمتر ذكر شده است ؛ يعنى همه اين اوصاف كمال كه در جوار رحيم قرار گرفته است ، نشات گرفته از آن وصف رحيميت است . اگر خدا رحمت واسعه دارد، اگر توبه پذير است ، اگر رافت و مهربانى دارد؛ اگر آمرزنده و بخشاينده خطاها است ، اگر بندگان را دوست دارد، اگر به تربيت بندگان اهتمام دارد و وصف ربوبيت دارد، اگر خير و نيكى او به بندگانش مى رساند، همه به خاطر اين است كه او رحيم است . يعنى او اهل انعام و تفضل به بندگان خود است و رحمت او همان فضل او است ، يعنى خدا چيزهايى را كه به عنوان رحيميت و تحت اين عنوان به بندگان خود داده است ، از آنها سؤ ال نمى كند و پس نمى گيرد؛ وصف رحيميت غير از عنوان منعميت است ؛ چرا كه خداوند از نعمت سؤ ال مى كند، اما از رحمت نمى پرسد و بر همين اساس پيامبرش را نيز به اين صفت مى ستايد:
لقد جاءَكم رسول مِّن اءَنفسكم عزيز عليهِ ما عَنِتُّم حريص علَيكم بالمؤ منين رؤ وف رَّحيم (264).
((همانا رسولى از جنس شما براى هدايت خلق آمد كه از فرط محبت و نوع پرورى ، فقر و پريشانى و جهل و فلاكت شما بر او سخت مى آيد، و بر آسايش و نجات شما حريص و به مؤ منان رئوف و مهربان است )).
چون رحيم و مهربان است ، بر او سخت گران است كه انسان ها در مشقت قرار گيرند. هر چيزى كه موجب تعب و رنج انسان هاى ديگر است ، پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را مى آزارد و بر همين اساس است كه ((رحمة للعالمين )) نام مى گيرد؛ يعنى فقط نسبت به مؤ منان يا اصحاب و يا فقط نسبت به دوستان و نزديكانش رحيم نيست بلكه براى همه عالميان و براى همه موجودات رحمت است ، چون او اشرف و اكمل افراد انسان و نمونه كامل انسانيت است .
لكم فى رسول الله اءُسوة حسنَة لِّمَن كانَ يرجو اللهَ واليومَ الاخرَ(265).
((مسلما براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى است ، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند)).
بر همين اساس ، خدا بندگان را امر كرده است كه او را اسوه و الگوى عملى خود قرار دهند. به اين ترتيب ، اين انسان واجد اين خصوصيت ، بايد براى همه رحمت باشد كه هست ، وقتى رحمت بود، عطوفت و مهربانى خواهد بود، مهر و عاطفه كه بود، بد و بدخواهى نخواهد بود، حسد و بددلى نخواهد بود، غيبت و بدزبانى نخواهد بود، دشنام و بدگويى نخواهد بودى رنج و آزار ديگرى معنى نخواهد داشت . حتى اگر بى مهرى ببيند و دشنام بشنود و ضرب و جرح را تحمل كند، مهر و عاطفه اش به او فرمان ديگرى مى دهد.
كمال انسانيت و ايثار
در واقعه طائف كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى هدايت مردم به آن جا رفته بودند، به تحريك بدخواهان ، مورد اذيت و آزار قرار گرفتند و آن حضرت را سنگ باران كردند. طورى كه مورخان مى نويسند: وقتى حضرت از دروازه شهر خارج مى شدند، با اين كه خون از پاهاى مباركشان جارى بود، نگفت كه خدايا! آنها را بر خلافكاريشان ، بر زشتكاريشان ، بر بى ادبيشان عذاب كن ، بلكه گفت : خدايا آنها را هدايت كن (266).
در تعبير و تبيين اين كلام ، مولوى مى گويد:

ز آتش اين ظالمانت دل كباب   از تو جمله ((اهد قومى )) بُد خطاب
در سخنى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمودند:
ما اءُوذىَ نبىّ مثل ما اءُذيتُ(267).
((هيچ پيامبرى به اندازه من اذيت نشد)).
اما هر چه آنها بيشتر پيامبر را مى آزردند، دل سرشار از رافت ، رحمت ، مهربانى ، عاطفه و نوع دوستى حضرت ، حاضر نشد كمترين شكوه اى كند و از خدا تقاضاى تاديب اين امت را بنمايد.
او سرمايه اى دارد به نام رحمت و مهر كه جلوات اين مهر و محبت در دست ، زبان و همه اعضاى او آشكار مى شود؛ چون خيرانديش ، فاعل خير و خيرخواه است ، هيچ چيز ديگرى نزد او ارج و منزلت ندارد و مانع فعل خير او نمى شود، از مال و جان در راه وصول به نيت پاك دريغ نمى كند و اساسا كسى مى تواند به مرتبه ايثار برسد كه در ضمير و نيت خود جز خير براى ديگران نپروراند.
و يؤ ثرونَ على اءَنفسهم و لو كانَ بهم خَصَاصة (268).
((ديگران را بر خود ترجيح مى دهند، اگر چه خود به آن چيزى كه به ديگرى مى دهند نيازمند باشند)).
