جوان و فرهنگ و زندگى جلد اول

اسماعيل شفيعى سروستانى

- ۷ -


فصل هشتم
از مدتها پيش در پى آن بودم تا محل مناسبى را براى گپ و گفت هفتگى شاگردان كلاس هواى آزاد دست و پا كنم . اگر چه پارك با حال و هواى خاصى كه داشت اجازه نمى داد نشست خشك و بى روح داشته باشيم اما رفت و آمدهاى پى در پى مردم و نداشتن گچ و تخته سياه و از همه مهمتر سر پناهى كه بچه ها را از گرماى تابستان و سرماى زمستان در امان نگه دارد، ذهنم را مشغول كرده بود.
حميد و دوستانش در كنار همه فعاليتهاى روزانه و درس و بحث رسمى از كارهاى پژوهشى ساده اى كه به آنها پيشنهاد كرده بودم دست بر نمى داشتند تا آنجا كه ناخواسته خود را مواجه با پروژه اى ديدم كه مى توانست در پايان به صورت يك كتاب شسته و رفته مورد استفاده بسيارى از دانشجويان قرار بگيرد.
اواسطه هفته يك روز پاييزى مدير فرهنگى فعال از من براى گفتگو و مشاوره دعوت كرد. مى خواست كه براى جمعى از كاركنانش كلاس داشته باشم .
وقتى كه شرط مرا كه چيزى جز اجازه استفاده از يكى از كلاسهاى مركز آنهم براى يكى دو ساعت در هفته نبود پذيرفت دعوت او را براى تدريس قبول كردم و همان روز تلفنى اين خبر را به حميد دادم تا دوستانش را خبر كند تا بجاى پارك در اين مركز بدور هم بيايند.
و بدين ترتيب براى اولين بار زير سقف يك كلاس جمع شديم .
مثل هميشه سلامى و درودى و بعد اولين سوال كه موضوع بحث و گفتگو را معلوم مى ساخت . همه بچه ها به اين روش عادت كرده بودند.
شروع كردن و برداشتن قدم اول در هر كارى سخت ترين مرحله است .
حسن با لبخندى كه تمام چهره او را مى پوشاند بعد از نگاهى به همه دوستانش گفت :
- حالا كه كسى سوال نمى كنه اجازه بدهيد درباره فيلمى كه با هم ديديم صحبت كنيم ، راستش از آن شب ذهنم درگير اين موضوع شده كه چطور سينماى غرب تا اين درجه به خشونت و قهرمان سازى چندش آور نزديك شده ؟
- خودت چى فكر مى كنى ؟
- جلب مشترى و گيشه به چاشنى بازى قهرمانان پوشالى بر پرده سينما.
- اين درست اما شايد بشه از زاويه هاى ديگرى هم به آن نگاه كرد.
- اگر يادت مانده باشه وقتى از انسان جديد و بخصوص از انسان غربى گفتگو مى كرديم اشاره كردم كه انسان عصر حاضر بى تاريخ است . بى گذشته و مانده در زمان حال .
در واقع غرب با ترك گذشته و با نفى همه سنتها به نوعى اسطوره زداى دست زده . قهرمانان و پهلوانان اساطيرى در ميان اقوام بزرگ و با سابقه حامل دريافتهاى كلى ويژه اى درباره عالم و آدمند. اين دريافتها را از زبان و عمل اسطوره هاى ايرانى ، هندى ، چينى و حتى يونانى (كه غرب متعلق به همانهاست ) مى توان شنيد. دريافتهاى كه به صورتهاى مختلف بيان شده اند و پهلوانان و نمونه هاى بزرگ در ميان تاريخ گذشته اقوام حاصل آن دريافتها بودند و مانند يك مربى اقوام را مدد مى داند و از استحاله و نابود شدن آنها در ميان حوادث و هجومها جلوگيرى مى كردند. بخش عمده فرهنگها بوسيله و كمك آنها در سينه ها و يادها مانده و در عرصه خاك توسط نسلهاى پى در پى جارى شده است .
شكى ندارم كه بارها اسم رستم ، سهراب ، سياوش و ديگرانى را كه در شاهنامه از آنها نام برده شده شنيده اى . از هزاران سال قبل نام مردان بزرگ و الگوهاى شجاعت ، سخاوت ، جوانمردى در ميان مردم ما بوده و همه ما قصه هاى آنها را خوانده يا شنيده ايم . مرشدها و پيرمردها و مادربزرگها شبهاى طولانى زمستان را با ذكر داستانهاى اين مردان و زنان نام آور كوتاه كرده اند. بايد بدانيد اينها اگر چه در ظاهر داستانهايى شنيدنى هستند اما تنها داستان نيستند. انعكاس علاقه مردم به يك مرام و اخلاق است كه بروز مى كند و چون مردم به آن پهلوانان و مرام و خلقشان علاقه دارند دوست دارند كه هميشه آنها را زنده نگه دارند و از اين رو اسم آنها را روى بچه هايشان مى گذارند تا اين اسمها بمانند.
اين عمل باعث مى شود كه اسم آن پهلوانان مثل يك درس تكرار شود.
نسلهاى بعدى هم مى شنوند، به آنها عشق مى ورزند و داستانها و قصه هاشان را به خاطر مى سپارند و پس از هر دوره اسمهاى ديگرى نيز در كنار آن اسمها مى آيد. مثل : امام على عليه السلام ، امام حسين عليه السلام يا پورياى ولى ، مطمئن باشيد كه هيچ اسمى بى خود نمى ماند و هيچ قومى بى خود اسمى را و داستانى را تكرار نمى كند و بخاطر نمى سپارد.
اين شهسواران نامى يادآور همه فرهنگى و اخلاقى هستند كه مردمى به آنها عشق مى ورزند و دوست دارند كه آنها را حفظ كنند يا بچه هاشان صاحب آن اخلاق شوند. مراسم و آداب سنتى هم همين كار را مى كند.
وقتى همه ساله در عزاى مردى بزرگ سياه مى پوشند و يا در سالروز تولدش ‍ جشن مى گيرند، به حال آن مردان نام آور هيچ فرقى نمى كند. آنها نيازى به اين مراسم ندارند در حقيقت اين ما هستيم كه نيازمند آنانيم چون مردم از آن مردان نيرو مى گيرند، به خود مى بالند، افتخار مى كنند. نشان مى دهند كه يك شبه بوجود نيامده اند بلكه تاريخ دارند. ريشه در گذشته دارند و نشان مى دهند كه آداب خاصى دارند كه آن را پاس مى دارند.
اين مراسم و آداب امكان تكرار و ادامه حيات نام آن بزرگان و اخلاق و فرهنگشان را فراهم مى سازد تا از نسلى به نسل ديگر منتقل شود، تا جوانان همنام سيرت آنها را داشته باشند، تا آن اخلاق ادامه پيدا كنند و مانع حل شدن و نابود شدن يك ملت ، يك قوم و يك كشور در فرهنگ و اخلاق بيگانه شود. بهمين خاطر است كه ايرانى از مغول جدا مى شود. ايرانى مسلمان از انگليس و آلمانى جدا مى شود. نشانه اين جدائى هم خاك نيست . پهلوانان ، قهرمانان ، اسطوره ها و الگوها و اخلاق و مرامشان است .
اما، بايد بدانى كه تا اين الگوها و اخلاق و فرهنگشان زنده باشند آن قوم زنده است و بلعكس ...
وقتى پاى آن اسطوره ها و نمادها و فرهنگ يك قوم از ميان شهر و ديارشان دفت ، آن قوم و ملت بى الگو مى شود، بدون تكيه گاه و تاريخ و مستعد حال فكر كن چرا همه تلاش غرب صرف آن مى شود كه قهرمانان غربى در ميان ملتها جارى شوند؟
اين عمل يك جنگ پنهان فرهنگى است . جنگ حذف اسطوره ها و پهلوانها. وقتى پورياى ولى از ميان مردم رفت ، وقتى نام حسين (ع ) و زينب (ع ) و حمزه (ع ) رفت ، مرام و اخلاق آنها رو به ضعف مى رود چون الگوى جديد فرهنگ جديد مى آورد. در حالى كه بى شناسنامه ، بى هويت ، بى الگو هستند، معلق ميان زمين و آسمان ، يا قهرمانى پوشالى در ميدان فوتبال ، سينما و... و قصه بى هويت شدن اقوام از همين جا شروع مى شود.
آنوقت است كه جوانى دل و حوصله آداب و مراسم سنتى و ملى خودش را ندارد و گاه حتى آن را مسخره مى كند بى آنكه بداند به ساز چه كسانى مى رقصد. آن وقت است كه حفاظت از ميراث فرهنگى و جنگيدن براى آن بى معنى مى شود چون جوانان چيزى از ميراث فرهنگى نمى دانند كه بخواهند حفظش كنند. اسطوره ها و الگوها لابه لاى موزه ها و كتابها اسير و زندانى مى شوند. نامشان گم مى شود. در واقع يك فرهنگ و يك ملت نامش ‍ گم مى شود. چون چيزى متفاوت و فرهنگى مستقل ندارد كه بخواهد بدان بيالد و يا برايش مبارزه كند. و جالب اينجاست كه نسل بى ريشه و تاريخ و هويت ، اروپايى و آمريكايى هم نمى شود. چون در آن سرزمين هم ريشه ندارد.
مردم سرزمينهاى ديگر هم او را پذيرا نمى شوند چون به چشم بيگانه بدو مى نگرند. اين نسل مى شود طفيلى ، با زندگى عاريتى و قرضى ، نه اينجايى و نه آنجايى . نه ايرانى ، نه مسلمان ، نه انگليسى و نه مسيحى و بودايى . نامى گم در ميان عالم . وقتى مى فهمد بازى خورده كه همه چيز را از كف داده . فرهنگ را داده ، سرمايه هايى انسانى را داده ، سرمايه هاى زير زمينى را داده ، و خود موجودى معطل ، مقلد و معلق ساخته كه براى كسب اعتبار ناگزير است به تعداد سفرهاى فرنگش افتخار كند، به مبل و صندلى و ماشينش ، به همه چيزهاى كه او را تا پايين ترين درجه فرو مى اندازد. نگهبان اشياء، خدمتگزار بيگانه ، روزى خور اجنبى ، نگهبان فرهنگ غير خودى و ديگر هيچ .
