زندگانى امام سجّادعليه السلام
(هدايتگران راه نور)

سيد محمد تقي مدرسي

- ۱ -


پيشگفتار

الحمد للَّه، و صلّى اللَّه على محمّد و آله الطاهرين.
زندگى حضرت سجّاد زين‏العابدين‏عليه السلام را مى‏خوانم و مى‏كوشم تصويرى‏كامل از شخصيّت آن‏امام در ذهن خود ترسيم كنم. هنوز اين كار را به پايان‏نرسانده به ياد آياتى مى‏اُفتم كه در آنها سيماى بندگان صالح خداوند ترسيم‏شده است.
وقتى در اين آيات تدبّر مى‏كنيم، شيطان ما را به وسوسه مى‏اندازد كه اين‏آيات درباره بشر سخن مى‏گويند يا در مورد فرشتگانى كه از پرتو نور قدرت‏خداوند آفريده شده‏اند؟ شايد اينان قهرمانان افسانه‏اى هستند؟ ولى از خداوندبه دور است كه در سخنانش ذرّه‏اى مبالغه و گزافه‏گويى باشد، مگر نه اين كه‏مبالغه و دروغ باطل است و در كتاب خدا اصلاً جاى ندارد؟! پس حقيقت‏چيست؟ هنگامى كه قصص پيامبران و امامان را مى‏خوانيم كاملاً حقيقت رادرمى‏يابيم، مى‏فهميم تمثيل اين صورت نورانى كه آيات از زندگانى بندگان‏نيك خداوند نمودار مى‏سازد حقيقت واقع است و ما به پيروى آنان در اين‏حقيقت فراخوانده شده‏ايم... در اين امر به ويژه حكمت ولايت نهفته است‏چون خداوند ما را امر كرده است تا از طريق پيروى از اوليايش جوياى وسيله‏به سوى او شويم و از حضرتش خواستار هدايت شويم چنانكه كسانى را كه برآنان نعمت هدايت ارزانى داشت و با راكعان ركوع گزاريم و با صادقان باشيم‏واز حضرتش بخواهيم كه ما را به كاروان صالحان ملحق فرمايد.
در واقع ولايت اولياى خدا ما را وامى‏دارد تا از نحوه زندگى تابناكشان‏بهره‏ور شويم و چون از نزديك با ايشان آشنايى پيدا مى‏كنيم بر ضدوسوسه‏هاى شيطان كه همواره به دوستان خويش الهام مى‏كند كه تبلور اين‏صفات، ناممكن است و يا تأكيد مى‏كند كه اين صفات از باب تشجيع و تشويق‏ذكر شده و يا فقط نمونه‏هاى شكوهمند ادبى هستند، ايمن مى‏شويم.
بزرگترين حيله شيطان بازداشتن انسان از پيمودن نردبان كمال الهى است‏و داورى آن بررسى زندگى پيامبران و امامان صالحان امّت است؛ بدين اعتباركه آنان نيز انسانهايى چون ما بوده‏اند كه مورد انعام و اكرام خداوند قرار گرفته‏وبه مقامى پسنديده و شايسته در نزد حضرتش، دست يافته‏اند.
از بيست و سه سال پيش خداوند بر من منّت نهاد تا در فرصتهاى اندكى كه‏پيش مى‏آمد، در خصوص زندگى و سيماى امامان‏عليهم السلام دست به نگارش بزنم‏امّا نتوانستم اين سلسله را كامل كنم.
امروز كه خداوند به من توفيق نوشتن انديشه‏هايم در مورد قرآن را كه به نام"من هدى القرآن" - تفسير هدايت - موسوم است، ارزانى داشته براى تكميل‏اين سلسله بار ديگر دست به كار شده‏ام، اميدوارم خداوند اين بار مرا درتكميل و به پايان رساندن آن موفق بدارد.
امّا شگفتى من زمانى افزون شد كه در كنار ساحل اين درياى گوهر خيزايستادم و از خود پرسيدم: از اين دريا چه مى‏توان گرفت تا تقديم برادران‏خواننده كرد؟!
من توانسته بودم از آنچه در خاطر داشتم كتابى مفصّل در خصوص زندگى‏امام سجّادعليه السلام بنويسم امّا از آنجا كه خود را مقيّد به خلاصه نويسى كرده‏ام‏دست از آن همه تفصيل برداشتم. علّت حيرت و شگفتى من نيز در همين نهفته‏است كه از زندگى درخشان آن‏حضرت كه قلم چون منى گنجايش ذكر آن راندارد چه مى‏توانم برگزيد؟!
