در آمدى بر شكل گيرى شخصيت جوان

سيد ضياء مرتضوى

- ۳ -


مى بينيد كه حمزه (عليه السلام ) منشا توانمندى و بى باكى خويش را نه در قوت بازو و ستبرى تن ، بلكه در يقين و معرفت درونى خويش معرفى مى كند و از همين جاست كه لشكرگاه پيامبر (صلى الله عليه و اله ) را نه با چشم سر، كه با چشمى ديگر، پر از سپاه مى بيند كه خيمه ها برپا كرده اند. او سپاس خويش به خاطر اين همه توانمندى را به پيشگاه كسى تقديم مى كند كه او را از خواب بيدار كرده است . روشن است انسان خفته توان حركت ، غلبه بر مشكلات و دست يابى به آرمان ها را ندارد. جان خفته نيز چنين است .
اگر قلب آدمى به يقين دست يابد و حقيقتى در باور جانش جاى گيرد، چنان ثباتى به خود مى گيرد كه استوارى آن از كوه نيز بيشتر خواهد بود. اين واقعيت را در اين رهنمود دينى چنين مى خوانيم :
كندن كوه ها آسان تر از كندن قلبى از موضع و جايگاهش (45) .
كوه هر چند بزرگ و هر چه سخت باشد ولى به هر حال از علم ماده است و برخى ابزار مادى در آن كارگر مى افتد؛ اما دل و قلب و نفس انسان و هر آنچه بدان پيوند مى خورد و با آن متحد مى گردد از عالم ماده نيست و ابزار مادى با آن سنخيتى ندارد تا در آن تاثير گذارد. به آنچه گذشت مى توانيم به اجمال به تحليل و ارزيابى سست عنصرى ، ضعف اراده ، بريدن ، ياس ، سرخوردگى و دون همتى برخى بپردازيم .
فرا راه
دوران جوانى از يك سو به خاطر موقعيت ويژه اى كه از نظر آمادگى براى پذيرش حقايق هستى و دريافت معارف الهى و باز شدن در دل به روى چشمه هاى آگاهى و قله هاى توانمندى ، در اختيار مى گذارد و از جانب ديگر به همين ميزان ، زمينه اسارت جان در چنگال تن و سفت شدن رشته هاى اين اسارت را فراهم مى كند بايد به ديده اهميت نگريسته شود. توان واقعى را بايد در دريافت حقايق هستى و (( يقين )) به حق تعالى جويا شد. قوت تن را نيز در توانمندى روح جست .
هر چند دست يابى به مرحله يقين بسى دشوار است تا جايى كه در سخنان امامان ما (عليهم السلام ) بارها تصريح شده است كه در ميان مردم چيزى كمتر از يقين توزيع نشده است (46) اما برخوردارى از مرحله اى از آن نيز نتيجه اى متناسب با آن به دنبال خواهد داشت . جالب است بدانيد روزى حواريون و اصحاب حضرت عيسى (عليه السلام ) آن حضرت را در ميان خويش نديدند. براى جستجوى او بيرون رفتند؛ ديدند روى آب راه مى رود. يكى از آنان گفت : اى پيامبر خدا! آيا ما نيز به طرف تو پا بگذاريم ؟ فرمود: آرى . آن شخص يك پاى خويش را بر آب گذاشت و رفت پاى ديگر را بگذارد كه در آب فرو رفت . عيسى (عليه السلام ) فرمود:
دستت را بده اى (( كوتاه ايمان ))! اگر انسان به اندازه دانه يا ذره اى يقين داشت ، مى توانست روى آب راه برود (47) .
طبق يك گزارش ، همين موضوع ، پيش پيامبر اكرم (صلى الله عليه و اله ) مطرح شد. فرمود:
اگر يقين عيسى بيش از اين بود در هوا حركت مى كرد (48) .