با توجه به آنچه گفتم غرب جديد با اسطوره زدايى ابتدا تيشه به ريشه خود زد اما، براى ادامه حيات ناچار شد نقش اسطوره ها را به قهرمانان خود ساخته و جديد بدهد.
حميد كه با دقت گوش مى داد پرسيد:
- پس فرق اين دو در چيست ؟
- قهرمانان جديد دلقكهايى هستند كه تمنيات نفسانى انسان امروز غربى را در هياءت جديد به نمايش بگذارند. اينان انعكاس همه تمناهاى عنان گسيخته اند اين قهرمانان پوشالى ، طلايه داران لشكر فرهنگى غربند. در هر جا كه وارد شوند به صورت لطيف اسطوره زدايى مى كنند. برجاى پهلوانان ، شهسواران ، الگوها و اسطوره هاى همه اقوام تكيه مى زنند و رابطه آنان را با گذشته پيشينه شان قطع مى كنند تا از آنها جماعتى منفعل و تاثيرپذير به وجود آيد.
وقتى ملتى بى تاريخ شد و همه اعتنا و توجه را از پيشينه خودش برگرداند منفعل و معلق مى شود تا قهرمانان ساختگى و جعلى غربى كه از طريق سينما، تئاتر، ورزش و امثال آنها آمده اند عهده دار نقش اسطوره ها، پهلوانان دينى و... شوند.
در واقع اين قهرمانان پى در پى ساخته مى شوند تا فرهنگ و تمدن غربى بر پا بماند و فرو نريزد. آن شب كه از سينما خارج شديم متوجه شدم كه چطور آنهم هيجان و خشونت در فيلم شما را كلافه كرده بود. اگر به فيلمهاى سى تا چهل سال امريكايى ، انگليسى يا فرانسوى نگاه كنى متوجه مى شوى كه به هيچ وجه تا به اين حد خشونت و هيجان حاكم بر موضوع و بازى هنر پيشه هاى اين فيلمها نيست . حتى گاه بيننده از آنهمه لطافت و زيبايى به عجب مى آيد.
حميد گفت : پس چطور به اينجا رسيد؟
گفتم : پاسخگويى به آنچه نفس مى طلبد به خوردن آب شور مى ماند، خوردن آب شور نه تنها تشنگى را كم نمى كند بلكه بر ميزان آن مى افزايد.
نفس وقتى كه تربيت نشده باشد بنا بر امر و نهى رها و عنان گسيخته مى گذرد و هر چه پاسخ مثبت دريافت كند بيشتر و بيشتر مى طلبد، هيچ به آنهايى كه به استعمال مواد مخدر عادت كرده اند توجه كرده ايد؟ مصرف مواد از كمترين مقدار شروع مى شود اما به تدريج كار به جايى مى رسد كه معتاد به تزريق مستقيم مواد در رگ هم ساكت و راحت نمى شود.
وقتى بنا را بر ارضاء كاذب نفس گذاشته شد؛ هر لحظه بر طلب او براى هيجان افزوده مى شود تا آنجا كه طالب ديدار بالاترين درجه از هيجان و خشونت بر پرده سينما مى شود در زندگى واقعى هم براى ارضاء هيجان طلبى ، خود را از بلندى پلى به پايين پرتاب مى كند و ميان زمين و آسمان به حال تعليق مى ماند.
و اين رويه ديگر ماجرا بود. خلف هيجانى بالاتر از همه هيجانهاى تجربه شده پيشين .
حال اگر اشتياق سياستمداران غربى را براى تبليغ مسايل سياسى و اجتماعى مورد نظر خودشان در ميان مردم از طريق فيلم ها و سريال ها و عطش تهيه كنندگان را براى پر كردن حساب بانكى خود از طريق فروش ‍ بليط بر اين مجموعه اضافه كنى مى توانى دريابى كه چرا تا اين حد سينما روى به خشونت و قهرمان پرورى افراطى آورده است .
سينماها، تلويزيونها و ساير رسانه هاى جمعى از همه كودكان و نوجوانان و جوانان ، موجوداتى تاثيرپذير مى سازند. يكرنگ و يك شكل كه همه آرمانها و ايده هايشان را در لباس قهرمانان جستجو مى كنند. و به وقت سكون و سكوت در ميان اين همه ابزار رنگارنگ خود را از ياد مى برند و حقيقت خويش را به دست فراموشى مى سپارند. از اين پس ، ديگر اين قهرمان فيلمها هستند كه بجاى او اراده و اعتمادش مى نشينند.
موجوداتى خيالى كه بيننده را به دنياى خيال و اوهام رهنمون مى شوند.
وضع مردم مشرق زمين بدتر است چون اين قهرمانان هيچ نسبتى در صورت و سيرت با آنها و آرمانهايشان ندارند. و به همين خاطر است كه جوان همه علاقه هايش را به خود و گذشته از دست مى دهد. از همه ميراث فرهنگى اش غافل مى شود و همه فرصتهايى را كه مى توانست صرف آشنايى با هويت فرهنگى اش كند از دست مى دهد. و تنها از وراى شيشه اى بى روح تصويرهاى زشت و زيبا مى بيند. ولى هيچگاه چنان كه شايسته است زيبايى را تجربه نمى كند. بوى گلها را استشمام نمى كند و صد حيف كه توان ايجاد رابطه با اطرافيانش را از دست مى دهد.
سرعت حركت ماشين ها، شيشه هاى بخار گرفته ، طبيعت بى جان ، بوى گلهاى كاغذى ، زندگى تجربه نشده ، دوستى شكل نگرفته و ابزارى بى روح در فضاى بسته از كودكان و جوانان ما چه مى سازد؟ قهرمانى متكى به خود؟ مبارزى كه از همه مرزهاى جغرافيايى و فرهنگى قوم خود حراست مى كند!؟ عاشقان بندگى خدا؟ ورزشكارانى با اخلاق ؟ و يا موجوداتى رنجور و رنگ پريده ؟ شايد تنها برخى از نيازهاى جسمانى آنها همچون : خوردن ، آشاميدن ، خوشى و... مورد توجه او واقع شده باشد اما اينهمه در خدمت چه موضوعى است ؟
اينها همه حكايت از آن مى كند كه غرب همه را نشسته مى طلبد.
- مطلب كه به اينجا رسيد حسن گفت :
- مگر غير از اين است كه غرب انسان مطلوب خودش را به همين طريق تربيت مى كند؟
گفتم : غير از اين نيست ، غرب همه را هضم در نظام خود مى خواهد.
گفت : با اين حساب موضوع پر سر و صداى آزادى ، دموكراسى و امثال اينها به يك شوخى شبيه است . آدمها بى آنكه بدانند، بى اراده تبديل به آلت دست مى شوند. در حالى كه گمان مى كنند اختيار عمل دارند.
گفتم : اگر ياد مى گرفتيم با شكافتن الفاظ مفاهيم اصل آنها را دريابيم دچار اشتباه در درك معانى آنها نمى شديم . اصطلاحاتى مثل ليبراليسم و دموكراسى و امثال اينها را به زبان فارسى ترجمه كرده ايم اما از مفاهيم اصلى آنها غافليم و گاه درك و دريافت شرقى خودمان را از كلمات و اصطلاحات براى اصطلاحات وارداتى تعميم مى دهيم . براى مثال همين اصطلاح دموكراسى .
دموس به معناى جمعيت است و كراسى به معنى حاكميت و سلطه . دموكراسى عبارت از حاكميت انسان بر خودش و يا سلطه گروههاى انسانى بر خودشان . اگر به خاطر داشته باشى در اوايل انقلاب ، بسيارى در پى آن بودند كه لفظ دمكراتيك به جمهورى اضافه شود. امام خمينى ، رحمه الله عليه ، اعلام كرد جمهورى اسلامى نه يك كلمه كمتر و نه يك كلمه بيشتر. برخى كه مفهوم دموكراسى و حكومت دمكراتيك را نمى دانستند به اشتباه تصور مى كردند كه اسلام با آزادى مخالف است .
چون در معنا و مفهوم آزادى هم در اشتباه بودند، در واقع ، اگر با توجه به كه گفتم نگاه كنى در مى يابى كه اساسا، دموكراسى با ديندارى جمع نمى شود. چون اساس نظرى و فكرى دموكراسى را انسان مدارى و اصالت فرد تشكيل مى دهد و انسان محور هستى است و ملاك تشخيص ‍ حق و باطل و همانطور كه گفتم اين موضوع با ديندارى كه حق را مركز هستى و ملاك تشخيص خير و شر براى انسان و محل صدور احكام مورد نياز انسان مى داند در تعارض است . مثل اين است كه كسى بگويد: من به دنبال آتش سرد هستم گرمى و سردى ضدهم اند و جمع نمى شوند. به همان سان انسان مدارى خلاف ديندارى است . شايد بتوان با كمى مسامحه گفت : دموكراسى مقابل تئوكراسى است . تئوس به معنى خداست و حكومت تئوكراسى حاكميت خدا(تئوس ) بر انسان است ، بر خلاف دموكراسى كه حاكميت جمعيت انسانى بر انسان است .
حميد گفت : من تا كنون نمى دانستم كه اين نظريه ها چه ارتباطى با سياست و زندگى انسان پيدا مى كند، اما، با توضيحات شما كم كم دارم متوجه نكات جالب و جديدى مى شوم . لطفا از ارتباط اين افكار با زندگى مردم و تاثيرى كه در سرنوشت ملتها دارند، بيشتر صحبت كنيد.
گفتم : بسيار خوب اما، مثل اينكه بحث ما از ميدان سينما و رسانه ها خارج شد تا كجا پيش برود خدا عالم است . چاره اى هم نيست . همه مباحث به هم مربوط اند.
