كودك از نظر وراثت و تربيت
(جلد دوم)

مرحوم محمد تقى فلسفى

- ۸ -


نيايش كودك
عبادات تمرينى كودك ، دعا و نيايش كودك در پيشگاه خداوند، اثر درخشانى در روان طفل مى گذارد ممكن است كودك الفاظ و عبارات نماز را نفهمد، ولى معنى توجه به خدا، راز و نياز با خدا، استمداد از خدا، عرض ‍ دعا و تمنا در پيشگاه خداوند را در عالم كودك خود درك مى كند، اميدوار بار مى آيد، دلش به خداوند و رحمت نامحدود او مطمئن مى شود در باطن خويش ، تكيه گاهى براى خود حس مى كند. آن حالت اميدوارى و اطمينان و آن توجه به قدرت نامحدود الهى ، بزرگ ترين سرمايه سعادت در تمام دوران زندگى او خواهد بود در مواقع سخت ، در پيشامدهاى ناگوار، مى تواند از آن نيروى نهانى استفاده كند به آن متكى و مطمئن باشد و در جزر و مد حوادث ، باخاطرى آرام شخصيت خود را حفظ كند.
(( الذين امنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب .)) (217)
مؤ منين واقعى با ياد خدا دلى آرام و مطمئن دارند. آگاه باشيد كه تنها با ياد خداوند دل هاى مردم قرار و اطمينان پيدا مى كند.
((براى تعالى روان دانشمند يا هوشمند بودن ضرورى نيست ، كافى است كه آن را بخواهند، كافى است هر كس هر روز صبح و عصر چند دقيقه از غوغا بر كنار بماند و به خود بپردازد و قاضى وجدان را به حكميت بخواند و خطاهايش را بشناسد و طرح كارش را بريزد هم در اين موقع ، كسانى كه طرز نيايش را مى دانند بايد دعا كنند نيايش همميشه نتيجه اى دارد، حتى اگر اين نتيجه آن نباشد كه ما مى خواسته ايم به اين جهت بايستى از آغاز زندگى كودكان را عادت داد كه زمان هاى كوتاهى در سكوت و آرامش ‍ بخصوص باى نيايش بگذرانند هر كس كه يك بار موفق شد مى تواند هر زمان كه بخواهد در دنياى آرامى كه ما فوق تصاوير اشياء و ترسيم كلمات قرار دارد برسد، آن وقت كم كم تاريكى محو مى شود و همچون از چشمه روشنى ، نورى در ميان خاموشى به جريان مى افتد.))(218)
نمونه انسان كامل
بهترين نمونه يك انسان كامل ، يك بشر ايمان ، حضرت مولى الموحدين على بن ابى طالب (ع ) است آن راد مردى كه امروز مصادف روز مرگ پرافتخار اوست آن شخصيت بى نظيرى كه مادر روزگار هرگز قادر نيست مانند وى فرزندى در آغوش خود بپرورد، آن انسانى كه گردش نيرومند جهان ، پس از قرن هاى متمادى نتوانسته است نام مقدّسش را از صفحه روزگار محو كند و شخصيت او را به دست فراموشى بسپارد على بن ابى طالب از پرو فروغ ترين ستاره هاى درخشنده در آسمان انسانيت است تاريخ زندگى اين رهبر عالى قدر مملو از تقوا و فضيلت ، عدالت و شجاعت ، فداكارى و سخاوت ، ثبات و استقامت ، و خلاصه تمام سجاياى اخلاقى و انسانى است على بن ابى طالب عليه السلام در ظل ايمان واقعى تمام مدارج كمال را پيموده و به همه افتخارات انسانى نايل آمده است .
مربى على بن ابى طالب ، پيشواى عالى مقام اسلام ، حضرت محمد صلى الله عليه و آله بود على عليه السلام از كودكى تحت مراقبت هاى دقيق رسول اكرم (ص ) قرار گرفت و در آغوش پر مهر آن حضرت تربيت شد آن چه در پرورش صحيح جسم و جان يك كودك مستعد لازم بوده رسول مكرم درباره على (ع ) اعمال كرد و او را هر جهت شايسته و لايق بار آورد.
هسته مركزى اسلام
على عليه السلام به سن ده سالگى رسيد كه حضرت محمد (ص ) از طرف خداوند به پيغمبرى مبعوث شدد اسلام را به آن طفل خردسال ، به آن كودك عاقل و دراك عرضه كرد و او را به قبول آن آيين آسمانى دعوت نمود على (ع ) ايمان آورد و از روز اول على بن ابى طالب و خديجه همسر ارجمند آن حضرت به پيغمبراكرم (ص ) گرويدند و هسته مركزى اسلام از آن سه نفر تشكيل شد.
در روزگارى كه هنوز آوازه اسلام به گوش ها نرسيده بود و مردم از آيين آسمانى حضرت محمد (ص ) بى خبر بودند، مى ديدند جوانى در پيشگاه خداوند به نماز مى ايستد كودكى در طرف راستش و بانويى پشت سر آن دو نفر جوان به ركوع مى رود آنان نيز با وى ركوع مى كنند و چون به سجده مى رود آنان هم به سجده مى روند قيس كه از اكابر عرب بود از اين منظره به عجب آمد، به عباس بن عبدالمطلب كه در آنجا حاضر و ناظر بود گفت :
(( امر عظيم . فقال العباس امر عظيم .))
حادثه بزرگى است عباس جواد داد: بلى حادثه بزرگى است .
(( اتدرى من هذا الشاب ؟ هذا محمد بن عبد الله بن عبد المطلب ابن اخى ، اتدرى من هذا الغلام ؟ هذا على بن ابى طالب ابن اخى . اتدرى من هذه المراة ؟ هذه خديجة بنت خويلد ان ابن اخى هذا حدثنى ان ربه ، رب السوات و الارض ، امره بهذا الدين الذى هو عليه ، و لا والله ما على ظهر الارض على هذا الدين غير هولاء الثلثه .)) (219)
آيا مى دانى اين جوان كيست ؟ او محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب برادرزاده من است آيا مى دانى اين كودك كيست ؟ او على بن ابى طالب برادرزاده من است آيا مى دانى آن زن كيست ؟ او خديجه دختر خويلد است اين برادرزاده من به من خبر داده است كه خداى او، پروردگار آسمان و زمين ، وى را به اين آيين امر فرموده است . به خدا قسم در روى زمين غير از اين سه نفر كسى به اين دين ايمان ندارد.