انسان بسيارى از امور را مى شنود، آن را مى پذيرد و به آن ايمان مى آورد؛ به عنوان مثال همين جريان حركت روى آب توسط حضرت عيسى (عليه السلام )؛ اما باور و (( يقين )) مرتبه اى بالاتر از اين است . اگر شما خورشيد يا ماه را با چشم خود ببينيد ديگر نه اين است كه شنيده ايد و به آن ايمان مى آوريد بلكه اين حقيقت در باور شما جاى مى گيرد. ديگر، چيزى به عنوان علامت و نشانه وجود خورشيد و ماه براى شما وجود نخواهد داشت . گويا كه خورشيد يا ماه در شما حضور يافته است و از اين لحظه به بعد آنها نشان از واقعيات ديگر مى دهند و نه اين كه چيزى نشان از هستى و وجود آنها بدهد. معرفت شهودى نفس به حقايق هستى را، به گونه اى كه گويا همه هستى در او حضور يافته است ، مى توان (( يقين )) ناميد. تلاش عملى براى دست يابى به هر مرحله اى از باور و كنترل غرايز و اشراف به خواسته هاى نفس و محدود ساختن آن در چار چوب ارزشها و ضوابط دينى به همان ميزان روشنايى جان ، توانمندى روح ، استوارى اراده ، بلندى همت ، زوال ترديد و تحير و ايمان به غلبه بر موانع را در پى خواهد داشت . حسن ختام اين بخش از بحث ، فرازى كوتاه ولى راهگشاست . اين قطعه عبارت از پرسش و پاسخى است كه ميان پدرى بس بزرگ و فرزندانى بس عزيز، رد و بدل شد.
زمانى ، اميرالمومنين (عليه السلام ) از دو فرزندش ، حسن و حسين (عليهماالسلام ) پرسيد: تفاوت ميان ايمان و يقين چيست ؟
هر دو به احترام يكديگر ساكت ماندند و هيچ يك اقدام به پاسخ ننمود. لذا حضرت (عليه السلام ) خطاب به فرزندش حسن (عليه السلام ) فرمود: اى ابا محمد؟ پاسخ بده . گفت : ميان آن دو يك وجب تفاوت است .
حضرت (عليه السلام ) فرمود: چگونه چنين است ؟ گفت : زيرا ايمان عبارت از چيزى است كه با گوش هايمان مى شنويم و با قلب هايمان مى پذيريم ، و يقين چيزى است كه با چشمانمان مى بينيم و با آن بر آنچه از ما پنهان است استدلال مى كنيم (49) .
ناهنجاريهاى بازدارنده
در شكل گيرى صحيح شخصيت جوان از برخى موانع و ناهنجارى ها بايد نام برد كه به راحتى مى توانند نقش منفى خويش را ايفا كنند. چنان كه برخى از همين عوامل ، مانعى عمده در جهت روان شناختى صحيح و منطبق با واقع او نيز هستند. در رهنمودهاى دينى به وضوح و با تاكيدى ويژه ، از ناهنجارى هاى مورد بحث ، ياد شده است . آرمان هاى شخصيتى و رهيافت هايى كه در دست يابى به ارزش ها و آرمان هاى اسلامى - انسانى راه مى نمايد، همواره دستخوش اين عوامل بازدارنده است . عواملى كه پيروزى ، دست يابى ، موفقيت و (( ظفر )) را دشوار، ناتمام يا ناممكن مى سازد.
(( ظفر )) واژه اى است كه در همين زمينه بارها در رهنمودهاى دينى به كار رفته و زمينه ها و موانع آن گوشزد شده است . ناهنجارى هايى كه از آن سخن خواهيم گفت نتيجه اى كه در پى خواهد داشت چيزى جز (( عجز )) و ناتوانى از روان شناختى و شكل دهى صحيح و كمال يافته شخصيت انسانى ، نخواهد بود. ناتوانى ، ثمره اى جز از دست دادن (( مطلوب )) نخواهد داشت (50) . و انسان (( عاجز )) پر واضح است كه نتواند به خواسته خويش دست يابد. اين (( عجز )) ممكن است واقعيت نداشته باشد اما احساس آن و به عبارتى (( عجز كاذب )) نيز همين ويژگى را در پى خواهد داشت . (( عجز )) را چنان كه در سخن امير المومنين (عليه السلام ) آمده است بايد يك (( آفت )) برشمرد (51) . آفتى كه خود معلول عواملى چند است .
