مسائل و مشكلات زناشويى

دكتر احمد بهشتى

- ۳ -


كثيف و پست من بودم كه براى هر دومان ، فرصت تازه درست كردم و شبها از فكر اينكه تا چند ماه ديگر براى هم خواهيم بود، خواب نداشتم . از اينكه مى توانستم دو قلب عاشق را به هم برسانيم ، خوشحال بودم . امروز تو تمام نقشه هايم را بر آب زدى و تمام حرفهايم را بى جواب گذاشتى تا همه تحقيرم كنند. مخصوصا...كه مى گفت : تو را به حال خودت مى گذارند. من جواب اينها را چگونه بگويم ؟ چگونه ؟ الان بغض دارد نابودم مى كند؟ گلويم مى تركد! قلبى برايم نمانده و اشك مهلت نمى دهد! حرفى ندارم . فقط مى بخشى از اينكه خيلى بد نوشتم . چون حالم اصلا خوب نيست و نمى توانم بنويسم . چه رسد به اينكه پاكنويس كنم . فقط مرگم را از خدا بخواه .
اينجاست كه انسان فكر مى كند وقتى كار به چنين مراحلى مى رسد و طرفى با همه وجود تلاش مى كند كه به عهد خود وفا كند، نبايد يكجانبه و ناگهانى عهدشكنى بشود.
البته پرواضح است كه آب رفته به جوى بازنمى گردد. اكنون كار از كار گذشته و بر اثر ندانم كارى و مسامحه يك طرف يا طرفين ، كاخ آمالى فروريخته و پسر، ازدواج كرده و براى خود و همسر و فرزندانش طرحى نو ريخته و معتقد است كه بيش از اندازه لازم صبر كرده و به مصلحتش نبوده كه باز هم در برابر وعده و نويدهايى كه عاقبتش نامعلوم بود، منتظر بنشيند.
حال كه كار به اينجا رسيده ، داد و فرياد و اشك و آه و نوشتن چنين نامه هايى بر خلاف عقل و مصلحت است .
زيرا از دو حال ، بيرون نيست ... اگر آن جوان ، تحت تاءثير شديد قرار گيرد، پايه زندگى نوين خانوادگيش سست و متزلزل مى شود و زن و فرزندى كه در اين ميان ، كمترين تقصير و گناهى ندارند، به پريشانى و بدبختى مى افتند.
آيا نسرين به چنين وضعى راضى مى شود؟ آيا وجدان سليم او مى پذيرد كه خانواده اى را به خاطر خودش متلاشى و نابود سازد؟ آيا اگر كسى در چنين كارى موفق شود، خود براى هميشه خوشبخت خواهد شد و وجدان سليمش او را زير شلاق ملامت ، فرسوده نخواهد كرد؟
اما اگر آن جوان بى اعتنايى كند و عقل و منطق را بر عواطف و احساسات ، حاكم و غالب سازد، راضى نمى شود كه فرد ديگرى نيز به همان بليه اى گرفتار شود، كه نسرين گرفتار است .
آن گونه كه خود جوان مى گويد، راه دوم را برگزيده است . نسرين هم با همه افسردگى و ناراحتيش ، همين را مى پسندد. زيرا به او مى نويسد:
از صميم قلب ، آرزوى يك دنيا صميميت و سعادت براى شما و همسرتان دارم .
اينجاست كه بايد بر چنين قلب و روح باصفايى آفرين گفت : كسى كه در اوج ناراحتى و دلشكستگى ، براى همسرى كه به هر علتى ، اينك به جاى خودش نشسته ، و براى جوانى كه به عقيده او حقش را تضييع كرده ، آرزوى سعادت مى كند، در خور تحسين است .
و اين نگارنده ، مى خواهد از اين صفاى روح و شايستگى ، بهره بگيرد و هشدار بدهد كه دور از كمال زن است كه در برابر جوانى كه اينك به هر دليلى از دستش رفته ، خود را خوار و زبون سازد.
استاد شهيد، مرتضى مطهرى (ره )، در برخى از آثار ارزنده خود، مرد را شكار كننده زن مى داند. زن ، شكار است نه شكارچى ؛ مرد بايد به دنبال زن بدود، نه زن به دنبال مرد.
از اين نوشته ها، استفاده عكس مى شود. اينجا زن از طبيعت اصلى خود دور افتاده و حالت شكارچى به خود گرفته و آن هم شكارچى اى كه بعد از شكست ، به ناله و فغان نشسته و دنيا را با همه فراخى ، تنگ و تاريك مى بيند.
