بهشت خانواده جلد دوم

مرحوم استاد دكترسيد جواد مصطفوى

- ۳ -


دليل
284. لاينكح ابوالمر تضع فى اولاد صاحب اللبن.(11)
پدر طفل شيرخوار با فرزندان صاحب شير نمى تواند ازدواج كند.
285. حرمت عليكم امهاتكم و بناتكم و اخواتكم و عماتكم و خالاتكم و بنات الاخ و بنات الاخت و امهاتكم اللاتى ارضعنكم و اخواتكم من الرضاعه و امهات نساءكم و ربائبكم اللاتى فى حجوركم من النساء كم اللاتى دخلتم بهن فان لم تكونوا دخلتم بهن فلا جناح عليكم و حلائل ابنالكم الذين من اصلابكم و ان تجمعوا بين الاختين الا ما قد سلف ان الله كان غفورا رحيما.(12)
حرام شده است بر شما (ازدواج با) مادرتان و دخترتان و خواهران و عمه ها و خاله ها و دختران و برادر و خواهران رضاعى شما و مادران همسر و دختران همسرتان كه در دامان شما پرورش يافته اند از همسرانى كه با آنها آميزش جنسى داشته ايد- و چنانچه آميزش جنسى با آنها نداشته ايد (ازدواج با دختران آنها) براى شما مانعى ندارد- و (نيز) همسران پسرانتان كه از نسل شما هستند (نه پسر خوانده ها). و (نيز حرام است بر شما) اينكه ميان دو خواهر جمع كنيد (با دو خواهر در يك زمان ازدواج كنيد) مگر آنچه در گذشته واقع شده، كه خداوند آمرزنده و مهربان است.

درس هفتاد و چهارم: جدول محرم و نامحرم

در جدولهاى اين درس ما سعى كرده ايم خلاصه سه درس قبل را به صورت بسيار فشرده بياوريم. در اولين جدول خويشاوندان محرم و در جدول دوم خويشاوندان نامحرم آمده است. البته ذكر اين نكته لازم است كه چنين نيست كه در هر رديف جدول شماره 2 تمام نامحرمها ذكر شده باشد و اگر مثلا در رديف 11 ((داماد خاله)) نيامده است معنايش اين باشد كه داماد خاله نامحرم نيست، و بر عكس، آنچه در شماره 1 نيامده به اين معنا نيست كه نامحرم است بلكه در اين دو جدول مقدارى كه بيشتر مورد نياز و ابتلاى مردم بوده و به ذهن نويسنده خطور كرده و ظرفيت جدول اقتضا داشته از دروس قبلى استخراج گرديده است:

جدول شماره 1 - محرمها
پدر پدرت
پدر پدر مادرت و ...
پدر پدرت
پدر شوهرت
پدر پدر پدرت و ...
پدر پدر شوهرت
پدر مادرت
پدر مادر شوهرت و ...
پدر مادر پدرت پدر مادر مادرت  
مادر مادرت
مادر مادر پدرت و ...
مادر مادرت
مادر زنت
مادر مادر مادرت
مادر مادر زنت
مادر پدرت
مادر پدر زنت و هر چه بالا رود
مادر پدر پدرت مادر پدر مادرت  
برادر برادرت (تني باشد يا ناتني)            
خواهر خواهرت (تني باشد يا ناتني)            
عمو عمويت عموي مادرت عموي پدرت عموي پدر پدرت عموي پدر مادرت عموي مادر پدرت و ...  
عمه عمه ات عمه پدرت عمه مادرت عمه پدر پدرت عمه مادر مادرت عمه مادر پدرت عمه پدر مادرت و ...
دايي دايي ات دايي پدرت دايي مادرت دايي مادر مادرت دايي مادر پدرت دايي پدر پدرت  
خاله خاله ات خاله پدرت خاله مادرت        
شوهر شوهرت شوهر دخترت شوهر دختر دخترت شوهر دختر پسرت      
زن زنت
زن دايي که عمه ات باشد
زن پدرت زن پسرت
زن عمو و زن دايي که مادر زنت باشد
زن نوه ات زن پدر مادرت زن عمويي که خاله ات باشد  
داماد دامادت و هر چه پايين رود داماد دخترت داماد دختر دخترت داماد دختر پسرت داماد نوه دخترت داماد نوه پسرت  
عروس عروست عروس پسرت عروس دخترت عروس دختر پسرت عروس پسر دخترت و ...    
پسر پسرت پسر پسرت پسر پسر پسرت پسر دخترت پسر دختر پسرت پسر پسر دخترت  
دختر دخترت
دختر دختر پسرت
دختر دخترت
دختر زن مدخوله ات
دختر دختر دخترت
دختر پسر ربيبه ات
دختر پسرت
دختر ربيبه ات
دختر پسر پسرت دختر پسر دخترت  
نوه و نبيره نوه ات نوه دخترت نوه پسرت نبيره ات نبيره دخترت نبيره پسرت و هر چه پايين تر رود  
ربيبه(دختر) دختر زنت(چه از شوهر قبل از شما باشد چه از شوهر بعد از شما)            