به هر روى ، (( عجز )) را بايد عمده ترين ناهنجارى بازدارنده در شكل گيرى سالم شخصيت جوان برشمرد. اين ناهنجارى ، همان گونه كه اشاره شد، خود معلول عواملى چند است كه خواهد آمد. هر حركتى و جنبشى كه از آدمى سر مى زند به همان نسبت ، محدوده توان خويش را مى نماياند. مقوله عجز و توانايى در انسان ها را بايد امرى نسبى دانست . اين نسبت در هر كس به گونه اى است ، اما در يك برآورد دينى و بر اساس ‍ ملاك هاى موجود در منطق دينى ، مى توان به معرفى ناتوان ترين فرد پرداخت . ويژگى چنين فردى را نيز در ادامه پى خواهيم گرفت . در يك جمع بندى مى توان فهرست موانع و ناهنجارى هاى باز دارنده را اين گونه تنظيم كرد:
7- بى حزمى و عدم دريافت رهنمودها؛
2- فقدان جزم و عزم ؛
3- ضعف بردبارى و ثبات ؛
4- سستى و تنبلى ؛
5- خودپسندى ؛
6- ترس ؛
7- تلقين هاى منفى ؛
8- ضعف عمل ؛
9- غلبه و حاكميت خوشى هاى مادى ؛
10- عجز.
يكم : بى حزمى و عدم دريافت رهنمودها
دست يابى به اهداف و آرمان هاى ترسيم شده ، خواسته ها و كمالات نفسانى ، متانت ، ثبات و حق مدارى نفس ، نيازمند دريافت رهنمودها و آگاهى هايى است كه بتواند آدمى را به سر منزل مطلوب و آرمانى او برساند. همواره مسيرهاى دراز، دور انديشى مناسبى را مى طلبد، روشنى راه ، رفع ترديد و دودلى و سرگردانى ، به هرز نرفتن نيرو و به هدر ندادن امكانات ، همه و همه دستاورد وراندازهاى صحيح اوليه و گزينش درست است . انسان پيروزى چون على (عليه السلام ) (( ظفر )) را در (( حزم )) و دور انديشى و توان پيش بينى مى داند و دور انديشى و (( حزم )) را در كارگزارى راى و انديشه و به كارگيرى نيروى تفكر مى شمارد (52) . چنان كه هم او، فقدان اين هنجار را آفتى براى توانمند و شجاع معرفى مى كند (53) .
جوان در بلوغ و رشد شخصيت خويش نيازمند توانمندى است ؛ اما عدم بر آورد صحيح از آينده با توجه به معناى وسيعى كه اين كلمه در بر دارد و ضعف در عاقبت انديشى و بهره ورى از نيروى اراده و عزم بدون پشتوانه هاى علمى و آگاهى ، او را به يك حركت كور و تاريك خواهد كشاند. حتى بر اساس روايتى :
آن كس كه بدون بينايى و آگاهى لازم ، عمل مى كند همانند كسى است كه در غير مسير مورد نظر حركت مى كند كه پيامد سرعت حركت ، چيزى جز دورى بيشتر نخواهد بود (54) .
در جايى ديگر نيز همانند دراز گوش چشم بسته آسياب ، شمرده شده است كه راه به جايى نمى برد و پيوسته بر گرد خويش مى چرخد (55) .
از همين روى تاكيد شده است كه نسبت به آنچه هنوز رشد و صلاحيت آن معلوم نيست تصميمى گرفته نشود (56) .
دوم : فقدان جزم و عزم
(( ظفر )) همان گونه كه نيازمند حزم و دورنگرى و برآورد صحيح است ، نيازمند جزم و عزم است . بسيارى از توانايى ها و دريافت هاى روشنى كه مى تواند در پيمايش راه ، به سان چراغى روشن ، راه را بنماياند دست خوش دودلى ها، تخيلات ، ترديدها و بى ارادگى ها مى گردد و اين خود آفتى بزرگ به شمار مى آيد. از اين روى ، به همان شيوه كه ما را در ظفرمندى ، به حزم فرا خوانده اند، (( عزم )) را نيز ابزارى بس لازم شمرده اند (57) . در خصوص ضرورت برخوردارى از اراده حكيمانه ، پيش تر نوشته ايم ؛ اما مناسب مى نمايد به انگيزه تاكيد بر اين امر كه خواست و اراده انسان نقطه عطفى در دست يابى به شكل مطلوب شخصيت است ، به اين بخش از دعاى امام كاظم (عليه السلام ) توجه كنيم كه به عنوان يكى از باورهاى درونى خويش خطاب به خداى بزرگ اظهار مى كند:
دانسته ام كه برترين توشه سالك كوى تو، اراده اى جزم و تصميمى قطعى است كه با آن تو را بر گزيند و به سوى تو آيد (58) .