بنابراين، اگر در اين مختصر قصور يا تقصيرى بزرگ در شرح زندگى‏آن‏حضرت مى‏يابيد از شما پوزش مى‏طلبم و از شما مى‏خواهم كه اين سلسله رامدخلى براى ورود به كتابهاى مفصّل در خصوص زندگى آن بزرگواران تلقّى‏فرماييد.
از خداوند مى‏خواهم كه مرا بر اين كار موفق فرمايد و كردارم را ازشائبه‏هاى ريا و سمعه و غرور و خودپسندى و گناه و آلودگى پاك و در امان‏نگاه دارد.

محمّدتقى مدرّسى‏

امام سجّادعليه السلام

نام: على
پدر و مادر: امام حسين عليه السلام، شهربانو(دختر يزدگرد سوّم)
شهرت: سجّاد، زين العابدين
زمان و محل تولّد: روز پنجم شعبان سال 38 هجرى (يا 15 جمادى الاولى همان سال) در مدينه.
زمان و محل شهادت: در 12 يا 18 و يا بنابر مشهور در 25 محرم سال 95هجرى در مدينه به تحريك هشام بن عبدالملك، مسموم شده و به شهادت رسيد.
مرقد شريف: در مدينه منوّره در قبرستان بقيع
دوران زندگى: در دو بخش:
 ۲۲سال با پدر.
۳۵ سال عصر امامت خود.
طاغوتهاى زمان: 9 نفر، از يزيد تا هشام بن عبد الملك(دهمين خليفه اموى).

رهبرى و رهبران الهى

وقتى كه مى‏شنويم وحى مارا به‏ولايت فرمان مى‏دهد دچار حيرت‏وشگفتى مى‏شويم و از خود مى‏پرسيم: اين همه تأكيد پى در پى و اين همه‏تعبيرهاى فراوان و ترغيب و تشويق براى چيست؟
خداوند مى‏فرمايد:
)أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ(1)).
"از خدا و رسول و اولى‏الامر خودتان پيروى كنيد."
قرآن همواره ما را به فرمانبردارى از زمامداران شرعى و پذيرفتن‏اوامر آنان فرا مى‏خواند و از فرمانبرى طاغوتها و ظالمان نهى مى‏كند،بيش از صد مورد بر ضرورت سرپيچى از ستمگران دستور مى‏دهد و باصيغه‏هاى گوناگون و با شيوه‏هاى مختلف بر ضرورت التزام و پاى بندى‏بشر به اطاعت و انضباط، تصريح مى‏كند.
در قرآن كريم آمده است:
)فَلاَ وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى‏ يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي‏أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً(2)).
"نه چنين است، به پروردگارت سوگند كه اينان ايمان نياورند مگر آنكه درنزاعشان تو را حاكم كنند و از آنچه حكم كرده‏اى احساس سختى و دلتنگى‏نكنند وكاملاً تسليم تو باشند."
در دهها آيه قرآنى و به تعبيرهاى گوناگون بر ضرورت رجوع به خداوپيامبرش همواره تأكيد شده‏است. خداوند در يكى‏از اين آيات مى‏فرمايد:
)أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ‏يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُروا بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن‏يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيداً(3)).
"آيا مينگرى به آنان كه مى‏پندارند به آنچه بر تو فرود آمده و آنچه پيش از تونازل شده، ايمان آورده‏اند امّا مى‏خواهند باز طاغوت را به خود حاكم گيرندحال آنكه اينان مأمور بودند كه به طاغوت كفر ورزند و شيطان مى‏خواهد آنان رابه گمراهى بكشاند."
بسيارى از آيات مارا از اينكه ستمگران و طاغوت را بين خود داورقرار دهيم نهى كرده و ما را به دورى از آن فرا خوانده است.
خداوند سبحان، در صدها مورد مردم را از شرك باز داشته و آن راستمى بزرگ و نابخشودنى قلمداد كرده و فرموده است:
)لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ (4)).
"همانا اگر شرك‏ورزى، اعمالت تباه خواهد شد."
شرك چيست؟ مگر بت پرستى شرك نيست؟ مگر قايل شدن به‏معبودهايى جز خدا و آنها را همچون يهود و نصارا و احبار، ارباب خوددانستن شرك تلقى نمى‏شود؟
بدين سان درمى‏يابيم كه ولايت الهى، محور آيات قرآن و روح توحيدو راه رسيدن به خشنودى و بهشت است.