مصداق بارز ايثار و از خودگذشتگى در ماجراى يكى از غزوات و جنگ ها بود كه قبلا هم به مناسبتى ذكر كرديم : آن مرد صحابى گفت به ميدان جنگ رفتم ، در ميان كشته ها و مجروحان كسى را ديدم كه لب هايش حركت مى كند، نزديك رفتم و ديدم آب طلب مى كند. ظرف آبى آوردم كه او را سيراب كنم ، با دست اشاره به فرد مجاورش كرد، به سوى او رفتم ، او نيز سومى را نشان داد، سراغ سومى كه رفتم ، ديدم او از دنيا رفته است ، برگشتم سراغ دومى و اولى ديدم هر دو به مقام شهادت رسيده اند(269).
اين كمال انسانيت و ايثار است . آن دلى كه جايگاه كينه و عداوت باشد، هرگز به اين مقام وسايل الشيعه ، مرتبه دسترسى پيدا نمى كند. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
انّى لا تسارَع الى قضاءِ حوائجِ اءعدائى مخافةَ اءن اءردَّهم فيستغنوا عنّى (270).
((اگر دشمنانم از من حاجتى طلب كنند، به سرعت حاجت آنها برآورده مى كنم و آنها را از خود نمى رانم تا از من بى نياز شوند)).
اين چه منطق و دلى است كه به دشمن مهر و محبت مى كند. به عقل محاسبه گر ما، اين از محالات است و مى پنداريم كه تمهيد فريب كارى باشد، اما آن دستى كه به قصد نيكى به سمت دشمن دراز مى شود، آن دستى كه كه در دل شب تاريك ، مالى را به خانه دشمن مى فرستد آن دل و دست ، دل و دست كسى نيست كه در قلب او بذر كينه ، حقه و دشمنى كشت شده باشد و بر اين اساس آنها كه دشمنى امام را در سر دارند، امام عليه السلام به آنها عنايت مى كند؛ نه اين كه حضرت در دل بغض و عداوتى بپرورد؛ چون اگر او هم كينه و عداوت داشته باشد، همين كينه و عدات مانع از خدمت گزارى او به ديگران خواهد شد.
نتيجه اين كه ، كمال انسان در تقويت روح رافت و رحمت است كه دستيابى به اين رافت و رحمت ، منشا همه فضايل و كرامات انسانى است و مهم تر اين كه رسيدن به اين مرحله ، براى انسان قابل وصول و دسترسى است .
شايد بتوانيم بگوييم كه اين حقوق ، علاوه بر جهات اخلاقى گاهى در قالب حقوق شرعيه نيز بيان مى شود؛ يعنى حكم شرعى وجوب يا حرمت هم به خود مى گيرد، شايد يك نوع تمرين و تربيت و رياضت نفس نيز هست كه نفس انسانى بتواند خود را به وصف رحمت متصف كند و واقعا در اين گونه موارد مشكل است كه انسان به اين ظرافت هاى اخلاقى مقيد باشد؛ مثلا كسى از انسان بدگويى كرده و يا به او جسارت كرده ، يا غيبت و نمامى كرده است ، انسان بخواهد به ديده اغماض به او بنگرد و او را عفو كند، كار بسيار مشكلى است ، اما توصيه معارف ما اين است كه بايد از لغزش ها و خطاهاى انسان ها درگذشت . در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
مَنِ اعتَذَرَ الى اءَخيهِ المسلمِ فلَم يَقبَل منهُ جعلَ الله عليهِ اصرَ صاحبِ مَكس (271).
((اگر برادر ايمانى نزد انسان بيايد و از خطايى كه كرده عذرخواهى كند و انسان نپذيرد، گناه كسى كه پول ناحق مى خورد به عهده او است )).
در لغت ، ((صاحب مكس )) به كسانى گفته مى شد كه ماليات هاى غيرمشروع مى گرفتند. حال اگر دلى واجد صفت رحمت نيست ، ولى تعبد دارد، و به حكم شرع ، خود را به رنج و تعب انداخت و رنج و اغماض از بدى را بر خود هموار كرد، اين روح به تدريج تربيت مى شود.
شيعه واقعى از ديدگاه اسلام
داستان مالك اشتر را مى دانيد كه در بازار كوفه حركت مى كرد. فردى از كوفيان كه مودب به آداب انسانى و ايمانى نبود، جسارتى به مالك كرد و مالك بدون اين كه اظهار اطلاع كند و عكس العملى نشان دهد، به راه خود ادامه داد، همسايگان شخص جسور به او گفتند كه فهميدى او چه كسى بود؟ او مالك اشتر سالار سپاه اميرالمؤ منين عليه السلام بود، مرد وحشت زده به دنبال مالك راه افتاد كه از او طلب عفو و بخشش كند، به دنبال مالك رفت ، ديد او وارد مسجدى شد و به نماز ايستاد، بعد از نماز آن شخص به حضور مالك رفت و گفت من همان كسى هستم كه به شما اسائه ادب كردم ، آمده ام كه مرا ببخشيد. مالك گفت : من به اين مسجد نيامدم مگر اين كه از خدا براى تو طلب عفو و بخشش كنم (272). اين توصيه هاى اخلاقى دين است كه روح را تربيت مى كند. شخصى است به نام ابواسماعيل ، مى گويد به امام باقر عليه السلام عرض كردم :
جُعلتَ فداكَ انَّ الشِّيعةَ عندنا كثير فقالَ فهل يَعطفُ الغنىُّ على الفقيرِ و هل يَتَجاوزُ المحسنُ عن المُسى ءِ و يَتَتواسونَ فقلتُ لا فقالَ ليسَ هؤُلاءِ شيعة الشِّيعةُ مَن يفعلُ هذا(273).