اگر بزرگ ترين و نيز جان مايه همه آرزوها و آرمان هاى خويش را در آمدن به كوى (( دوست )) و قرب به (( حق )) مى دانيم و اگر به اين باور رسيده ايم كه شكل دهى شخصيت انسانى ، تنها در چارچوب باورها و ارزش هاى دينى مى تواند تفسيرى انسانى و هماهنگ با هستى آدمى داشته باشد، بايد اين رهيافت را هماره اذعان داريم كه برترين ابزار و پشتوانه اين (( حركت و كوچ ))، عزمى استوار و اراده اى پولادين است .
سوم : ضعف بردبارى و ثبات
آنچه با عنوان صبر، بردبارى و ثبات قدم فرا راه شكل گيرى شخصيت انسانى ما نهاده شده است ، مجموعه وسيعى از توصيه ها، رهنمودها و راهبردهاى جامع را در بر مى گيرد كه در اين مجال حتى امكان بازگويى بخشى از آن نيز وجود ندارد. پر واضح است فقدان اين خصيصه ، زمينه (( عجز )) و ناتوانى در راه يابى به آرمان هاى شخصيتى را به وجود مى آورد؛ از اين رو گوشزد شده است :
كسى كه هنجار ارزشمند بردبارى و صبر را در برابر ناگوارى هاى روزگار آماده نكند، ناتوان خواهد ماند (59) .
چنان كه فرمود:
فردى كه بر مركب راهوار صبر جاى گيرد، به ميدان پيروزى راه يافته است (60) .
و همواره در دست يابى به (( ظفر ))، صبر به عنوان يك اصل توصيه شده است . چنان كه فرمود:
اصبر تظفر (61) ؛
صبر پيشه كن ، تا پيروز شوى .
نزديك به همين رهنمود را چنين مى خوانيم :
كسى ظفر مى يابد كه بردبارى كند (62) .
چهارم : سستى و تنبلى
سستى ، تنبلى و بى حالى (توانى )، را مى توان ناهنجارى مستقلى ارزيابى نمود. اگر اين واقعيت پذيرفته شود كه دنيا و زندگى ، ميدان آزمون و به تعبيرى رساتر، ميدان مسابقه است ، اهميت جديت و تلاش ، جايگاه خويش را خواهد يافت . برخى ، گرچه اندك ، هرچه غير كمال است و آفتى براى تكوين شخصيت انسانى آنان محسوب مى شود را و نيز تعلق خاطر بدان ها را به بازى مى گيرند و اكثريتى هرچه غير كمال است ، شخصيت وجودى آنان را به بازى مى گيرد! دسته دوم ، ديگر هويتى مستقل و غير وابسته ندارند. طفيلى تعلقات دست و پا گير خويشند. (( من واقعى )) آنان بازيچه اى بيش نيست . در آنان جديتى در گزينش يك راه عملى صحيح و در چارچوب آرمان ها و ارزش هايى كه دريافت كرده اند مشهود نيست . رهيافت ها و هدايت هاى اوليه نيز كارى از پيش نمى برد. اينان دچار آفت سستى ، مسامحه و بى حالى شده اند و اين به راحتى مى تواند آنان را از وصول به مطلوب باز دارد. آنچه بايد به عنوان يك هدايت روشن تلقى گردد اين تاكيد است كه ،
با تصميم و عزم قاطع به مبارزه با سستى برخيزيد (63) .
پنجم : خودپسندى
از جمله عواملى كه بايد در شمار ناهنجارى هاى بازدارنده مورد توجه قرار داد، خودبينى ، خود پسندى و رضايت خاطر از انديشه و عملكرد خويش ‍ است . اعتماد به نفس و اعتقاد به توانايى از لازمه هاى موفقيت است اما خلط اين ويژگى لازم با آفتى چون (( عجب )) و خودپسندى را بايد نشانى از عدم درك و شناخت واقعيت انسانى شمرد (64) . شناخت صحيح خود و جامعه و توان پيش بينى مسيرى درست ، نيازمند برخوردارى از داده ها و تجربيات بسيارى است كه بايد اندوخت و پرواضح است (( عجب )) آفتى بس بزرگ در اين مسير است . شكل گيرى صحيح شخصيت انسانى ، منوط به خردورزى و شوق دريافت رهنمودها و انديشه هاى ديگران است . غرورى كه حاكى از ستايش گرى خويش است و خودپسندى كه نشانه بى نيازى از اين و آن است ، خردورزى جوان را سخت آفت زده مى كند، چنان كه فرمود:
عجب و خودپسندى ، آفت خرد است (65) .