محرك على بن ابى طالب در اين همگامى ، ايمان به خداست عشق سوزان الهى تمام ذرات وجود على را احاطه كرده است ، حضرت محمد (ص ) را فرستاده خدا مى داند، براى خدا از او و آيين آسمانى اش دفاع مى كند در آن محيط مسموم و خطرناك و از ناحيه آن مردم وحشى و بى انضباط، هر لحظه خطراتى پيغمبراكرم (ص ) را تهديد مى كرد و على (ع ) برا حفظ جان پيغمبر تمام نيروى خود را به كار مى انداخت به هر نسبتى كه عدد مسلمين رو به افزايش مى رفت ، و زن و مرد به دين اسلام مى گرويدند كينه مشركين بيشتر مى شد و در قتل پيغمبر و امحاى آثار اسلام مصمم تر مى شدند ناچار رسول اكرم (ص ) به مدينه مهاجرت كرد على بن ابى طالب نيز به مدينه رفت در پيشامدها و حوادث قبل از هجرت ، در جنگ ها و سراياى بعد از هجرت همه جا باپيغمبر بود، از وى و دين او دفاع مى كرد.
(( و الله مازلت اضرب بسيفى صبيا حتى صرت شيخا.)) (220)
به خدا قسم از كودكى شمشير مى زدم تا امروز كه پير شده ام .
فداكارى ها و از خودگذشتگى هاى على بن ابى طالب همه جا تواءم با شجاعت و شهامت ، ثبات و استقامت بود.
(( ما ضعف و لاجبنت .)) (221)
نه هيچ وقت اظهار ضعف و ناتوانى كردم و نه هرگز ترسيدم .
كسى كه از كودكى مؤ من بار آمده و در باطن سرمايه ايمان دارد و خويشتن را متكى به قدرت نامحدود و لايزال الهى مى داند، از هيچ چيز نمى ترسد و از هيچ كس نمى هراسد.
شجاعت على (ع )
در ايام زمامدارى خود در كوفه ، در اوقاتى كه كشور طوفانى بود و اعضاى حزب جنايتكار و خطرناك خوارج به قتل آن حضرت تصميم گرفته بودند، على بن ابى طالب اواخر شب ، تنها به نقطه خلوتى مى رفت تا با خدا راز و نياز گويد قنبر خدمتگزار باوفاى على (ع ) پشت سر آن حضرت مخفيانه با شمشير به راه مى افتاد اتفاقا شبى على (ع ) او را ديد.
(( فقال يا قنبر مالك ؟ قال جئت لامشى خلفك فان الناس كما تراهم يا امير المومنين فخفت عليك .))
علت آمدنش را پرسيد: قنبر گفت : از وضع آشفته و خطرناك محيط آگاهيد من بر جان حضرت خائفم ، براى مخافظت شما مى آيم حضرت فرمود:
(( ان اهل الارض لايستطيعون بى شيئا الا باذن الله عزوجل فارجع . فرج . )) (222)
هيچ كس از اهل زمين قادر نيست به من آسيبى برساند مگر به اذن خداوند. برگرد، به همراه من نيا. قنبر برگشت .
ايمان و روان آرام
على بن ابى طالب مرد خدا و متكى به ذات مقدّس حق است كسى كه به خدا متكى است دلش مطمئن و روانش آرام است ، نگرانى و ترس در ضميرش راه ندارد على بن ابى طالب هر شب با خدا خلوت مى كند مدينه يا مكه ، كوفه يا بصره ، شهر يا بيابان ، فرق نمى كند او هميشه و همه جا ساعتى را از اواخر شب به مناجات با خدا اختصاص مى دهد. با تضرع و زارى ، با اشك و آه به پيشگاه خدا مى رود، از اعماق جان سخن مى گويد و از خدا كسب فيض مى كند، دل نورانى را روشن تر و ضمير پاك را با صفاتر مى نمايد.
هيجان هاى درونى و انقلاب هايى كه در مناجات با خدا، به على (ع ) دست مى داد نه عقل مى توان بفهمد، نه زبان قادر است توصيف كند بعضى از مواقع اتفاقا كسانى حالت دعا و تضرع على (ع ) را ديده اند و گوشه اى از آن حالات وصف ناپذير را با عبارات نارسايى بيان كرده اند يكى مى گويد:
(( اذا نحن باميرالمومنين فى بقية الليل واضعا يده على الحائط شبيه الواله .)) (223)
در اواخر شب على را ديديم كه مانند انسان واله و مبهوتى دست هاى خود را به ديوار گذارده ، از خود بى خود شده ، آياتى از قرآن شريف مى خواند و اشك مى ريزد.
مناجات هاى على (ع )
ديگرى مى گويد: آن قدر در پيشگاه الهى جزع كرد و از عذاب خدا سخن گفت تا بى حال روى زمين افتاد.
(( فاتيته فاذا هو كالخشبة الملقاة فحر كته فلم يتحرك فقلت انا الله و انا اليه راجعون ، مات والله على بين ابى طالب .)) (224)
كنارش آمدم مانند چوب خشكى به زمين افتاده بود حركتش دادم ، حركت نكرد با خود گفتم على بن ابى طالب از دنيا رفت !
اى همايون مرغ شب آهنگ مجذوب خدا
از مناجاتت به شب در كعبه مى پيچد صدا
چشمه زمزم ز اشك چشم تو گيرد صفا
جلوه گاه طاير اقبال باشد هر كجا
سايه اندازد هماى چتر گردون ساى تو
عروة الوثقى توئى و از تو ايمان محك است
در حريم كعبه چون پايت به دوش خاتم است
در ازاى خاك راهت هر چه من گويم كم است
گر چه خورشيد فلك چشم و چراغ عالم است
روشنايى بخش چشم اوست خاك پاى تو
سرمايه بزرگى كه على بن ابى طالب را از طفوليت به عالى ترين مدارج انسانى نايل كرد ايمان به خداوند بود جلب رضاى خدا و اطاعت از او امر الهى هدف عالى آن حضرت بود تمام حركات و سكنات خود راهمواره با آن هدف مقدّس منطبق مى كرد كليه عواطف و احساسات على (ع ) تحت الشعاع عواطف نيرومند ايمان بود. حب مال و مقام ، علاقه به برادر و خواهر، مهر به دختر و پسر، عشق به حيات و زندگانى و خلاصه همه چيز و همه كس نزد آن حضرت در حدود رضاى خدا مورد توجه و احترام بود.