((فدايت شوم در بلاد ما، شيعيان شما زيادند. حضرت فرمودند كه : آيا انسان هاى ثروتمند نسبت به افراد نيازمند عطوفت و مهربانى دارند؟ آيا انسان هاى نيكوكار از انسان هاى بدكار عفو و اغماض مى كنند؟ آيا اهل نصيحت نسبت به يكديگر هستند؟ عرض كردم : نه ، حضرت فرمودند: آنها شيعه نيستند؛ شيعه كسى است كه قلب و دل او سرشار از مهر و عاطفه باشد، اگر محسن و نيكوكار است ، بايد از انسان هاى خطاكار بگذرد، اگر ثروتمند و توانمند است ، بايد نسبت به افراد ناتوان كمك كند و اگر همه با يكديگر مساوى هستند، بايد اهل كمك و يارى يكديگر باشند)).
اگر دلى سرشار از مهر و عاطفه شد، از مال مى گذرد، از خطاهاى ديگران چشم مى پوشد و چنين شخصى شايسته انطباق عنوان شيعه و پيروى از اهل بيت عليهم السلام است وگرنه چنين شايستگى ندارد و اگر به اين مرتبه رسيد، اين جا است كه باران رحمت الهى بر او سيل آسا مى بارد. در روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه حضرت فرمودند:
اءَبلغ ما تُستَدَرُّ به الرَّحمةُ اءن تُضمَرَ لجميعِ النّاس الرّحمةُ(274).
((رساترين و بليغ ‌ترين وسيله اى كه مى شود با آن رحمت الهى را جلب كرد اين است كه دل و قلبت سرشار از رحمت به مردم و مالامال از خيرخواهى براى ديگران باشد)).
خدا را بر آن بنده بخشايش است كه نه تنها خلق از وجودش در آسايش ‍ است ، بلكه او در مقام نفع رسانى و خيررسانى به ديگران است ، رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند:
الخَلقُ عيالُ الله فااءحبُّ الخلقِ الى الله مَن نَفعَ عيالَ الله (275).
((بندگان ، عائله خدا هستند و محبوب ترين بندگان خدا نزد كسى است كه به عائله خدا خير برساند)).
در صدر روايت آمده است كه الخلق عيال الله ؛ هرچه خدا خلق كرده عائله اويند. و خدا عائله اش را دوست دارد و كسى كه به عائله او خير برساند، خدا نيز او را دوست دارد و از آن جا كه خيرى كه به وسيله دست ، زبان ، پا و اعضا و جوارح انسان صادر مى شود ممكن نيست جز به اضمار خير و جز به اين كه از نيت خير و از دل پاكيزه و خيرخواه ريشه بگيرد، لذا دلى ارزش دارد كه سرشار از عاطفه و رحمت باشد. دوست آن است كه به محض استماع خبر آمدن او، به محض احساس ديدار او، به محض اين كه زمان وصال او نزديك مى شود، ابتهاجش براى لقاى دوست بيشتر شود. در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه حضرت مى فرمايند:
انَّ شرَّ النَّاس عندَ الله الَّذينَ يُكرمونَ اتِّقاءَ شرِّهم (276).
((بدترين مردم نزد خداوند كسانى هستند كه ديگران براى دور ماندن از شرشان به آنها احترام مى گذارند)).
34 - حق شريك
و اءَمَّا حقُّ الشَّريكِ فان غابَ كَفَيتَهُ و ان حَضَرَ ساوَيتَهُ و لا تَعزِم على حُكمِكَ دونَ حكمِهِ و لا تَعمَل بِرَاءيِكَ دونَ مُناظَرَتِهِ و تحفَظُ عليه مالَهُ و تنفِى عنهُ خيانَتَهُ فيَما عزَّ اءَو هانَ فانَّهُ اءَنَّ يَدَ الله على الشَّريكينِ ما لم يَتَخاوَنا و لا قوَّةَ الا باللهِ.
((و اما حق شريك اين است كه اگر غايب است ، او را كفايت كنى و اگر حاضر است رعايتش نمايى و مخالف حكم و راى او حكم نكنى و بدون مشورت با او كارى انجام ندهى ؛ مال او را نگهبان باشى و در كم و بسيار او خيانت نورزى ؛ مادامى كه دو شريك به يكديگر خيانت ننمايند، دست خدا با ايشان است )).
يكى از حقوق بيست گانه طبقات مختلف اجتماعى كه با يكديگر رابطه دارند، حق شريك است . شركت ، يكى از عقود جايز در معاملات عرفى و بازار است كه از مجموع اقسام متصور آن ، فقط شركت در مال ، مورد تاييد شرع قرار گرفته است . كه حداقل با حضور دو نفر محقق مى شود.
صحت و تماميت عقد و نفوذ تصرفات شركا و آثار وضعى معاملات آن منوط به رعايت قواعد و موازينى است كه در باب معاملات فقه مورد بحث واقع مى شود و از حوصله مبحث ما كه رويكردى اخلاقى و انسانى دارد، خارج است .