براستى اين همه سفارش و تأكيد براى چيست؟ شرح و توضيح حكمت‏اين مسأله، نياز به نگارش كتابهاى مفصّلى دارد. ما مى‏كوشيم به اختصارفلسفه نهفته در اين امر را توضيح دهيم، اميدواريم كه انديشه‏وديدگاههاى اسلامى خواننده گرامى در اين جهت با مايار و مددكارگردد، تا توضيح اين مهم آسانتر انجام پذيرد.
اوّلاً: دو راه فرار روى انسان قرار دارد. يكى راهى است كه او را به‏بهشت وخشنودى خداوند رهنمون مى‏شود. و دوّمى راهى شيطانى است‏كه او را به ژرفاى دوزخ سوق مى‏دهد. هر يك از اين راهها هدف جداگانه‏دارند وجهت مخالف هم مى باشند. هر جهتى را امام و پيشوايى است‏وهر امام ويژگيها ونامهاى خاصّى دارد و پيروان آنها نيز از راه و شيوه‏اى‏مخصوص به خود برخوردار هستند!.
ستيز پيوسته‏اى كه در آن هيچ سازش و آشتى وجود ندارد، ستيزهميشگى ميان راه خدا و راههاى شيطان مى‏باشد.
خداوند مى‏فرمايد: )يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراًمِمَّا كُنتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ* يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِبِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى‏ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ(5)).
"اى اهل كتاب! همانا رسول ما آمد تا حقايق بسيارى از آنچه از كتاب‏آسمانى پنهان مى‏داريد براى شما بيان كند و بسيارى از خطاهاى شما را ببخشدهمانا براى هدايت شما از سوى خدا روشنايى و كتابى آشكار آمد. خداوندبدين كتاب هر كس را كه از پى رضا و خشنودى در آيد به راههاى سلامت‏هدايت كند و آنان را از ظلمتها به نور راهبر گردد و به راه راست هدايت كند."
ولايت خدا و هواخواهى و دوستدارى اوليائش و پيروى از پيشواى‏برگزيده او وذوب شدن در حزب صالحان، بى گمان همان ولايت الهى‏است. به همين دليل است كه مكاتب الهى و پيامبران و جانشينان آنها،مردم را به اين ولايت فراخوانده و سفارش كرده‏اند.
ثانياً: فلسفه آفرينش انسان در اين جهان ، براى آزمايش او بوده‏است تا بداند كه آيا راست مى‏گويد يا جزو دروغگويان است؟ آيا يكدل‏است يا اهل‏نفاق و دورويى است؟ بشر در هيچ چيز همانند پيروى ازرهبران الهى ونپذيرفتن رهبرى زراندوزان و زورمداران مورد امتحان‏وابتلا قرار نمى‏گيرد. آيا مى‏دانيد چرا؟
در روح انسان تكبرى است كه بايد حتماً بر آن چيره شود تا بهشتى‏گردد. اگر بشر نتواند با تلاش و كوشش خويش در اين دنيا از چنگ اين‏تكبر رهايى يابد در آخرت همين تكبر، او را به سوى دوزخ سوق خواهدداد. چرا كه هر كس ذره‏اى تكبر در وجودش باشد، نمى‏تواند به بهشت گام‏نهد. كبر، آدمى را به ياوه گوييها و ادعاهاى پوچ، همچون ادعاى خدايى‏مى‏كشاند. اگر تكبرى كه به فرعون دست داده بود به هر انسان ديگرى هم‏دست دهد نمى‏تواند از آنچه فرعون ادعا كرده بود، خوددارى كند،بالاخره او هم خواهد گفت كه )أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‏(.
هنگامى كه انسان مأمور به اطاعت از كسى شود، آن هم نه به خاطرثروت ويا هواخواهى بلكه به خاطر فرمان خدا، آنگاه دلش از غبار تكبرصاف و پاك شود. بدترين كوته انديشى مردم به هنگام بعثت‏پيامبران‏عليهم السلام همين عامل بوده، چون آنان با خود مى‏انديشيدند كه‏چگونه مى‏شود از انسانهايى هماند خود فرمان برند؟! خداوند در قرآن‏كريم از قول آنان چنين نقل مى‏كند:
)فَقَالُوا أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلاَلٍ وَسُعُرٍ(6)).