جدول شماره 2 - نامحرمها
پدر پدر زن پدرت پدر زن برادرت پدر زن عمويت پدر زن عمويت پدر هوويت پدر دامادت پدر عروست  
مادر مادر زن پدرت مادر زن برادرت پدر زن عمويت مادر زن دايي ات مادر دامادت مادر عروست    
برادر برادر شوهرت برادرزاده شوهرت برادر خوانده ات برادر خوانده يکي از خويشانت        
خواهر خواهر زنت خواهر زاده زنت خواهر خوانده ات * خواهر خوانده يکي از خويشانت        
عمو عموي شوهرت عموي هر يک از خويشان شوهرت عموي مادري عمويت عموي دامادت عموي عروست      
عمه عمه مادري عمه ات عمه زنت عمه ربيبه ات عمه هر يک از خويشان زنت        
دايي دايي پدري دايي ات دايي شوهرت دايي پسر شوهرت دايي دختر شوهرت دايي هر يک از خويشان شوهرت      
خاله خاله زنت خاله پدري خاله ات خاله ربيبه ات خاله هر يک از بستگان زنت        
شوهر شوهر مادر شوهرت شوهر عمه ات شوهر خاله ات شوهر عروست که پسرت نباشد شوهر خواهرت      
زن زن پدر زنت زن عمويت زن دايي ات زن برادرت زن برادر زنت      
داماد داماد شوهرت داماد خواهرت داماد برادرت          
عروس عروس زنت عروس خواهرت عروس برادرت عروس ربيبه ات        
پسر پسر دامادت که نوه ات نباشد پسر عمو و پسر عمه ات پسر خاله و پسر دايي ات پسر هووي مادرت        
دختر دختر زن غير مدخوله ات دختر هووي مادرت دختر عمو و عمه و خاله و دايي ات دختر برادر زنت دختر دامادت که نوه ات نباشد دختر عروست که نوه ات نباشد نوه عروست که نبيره ات نباشد دختر زني که با او زنا کرده اي
ربيبه ربيبه پدرت**              
* خواهر خوانده: دختر بيگانه اي که او را به خواهري پذيرفته باشي.
** دختري که نامادري انسان از شوهر قبلي اش دارد، يعني خواهري که نه از پدر با انسان يکي مي باشد و نه از مادر.

درس هفتاد و پنجم: تنها قوانين الهى: مى تواند سعادت خانواده را تاءمين كند

هيچ مكتب و آييتى، بلكه هيچ فرد عاقلى، ضرورت قانون و حكم و ضابطه را، حتى در محيط خانواده كه شالوده بناليس بر يگانگى و محبت و يكرنگى و محبت و يكرنگى استوار است، انكار نمى كند؛ زيرا هر چند امور جنبى و فرعى خانواده، مانند تقسيم كار و رسيدگى به امور كودكان و طبخ و نظافت، با توافق زوجين يا با تعاون و همكارى آنها صورت پذيرد، اما امور اصلى و زير بنايى خانواده، مانند اينكه ازدواج با چه اشخاصى جايز و با چه اشخاصى حرام است و همچنين تعيين انحرافهاى جنسى و مقدار مجارات منحرفان و حقوق و وظايف اساسى زن و شوهر و راه حل اختلاف آنها و صدها مانند اين امور، همه و همه، احتياج به ضابطه و قانون و حكم و دستور دارد تا هرج و مرج و اختلال، در نظام خانواده راه نيايد.
اكنون بحث ما اين است كه اين قانون و ضابطه از چه منبعى بايد صادر شود و اين حكم و دستور را چه كسى بايد بدهد؟ شايد در اين مطالب هم كسى شك و ترديد نكند كه وجود دو صفت در مرجع قانونگذار لازم و ضرورى است: اول آنكه قانونگذار از مقدمات و شرايط و توابع و لوازم قانون خود اطلاع كافى داشته باشد؛ دوم آنكه انحصار طلب و سود جو و خود خواه نباشد تا جهت قانون را به سود خود و فاميل و دوستانش منحرف نسازد.

مسلمان مى گويد: داناترين و بى غرض ترين منشاء صدور قانون، خداوند متعال و آفريدگار جهان هستى است كه هم از ذرات وجود مادى انسان آگاه است و هم از غرايز و عواطف و احساساتش و هم از روابط آنها با يكديگر؛ زيرا همه آنها را خودش ساخته و خاصيت بخشيده و به هم پيوسته و ارتباط داده است و او خود غنى با لذات است و هيچ گونه اى كمبود و نيازى در ناحيه ذات مقدسش راه نداشته تا در قانونگذارى اش احتمال سود جويى و انحصار طلبى پيدا شود.
مسلمان مى گويد: كسى كه جانور آبزى مانند انواع ماهيها رادر درياها و اقيانوسها ساخته و پرداخته و چنين مقدر داشته است كه عمر خود را درون آب بگذارانند و از آن طرف انسان را با تمام اعضاء و جوارح و خصوصياتش، مثل دستگاه گوارش و جهاز هاضمه، چنان مقدر داشته است كه در خشكى زندگى كند، وقتى مى گويد ماهى فلسدار براى دستگاه گوارش انسان مناسب وحلال است و ماهى بى فلس نامناسب و حرام، بهتر از هركس ديگر سود و زبان و تناسب و عدم تناسب آن را حساب كرده است. همچنين وقتى مى گويد گوشت پرندگانى كه بيشتر بال مى زنند و چينه دان و سيخك پا دارند، حلال و گوشت پرندگان ديگر حرام است، در آنجا حساب مناسب و ارتباط گوشتها را با معده و روده اى كه خودش ‍ ساخته است، بهتر از هر كس ديگرى مى داند.