نسرين ، بايد به ويژگيهاى زنانه ارزش بنهد. او نبايد برخلاف طبيعت والاى زن ، حركت كند و شكارچى بشود.
زن ، در نظام آفرينش مقام والايى دارد. عنصر اصلى آفرينش انسان ، از لحاظ جهان بينى دينى ، زن است . زيرا مى بينيم كه عيسى بن مريم (عليه السلام ) بدون پدر، به دنيا مى آيد و باز مى بينيم تربيت پيامبران بزرگ همچون اسماعيل و موسى و عيسى و حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عهده مادرانى است كه برخى از آنها به نام معروفند، مثل هاجر و مريم و آمنه ، و برخى ديگر به عنوان مادر معروفند همچون مادر موسى .
نسرين ها بايد از رسالت تاريخى و طبيعى زن غافل نمانند و چنين عظمت خدادادى را فداى ندانم كارى هاى خود نسازند و بدانند كه چاره اى جز صبر و استقامت نيست . بهتر است كه قلم در نيام كشند و از اين نوشته هاى سحار، كه خداى ناكرده ممكن است آثار سوئى داشته باشد، خوددارى كنند و بگذارند تا همان گونه كه مقتضاى آفرينش زن است ، مردى شايسته و باتقوا به سراغ آنها بيايد. و اگر آمد و او را مرد زندگى يافتند، فورا تصميم بگيرند و او را سر ندوانند و زمينه را براى شكست و شكستهاى بعدى فراهم نسازند.
بخصوص به نسرين خانم ، توصيه مى شود كه از افراط و تفريط خوددارى كند. اگر به مرحوم دكتر شريعتى علاقه دارد، ايشان را در نوشته هاى خود ((معبودم )) ياد نكند. زيرا علاوه بر اينكه بشر نبايد معبودى جز خدا داشته باشد، روح آن نويسنده بزرگوار نيز چنين چيزى را نمى پسندد.
چه هدف معقولى مى توان براى اين نوشته ، پيدا كرد كه خطاب به آن جوان مى گوييد: نمى دانم نوار موسيقى گوش مى دهى يا نه ، كه حتما براى نه گفتن حاضرى . اگر گوش مى دهى ، خواستم دو نوار برايت بفرستم . چنانچه گوش ‍ مى دهى بگو!
آيا اين نوار موسيقى ، از همان نوارهاى موسيقى مبتذل و خانمان سوز نيست ؟! آيا گرفتاريهاى شما نتيجه گوش دادن به همين موسيقى ها نيست ؟ آيا بهتر نيست كه از اين گونه نوارها فاصله بگيريد و اوقات خود را به مطالعه و كارهاى مثبت و تقويت تقوا و ايمان بگذرانيد، تا چاره ساز حقيقى ، چاره كار شما كند و بار مشكلات را از دوش شما بردارد؟
قصه هاى پرغصه
خدايا، در اين دنيا نعمتهاى تو بسيار، و در جاى خود زيبا و نيكويند. اما بعضى از آنها از بعضى ديگر، زيباتر و نيكوترند.
يكى از نعمتهاى زيبا و نيكويى كه به بشر داده اى ، خانواده است ؛ در سايه اين نعمت بزرگ و والاست كه بسيارى از نعمتهاى ديگر معنى و مفهوم پيدا مى كند.
به تعبير كتاب هميشه پاينده تو ((مال و اولاد، زينت زندگى اين جهان است (9))) اما اگر درون خانواده ، پدر و مادر و فرزندان ، همچون الكترونها و پرتونهاى درون اتم با يكديگر در جذب و انجذاب ، نباشند و پدرها و مادرها، به عنوان هسته مركزى ، مدار و محور گردش و چرخش و رفت و آمد و جست و خيز كودكان نشوند، نعمتهاى ديگر چگونه مى تواند مفيد واقع شود و كدام بشر، مى تواند از نعمتهايت ، حظ واقعى ببرد و پاى بر نردبان تكامل نهد و به اوج كمال و سعادت برسد؟
خدايا، طرحى كه به حكمت و عنايت خداونديت ، براى زندگى بشر ريخته اى ، عاليترين طرح ممكن است . اگر تشكيل خانواده نباشد و زن و مرد در كانون خانواده ، با يكديگر به يگانگى و وفاق نرسند، اگر كودك زير سايه پرمهر و صفاى و والدين نباشد، زندگى لذت و صفا و ارزشى ندارد.