ششم : ترس
در بررسى ناهنجارى هاى بازدارنده ، عامل ديگرى رخ مى نمايد كه در عين حال مى تواند هنجارى مطلوب و از عوامل سازنده و زمينه ساز رشد به شمار آيد. ترس ، خوف ، بيم ، واهمه و نگرانى ، همه نمودى از يك واقعيت اند كه مى تواند چهره اى مطلوب به خود گيرد و مى تواند به آفتى بزرگ مبدل شود و درست از همين نقطه است كه در رهنمودهاى روان شناختى دينى و هدايت هاى عملى آن به دو گونه با پديده ترس رفتار شده است . گاه پديده اى آفت زا و منفى و گاه زمينه ساز رشد و بالندگى . به اين عبارت ها نگاه كنيد:
ترس ، آفت است (66) .
ترس ، كاستى و نقص است (67) .
مومن ، ترسو، حريص و بخيل نيست (68) .
و نيز توجه كنيد:
كسى كه ترس و خوف او كم باشد آفت او زياد است (69) .
چه بسيار افراد خائف كه خوفشان آنان را به جايگاه امن برده است (70) .
كسى كه بترسد ايمنى مى يابد (71) .
به راحتى مى توان راستاى هر دو دسته از رهنمودهاى ذكر شده را بازگو نمود. آنچه مى تواند پديده ترس را در آدمى با تفسيرى مثبت يا عنوانى منفى ارزيابى كند، چارچوب ، ماهيت و نتايج حركت و عملى است كه ترس ‍ مانع آن است . بر اين اساس ، در شكل دهى به ساختار شخصيتى خويش ‍ بايد از ترس هاى موهوم و نگرانى هاى نابه جا فاصله گرفت چرا كه عزم و اراده آدمى را دچار تزلزل مى كند و حس اعتماد به نفس را تضعيف مى سازد. همواره نيروى انديشه و آرامش برخاسته از ايمان درونى ، مى تواند توان جوان را از اسارت ترس نجات بخشد. ترس چنان كه برخى تقسيم بندى هاى روايى شاهد است ، جز سربازان شيطان معرفى گشته است .
روان كاوى ترس و تحليل زمينه ها و زير ساخت هاى آن ، نيازمند شرحى ويژه است كه اينك پى گير آن نيستيم . در ارزيابى اجمالى آن مى توان به ناهنجارى هاى چندى چون خودكم بينى ، خودباختگى ، تلقين هاى منفى ، تحقيرهاى بيرونى اعم از خانه و جامعه و كاستى آگاهى ها اشاره كرد. مجموعه اين عوامل مى تواند ناهنجارى ترس و بيم را تقويت كند و به همين نسبت شخص را دچار بى ارادگى ، مسؤ وليت گريزى ، راحت طلبى و سست عنصرى نمايد. شخصيت او نيز تابعى از همين ضعف ها خواهد بود. از همين رو در رهنمودهاى اسلامى ، افزون بر معرفى پديده ترس به عنوان يك ناهنجارى شخصيتى ، به صورتى جزئى تر شاهد برخى دستورالعمل ها در جهت پالايش شخصيت انسانى از اين آفت مى باشيم . از جمله ، اين توصيه كلى :
هنگامى كه از چيزى بيم داشتى خودت را در متن آن قرار بده ؛ چرا كه خود نگه دارى شديد تو از آن ، بزرگ تر از خود آن چيزى است كه از آن خوف دارى (72) .