مسلمان مى گويد: كسى كه نطفه اى رابه شكل دختر و نطفه ديگر را به شكل پسر مى سازد و در رحم دختر، جريان قاعده ماهانه و حيض را مقدر ساخته است و اين رحم و ريزش ديواره آن را براى پسر قرار نمى دهد و نيز بر چهره پسر در زمانى معين مو مى روياند و چهره دختر راصاف و خالى مى گذارد، از هر كسى ديگر بهتر مى داند و بيش از همه حق دارد كه براى حيض دختر و محاسن صورت پسر، قانون و تشريعى وضع كند و دستوراتى در حد واجب و حرام و مستحب و مكروه بدهد. همچنين خداوندى كه به دختر و پسر عواطف و احساسات خاصى عنايت فرموده و رابطه آنها را با امور اخلاقى و اقتصادى و اجتماعى انسان، در نظر گرفته است، بيشتر از هر كس ديگرى حق دارد درباره ازدواج و تشكيل خانواده آنها- از خواستگارى تا طلاق و مرگ و ارث و وصيت- سخن بگويد و دستور بدهد و امر و نهى نمايد؛ زيرا امورى را كه موجب التيام و جدايى زن و شوهر است او مى داند، راه سعادت و شقاوت زن و شوهر را او تشخيص مى دهد، به راه ترقى و تكامل فرزندان آنها و نسل آينده او شناخت كامل دارد.
بنابراين هيچ منشاء و مركزى و هيچ شخص و گروهى، جز خداوند متعال و كانال وحى او، شايستگى قانونگذارى را ندارد.
با وجود چنين دليل روشن و منتفى كه هيچ كس نمى تواند خدشه اى در آن وارد كند، مردمى راكه همواره خودخواهى و شهوت پرستى، وادار كرده است تالگد به بخت خود بزنند، در غالب اوضاع و احوال مشاهده مى كنيم كه قانون معتدل و متوسط خالق مهربان خود را پشت سر گذارده، به افراط و تفريط مى گرايند، كه ما در اينجا به چند نمونه از اين افراط و تفريطها اشاره مى كنيم:

1. طلاق
خداوندى كه انسان را با غرايز و عواطف خاصى آفريده است مى داند كه گاهى مرد در انتخاب همسر دچار اشتباه مى شود و با زنى ازدواج مى كند كه به هيچ وجه ممكن نيست با او توافق پيدا نمايد و شريك زندگى او شود. در چنين صورتى مرد، زن رامقصر مى داند و زن، مرد را، و هر دوى آنها مى گويند اى كاش چنين كارى را نمى كرديم. يا ممكن است براى يكى از آنها بيمارى مسرى يا جنون يا اعتياد يا علت ديگرى پيش آيد كه هر عاقل و خردمندى، در چنين صورتى، بهترين چاره و علاج را جدايى آنها مى داند.

اسلام هم طبق همين قضاوت عقل و فطرت، طلاق و جدايى زن و شوهر را از يكديگر امرى جايز و حلال دانسته است؛ ولى تمام كشورهاى كاتوليك مذهب جهان، بيش از پانصد سال، با اين حكم روشن و بدون اشكال الهى مخالفت مى ورزند و مى گفتند ازدواج پيمان مقدسى است كه جز مرگ هيچ شخص يا قانونى حق ندارد اين رشته را بگسلد و معتقد بودند كه طاق حرام و نامشروع است. كليساى كاتوليك رسما اعلام مى كرد: ((اگر يكى از زوجين ديوانه شد، بر ديگرى لازم است كه تا آخر عمر از همسرش پرستارى كند و حق گرفتن همسر ديگر راهم ندارد)). و باز فتوى مى داد كه: ((اگر ميان زن و شوهر اختلاف و نزاعى رخ داد، بايد حداكثر تا مدت سه سال، از يكديگر جدا باشند و مثلا زن به خانه پدرش برود و بعد از سه سال به خانه شوهرش ‍ بيايد و با يكديگر زندگى كنند)).

