بهشت خانواده جلد دوم

مرحوم استاد دكترسيد جواد مصطفوى

- ۱۳ -


كنفرانس نمونه بى نظير
بنابراين، نويسنده به اين خواهران پيشنهاد مى كند كه كنفرانسى از همجنسان خود تشكيل دهند و حتى وجود يك مرد را در آنجا نپذيرند و براى اينكه كنفرانس نتيجه بخش باشد، از پنج دسته از بانوان مختلف دعوت شود:
1. دخترانى كه هنوز ازدواج نكرده و وارد زندگى زناشويى نشده اند.
2. زنانى كه ازدواج كرده و تنها با شوهر خود زندگى مى كنند.
3. زنانى كه همسر اول مردى هستند و هوويى در كنار دارند.
4. زنانى كه همسر دوم مردى شده و با همسر اول او هوو شده اند.
5. زنانى كه شوهر مرده اند و يا به علتى ديگر در خانه مانده و در انتظار شوهر نشسته اند.

آنگاه دسته اول، چهار دسته ديگر را مخاطب قرار مى دهند و مى گويند: ما هنوز وارد زندگى زناشويى نشده ايم و اين راه پرپيچ و خم را نپيموده ايم . اكنون از شما كه كم و بيش در اين را تجربه داريد و مشكلات را آزموده ايد مى پرسيم: اولا نظر شما درباره تعدد زوجات چيست؟ آيا حكم اسلام را تصويب مى كنيد كه آن را جايز مى داند يا حكم شريعت كاتوليك را كه آن را جايز نشمرده است؟

پيداست كه در بدو امر فقط دو دسته چهارم و پنجم حكم اسلام را تصويب خواهند كرد؛ زيرا دسته چهارم خود به آن عمل كرده اند و دسته پنجم از تنهايى و بى سرپرستى به ستوه آمده و در انتظار شوهر نشسته اند، هر چند آن شوهر همسردار باشد، شايد حكم اسلام را تصويب كنند. بنابراين تمام بحث و مناظره با دسته دوم آغاز مى گردد و جريان پيدا مى كند كه مى خواهند حكم اسلام را نپذيرند و يا توجيه و تاءويل كنند؛ يعنى همانا كه مى خواهند از سنگ چوب براى به كرسى نشاندن عقيده باطل خويش دليل و برهان بتراشند.

دختران كنجكاو به سخن خود ادامه داده، مى گويند: شما علاوه بر آنكه در اين مجلس در اقليت هستيد، به ما بگوييد اگر بعد از اتمام اين جلسه كه به خانه مراجعت مى كنيد- زبانمان لال- به شما خبر بدهند كه شوهر شما با وسيله نقليه اى تصادف كرده و كشته شده است و شما فردا كه به اين مجلس ‍ مى آييد در رديف دسته پنجم نشسته باشيد، باز هم همين گونه قضاوت خواهيد نمود؟ در ميان آنها اگر معدودى از مصاديق ((نواقص العقول)) نشسته باشند، خواهند گفت: ((زبانت را گاز بگير! شوهر من با احتياط راه مى رود. او هرگز تصادف نمى كند. اصلا چنين فرضى محال است.)) يا مى گويد: ((اگر شوهرم بميرد با وجود اينكه من بيست سال بيشتر ندارم تا آخر عمر بيوه مى مانم و شوهر نمى كنم.)) و...
با اين گونه زنان احساساتى نه نويسنده كار دارد و نه حاضران در آن مجلس؛ زيرا پاسخهايى از اين دست در اثر غلبه احساسات و فراموش كردن موازين عقلى است، كه هيچ زنى كم و بيش از آن خالى نيست، چنانكه هر دخترى زمانى كه پدر و مادرش به او پيشنهاد ازدواج مى كنند، چنين نازهايى كه از حجب و حياى هر دخترى ناشى مى گردد از او مشاهده مى شوهد؛ ولى پس ‍ از آنكه يكى دو شال بى شوهر بود و عوارض تنهايى را تحمل كرد. احساسش به تعقل مبدل مى شود و حتى به زن دوم شدن هم ممكن است راضى گردد.