حكومت و اقامه حق
زمانى كه بر مسند خلافت نشسته و شخص اول كشور بود، هدفش لذت مقام و رياست يا لذت لباس و غذا و مسكن و مركب عالى نبود، تنها لذت مطبوع و هدف عالى آن حضرت در زمامدارى ، جلب رضاى خدا از راه احقاق حق و اقامه عدل بود.
(( قال عبد الله بن عباس : دخلت على امير المومنين عليه السلام بذى قار و هو يحصف نعله فقال لى ما قيمة هذا النعل ؟ فقلت لا قيمة لها. فقال عليه السلام : و الله لهى احب الى من امرتكم الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا.))
موقعى كه به جنگ بصره مى رفت در منزلى به نام ذى قار كفش كهنه خود را وصله مى زد. ابن عباس شرفياب شد. حضرت به او فرمود: اين كفش من چند مى ارزد؟ ابن عباس گفت : قيمتى ندارد. حضرت قسم ياد كرد به خدا اين كفش بى قيمت نزد من از حكومت برشماها محبوب تر است ، مگر آنكه بتوانم در حكومت خود اقامه حقى كنم يا باطلى را دفع نمايم .
آرى اقامه عدل اطاعت از امر الهى است و اين فريضه مقدّس ، وظيفه هر انسان با ايمانى است .
تاءثر از ستم
على بن ابى طالب در مقابل حوادث سنگين مانند كوه پابرجايى مقاومت مى كرد. على عليه السلام در برابر سخت ترين مصائب و آلام زندگى بردبار و صابر بود، ولى تجاوز ستمگران و ناله مظلومان على را ناراحت و متاءثر مى كرد موقعى كه به آن حضرت خبر رسيد سربازان معاويه به شهر مرزى انبار تجاوز كردند دستبردى و حسان بن حسان بكرى را كشتند و به زيور آلات بعضى از زنان دستبرد زدند، سخت متاءلم شد و در ضمن سخنرانى
آتشين خود فرمود:
(( فلو ان امرء مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما بل كان به عندى جديرا.)) (225)
پس از اين واقعه ظالمانه اگر مسلمانى از غصه و تاءسف بميرد ملامت ندارد، بلكه به نظر من مرگ در مقابل اين ستمگرى سزاوار است .
ضربه شمشير مسموم ، على عليه السلام را سخت رنجور و ناتوان كرده و در بستر مرگش افكنده است . چشم جذابش كم فروغ و صداى گرم و نافذش ‍ ضعيف شده است ، ولى روح پاك و ضمير نورانى اش در كمال درخشندگى است . حرف مى زند، به فرزندان خود وصيت مى گويد. هر جمله از وصاياى آن حضرت براى جامعه بشر درس بزرگ و حيات بخشى است . يكى از جملات وصاياى على عليه السلام اقامه عدل و حمايت از مظلوم بود به فرزندان خود فرمود:
وصيت در بستر مرگ
(( كونوا اللظالم خصما و للمظلوم عونا.)) (226)
فرزندان عزيز، همواره دشمن متجاوزين و ستمگران و يار مظلومان و ستمديدگان باشيد.
دوست و دشمن به مراتب معنوى و سجاياى انسانى حضرت على بن ابى طالب عليه السلام معترفند. تاريخ زندگى آن حضرت سراسر افتخار و فضيلت است . پيروى و متابعت از آن انسان كامل و شخصيت بى نظير مايه مباهات كشور و ملت ماست . اميد است اين سربلندى و افتخار هميشه براى ملت ايران پايدار و ثابت باشد.
عقده حقارت
(( قال الله العظيم فى كتابه :
((.. و لا تلمزوا انفسكم و لا تنابزوا بالالقاب )))) (227)
هدف برنامه هاى دينى و علمى در تربيت كودك ، پرورش صحيح جسم و جان كودك است . همان طور كه تن و روان كودك با يكديگر متحد و به هم آميخته است . همچنين تربيت جسم و جان كودك نيز با يكديگر هم بسته و مرتبط است . همان طور كه حالات روان روى تن و تن روى روان اثر مى گذارد، همچنين نيك و بد پرورش هاى جسم روى جان و جان روى جسم اثر مى گذارد. همان طور كه گاهى بدن يك كودك به علت كمبود مواد لازم غذايى يا زياده روى در غذا دچار انحراف و بيمارى مى شود، همچنين روان كودك نيز به علت كمبود محبت و احترام يا زياده روى در محبت و تكريم دچار انحراف شده و منشاء بيمارى روانى مى گردد.
لازم است پدران و مادرانى كه عهده دار تربيت فرزندان هستند، در تمام مراحل زندگى كودك ناظر مصالح جسم و جان او باشند و هر دو را به موازات يكديگر مورد توجه دقيق و پرورش صحيح قرار دهند.
احساس حقارت
احساس حقارت يكى از حالات تيره و نامطبوع روان است كه گاهى از دوران كودكى دامنگير انسان مى شود. اگر اين حالت روحى تشديد شود و در ضمير باطن مزمن گردد و به صورت يك عقده روانى درآيد، عوارض ‍ بسيارى روى جسم و جان مى گذارد و بدبختى هايى به بار مى آورد.
((هر گاه كشمكش روحى ميان شخص و عقده معينى ادامه يابد، كم كم اعصاب فرسوده شده و بيمارى خاصى دامنگير انسان مى گردد. معلوم است كه اين ضعف اعصاب فقط مولود التهابات و هيجانات روحى است و ابدا زاييده ضعف و كسالت بدنى نخواهد بود. يعنى قبل از اينكه عكس العمل جسم باشد عكس العمل روح است و به همين جهت با تغيير آب و هوا يا استعمال دواهاى گوناگون هرگز معالجه نخواهد شد. هر نوع معالجه اى موقتى خواهد بود مگر آنكه طرز تفكر شخص تغيير كند.