پروردگارا، پيامبران تو همواره عمده ترين و اصيلترين برنامه هاى تربيتى و ارشادى خود را متوجه اصلاح و تحكيم خانواده ها كردند.
كوشيدند تا زنها و شوهرها را به وظايف خود آشنا سازند و آنها را از هر گونه حركت و رفتارى كه موجب سستى پيوند مقدس خانوادگى شود، برحذر دارند و حتى براى اينكه زن همواره محور اصلى و هسته مركزى خانواده ، باقى بماند و وجود گرانقدرش مطاف شوهر و فرزندان باشد، خانه را براى او همتاى مسجد و معتبد و محراب ، معرفى كردند!
و كاملترين دين آسمانى اعلام كرد:
مسجد المراءة بيتها
((مسجد زن ، خانه اوست .))
بيرون خانه ، يا محيط كار و تجارت و تعليم و تربيت است ، يا محيط نماز و عبادت و زيارت و مناسك و قربانى .
براى زن ، محيط خانه ، همه چيز است ؛ هم محيط كار است ، هم محيط تعليم و تربيت و هم محيط نماز و عبادت و خودسازى .
تنها وقتى خروج زن از خانه ، واجب مى شود كه بخواهد امر واجبى انجام دهد. مثل انيكه حج بر او واجب شده باشد يا به علت بيمارى ، نياز به معاينه و درمان داشته باشد، يا براى تاءمين معاش ، راهى جز قبول مسئوليت بيرون خانه و كار كردن نداشته باشد، يا براى شناخت دين و راه و رسم زندگى خود و آگاهى از احكام دينى ، ناچار از حضور در محافل دينى و مراكز تعليم و تربيت باشد.
در مواردى كه خروج زن از خانه ، موجب جريحه دار شدن عفت و ناموس ‍ او، و احيانا موجب برانگيخته شدن سوءظنى مى شود يا چشم هرزه و حريص به طمع مى افتد، خارج شدن او از خانه ، حرام است .
زن حتى در سخن گفتن با مردان اجنبى بايد طورى باشد كه خيال انگيز نباشد و از حالت طنازى و عشوه گرى كاملا بركنار باشد، تا چشم ها و دلهاى ناپاك را به دنبال خود نكشد.
قرآن كريم به زنان پيامبر مى گويد:
لستن كاءحد من النساء ان اتقينن فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض و قلن قولا معروفا(10)
((شما اگر پرهيزكارى كنيد، مانند هيچ يك از زنان ديگر نيستيد. بنابراين بايد با سخن گفتن ، خضوع نكنيد. زيرا آن مردى كه در دلش بيمارى است ، به طمع مى افتد؛ و بايد به نيكى سخن بگوييد.))
اصولا قرآن كريم ، با اين پيام جاودانى خود معيار برترى زن را تقوا قرار داده ، علاوه بر دو دستور فوق كه مشخص كننده تقواى اوست ، مى گويد:
و قرن فى بيوتكن و لاتبرجن تبرج الجاهلية الاولى و اقمن الصلاة و آتين الزكاة و اطعن الله و رسوله (11)
((در خانه هايتان قرار بگيريد و مثل زنان عهد جاهليت ، جلوه گرى و طنازى نكنيد و نماز را به پاى داريد و زكات را بدهيد و خدا و رسولش را اطاعت كنيد.))
رعايت اين دستورات ، به زن وقار و كمال و عظمت مى بخشد و خلاف آن ، مايه گرفتارى و بدبختى و پريشانى اوست .
آسايش و آرامش زن ، در رعايت اين دستورات است . او در چنين فضايى ، مى تواند با اعتماد و اطمينان زندگى كند و هر چه بهتر، وسيله آسايش ‍ همسر و فرزندانش را فراهم گرداند.
بد نيست قسمتى از نامه يك خواهر دبير را در اينجا بياوريم :
همسرم چهل وهفت ساله و تحصيل كرده است . بعد از پيروزى انقلاب ، بازنشسته و بيكار شده است . مدتى است كه به شوهر خواهرم تهمت مى زند و به من مى گويد: با او رابطه اى دارى ، اگر ندارى ، او بيايد و از خود دفاع كند.
