احياى حياء

محمدعلى هدايتى

- ۲ -


((بنگر اى مفضل به آن خوى ويژه اى كه انسان به آن از ساير حيوانات ممتاز است ، همان خصلت والا مرتبه و گرانبها، يعنى حياء. اگر حياء نبود، هيچ مهمانى مورد پذيرش و اكرام قرار نمى گرفت و به قول و قرارها عمل نمى شد و خواهش و نيازها برآورده نمى گشت . آراستگى و نيكوى برگزيده و دنباله روى نمى شد و از زشتى در هيچ چيز پرهيزى نبود. حتى بسيارى از كارهاى واجب هم تنها از روى حياء انجام مى گيرد؛ مثلاً بعضى از مردم اگر به جهت حياء نبود، حق پدر و م -ادر خود را رعايت نمى كردند؛ صله رحم نمى كردند؛ امانت را نمى پرداخت -ند و از هرزگى و كار زشت خويش -تن دارى نداشت -ند.))
با تعريفى كه از حياء نموديم ، روشن مى شود كه اينگونه حياء در ميان حيوانات وجود ندارد. حيوانات فافد چنان شرافت و عزّت و نيز درك و شعورى هستند كه در مقابل عيب و نقص و زشتى ها واكنشى نشان دهند.
و اگر بعضى صفت و حالتى دارند كه در دستگاه فهم انسان نشانهت حياء يا بى حيائى به حساب مى آيد، مربوط به نحوه خلقت و ساختار طبيعى آنهاست . و لذا اولاً بين نوعى از انواع حيوان وجود دارد و ثانياً آن صفت در ميان همه افراد آن نوع يكسان است ؛ مثلاً در مورد زاغ مشهور است كه نسبت به امور جنسى با حياءترين حيوان است و هيچ كس جفت گيرى او را نديده است .
30- عن الامام الرضا(ع ) آبائه عن على : قال رسول اللّه (ص ): تعلموا من الفراب خصالاً ثلاثاً: استتاره بالسفاد، و بكوره فى طلب الرزق ، و حذره .
عيون اخبار الرضا(ع ):233/1
((از حضرت امام رضا(ع ) - تا پيامبر اكرم (ص ) - نقل شده است كه : از زاغ سه صفت و عادت را ياد بگيريد: پوشيده و مخفى بودن آميزش ، صبح زود بدنبال روزى رفتن ، احتياط كارى .))
در منابع ادبى ما نيز شير به حياء و گرگ به وقاحت مشهور است :

چنين است هنجار فرخنده شير   كه شرم است آئين شير دلير(41)
بُز بنا يه حكمتى كه در روايت ذيل آمده است فاقد حياء است :
31- عن الامام الرضا(ع ) عن ابيه عن آبائه عن على بن ابى طالب (ع ) انه سئل : ما بال الماعز مرفوعه الذنب باديه الحياء و العوره ؟ فقال : لان الماعز عصت نوحا لما ادخلها اسفينه فد فعها فكسر ذنبها و النعجه مستوره الحياء و العوره ؛ لان النعجه بادرت بالدخول الى السفينه فمسح نوح يده على حياها و ذنبها فاستترت بالاليل .
بحار الانوار: 81/10 و 141/61 از عيون اخبار الرضا(ع ): 223/1
((مردى از اهل شام از حضرت اميرالمومنين د رضمن مسائلى پرسيد: چه شده است كه دم بز رو به بالاست و آلت تناسلى اش فاش و نمايان است ؟ حضرت فرمودند: چون بز از دستور حضرت نوح وقتى كه آن را به كشتى سوار مى كرد سرپيچى نمود، حضرت آن حيوان را با فشار به جلو انداخت و در نتيجه دمش پاره گشت . ولى ميش ماده عورتش پوشيده و پنهان است چون در سور شدن به كشتى پيش دستى و شتاب نمود و به همين جهت آن حضرت دست خود را بر محل عورت و دم او كشيد و در اثر آن بوسيله ران ها پوشيده و پنهان گشت .))
لكن حيوانات گر چه آگاهى و فهم انسانى ندارند، اما از مطلق شعور هم محروم نيستند. آيات قرآنى و روايات نيز تجربه اين مطلب را ثابت كرده است . پس به تناسب همين مقدار از فهم و شناخت ، بخصوص درك رابطه مخلوقيّت ، حامل حيائى متناسب با خود نسبت به خالق تعالى هستند.
32- عن رسول اللّه (ص ): اكرموا البقر فانها سيد البهائم . ما رفعت طرفها الى السما حياء من الله عزوجل منذ عبد العجل .
بحار الانوار: 209/13 از علل الشرايع : 207/2
((گرامى بداريد گاو را، او مهتر چهارپايان است . از آن وقتى كه گوساله سامرى عبادت شد به سبب شرم از خداوند عزّوجّل چشمان خود را به سوى آسمان بلند نكرد است .))
بخش دوم : ارزش حياء
انسان در جهان بينى قرآن ، علاوه بر هدايت بيرونى و تشريعى ، از سوى هدايت فطرى و درونى نيز به راه رشد و كمال دلالت و راهنمايى شده است .
آفريدگار حكيم در آفرينش انسان با الهام فطرى ، وى را به قوا و نيروهايى مجهز كرده است كه از درون مى تواند در مسير سعادت قرار گيرد. ملكات فاضله ، سرمايه هاى ذاتى هستند كه خداوند متعال به انسان الهام و تعليم كرده است و از او خواسته تا اين گوهرهاى نهادى را حفظ و نفس خود ار از آلودگى با فجور و رذائل پاك و تزكيه كند.