در اين حالت بحرانى ، كشمكش روحى انسان به درجه اى مى رسد كه ديگر اعصاب تاب تحمل آن را ندارد و تمام نيروى مقاومتش به انتها رسيده و بالنتيجه انسان به غش و رعشه عصبى دچار مى شود.
علائم بدنى چنين حالت بحرانى عبارت است از انقباض عضلات ، كمى اشتها، بيخوابى ، ضعف مفرط. اگر بخواهيم رابطه علت و معلولى اين تظاهرات را پيدا كنيم ، ريشه آن يا در وقايع دوران كودكى و يا در حوادثى است كه در گذشته نزديك ، بر بيمار روى داده است . البته كشف چنين علتى بسيار مشكل است ، زيرا فقط با درون شكافى خود بيمار ممكن است ريشه آن يافته شود. بعضى اوقات ريشه آن نفرت از توهينى است كه به شخص ‍ شده يا ترس از به خاطر آمدن آن است ، يا آنكه ممكن است ريشه آن را در ترس از دست دادن عزّت نفس پيدا كرد.))(228)
شكست شخصيت
وقايع نامطلوب و خاطره هاى تلخى كه عزّت نفس و شخصيت آدمى را در هم مى شكند و به خودخواهى و غرور ذاتى انسان ضربه مى زند، موجب احساس حقارت مى شود. گاهى احساس حقارت در اثر هتك و توهين و در شرايط مخصوصى به وجود مى آيد كه پس از گذشت چند ساعت يا چند روز فراموش مى شود و از خاطر مى رود، ولى در بعضى از مواقع عامل پايدار و ثابتى باعث احساس حقارت مى شود و در اعماق جان نفوذ مى كند.
در اين موقع احساس حقارت به عقده حقارت تبديل مى شود و مانند يك ناخوشى مزمن نارحت كننده صاحبش را همواره رنج مى دهد.
علل و عوامل بسيارى در ايجاد اين حالت روانى مؤ ثر است . عيوب طبيعى در ساختمان كودكان و نواقص تربيتى در وضع پرورش آنان ، مى تواند منشاء احساس حقارت و احيانا باعث به وجود آمدن عقده حقارت گردد.
عوامل احساس حقارت
((به عقيده آدلر، عقيده خود كم بينى معمولا در سه دسته از افراد ديده مى شود.
1.افراد ناقص الخلقه . يعنى افرادى كه به ويژه از كودكى داراى نقيصه بدنى بوده اند و همواره اين كمبود موجب شده است خود را در ميان همسران خويش زبون تر و ناتوان تر احساس كنند. مانند كودكى كه بر اثر فلج يك دست يا پا پيوسته در جمع كودكان ديگر نتواند به طور برابر بازى يا شركت كند.
2.افرادى كه از كودكى تحت مراقبت افراطى پدر و مادر خود قرار گرفته اند و اينها باز خود ممكن است به دو دسته كوچك تقسيم شوند:
الف . كودكان ناز پرورده . كودكانى كه مورد محبت زيادى قرار گرفته و به اصطلاح لوس و ننر و عزيز دردانه و يكى يك دانه بار آمده اند.
ب .كودكان مقهور. يعنى كودكانى كه مورد سختگيرى زياد قرار گرفته ، همواره هرگاه مثلا خواسته اند اظهار وجودى كرده باشند از بزرگترها تو دهنى خورده ، با خشونت ماءمور به سكوت و گوشه گيرى شده اند.
3. كودكان ناخواسته . كودكانى كه در كودكى كمتر مورد توجه قرار گرفته همواره احساس كرده اند كه در اين دنيا گويا موجودى زيادى ، سربار، بى فايده ، ناخواسته ، و دوست ناداشتنى هستند.))(229)
نقايص عضوى
يكى از بزرگ ترين نعمت هاى الهى سلامت ولادت است . كودكى كه از مادر طبيعى و بدون عيب ، با روانى سالم و اندامى معتدل متولد مى شود، پنجاه درصد سعادتش در حين ولادت تاءمين شده است . چنين انسانى از نظر ساختمان طبيعى و اعتدال خلقت روانى آرام و خاطرى مطمئن دارد، ولى كودكى كه از مادر، كور، كر، افليج ، و خلاصه معيوب متولد مى شود يا در طول سنوات رشد به موانعى بر مى خورد و بعضى از اعضايش از نمو طبيعى باز مى ماند، يا در اثر حادثه اى يكى از اعضاى مهم بدن را از دست مى دهد، بدبخت و ناراحت است ، در باطن احساس حقارت مى كند و سرانجام دچار عقده حقارت مى شود و همواره متاءثر و رنجيده خاطر است . به عبارت ديگر همان طور كه عيوب و نقايص اعضاى بدن در حين ولادت منشاء احساس حقارت و عقده حقارت مى شود، همچنين كورى و كرى و لالى يك انسان پس از سال ها بينايى و شنوايى و گويايى ، نيز سبب احساس ‍ پستى و عقده حقارت مى گردد.
(( قال على عليه السلام : اللهم اجعل نفسى اول كريمة تنتزعها من كرائمى و اول وديعة ترجعها من ودائع نعمك عندى .)) (230)
على عليه السلام در مقام دعا به پيشگاه خداوند عرض مى كند: بارالها از تمام نعمت هاى بزرگى كه به من عطا فرموده اى ، جان مرا اولين نعمتى كه قرار دهد كه از من سلب مى كنى ، و از تمام امانت هايى كه به من سپرده اى ، حيات مرا اولين امانى قرار ده كه از من پس مى گيرى .
حضرت حسين (ع ) در ضمن دعاى عرفه عرض مى كند:
(( و متعنى بجوار حى واجعل سمعى و بصرى الوارثين منى .))
خدايا، مرا از تمام اعضا و جوارحم بهره مند فرما و چشم و گوش مرا وارث من قرار ده . يعنى تا موقع مرگ مرا از كورى و كرى و نقص عضوى محفوظ بدار.
((كودكان هستند كه از ضعف يا نقص بدنى در عذابند. نقص بدنى شامل خيلى چيزها مى شود. از يك خال يا لكه كوچكى كه در صورت يك دختر زيبايى باشد تا كجى استخوان پا يا ستوان فقرات و غيره .
تمام اينها و نواقص مشابه آن ها مى تواند انسان را از اول تا آخر عمر زير فشار عقده حقارت شكنجه دهد، و حتى كار او را به ديوانگى و جنون يا انتحار بكشاند.