ولى اگر مشمول نواقص العقول نباشند و اهل فكرو منطق و استدلال به شمار آيند، اكنون نويسنده پيش بينى نمى كند كه چه پاسخى خواهند داد. بايد در انتظار تشكيل چنين كنفرانس و اعلام قطعنامه آن باشيم. البته ما احتمال مى دهيم كه در آن سمينار، سؤ الات ديگرى از اين قبيل مطرح خواهد شد:
1. در اين كشور چندين هزار زن و شوهر مرده و بدون سرپرست وجود دارند كه همگى خواهران دينى ما هستند و ما همگى ادعاى مسلمانى و عقيده خدا و روز جزا را داريم. اگر فرداى قيامت خداى متعال ما را به پاى ميز محاكمه بكشد و بگويد شما چرا با حكم قطعى و مسلم من مخالفت كرديد و اجازه نداديد شوهر شما لااقل يكى از اين زنان بى سرپرست را تحت تكفل خود قرار دهد و او را از بدبختى و سيه روزى برهاند، چه جواب خواهيم داد؟
2. چرا اگر يكى از اين زنان بى سرپرست همير غير شوهر ما بشنود و زنان ديگر را هوو دار كند ما راضى هستيم، ولى نسبت به خودمان هوو را نمى پسنديم و ناراضى هستيم؟
3. اگر زنان بى شوهر و در خانه مانده، روزى در خيابان به راه افتند و از دولت بخواهند كه تعدد زوجات را براى مردان كتمكن و داراى شرايط اجبارى كند، دولت چه خواهد كرد و و اگر آن روز خود ما جزو آن زنان باشيم چه احساسى خواهيم داشت؟ چنانكه چندين سال پيش در يكى از كشورهاى اروپايى غربى، زنان در خانه مانده در خيابان به راه افتادند و از دولت خواستند كه تعدد زوجات را تصويب كند تا آنها نيز به شوهر برسند. البته براى زنان عاقل و پاكدامنى كه نمى خواهند از راه نامشروع نان بخورند، زيباترين و عاقلانه ترين راه نجات آنها از بى سرپرستى همين است.
4. مگر ما قبول نداريم كه خداوند متعال حسابگرى دقيق و عميق است؟ او كه عدد چهار را براى تعداد همسران مشروع يك مرد به عنوان حداكثر تعيين كرده است، مى داند كه در روى كره زمين حتى يك مرد هم پيدا نمى شود كه از لحاظ قدرت مالى و غريزه جنسى و شرايط ديگر توانايى تكفل پنج زن- و در نتيجه پنج خانواده- را داشته باشد؛ ولى اگر در روى كره زمين مثلا يكهزارم مردان قدرت تكفل چهار زن و ده هزارم آنها قدرت سه زن و بيست هزارم آنها قدرت تكفل دو زن را داشته باشند، آفريدگار حكيم را شايسته نيست كه آن مردان را از اجراى نيرويى كه خودش در اندرونشان نهاده است مانع شود و يا آنها را به انحرافى سوق دهد، و نيز شايسته آفريدگار حكيم نيست كه زنانى را كه خود آفريده است و اكنون بى سرپرست گشته اند، معطل و منزوى گذارد تا به فساد و ناموس فروشى كشيده شوند.
5. ما مى دانيم كه در كشورهاى عربى- و احيانا غير عربى- مردانى با داشتن همسران متعدد، عمرى را باصفا و آرامش زندگى كرده و مى كنند و هيچ گونه حادثه سوئى كه به نزاع و درگيرى و آبروريزى آنها منجر شود، پيش نيامده است. پس ما چرا بايد ضعف نفس از خود نشان دهيم و بگوييم از سازش با هوو ناتوانيم؟
6. اگر خداوند متعال در روز قيامت به ما بگويد مگر شما نشنيده بوديد كه دنيا محل امتحان است و ما هر كسى را در آنجا به نوعى امتحان مى كنيم و امتحان بعضى از شما زنان را اين گونه قرار داده بودم كه ببينم چند سالى با هوو صبر مى كنيد يا نه. جزع و فرع مى كنيد؟
آيا شما نمى توانيد شوهر خود را به نحوى راضى نگه داريد كه زن ديگر نگيرد و يا اگر گرفت با حسوديهاى آن زن بسازيد؟ آيا اين روش بهتر بود يا آنكه جنگ و نزاع و افتضاح بگويند اگر قانون تعدد زوجات مطابق فطرت و ماهيت انسانها بود، پس چرا زنها نپذيرفتند و زير بار نرفتند؟

7. اگر در كشورى تعداد زنان بدون شوهر، چه دختر و چه بيوه، با مردان و جوانان آماده ازدواج مساوى و يا تعداد زنان كمتر مى بود، هرگز موضوع تعدد زوجات مطرح نمى شد و خداوند حكيم هم چنان دستورى نمى داد؛ ولى اكنون كه در كشورى به علت پيش آمدن جنگ طولانى و ساير عواملى كه قبلا ذكر كرديم، هزاران دختر يا زن جون بيست تا سى ساله در خانه مانده و نياز به مردى دارند كه: 1) غريزه جنسى آنها را ارضاء كند، 2) با عمال غيرت و مردانگى خويش آنان را از دستبرد جوانان هرزه مصون نگه دارد، و 3) متكفل مخارج زندگى آنها گردد، مگر راهى بهتر از آنچه اسلام تعيين كرده است وجود دارد؟ مگر اين سه نياز قابل چشم پوشى و اغماض است و مى توان از كنار آن بى اعتنا و بى تفاوت گذشت؟ مگر نه اين است كه اين هزاران خانم اگر خود دنبال شغل و حرفه اى بروند يا از ثروت پدرى خويش ‍ امرار معش كنند، علاوه بر آنكه گناه بزرگى مرتكب شده اند، تنها نياز سوم خودشان با برآورده اند و اگر ناموس فروشى كنند، علاوه بر آنكه گناه بزرگى مرتكب شده اند، تنها دو نياز آنها به طور ناقص تاءمين شده است و اگر در خانه معطل بنشينند، هر سه نياز آنها به جاى خود باقى خواهد بود؟