وقتى اين تفكر انسان محور وارد حوزه عمل سياسى مى شود، دو جريان مى سازد:
1 - دموكراسى اصالت فردى .
2 - دموكراسى اصالت جمعى .
تا زمانى كه اروپاى شرقى و نظام سوسياليستى در روسيه از هم پاشيده نشده بود، برخى گمان مى كردند كه دو نظام سرمايه دارى غربى يعنى كاپيتاليسم و سوسياليسم شرقى با هم در تضادند، يا در بنياد فكرى متناقض ‍ يكديگرند.
كمونيسم و كاپيتاليسم فرزندان دوقلو تفكر اما نيستى بودند كه در يكى راءى فرد انسانى حاكم بود و در ديگرى راءى جمع انسانى . اين جمع انسانى خود را در هياءت جزئى واحد نشان مى داد كه با عنوان حزب كمونيسم نظام سياسى و اجتماعى كشورهاى شرقى را در دست داشت . اما در نظامهاى سرمايه دارى اين عمل صورت حاكميت آحاد يك ملت را به خود گرفت .
شايد جمله معرف شهيد مطهرى را شنيده باشى كه مى گويد: كمونيسم و سرمايه دارى دو تيغه و يك قيچى اند تعبير بسيار زيبايى است در واقع اين قيچى همان تفكر انحرافى است كه در ميان اقوام مختلف مردم افتاد و ارتباط آنها را با تفكر دينى و فرهنگى سنتى و مذهبى شان قطع كرد و رشته اتصال مخلوق را با خالق گسست و تفكر انسان مدارى (اما نيسم ) را جايگزين كرد.
... بگذريم ، سخن اين بود كه در نظام سرمايه دارى كه راى فرد انسانى حاكم است ، تك تك افراد به ظاهر آزادند تا با شركت در يك انتخابات عمومى راى خود را درباره يك امر اعلام كنند و چنانچه اكثريت شركت كنندگان به موضوعى راى دادند آن تصميم پذيرفته مى شود و به اجرا در مى آيد. اما در نظام كمونيستى كه راى جمع انسانى حاكم است ، حزب حاكم خود را نماينده تام الاختيار مردم مى داند و جميع امور را در دست مى گيرد و دستورات لازم را صادر مى كند.
در نظر داشته باش وقتى كه تمامى دريافتها و ادراكات يك قوم در اثر آموزش ، تبليغات و نشر فرهنگ انسان مدارى متوجه امور مادى و نفسانى شد و دين و آرمانهاى حقيقى از زندگيشان رخت بر بست ، انتخاب شدن در هر صورت محدود مى شود به امور جزئى و پست زندگى و اگر هم جمعيتى طالب دين و حقيقت باشند به دليل آنكه در اقليت مى مانند خواستشان به ثمر نمى رسد.
حسن گفت : دموكراسى در اذهان مردم مترادف با مفهوم آزادى است و آزادى مطلوب همه است . آيا مفاهيمى پنهان در اين لفظ وجود دارد كه با آزادى مطرح در دستگاه فكرى دينى در تضاد است ؟
- دموكراسى لفظ فريبنده اى است كه بايد درون و باطن آن شناخته شود. آزادى و بى قيدى از همه تعهدات چنانكه برايت قبلا گفتم غير ممكن و بعيد است . چون كسى كه گمان مى كند تعهدى را به گردن نگرفته ، در واقع با نيرويى درون خودش يعنى نفسش پيمان بسته است .
همان نيرويى كه از آن به نفس ياد مى كنيم . نفس هم با تواناييها و قواى ويژه اش ، علاوه بر اينكه در پى مقصد و هدفى است سير ناپذير هم است .
اين آن قواى درونى يا همان نفس طالب نوعى قدرت ، الوهيت و يكه تازى است . چون اگر دنبال بندگى خدا بود، بر آن نمى شد كه تعهد آسمانى و دستورات مكتب آسمانى را رها كند، در عصر جديد كه عصر گسترش تفكر انسانمدارى است ، چون انسان به جاى خدا نشسته لذا تنها چيزى كه دنبال مى كند و آن را هدف نهايى خود مى داند، گسترش قدرت خدايى خودش ‍ است و تمنايى كه از آن به عنوان اراده الوهيت ياد كردم .
فرانسيس بيكن يكى از انديشمندان غربى درباره هدف و غايت علم مى گويد: علم براى رسيدن به حقيقت نيست ، بلكه بايد به اين منجر شود كه به ما قدرت بدهد.
امروزه قدرت هدف انسان ، هدف علم و بالاخره هدف نهايى و پنهان در ميان همه مناسبات انسان غربى است . جمله اى را از دوران نوجوانى به ياد دارم كه قابل تامل است اما نمى دانم كه گوينده اش كيست دربى خدايى ، همه چيز رسميت پيدا مى كند. بله ، وقتى انسان خودش خداى خود باشد و قوه و نيروى بالا دست را به رسميت نشناسد، خودش رسما حاكم مى شود، حاكمى كه خواهان بسط قدرت و اراده خود در همه زمينه هاست و خواهان كنار زدن همه موانعى كه قدرتش را محدود كند و همه عواملى كه سر راهش قرار گيرد. فرض كن در خانواده پنج نفره ، همه تابع نفس و ميل خودشان باشند. چه اتفاقى مى افتد؟ شايد بتوانى دعواى جويندگان برترى و قدرت را تصور كنى ؟
اينكه اين دعوا حاصل چيست ؟ پاسخ روشن است : برخورد دو نيروى مخالف هم كه هر كدام برترى خود را مى خواهد. طوفان هم محصول دو نيروى مخالف است . همه بحرانها هم محصول اين امر است . از همين جاست كه مى گويم آزادى بى قيد و اصالت قدرت و اراده انسان در خودش طوفان ، بحران ، تعارض و كشمكش را به دنبال دارد.
حال سوال اين است اگر چنين است پس در چنين جامعه اى چه وقت سكون و آرامش به وجود مى آيد؟ وقتى كه قدرتى برتر بتواند بر قواى زير دست و كوچك تسلط پيدا كند و اجازه ظهور و بروز به آنها را ندهد. جالب است ؟ نه ؟ خوب فكر كن ! آدمى آمده بود كه خود را زير فرمان و اوامر خداوند خارج كند، زير بار قدرت انسانى چون خودش رفت . از اينجاست كه آنكه با قدرت حاكم شد، حكم مى راند و همه را تابع خود مى خواهد و آزادى را محدود مى كند. اين به معنى ظهور نوعى استبداد زير نام آزادى است و بشر سالهاى سال است كه تاوان حاكمان ناروا مى دهد و سلطه جويى صاحبان قدرتهاى شيطانى را تاب مى آورد. فكر مى كنى اينهمه بحران اقتصادى ، بحران زيست محيطى ، بحران سياسى و بالاخره بحران اخلاقى كه جهان را در بر گرفته از كجاست ؟
از بين رفتن انسانها در جنگها، آلودگى آبها، گرسنگى انسانها، زورگويى حاكمان ، جنگ ملتها، آلودگى شهرها، تباهى اخلاقى منتشر در ميان مردمان و... براى چيست ؟
اينها همه نشانه هاى بحراند، بحرانى كه تقابل نيروها را نشان مى دهد و برترى يافتن قدرتهاى كه صلاحيت ندارند، اما، بر ملتها حكم مى رانند.
حسن پرسيد:
ارتباط ميان قدرت را با بحران اقتصادى ، سياسى و اخلاقى كم و بيش ‍ مى فهمم اما چه رابطه اى بين قدرت و بحران زيست محيطى وجود دارد؟
- قدرت هميشه و همه جا رقيب پيدا مى كند از اين رو صاحبان قدرت براى حفظ صندلى حاكميت خود در صدد بر مى آيند تا قدرت خود را به كمك اسباب و وسايلى حفظ كنند.
امروزه ادوات نظامى ، ماهواره هاى جاسوسى ، سلاخهاى اتمى و هزاران وسيله ديگر جزء وسايلى هستند كه صاحبان قدرت آنها را به كار مى گيرند.
آزمايشهاى هسته اى چيزى از طبيعت باقى نمى گذارد به همان سان كه آزمايشهاى شيميايى ، ميكرو بيولوژى و امثال اينها انسان و طبيعت را نابود مى سازند.
هيچ به حرص و ولع شركتهاى چند مليتى براى فروش داروهاى مورد نياز انسان ، حيوان و حتى كودهاى كشاورزى فكر كرده اى !؟
آنان همه چيز را نابود مى كنند تا بر سرمايه ها بيفزايند. شركتهاى بزرگ كاغذ سازى ، اتومبيل سازى ، اتومبيل سازى ، اكتشاف و استخراج معادن ، درياها را آلوده مى كنند، جنگلها را نابود مى سازند و با تمام توان به تخريب طبيعت مى پردازند....
حميد حرفم را قطع كرد و پرسيد: آيا اينگونه اعمال و درگيريها و جنگها در همه دوره هاى زندگى بشر وجود نداشته ؟
- چرا وجود داشته ، در همه زمانها هم بوده و تا هر زمان ديگرى هم كه انسانى بخواهد اراده خود را بر ديگران تحميل كند، همين ماجرا تكرار مى شود. مگر آنكه ...
- مگر آنكه چى ؟
- مگر آنكه اراده اى واحد و وابسته به منشا خيرو حقيقت حاكم شود.
ساده تر بگويم كه هر گاه انسان از خودش خلاص شود و اراده خود را منطبق بر اراده حق و از او تبعيت كند. حتما اين آيه را شنيده اى : و اعتصمو بحبل الله جميعا و لا تفرقوا... به ريسمان خداوند چنگ بزنيد و متفرق نشويد.
ما جملگى خودمان را از ريسمان خداوند جدا كرده ايم و به گله اى بى چوپان و رها شده مى مانيم كه دير يا زود، گرگ تفرقه همه ما را خواهد بلعيد.