كودكى كه ضعيف است يا نقص بدنى دارد مجبور است كه پيوسته تمسخر و سرزنش همبازى هاى سالم خود بوده و به واسطه همان نقص بدنى قادر به دفاع از خود نباشد. تنها عكس العمل او اين است كه فقط به روى خودش ‍ نياورد، ولى همين خودخورى و سركوبى غرور و احساسات است كه مقدمه بدبختى هاى بعدى و ناراحتى هاى فكرى او مى شود. احساسات جريحه دار وقتى كه به وسيله اى التيام نيافت به ضمير ناآگاه مى خزد و تمام انرژى هاى سركوفته را دور خود جمع كرده و مايه تباهى انديشه و اختلال فكر مى گردد.
تجزيه و تحليل روانى كه از يك استاد دانشگاه به عمل آمد، نشان داد كه عقده حقارتى را كه وى از آن رنج مى برده از دوران تحصيل او در دبستان به وجود آمده است . بدين معنى كه وى بلندترين شاگردان بوده و هنگام بازى يا استراحت و تفريح ، قبل از همه او به چشم اولياى مدرسه مى رسيد. از اين رو هر وقت اتفاقى در مدرسه مى افتاد، براى تنبيه سايرين بلافاصله او را از صف بيرون كشيده و وسيله عبرت قرار مى دادند. هر چند در پاره اى از موارد اين عمل بجا بوده ، ولى اين طفل از همان وقت احساس مى كرد كه در بيشتر مواقع مورد ظلم و ستم قرار گرفته است و اين بدبختى هم علتى جز بلندى قد او نداشته است .))(231)
تحقير و تمسخر
كودكان يا بزرگسالانى كه دچار نقص عضوى و عيب ساختمانى هستند از دو جهت رنج مى برند: اول از نقص و محروميتى كه در خود احساس ‍ مى نمايند. دوم از توهين و تمسخر ديگران .
كسى كه لال است مى بيند ديگران با هم سخن مى گويند. از محاوره با يكديگر لذت مى برند، ولى او به سبب عيبى كه در زبان دارد از سخن گفتن عاجز است . اين احساس عجز روان او را فشار مى دهد، خود را كوچك و حقير مى بيند و خاطرش از اين محروميت آزرده و ملول است . رنج ديگر او از اين جهت است كه افراد او را تحقير مى كنند، به باد مسخره مى گيرند و عجز او را به صورت تقليد توهين آميزى وانمود مى نمايند. شايد رنج توهين مردم سنگين تر از نقص و محروميتى است كه در باطن خود احساس ‍ مى كند.
شرمسارى و خجلت
جاحظ از مردان تحصيل كرده اى بود كه در قرن سوم هجرى زندگى مى كرد. كتاب هايى نوشته و آثارى از او به جا مانده است . بسيار بدگل و قبيح المنظر بوده و چون نسبت به حضرت على بن ابى ابى طالب (ع ) ابراز مخالفت و دشمنى مى كرد، خلفاى عباسى از وى حمايت مى كردند.
روزى با شاگردان خود مى گفت : در تمام دوران زندگى ، هيچ كس مانند يك نفر زن مرا شرمسار و خجلت زده نكرده است . روزى در رهگذر با زنى برخوردم . از من خواهش كرد همراه او بروم . به دكان مجسمه سازى آمد و مرا به صاحب دكان نشان داد و گفت : ((مثل اين شيطان .)) متحير ماندم . وقتى زن مرا ترك گفت و رفت ، از صاحب دكان قضيه را سؤ ال كردم . جواب داد: ((اين زن به من سفارش داده بود مجسمه شيطان براى او بسازم .))
به او گفتم : ((من صورت شيطان را نديده ام تا شكل او را بسازم . امروز شما را نزد من آورد و گفت ، مجسمه شيطان را مانند قيافه شما بسازم .))(232)
قاضى كريه المنظر
رشيد بن زبير مصرى يكى از قضات عالى مقام و نويسنده لايقى بود و در علوم فقه و منطق و نحو و تاريخ اطلاعات كافى داشت . در قرن ششم هجرى زندگى مى كرد. قدى كوتاه و رنگى تيره و لب هايى درشت و بينى پهنى داشت . بسيار بدگل و كريه المنظر بود. او در ايام جوانى در قاهره با عبدالعزيز ادريسى و سليمان ديلمى در يك خانه زندگى مى كرد. روزى از خانه خارج شد و خيلى دير به منزل برگشت . رفقا علت تاءخير را پرسش ‍ نمودند. او از جواب ابا داشت . اصرار كردند، سرانجام گفت : ((امروز از فلان محل عبور مى كردم . با زنى ماهرو و خوش اندام برخوردم . با چشم علاقه و مهر به من نگاه كرد، از خوشحالى خود را فراموش كردم . با گوشه چشم اشاره كرد. دنبال او به راه افتادم ، كوچه هايى را يكى پس از ديگرى پيموديم تا به منزلى رسيديم . در را گشود، داخل شد، و به من نيز اشاره كرد. وارد شدم . نقاب از صورت چون ماه خود گرفت . سپس دست ها را به هم زد و كسى را نام برد. دختركى بسيار زيبا از طبقه بالاى عمارت به صحن خانه آمد. زن به دختر بچه گفت : ((اگر بار ديگر در بستر خواب ادار كنى تو را به اين قاضى مى دهم بخورد.)) سپس رو به من كرد و گفت :
(( لا اعد منى الله احسانه بفضل سيدنا القاضى ادام الله عزه .))
اميدوارم خداوند احسان خود را در بزرگوارى قاضى از ما سلب نفرمايد، عزت برقرار!
من با سرافكندگى و شرمسارى از خانه بيرون آمدم و از شدت خجلت و تاءثر راه خانه را گم كردم و در كوچه ها سرگردان مى گشتم . به اين جهت دير آمدم .(233)
جبران حقارت
ترقى و تكامل علم توانسته است بعضى از عيوب بدنى را اصلاح كند، چشم هاى چپ را طبيعى و بينى هاى بدشكل را زيبا نمايد، پاهاى كج را مستقيم و شكاف لب ها را به هم پيوند دهد. خلاصه ، امروز روى بعضى از اعضاى بدن اعمالى انجام مى شود كه در اثر آن ، عضو شكل طبيعى و زيبا به خود مى گيرد و صاحبش از احساس حقارت و ناراحتى آسوده مى شود، ولى بعضى از عيوب و نقايص است كه دانش امروز از اصلاح آن ها ناتوان است .