يكى از اين سرمايه ها و ارزش هاى انسانى حياء و شرم است . حياء برخكاسته از فطرت انسان و معيار و ملاكى براى انسانيت و رشد كمال اوست و در وجدان اخلاقى هر انسانى نهفته است .
در اين بخش با ارائه روايات ، به بيان اهميّت و حساسيت اين سرمايه نيكوى فطرى ، در شكوفايى كمال و سعادت انسان مى پردازيم .
Oفصل اول : اهميّت و فضيلت حياء
33- خرجت هذه الرساله من ابى عبدالله الى اصحابه : بسم اللّه الرحمن الرحيم . اما بعد، فسالوا اللّه ربّكم العافيه و عليكم بالدعه و الوقار و السكينه ، و عليكم بالحياء و التنزّه عنه الصالحون قبلكم ....
بحار الانوار: 210/75 از كافى : 2/8
((اين نامه از ناحيه مقدس حضرت امام صادق (ع ) به يارانشان صادر شد: بسم اللّه الرحمن الرحيم ؛ از پروردگارتان عافيت در خواست كنيد. و بر شما باد به افتادگى و وقار (آهستگى و بردبارى ) و آرامى . و بر شما باد به حياء و دور شدن و پاكى از آنچه نيكمردان قبل از شما از آن پرهيز داشتند....))
34- عن امير المؤ منين : عليك بالحياء فانه عنوان النبل .
غرر الحكم : 284/4
((بر توست حياء و شرم ؛ براستى كه آن نشانه نجابت و بزرگى است .))
گفتار يكم : ايمان و حياء
الف ) خوى دين
35- عن رسول اللّه : ان لكل دين خلقا و خلق الاسلام الحياء.
مشكاه الانوار: ص 234، و نيز سنن ابن ماجه : 1399/2؛ و الترغيب و الترهيب : 256/3
((بدرستيكه براى هر دينى خوى و سيرتى است و خوى و سيرت اسلام حياء است .))
شاهد و گواه اين مطلب ، سيره بهترين الگوى آن دين مقدس است كه در روايات به آن اشاره شده است :
36- عن ابى عبداللّه فى خطبه خاصه يذكر فيها حال النبى و الائمه و صفاتهم : .. شيمته الحياء و طبيعته السخا، مجبول على اوقار النبوه و اخلاقها....
كافى 444/1
((حضرت امام صادق (ع ) در خطبه مخصوصى ، ضمن بيان ويژگيهاى پيامبر اكرم (ص ) فرمودند: خوى و عادت آن حضرت حياء و سرشت و نهادشان سخاوت بود. بر گرانبارى و خلق و خوى پيامبرى سرشته شده بودند.))
37- عن ابى سعيد الخدرى : كان رسول اللّه اشد حياء من العذرا فى خدرها، و كان اذا كره شيئا عرفناه فى وجهه .
مكارم الاخلاق : ص 14(42)
((ابو سعيد خدرى در بيان اوصاف پيامبر مى گويد: حياء آن حضرت از دوشيزه پرده نشين سخت تر بود؛ وقتى از چيزى بدشان مى آمد آن را در صورتشان مى يافتيم .))
ب ) رشته پيوست ايمان :
38- عن رسول اللّه : الحياء نظام الايمان فاذا انحل نظام الشى ، تبدد ما فيه و تفرق .
ادب الدنيا و الدين : ص 243(43)
((حياء رشته حفظ ايمان است ؛ وقتى رشته سامان چيزى گشوده شود آن چه در آن است پخش و پراكنده و تلف مى گردد.))
39- دخل على ابى عبداللّه بعض اصحابه فراى عليه قميصا فيه قب قد رقعه فجعل ينظر اليه فقال له ابو عبد اللّه : مالك تنظر؟ فقال : قب ملقى فى قميصك . قال : فقال لى : اضرب يدك الى هذا الكتاب فاقرا ما فيه و كان بين يديه كتاب او قريب منه فنظر الرجل فيه ، فاذا فيه : لا ايمان لمن لا حيا له ، و لا مال لمن لا تقدير له ، و لا جديد لمن لا خلق له .
بحار الانوار: 45/47 از كافى : 460/6
((يكى از ياران حضرت امام صادق به محضرشان مشرف شد و بر پيراهن آن حضرت پارگيى مشاهده كرد كه آن را وصله كرده بودند. پيوسته به آن نگاه مى كرد تا اينكه حضرت به او فرمودند: چه چيز نظر تو را جلب كرده است ؟ عرض كرد: آن پارگى كه در پيراهنتان پيدا شده است . آن مرد مى گويد: حضرت به من فرمودند: دستت را به سمت آن نوشته ببر و آن چه را در آن است بخوان . در مقابل حضرت يا نزديك حضرت كتابى بود؛ در آن نگاه كرد؛ متوجه اين عبارت شد: ((ايمان نيست براى كسى كه اهل حياء نيست ، دارايى ندارد كسى كه اهل اندازه گيرى و ارزيابى نباشد، نو و تازه اى نيست براى كسى كه كهنه ندارد.))
40- عن رسول اللّه : لا ايمان كالحياء.
آداب النفس : 312/1
((هيچ ايمانى مانند حياء نيست .))
41- عن امير المومنين : لا ايمان كالحياء و الصبر.
نهج البلاغه ، حكمت : 109، ص 1139، و نيز نزهه الناظر و تنبيه الخاطر: ص 13
((هيچ ايمانى مانند حياء و صبر نيست .))