- اما اگر ما دموكراسى را مورد نقد قرار بدهيم و يا نفعى كنيم اين به معنى قبول نوعى استبداد و ديكتاتورى در نظام اجتماعى نيست ؟
- به نكته خوب اشاره كردى ، چرا تصور مى كنى كه در مناسبات سياسى و اجتماعى تنها دو شيوه دموكراسى و استبداد وجود دارد؟ در چند دهه گذشته از طرق مختلف اين ذهنيت را براى مردم جهان به وجود آورده اند كه تنها راه نجات و خوشبختى ، دستيابى به دموكراسى است و روى آوردن به اين شيوه به منزله رها شدن از استبداد است . توجه به اين نكته لازم است كه آنچه ما بعنوان دموكراسى يا نظام دمكراتيك مى شناسم امروزه در ميان انديشمندان غربى نيز مورد انتقاد واقع شده است و نقد و حتى نفى دموكراسى به معنى قبول و تاييد استبداد نيست . برخى از صاحبنظران غربى با دلايل مختلف بر اين روش خرده مى گيرند.
تجربه نشان داده كه عواملى چون قدرت پول و احزاب قاتل دموكراسى هستند. اين عوامل به سرعت ميدان تصميم گيرى مردم را به سمت و سويى خاص مى كشند. وقتى پول وارد ميدان مى شود آراء را مى خرد. حتما در كشور خودمان شاهد بوده اى كه بسيارى از ثروتمندان با دادن پول و راه انداختن مجلسهاى پر خرج ، آراء مردم را به سود خود جمع مى كنند.
قدرت پول موجب ظهور، قدرت تبليغ هم مى شود. هر چه پول بيشتر باشد تبليغ هم بيشتر مى شود و هر كس بيشتر تبليغ كند از رقباى خود جلوتر مى افتد. قدرت پول و تبليغ جلو ارز اندام مردان صاحب صلا حيث را و توان علمى ، اخلاقى و امثال اينها را مى گيرد و بلعكس مردان ضعيف و ناتوان را بزرگ و عزيز و توانا جلوه مى دهد. معروف است كه در آمريكا هيچ ماركسيستى قادر به حضور در كنگره آمريكا نشده ، هيچ گاه در باره اصطلاح كانديدا مستقل انديشيده اى ؟ كانديداى مستقل كسى است كه خارج از فهرست احزاب وارد انتخابات شود. اينها افرادى هستند كه عموما ناكام مى مانند، چون بدون حمايت مالى و تبليغاتى احزاب وارد ميدان مى شوند و حتى نمى توانند خود را به مردم معرفى كنند.
احزاب با استفاده از قدرت مالى ، تبليغاتى و نفوذ سياسى از يك نامزد ضعيف و متوسط چهره نماينده اى قابل اعتماد، پر قدرت و دانا مى سازند و پس از آنكه انتخاب شدند در خدمت حزب ، اغراض گردانندگان احزاب را جامه عمل مى پوشانند. چيزى كه در خود استبداد پنهان دارد.
حسن گفت : آيا به جز اين دو مورد كه از بيرون دموكراسى را به خطر مى اندازد انتقاد ديگرى به اين نظام وارد است ؟
برخى انديشمندان سياسى جهان معتقدند كه دموكراسى برآيند تصميم گيرى درباره يك موضوع يا مشكل اجتماعى ، اقتصادى و... را طولانى مى سازد. چون در اين روش اخذ تصميم نيازمند طى مراحل مختلفى است كه همين امر باعث از بين رفتن وقت مى شود. ضمن آنكه امكان داشتن يك برنامه ريزى با ثبات و در از مدت را از ملتها اخذ مى كند.
- حسن گفت : چرا؟
- گفتم : در كشورى كه بدون داشتن برنامه ريزى دراز مدت و تنها به تبع تاثيرپذيرى از غرب دموكراسى را به عنوان نظام سياسى و اجتماعى مطلوب فرض مى كنند، وقتى براى يك دوره معين مثلا چهار ساله فرد يا افرادى در راس هر قدرتى قرار مى گيرند ناگزير براى همان مدت برنامه ريزى مى كنند. ضمن آنكه مدتى را صرف دستيابى به تجربه ، حذف عوامل مزاحم و زمينه سازى براى انتخاب و عزل و نصبهاى پى در پى در سطوح مختلف مى كنند، اين نيز باعث مى شود ثبات لازم در اركان تصميم گيرى و قدرت به وجود نيايد. به جابجا شدن صدها فراماندار، صدها بخشدار، هزاران دهدار و مدى كل بعد از هر دوره انتخابات توجه كن ! اين روند گاهى حتى به تغيير آبدار چى هاى ادارات نيز مى انجامد.
حميد گفت : ظاهرا برخى از كشورهاى غربى مثل امريكا برنامه هاى ثابت و كلانشان دست نمى خورد؟
درست است . علت اين است كه پشت ظاهر دموكراسى امريكايى برنامه هاى و پر قدرتى وجود دارد كه همواره ثابت است و حسب برنامه ريزى مشخص عمل مى كند. در آينده از نقش شوراى روابط خارجى امريكا كه نقش هدايت كلان سياست امريكا را عهده دار است و كمسيون سه جانبه كه بوسيله جمعى از نخبگان و سرمايه داران يهودى اداره همه تصميمهاى كلان و جهانى را عهده داراست برايتان گفتگو خواهم كرد.
در عصر حاضر جاى سيطره بر جسمها را سيطره فكرى گرفته است . در گذشته اگر جسم مردم زير شلاق و يوغ كشيده مى شد افكار آزاد مى بودند و در امان ؛اما امروزه ظاهرا جسمها آزاد و مرفه اند و افكار در اسارت . ادوات پيشرفته ارتباطى و اطاع رسانى با قدرت تمام بر افكار مسلط مى شوند و نوعى سيطره فكرى را ايجاد مى كنند. اين سيطره بسيار خشن و بى رحم است .
دستگاههاى تبليغاتى بر عموم مردم تاثير مى گذارند و اجازه تاثير پذيرى مردم از عمال دانشمندان را نمى دهند. و همين عوامل در نظام دموكراتيك بر همه انديشه و دانايى و خرد عالمان مسلط مى شوند و جريانى را ايجاد مى كنند كه ممكن است به هيچ روى به صلاح آنها نباشد.
- حسن گفت : اين سخن بدين معنى است كه دموكراسى كارى به خير و صلاح ندارد؟
- بهتر است بگويى خير و صلاح را به گونه اى ديگر تعريف مى كند، آنچه عالمان خير و صلاح مى دانند، با آنچه عوام مى پسندند و در پى آنند تفاوت جدى و اساسى دارد. همانگونه كه آنچه انبياء خدا و كتاب آسمانى بعنوان خير و شر معرفى مى كنند؛ زمين تا آسمان با تمايلات عوام مردم كه درگير با خوردن و خفتن اند تفاوت دارد. بى شك شنيده اى آيه اى را كه مى فرمايد:
چه بسا چيزهايى كه شما از آنها كراهت داريد اما خير شما در آنست و يا چه بسا چيزهايى كه از آنها خوشتان مى آيد اما براى شما شر در پى دارد. در طرح اين مسائل تنها سعى من اين است كه شما را متوجه همين موضوع كنم نه چيز ديگر.
بحث ميان ما بيش از يك ساعت و نيم ادامه داشت . حميد با گپ و گفتهاى طولانى سعى داشت خود را از دست ذهنيتى كه او را ميان دو راهه استبداد و دموكراسى قرار داده بود و در عين حال ترديدهايى كه او را درگير مى ساخت خلاص كند.
حكومت استبدادى و يا روش دمكراتيك هر كدام نمايانگر يك شيوه حكومتى هستند كه با خود بار فرهنگى و خاستگاه نظرى ويژه اى را دارند. بهمان ترتيب كه هر كدام نيازمند تربيت و اخلاق مخصوص عمومى نيز هستند. بجز اينها بر و بچه هايى مثل حميد و حسن بايد آگاه شوند كه بسط و توسعه تفكر دينى و فرهنگ مذهبى نيز بطور مستقل نيازمند شيوه حكومتى مخصوص است كه غفلت از آن مى تواند نتايج دهشتناكى را به دنبال داشته باشد. با اينهمه گمان مى كردم طرح اين موضوع نيازمند فرا رسيدن وقتى خاص بود. كه تا رسيدن بچه ها به مقدمات و آماده شدنشان براى فهم درست آن مى بايست صبر مى كردم .
حميد دست بردار نبود از همين رو بود كه در ادامه صحبتهاى من پرسيد:
- چه رابطى بين اصول انديشه جديد غربى و سلطه جويى قدرتهاى بزرگ وجود دارد؟
- خب امپرياليسم محصول تفكر غربى در هيات يك دولت سلطه جوست . همه افراد و همه دولتها چه بخواهند و چه نخواهند، وقتى كه فرهنگ و تفكر غربى را اساس شناخت و عمل خود قرار دهند پا در مسيرى مى نهند كه به امپرياليسم ختم مى شود.
- امپرياليسم دقيقا به چه معنى است ؟
كلمه امپريال impeial در لغت از ريشه Imperium به معناى امپراتورى ، اختيار مطلق و حق حاكميت مطلق است ، اما در اصطلاح ، امپرياليسم به اعمال سياستهاى توسعه طلبانه اقتصادى و برترى طلبى سياسى دولتهاى نيرومند بر ملل ديگر گفته مى شود.
بايد توجه داشته باشى كه گروههاى مختلف با توجه به نوع نگاه سياسى و اجتماعى شان معانى مختلفى از اين كلمه فهميده اند. مردم كشورها ضعيف و زير سلطه ، امپرياليسم را مترادف با استعمار نوع دانسته و كليه سياستهاى اقتصادى و سياسى و نظامى كشورهاى صنعتى را اعم از روسى و آمريكايى و يا اروپايى سياستهاى امپرياليستى مى نامند. ماركسيستها ظهور امپرياليسم را نتيجه طبيعى رشد نظام سرمايه دارى غربى مى دانستند و در شعارها و نوشته ها عليه آن داد سخن مى دادند.