تعجب اينجاست كه چنين حكم ظالمانه و مخالف انصاف و عقل و وجدانى بيش از پنج قرن، در ميان صدها ميليون جمعيت تبليغ مى شد و عملى هم گشت واحدى هم اعتراض و حتى استيضاح نداشت.
وقتى كاسه صبر مردم لبريز شد و آه و فغانشان به آسمان رسيد، قانونگذاران پارلمانى جراءت پيدا كردند تا شرايطى را براى جواز طلاق تصويب كنند. رسوايى بيشتر وقتى پيش آمد كه يكى از شرايط تصويب طلاق را زنادادن زن قرار داده بودند. در نتيجه تصويب چنين حكمى، زن و شوهرى كه مى خواستند از يكديگر جدا شوند و رضايت و اختيار خودشان، براى وقوع طلاق كافى نبود، مى رفتند و مرد بيگانه اى را به عنوان ((طرف ثالث)) مى ديدند و او را اجير مى كردند تا بيايد و با زن زنا كند و شهودى هم حاضر مى كردند و با چنين حيله اى، خود را از حماقت و لجاجت ابلهانه تصميم گيران كليسا نجات مى دادند.(13)

علاوه بر آنكه چنين زن و شوهر ناموافقى تا زمانى كه به اين حيله دسترسى پيدا مى كردند، هر يك از آنها به حكم اجبار غريزه جنسى، با همسران غير رسمى بسيارى رابطه پيدا مى كردند، حتى زنان تا آنجا كه نويسنده كتاب ((طلاق و تجدد)) نقل مى كند ((در چند سال پيش كه براى مدت كوتاهى، پيش كه براى مدت كوتاهى، مكالمه هاى تلفنى نيويورك بازرسى شد، ملاحظه گرديد كه بسيارى از زنان نيز به شوهران خود خيانت مى كنند)).(14)
سرانجام قانونگذاران كشورهاى مسيحى بقدرى در شرايط طلاق گشاده دستى كردند، كه اكنون آنها خيلى آسان تر از مسلمين زنان خود را طلاق مى دهند و در اين مساءله به جانب افراط رفته اند.

2. سن ازدواج
شريعت مقدس اسلام كه قانونگذارش همان آفريننده انسان و تمام جهان است، حداقل سن ازدواج را براى پسر و دختر كه در اين سن مى توانند اقدام به ازدواج نمايند، طبق طبيعت و فطرت آنها، ابتداى بلوغشان قرار داده است و هيچ پسر و دخترى قبل از رسيدن به سن بلوغ حق ندارند ازدواج كنند و اگر اولياى پسر و دختر نابالغ، عقد ازدواج را منعقد ساختند، تنفيذ و صحت آن ازدواج مشروط به بالغ شدن و ازدواج آنهاست، چنانچه در هر عقد ديگرى نظير بيع و صلح و اجاره و مانند آن نيز چنين است. پس ‍ اگر كودك پس از رسيدن به سن بلوغ، عقد ولى را امضاء نكرد و آن همسر را نپذيرفت، عقد باطل مى شود و ازدواجى صورت نمى گيرد؛ اما چنانچه پذيرفت، همان عقد رسميت پيدا مى كند و آن دو تن همسر قانونى يكديگر مى شوند و مى توانند زندگى زناشويى خود را شروع كنند هر چند ابتداى سن بلوغ باشند، و نيز حق دارند مراسم زناشويى را تا چند سال به تاءخير اندازند، چنانكه هر دختر يا پسرى بعد از بلوغ حق دارد امر ازدواج را به تاءخير اندازد و در زمان كه صلاح دانست ازدواج كند.

البته شارع اسلام هيچ گاه واجب نكرده است كه پسر در پانزده سالگى يا دختر در نه سالگى ازدواج كند، چنانچه ازدواج خود رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه معصومين (عليه السلام) و فرزندانشان همگى سالها بعد از رسيدن به سن بلوغ انجام يافته است، مگر ازدواج حضرت زهرا (سلام الله عليها) كه آن هم بنا به نقل بعضى از تواريخ در هجده سالگى بوده است و يا همان استثناى نادرى است كه بيان كرديم، بلكه حقيقت دستور اسلام اين است كه اگر در ابتداى بلوغ شرايط ازدواج و همسردارى در وجود او يافت شود، از جهت قوانين اسلام، مانعى براى او نيست و نبايد جلوى آزادى او در امرى كه به خير و صلاح اوست و عقل و فطرت هم آن را تاءييد مى كند، گرفته شود. اما كسانى كه به خاطر جلوگيرى از نرخ رشد بى رويه جمعيت و امثال آن با حكم صريح و روشن خالق مهربان خود مخالفت مى ورزند و توصيه مى كنند كه دختران و پسران مثلا نبايد تاسن سى سالگى ازدواج كنند دچار محاذير و مشكلات اخلاقى و ناهنجاريهاى اجتماعى و بزهكاريهاى جوانان بدون همسر مى شوند.