8. با توجه به سؤ ال هفتم، هر گاه مردانى با قانون تعدد زوجات مخالف باشند يا لزوم آن را مطرح نكنند، ما بايد نسبت به آنان بدگمان شويم و فكر كنيم كه ايشان مى خواهند زنان جوان بى شوهر با شرايط آسان در اختيارشان باشند. آنها نمى خواهند اندكى به خود زحمت دهند و زنى را به عقد دائم خويش درآورند تا سختى نگهدارى و تاءمين مخارج او ا از هر جهت دائما به عهده داشته باشند. مردانى كه لزوم تعدد زوجات را براى مردان منمكن مطرح مى كنند، هم غمخوار و دلسوز ما زنان هستند و هم خيرخواه اجتماع و هم علاقه مند و متعهد به مقررات اسلام. همچنين ما بانوان بايد از شوهرى خشنود باشيم كه صراحت لهجه دارد و حقيقت را مى گويد، نه آن كسى كه مخفيانه كارى صورت مى دهد و پس از مدتى يا ما مى فهميم و نزاع و درگيرى و دربدرى حاصل مى شود و يا پس از مرگش ‍ چند كودك بالغ و نابالغ براى بردن ميراثش سر در مى آورند و هر روز اخطاريه ها و احضاريه ها به در منزل ما مى آورند. اگر شما دشمن هوو نباشيم، چنين روزگارى سياهى پيش نمى آيد.

درخت دوستى بنشان كه كام دل به بار آرد   نهال دشمنى بر كن رنج بى شمار آرد

ما مى توانيم با تبادل افكار و تجديد نظر عاقلانه خويش، اين گره كور را بگشاييم و بدعتى منحوس را به سنتى مبارك تبديل كنيم.
9. زنى از دسته سوم برمى خيزد و مى گويد: به نظر من تمام اختلافات و جنگ و نزاعها در خانواده مرد دو زنه، از زن دوم منشاء مى گيرد و اوست كه تمام اين گرفتاريها و بدبختيها را از آغاز تا پايان رهبرى مى كند. او مانند مهمانى پررو وارد خانه مى شود و مى خواهد صاحبخانه را بيرون كند. او مى تواند با زبان نرم و ملايم و حركت كردن در مرز خويش، آرامش و رفاه خانواده را حفظ كند و تعدد زوجات را كه ملازم با تراكم مصيبتها و تشديد بليات دانسته اند، به تكثير نسل و فراوانى نعمات بدل كند. شوهر ما هم به همين قصد زن دوم را مى گيرد؛ بنابراين ما هستيم كه مى توانيم هوى خوبى باشيم و شوهر و زن اول و خانواده را به لذت و نعمت بيشترى برسانيم و ما هستيم كه مى توانيم آرامش و اميد و صفا و لذت زندگى را از زن و شوهر بگيريم و بهشت خانواده را به جهنم خانواده تبديل كنيم.

باز يكى از بانوان عاقل برمى خيزد و مى گويد: تمام گرفتاريها از آنجا پيدا مى شود كه زنان اول به هيچ گونه هوويى رضايت نمى دهند حتى اگر فشته و امامزاده باشد.
بنابراين نويسنده حق دارد بگويد كه هر يك از اين اصناف بانوان، و حتى شوهران آنها، تنها منافع مادى و نفسانى خود را در نظر دارند كه مطابق با هواى نفس و خواسته شخصى آنهاست. در اينجا فقط آفريدگار جهان و فرستنده اسلام و قرآن است كه مصالح جامعه انسانى را ملاحظه فرموده و رفاه و سعادت همگان را در نظر گرفته است و تا زمانى كه زنان و مردان ما به اين حقيقت روشن پى نبرند، زندگى نكبتبارى همراه با فلاكت و بدبختى خواهند داشت وهر روز بايد شاهد طلاقهاى بيشتر و كودكان بيشترى كه دامن مادر جدا مى شوند و به دام نامادرى مى افتند، باشيم.

البته نويسنده اين احتمال را مى دهد كه در ميان خوانندگان بانوانى پيدا شوند كه به نويسنده بگويند: در اين عصر بحمدالله بانوان از تحجر ور كود فكرى بيرون آمده اند و مسلمانى عاقل و بصير و متعهد گشته اند. اين بانوان، قرآن را به خوبى قرائت مى كنند و به خوبى مى فهمند و به خوبى به آن عمل مى كنند. اينان حقايق اسلام و منافع جامعه را دريافته اند و به خوبى درك مى كنند كه زن جوان شوهر مرده كه خواهر دينى آنهاست جه احساسى دارد و چاره گرفتارى او چيست، و اگر خودشان به جاى او بودند از مردان متمكن و همسران اول آنها چه انتظارى داشتند، و نيز به خوبى مى فهمند زن و مردى كه با تعدد زوجات مخالف كنند، با ترويج فحشاء و ناموس فروشى زنان در خانه مانده موافقت كرده اند. اين قبيل افراد به نويسنده مى گويند كه ارتجاعى فكر كرده و زنان بى فرهنگ و خودخواه پنجاه سال قبل را در نظر خودش مجسم ساخته و جنين مقاله اى را نوشته است. البته نگارنده اين كتاب از اين گونه اشخاص پوزش مى طلبد.