كسانى كه گرفتار نقص غير قابل درمانى هستند و از اين جهت رنج مى برند و در باطن احساس حقارت مى كنند لازم است از ساير قواى سالم خود حداكثر استفاده را بنمايند و در يكى از رشته هاى مهم علمى يا فنى كه استعداد فرا گرفتن آن را دارند و جامعه به آن نيازمند و محتاج است كمال جديت و كوشش را مبذول دارند و در آن فن مقام شامخى را احراز نمايند. بدون ترديد، كمالى كه از راه علم و تحصيل به دست مى آورند، باعث زيبايى و جمال اجتماعى آنان مى شود، نقص بدنى آن ها را مى پوشاند و مردم را از توجه به عيوبشان باز مى دارد.
چه بسيار افرادى كه از نعمت چشم يا گوش يا زبان محروم بوده يا گرفتار عيوب عضوى بوده اند نقايص بدنى را ناديده گرفته ، با شور و عشق در راه تحصيل دانش فعاليت كرده اند، سرانجام در جامعه شخصيتى به دست آورده و در كمال عزّت و سربلندى زندگى كرده اند. اينان در پرتو فعاليت هاى مداوم خود توانسته اند خويشتن را از رنج درونى احساس ‍ حقارت نجات دهند يا لااقل تا مقدار قابل ملاحظه اى از فشار نهايى خود بكاهند.
مصيبت بزرگ براى مبتلايان به عيوب و نقايص عضوى ، تحقير و تمسخر مردم است . نيشخندها، اهانت ها، ملامت ها، اشارات موهن و كلمات زننده ، هر يك مانند تير زهرآلودى است كه بر دل آنان مى نشيند، احساس ‍ حقارت را در ضميرشان تشديد مى كند و زندگى را بر آن ها تلخ و غير قابل ترحم مى نمايد. تنها راه براى رهايى از سرزنش ناروا و اعمال ناپسند مردم ، تربيت صحيح اخلاقى و پرورش سجاياى انسانى در اجتماع است .
در كشورى كه مردمش صفات پسنديده دارند، در مملكتى كه افراد وظايف اخلاقى را به خوبى فرا گرفته و عمل مى كنند، به كسانى كه كور و لال و افليجند، به اشخاصى كه دردمند و مبتلا هستند، اهانت و تحقير روا نمى دارند و دل رنجيده آن ها را آزرده تر نمى كنند. مردان با فضيلت اگر قادر نباشند مرهمى به زخم دل دردمندان بگذارند هرگز به آن نمك سوزان شماتت نمى پاشند و مصيبت آنان را تشديد نمى نمايند.
آرزو دارم اگر گل نيستم خارى نباشم
باربردار ارز دوشى نيستم بارى نباشم
گر نگشتم دوست با صاحبدلى دشمن نگردم
بوستان بهر خليل ار نيستم نازى نباشم
گر كه نتوانم ستانم داد مظلومى ز ظالم
باز آن خواهم كه همكار ستمكارى نباشم
نيستم گر نوش دارويى براى دردمندى
نيز با بى دست و پايش نيش جرارى نباشم
گر نريزم آب رحمت از سبويى در گلويى
دلخوشم گر خنجرى بر قلب افكارى نباشم
گر پرى بگشوده دارم همچه كبك كوهسارى
طعنه زن برخواى مرغ گرفتارى نباشم
در تعاليم اخلاقى اسلام به طور استهزا و اهانت ، ملامت و شمامت ، ممنوع شناخته شده و اولياى اسلام جدا مردم را از اين اعمال ناپسند برحذر داشته اند. درباره افراد مريض و معيوب و ناقص الخلقه و طرز معاشرت با آنان اخبار مخصوص رسيده كه اگر عملا مراعات شود، مبتلايان در برخورد با مردم دچار ناراحتى روان و احساس حقارت نمى شوند.
نگاه ملامت آور
(( قال رسول الله صلى الله عليه و آله : لا تديموا النظر الى اهل البلاء و المجذومين فانه يحزنهم .)) (234)
رسول اكرم مى فرمود: به مردم بلازده و جذامى چشم خود را ندوزيد و نگاه طولانى نكنيد كه باعث ملال و آزردگى آنان مى شود.
(( عن ابى عبدالله عليه السلام : لا تنظروا الى اهل البلاء فان ذلك يجزنهم . )) (235)
امام صادق عليه السلام مى فرمود: مردم گرفتار بلا را هدف نگاه خود قرار ندهيد، زيرا نگاه شما آن ها را غصه دار و محزون مى كند.
(( عن ابى عبدالله عليه السلام : اسماع الاصم من ير تضجر صدقه هنيئة .)) (236)
سپاس گزارى پنهانى
هر كس كه با مردم دردمند يا ناقص يا گرفتار بلا برخورد مى كند آهسته و بدون آن كه مرد گرفتار بشود، با خود بگويد خداى را شكر كه مرا از عيوب و نقايص حفظ كرده است .
كسى كه يك چشمش كور است ، كسى كه بينى اش را مرض جذام خورده است ، در باطن ناراحت است و در خود احساس حقارت مى كند. اگر كسى با نظر عميق و طولانى عضو معيوب او را نگاه كند قطعا ناراحتى اش تشديد مى شود و بر احساس حقارتش مى افزايد. همچنين آن كس كه بر اثر سنگينى گوش سخن را به سختى مى شنود، از وضع خود متاءثر است و در خويشتن احساس حقارت مى كند. اگر گوينده اى با قيافه گرفته و نفرت آميز با او سخن بگويد بيشتر ناراحت مى شود، ولى موقعى كه سخنگويى با قيافه باز و متبسم ، به صداى بلند با او صحبت مى كند و از سنگينى گوش او ابراز انزجار و ناراحتى نمى نمايد، قطعا در روان او اثر مطلوبى مى گذارد يا لااقل تاءثرش تشديد نمى شود.
امام صادق (ع ) اين عمل را صدقه گوارا معرفى فرموده است .