زمانى كه در بريتانيا حداقل سن ازدواج پسر را بيست و يك سال و حداقل سن نامزد احراز نخست وزيرى را هجده سال تصويب كرده بودند (و شايد اكنون هم چنين باشد)، مردم آن كشور اعتراض كردند كه آيا مردى كه مى تواند در سن هجده سالگى نخست وزير بشود و مملكتى را اداره كند، براى ازدواج كردن بايد سه سال ديگر صبر كند؟ قانونگذاران پاسخى داده بودند كه بيشتر به شوخى شباهت دارد و گفته بودند: ((گاهى اداره يك زن از اداره يك كشور مشكل تر است!)) كه البته از نظر يك مسلمان بهتر اين بود كه پاسخ مى دانند: حق همان است كه خالق پسر و دختر گفته است و عقل و فطرت آن را تاءييد مى كند، ولى ما براى رفع اشكالات اقتصادى و اجتماعى چنين قانونى را وضع نموده ايم و دختر و پسر را تا چند سال از حق طبيعى و مشروع خود محروم مى كنيم تا به مشكلات افزايش جمعيت دچار نشويم. گرچه از اين ناحيه هم دچار مشكلات پيدا شدن فرزندهاى غير فانونى و مانند آن مى شوند.

خلاصه از مذاق اسلام دانسته مى شود كه: اولاد خداوند متعال دختر و پسر را بعد از نه سال و پانزده سال آزاد مى گذارد تا هر وقت بخواهند و صلاح بدانند، ازدواج كنند (البته در روايتى امام صادق (عليه السلام) در پاسخ كسى كه گفت ما فرزندان خود را در كوچكى همسر مى دهيم، فرمودند: ((اين گونه همسران غالبا الفت نمى گيرند.))) و اگر هيجان و غريزه جنسى بر دختر يا پسرى چنان غالب شود كه او را به استمناء (جلق زدن) يا زنا كردن يا انحرافات ديگرى وادار كند، ازدواج بر او واجب مى گردد؛ و ثانيا از نظر اسلام، شايد بهتر آن است كه سن دختر شش سال كمتر از پسر باشد؛ و ثالثا مهريه و جهيزيه و تشريفات ديگر نبايد چنان سنگين گرفته شود كه مانع ازدواج گردد؛ و رابعا پسر نبايد از هزينه تكفل همسر خوف داشته باشد كه آن ترس مانع ازدواج گردد، بلكه بايد به پروردگار خويش توكل كند و وعده اى را كه خالق مهربان در كتاب مجيد خويش داده است- كه جوانان فقيرى را كه ازدواج كنند، از فضل خويش بى نياز مى كنم- باور كند.

و باز درباره سن مناسب ازدواج، نسبت به دختران، پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده است: ((دختران باكره مانند ميوه هاى روى درختان اند)). در اين حديث شريف، آن حضرت تشبيه بسيار لطيف و دقيق و مطالبى فرموده است: همان طور كه ميوه نه در زمانى كه كال و نارس ‍ است بايد چيده شود و نه زمانى كه بپوسد و فاسد شود، دخترى كه نتواند شوهر را درك كند و از وظايف همسردارى عاجز باشد و نتواند قبول مسؤ ليت كند، ميوه كال و نارسى است كه هنوز بايد روى درخت (در خانه پدر) بماند تا گذشت زمان، او را رسيده و شيرين و آبدار كند، و باز اگر دخترى نشاط و طراوت و جوانى را از دست بدهد و ازدواج نكند، در حقيقت، همان ميوه درخت مانده و پوسيده و تباه شده اى است كه هر چه بيشتر بماند بر افسردگى و پژمردگى اش افزوده مى شود و به گنديگى و عفونت مى رسد و ديگر آب رفته به جوى باز نمى گردد.

خلاصه سخن آنكه سن ازدواج، بلوغ جسمى و رشد فكرى است و اسلام حد بلوغ جسمى را بيان كرده و راجع به رشد فكرى حدى معين نفرموده بلكه آن را در اختيار خود زوجين و اولياى آنها گذارده است، به دو دليل: دليل اول آنكه رشد فكرى حد و مرز مشخصى ندارد و مانند بلوغ جسمى در چارچوب لفظ و عبارت نمى گنجد، و دليل دوم اينكه كسانى هم كه رشد فكرى ندارند، همسرانى مانند خود يا داراى نقصى ديگر پيدا مى كنند و بالاخره بايد ازدواج كنند و يا ممكن است مردى رشيد با دخترى كه رشد بالقوه دارد ازدواج كند و سپس در اثر تربيت، رشد فكرى او به فعليت برساند، يا پدرى كه فرزند خردسال دارد و مى ترسد بميرد و فرزندش در حال يتيمى ازدواج كند، براى او همسر مى گيرد و هيچ يك از اينها را نبايد از حق طبيعى و مشروع خود محروم ساخت.

286 عن هشام بن الحكم، عن ابى عبدلله او ابى الحسن عليهما السلام،
قال: قيل له: انا نزوج صبياننا و هم صغار قال فقال: اذا زوجوا و هم صغار، لم يكادوا يتاءلفوا.(15)

هشام بن حكم گويد: مردى به امام صادق يا موسى بن جعفر (عليه السلام) عرض كرد: ما فرزندان خود را در كوچكى همسر مى دهيم. حضرت فرمود: اگر در خردسالى، ازدواج كنند، به آسانى الفت نمى گيرند.
287 يا ايهاالناس ان جبرئيل اءتانى عن اللطيف الخبير فقال: ان الابكار بمنزله الثمر على الشجر اذا ادرك ثمره فلم يجتن افسدته الشمس و نثرته الرياح و كذالك الابكار اذا ادركن ما يدرك النساء فليس لهن دواء الا البعوله و الالم يومن عليهن الفساد لا نهن بشر.(16)