42- عن الصيقل : كنت عند ابى عبد اللّه جالسا، فبعث غلاما عجميا فى حاجه الى رجل ، فانطلق ثم رجع فجعل ابو عبداللّه يستفهمه الجواب و جعل الغلام لا يفهمه مرارا. قال : فلما رايته لايتعبر لسانه و لا يفهمه ظننت انه سيغضب عليه . قال : و احد النظر اليه ثم قال : اما و اللّه لئن كنت عيى اللسان فما انت بعيى القلب . ثم قال : ان الحياء و العفاف و العىّ - عى اللسان لا عى القلب - من الايمان ، و الفحش و البذا و السلاطه من النفاق .
بحار الانوار: 61/47 از الزهد: ص 10(44)
شخصى با اسم صيقل مى گويد: ((در پيشگاه حضرت امام صادق نشسته بودم . آن حضرت غلام و خدمتكار خود را كه غير عرب بود براى كارى نزد مردى فرستادند. غلام رفت و بعد از مدتى برگشت . حضرت چند مرتبه درباره نتيجه و جواب كار پرسيدند و او در هر بار مقصود حضرت را نمى فهميد و نمى توانست پاسخ دهد. من وقتى ديدم كه او درست نمى فهمد و نمى تواند خوب جواب و توضيح بدهد، پنداشتم كه حضرت از او حتما بخشم خواهند آمد. لكن آن حضرت چشم خود را به سوى او دوختند و بعد فرمودند: بله ، به خداوند سوگند تو اگر در حرف زدن درمانده اى ولى قلب و روحت وامانده و ناتوان نيست . سپس فرمودند: بدرستيكه ((حياء)) و ((عفاف )) و ((بستگى و واماندگى زبان )) از ايمان است و ((وقاحت )) و ((زشتى و هرزگى )) و ((دراز زبانى و پر رويى در سخن )) از نفاق و دوروئى است .))
43- عن المعصوم : الحياء من الايمان (45)؛ فمن لا حياء له ، لا خير فيه و لا ايمان له .
ارشاد القلوب : ص 101
((حياء از ايمان است ؛ پس كسى كه حياء ندارد نه خير و خوبى در او هست و نه ايمان دارد.))
44- عن رسول اللّه :الحياء شعبه من الايمان ؛ و لا ايمان لمن لا حياء له .
مجموعه ورام : ص 352
((حياء پاره هاى از ايمان است ، و ايمان نيست براى كسى كه حياء ندارد.))
45- عن رسول اللّه : الحياء و الايمان كله فى قرن واحد، فاذا سلب احدهما اتبعه الاخر.
معانى الاخبار: ص 410. و نيز كافى : ص 106/2 و غرر: 7/2
((حيا و ايمان همه در يك ريسمان اند، پس اگر يكى از آن دو گرفته و ربوده شود ديگرى هم بدنبال آن مى رود.))
46- عن رسول اللّه : قله الحياء كفر.
مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص 74 و ص 91
((كمى حياء كفر و بى دينى است .))
47- عن امير المؤ منين : كثره حياء الرجل ، دليل ايمانه .))
غرر الحكم : 590/4
((حياء زياد مرد، گواه و نشانه ايمان اوست .))
و نيز در بعضى از فرمايشات حضرت امام حسن مجتبى خطاب به اصحاب بى وفا و دنيازده خود و بعضى از نااهلان ، اين تعابير رسيده است :
يا عجبا من قوم لاحياء لهم و لا دين ؟؛ فانت يا قليل الحياء و الدين (46)
48- كنا مع النبى فذكر عنده الحياء؛ فقالوا: يا رسول اللّه ؟ الحياء من الدين ؟ فقال رسول اللّه :بل هو الدين كله .
الترغيب و الترهيب : 256/3؛ مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص ‍ 77
((در خدمت پيامبر اكرم بوديم . در حضورشان از حياء صحبت شد و از آن حضرت پرسيدند كه آيا حياء جزء دين است ؟ حضرت فرمودند: بلكه حياء تمام دين است .))
49- عن امير المؤ منين : ان المومن ليستحيى اذا مضى له عمل فى غير ما عقد عليه ايمانه .
غرر الحكم : 508/2
((براستى انسان با ايمان حتما شرم مى كند از اينكه كارى از او سرزند كه بر خلاف وظيفه و پيمان ايمانى او باشد.))
از روايت ذيل استفاده مى شود كه با نبود حياء دين هم نتيجه تمامى ندارد:
50- عن امير المؤ منين : من لم ينصفك منه حياوه لم ينصفكم منه دينه .
غرر الحكم : 418/5
((هر كس حياء و شرمش باعث انصاف و رفتار عادلانه با تو نشود، دين او هم چين اثرى ندارد.))
شرم از اثر عقل و اصل دين است   دين نيست ترا گر ترا حيا نيست .
ديوان ناصر خسرو: ص 62
ج ) كمال ايمان :
51- عن رسول اللّه : لا يكمل المومن ايمانه حتى يحتوى على مائه و ثلاث خصال :... الفه التقى و حلفه الحياء.
مستدرك الوسائل : 179/11 از التمحيص : ص 74
((ايمان مومن تمام نمى شود تا اينكه داراى 103 صفت گردد: يكى اينكه همدم او تقوى باشد، و ديگر اينكه متّحد و هم پيمان او حياء گردد....))(47)
52- عن الامام الصادق (ع ): اربع من كن فيه ، كمل ايمانه و ان كان من قرنه الى قدمه ذنوبا لم ينقصه ذلك . قال : هى الصدق ، و ادا المانه و الحياء، و حسن الخلق .