آزار همنشين
(( عن ابى جعفر عليه السلام قال : كفى بالمرء عيبا ان يبصر من الناس ما يعمى عنه من نفسه او يعير الناس بما لا يستطيع تركه او يوذى خليله بما لا يعنيه .)) (237)
امام باقر عليه السلام مى فرمود: براى اثبات عيب اخلاقى يك انسان كافى است كه بدى مردم را ببيند و همان بدى را در خود نبيند، يا مردم را سرزنش ‍ كند به كارى كه خود قادر نيست آن كار را ترك گويد، يا همنشين خويشتن را آزار كند به چيزى كه اهميت ندارد و نفعى بر آن مترتب نيست .
نگاه عميق و آزار دهنده به نقايص بدنى مردم نفعى ندارد، ولى انسان ناقص ‍ را به شكنجه و عذاب روحى دچار مى كند و روان او را متاءلم مى نمايد. كسى كه با همنشين خود چنين رفتار كند، با عمل خويش عيب اخلاقى خود را آشكار كرده است .
بر صورت يونس بن عمار لكه سفيدى آشكار شد. اين عيب او را آزرده خاطر كرد، ولى از حرف هاى زهر آلود بعضى از مردم بيشتر رنج مى برد. به او مى گفتند اگر مورد عنايت خداوند مى بودى و دين حق به وجودت نيازى مى داشت هرگز دچار اين مرض نمى شدى . يونس بن عمار از ابتلاى به مرض و همچنين از تحقير و اهانت مردم سخت متاءلم و رنجيده شد. به محضر مبارك امام صادق عليه السلام آمد. عرض كرد:
(( ان هذا الذى ظهر بوجهى يزعم الناس ان الله لم يبتل به عبدا له فيه حاجة . قال فقال لى لقد كان مومن آل فرعون مكنع الا صابع فكان يقول هكذا و يمد يديه و يقول يا قوم اتبعوا المرسلين .)) (238)
گفته هاى شماتت آميز مردم را درباره خود به علت لكه صورت شرح داد. امام عليه السلام فرمود: انگشت هاى دست مومن آل فرعون به هم چسبيده و بى حركت بود. او موقع سخنرانى دست معيوب خود را به سوى شنوندگان دراز مى كرد و مى فرمود: اى مردم از فرستادگان خدا پيروى كنيد.
حضرت صادق (ع ) با يك جمله كوتاه ، سخن بى اساس مردم را رد كرد و در ضمن به يونس بن عمار فهماند كه تو نيز با لكه صورت خود مى توانى مانند مؤ من آل فرعون ، خدمتگزار خدا و مروّج آيين الهى باشى . گفتار امام از طرفى الم احساس حقارت را تخفيف داد و از طرف ديگر در كانون دل او شعله اميدى در خدمتگزارى دين خدا برافروخت .
عيب جويى
نتيجه آن كه عيوب و نقايص غير قابل درمان ، اولين عامل احساس حقارت در كودكان و بزرگسالان است . اگر جامعه اى ك اشخاص مبتلا در آن زندگى مى كنند فاسد الاخلاق و بى تربيت باشند و مبتلايان را مورد تمسخر و اهانت قرار دهند، قطعا احساس حقارتشان به عقده حقارت تبديل مى شود و به مصائب غير قابل جبرانى دچار مى گردند.
اسلام در تعاليم عاليه اخلاقى خود مردم را از عيب جويى بر حذر داشته و صريحا در قرآن كريم فرموده است :
(( و لا تلمزوا انفسكم .))
از يكديگر عيب جويى نكنيد.
به علاوه درباره مردم مريض و ناقص العضو مراعات اصول ادب و اخلاق را جدا تاءكيد فرموده است . مسلمان واقعى هرگز با گفتار و رفتار خود كسى را تحقير و اهانت نمى كند و خاطرى را آزرده نمى نمايد.
(( عن ابى عبدالله عليه السلام : ان المومن ليسكن الى المومن كما يسكن الظّمان الى الماء البارد.)) (239)
امام صادق (ع ) مى فرمود: مؤ منين براى يكديگر مايه آرامش روح و اطمينان روان هستند، همان طورى كه چشمه آب سرد، انسان تشنه را آرام مى كند و از نگرانى مى رهاند.
اسم و لقب
يكى ديگر از علل احساس حقارت كه از دوران كودكى شروع مى شود مى تواند مايه عقده حقارت گردد و ناكامى هايى به بار بياورد، اسم بد، نام خانوادگى بد، لقب بد است . اسمى كه پدر و مادر روى كودك مى گذارند تا لحظه مرگ شريك زندگى اوست . اگر بد و زننده باشد پيوسته كودك را رنج مى دهد، اطفال و بزرگسالان به وى مى خندند و او را مسخره مى كنند.
همان طور كه هر انسانى ميل دارد ساختمان صورت و اندامش زيبا و موزون باشد، همچنين ميل دارد تمام مظاهرى كه او را نشان مى دهند نيز قشنگ و زيبا باشند. اگر عكاسى از او عكس قشنگى بگيرد صد قطعه چاپ مى كند و به تمام دوستان به رسم يادگار مى دهد، ولى اگر عكس بدى از او بگيرند نه تنها اجازه چاپ نمى دهد، بلكه كوشش دارد شيشه آن را هم بشكند و اين اثر بد را به كلى محو نمايد. موقعى كه مى خواهد كارت ويزيت تهيه كند پول زياد مى دهد كه نويسنده خوش خطى اسم او را خيلى قشنگ بنويسد و روى كارت قشنگى در كمال زيبايى چاپ كند.
زيبايى يكى از عوامل محبوبيت است ، زيبايى رمز كاميابى و موفقيت است .
پر طاووس در اوراق مصاحف ديدم
گفتم اين منزلت از قدر تو مى بينم بيش
گفت خاموش كه هر كس كه جمالى دارد
هر كجا پاى نهد دست نيارندش پيش
نام زيبا
يكى از مظاهر مهم هر انسانى اسم و نام خانوادگى اوست . همان طور كه عكس هر كس وسيله جلوه صاحب عكس در اذهان مردم است ، اسم هر شخصى نيز حاكى از صاحب اسم و مجراى ظهور اوست . همان طور كه آدمى از زيبايى عكس خود لذت مى برد و از بدى عكس رنجيده خاطر و آزرده مى شود، از نام قشنگ هم مسرور مى شود و از اسم و نام خانوادگى بد رنج مى برد. عكس بد را مى توان را پاره كرد و به آسانى محمد نمود، ولى تغيير اسم و نام خانوادگى بد بسى دشوار و مشكل است .