ولى به عنوان مقدمه ، يادآورى اين نكته ضرورى است كه روش شرع در وضع قوانين معاملات ، با احكام عبادات متفاوت است ؛ زيرا در عبادات ، شرع در مقام تاسيس و بنيان گذارى و جعل است ، ولى در معاملات و داد و ستدها در مقام نفى و تاييد است . بدون شك ، شركت و عقد مشاركت يكى از شيوه هاى پسنديده و مورد عمل در جوامع مختلف انسانى است كه از ديرزمان ، انسان براساس دريافت هاى فطرى ، براى حل مشكلات به اين روش روى آورده است .
هدف از مشاركت
آن جا كه فرد احساس كند به تنهايى قادر به تامين منافع و يا دفع مضار خود نيست ، از فرد يا از جماعتى ديگر استمداد مى جويد، شرع مقدس هم يه اين ادراك فطرى صحه مى گذارد؛ به خصوص در امور مادى و دنيوى كه حيات بشر به آن بستگى دارد. به اين بيان كه هيچ گاه از ديدگاه شارع ، صعوبت و سختى و مشكلات كسب حلال و درآمد مال ، براى معيشت و زندگى ، نمى تواند بهانه بيكارى و تن پرورى باشد و شارع با شيوه هاى مختلف به نفى تن پرورى مى پردازد تا انسان خود را سربار جامعه قرار ندهد. در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده است كه :
ملعون مَن اءَلقى كَلَّه على النَّاس (277).
((ملعون است كسى كه سنگينى زندگى خود را بر ديگران تحميل كند)).
در روايتى نقل شده است كه در حضور رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم از كسى تعريف مى كردند كه : كسى هست كه روزها را روزه مى گيرد و شب ها، شب زنده دارى مى كند و نماز مى خواند و مرتب مشغول ذكر است . حضرت فرمودند: كدام يك از شما امر معاش او را عهده دار هستيد؟ آنها گفتند كه همه ما متكفل معيشت او هستيم . حضرت فرمودند: شما كه نه روزهايتان را روزه مى گيريد و نه شب هايتان را بيدارى مى كشيد از او بهتريد(278).
معلوم مى شود كه مساءله تحصيل مال براى معيشت و زندگى يك امر ضرورى است ، يعنى حيات بشرى اقتضا مى كند كه انسان در تلاش و تكاپوى تامين معيشت باشد و عدم توانايى فردى براى تحصيل درآمد مانع از اين وجوب و ضرورت نخواهد بود، اين وجوب و ضرورت ، انسان را به طور فطرى به سمت همكارى و مشاركت با ديگران هدايت مى كند. همان طور كه فطرت سليم بشرى ، ضرورت و ارزش همكارى و مشاركت با ديگران را درك مى كند، همان فطرت مى تواند بسيارى از قواعد و آداب اين روابط را دريابد.
كلمات امام سجاد عليه السلام در اين حق ، ناظر به تبيين همان مركوزات فطرى است كه به زيور بيان اين امام معصوم عليه السلام آراسته شده است ، كلام كسى كه در واقع مى توان گفت داراى منزه ترين و سالم ترين فطرت انسانى و دور از هرگونه آلودگى نفسانى و لغزش و تاثرات درونى و بيرونى است و مى تواند آن قواعد فطرى را دريابد و بيان كند. به همين دليل است كه ما نيز در اين امور، سيره و گفتار معصومين عليهم السلام را دليل راه و تنها راه رسيدن به تكامل مى دانيم .
حقوق شركا بر يكديگر
امام عليه السلام در مورد حق شريك و حقوق شركا مى فرمايند: شما دو نفر و يا چند نفر كه با يكديگر پيمان مشاركت و همكارى مالى منعقد كرده ايد بر يكديگر حقوقى داريد كه صحت و كمال پيمانتان در گرو رعايت اين حقوق است . اين حقوق شرط صحت و كمال است كه در صورت رعايت نكردن اين آداب و حقوق ، اين پيمان شكسته مى شود. هر چند به ظاهر يكى از افراد هم بى خبر باشد. اما اين حقوق چيست ؟
اول اين كه اگر يكى از شركا غايب بود، او را كفايت كنى ؛ به صورتى كه به دليل غيبت او منافعش از بين نرود. در بعضى از نسخه هاى اين رساله به جاى ان حضرَ ساوَيتهُ جمله ان حضرَ رَعيتَهُ آمده است ؛ يعنى در حضورش ، مساوات را رعايت كنى ؛ و يا در حضورش او را مراعات كنى . به اين بيان كه بار سنگين امور را به عهده او نگذارى و از حضور او سوءاستفاده نكنى ؛ همان طور كه نبايد غيبت او را بهانه سودجويى شخصى قرار دهى .
دوم اين كه چون شما پيمان بسته ايد در سود و زيان شريك باشيد، نبايد كارى را بدون مشورت با يكديگر انجام دهيد و اگر مشورت كرديد، حق نداريد مخالفت كنيد.
و لا تَعزِم على حُكمِك دونَ حكمِهِ و لا تعمَل براءيِكَ دونَ مُناظَرَتِهِ.
درباره ضرورت مشورت و فوايد و آثارى كه از آن عايد مى شود بايد بگوييم كه در روايات داريم :
مَن شاورَ الرِّجالَ شارَكها فى عُقولها(279).