امام صادق (عليه السلام) فرمودند: روزى رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: جبرئيل از پيشگاه الهى نزد من آمد و گفت دختران باكره مانند ميوه روى درخت اند، موقعى كه مى رسد اگر چيده نشود اشعه آفتاب فاسدش مى كند و وزش باد آن را پراكنده مى سازد؛ همچنين دختران وقتى به حد بلوغ رسيدند و مانند زنان در خويشتن تمايل جنسى احساس كردند دارويى جز شوهر ندارند و اگر همسر نگيرند از فساد ايمن نيستند، چرا كه بشرند و بشر از خطا و لغزش ‍ مصون نيست.

3. حجاب
اگر در موضوع طلاق، حماقت ارباب كليسا سبب شد كه با حكم عادلانه و منطقى خالق مهربان مخالفت شود و قرنهاى ممتادى جمع كثيرى از بندگان خدا در سختى و فشار باشند، در موضوع حجاب، شهوترانى و زنبارگى مردانى بوالهوس و عياش سبب شد تا جنس زن، اسير و مقدور شهوت مردان گردد و از حصار امن و سنگر استوار خود خارج شود و به دام هرمردى افتد كه ميلش به او گرايش يابد و از همه بدتر آنكه نام اين اسارت را ((آزادى)) گذاشتند، در صورتى كه حقيقت ((آزادى)) اين است كه انسان در زندگى خويش احساس اختناق كند و براى رهايى خويش اقدامى نمايد تا خود را از آن محدوديت و اختناق بيرون آورد. مثلا اگر بلبل زيبايى در خانواده اى باشد و گاهى براى ايمنى از گزند شغال و روباه به درون قفس ‍ رود و گاهى بيرون آيد و در فضاى خانه گردش كند و روى سر و شانه و دست اهل خانه نشيند، در اين صورت، خود را در آن محيط، آزاد و مختار و فارغ و شاد احساس مى كند؛ ولى اگر صيادى بازيگر و شياد بيايد و به او بگويد: ((تا كى در اين محيط كوچك خود را مبحوس مى كنى؟ از اين خانه كوچك بيرون بيا و خيابان و بوستان را ببين))، بلبل مظلوم هم فريب صياد شياد را مى خورد و از محيط امن خود خارج مى شود و رزق و برق خيابان و پارك و لب دريا و برخى محافل كذايى به او اجازه نمى دهد كه درباره آنچه صياد از او مى ستايد فكر كند. آيا اين را هم بايد آزادى ناميد؟ نتيجه اين فريبكارى و فريب خوارى، فقط آزادى صياد در بهره بردارى از بلبل مظلوم است، نه آزادى خود او. او در خانه و كاشانه نخستينش آزاد بود و اكنون گرفتار و مبتلا و اسير است. او اگر در آنجا چند دوست مهربان و صميمى داشت، اكنون هزاران دشمن دوست نما و صيادان شياد پيدا كرده است كه با چاپلوسى و چرب زبانى، او را زير دست و پاى خود مى اندازند و از هويت و شخصيت، تهى اش مى سازند.

شما را به خدا، اين حدود دو ميليارد زنى كه اكنون ادعاى آزاد شدن مى كنند و در دام تيرهاى نگاه اين و آن افتاده اند و حتى اختيار حفظ شرمگاه خود را ندارند، آيا اينان آزادى ادعايى را خودشان به دست آورده اند يامردان هوسباز آن را به آنها عطا كرده اند؟ و آيا آن مردان، در اين پيشنهاد كه باكمال جديت و سعى و تلاش هم تعقيب كرده و مى كنند، خيرخواه و دلسوز زنان شده بودند و براى رضاى خدا و تقرب به ذات مقدسش، خواستند عمل خدا پسندانه اى- به اصطلاح خودشان انجام دهند يا آزادى خود را از بهره بردارى از ايشان مى خواستند؟ اين مردان شياد چرا اكنون مى خواهند زبان كسى را كه سخن از حجاب و عفاف مى گويد، از دهانش بيرون آورند و نوشته هايش را بسوزانند؟

به شما مردانى كه با اين صيادان شياد همنوا نشده و نمى شويد و به شما بانوانى كه فريب آن صيادان مكار را نخورده و نمى خوريد، مى گويم: ((تنها فكر كردن در همين موضوع كه چرا مردان براى آزادى زنان دلسوزى مى كنند نه خود زنان، آيا كافى نيست كه ما بفهميم اين مردان، صياد و شيادند و خداوند رحمان، كه سخن از حجاب و عفاف زن مى گويد، حنان است و منان، هر چند اكنون ميلونها زن، فريب خورده باشند و به تقليد از صيادان شياد، طوطى صفت در پس آينه، فرياد آزادى برآورند؟