كسانى كه اسم ، نام خانوادگى ، و لقب زيبا و قشنگى دارند با كمال گشاده رويى و بدون كمترين احساس حقارت آن را مى گويند. در بعضى از مواقع شنونده از نام خوب دگران فال خوب مى زند و اظهار مسرت مى كند. حضرت محمد صلى الله عليه و آله و در ايام شيرخوارگى مادر گرامى خود را از دست داد و پستان هيج يك از زنان شيرده را نگرفت . سرانجام حليمه سعديه آمد. طقل پستان او را مكيد و شير خورد. وجد و سرور در خاندان آن حضرت به اوج اعلاى خود رسيد. عبدالمطلب جد گرامى حضرت محمد به او گفت :
(( من اين انت ؟ فقلت امراة من بنى سعد. قال لى ما اسمك ؟ فقلت حليمة . فقال بخ بخ خلقان احسنتان : سعد و حلم .)) (240)
از كدام قبيله اى ؟ گفت : از بنى سعد. پرسيد: اسمت چيست ؟ جواب داد: حليمه . عبدالمطلب از اسم و نام قبيله اش بسيار مسرور شد. گفت : آفرين آفرين ، دو خوى پسنديده و دو خصلت شايسته ، يكى سعادت و خوشبختى و ديگرى حلم و بردبارى .
اسم زشت و احساس حقارت
كسانى كه اسم يا نام خانوادگى يا بقب بدى دارند حتى المقدور از ذكر آن كلمه بد خوددارى مى كنند و اگر موقعى در گفتن ناگزير مى شوند، احساس ‍ خجلت و حقارت مى نمايند. روزى كه آن را تعويض مى كنند و اسم يا نام خانوادگى خوبى مى گيرند در باطن احساس مسرت مى نمايند و به وسيله جرايد در كمال سربلندى به اطلاع عموم مى رسانند.
بين متقدمين و متجددين اجتماع ، از ده نشين و شهر نشين ، اسم ها و نام هاى خانوادگى بدى وجود دارد كه شرح و توضيح آن در اين مجلس پر جمعيت ممكن است باعث ناراحتى بعضى شود، ولى براى نمونه يك مثل از ده نشين ها مى زنم . بعضى از خانواده ها در دهات نام فرزند خود را به اسم روز تولدش مى گذارند، سه شنبه ، دوشنبه . اگر بچه دهاتى تا آخر عمر در دهان ده بماند و شغلش گاودارى يا چوپانى باشد در زحمت نيست ، ولى اگر به مدرسه برود، به شهر بيايد، دانشگاه ببيند، فارغ التحصيل شود، عهده دار مقامى گردد، اين اسم براى او موجب عقده حقارت مى شود و هر وقت او را به نام دوشنبه صدا مى زنند بدون ترديد رنج مى برد.
يكى از حقوق دينى فرزندان به اولياى خوب انتخاب نام خوب براى آن هاست . در روايات اسلامى نسبت به اين امر مهم تاكيد بسيار شده است .
(( قال النبى صلى الله عليه و آله : من حقل الولد على الوالد ان يحسن اسمه و يحسن ادبه .)) (241)
رسول اكرم (ص ) مى فرمود: از حقوقى كه فرزندان به پدر و مادر دارند اين است كه نام خوبى براى او تعيين كنند و به نيكى ادبش نمايند.
(( قال رجل يا رسول الله ما حق ابنى هذا؟ قال تحسن اسمه و ادبه و تضعه موضعا حسنا.)) (242)
مردى به رسول اكرم (ص ) عرض كرد: حق فرزند چيست ؟ فرمود: او را به اسم خوبى نامگذارى كن . به درستى ادبش نما، و به كار خوب و مناسبى بگمارش .
(( عن النبى صلى الله و عليه و آله قال : من حق الولد على والده ثلاثة : يحسن اسمه و يعلمه الكتابة و يزوجه اذا بلغ .)) (243)
رسول اكرم (ص ) مى فرمود: از حقوقى كه فرزند به پدر خود دارد سه چيز است : اسم نيكو براى او انتخاب كند، نوشتن به وى بياموزد، وقتى بالغ شد وسايل تزويجش را فراهم نمايد.
(( عن ابى الحسن عليه السلام قال : اول مايبر الرجل ولده ان يسميه باسم حسن فليحسن احدكم اسم ولده .)) (244)
نام گذارى كودك
حضرت ابى الحسن (ع ) مى فرمود: اول نيكى به پدر به فرزند خود اين است كه او را به اسم خوبى نامگذارى كند، البته مراقب باشسد اسم خوبى روى فرزند خود بگذاريد.
(( فى وصية النبى (ص ) لعلى عليه السلام قال : يا على حق الولد على والده ان يحسن اسمه و ادبه .)) (245)
رسول اكرم (ص ) در وصاياى خود به حضرت على (ع ) فرمود: انتخاب اسم خوب و ادب و تربيت ، حقى است كه هر فرزندى به پدر خود دارد.
(( قال النبى صلى الله عليه و آله : ان اول ماينحل احدكم ولده الاسم الحسن .)) (246)
اولين عطا و بخشش هر يك از شما به فرزند خود، اسم خوبى است كه براى او انتخاب مى كنيد.
ناراحتى هايى كه به علت عقده و حقارت پديد مى آيد هرگز بر طرف نخواهد شد مگر آن عقده درونى گشوده شود و ضمير باطن از فشار نهانى خلاص گردد. كسى كه از اسم يا نام خانوادگى زشت خود احساس حقارت مى كند، تنها درمانش تغيير آن كلمه رشت است . موقعى كه به اين كار موفق مى شود رنج باطنش خود به خود زايل مى گردد.
رسول اكرم (ص ) اسم بد افراد و همچنين اسم بد بلادى را كه مردم از انتساب به آن ناراحت بودند به اسامى خوبى تغيير مى داد و از اين راه شخص صاحب اسم يا سكنه آن شهرستان را از فشار عقده حقارت خلاص ‍ مى كرد.

next page

fehrest page

back page