كافى : 99/2؛ تهذيب الاحكام : 350/6؛ امالى مرحوم شيخ طوسى : ص ‍ 44
((چهار امر است كه اگر در كسى باشد ايمانش صحيح و تمام مى شود و اگر هم از سر تا پايش گناه باشد، از آن نمى كاهد (چون باعث ريزش گناه و تبديل به حسنات مى گردد): راستى ، پرداخت امانت ، حياء، خلق نيكو.))(48)
53- عن الامام الصادق (ع ): خمس خصال من لم تكن فيه خصله منها فليس فيه كثير مستمتع : اولها الوفاء، و الثانيه التدبير، و الثالثه الحياء، و الرابعه حسن الخلق ، و الخامسه و هى تجمع هذه الخصال : الحريه .
بحار النوار: 197/75 از خصال : 197/1
((پنج صفت است كه اگر در كسى يكى از آنها نباشد بهره دستى ندارد: اول آن ها وفاست . دوم تدبير (انديشه كردن در عاقبت كار)، سوم حياء، چهارم خلق نيكو، پنجم كه در برگيرنده همه اين صفات است ، آزاد مردى است .))
گفتار دوّم : گوهر ممتاز
الف ) مهتر و سرآمد مكارم :
54- قال الامام الصادق (ع ) لداود بن سرحان : يا داود! ان خصال المكارم بعضها مقيد ببعض ، يقسمها اللّه حيث يشا؛ تكون فى الرجل و لا تكون فى ابنه و تكون فى العبد و لا تكون فى سيده : صدق الحديث ، و صدق الناس ، و اعطاء السائل ، و المكافاه بالصنائع ، و ادا الامانه ، و صله الرحم ، و التودد الى الجار و الصاحب ، و قرى الضيف ، و راسهن الحياء.
بحار الانوار: 375/66 و 485/72 از امالى مرحوم شيخ طوسى : ص 301(49)
((حضرت امام صادق (ع ) به داود بن سرحان فرمودند: اى داود! بدستيكه خوى و عادتهاى بزرگ و جوانمردانه بعضى وابسته به بعضى ديگرند. خداوند آن ها را بر حسب خواست خود تقسيم و روزى كرده است . گاهى در مرد هست ولى در پسرش نيست و گاهى در بنده و مملوك هست و در مولايش يافت نمى شود. اين صفات عبارتند از: راستى در گفتار، درستكارى با مردم ، تقديم به حاجتمند و گدا، عوض و پاداش به نيكى ، پرداخت امانت ، ارتباط با خويشاوندان ، دوستى و محبت به همسايه به رفيق و همراه ، پذيرايى نيكو از مهمان . و سرور و مهتر همه اينها حياء و شرم است .))
55- عن الامام الصادق (ع ): انا لنحب من كان عاقلا فهما فقيها حليما مداريا صبورا صدوقا و فيا. ان الله عزوجل خص الانبيا بمكارم الاخلاق . فمن كانت فيه فليحمد اللّه على ذلك و من لم تكن فيه فليتضرع الى اللّه عزوجل و ليساله اياها، قال : قلت : جعلت فداك و ما هن ؟ قال : هن الورع و القناعه و الصبر و الشكر و الحلم و الحياء و السخاء و الشجاعه و الغيره و البر و صدق الحديث و اداء الامانه .
بحار الانوار: 374/67 از كافى :56/2(50)
حضرت اما صادق (ع ) فرمودند: ما واقعا دوست مى داريم كسى را كه عاقل ، زود فهم ، فقيه (دريابنده و آگاه )، بردبار، اهل مدارا و سازگارى ، پر شكيب ، هميشه راستگو، وفادار و خوش قول باشد. خداوند عزوجل پيامبران را به مكارم اخلاق برگزيده كرد؛ پس هركس اين اوصاف در او هست ، خداوند را بر اين عمت حمد و ستايش كند و هر كس در او نيست ، بسوى خداوند زارى نمايد و حتما از او بخواهد. راوى عرض كرد: فدايت شوم ! اين اوصاف بزرگ و جوانمردانه چيست ؟ حضرت فرمودند: آنها عبارتند از: ورع و پرهيزگارى ، قناعت و بسنده كردن ، صبر و شكيبايى ، شكر و سپايگذارى ، حلم و بردبارى ، حياء و شرم ، سخاوت و بخشندگى ، شجاعت و دليرى ، غيرت و نگاهدارى آبرو و ناموس ، برّ و نيكوئى ، داست گفتارى ، و پرداخت امانت .))
56- عن امير المومنين (ع ): ... و توتخ منهم اهل التربه و الحياء من اهل البيوتات الصالحه ، و القدم فى الاسلام المتقدمه ، فانهم اكرم اخلاقا، و اصح اعرضا، و اقل فى المطامع اشرافا، و ابلغ فى عواقب الامور نظرا.
نهج البلاغه ، نامه : 53، ص 1011
((حضرت امير المومنين (ع ) در پيمان و نامه خود به جناب مالك اشتر مى فرمايند: از ميان كارگزاران خود احبان تجربه و حياء از خاندان بزرگ و نيك و پيش قدم و سابقه دار در اسلام را مورد توجه قرار بده و به خير و صواب آنها اميد و نظر بيشترى داشته باشد. چون آنها از نظر اخلاق ، گرامى و شريف تر، و از نظر آبرو و ناموس ، پاك و سالم تر و نسبت به توقّعات و چشم داشت دنيا، كم اطّلاع تر و از جهت نگريستن در نتيجه و پايان كار، رسا و دقيق ترند.))
ب ) منشاء هر زيبايى و خوبى :
57- من كتاب امير المومنين (ع ) الى ابنه الحسن بن على (ع ): و الحياء سبب الى كل جميل . بحار الانوار: 230/74 از تحف العقول : ص 80
((از نامه حضرت امير المومنين (ع ) به فرزند گرامى شان امام حسن مجتبى (ع ): حياء و شرم راهى بسوى هر زيبايى و نيكوئى است .))