برخى از پژوهشگران نوشته اند كه واژه امپرياليست براى اولين بار در سالهاى 1830 در مورد يكى از طرفداران ناپلئون بنا پارت به كار شده .
ايجاد مستعمرات متعدد در قاره آسيا و آفريقا، كم كم براى انگليسيها اين فكر را به وجود آورد كه مى توانند بر مردم دنيا حكومت كنند، آنها براى جا انداختن سلطه خود بر مردم آسيا و آفريقا ادعا كردند كه دو وظيفه بر عهده آنان است : اول اينكه تمدن را به سرزمينهاى عقب افتاده بياورند، دوم آنكه سرزمينهاى عقب افتاده را آماده استفاده از مواهب جهان نمايند. بنابراين كلمه امپرياليسم به مرور با استعمار انگلستان مترادف شد. در حال حاضر در دنيا كلمه امپرياليسم را به سياستهاى جهانى آمريكا و انگليس ‍ اطلاق مى كنند.
آيا منظور شما از بيان اين مطلب كه امپرياليسم به نوعى صورتى از استكبار و كبر ورزيدن است ، اين است كه استكبار هميشه بر روى زمين بوده ؟
درست فهميدى ! بگذار بقيه مطلب را از همين كلمه استكبار پى بگيريم .
اگر ريشه استكبار را از كبر به معناى برترى طلبيدن فرض كنيم ، تاريخى پيدا مى كند به درازاى حيات و حضور انسان در عالم .
مگر انسان مستكبر آفريده شده ؟
خير او مستكبر آفريده نشد پس از خلق آدم ، شيطان دستور خداوند را كه امر به سجده در برابر آدم كرده بود؛نپذيرفت . چنانكه در سوره بقره آيه 33 آمده : چون فرشتگان را فرمان داديم كه بر آدم سجده كنيد همه سجده كردند مگر شيطان كه تكبر ورزيد و از كافران شد جالب اينجاست كه وقتى از شيطان سوال مى شود كه چه چيز مانع سجده تو بر آدم شد؟
پاسخ مى دهد كه من برتر از او هستم و دليل برتريش را چنين عنوان مى كند كه او از گل آفريده شده و من از آتش .
خداوند در قرآن مجيد، شيطان عصيانگر و نافرمان را موجودى مستكبر معرفى مى كند. تفكر و عملى كه از شيطان سر زد، پس از او در عرصه زمين جارى و به عنوان تفكر و عملى شيطانى در ميان فرزندان آدم ظاهر شد. خصوصيات استكبارى شيطان همان خود برتر بينى ، حسد و حيله بود. در اين ميان صالحين ناچار به مقابله شدند. جنگى كه تا به امروز ادامه داشته است . در واقع دو جريان عمده در تاريخ بشر از همين جا آغاز شد. جريانى عمومى و بزرگ و جريانى كوچك و خاص . آنكه بزرگ و عمومى بود تمايل به خدا داشت و آنكه كوچك و خاص بود متمايل به نفى خدا، خيره سرى و استكبار ورزى بود. اما بعد از رويارويى دائمى جريان تفكر استكبارى با پيامبران الهى و پيروان آنها، استكبار تجربه تاريخى مهمى كسب كرد.
- چه تجربه اى ؟
- استكبار و مستكبرين دريافته اند كه بشر به طور فطرى رغبت به و صلاح خير دارد و دلش جايگاه مهر خدا است . از اين رو آنان بهترين راه نفوذ را دور نمودن انسان از فطرت پاك و اوليه اش يافتند و اينكه اگر راهى براى ايجاد فساد در اخلاق عمومى بيابند خودشان به امن و عيش عالم مى رسند. از همين رو مبدل به ناشران فساد شدند. ثروت و قدرت ، به كار بردن نفاق و مكر وسائل لازم بودند كه امكان دستيابى به اين هدف را فراهم مى كردند. در واقع دنيا و قدرت دنيايى آمال و آرزوى مستكبران شد.
نقطه مقابل آنها راهى بود كه انبياء مردم را به سمت آن فرا خواندند.
تلاش براى عروج و صعود و كسب رضاى خداوند و نه ماندن در زمين و مال اندوزى و استكبار ورزى . حاملان تفكر استكبارى از اين موضوع آگاه بودند كه راهشان با راه انبياء يكى نيست و دنيا و زمين تنها محلى است كه بايد بدان دل ببندند و به هر وسيله اى امكان سيره بر آن را دست آورند.
قبلا برايت گفته بودم كه در بى خدايى همه چيز رسميت پيدا مى كند مستكبران اعتقادى به خداوند نداشتند و به همين دليل خود را از اهل ايمان جدا كرده بودند و استفاده از هر وسيله اى را جايز مى دانستند.
حيله و نفاق دو وسيله مهم و كار آمد در اين جبهه بودند. اگر به تاريخ استكبار و عملكرد مستكبرين برگردى مى بينى كه : خود برتر بينى ، حرص به دنيا و تلاش براى سلطه جويى سه عنصر اصلى و مشترك در ميان آراء و عمل مستكبران است كه بنا به شرايط تاريخى هر دوره اى صورتى از آن بروز مى كند و شايد به دليل همين تغيير در صورتها بوده كه ملتها بارها و بارها فريب خورده و بعد از تحمل خسارات زياد دريافته اند كه به قول معروف از يك سوراخ چند بار گزيده شده اند.
در واقع استكبار و مستكبران هميشه سعى در خارج كردن بندگان خدا از فطرت پاكشان داشته اند و همه بلايا و مصيبتهايى كه در طول تاريخ اولاد آدم را گرفتار كرده تا به امروز كه در بحران فراگير فرو رفته ، از همين جاست .
مثل اين است كه رودخانه اى بزرگ رو به دريا داشته باشد و شما مانعى جلو حركت رودخانه قرار دهيد و يا در ميان تمامى سيارات و منظومه ها كه در يك نظام معين در حركت و دوران اند، ستاره اى بخواهد از مدار خود خارج شود و خلاف آن نظم مقرر و عمومى حركت كند ايجاد فساد و دامن زدن به مفاسد در واقع همان چيزى است كه مقدمات خارج كردن انسان را از مدار فراهم مى كند. زيرا، خروج از اين مدار به منزله خروج از نظام اعلام شده انبياء است . تعاليم انبياء همسو با حركت و تمناى فطرى آدمى است .
بحرانهاى طبيعى مثل سوارخ شدن لايه ازن و يا سيلابى كه جارى مى شود و يا حتى بيمارى ايدز همگى محصول عمل خودسرانه و مستكبرانه انسان است . حال يك وقت انسان در خلوت خود عملى را مرتكب مى شود و به خودش لطمه مى زند، يك وقتى هم در شكل يك قدرت يا يك دولت ظاهر مى شود كه در اين صورت لطماتش سازمان يافته ، موثر و فراگير مى گردد. از اين رو، گاه يك انسان نماد يك مستكبر است و گاه قومى يا دولتى در لباس ‍ مستكبرى پرقدرت ظاهر مى شود.
در هر صورت بهترين راه و اولين قدم در انتخاب مسير و يا مقابله با خصم شناخت معنى استكبار است . اگر اين مفهوم شناخته شود؛ در هر لباسى قابل شناساى است . استعمار نيز يك روى ديگر استكبار است .
اما نيسم روح و جا نمايه استكبار است . امپرياليسم هم يك وجه ديگر آن است .
- در اين صورت آيا حكومتهاى استكبارى پادشاهان قديم را هم مى توان نوعى حكومت امپرياليستس دانست .
- اگر امپرياليسم را به معنى امپراتورى فرض كنيم ، سابقه اش طولانى است . مانند امپراتوريهاى بزرگ روم ، يونان ، و حتى ايران عصر هخامنشى و ساسانى . با اين حساب دو سه هزار سال از تاريخ حيات امپراتورى مى گذرد. اما، اگر نوع امپرياليسم امروزى را در نظر بگيريم ؛قضيه شكل ديگرى پيدا مى كند. يعنى از عمر امپرياليسم كنونى بيش از يك صد سال نمى گذارد.
- مگر اينها چه فرقى با هم دارند؟
- اينها عملكردشان فرق دارد. امپراتوران قديم ، با خوى جهانگشايى به ديگر سرزمينها حمله مى كردند، منطقه اى را فتح مى نمودند و آنجا را زير فرمان و نگين قدرت خود در مى آورند. اما عمل آنها از آنچه امروزه از امپرياليسم مى شناسيم تفاوت داشت .
تفاوت اين دو جريان در نيت و قصد آنان است . در واقع ، عمل جهانگشايى امپراتوران قديم عارى و تهى از وجهه فرهنگى بود. عملكردشان هم بدين صورت بود كه پس از تصرف يك سرزمين از مردم مغلوب باج مى گرفتند و سپس اميرى از خود آنان مى گماردند و حتى آن مردم را وارد دستگاه نظامى و سپاهيگرى خود مى كردند، ليكن به فرهنگ مردم كارى نداشتن و قصدشان انتقال فرهنگى نبود. در دستور كار هيچ يك از پادشاهان قديم نمى بينيد كه آنان حسب يك طرح و برنامه فرهنگى ، از پيش تعيين شده اراده سلطه جويى بر سرزمينى كرده باشند. البته داد و ستد و رفت و آمدها موجب اختلاط فرهنگى و يا تاثير پذيرى از خوى و منش فرهنگى مى شد اما اين اتفاق حسب ارتباط و تبادل فرهنگى اقوام صورت مى پذيرفت نه بر اساس برنامه و طرح سازمان يافته اميران جهانگشا. در صورتى كه هجوم فرهنگى تنها مربوط به تاريخ جديد است و استعمارگران از زمانى كه به بهانه اى عمران و آبادانى وارد سرزمينهاى ديگر شدند، فرهنگ خود را بر ديگر ملتها تحميل كردند. به عبارت ديگر امروزه نوعى استحاله فرهنگى در دستور كار استعمار گران است .