"آيا ما بشرى از جنس خودمان را پيروى كنيم؟ در اين صورت ما گمراه‏ودر آتشها خواهيم بود."
برخى ساده لوحان مى‏پرسند: چرا خداوند مردم را با فرمانبردارى ازپيامبران و امامان كه از همين مردمان عادى‏اند، امتحان مى‏كند؟ آيا بهترنبود كه خداوند پيامبران را به نيروهايى خارق العاده و ثروتهاى هنگفت‏و فرزندان و ياران بى شمار مجهز مى‏كرد تا مردم در اطاعت از آنان كمترچون و چرا كنند؟!
هرگز... زيرا در اين صورت فلسفه امتحان و ابتلا، از بين مى‏رفت‏واطاعت مردم از آنان براى پاك كردن دلها از تكبر نبود و در نهايت‏فرمانبرداران پاك و منزه نبودند تا شايسته ورود به بهشت باشند، بهشتى‏كه جايگاه بندگان پاكى است كه خود را از هرگونه شائبه شرك و كبر مبراداشته‏اند.
امير مؤمنان امام على‏عليه السلام اين فلسفه را چنين توضيح مى‏دهد:
"خدا اگر مى‏خواست آدم را از نورى كه پرتوش چشمها را مى‏زندوزيبائيش خردها را مبهوت مى‏كند و بوى خوشش دلها را مى‏برد، بيافريندهر آينه مى‏آفريد. اگر او را چنين مى‏آفريد سرها در برابرش فرود مى‏آمدوفرشتگان به آسانى از امتحانى كه خداوند براى آنان قرار داد سربلند بيرون‏مى‏آمدند. ولى خداى سبحان آفريدگانش را به چيزهايى كه ريشه وعلّتش رانمى‏دانند گرفتار مى‏كند و بدين شيوه آنها را مى‏آزمايد تا سركشى و خودپسندى‏و كبر و غرور را از وجودشان دور فرمايد".(7)
آن‏حضرت در همين باره مى‏فرمايد:
"هنگامى كه خداوند سبحان، رسولانش را براى هدايت مردم فرستاد، اگراراده مى كرد، مى توانست گنجهاى طلاى ناب و باغهاى پر از درختان ميوه رادر دسترس آنها بگذارد وآنها را با مرغان آسمان و جانوران زمين دمسازشان‏بدارد. و اگر چنين كرده بود مردم از روى ناچارى سر به فرمان آنها مى‏نهادندوديگر آزمايشى براى تشخيص خوب وبد وجود نداشت، واصل پاداش‏نيكى و درستى، و كيفر كجى و تبهكارى در روز رستاخيز از ميان مى‏رفت‏وهيچ كس اخبار آسمانى و وعده و وعيد را راست نمى‏پنداشت. و آنان را كه‏دعوت پيامبران را پذيرفته و همه گونه رنج وآزارى را تحمّل كرده بودند، مزدى‏در ميان نبود و ايزد متعال مؤمنان را سزاوار و شايسته ثواب نيكو كاران‏نمى‏نمود. امّا او رسولانش را با عزم راسخ وپولادين وظاهرى ضعيف - مانندخود مردم - قرار داد و با قناعت چشم ودلشان را سير كرد و با بى نيازى گوش‏و زبانشان را به راه راستى ودرستى آورد".(8)
سپس آن‏حضرت پس از سخنان مشروحى درباره دور بودن اولياى خدااز زخارف دنيوى مى‏فرمايد :
"ولى خداوند بندگانش را به انواع سختيها مى‏آزمايد و آنها را به عبادتهاومجاهدتها فرمان مى‏دهد و با انواع سختيها گرفتارشان مى‏كند تا تكبروخودپسندى را از دلشان بزدايد و فروتنى را در نهادشان جاى دهد".