58- عن امير المومنين (ع ): الحياء مفتاح كل الخير.
غرر الحكم : 93/1
((حياء بازكننده همه خوبى ها و نيكوئى هاست .))
ج ) بهترين نهاد:
59- عن امير المومنين (ع ): لا شيمه كالحياء.
غرر الحكم : 354/6
((هيچ هوى و سرشتى به خوبى حياء نيست .))
60- عن امير المومنين (ع ): الحياء تمام الكرم و احسن الشيم .
غرر الحكم : 353/1
((حياء حد كمال بزرگى و ارجمندى و بهترين عادت و خصلت است .))
د) نيكوى هميشگى :
61- عن رسول اللّه : الحياء خير كله .
معانى الاخبار: ص 409، و نيز مصباح الشريعه : ص 63
((حياء تمامش مرغوب و خوب است .))
62- عن رسول اللّه : حياء لا ياتى الا بخير.
الترغيب و الترهيب : 255/3؛ كنز العمال : 123/3؛ صحيح بهارى : 100/7
((حياء نصيب و فايده نمى دهد مگر هوبى و بيكوئى را.))
63- عن رسول اللّه (ص ): ما كان الفحش فى شى قط لا شانه و لا كان الحياء فى شى الا زانه .
امالى مرح .م شيخ مفيد: ص 107، و نيز مشكاه الانوار: ص ‍ 234
((حياء و شرم در چيزى هرگز وجود پيدا نمى كند مگر اينكه آن را زينت و فروغ مى دهد. و وقاحت و بى پردگى در چيزى هرگز موجود نمى شود جز اينكه آن را زشت و رسوا مى سازد.))
64- مرّ رسول اللّه برجل من الانصار و هو يعظ اخاه فى الحياء؛ فقال به رسول اللّه (ص ): دهه فان الحياء من الايمان .
كنز العمال : ج 3، ص 123 و ص 706(51)
((پيامبر گرامى اسلام بر مردى از انصار گذشتند كه برادرش را به جهت (زياده روى در مورد) حياء نصيحت مى كرد. حضرت به او فرمودند: او را رها كن و به حال خود واگذار؛ بدرستيكه حياء از ايمان است .))
65- عن رسول اللّه : لا تقولوا افسده الحياء لو قلتم اصلحه الحياء لصدقتم .
كنز العمال 127/3، مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص 69.
((نگوئيد فلانى (حارثه بن نعمان ) را، حياء تباه نمود؛ اگر بگوئيد حياء او را درست و بسامان كرده است ، حتما راست گفته ايد.))
66- عن الامام باقر(ع ): ان اللّه عزوجل يحب الحيى الحليم .
كافى : 112/2
((بدرستيكه خداوند عزوجل دوست مى دارد كسى را كه حياء و بربارى در او پابرجا و هميشگى است .))
گفتار سوّم : پوشش معنوى
حياء يك نيروى بازدادنده روحى است كه از ظهور و انتقال زشتيهاى درون و آثار ناپسند آن به عالم بيرون جلوگيرى مى كند، و همانند پوششى صاحب خود را از صورت زيبا و نيكويى برخوردار مى سازد.
الف ) بهترين پوشش دين :
67- عن امير المومنين (ع ): احسن ملا بس الدين الحياء.
غرر الحكم : 398/2
((بهترين پوشش هاى دين ، حياء و شرم است .))
68- عن رسول اللّه : الا ان مثل هذا الدين كمثل شجره ثابته ؛ الايمان اصلها و الزكاه فرعها، و الصلاة ماوها، و الصيام عروقها، و حسن الخلق ورقها، و الاخاه فى الدين لقاحها، و الحياء لحاوها، و الكف عن محارم اللّه ثمرتها، فكما لا تكمل اشجره الا بثمره طيبه ، كذلك با يكمل الايمان لا بالكف عن محارم اللّه .
مستدرك الوسائل : 279/11 از جامع الاخبار: ص 108
((آگاه باشيد! بدرستيكه نمونه اين دين ، مانند درخت محكم و استوارى است كه ايمان تنه آن ، زكات شاخه آن ، نماز آب (طراوت و حيات ) آن ، روزه ريشه هاى آن ؛ خوش خلقى برگ آن ، دوستى و برادرى دينى ماده بارورى آن ، حياء پوست آن و خود نگهدارى و دست كشيدن از حرام هاى خداوند ميوه آن درخت است . پس همانطور كه درخت به نتيجه و كمال نمى رسد مگر با ميوه و حاصل پاكيزه ، ايمان هم درست و تمام نمى گردد مگر با پرهيز از حرام هاى خداوند.))
69- عن الامام الصادق (ع ): قال رسول اللّه (ص ): الاسلام عريان ، فلباسه الحياء و زينته الوقار و مروءته العمل الصالح و عماده الورع . و لكل شى اساس و اساس الاسلام حبنا اهل البيت .
كافى : 46/2(52)
((اسلام شبيه انسان برهنه است كه پوشش و لباس او حياء، آرايش و زيبايى او وقار و سنگينى ، مردانگى و جوانمردى او عمل نيكو و صالح ، و تكيه گاه او ورع است . و براى هر چيزى شالوده و اصل و بنيادى است و اصل و بنياد اسلام ، دوستى ما اهل بيت است .))
ب ) پرده پوش عيب ها و كاستى ها:
70) عن امير المومنين : من كساه الحياء ثوبه لم ير الناس ‍ عيبه .