پادشاهان قديم ، مردم تحت سلطه را مطيع مى خواستند اما كارى به آداب و رسوم آنان نداشتند و در واقع فرهنگ ، اسباب لازم براى سلطه نبود.
همين امر هم باعث بود كه عليرغم جنگهاى بزرگ بين امپراتوران قديم و رد و بدل شدن بسيارى از سرزمينها ميان امپراتوران ، در فرهنگ و آداب و رسوم اقوام دگرگونى حاصل نشود و ماهيت و هويت ويژه فرهنگى آنان و دريافت عمومى شان از عالم و آدم ثابت بماند. براى مثال ، بد نيست كه بدانى از هزاران سال پيش ارمنستان ميان بسيارى از حكومتها و پادشاهان دست به دست گشته ، در شاهنامه از اين سرزمين ياد شده ، پادشاهان هخامنشى بر آن حكومت كرده اند، سلجوقيان و ساسانيان در آن ديار رفت آمد داشتند، تيمور جهانگشا به آنجا حمله برد تا به عصر جديد اما، در همه آن ادوار ارمنستان يادآور يك باور ويژه ، يك فرهنگ خاص ‍ مسيحى و دست نخورده ماند. اما امروزه ورود و حضور استعمار گران به سرزمينهاى مختلف حاكى از يك داد و ستد نظامى صرف نيست ، بلكه انعكاس يك جريان فرهنگى است كه طى آن ، سرزمينى از پيشينه و هويت فرهنگى اش تهى شود.
براى استعمار دو دوره ذكر كره اند، دوره قديم كه از آن با عنوان استعمار كهن ياد مى شود و دوره جديد يا استعمار نو.
زمانى كه پرتقاليها، هلنديها و انگليسيها بناى سلطه جويى و استعمار گذاشتند، خود را برتر، بهتر و فرهيخته تر مى دانستند و سعى داشتند از طريق نيروهاى نظامى ابتدا منطقه اى را فتح كنند، سپس بر اساس روش ‍ خود بر آن حاكم شوند. در اين صورت خود را معلم ، دانا و آقايى مى دانستند كه به قصد آدم كردن و رام كردن ساير اقوام به راه افتاده است .
حتما بارها از زبان هنديها كلمه صاحب را شنيده اى ، دستكم در فيلمهاى سينمايى ديده اى كه يك انگليسى در برابر مردم هند خود را صاحب ، قيم و آقاى آنان مى داند. در پى همين نوع حضور بود كه داراييهاى سرزمينها، معادن و فرآورده هاى جنگى و دريايى شان به يغما مى رفت .
جالب توجه اينكه ، غارتگران ، اقوام تحت سلطه را وحشى هم قلمداد مى كردند و ماموران دولتى شان براى انجام ماموريتها، حق توحش مى گرفتند. يعنى خود را در خطر اقوام وحشى مى دانستند و براى سفر پول بيشترى مطالبه مى كردند. حاكميت انگلستان در بسيارى از جزاير استراليا محصول همين دوره از حضور استعمار است . همچنانكه سالهاى زيادى از استقلال هند، عراق ، پاكستان ، الجزاير و... نمى گذرد.
در مرحله دوم ، استعمارگران با تغيير در شيوه هاى رفتارى ، به نحوى ديگر به غارت اقوام مختلف مشغول شدند. اين بار آنها مجهز به صنعت و تكنولوژى بدست آمده از انقلاب صنعتى بودند. ميل به دست يابى مواد اوليه و كارگر ارزان آنها را واداشت كه سرمايه هاى خود را به مستعمرات پيشين ببرند و با سرمايه گذارى و استفاده از مواد اوليه و كارگران فراوان و ارزان كالا توليد كنند. پس ، انتقال سرمايه مرحله نوين حضور استعمارگران در سرزمينهاى ديگر بود. در اين سياست جديد، سرزمينهاى مستعمره همواره ، بازار بزرگى براى سرمايه گزاران به حساب مى آمدند. بايد توجه كنى كه تمناى كسب ثروت و پول تلاش براى يافتن بازار فروش ، از ويژگى هاى ذاتى نظام سرمايه دارى است و توليد انبوه كارخانه هاى ريسندگى و بافندگى انگليس بازار فروش لازم داشت و اين بازار يافت نمى شد مگر با روشهاى سياسى خاص انگليسيها.
فكر مى كنى عوامل اصلى بروز جنگهاى جهانى اول و دوم چه بود؟ ميل به يافتن بازارهاى بزرگتر و تقسيم بازار فروش توليدات صنعتى باعث بروز رقابتهاى سنگين بين كشورهاى صاحب سرمايه و دست اندازى آنان بر مناطق مختلف بود. به عبارت ديگر به علت رقابت شديد سرمايه دارى كه سود آورى در بازار داخلى كشورهاى صنعتى نداشت امپرياليسم نوين شكل مى گرفت . نكته جالب توجه آن است كه استعمار گران جديد، همواره طلبكار هم بوده اند يعنى خودشان را قيم و سرپرستى مى دانستند كه تمدن و آبادانى را به ارمغان آورده اند. در حقيقت ميل به كسب قدرت در اروپاى پس از رنسانس مبدل به يك فرهنگ عمومى و فراگير شده بود؛ آنهم به دنبال تعريف و نقشى كه با رويگردانى از دين و معرفت به انسان داده بودند. زيرا تعريفى كه آنها براى انسان عرضه مى كردند، انسان را در چارچوب تمنيات و اميال حيوانى و مادى محدود مى كرد و وادار مى نمود تا بى اعتنا به دين و مرگ تماما به زمان حال و دنيا بچسبد. معلوم است كه با چنين وضعى ، قدرت حاكمه و دستگاه سياسى آن كشورها هم براى توسعه قدرت و سلطه خود وارد عمل مى شوند. از همين جاست كه نظام سرمايه دارى كه به آن كاپيتاليسم مى گويند صورت پيشرفته استعمار يعنى امپرياليسم را به نمايش مى گذارد.
بايد توجه داشته باشى كه امپرياليسم تنها در سياست و اقتصاد خلاصه نمى شود، بلكه پيش از آن يك جريان عمده فرهنگى است كه در پى آن امپرياليسم سياسى و اقتصادى ظاهر مى شود. امپرياليسم تنها خواهان ثروت نيست ، بلكه او همه مردم جهان و فرهنگهايشان را هضم و حل شده در فرهنگ غربى مى خواهد. اين موضوع باعث مى شود كه تمامى اقوام آلوده شوند و بسان يك بيمار تابع و مطيع اوامر و خواسته هاى امپرياليسم سياسى و اقتصادى گردند.
تا آنجا كه به خاطر دارم مبارزات ضد استعمارى ملل مختلف هميشه وجود داشته اما هيچ وقت موفق نشده با خوى استعمارى مقابله كند.
طى يكصد سال اخير بسيارى از كشورها و اقوام مستقل شدند و ظاهرا خوشان را از دست حاكميت سياسى استعمارگران نجات دادند. چنانكه هندوستان ، پاكستان ، الجزاير، عراق و كشورهاى ديگر نظير اينها ظاهرا تحت سلطه نيستند و همه ساله هم جشنهاى با شكوه استقلال برگزار مى كنند، اما، استعمار با چهره جديد و حتى قوى تر از قبل سلطه خود را حفظ كرده است
- چگونه ؟
- وقتى اقوام مختلف بيدار شدند دست به مبارزه زدند و پس از تحمل سختيها حتى جنگهاى فراوان خود را از دست حاكميت انگليس و هلند و فرانسه نجات دادند؛ليكن متوجه اين نكته نبودند كه غرب استعمارى ديگر بار با تغيير صورت وارد معركه شده است . در مرحله نخست ظاهرا اقوام آزاد شدند سپس استعمارگران جديد با روانه كردن سرمايه هاى خود، حاكميت سرمايه را جايگزين حاكميت سياسى صورى كردند و ديگر بار حضور جدى خود را در اين كشور پى گرفتند. حضور كالاهاى ساخته و پرداخته دنياى صنعتى مغرب در ميان اقوامى كه در پى شناخت جدى غرب استعمارى نبودند، حامل يك بار فرهنگى هم بود. فرهنگى كه نوعى خود باختگى براى مردم عراق و پاكستان و هند و... به ارمغان آورد و آنان را چنان تشنه اى به دنبال گند آبى كه در دست غربيان بود روانه ساخت و اين آغاز بيمارى مسرى غربزدگى در جوامع غير غربى بود. شيوع اين بيمارى خود به خود جسم و جان ساكنان مصر و عراق و هند را متوجه غرب مى كرد. ديگر نيازى به زور و اسلحه نبود چون ، خودشان شيفته و شيداى غرب بودند.
كشورهاى غير غربى پس از بيرون راندن وابستگان به استعمار، خودشان پا جاى پاى غربيان گذاشتند و بدون شناخت ماهيت غرب روشهاى آنان را در همه امور سياسى ، اقتصادى ، آموزشى و... پذيرا شدند در واقع خودشان را گول مى زدند. آنها گمان مى كردند كه اگر سلطه سياسى و اقتصادى را از بين ببرند آزاد و خلاص مى شوند در صورتى كه امپرياليسم در اقتصاد و سياست خلاصه نمى شود. بايد ماهيت امپرياليسم را شناخت و به آن پشت پا زد.