شما مى دانيد كه دامنه فريب به جايى رسيده است كه در بسيارى از كشورهاى اروپا و خود ايالات متحده، مجالس مسابقات زيبايى اندام تشكيل مى شود و سالى يك بار، دختران معصوم را در برابر هزاران جوان تماشاگر برهنه مى كنند و ساق پا و كمر و پستان و مو و چشم و ابروى آنها را بازرسى مى كنند و نمره مى دهند و در آخر يكى از آنها به عنوان ملكه زيبايى برمى گزينند و از فرداى آن روز، آن دختر فريب خورده جراءت نداشته بدون مراقب پليس قدمى از خانه بيرون گذارد و بالاخره هم او در ميان رقابت شهوت پرستان پولدار و هرزه، با ترس و دلهره، كوتاه مدتى، زندگى ننگين و پر آشوبى را طى مى كند و هزاران دختر ديگر كه در اين آزمايش ننگين و شرم آور رفوزه شده اند، افسرده و دماغ سوخته، رنگ پريده و لب آويخته، در گوشه عزلت و انزوا مى خزند.
اگر اينچنين است پس قدر عفت و حجاب و مكتب و رهبران دينى خود را بدانيد و سخن ما را به گوش خواهرانى كه مختصر فاصله اى از لحاظ فكرى با ما دارند، برسانيد.

4. سه طلاقه
هر عاقلى مى داند كه اختلاف زن و شوهر، زمانى كه شديد گردد و به اوج برسد و ديگر توافق ممكن نباشد، مصلحت اين است كه از يكديگر جدا شوند و به اصطلاح شرعى ((طلاق)) واقع شود، ولى رسيدن به اين مرحله و تشخيص اين وضعيت براى ما انسانها بسيار مشكل و براى خداوند متعال و آفريننده هستى بسيار آسان است، بلكه بايد بگوييم تشخيص اين موقعيت براى انسانها محال است، حتى براى خويشاوندان زن و شوهر و حتى براى زن نسبت به شوهر و شوهر نسبت به زن، زيرا همه مى دانيم كه منشاء اراده و قصد براى انسان، غير اختيارى است و گاهى كافرى مسلمان مى شود و دوستى دشمن مى گردد و فاسقى به عبادت خداوند روى مى آورد و معتادى تارك مى شود، در صورتى كه همه دوستان و خويشان آنها بلكه حتى خود او چنين تغيير حالتى را در وجود خويش احتمال نمى داد.

بنابراين اگر زن و شوهرى با يكديگر اختلاف پيدا كردند، بطوريكه تمام خويشان و دوستان آنها و مقامات قضايى مورد مراجعه، توافق آن دو نفر را محال دانستند و طلاق واقع شد، ولى بعد از يك ماه جدايى، شوهر پشيمان گشت و تقاضاى رجوع به همسر خود را نمود، نبايد تعجب كرد و صادر كنندگان امر طلاق را خاطى و مجرم دانست؛ زيرا اگر به آنها بگوييد: چرا حكم طلاق كرديد، خواهند گفت: ((دل در دست خداست)). اين زن و شوهر، آن روز واقعا از هم متنفر و مخالف يكديگر بودند و امروز ناگهان تو تغيير يافته و خواهان و موافق هم شده اند و شايد خودشان هم نتوانند علت اين تغيير را توضيح دهند.

پس اگر چنين است و دل انسان در دست خداست- زيرا او انسان و دلش را آفريده است- آفريننده انسان مى گويد: اگر زن و شوهرى اختلاف پيدا كردند و كار به طلاق رسيد، پس از طلاق اگر شوهر پشيمان شد، مى تواند به همسرش رجوع كند و يا اگر عده طلاق گذشته و زن، شوهر نكرده است، مى تواند او را دوباره عقد كند و باز هم اگر اختلاف پيدا كردند و كار به طلاق كشيد، مانند بار اول مى توانند آشتى كنند و زندگى را از سر گيرند؛ ولى اگر بار سوم اختلاف پيدا كردند و طلاق واقع شد، ديگر بايد بدانند كه زندگى آنها با آن صورت قابل ادامه نيست و زن بايد شوهر ديگرى اختيار كند و شوهر زنى ديگر بگيرد و نبايد بيهوده عمر خود را تلف كنند و به جاى كارهاى مثبت و مفيد، هر روز به قهر و آشتى بپردازند.
حال اگر زن، شوهرى ديگر كرد؛ ولى شوهر دوم وفات نمود يا زن را طلاق داد و شوهر اول ميل به آشتى پيدا كرد و زن هم موافق بود، مى توانند دوباره زن و شوهر يكديگر شوند و زندگى را از سر گيرند.
اگر باور كنيم كه ((دل در دست خداست)) و امكان دارد اين زن و شوهر پس از تحمل آنچه پيش آمده است، توبه كرده و سر عقل آمده باشند، از اين حكم الهى تعجب نخواهيم كرد.