"اللَّه.. اللَّه.. در سرنوشت تبهكارى و سرانجام شوم ستمكارى وبد فرجامى‏تكبر.. كه آن از مصيبتهاى بزرگ ابليس است، ودام گسترده او است، كه چون‏زهر كشنده دل‏ها را مى‏ميراند.."(9)
اين چنين وحى مردم را به تسليم در برابر پيامبران و اوصيا آنان فرمان‏مى‏دهد و براى پيروى از آنها پاداشى بزرگ در نظر مى‏گيرد. در حديثى ازپيامبرصلى الله عليه وآله نقل شده است كه فرمود:
"محكم ترين بندهاى ايمان عبارتند از: محبّت و دشمنى در راه خداودوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خدا".(10)
از امام زين العابدين‏عليه السلام نيز روايت شده است كه فرمود:
"هر كه ما را نه از براى دنيا دوست بدارد از ما بهره‏اش را مى‏گيرد و هر كه بادشمن ما دشمنى كند، نه به خاطر عداوت شخصى‏اى كه خود با او دارد، روزرستاخيز با محمّد و ابراهيم و على به پيشگاه خداوند در آيد".(11)
همان گونه كه انسان با ولايت مى‏تواند ريشه‏هاى تكبر و ادعاى‏الوهيّت را در درون خود بخشكاند مى‏تواند با آن به جنگ طمع وشهوتهاى‏دنيوى برود. زيرا كسى كه از اولياى خدا فرمان مى‏برد، زورمداران‏وزراندوزان با وسايل گوناگون، همچون تبليغات منفى، فشار اقتصادى،شكنجه بدنى و حتّى تبعيد و قتل به رويارويى و ستيز با وى بر مى‏خيزند.
از آنجا كه ولايت، آزمونى بزرگ براى انسانهاست، شرط قبولى‏اعمال نيز قرار داده شده است. زيرا هدف طاعتهاى ديگر، رام و خواركردن روح فرعون مآب و ستمگر انسانى است. تا آن را براى اطاعت ازخداآماده كند . اين روح بايد براى اطاعت از پروردگارش رام شود و ازطريق بندگى خدا از آلودگيهاى كبر، شرك و شك ، پاك و پاكيزه گردد.اين هدف با ولايت، كاملاً تحقّق مى‏يابد. زيرا، فروتنى بشر در برابربشرى همانند و همنوع خود كه از سوى خداوند مبعوث شده و هيچ نيروى‏خارق العاده يا ثروت هنگفتى ندارد و تنها وتنها براى اطاعت از فرمان‏خداوند انجام مى‏شود ، مسأله‏اى است كه شديداً از سوى نفس موردمخالفت قرار مى‏گيرد، تا آنجا كه برخى براى فرار از ولايت، خواستارفرود آمدن عذاب خداوند مى‏شوند.
اجازه دهيد، برخى از رواياتى را كه در برترى وفضيلت ولايت نقل‏شده بخوانيم تا از فضيلت بزرگ آنها آگاه شويم و بدانيم كه چگونه درحديث مشروحى از امير مؤمنان‏عليه السلام آمده است كه آن‏حضرت در پاسخ به‏پرسشهاى يكى از كافران فرمود:
"ايمان دو گونه است: ايمان قلبى و ايمان زبانى. ايمان منافقان دوره رسول‏خداصلى الله عليه وآله از نوع دوّم ايمان )زبانى( بود. هنگامى كه شمشير اسلام بر آنان‏چيره گشت و ترس ، آنان را فرا گرفت، به زبان ايمان آوردند ، امّا به دل مؤمن‏نبودند. ايمان قلبى يعنى تسليم بودن در برابر پروردگار. و هر كه كارها را به‏صاحبش تسليم كند از فرمان او سرباز نزند ، چنان كه ابليس از سجده در برابرآدم‏عليه السلام سرباز زد ، بيشتر امّتها از اطاعت پيامبرانشان سر پيچى كردند ويگانه‏پرستى آنان سودى به حالشان نداشت . چنان كه آن سجده‏هاى طولانى ابليس‏براى وى سودمند نيفتاد كه يك سجده ابليس چهار هزار سال به طول‏مى‏انجاميد، امّا ابليس‏از اين سجده‏ها جز زينت وزيور دنيا وقدرت بر وسوسه‏كردن مردم نمى‏خواست.
بنابر اين نماز وصدقه جز با هدايت به راه نجات و طريق حق، سودمندنيستند".(12)
از اين رو خداوند پيروى وبندگى بنده‏اى را كه از پذيرش ولايت سرباززند، قبول نمى‏كند گرچه او در اين راه مشكلات و مشقتهاى بسيارى هم‏متحمّل شود. از امام صادق به نقل از پدرانش‏عليهم السلام روايت شده است.