دليل
361 فانكحوا ما طلب من النساء مثنى و ثلاث و رباع فان خفتم اءلا تعدلوا فواحده.(125)
از زنان، آنان را كه برايتان نيكو و مناسب با عدالت هستند، دو يا سه يا چهار تا (نه بيشتر) به همسرى بگيريد و اگر مى ترسيد كه (اگر زنان متعدد بگيريد) راه عدالت را نپيموده، به آنها ستم روا داريد، تنها به يك زن اكفا كنيد.
362 و لن تسطيوا اءن تعدلوا بين النساء و لو حرصتم فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقه.(126)
شما هرگز نمى توانيد ميان زنان (از نظر محبت قلبى) به عدالت رفتار كنيد هر چند راغب و كوشا بر عدل و درستى باشيد (زيرا محبت قلبى نسبت به يك زن بيش از زن ديگر در اثر خوبرويى و جوانى و غير آن خارج از اختيار شماست)؛ پس بتمام ميل خود را متوجه يك همسر نسازيد بطوريكه همسر ديگر را به صورت بلاتكليف درآوريد (كه در اين صورت، او نه مثل زن بيوه حق دارد ازدواج كند و نه از مزاياى يك زن شوهر دارد بهره مند است).

درس نود و سوم: برابرى و اختلاف مرد و زن

مسلمان مى گويد: هر كس كه ماشين و دستگاهى را ايجاد مى كند، طرز كار و برنامه حركت و گردش آن را بهتر از شخص ديگرى مى داند و تنها او حق دارد و مى تواند طرز كار دستگاه را ارائه دهد.
جهان آفرينش با تمام محتوياتش از آسمان و زمين و انسان و جماد و نبات و حيوان، ساخته و پرداخته خداوند قادر متعال است؛ پس خداوند متعال كاربرد و برنامه گردش آن را بهتر از هر كس ديگرى مى داند. خداوند متعال ماهى را در دريا مى آفريند و و انسان را با دستگاه گوارش خاصى در خشكى؛ پس او بهتر از ديگران مى داند كه گوشت ماهى فلسدار براى معده انسان مناسب است ئ بدون فلسش نامناسب.

خداوند متعال پرندگان و مرغان را با انواع و اشكال مختلف در هوا و زمين مى آفريند و مناسب گوشت آنها را با دستگاه گوارشى كه خودش براى انسان ساخته است مى سنجد و سپس به انسان مى فرمايد: هر مرغى كه بشتر بال مى زند و چينه دان و سيخك پا دارد، گوشتش براى معده تو مناسب است نه مرغان ديگر. مسلمان مى گويد: خداوند متعال كه نطفه انسان را در رحم مادران صورتگرى مى كند و تعداد نر و ماده ساختن و كيفبت شكل و استخوان بندى و حتى قواى روحى آنها در دست دارد، مى داند دختر را جورى ساخته است كه جند سالى زودتر از پسر آماده ازدواج مى شود؛ لذا در مقام حكم تكليفى هم همان گونه دستور مى دهد و امر مى كند و چون حساب و شماره نر و ماده انسانها را در دست دارد، مى گويد: زن در يك زمان نمى تواند دو شوهر داشته باشد، ولى مرد مى تواند در يك زمان دو همسر داشته باشد و وضع و جعل همين يك قانون متوقف و مشروط بر اين است كه قانونگذار از تعداد نر و ماده ساختن انسانها در رحم تاريك مادران اطلاع داشته باشد، تعداد عقيم و زايا بودن آنها را بداند، از مقدار علاقه آنها به فرزندانشان اطلاع داشته باشد.
شنيدم در يكى از كشورهاى اسلامى در سالهاى پيش، قانون منع تعدد زوجات را در مجلس تصوى كردند، ولى مردانى كه زنان عقيم يا بيمار داشتند به حكم اسلام و پنهان از چشم قانونگذاران، زن ديگرى گرفتند و از آنها داراى فرزند شدند، اما اداره ثبت احوال به آنها شناسنامه نمى داد چون قانع منع كرده بود. بعد از مدتى به قانونگذاران اطلاع دادند كه دو هزار فرزند غير قانونى در اين مملكت پيدا شده اند كه فردا بايد به مدرسه بروند و پس فردا به سربازى و روز بعد از آن ازدواج كنند و براى اين كارها بايد شناسنامه داشته باشند. قانونگذاران به جاى اينكه به اشتباه خود پى ببرند و بفهمند كه با سنت الهى نمى توان مبارزه كرد، ماده و واحدى را به تصويب رساندند كه فقط براى كودكانى كه تا آن تاريخ متولد شده بودند، شناسنامه صادر شود. مدتى بعد خبر رسيد كه اكنون پنج هزار كودك ديگر پيدا شده اند. قانونگذاران چه كردند، خبر ندارم.
خداوند حكيمى كه نر و ماده انسان را با عواطف و غرايز خاصى آفريد و به آنها دستور ازدواج و تشكيل خانواده داد، مى دانست و مى داند كه انسان گاه در انتخاب همسر موافق اشتباه مى كند و وقتى كه دو همسر نمى توانند با يكديگر توافق كنند بايد از يكديگر جدا شوند؛ به اين دليل قانون طلاق را براى مواقع ضرورت و ناچارى مقرر فرمود. اما مذاهب و مكاتب و ممالكى كه طلاق را تحريم و ممنوع كرده اند، در آنجا خانمى كه نمى تواند با شوهر خويش تفاهم و سازش داشته باشد ناچار به خانه پدر مى رود و تا آخر عمر تنها زندگى مى كند.