((اگر كسى با ديگران مشورت كند، با عقل آنها شريك مى شود)).
و نقطه مقابلش آن است كه مى فرمايند:
مَن استبَدَّ بِرَاءيِهِ هَلَكَ(280).
((كسى كه استبداد راءى به خرج دهد، موجبات هلاك خود را فراهم كرده است )).
سوم اين كه مال او را حفظ كرده و در حق او خيانت نكند.
و تحفَظُ عليه مالَهُ و تنفِى عنهُ خيانَتَهُ فيَما عزَّ اءَو هانَ
مراد امام عليه السلام از اين دو عبارت اين است كه شركا به گردن يكديگر حق دارند كه نسبت به اصل سرمايه و منافع يكديگر امين باشند و در حق ديگر خيانت نكنند؛ اعم از اين كه آن مال زياد باشد يا كم . خيانت ، خيانت است . وقتى انسانى دستش به گناه آلوده شد، كوچك و بزرگ ندارد. در بعضى از تعبيرات داريم :
اتَّقوا الكَذِبَ الصَّغيرَ منه و الكبيرَ فى كُلِّ جِدّ و هَزل (281).
((از دروغ پروا كنيد؛ چه اين دروغ در امور كوچك و غيرمهم باشد، چه در امور بزرگ و مهم ، چه به صورت جد باشد و چه به صورت شوخى )).
علت آن هم اين است كه وقتى انسان به گناه كوچك عادت كرد، كم كم به گناه بزرگ آلوده مى شود. امام عليه السلام به اين نكته توجه مى دهند كه خيانت ، در اصل خطا، گناه و انحراف از مسير صحيح و اعتدال انسانى است ، فرق نمى كند كه در مال كم ، رخ دهد يا در مال زياد. علاوه بر اين ماموريم طبق آيه شريفه قرآن امانات را به اهلش بازگردانيم :
انَّ الله ياءمرُكم اءَن تُؤَدُّوا الاماناتِ الى اءَهلها(282).
((خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش ‍ بازگردانيد)).
و در آيه ديگرى صريحا از خيانت نهى شده ايم :
يا اءَيُّها الَّذينَ آمنوا لا تَخونوا الله والرَّسولَ و تَخُونوا اءَماناتكم و اءَنتم تعلمون (283).
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا و پيامبر خيانت نكنيد؛ و نيز در امانت هاى خود خيانت روا مداريد، در حالى كه مى دانيد اين كار، گناه بزرگى است )).
آثار خيانت در امانت
رذيله زشت و ناپسند خيانت ، عوامل مختلفى دارد ولى علت قريب و نزديك آن ، منفعت طلبى و زياده خواهى است ، آنچه كه انسان را وادار به خيانت مى كند، تحصيل منفعت است كه معمولا بذر فكرى و ذهنى آن به هنگام فقر و نادارى ، يا به هنگام احساس كاذب كمبود، كاشته مى شود و چون دسترسى به امانتى دارد در ذهن و انديشه خود امكان برآورده كردن كمبود و يا احساس كاذب آن را بررسى مى كند و بدان اقدام مى كند؛ به خصوص اگر وديعه و سپرده طورى باشد كه امانت گذار، متوجه تصرف او نشود كه در اين صورت بيشتر وسوسه شده ، ذهن او سريع تر به سمت خيانت و تصرف در امانت تمايل پيدا مى كند. اگر تربيت و تاديب شرع مقدس نباشد و نيازمندى ها و فشارها نيز خيانت و خلاف را توجيه كند، خود را به خيانت آلوده مى كند.
به همين دليل است كه معارف ما قبل از هر چيز و قبل از اهتمام به اصلاح رفتارى و عملى انسان ها، در مقام اصلاح انديشه و فكر برمى آيد و تصور و خيال گناه و خيانت را مذموم مى شمارد. در روايتى به مناسبتى كه در مباحث گذشته هم بيان شد، عيسى بن مريم عليهماالسلام به حواريون فرمود:
انَّ موسى عليه السلام اءَمرَكم اءَن لا تَزِنوا و اءَنا آمُرُكم اءَن لا تُحدِّثوا اءَنفسكم بالزِّنا(284)
((موسى عليه السلام به شما فرمان داد: گرد گناه زنا نگرديد، اما من به شما امر مى كنم كه حتى در فكر و انديشه خود خيال زنا كردن و تخلف نداشته باشيد)).
چون اين ذهن با تصوير و ترسيم و بررسى امكان گناه ، آلوده مى شود. در ادامه مطلب ، مثالى دارد كه مى گويد: ذهن مانند اتاق سفيدى است كه در ميان آن آتشى با انديشه گناه برافروخته مى شود، هرچند اين آتش زود خاموش شود و اتاق را ويران نكند، اما سپيدى اتاق به سياهى تبديل مى شود؛ يعنى ذهن تيره و تار مى شود. در كلمات اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است كه :
صيامُ القلب عن الفكر فى الآثام اءَفضلُ من صيام البطن عن الطّعام (285).
((فضيلت پاك نگه داشتن دل از گناه و روزه دادن فكر و ذهن نسبت به آن ، برتر از گرسنه نگه داشتن شكم است )).
براى همين است كه بسيارى از روايت ها در مقام اصلاح انديشه فكرى و خيال بافى است ؛ زيرا اين امور، خيانت را تقويت و توجيه مى كند.