نهج البلاغه ، حكمت : 214، ص 1185(53)
((هر كس حياء، جامه خود را به او پوشانيد، مردم خطا و نقص او را نمى بينند.))
علاوه بر ((لباس )) و ((دثار)) و ((ثوب )) و ((لحا)) كه در روايات فوق براى بيان صفت پوششى حياء از آن ها استفاده شده است ، مفاهيم ديگرى هم بكار رفته است ، مثل ((سربال )) كه پوششى است براى ستر بدن :
71- عن امير المومنين : تسربل الحياء و ادرع الوفا و احفظ الاخا و اقلل محادثه النسا يكمل بك السناء.
غرر الحكم : 301/3
((شرم و حياء را پيراهن خود كن ، و وفا و خوش قولى را زره خود قرار ده و برادرى را نگهدار و گفتگوى با زنان را كم كن ، تا رفعت و بلندى براى تو زياد و تمام شود.))
و همين طور ((جلباب )) كه پوشش سر و سينه است :
72- عن امير المومنين : الكيس من تجلب الحياء و ادرع الحلم .
غرر الحكم : 162/2
((زيرك كسى است كه حياء را پوشش و حفاظ خود نمايد و حلم و بردبارى را زره قرار دهد.))
و نيز ((قناع )) كه پوشش سر است :
73- عن على بن الحسين زين العابدين : اللهم ارحم من اكتنفته سيئاته و احاطت به خطيئاته ،... ارحم من القى عن راسه قناع الحياء و حسر عن ذراعيه جلباب الاتقياء....
بحار الانوار: 185/91
((خداوندا! مهربانى و شفقت فرما به كسى كه زشتى و بدى هايش او را در برگرفته و اشتباهاتش وى را محاصره كرده است . ببخش كسى را كه از سر خود پوشش حياء را به دور افكنده و دست و بازوى خود را از لباس اهل تقوى برهنه كرده است .))
حياء گر چه بر تمام اعضاء انسان اثر دارد ولى همانطور كه گذشت نشانه آن بر سر و روى آشكارتر است .
در ضمن مباحث آينده جلوه هاى ديگرى از اهميت حياء بيان مى شود انشاءاللّه .
O فصل دوّم : مذمّت و نكوهش بى حيايى
74- عن الامام السّجاد(ع ): اللّهم .. و اعوذبك من دعاء محجوب ، و رحاء مكذوب ، و حياء مسلوب ، و احتجاج مغلوب و راى غير مصيب .
بحار الانوار: 156/91
((خداوندا! پناه مى برم به تو از خواندن و تقاضاى بازداشته شده ، و اميد و توقّع به واقع نرسيده ، و حياء و شرم ربوده و گرفته شده ، و اقامه دليل و برهان شكست خورده ، و نظر و انديشه به خطا رفته .))
پيشتر بيان شد كه اصل حياء به عنوان يك فضيلت و ارزش ، در ذات و فطرت هر انسانى نهاده شده و از ارزش جاودانگى برخوردار است . ولى نگاهدارى و شكوفايى آن نيازمند تلاش و مواظبت است ، و گاه بر اثر آميزش با فجور و بدى ها، پنهان و پوشيده و بى خاصيت مى گردد.
اكنون روايات اين فل را تحت عناوينى مربوط به نشانه ها و آثار سوء بى حيايى و كم شرمى ، ذكر مى كنيم .
الف ) نشانه بهره شيطان در وقت سرشت :
75- عن اميرالمومنين (ع ): قال رسول اللّه (ص ): ان اللّه حرم الجنه على كل فحاش بذى ، قليل الحياء لا يبالى ما قال و لا ما قيل له ؛ فانك ان فتشته لم تجده لا لغيه او شرك شيطان . فقيل يا رسول اللّه ! و فى الناس شرك شيطان ؟ فقال رسول اللّه (ص ): اما تقرا قول اللّه عزوجل : ((و شاركهم فى الاموال و الاولاد))(54)
بحار: 206/60 از كافى : 323/2(55)
((بدرستيكه خداوند، بهشت را ممنوع كرده است بر هر زشت كا زشت گفتار كم حياء، كه نسبت به آنچه مى گويد يا درباره او مى گويند، باك و پروائى ندارد. تو اگر وضع او را بررسى كنى ، او را يا ولد نامشروع مى يابى و يا به دخالت شيطان در وقت انعقاد نطفه او پى مى برى . به حضرت عرض ‍ شد كه آيا شيطان در خلقت و تكوين انسان هم شريك مى شود؟ آن حضرت فرمودند: آيا كلام خداوند عزوجل را در قرآن نخوانده اى كه مى فرمايد: ((و در دارايى ها و فرزندانشان شركت بجوى .))
76- عن رسول اللّه (ص ): ياتى على الناس زمان يشاركهم الشياطين فى اولادهم . قيل : و كائن ذلك يا رسول اللّه ؟ قال : نعم . قالوا: و كيف نعرف اولادنا من اولادهم ؟ قال : بقله الحياء و قله الرحمه .
كنز العمال : ص 126/3
((بر مردم زمانى مى آيد كه شيطان ها در فرزندانشان با آنها شريك مى شوند. به حضرت عرض شد كه آيا در زمان ما چنين چيزى واقع شده است ؟ فرمودند: بله . عرض كردند: پس چگونه فرزندانمان را از آن فرزندان شيطانى تشخيص دهيم ؟ فرمودند: با كمى حياء و كمى رحمت و مهربانى .