با ذكر چنين مقدمه اى، اين مطلب روشن مى شود كه چرا اميرالمؤ منين (عليه السلام) مى فرمايد:
363 و اءنعم الفكر فيما جاءك على لسان النبى الامى(صلى الله عليه و آله و سلم)مما لابد منه و لا محيص عنه و خالف من خاف ذلك الى غيره و دعه و ما رضى لنفسه.(127)
در آنچه از بان پيغمبر به تو رسيده است و از فهميدن و عمل كردن به آن چاره و گزيرى ندارى، نيك بيندش و با كسى كه راهى ديگر مى رود مخالفت كن و او را واگذار با آنچه براى خود پسنديده است.
و در موردى ديگر تكليف انسان را در برابر خالق حكيمش معين فرموده و مرز و حد تكليف را مشخص ساخته است، مى فرمايد:
364 ان الله افترض عليكم فرائض فلا تضيعوها و حد لكم حدودا فلا تعتدوها و نهاكم عن اشياء فلا تنتهكوها و سكت لكم عن اشياء و لم يدعها نسيانا فلا تتكلفوها.(128)
خوراكيهاى متنوع و پوشكهاى زمستانى و همچنين ابزار و مصالح ساختماين، در اختيار آنان گذاشت و مردم را از لحاظ ثروت و در اختيار داشتن امكانات زندگى به دو دسته فقير و غنى تقسيم كرد و به اغنيا دستور داد تا زائد بر مايحتاج خود را با دست خود و با طبيب خاطر به فقرا بدهند تا از طرفى ذخيره نكرده و صندوقدار و خزانه دار ديگران نشده باشند- كه اميرالمؤ منين (عليه السلام) فرمود: يا ابن آدم ما كسبت فوق قوتك و اءنت فيه خازن لغيرك (129) و فقرا نيز گرسنه نمانند، و از طرف ديگر، وقتى كه ثروتمند با دست خود مالش را به فقير بدهد، فقر نسبت به او احساس محبت و مودت مى كند و نيز در دل غنى روح عطوفت و همدردى زنده مى ماند و جامعه انسانى همواره با برادرى و اخوت اسلامى تواءم خواهد بود؛ ولى اگر ثروتمند بخل بورزد و اموال اضافى را بايگانى كند، جامعه نمى تواند تحمل كند و آن را از او به زور مى گيرد. وزارت اقتصاد و دارايى از شعب و ادارات بسيارى تشكيل مى شود كه در آن هزاران تن از افرادى كه بايد به كشاورزى و صنعت و پيشه ورى و تجارت بپردازند، ماءمور وصول ماليات هستند. ثروتمندان اگر شعور داشته باشند، مى فهمند كه بازماندن هزاران نفر از كار مثبت و مفيد در جامعه اى كه در آن زندگى مى كنند به زيان خود آنها هم تمام مى شود و كارهاى مفيدى معطل مى ماند. عده اى كه فهم و درك كمترى دارند، براى پرداخت وجه مالياتى ه فكر صحنه سازى و تقلب و سكته هاى مصلحتى مى افتند. در مدت صحنه سازى، هم خودشان از كار مثبت (اگر داشته باشند!) باز مى مانند و هم دولت عده ديگرى را براى دزدگيرى استخدام مى كند؛ كسانى كه بايد كار مثبت و مفيدى انجام دهند. اگر خداوند حكيم مى خواست امكانات جهان را ميان انسانهايى كه به قول امام صادق (عليه السلام) مهمانان او هستند به طور مساوى و برابر تقسيم كند تا فقير و غنى وجود نداشته باشد، مى توانست؛ ولى در آن صورت، انسانهايى كه بايد با عاطفه و ايثار و محبت زندگى كنند، مانند آهوان صحرايى مى شدند كه هر يك آب و علف خود را به دست مى آورد و بدون زحمت ديگران مى چرد و نشخوار مى كند و فضولات خود را دفع مى كند و توليد مثل مى نمايد و سرانجام مى ميرد.
انسان كى مى تواند بفهمد كه ذلك باءن الله هوالحق و اءن ما يدعون من دونه هو الباطل؟ (130) يعنى ((حقيقت اين است كه فقط (سخن) خداوند متعال حق مطلق است و هر چه جز او را بخوانند باطل صرف است)).
مسلمان مى گويد: خداوند حكيمى كه جسم زن را لطيف تر و ظريف تر از جسم مرد آفريد، براى او حجاب و عفت را لازم ديد تا هر زنى براى شوهر و فرزندان خود باشد و شوهر و فرزندانش براى او، كه در زمان پيرى و از كار افتادگى دلسوز او باشند و از او دستگيرى كنند. ولى اگر زن حجاب و عفت را كنار بگذارد، براى همه مردان مى شود و مردان سودجو، جوانى و زيبايى او را به نفع التذاذ خود استخدام مى كنند و خود او در دوران پيرى و از دست دادن طراوت و وجاهت جوانى، هيچ كس را نخواهد داشت. آيا دانه هاى مرواريد بهتر است در صدف خود محفوظ بمانند يا اينكه نيمه عريان به بازار آيند و چند دانه زيبا و رنگينش مشتريها پيدا كند و بقيه و ازده و بنجل و پسمانده باقى بمانند؟
اكنون يكى از مواردى كه مى خواهيم از نظر اسلام بررسى كنيم، كرامت ذات و عزت نفس و شرافت مقام انسانى است تا ببينيم از نظر اسلام اين امر، نسبت به زن و مرد يكسان است يا متفاوت و ما وقتى مآخذ و مدارك اسلامى رادر اين باره مطالعه و بررسى مى كنيم، مى بينيم از اين جهت هيچ گونه تفاوت و فرقى ميان اين دو جنس مشاهده نمى شود. قرآن كريم مى فرمايد: و لقد كرمنا بنى آدم (131)
(ما فرزندان آدم را گرامى داشته ايم). لفظ ((ابن)) و ((بنى)) وقتى كه تنها استعمال مى شود، شامل دختر هم مى گردد، مانند ((ابن السبيل)) و ((بنى اسرائيل)) و مفسران مى گويند خداوند انسان را از ميان تمام موجودات گرامى داشت به اينكه او را راست قامت آفريد و به عقل و ادراك عنايت فرمود و او را مكلف ساخت و باقى و جاودانش قراى داد. بنابراين، خطاب اقيموا الصلوه و آنوا الزكاه و ساير خطابهاى قرآنى متوجه نفس انسان است و مرد و زن را يكسان و يكنواخت شامل مى گردد.
از نظر اسلام، انسان وقتى شرافت و كرامتش محفوظ مى ماند كه تابع شهوات و هواى نفسانى خود نشوند. على (عليه السلام) مى فرمايد:
365 من كرامت عليه نفسه هانت عليه شهواته.(132)
كسى كه كرامت نفس خود را بشناسد، برخوردارى از شهوت برايش خوار و موهون و پست مى گردد.
بنابراين از نظر اسلام مردى كريم و شريف است كه در كوچه و خيابان، چشمش به زن نامحرم ندوزد، نگاهش را ادامه ندهد و ديد را مكرر و چشم را خيره نكند. همچنين زنان، بدون كوچكترين تفاوتى با مردان، رعايت شخصيت و كرامت ذات آنها، به فرو انداختن چشم و نگاه را خيره نكردن است. قرآن مجيد، در اين مورد زنان و مردان را به طور مساوى، در دو آيه پشت سر هم، مورد خطاب قرار داده، مى فرمايد:
366 قل للمؤ منين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم.(133)
به مردان مؤ من بگو ديدگان خود را فرو اندازند و پاكدامنى خود نگه دارند.
و در آيه بعد مى فرمايد:
367 و قل للمؤ منات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فرو جهن.(134)
و به زنان مؤ منه بگو ديدگان خود را فرو اندازند و پاكدامنى خود نگه دارند.
برهر مسلمانى لازم است شرافت و حيثيت مسلمبن را نگه دارد و به آنان اهانت نكند، چه زن باشد و چه مرد. غيبت و تهمت و افترا و گمان بد و دشنام گناه و حرام، چه نسبت به مرد مسلمان و چه نسبت به زن مسلمان. يكى از موارد اهانت به مسلمانان، مسخره و استهزا كردن اوست. اين عمل حرام است و خداوند عادل كيفرى مناسب با گناه مقرر داشته است و در روز قيامت آن را به مسخره كننده مى چشاند. قرآن كريم مى فرمايد:
368 ان الذين اءجرموا كانوا من الذين آمنوا يضحكون و اذل مروا بهم يتفامزون. و اذا انقلبوا الى اءهلهم انقلبوا فكهين. و اذا راءوهم قالوا ان هولاء لضالون. و ما اءرسلوا عليهم حافظين. فاليوم الذين آمنوا من الكفار يضحكون. على الارائك ينظرون. هل ثوب الكفار ما كانوا يفعلون.(135)
بدكاران به مؤ منان مى خنديدند و وقتى كه به آنها برخورد مى كردند چشمك مى زدند، و چون نزد كسانشان مى رفتند خندان مى رفتند، و چون مؤ منان را مى ديدند مى گفتند: به راستى اينان گمراه اند، آنها كه به نگهبانى مؤ منان فرستاده نشده بودند. امروز (روز قيامت)مؤ منان به كافران بخندند و بر تختها نشسته، بنگرند كه آيا كافران كيفر كردار خود را يافته اند؟
قرآن كريم نسبت به حرمت و ممنوعيت استهزار در يك آيه، به عنوان زن و مرد تصريح مى كند و مى فرمايد:
369 يا ايهاالذين آمنوا لا يسخر قوم من قوم عسى اءن يكونوا خيرا منهم و لا نساء عسى ان يكن خيرا منهن.(136)
شما كه ايمان آورده ايد! نبايد مردانى ديگر را مسخره كنند، كه شايد مسخره شوندگان از آنها بهتر باشند، نه زنانى زنان ديگر را مسخره كنند، كه شايد زنان مسخره شوند بهتر از آنها باشند.
در هر آيه و روايتى كه حفظ كرامت و شرافت انسان توصيه شده است، جنس مرد و زن را يكشان شامل مى شود و آوردن ضمير مذكر براى تغليب است. اميرالمؤ منين (عليه السلام) مى فرمايد:
370 لاتكن عد غيرك و قد جعلك الله حرا.(137)
خود را بنده ديگران مساز كه خداوند ترا آزاد آفريده است.
اين خطاب رازن هم بايد مانند مرد گوش كند و با تملق گويى و چابلوسى و منت كشى و پذيرش ستم، شخصيت و اعتبار انسانى خود را كه به تعبير على (عليه السلام) حريت ذاتى و خدادى اوست لكه دار و ننگين نكند. و باز مى فرمايد:
371 ليس لا نفسكم ثمن الا الجنه فلا تبيعوها الا بها.(138)
براى شخصيت نفسانى شما بهايى جز بهشت و رضوان الهى نيست. اين متاع نفيس و بى نظير را به قيمتى كمتر از بهشت نفروشيد.
خطابى است يكسان و برابر نسبت به جنس مرد و جنس زن.
همچنين است وقتى كه به پسرش نامه وصيت مى نويسد و به او اين گونه سفارش مى كند:
372 و اءكرم نفسك عن كل دنيه و ان ساقتك الى الرغائب.(139)
نفس خود را از هر پستى و دنائتى گرامى دار، هر چند ترا به سوى تمايلات كشاند.
يعنى هر گاه مثلا نفست به تو بگويد اگر دست و پاى فلانى را ببوسى، سود فراوانى به تو مى رساند، مپذير و خود را خوار و ذليل مكن. در اينجا هم فرقى ميان مرد و زن نيست.
نفس انسانى بقدرى عزيز است كه فقهاى عظام در ساله هاى خود فتوى مى دهند كه: اگر وقت نماز است و براى وضو گرفتن آب پيدا نمى شود مگر نزد كسى كه آب مى دهد ولى منت مى گذارد، زن يا مرد مسلمان نبايد زير بار منت برود و شرافت و عزت انسانى خود را پست و موهون سازد براى اينكه نماز با وضو بخواند؛ بايد تيمم كند و منت نكشد.(140) زيرا همان خدايى كه از او عبادت خواسته است، مى فرمايد:
373 و لله الغزه و لرسوله و للمؤ منين و لكن المنافقين لا يعلمون.(141)
عزت ويژه خدا و پيامبر و مؤ م نان است، ولى منافقان درك نمى كنند.
هر صاحب قدرتى كه به زير دستان ضعيف خود، چنگ و دندان نشان مى دهد و لگد مى زند و سركوب مى كند و جان مى ستاند، او كرامت و شرافت انسانى خود را فراموش كرده و به گرگ صفتى و درنده خويى گرايش ‍ يافته است. او اگر اندگى فكر كند و كرامت انسانى خود را در نظر آورد، مى تواند به صرف مال و قدرت و وقت كمترى، اما با متانت و ملايمت انسانى، دشمن خود را دوست و بدخواه خود را خيرخواه خويش سازد. ما نبايد از قدرتمندان و ابر قدرتان امروز كه به مردم مستضعف چنگ و دندان نشان مى دهند و كرامت انسانى خود را فراموش كرده اند، ماءيوس باشيم، كه اين معنى را هرگز نخواهند فهميد. آنها را خداوند متعال، انسان آفريده و قطعا با دعوت و تبليغ و نوشتن و نشان دادن صحنه هاى كرامت خير و شرافت زا، اميد است آن بى خبران غافل هم به اين حقيقت پى ببرند.