خدا مى داند چه عذابى به خاطر فرزندانم تحمل مى كنم . از آينده آنها نگرانم . او براحتى حيثيت من و خانواده ام را با حرفهايش لكه دار مى كند و مرا مدام غرق اشك و ناراحتى مى سازد. البته من دبير هستم و با درآمدم ، بچه ها و زندگيم را اداره مى كنم . چون به اقتضاى كارم مجبورم هفته اى چهار روز از خانه خارج شوم و حتى خسته و كوفته كه از سر كار برمى گردم ، تازه تهمت زدن هاى او شروع مى شود. بارها به او گفته ام كارى براى خود پيدا كند، تا من مجبور به كار كردن نباشم . واقعا هم كار كردن ، براى من ، مثل اعمال شاقه شده . روزگارم سياه است و با بدبختى دست به گريبانم . تنها به خدا پناه مى برم كه چگونه يك خيال واهى زندگيم را به بدبختى كشانده . من در تمام طول زندگى با شوهرم صادقانه رفتار كرده ، زندگى كوچك و مرتبى براى او درست كرده ام و فكر مى كنم او هيچ كمبودى در زندگى ندارد. با وجود اين همه بدى كه در حق من كرده ، من هنوز او را دوست دارم و تمام وظايف يك زن خانه دار را انجام مى دهم . متاءسفانه ، حالا پى برده ام كه او از محبت و گذشت هاى من سوء استفاده مى كند و تحمل و بردبارى و پرده پوشى مرا به حسابهاى ديگر مى گذارد. تصميم گرفته ام او را با پدر و مادر و شوهر خواهرم روبه رو كنم . هر چند مى ترسم كه دعواى مفصلى بشود و يا تصميم من ناعاقلانه باشد... يا به خاطر دفاع از حيثيت و شرف خود و بچه هايم و پدر و مادرم از او شكايت كنم . اميدوارم مرا راهنمايى كنيد.
متاءسفانه ، اين خواهر كه ريشه درد را يافته ، از عهده درمان برنمى آيد. او مى داند كه كار بيرون خانه ، براى شوهرش وسوسه انگيز شده است . اما چه كند؟ اگر دست از كار بكشد، چه كسى نان آور شوهر بيكار و فرزندان عزيزش باشد؟
اما اميدوارم دست به اقدام حادى نزند. اگر اين دردها را در دل خود نگاه دارد، بهتر از اين است كه جنگ و دعوا راه بيفتد يا كار به شكايت بكشد. زيرا آبرو و حيثيت ، ارزش اين را دارد كه انسان ، براى آن ، مقدارى درد و رنج تحمل كند.
وانگهى ممكن است تا كشيدن كار به مرحله حاده ، در مراحل ديگرى هم بشود مشكل را رفع كرد.
آيا نمى شود با قطع رابطه و ترك رفت و آمد به خانه شوهر خواهر، زمينه خيالات واهى را از بين برد؟
آيا نمى شود دوستى عاقل و رازدار يا خويشاوندى آزموده و دلسوز را در اين ماجرا، به كمك خواند و با طرح اشكال و اختلاف ، از رهنمودهاى او استفاده كرد و زمينه اعتماد و اطمينان را فراهم كرد؟
رهنمود قرآن مجيد در اين زمينه اين است :
ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان يريدا اصلاحا يوفق الله بينهما(12)
((اگر بيم ناسازگارى ميان زن و شوهر داريد، يك داور از خانواده شوهر و يك داور از خانواده زن ، برانگيزيد تا اگر اراده سازش دارند، خداوند ميان آنها سازگارى برقرار كند.))
آيا غير ممكن است كه چنين داورانى را خود برگزينيد و آنها را در محكمه خانوادگى ، بر كرسى حكميت بنشانيد، تا با بررسى اوضاع و احوال ، نقطه هاى ضعف و عيب را باز شناسد و در صدد اصلاح بر آيند؟
ممكن است ضعف و عيب ، در خود شما باشد و ندانيد! ممكن است شما بتوانيد با ظرافت خاصى ، ضعف و عيب همسر خود را برطرف كنيد و سوءظن او را به حسن ظن تبديل سازيد، اما راه آن را بلد نباشيد! ممكن است عيب بدبينى در شوهر شما باشد و نداند! ممكن است فشار بيكارى ، او را به عمد يا به اشتباه ، به چنين مرحله اى كشانده باشد!