ب ) ريشه شقاوت و بدبختى :
77- عن رسول اللّه : اول ما ينزع من العبد الحياء فيصير ما قتا ممقتا؛ ثم ينزع اللّه منه الامانه ، فيصير خائنا مخونا؛ ثن ينزع اللّه منه الرحمه ، فيصير فظا غليظا، و يخلع دين الاسلام من عنقه فيصير شيطانا لعينا ملعونا.
الاختصاص : ص 248، و نيز كنز العمال :126/3(56)
((اول چيزى كه از بنده (به علت استحقاق نابودى و غضب الهى بر او) گرفته و سلب مى شود، حياء است . پس در نتيجه آن ، ديگران را به دشمنى مى گيرد و نيز مورد دشمنى و مبغوض ديگران واقع مى شود. سپس خداوند راستى و درستكارى را از او مى برد و بر اثر آن ، خود اهل خيانت و دغل مى شود و ديگران را هم به خيانت و ناراستى متّهم مى كند. سپس خداوند رحمت و مهربانى را از او بيرون مى كند كه در نتيجه درشت خوى و سخت دل مى گردد و آئين و جامه اسلام از وجود او كنده مى شود و سرانجام شيطانى نفرين شده ، رانده و دور شده از رحمت الهى مى گردد.))
ج ) آزاد كننده هر بدى :
78- عن الامام الرضا عن آبائه ان رسول اللّه قال : لم يبق من امثال الانبياء الا قول الناس : اذا لم تستحى فاصنع ما شئت .
بحار: 333/68 از عيون اخبار الرضا: 61/2 و از امالى مرحوم شيخ صدوق : ص 412(57)
از حكمت ها و مثل هاى پيامبران گذشته چيزى بر جام نمانده است مگر اين گفته مردم : ((اگر شرم و حياء نكردى پس هر چه مى خواهى انجام ده .))(58)
د) بردارنده حرمت انسانى :
79- عن رسول اللّه : من القى جلباب الحياء لا غيبه له .
بحار الانوار: 149/74 از تحف العقول : ص 44: مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص 87
((كسى كه پوشش و حفاظ حياء را به دور افكند، غيبت ندارد.))(59)
سه كس را شنيدم كه غيبت رواست   وز اين در گذشتى چهارم خطاست .
.. دوم پرده بر بى حيائى متن   كه خود مى درد پرده بر خويشتن
بوستان سعدى : ص 161
ه ) سبب بى خيرى :
80- عن الامم الصاددق : ثلاث من لم تكن فيه فلا يرجى خيره ابدا: من لم يخش اللّه فى الغيب و لم برعو عند الشيب ، و لم يستحى من العيب .
وسائل الشيعه : 102/16 از امالى مرحوم شيخ صدوق : ص ‍ 336(60)
((سه چيز است كه اگر در كسى نباشد، خير و خوبى اش مورد اميد و انتظار نيست : كسى كه از خداوند در نهان و خفا نترسد؛ و در وقت پيرى از بدى و نادانى پشيمان نشده و دست نكشد؛ و از نقص و عيب شرم نداشته باشد.))
81- عن امير المومنين : من لا حياء له فلا خير فيه .
غرر الحكم : 264/5
((كسى كه حياء ندارد، خير و خوبى هم در او نيست .))
و) هدر دهنده اعمال :
82- عن رسول اللّه : سته اشياء تحبط الاعمال : اشتغال بعيوب الخلق ، و قسوه القلب ، و حب الدنيا، و قله الحياء، و طول الامل ، و ظلم لا ينتهى (61)
كنز العمال : 85/16
((شش چيز كارهاى خوب انسان را باطل و بى نتيجه مى كند: سرگرم بودن به بدى و نواقص مردم ، سخت دلى و بى عاطفه بودن ، دوستى دنيا، كمى حياء، درازى و بلندى آرزو، و ستمى كه تمام نشود.))
O فصل سوّم : آثار حياء
در اين فصل به نتايج و فوائد اخلاقى و تربيتى كه اين شجره طيبه از خود به جاى مى گذارد، اشاره مى كنيم :
الف ) عفت :
83- عن امير المومنين : الحياء قرين العفاف .
غرر الحكم : 152/1
((حياء و شرم همنشين عفت است .))
84- عن امير المومنين : ثمره الحياء العفه .
غرر الحكم : 326/3
((فايده و حاصل حياء، عفت است .))
85- عن امير المومنين : سبب العفه الحياء.
غرر الحكم : 122/4
((علت و سرچشمه عفت حياء است .))
86- عن امير المومنين : على قدر الحياء تكون العفه .
غرر الحكم : 312/4
((به تناسب اندازه حياء، عفت هم موجود مى شود.))
اينجا مناسب است تعريفى هم براى عفّت بيان كنيم ؛ گر چه تحقق آن بحث طولانى مى طلبد. عفّت عبارت است از خود نگهدارى از تمايلات غير شايسته و شهوات نفسانى . بنابراين قوام و استوارى عفّت را بايد در بستر شهوت ملاحظه نمود.
87- عن الامام الجواد عن آبائه عن امير المومنين : الفضائل اربعه اجناس : احدها الحكمه و قوامها فى الفكره ، و الثانى العفه و قوامها فى الشهوه ، و الثالث القوه و قوامها فى مالغضب ، و الرّابع العدل و قوامه فى اعتدال فوى النفس .
بحار الانوار: 81/75 از كشف الغمه : 140/3
((فضيلت و برترى ها چهار گونه است : يكى حكمت است كه اصل و استوارى آن در تامل و انديشه است .دوم عفّت است كه قوام و پبايه اشت در شهوت است . سوم نيرو و توان است كه پايدارى و قوامش در خشم و غضب است ، چهارم عدل و برابرى است كه درستى آن در تناسب و ميانه روى نيروهاى نفس است .))