"موسى بن عمران‏عليه السلام به مردى برخورد كه دستهايش را رو به آسمان‏گرفته بود و دعا مى‏كرد. حضرت موسى پى كار خود رفت و پس از هفت‏روز بازگشت و دو باره همان مرد را ديد كه دستهايش را بالا گرفته و دعاوزارى مى‏كند ونيازش را از خدا مى‏خواهد خداوند عز وجل به حضرت‏موسى وحى كرد كه اى موسى اگر او آنقدر ما را بخواند تا زبانش‏بازايستد، دعايش را اجابت نمى‏كنم، مگر آنكه از درى كه به او دستورداده‏ام، نزد من وارد شود".(13)
در واقع ولايت انسان، محك اعمال اوست. اگر ولايتش صحيح باشد،اعمالش نيز صحيح است و اگر ولايتش باطل باشد اعمالش نيز باطل است.
در حديثى كه ابو سعيد خدرى از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كرده، آمده است:
"اگر بنده‏اى، هزار سال بين ركن و مقام ، خداى را بندگى كند و سپس‏همچون گوسفندى مظلومانه ذبح شود، خداوند وى را با كسانى كه به آنها اقتداكرده و هدايتشان را پذيرا شده و روش آنان را پيموده است محشورش كند. اگربهشتى باشند او هم بهشتى است و اگر دوزخى باشند او نيز دوزخى است".(14)
همچنين ولايت، وجهه جامعه است و بر آن حساب و پاداش مترتب‏مى‏شود. امام على از پيامبر اكرم از جبرئيل از خداوند عز وجل روايت‏كرده است كه فرمود:
"به عزّت وجلالم سوگند كه تحقيقاً هر ملتى را كه در مقابل ولايت پيشواى‏ستمگرى كه از جانب خداوند تعيين نشده است، سر فرود آورند، مورد عذاب‏قرار خواهم داد. اگر چه آن ملت خود در كردارشان پاك وپرهيز كار بوده‏باشند و تحقيقاً از هر ملتى كه در برابر ولايت پيشواى عادل كه از سوى خداوندتعيين شده، سر فرود آورند گذشت مى‏كنم اگر چه در كردارشان اشتباهات‏ولغزشهايى داشته باشند".(15)
اينجا است كه در محدوده چهار چوب ولايت الهى، زندگى و سيماى‏امام سجّادعليه السلام را مورد بحث و بررسى و شناخت قرار مى‏دهيم. هيچ يك‏از پيامبران و امامان و جانشينان پرهيزكار آنان و علماى ربّانى در پى‏حكومت و سلطنت نرفتند و يا رهبرى جنبشهاى سياسى را، به معنايى كه‏ما مى‏فهيم، در دست نداشتند بلكه آنان براى پاك كردن دلهاى مردم‏وجوامعشان از بت‏پرستى وطاغوت تلاش مى‏كردند. با اين وصف،مهم‏ترين فلسفه زندگى آنان تحقّق اين هدف نبوده تا گفته شود آنها درتحقّق هدف با شكست رو به رو شدند، بلكه نخستين و مهم‏ترين هدف،آزمايش مردم بوده و آنان وحى الهى را بر مردم مى‏خواندند، و به تعليم‏وتزكيه ايشان همّت مى‏گماشتند. خداوند متعال در اين باره مى‏فرمايد:
)هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْاُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ‏وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ(16)).
"او كسى است كه براى بى سوادان رسولى از خود ايشان فرستاد كه بر آنان‏آياتش را مى‏خواند و پاك مى‏سازدشان و كتاب و حكمت را بديشان مى‏آموزداگر چه اينان پيش از اين در گمراهى آشكار بودند."
آرى، يكى از اهداف مهم بعثت پيامبران و حركتها و قيامهاى اوصياواولياى آنها، آماده كردن مردم براى قيام به قسط و عدل بوده است، نه‏اينكه پيامبران خود در ميان مردم به اجراى قسط و عدل بپردازند و به‏تعبير ديگر وكيل مردم در اجراى عدالت باشند كه اين تعبير را وحى‏بابيانى رسا مردود شناخته است. به اين آيه از قرآن كريم دقت كنيد:
)لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ‏بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ‏وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ(17)).
"ما پيامبران خود را به دلايل ومعجزات فرستاديم وبا ايشان كتاب و ميزان)عدل( نازل كرديم تا مردم براستى و دادگرى، قيام كنند وآهن را فرودفرستاديم كه در آن قدرتى بسيار و سودهايى براى مردمان است تا خداوند بداندكه چه كس او ورسولانش را با ايمان قلبى ياورى خواهد كرد كه خداوند بس‏نيرومند و عزيز است."