- هميشه اين سوال در ذهنم بوده كه چرا با وجود آنكه در تاريخ گذشته ما روزگارى وجود داشته كه قدرت مركزى ايران بشدت دچار ضعف و سستى شده و اختلاف بين حكام بالا گرفته بود و با شواهدى كه موجود است بسيارى از كشورهاى استعمارى نيز چشم طمع به اين كشور دوخته بودند ليكن هيچ دولت استعمارى به خود اجازه پياده كردن نيرو در اين كشور را نداده در صورتى كه در هند، الجزاير، و ديگر كشورها بر خلاف اين عمل كرده اند. به عبارت ديگر آيا آنها نخواسته اند يا نتوانسته ايران را مستعمره كنند؟
- مستعمره منطقه يا كشورى بوده كه تماما زير نظر استعمارگر اداره مى شد، در واقع آنها خود را قيم فرض مى كردند و حاكمى از سوى خودشان براى اداره آن مستعمره مى گماردند. اين موضوع درباره اقوامى كه سابقه تاريخى زياد، مردم با فرهنگ و رهبران اهل فكر داشتند كمتر اتفاق مى افتاد و معمولا در اينگونه كشورها صورت عمل فرق مى كرد. مثلا انگلستان با نفوذ در دربار پادشاهان قاجار، اهداف خود را پى مى گرفت ؛زيرا مردم ايران با وجود علما، سرداران سلحشور و سابقه تاريخى خود هيچگاه اجازه نمى دادند كشورشان بصورت مستعمره اداره شود، پس شيوه استعمارگران درباره ايران قبل از آنكه نظامى باشد، سياسى و فرهنگى بود.
توصيه مى كنم يك بار ديگر برگردى و مطالبى را كه درباره فراماسونرى و فراماسونها در ايران گفتم خوب بخوانى تا منظورم را از شيوه عمل استعمارگران درباره ايران بخوبى متوجه شوى !
- حتما اين كار را خواهم كرد اما، بسيارى از اوقات ما شاهد كمكهاى مالى فراوان كشورهاى استعمارگر و امپرياليستى به كشورهاى فقير هستيم . اين كمكها چه توجيهى دارد؟ اگر اين كشورها قصد سوئى دارند چرا اينگونه كمك مى كنند؟
- شايد با يكى دو مثال ساده بتوانم جوابت را بدهم . تو اگر يك گوساله داشته باشى ، براى اينكه بزرگ شود و رشد كند و بتوانى از شير يا گوشتش ‍ استفاده كنى ؛براى گوساله ات علوفه تهيه نمى كنى ؟ و يا جاى خواب در طويله فراهم نمى كنى ؟
- البته كه اين كار را مى كنم !
- مثال ديگر، فرض كن تو فروشنده ميوه وتر بار باشى و باغهاى بزرگ و پر ميوه يك منطقه خوش آب و هوا چشمت را گرفته باشد و دريابى كه با ساختن يك جاده مى توانى بسرعت ميوه ها را خريدارى كرده و به انبار ببرى . حالا بگو ببينم براى ساختن آن جاده پول خرج نمى كنى ؟
- چرا، حتما اين كار را مى كنم .
- مثال ديگر، فرض كن تو يك كارخانه اى بزرگ اتومبيل سازى داشته باشى اما، اطراف تو، همه مردم ساكن در روستاها با گارى و درشكه رفت و آمد كنند، بى گمان دوام و بقاى تو و كارخانه ات در گرو فروش اتومبيل هاى توليد شده در كارخانه تو است . آيا با فرستادن چند ماشين و يا برقرار كردن يك خط رفت و برگشت مجانى و يا حتى ساختن جاده و پرداخت وام به آنها براى خريد اتومبيل ، استفاده از اتومبيل را بين آنها رايج نمى كنى ؟ بى شك همه اين اقدامات در صورت ظاهر، پسنديده و زيباست .
اما وجه سود جويى و حيله در آن براى رسيدن به ثروت و سود غلبه دارد.
روشهاى سلطه جويى و بهره كشى كشورهاى استعمار گر در گذر زمان تغيير يافته و صورتهاى جديدى به خود گرفته و اينهمه نشان مى دهد كه تغييرات اغلب در تاكتيكهاى سرمايه دارى است نه در خط مشى كلى و استراتژى آنها. وابسته نگهداشتن كشورها فقير و به قول خودشان توسعه نيافته ، هميشه موجب ادامه سلطه قدرتمندان بوده است .
آيا هيچ به تغيير پى در پى مد اتومبيلها و تغيير بدنه آنها فكر كرده اى ؟ سازندگان اتومبيل تنها به فروش بيشتر مى انديشند و اين مصرف كننده است كه بايد خود را با خواست آنها وفق دهد. به همان سان كه كامپيوترها لحظه به لحظه تغيير مى كنند و تو ناگزيرى هر روز خريدار جنسى جديد باشى . زيرا توليدات قبلى بسرعت به كنار مى روند و از دور خارج مى شوند.
امپرياليسم ، اگر چه در گذشته اى نه چندان دور از طريق صدور كالا و داد و ستد بازرگانى ، اعمال قدرت و بهره بردارى اقتصادى مى كرد؛اما اينك از مرحله صدور سرمايه هم گذشته است و در تلاش است تا با كنترل اقتصاد كشورها توسط اهرمها و بنگاههاى بزرگ و سراسرى خود به اهدافش برسد.
فرض كن تو صاحب سرمايه اى هستى و با آن كارگاههاى توليدى متعددى تاسيس كرده اى ؛بى شك بايد دنبال بازار باشى و توليدات خودت را با تبليغ و سر و صدا و به هر طريق ممكن در شهرستانهاى اطراف به فروش ‍ برسانى .
در اين صورت اين تو هستى كه بايد هزينه خريد مواد اوليه و كارگر را بدهى و خطرات ناشى از حوادث را هم تحمل كنى و هزينه هايش را بپردازى ، حال اگر به جاى اين كار، اقدام به تاسيس كارخانه در همان شهرستان بكنى چه مى شود؟
ضمن استفاده از كارگران ارزان و مواد اوليه آن منطقه تو تنها از سرمايه ات استفاده كرده و تكنيك ويژه ساخت را هم در دست خود نگهداشته اى .
امروزه به اين تكنيك خاص توليد يا فن آورى مى گويند تكنولوژى .
حالا بايد بتوانى بفهمى كه چرا كشورهاى ضعيف با وجود داشتن دهها كارخانه اتومبيل سازى و لوازم خانگى قادر به توليد مستقل نيستند. چون اگر تكنولوژى ساخت را در كنار شرايطى كه سرمايه گذارى مى خواهد، يعنى تضمين و امنيت لازم براى برگشت سود، كنار هم بگذارى مى بينى كه صدور سرمايه هيچ فرقى با استعمار از طريق نيروهاى نظامى ندارد
- چه خطرى بازگشت سود آنها را در اين كشورها تهديد مى كند؟
- استقلال ، خطر استقلال جدى ترين تهديدى است كه سرمايه داران بنگاههاى چند مليتى امپرياليستى را تهديد مى كند. چون منافع آنها در گرو وابستگى اقتصادى كشورهاى عقب افتاده است و از طرفى استقلال آن كشورها به معنى آن است كه ديگر سودى به جيب آن سرمايه داران نمى رود از اينرو تلاشى دائمى براى وابسته نگهداشتن اين كشورها صورت مى گيرد كه از جمله آنهاست :
1 - رواج اقتصاد تك محصولى به اين معنى كه هر يك از اين كشورهاى ضعيف تنها راه تنفسشان يك محصول واحد باشد. مثلا نفت در ميان كشورهاى نفت خيز، شكر در كوبا و امثال اينها. چون در اين كشورها نفت يا شكر محصولى اصلى است ؛اگر سرمايه دار عمده تصميم بگيرد تا نرخ نفت يا شكر را كنترل كند آن كشور توليد كننده به راحتى فلج مى شود و قدرت مقابله را از دست مى دهد. در همين يكى دو دهه بارها شاهد افت قيمت نفت در بازارهاى جهانى بوده ايم .
2 - دادن وام در جايى مى خواندم كه شعار خانواده بزرگ روچيلد كه در زمره بانكداران معروف انگليسى بودند اين بود كه : تلاش كنيد به كشورهاى فقير وام بدهيد، چون هر كشورى كه وام گرفت ديگر مجال خلاص شدن پيدا نمى كند. دليل اين امر معلوم است ، اين كشورها به دليل گرفتاريهاى اقتصادى و سياسى قبل از آنكه فرصت سرمايه گذارى مستقل به دست آوردند وام اخذ شده را به ناچار صرف امور جارى و مشكلات فراوانشان مى كنند. اقتصاد وابسته در چنبره نظام سرمايه دارى امپرياليستى هم امكان دستيابى آنان را به سود نمى دهد، در نتيجه تا به خود مى آيند مى بينيد با اين وام در دامى اسير شده اند كه بايد اقساط آن را با هم با سود فراوان بپردازند. همين مساله باعث مى شود كه آنها همواره در چنگ بانكداران غربى اسير باشند.
در يكى از رمانهاى داستايوفسكى مى خوانيم كه در زندان سيبرى هيچ يهودى زندانى نبوده اما يك وقتى خبر آوردند كه يك مجرم يهودى را به زندان مى آورند و همه منتظر بودند تا اينكه زندانى با لباسهاى ژنده و پاره وارد شد، اما بيش از چهار ماه نگذشت كه اكثر زندانيان بدهكار او بودند.
بدهكارى كه ناگزير باشد بدون در آمد، سود پى در پى بدهى را بدهد، هميشه در اسارت طلبكار مى ماند.
3 - حكومتهاى دست نشانده اين تدبير استعمارگران بلاى جان تمامى مردم امريكاى لاتين و كشورهاى جهان سومى است . در ميان جوانان آمريكاى لاتين يك ضرب المثل وجود دارد، وقتى هوا ابرى است مى گويند: امروز بارانى است ، چون نمى شود فوتبال بازى كرد، برويم كودتا كنيم اين شوخى ساده نشان مى دهد كه در اين كشورها كه به كشور كودتا معروف اند سياست و حكومتها چه جايگاهى دارند.