قابل انعطاف بودن انسان، از ديد خالق و آفريننده دانا و مهربانش تا آنجا پيش مى رود كه مى فرمايد: اگر تمام اين امور بار ديگر تكرار شود، يعنى سه طلاق ديگر واقع شود و زن، شوهر ديگر كند و باز آن شوهر بميرد يا زن را طلاق دهد و آن زن و شوهر لجوج و سرسخت توبه كنند و بخواهند زندگى را از سر بگيرند، خداوند مهربان مانع چنين خيرى نمى شود و به آنها اجازه ازدواج مجدد را مى دهد؛ ولى اگر اين بار هم نادانى كرد و سه طلاق ديگر هم ميان آنها واقع شد، آن زن براى هميشه بر آن مرد حرام مى شود و ازدواج مجدد آنها به هيچ نحو ممكن نيست.

حال اگر كسى از اين حكم الهى تعجب كند و بگويد: چرا خداوند متعال براى توافق يك زن و شوهر تا اين حد پيش رفته و اين مقدار اغماض و تسامح نموده است، نويسنده خواهد گفت: اگر در ميان ميليونها زن و شوهر دانا و فهميده يك زوج لجوج و يكدنده و ستيزه جور و كله شق پيدا شوند كه تا هشت بار طلاق دادن و اينكه زن، دو شوهر ديگر اختيار كند پيش ‍ بروند، ولى بعد از رجوع يا از ازدواج نهم، لجاجت را كنار گذارند و واقعا زن و شوهرى مهربان شوند و برگذشته خود افسوس خورند، آيا خداوند مهربان بايد توبه آنها را نپذيرد و مثلا بعد از طلاق سوم و چهارم بگويد شما بر يكديگر حرام گشته ايد؛ خداوندى كه هفت ساعت براى توبه كردن مهلت داده و نوشتن گناه را به تاءخير مى اندازد؟ خداوند مهربان توبه پذير، ابدا چنين تنگ نظرى و كوته بينى بندگانش را دوست ندارد، خصوصا اگر پاى فرزند يا فرزندانى در ميان باشد و به واسطه جدايى پدر و مادر، يكى از دور كن زندگى آنها شكسته شود.
اما بعد از طلاق نهم، او كه بندگانش را بهتر مى شناسد، مى داند كه در ميان ميليونها زن و شوهر، حتى يك زوج هم پيدا نمى شود كه بتوانند با يكديگر توافق كنند و زندگى سالمى داشته باشند و هيچ انسانى نمى تواند چنين شرايط و چنين شماره طلاق و شوهران ديگرى را تخمين بزند و برنامه ريزى كند.

اما آنچه در ميان مردم ما شهرت يافته است كه شوهرى را كه زن، بعد از طلاق سوم اختيار مى كند ((محلل)) مى نامند و حتى با او شرط مى كنند كه آن زن فقط يك شب زن او باشد و فرداى آن شب طلاقش دهد تا به شوهر اول خود باز گردد، در آيات و احاديث اسلامى شاهد و دليلى برايش يافت نمى شود. از نظر مقررات اسلام، بعد از طلاق سوم زن بايد به عقد دائم مردى ديگر درآيد و آن عقد بايد قطعى و منجز باشد نه معلق و مشروط، و اختيار طلاق هم به دست شوهر است، و اين حكم دليل بر اين است كه بعد از طلاق سوم، شوهر اول بايد به فكر زنى ديگر باشد و زن به فكر شوهرى ديگر، مگر اينكه اتفاقى بيفتد و بعد از مدت كوتاهى شوهر دوم بميرد يا زن را طلاق بدهد، كه اسلام در چنين صورتى ازدواج مجدد آنها را تجويز مى كند تا اگر تقصير از زن بوده است، پس از زندگى كرد: با شوهر دوم بفهمد كه ((به هركجا كه رود آسمان همين رنگ است)) و اگر تقصير از شوهر بوده است، او هم پس از مدتى تحمل بى همسرى، شايد از خر شيطان پايين آمده باشد.

و باز چنانكه كه گفتيم، خداوند متعال مى داند كه بعضى از بندگان كله شقش، اين بار هم خر شيطان را رها نمى كنند و آزمايش مجددى را مى طلبند، چنانكه نسبت به سارق و شرابخوار هم خداوند حكيم اين گونه دستورى مى دهد.
سارقى كه در دزدى اولش دستش بريده شد، اگر توبه كرد و از دزدى دست برداشت، كسى با او كارى ندارد و مانند ساير مسلمين زندگى مى كند؛ ولى اگر بار دوم سرقت نمود، پاى چپش هم بريده مى شود؛ باز اگر توبه كرد، با همان حال زندگى مى كند، ولى اگر بار سوم دزدى كرد، كشته مى شود، چنانكه شرابخوار هم بار اول و دوم هشتاد تازيانه مى خورد و بار سوم كشته مى شود- البته اين احكام از نظر فقهاى اعظام با اندكى شدت و ضعف بيان مى شود(17) ولى اصل سخن ما اين است كه بعضى از گنهكاران و خطاپيشگان، با چشيدن يك بار مجازات و عقوبت، متنبه مى شوند و بعضى با دو بار و آن كه گناه را سه بار انجام داد، از نظر خالق متعال قابل اصلاح نيست و بايد در جامعه نباشد يا زمينه مخالفت و گناه در اختيارش ‍ نباشد.