و اما نسبت به آزادى و حق انتخاب، از نظر اسلام هيچ گونه فرقى ميان جنس زن و مرد مشاهده نمى گردد. آزادى و اختيار در همه عقود و معاوضات و ايقاعات، شرط صحت است، چه براى زن و چه براى مرد. در مواردى كه كيفر و عقوبتى براى جرم و گناهى تعيين و تشريع گرديده است، مختار بودن فاعل شرط استحقاق كيفر است، چه درباره مرد و چه درباره زن. اگرمردى مجبور به فروش و اجاره و صلح و نكاحى شود، عقد باطل است و همين حكم بدون تفاوت درباره زن هم جريان دارد. اگر مرد مجبور به شرابخوارى و سرقت و زنا شود، كيفرى ندارد، چنانكه در مورد زن هم حكم اينچنين است. موضوع طلاق هم كه در اختيار شوهر قرار گرفته و در اختيار زن نيست، براى اين است كه مقتضاى طبيعت و ماهيت ازدواج چنين حكمى مى كند. در عقد ازدواج از نظر اسلام، مهريه و نفقه و تمام مخارج به عهده مرد است و اوست كه برهم خوردن عقد، خسارت و زيان مى بيند. اگر اختيار طلاق به دست زن باشد، او مى تواند سالى سه شوهر بگيرد و از هر يك مهريه و نفقه و همسرى را براى تشكيل خانواده و شريك زندگى اش انتخاب كرده است، در سر گردانى و بلا تكليفى گذارد.
شارع اسلام، خيار غبن و خيار عيب را براى مشترى قرار داده است نه فروشنده، زيرا خسارت ديده و مغبون شونده مشترى است.