هفتم : تلقين هاى منفى
اگر به مفهوم و معناى وسيعى كه براى (( تلقين )) مورد نظر است توجه شود به اهميت اين موضوع به عنوان يك هنجار يا ناهنجار، بيش تر آگاهى خواهيم يافت . (( تلقين )) به همان ميزان كه در اين جا به عنوان يك آفت بازدارنده مورد نگرش است بايد به عنوان يك عامل رشد و موفقيت مورد توجه جدى قرار گيرد. چنان كه پيش تر شرح كرديم رفتار و منش انسان ، برخاسته از نوع شخصيت و باورهاى درونى اوست و مهم ترين مرحله شكل گيرى شخصيت او را بايد در مرحله گزينش و پذيرش باورهاى درونى شمرد. هركس و هر عاملى بتواند باورهاى آدمى را به عنوان زير ساخت هاى رفتارى او شكل بدهد در واقع رفتار و منش هاى عملى او را شكل داده است . اينها كه مى خوانيد هر چند درباره انسان است اما پر واضح است در تحليل ها و جستارهاى جامعه شناختى نيز بايد مورد توجه قرار گيرد. جامعه نيز از آحاد انسانى تشكيل مى شود و بدين ترتيب ، حوزه عمل و نفوذ آنچه در اين جا با تعبير (( تلقين )) از آن ياد مى شود بسى گسترده است . مفهوم تلقين نياز چندانى به توضيح ندارد. از نظر معرفى مصاديق آن مى توان به دو بخش فردى و اجتماعى اشاره نمود، چنان كه عامل آن مى تواند عنصرى بيرونى و مى تواند واقعيتى درونى باشد و باز، همان گونه كه اشاره شد، تلقين مى تواند به عنوان زمينه اى براى رشد و سازندگى درآيد و نيز به صورت عاملى بازدارنده و آفتى اجتماعى رخ نمايد. بسيارى از باورهاى فردى و اجتماعى ، برخاسته از تلقين هايى است كه در بسيارى بلكه بيشتر موارد به صورت ناخودآگاه ، فرد و جامعه را تحت تاثير عميق خويش قرار مى دهد. عمده فلسفه تبليغات را بايد در اين انگيزه جست كه به كمك آن مى توان جامعه را به سمت باورها و ذهنيت هايى سوق داد كه مى تواند اهداف انجام تبليغات را جامه عمل پوشد. به خوبى روشن است كه تبليغات اگر بتواند همانند عاملى تلقين كننده ، باورهاى اجتماعى را شكل دهد در واقع راستاى حركت و تلاش آن جامعه را به دست گرفته است . اينها مى تواند در جهت مصالح واقعى فرد و جامعه باشد؛ چنان كه مى تواند به عنوان آفتى بزرگ ، كيان و شخصيت فرد و جامعه را در خود پيچد. يك نگاه به آنچه در اين زمينه در كشورها و جوامع مختلف مى گذرد شاهدى بس گويا در بحث است .
جوان در شكل دهى به شخصيت خويش بايد با ديدى تعالى بخش و سعادت آفرين به تلقين و ذهنيت ها و باورهايى كه از اين راه مى توان به آنها رسيد بنگرد. خود را از عوامل تلقين كننده اى كه روح ياس ، وابستگى ، ناتوانى ، سستى و بى ارادگى را در او تقويت مى كند و ارزش هاى متعالى را در نگاه او بى ارزش مى نمايد و به جاى آن ، باور، انديشه ، فرهنگ و رسومى بى پايه و دور از مصالح انسانيت را جايگزين مى نمايد دور سازد.
آنچه در فرهنگ دينى ما با عنوان (( طيره )) مطرح شده و با آن مبارزه شده است بخشى از موضوع مورد بحث است . اينك مجال پرداختن تفصيلى به اين موضوع نيست . آنچه در فرهنگ ما با تعبيراتى چون (( به فال بد گرفتن )) و (( شوم پنداشتن )) مطرح مى شود مى تواند بيان كننده مفهوم (( طيره )) باشد. قرآن از برخى مردمان نام مى برد كه در دعوت پيامبران (عليهم السلام ) با ابزار (( طيره )) به مقابله برمى خواستند. حركت پيامبران (عليهم السلام ) را حركتى شوم و بديمن معرفى مى نمودند. اگر مواجه با بدى و ناگوارى مى شدند آن را از شومى و بدبختى پيامبر و ياران او مى دانستند و بر همين اساس نيز تبليغ مى كردند و حركت سازنده پيامبران را براى جامعه خويش ، شوم پنداشته و شوم معرفى مى كردند و عناصر ساده ولى گسترده اجتماعى نيز تحت تاثير قرار مى گرفتند. بدين ترتيب پيامبران مسووليت مى يافتند اين حقيقت را در باور عمومى جامعه جاى دهند كه نيكى و بدى سرانجام فرد و جامعه ، در گرو حركت و تلاش و هدايت پذيرى خود آنان است . خواست خداوند، اراده و عمل شخص ، باورها و تلاش اوست كه نقش ايفا مى كنند. خواست و اراده الهى نيز تفسيرى ظريف و دقيق دارد كه بايد در جاى خود پى گرفت . به هر حال ، نقش اجتماعى (( طيره )) و (( نحس انگارى )) حالت بازدارندگى آن به عنوان يك ناهنجارى فردى و عمومى و لزوم بهره ورى از آن به مثابه يك هنجار سازنده در مرتبه و مرحله اى است كه آياتى چند را در چند جا به خود اختصاص داده است . (73) چنان كه وجود برخى رهنمودهاى حديثى نيز در جهت مبارزه با اين آفت اجتماعى حتى سوق دادن آن به عاملى سازنده بر اهميت موضوع مى افزايد.