مى توان منفعت طلبى ، زياده خواهى و رسيدن به پول و ثروت را منشا خيانت دانست . بنابراين بسيارى از روايت ها اين علت را هدف گرفته ، تخطئه مى كند. امام صادق عليه السلام از پدرشان و ايشان از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كنند كه فرمودند:
اءَربع لا تَدخلُ بيتا واحدة منهنَّ الا خَرِبَ و لم يُعمَر بالبَرَكَةِ الخيانَةُ و السِّرقَةُ و شُربُ الخمرِ والزِّنا(286).
((چهار چيز است كه اگر يكى از آنها وارد خانه اى شود آن را ويران مى كند و ديگر هيچ بركتى موجب عمران آن خانه ويران نمى شود: خيانت ، دزدى ، شراب خوارى و زنا)).
پس اگر كسى با نيت به دست آوردن ثروت ، به مال ديگرى خيانت كند، نه تنها آن را به دست نمى آورد، بلكه ثروت موجود را هم از دست مى دهد. از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
ليس منَّا مَن يُحقِّرُ الامانَةَ(287).
((از ما نيست كسى كه امانت را كوچك بشمارد)).
در روايت ديگرى وارد شده است كه حضرت مى فرمايند:
ليس منَّا مَن خانَ مسلما فى اءَهلهِ و مالهِ(288).
((كسى كه به مال و ناموس مسلمان هاى ديگر خيانت كند از ما نيست )).
در سخن ديگرى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم صريح تر بيان شده كه مى فرمايند:
ليس منَّا مَن خانَ بالامانَة (289).
((كسى كه در امانت خيانت كند از ما نيست )).
آنچه گفته شد جنبه هاى شخصى و فردى خيانت است ، اما از نظر عمومى هم عوارضى در بردارد.
از منظر عمومى ، وجود اعتماد و اطمينان ميان افراد و اصناف و طبقات است كه به روابط اجتماعى استحكام مى بخشد كه اگر به هر دليلى اين اعتماد عمومى متزلزل شود، روابط اجتماعى آسيب ديده ، مختل مى گردد. امام صادق عليه السلام به نقل از پدرشان عليهم السلام از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كنند كه مى فرمايند:
لا تزَالُ اءُمَّتى بخير ما لم يَتَخاونوا و اءَدُّوا الامانةَ و آتوا الزَّكاةَ و اذا لم يفعلوا ذلك ابتُلوا بالقحط و السِّنينَ(290).
((خير و سعادت امت من تا زمانى كه خيانت نكنند، امانت را ادا كنند و زكات را بپردازند تضمين شده است و اگر اين كارها را انجام ندهند و قحطى و پريشانى مبتلا مى شوند)).
خداوند متعال مى فرمايد:
و فى اءَموالهم حقّ للسَّائلِ وسايل الشيعه ، المحرومِ(291).
((در اموال آنها حقى براى سائل و محروم است )).
اين قانون الهى است و قانون شكنى خود نوعى خيانت است . حالا وعده رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چيست كه اين سعادت و خير دنيوى در معرض تهديد قرار مى گيرد و تبديل به قحطى و گرسنگى مى شود؟ سالم بودن اجتماع انسانى بستگى به رعايت اين اصول انسانى دارد. اگر كسى با رعايت نكردن اين اصول در گردش امور اجتماعى ، خللى ايجاد كند، عوامل حركت از تحرك باز مى ايستد و آن كسى كه در ايستايى و ركود تاثير دارد خائن است و عوارضى كه اين ركود به بار مى آورد؛ قحطى و گرسنگى و فقر است كه همه آثار خير را از بين مى برد. در كلام حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بدترين مردم ، چنين معرفى شده اند:
شرُّ النَّاس مَن لا يعتقدُ الامانةَ و لا يجتنب الخيانةَ(292).
((بدترين مردم كسى است كه به امانت اعتقاد ندارد و از خيانت اجتناب و پروا نمى كند)).
در تعبير ديگرى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است :
الخيانةُ دليل على قِلَّةِ الورَعِ و عدَمِ الدِّيانَةِ(293).
((خيانت شخص ، نشانه بى پروايى و بى دينى او است )).
اين انسان ، علاوه بر اين كه بدترين مردم است ، انسانى بى دين و بدون ورع و پرهيز است و بر اين اساس بدترين مجازات براى مصاديق خيانت تعيين شده است ، مثلا در سرقت ، قطع انگشتان معين شده است و اگر اين مجازات براى او موجب تنبه او نشود، بعد از چند مرحله ، دستور قتل او صادر مى شود. يعنى عضو و عنصر فاسدى كه آلودگى فكرى ايجاد مى كند و حضور او موجب سلب اعتماد عمومى جامعه ، اصناف و طبقات اجتماعى نسبت به يكديگر مى شود مانند عضو فاسد بدن ، بايد قطع شود.
ثمرات امانتدارى
روايتى را امام محمد باقر عليه السلام از جد بزرگوارشان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كنند كه حضرت فرمودند:
الامانَةُ تَجلبُ الرِّزقَ و الخيانَةُ تَجلبُ الفقرِ(294).
((امانتدارى فراهم كننده رزق و روزى است و خيانت ، جلب كننده فقر)).
از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شده است كه فرمودند:
استعمالُ الامانةِ يَزيدُ فى الرِّزقِ(295).