به اين دليل است كه مى گوييم عقد بيع اقتضا مى كند كه خيار عيب و غبن و حيوان، براى كسى باشد كه جنس معيوب به دستش رسيده و مغبون گشته و حيوانى را كه عيبش معمولا تا سه روز پنهان مى ماند، به دست آورده است، چنانكه متقاضى خيار شرط آن است كه خيار از آن كسى باشد كه از فقدان شرط خسارت مى بيند. اگر مردى مركبى مركبى را از شخصى كرايه كند، به شرط اينكه مثلا او را به مقصد دو هزار كيلومترى برساند، در اينجا هيچ عقل و قانون و انصافى اجازه نمى دهد كه به صاحب مركب اختيار دهد كه او پس ‍ از پيمودن هزار كيلومتر، حق فسخ داشته باشد و اجازه كننده مركب در وسط راه، سرگردان و بلاتكليف باقى گذارد. همچنين نمى تواند گفت در عقد ازدواج اختيار فسخ يعنى طلاق به دست طرفين باشد، مانند خيار مجلس در عقد بيع؛ زيرا در صورتى كه زن طلاق بخواهد و مرد نخواهد، طلاقى واقع نخواهد شد چون اختيار طرفين تاءمين نشده است. و اگر شوهر بخواهد طلاق بدهد و مخارج شخصى را متحمل شود كه او را نمى خواهد و نمى تواند با او زندگى كند. ولى در خيار مجلس كه مى گوييم اختيار فسخ با طرفين است، براى اين است كه نسبت حضور در مجلس، به طرفين عقد مساوى و برابر است كه اولا هيچ يك زيانى نمى بينند و ثانيا اگر زيانى تصور شود به طور مساوى متوجه طرفين است.