وقتى سرمايه داران غربى يا همان حاكمان كشورهاى امپرياليستى بخواهند سرمايه گذارى كنند در صدد بر مى آيند كه از طريق حكومتهاى دست نشانده وابستگى اقتصادى را با وابستگى سياسى توام كنند تا امكان سلطه كامل شود و منافع نا مشروع بيش از بيش به دست آيد. حكومتهاى وابسته خصوصا رژيمهاى نظامى ، نگهبانان اصلى سرمايه داران غربى اند و از آنجا كه اين حكومتها كاملا تابع اوامر استعمارگران هستند، استبداد و بهره كشى همراه با استعمار تركيبى كاملى مى سازد.
- استعمار يعنى چه ؟
- يعنى مردم را نادان و خواستن . استعمار از طريق تبليغات تحقق پيدا مى كند. در اين وضعيت ، حقيقت زير لعابى از جنجال و تبليغ و زرق و برق پوشيده مى شود. گاهى حتى رنگ عمرانى و اقتصادى ، اعطاى مواد غذايى ، دارو و يا شكل برگزارى جلسات محاكمه ساختگى و... به خود مى گيرد. استعمارگران در اين مرحله تمام تلاش خود را صرف آلوده كردن سران حكومتهاى مى كنند، آلودگيهاى مالى و اخلاقى به همراه زد و بندهاى سياسى (كه همه زير نظر و نگاه استعمارگران تحقق مى يابد) از سران حكومتها بردگانى مى سازد كه اسير دست اربابند. زيرا ميزان آلودگى و طمع و جاه و قدرت همواره آنان را در خدمت خصم مى آورد و آنان را تبديل به خائنانى در خدمت مى كند كه گاهى اين بندگى همراه با تضمين هايى است ، تضمين براى بيشتر ماندن بر سر قدرت .
4 - تربيت نخبگان ، مردم ، همواره در برابر دشمن آشكار عكس العمل نشان مى دهند اما، در برابر گرگى كه لباس گوسفند پوشيده در مى مانند. استعمارگران نيز از پس سالها تجربه استعمار كهن متوجه اين نكته شدند و به همين دليل هميشه سعى در ساختن جانشينى براى خود داشتند.
اگر چه حكومتهاى دست نشانده تابع استعمارگران بودند اما، چون مردم در برابر استعمار موضع مى گرفتند مثل مبارزات استقلال طلبان براى رهايى از مستعمره بودن ، در نتيجه آنان دريافتند كه آگاه شدن اقوام ، استعمار را به خطر مى اندازد، پس بايد با ترفند جديدى وارد ميدان مى شدند و تربيت نخبگان ترفند جديدى بود كه از حدود دويست سال قبل در دستور كار سياستمداران كهنه كار استعمار قرار گرفت . چنانچه در ايران و بسيارى از كشورهاى ديگر مقدمات اعزام دانشجويان به خارج را انگليسيها و فرانسويها فراهم كردند. سپس از ميان همان فارغ التحصيلان تربيت شده ، كارگزاران حكومتى را بر گزيدند تا ضامن و حافظ منافع آنها باشند. فكر مى كنى قرار داد انگلستان و تركمانچاى را چه كسانى امضاء كردند؟
- نمى دانم .
- ابولحسن خان ايلچى ! او يكى از فارغ التحصيلان اوليه دانشجويان اعزامى به خارج بود كه وقتى به وطن بر گشت بر مصدر كار نشست و در ماموريتى سياسى مقدمات امضاى آن دو قرار داد را كه شرحش بتفضيل در كتابهاى درسى آمده فراهم كرد. تربيت نخبگان موجب مى شد تا استعمار گران از تيررس اعتراض و عكس العمل اقوام مختلف در امان بمانند استعمارگران به انجام برسانند.
از اين نخبگان در دوره جديد با عنوان روشنفكر ياد مى شود. همانها كه آلوده فرهنگ استعمارى شدند و به جاى آنها عمل كردند و من قبلا تا حدى درباره شان با تو گفتگو كردم .
- آيا همه اين نخبگان و روشنفكران آلوده فرهنگ استعمارى بودند؟
- نه از اين زمان تا به امروز ما روبرو با چند گروه از مردم هستيم .
گروه اول جماعتى بودند كه با نگاهى سطحى و قشرى به دين و مذهب وبا مقدس نمايى چشم خودشان را بر روى هر واقعيتى مى بستند و فضاى ديندارى را تنگ و بسته معرفى مى كردند تا جايى كه حتى استفاده از دوش ‍ در حمام را هم زير سوال مى بردند.
گروه دوم جماعتى بودند كه به همه آئين و مرام و سنتهاى مذهبى و حتى ايرانى پشت كرده و قبول تام و تمام همه صورت و باطن زندگى غربى و انديشه فرنگى را شرط پيشرفت مى دانستند. مثل اين بود كه غرب كعبه آرزوهاست . اين دلبستگى سبب شده بود كه آنها دانسته و ندانسته خود را شهروند غربى بدانند. ملاك و معيار همه چيز برايشان پسند غرب و سياستگزاران غربى بود. يك لبخند مستخدم سفارت انگليس و فرانسه كافى بود تا همه اسرار مردم را فاش سازند و يا يك وعده سفير انگليس ‍ كافى بود تا آنها هر قراردادى را امضاء كنند. جالب اينجاست كه اينها عموما خودشان را روشنفكر و بقيه را تاريك مى دانستند. در اين ميان جماعت ديگرى هم بودند كه با شك و ترديد به اين دو جماعت مى نگريستند. اما دستشان بجائى بند نبود. مى خواستند ايرانى و ديندار بمانند و سرزمين آباء و اجداديشان را هم از دست اجانب در امان نگه دارند ليكن در ميان غوغاى اين دو جماعت ره به جائى نداشتند.
غرب از سويى با استفاده از انواع راهها سعى در رشد دادن و حمايت گروه دوم داشت و از ديگر سو با سوء استفاده از سخنان و اعمال گروه او اول همه دين و دينداران را منكوب مى كرد. شايد از همين رو بود كه با مسخره كردن اعمال گروه اول و چاپ و نشر قصه ها و نمايشنامه ها و ساير راهها سعى در اين داشتند كه مذهب و اهل مذهب جراءت عرض اندام پيدا نكنند.
نويسندگانى چون حسن مقدم در نمايشنامه جعفر خان از فرنگ برگشته و يا آخوند زاده در بسيارى از آثار خود، نوك تيز حمله به ظاهر روشنفكرانه خود را متوجه آداب و مذهبى و مذهبى ها كردند.
در جايى از نمايشنامه حسن مقدم مى خوانيم كه جعفر خان با سگش از فرنگ به ايران آمده ، اما وقتى اعتراض دائيش را كه مردى مذهبى است و نمى خواهد سگ ، وارد اتاق خانه شود، مى شنود با مسخره كردن دائى مى گويد من چند مرتبه سگم را با آب و صابون شسته ام و ديگر نجس ‍ نيست .
مردم ايران و فرهنگ و مذهب در اثر عوامل مختلف و از جمله بى توجهى ، غفلت و بى خردى برخى از كسانى كه دين و ديندارى را تنها در برداشت سطحى و عوامانه خود از مذهب خلاصه مى كردند لطمه خورده بودند تا آنجا كه در اثر ضعف و سستى تدريجى بروز نوعى عقب ماندگى و ايستايى را سبب شده بود. و اگر جز اين بود غرب و روشنفكران وابسته به غرب مجال نمى يافتند و لطمات و صدمات فرهنگى و مادى بيش از دوران قبل بر سر و روى مردم فرود نمى آمد. اگر از روز بزرگان و خردمندان اهل دين مجال برخورد آگاهانه با غرب را مى يافتند، كار به اينجا ختم نمى شد كه مردم بر سر دو راهى عجيبى قرار بگيرند كه ديندارى را در ترك دنيا و علم و فن و روشنفكرى را در ترك دين و مذهب فرض كنند و بر سر خود آن بياورند كه هم دين را از دست بدهند، هم دنيا را.
و پنجمين وجه نظام تعليم و تربيت است كه فعلا از آن مى گذرم تا بعد.
- اما شايد بهتر باشد كه كمى اشاره كنيد.
- آنها با گذر زمان ، زيركتر و لطيفتر از ادوار پيشين عمل كردند تا از ديده ها در امان بمانند. علت هم آن بود كه وقتى مردم به نوع عمل و اهداف استعمارگران پى بردند، به مقابله برخاستند و همانطور كه قبلا گفتم اين اتفاق منجر به خروج نظامى آنها از كشورها شد. اما آيا كار به همين جا ختم شده بود؟ مسلما خير! فقط به ترفندى جديد بود.
فراموش نكن كه نظامهاى تعليمى و تربيتى همراه بزرگترين نقش را در جهت دادن به عموم مردم داشته اند. حال اگر استعمار موفق به تنظيم نظام تربيتى مى شد و نوع نگرش خود را در غالب كتاب درس و مدرسه بر قلب و ذهن كودكان و نوجوانان منتقل مى كرد، مى توانست در دراز مدت همه ساكنان آن سرزمينها را تابع و مريد خود كند كه متاسفانه اين اتفاق نيز افتاد.
- يعنى مى خواهيد بگوييد كه ...!
- بله مى خواهم بگويم استعمارگران كتاب و درس و معلم و مدرسه را جايگزين اسلحه و زور كردند. حالا هم ديگه بهتره نگاهى به ساعتهاتون بندازيد ببينيد كه چند ساعته كه داريم حرف مى زنيم . ديگه هم وقت رفتنه اما، يه ليوان چايى داغ هم تو اين وقت شب خيلى مى چسبند. با اين حرف همه به اتفاق به طرف بوفه حركت كرديم .
در ميان راه فكر مى كردم اگر در دوره جوانى معلمى داشتم كه مى توانستم راحت و بى دردسر با او به گفتگو بپردازم شايد امروز وضع ديگرى داشتم و شايد هم همين مساله باعث شده بود تا چنين فرصتهايى را براى بچه هايى مثل حميد و دوستانش به وجود بياورم . اين روش براى آنها هم جالب بوده و بويژه آنكه از درس رسمى و كلاس و امتحان و نمره خبرى نبود. امان از درسهاى كليشه اى و رسمى ...