((اگر كسى اهل امانتدارى باشد، رزق و روزيش زياد مى شود)).
اين آثار وضعى است كه وعده اهل بيت عصمت عليهم السلام است و آنها صرف نظر از مقام عصمت ، داراى يك فطرت سليم انسانى هستند كه راه و روش درست و تحصيل منافع به آنها الهام مى شود. چند حديث است كه مى گويد اگر كسى اهل خيانت شود، از حيطه اسلام خارج شده ، يا از حيطه تشيع خارج مى شود.
حضرت در عبارت بعد علاوه بر حفظ مال مى فرمايند:
و تنفى عنهُ خيانَتَهُ فيما عزَّ اءَو هانَ.
در اين عبارت حضرت به يكى از قبيح ترين و زشت ترين رذايل اشاره مى فرمايند و آن خيانت به شريكى است كه به وى اعتماد كرده است . در واقع كسانى كه با هم شريك مى شوند مشاركتشان مسبوق به يك سابقه دوستى و رفاقت است ، يك صداقت ريشه دار كه به اين مشاركت مى انجامد؛ حال اگر كسى در اين مشاركت ، دست به خيانت آلوده كند، به پست ترين مراحل خيانت رسيده است .
در روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شده است كه مى فرمايند:
غايَةُ الخيانةِ خيانةُ الخلِّ الودود و نقضُ العهودِ(296).
((اوج خيانت اين است كه انسان به شريكش كه از سر مهربانى با وى شريك شده و با او پيمان بسته ؛ خيانت كند و پيمان را بشكند)).
ما از نظر فقهى تصرف بدون اذن شريك را هم جايز نمى دانيم چنان كه از منظر اخلاقى نيز امر قبيحى شمرده شده است . روايتى است كه بسيار قابل توجه و آموزنده است و از آن جهت كه امام عليه السلام در ضمن آن ، فطرت سليم انسانى و مسائل نهفته در اين فطرت را مى شكافد، هر انسان مومنى را مشعوف و مسرور مى كند كه بزرگان ما چقدر به هدايت انسان ها اهتمام داشته اند! حسين بن مختار مى گويد:
قُلتُ لابى عبدالله عليه السلام الرَّجلُ يكونُ له الشَّريكُ فَيَظهَرُ عليه قد اختانَ شيئا اءَ له اءَن ياءخُذ منه مثلَ الَّذى اءَخذَ مِن غير اءَن يُبيِّن له فقال شَوه انَّما اشترَكا باءمانَةِ الله تعالى و انِّى لاُحبُّ له ان رَاءَى شيئا مِن ذلك اءَن يَستُرَ عليه و ما اءُحبُّ اءَن ياءخُذَ منه شيئا بغير علمِهِ(297).
((به امام صادق عليه السلام عرض كردم : انسان شريكى دارد و بعد مى فهمد كه او در مال مشاركتى خيانت كرده است . آيا شريك ديگر هم مى تواند بدون اطلاع او به همان اندازه در مال تصرف كند؟ حضرت با يك تعبير ابتدايى كه حاكى از نهايت انزجار است به دو نكته اشاره مى فرمايند: اول آن كه من دوست ندارم كسى چنين كند يعنى دستش را به خيانت آلوده كند؛ ديگر اين كه اصلا اين عمل به معناى افشاى سر است . او خطايى كرده است و تو موظف به پوشاندن عيب او هستى . عيب پوشى و چشم پوشى از عيوب ديگران يك كرامت اخلاقى و انسانى است كه بايد انسان متخلق به اين اخلاق كريمه شود)).
بنابراين ، موضوع امانتدارى يكى از موضوعات مورد اهتمام شرع مقدس ‍ است و از منظر معارف اخلاقى ما مامور به اداى امانتيم :
اءَداءَ الامانَةُ الى البَرِّ و الفاجرِ(298).
((ما موظف به اداى امانت نسبت به نيكوكار و بدكار هستيم )).
يعنى چنانچه انسان فاجر و تبهكارى ، مالى را نزد انسان به امانت بگذارد، نمى توان به صرف اين كه او انسان تبهكارى است ، در مالش تصرف كرد.
در مباحث گذشته ، در حق رفيق و مصاحب گفتيم كه امام سجاد عليه السلام قسم ياد كرده اند كه اگر آن شمشيرى كه پدرم را با آن به شهادت رسانده اند نزد من به امانت بگذارند، من آن امانت را بازمى گردانم (299).
مساءله اداى امانت يكى از وظايف دينى ، شرعى و اختلافى و اصلا شرط مسلمانى است . در بسيارى از روايت ها صريحا گفته شده است كه مسلمان بودن نه به نماز است ، نه به روزه ؛ اينها امورى است كه مسلمان ها به آن عادت كرده اند.
آنچه مهم است دو محور اساسى است كه مسلمانى را اثبات مى كند:
صدقِ الحديثِ و اءَداءَ الامانَةِ(300).
((راستگويى در گفتار و اداى امانت در رفتار)).