در نهج البلاغه مى خوانيم كه (( طيره )) و به فال بد گرفتن امرى به حق و واقعيت دار نيست . (74) اين در حالى است كه همين جا در بخش ‍ ديگرى از سخن حضرت (عليه السلام ) حتى از سحر به عنوان يك واقعيت ياد شده است . روشن است اين به معنا ناديده گرفتن تاثيرات شخصى و اجتماعى (( طيره )) نيست ، بلكه اشاره به نادرستى آن است . در سخنى ديگر از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم :
طيره و فال زدن بر اساس همان چيزى است كه آن را قرار مى دهى ؛ اگر راحت گرفتى ، راحت است و اگر سخت گرفتى سخت است و اگر ناديده گرفتى چيزى نخواهد بود. (75)
اين رهنمود ارزشمند ما را به اين حقيقت هدايت مى كند كه تفاءل ، گمانه زنى و امثال آن كه در فرهنگ ها هر كدام به گونه اى مرسوم است مى تواند منشا اثر باشد اما آنچه در واقع عامل اين تاثير است نوع تلقين و ارزيابى خود شخص است . آنچه شومى و ميمنتى مى آورد خارج از خواست خود او نيست . نوع نگاه و تفسير ما از پيش آمدها، صحنه ها و اتفاقات و آنچه در فرهنگ هاى مختلف به گونه هاى گوناگون منشا شومى و بد آمدن به شمار مى آيد، است كه نقش ايفا مى كند. همين گمانه زنى و خطورات قلبى ، كه مى تواند منشا اميدوارى و اعتماد به نفس و دل گرمى به سرانجام خوش و موجب الفت و تقويت رشته هاى دوستى و پيوندهاى اجتماعى گردد و نگاه آدمى را به هستى ، جامعه و محيط، نگاهى سازنده و همراه با آرامش خاطر سازد، به عاملى بازدارنده از تلاش و رشد، موجبى براى سوء ظن و عدوات و سستى پيوندهاى اجتماعى و خانوادگى ، ضعف اراده و اميد و زمينه اى براى سوق دادن موفقيت ها و كاميابى ها به عواملى غير طبيعى و خارج از روند معمول آن تبديل شود. اين است كه در برخى هشدارهاى دينى يادآورى شده است :
هركس فال زنى او را از كارش باز دارد شرك ورزيده است (76) .
و يا در خصوص مسافرت گوشزد شده است :
شخصى اقدام به مسافرت مى كند اما مثلا با ديدن يك پرنده بر مى گردد، در واقع به آنچه بر محمد نازل شده است كفر ورزيده است (77) .
و يا تاكيد شده است :
هر جا فال بد زدى آن را ناديده بگير و كار خود را دنبال كن (78) .
خارج ساختن روند امور زندگى و جامعه از مجراى طبيعى و توفيق الهى و كشاندن آنها به عواملى خارج از دسترس ، چون موجهه با يك منظره ، صداى يك پرنده ، همزمانى يا هم رديفى با يك عدد، شومى و نحسى و...را بايد يك هنجارى و آفتى شمرد كه متاسفانه زمينه هاى بقا و گاه رشد و توسعه آن همواره وجود داشته باشد. ناديده گرفتن خواست الهى (البته با برداشت صحيحى كه بايد از اين حقيقت داشته باشيم ) و نقش اساسى خود انسان در عملكرد و رفتار خويش و وصل كردن آن مثلا به صداى يك پرنده و يا زمانى خاص و يا عددى معين گوياى نوعى اختلال اعتقادى است .