و چون بيشتر تمايلات شهوانى مربوط به شكم و فرج است عفّت هم غالباً در همين دو مورد اطلاق مى شود.(62)
88- عن الامام الباقر: ما عبداللّه بشى افضل من عفه بطن و فرج .
كافى : 79/2
((خداوند به چيزى برتر از عفت و خود نگهدارى نسبت به شكم و فرج ، بندگى و عبادت نمى شود.))
همچنين عفت ، در خصوص فرج و عمل چنسى كاربرد زيادى دارد.(63)
و چون دنباله روى از شهوات و تمايلات ناشايست حيوانى خلاف مقام و شرافت انسان است ، رابطه عفت با حياء به عنوان فايده و نتيجه آن روشن مى شود.
89- عن امير المومنين : العفاف يصون النفس و ينزهها عن الدنايا.
غرر الحكم : 106/2
((عفيف بودن ، نفس را در امان مى دارد و آن را از پستى و فرومايگى دور و پاك مى كند.))(64)
ب ) حفظ از زشتى و بدى :
90- ن امير المومنين : الحياء يصدّ عن فعل القبيح .
غرر الحكم : 366/1
((حياء انسان را از كار زشت و ناپسند باز مى دارد.))
ج ) وقار:
91- عن رسول اللّه : فتشعب من الحياء الرّزانه ، و من الرّزانه المداومه على الخير.
بحار لاانوار: 117/1 از تحف العقول : ص 16
((از حياء، وقار و آرامى و آهستگى جدا و حاصل مى شود. و از وقار و سنگينى نيز پايدارى و ادامه بر خير بدست مى آيد.))
92- عن رسول اللّه : ان من الحياء وقارا و ان من الحياء سكينه .
موسوعه نضره النعيم : ص 1806 از صحيح بخارى : 100/7
((بدرستيكه از فوائد حياء، وقار و سنگينى است ، و بدرستيكه از نتايج حياء آرامش و طمانينه است .))
روايت ذيل ، شيوه عملى وقار و پيوند آن با حياء را بيان مى فرمايد:
93- عن رسول اللّه : و صفه العاقل ان يحلم عمن جهل عليه ، و يتجاوز عمن ظلمه و يتواضع لمن هو دونه ، و يسابق من فوقه فى طلب البر. و ادا عرضت له فتنه ، استعصم باللّه و امسك يده و لسانه ؛ و اذا راى فضيله انتهز بها، لا يفارقه الحياء، و لا يبدو منه الحرص ، فتكك عشره خصال يعرف بها العاقل .
بحار الانوار: 129/1 از تحف العقول : ص 29
((نشان و چگونگى عاقل آن است كه در برابر كسى كه بر او نادانى كند، بردبار است و از كسى كه به او ستم روا دارد، گذشت مى كند و نسبت به پائين تر از خود فروتن است و با بالاتر از خود در جستجوى نيكى رقابت دارد. وقتى بخواهد سخن گويد، انديشه و تدبّر مى كند؛ پس اگر خوب باشد سخن مى گويد و بهره مى برد (يا: فايده مى رساند)، و اگر بد باشد سخن نمى گويد و بى گزند مى ماند و چون آزمايش و امتحانى براى او پيش آيد، به خداوند پناه مى برد و دست و زبانش را نگه مى دارد و چون فضيلت و مزيتى ببيند، آن را غنيمت مى شمارد و به تاءخير نمى اندازد. حياء از او جدا نمى گردد و حرص و زياده جويى در او پيدا نمى شود. اين ده صفت است كه به وسيله آن عاقل شناخته مى شود.))(65)
د) هيبت و ابّهت :
شكوه ، رفعت و حرمت را مى توان نتيجه طبيعى حياء دانست . در فصل اول از اين بخش ، بعضى از روايات ، حياء را به عنوان پرده پوش عيوب انسان معرفى فرمود و نيز پوشش حياء را مايه تكميل سناء و زيادى رفعت و شكوه او بيان كرد. اين خود يكى از ثمرات مهم حياء است لكن پوشيده بودن عيب و نقص و بدى صاحبت حياء از يك طرف و وقار و سنگينى او از طرف ديگر، هيبت و شكوهى براى او نزد ديگران ايجاد مى كند كه نتيجتاً باعث حياء متقابل مى شود.
جناب فرزدق در آن قصيده مشهور خود، در مدح و ستايش حضر على بن الحسين امام زين العابدين اين ويژگى را بسيار زيبا بيان نموده است :
يغضى حياء و يغضى من مهابته   فلا يكلم الا حين يتبسم .
الارشاد: 51/2
((حضرت امام زين العابدين چشمان خود را از روى حياء فرو مى گيرند و چشمان مردم هم از شكوه و جلال ايشان فرو خوابانيده مى شود. و در نتيجه هيچ كس را ياراى سخن گفتن نيست مگر وقتى كه حضرتش لبخند و تبسّمى نمايند)).
94- عن امير المومنين : قال اللّه عزوجل ليله المعراج : يا احمد! فمن عمل برضاى الزمه ثلاث حضال ... و البسه الحياء حتى يستحيى منه الخلق كلهم .
بحار الانوار: 29/74 از ارشاد القلوب : ص 182
((خداوند عزوجل در شب معراج به پيامبر گرامى اش فرمود: هر كس بر طبق خشنودى و پسند من رفتار كند، سه ويژگى و صفت را پيوسته و همراه او مى كنم . از جمله اينكه حياء را پوشش او قرار مى دهم به طوريكه تمام مردم از او شرم مى كنند.))