تا اينجا آنچه گفتيم به مقتضاى اصل عقد ازدواج بود، ولى چون اسلام هر مرد و زنى را در قرار دادن شروط جايز در هر عقدى مختار گذاشته است، زن حق دارد كه در متن عقد ازدواج شرط كند در هر صورتى كه بخواهد، اختيار فيخ عقد و طلاق در اختيار خود او باشد؛ در اين صورت، اگر شوهر بپذيرد، در صورت وجود شرط، اختيار طلاق به دست زن خواهد افتاد.

دين اسلام در روابط زن و شوهر عدالت را رعايت كرده است نه تساوى را؛ زيرا تساوى در بعضى موارد ستم واجحات است. در سازمان خانواده، زن وظيفه باردارى، زايمان و شير دادن، تنظيف و تربيت فرزندان را به عهده دارد كه شير مردان جهان هم از انجام اين امور عاجز و معاف اند و انصافا اين امور به اندازه هر پيشه و شغل مشكلى كه مردان به عهده دارند و قتگير و طاقتفر ساست؛ بنابراين اگر قانونى زن را به پيشه ورى و انجام شغلى مانند مرد مجبور كند، نسبت به وى ستم و بى انصافى كرده نه آنكه مساوات و برابرى او را با مرد ملحوظ نموده است، و مساوات وقتى محقق مى گردد كه مرد هم مثل زن بزايد و شير بدهد، كه اين هم امرى است محال. همچنين اگر قانونى بگويد پسر و دختر از مال الارث پدر و مادر به طور مساوى سهم ببرند و سپس پسر را موظف به پرداخت مهريه و نفقه كند و دختر را در گرفتن مهريه و نفقه ذيحق شمارد، نسبت به پسر هم ستم روا داشته است.

و اما نسبت كه اخلاق و صفات و ملكات انسانى، اسلام را مى بيتيم كه بين مرد و زن تفصيل قائل شده است: بعضى از اخلاق حميده و نكوهيده را در هر دو جنس، به همان خوبى و بدى ذاتى اش ملاحظه كرده و همان صفتى را كه در مرد فضيلت و ارزش و كمال دانسته، در وجود زن هم با همان نظر ملاحظه كرده است، مانند راستگويى، امانتدارى، وفاى به وعده، صبر و بردبارى، ايمان، عدالت، پاكدامنى، مهربانى، شرم و حيا، و سنگينى و وقار. و نيز ضد اين صفات را براى هر دو جنس، رذيلت و ناپسند و مذموم شورده است ، مانند دروغگويى، خيانت، ستم، حرص و طمع، بى حيايى، خشونت و مانند آن. تنها سه صفت زشت و نكوهيده براى مردان را اميرالمؤ منين (عليه السلام) در بعضى موارد، از صفات حميده و پسنديده زنان شمرده است (142) و آن سه صفت عبارتند از تكبر، بخل و ترس، كه تكبر زن در برابر مردان بيگانه و بخل او نسبت به مال شوهر و ترس او از مواردى كه احتمال خطر ناموسى برايش دارد، از صفات حميده و ملكات فاضله او شمرده شده است. هر كس در آن روايت با دقت و تاءمل بنگرد، خواهد دانست كه اين صفات تنها در همان مواردى كه ذكر شد، نيكو و پسنديده است. و مواد ديگر مشمول همان حكم كلى و عامى است كه در سابق بيان كرديم. بنابراين تكبر زن در برابر همسر و والدين و زنان ديگر زشت و ناپسند است، مانند ترس او از اظهار حق و امر به معروف و نهى از منكر در موارد وجوبش. و نيز احتمال مى رود كه على (عليه السلام) در مقام بيان اين مطلب باشد كه به مردان بگويد: خداوند طبق مصلحتى كه مى دانسته زنان را متكبر و بخيل و ترسو آفريده است و شما سعى نكنيد كه آنان مانند شما باشند؛ همان حالت به خير و صلاح ايشان است. اين مقدار نسبت به حالت ذاتى و فطرى ايشان است، اما نسبت به آنچه در اختيار خود آنها قرار دارد، در برابر شوهر و والدين بايد متواضع و در برابر نامحرم متكبر باشند و همچنين نسبت به بخل و ترس كه در مواردى مذموم و در مواردى ممدوح است.