35 - حق ثروت
اءَمَّا حق المالِ فاءَن لا تاءخُذَه الا مِن حِلِّه و لا تنفِقَه الا فى حِلِّه و لا تُحرِّفَه عن مواضعهِ و لا تَصرفَه عن حقائقِهِ و لا تجعلَه اذا كانَ مِنَ الله الا اليهِ و سببا الى الله و لا تؤ ثِرَ به على نفسكَ مَن لعلَّه لا يحمَدُكَ و بالحرىِّ اءَن لا يُحسِنَ خلافَتَه فى تَرِكَتِكَ و لا يعملَ فيه بطاعةِ ربِّكَ فتكونَ معينا له على ذلك و بما اءَحدثَ فى مالكَ اءَحسنَ نظرا لنفسه فيعملَ بطاعةِ ربِّه فيذهبَ بالغَنيمةِ و تبُوءَ بالاثمِ والحسرةِ والنَّدامةِ مع التَّبِعَةِ ولا قوَّةَ الا باللهِ.
((و اما حق مال تو اين است كه جز از راه حلال به دست نياورى و جز در راه حلال خرج نكنى و از جاى لازم دريغ نورزى و در جاى غير لازم خرج نكنى و چون از آن خداست جز در راه او قرارش ندهى و حق ناشناس را بر خود ترجيح ندهى كه پس از تو نيز در اموالت جانشين خوبى نخواهد بود و آنها را در راه اطاعت الهى مصرف نخواهد كرد، پس تو او را بر اين استفاده غلط كمك كرده اى و يا اين كه او انديشمندانه در مسير اطاعت الهى مصرف خواهد كرد پس استفاده خواهد برد و گناه و افسوس و پشيمانى و عقاب براى تو خواهد ماند)).
درباره حق مال ، به عنوان مقدمه بايد گفت كه مال و ثروت بخشى از موضوع مكاتب دنيا است كه براى تشخيص خوبى ، بدى ، زيبايى و زشتى آن بايد ديدگاه اسلام را نسبت به مال و ثروت شناخت ؛ و به عبارت ديگر، تعريف دين را از دنيا و متعلقاتش دانست . در سوره مباركه سجده ، وقتى خداوند از خلقت آسمان و زمين و ساير مخلوقات عالم سخن مى گويد، مى فرمايد:
الَّذى اءَحسَنَ كلَّ شى ء خَلَقَه و بداءَ خلقَ الانسانِ مِن طين (301).
((او كسى است كه هر چه آفريد نيكو آفريد؛ و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد)).
اين آيه ، به ما يك تصوير زيبا از آفرينش و هستى نشان مى دهد كه هر چه را خدا لباس وجود پوشانيده ، زيبا است و آنچه را كه او خلق كرده ، نيكو است . اين درست برخلاف بعضى از مكاتب ديگر است كه براى آفرينش دوگانگى و جنبه اهورايى و اهريمنى قائل شده اند.
خلقت و آفرينش از منظر قرآن
از منظر قرآن ، همه چيز زيباست و آنچه اين خلقت و آفرينش زيبا و دوست داشتنى را زشت و بدمنظر مى كند، نوع نگاه به جهان هستى و عالم وجود است ؛ بدون اين كه اين نگاه ، هيچ تغييرى در حقايق موجودات ايجاد كند.
ماترى فى خلقِ الرَّحمن مِن تفاوت (302).
((در آفرينش خداوند رحمان هيچ تضاد و عيبى نمى بينى )).
وقتى كه آيات كريمه الهى را كنار يكديگر قرار بدهيم ، معنى و مفهوم دقيقى به دست مى آوريم كه خداوند متعال مى فرمايد: در خلقت موجودات هيچ تفاوتى نيست كه خدا بعضى را زيبا آفريده و بعضى ديگر را بد و زشت خلق كرده باشد؛ بدون استثنا همه هستى نيكو و برازنده است و اين قانون عمومى حتى غرائز و علايم حيوانى انسان ، از قبيل خشم و شهوت را نيز شامل مى شود؛ يعنى غريزه خشم هم زيبا است و كشش و ميل عاطفى و شهوت هم زيبا است ؛ زيرا اگر غريزه شهوت نباشد پيمودن مسير كمال ، براى انسان ممكن نخواهد بود و از همين منظر است كه علاقه هاى عاطفى و تمايلات شهوانى به آيات الهى تعبير مى شود.
و مِن آياته اءَن خَلَقَ لكم مِن اءَنفسكم اءَزواجا لِتَسكنوا اليها و جعلَ بينكم مَوَدَّة و رحمَة (303).
((از نشانه هاى ذات اقدس ربوبى اين است كه براى شما انسان ها اعم از زن و مرد، از جنس خودتان زوج آفريد تا در كنار يكديگر آرامش يابيد و مودت و رحمت را بين شما قرار داد)).
پس اين كشش و ميل طبيعى انسان و غريزه شهوت هم ، يكى از مصاديق مخلوقات زيباى آفرينش و هستى است . حتى خشم و خشونت نيز زيبا تلقى شده است :
يا اءَيُّها النَّبى جاهِدِ الكفَّار و المنافقينَ وغلُظ عليهم (304).
((اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنها سخت بگير)).
وقتى كه خشم واجب شد و متعلق امر الهى قرار گرفت ، به يقين زيبا خواهد بود؛ چرا كه امر و اراده خدا، جز به زيبايى و خير، تعلق نمى گيرد. جالب اين است كه در سوره مباركه فتح در مقام مدح دارندگان اين وصف مى فرمايد:
محمَّد رسول الله والَّذين معه اءَشداءُ على الكفَّار رُحَماءُ بينهم (305).