داوران خانوادگى ، با شناختى كه روى شما دارند و با علاقه و اعتمادى كه ميان شما و آنهاست ، بهتر مى توانند مشكل گشا باشند. حتما به كمك آنها و راهنماييهاى خير خواهانه آنها روى بياوريد.
خانه اى كه بايد محيط آسايش و آرامش و انس زن و شوهر و محيط رشد و تزكيه و دلگرمى و اميد كودكان باشد، در اين حالت ، چيزى جز يك جهنمكده نيست !
در اين محيط، چه كسى ضرر مى كند؟ زن يا شوهر يا بچه ها يا همه آنها؟! وقتى در محيط خانه ، اعتماد و اطمينان نيست ، روح شقاق و بيگانگى غالب است و اضطراب و نگرانى و دعوا و مشاجره ، همچون سوهانى اعصاب را مى خراشد.
در اين ميان ، كودك بينوا چه كند؟ او با آن روح حساس و لطيفش ، به كه و كجا پناه ببرد؟ تنها نقطه اميد او كانون خانواده است . خورشيد وجود او تنها از اين افق طالع مى شود و جلا و شفافيت مى يابد و به فضاى زندگى و محيط اجتماعى نور و انرژى مى بخشد. اما وقتى اين كانون ، متلاشى است ، وقتى اين افق را ابر سياه وسوسه و سوءظن و ناسازگارى و اضطراب و بى اعتمادى و اعوجاجهاى اخلاقى فراگرفته ، وقتى والدين ، دانسته يا ندانسته ، به رشد او صدمه مى زنند و احيانا با كتك كارى و تبعيض و ايرادگيرى غير منطقى ، مانع رشد عقلانى و اخلاقى و جسمى او مى شوند، وقتى مادرى به دخترى بگويد اگر مار مى زاييدم بهتر از تو بود، چاره چيست ؟!
تبعيض ميان فرزندان ، امرى شيطانى است . بخصوص تبعيض ميان پسر و دختر! چنين شيوه اى ، شيوه جاهليت است . پسر و دختر، هر دو پاره تن و جگرگوشه پدر و مادرند. شايسته شاءن و مقام انسان نيست كه بر مسند پدرى و مادرى ، ميان پاره هاى تن و جگرگوشه هاى خود فرق بگذارد و جنسيت را در محبتهاى خود مدخليت دهد.
اگر بناست ، به جنسيت مدخليت داده شود، بايد على رغم اعوجاجهاى فكرى و سنتى جامعه ، به دختر بيشتر محبت كرد، تا سنتهاى غلط شكسته شود. بايد مثل پيامبر گرامى اسلام رفتار كرد كه به حضرت زهرا (س ) گفت : ابوها فداها (پدرش به قربانش )، و هنگام ورودش به تمام قامت ، در حضورش قيام كرد و هنگام بوسيدن و بوسيدنش با الهام از خاتم پيامبران ، بدون تعارف و مخلصانه اعلام كرد كه بوسه بر رخسار گل بهشت و بويش ‍ بوى رياحين فردوس است .
گاهى از مطالعه شرح حالات پر مشقت بعضى از دخترها در لابه لاى نامه آنها، انسان دچار شگفتى مى شود. راستى بعضى پدرها و مادرها روى عرب جاهليت را كه دختران خود را زنده به گور مى كرده اند، سفيد كرده اند. آنها در عصر توحش مى زيستند كه سنن اجتماعى آنها زنده به گور كردن دختر را تشويق مى كردند و اينها در عصر تمدن ! زندگى مى كنند و سنن جاافتاده اجتماعى اينها و دين و آيينشان محبت به دختر و عدالت بين فرزندان را تشويق مى كند. قطعا آنها اگر در عصر ما بودند، چنين نمى كردند.
قصه پر غصه اين دخترك دوازده ساله قلب را مى گدازد و اشك را جارى مى سازد:
به نام خدايى كه انسانها را آفريد و بين زن و مرد، از نظر ارزش و شخصيت ، فرق نگذاشت . دخترى هستم دوازده ساله به نام مريم كه دو برادر دارم :يكى محمد شانزده ساله و ديگرى على شش ساله . مى دانم كه كيهان بچه ها براى درد دل نيست . اما از آنجا كه چاره اى جز اين ندارم ، غمها و دردهاى دلم را براى شما مى نوسم . اى كاش ، يكى باشد و به من بگويد بين دختر و پسر، چه فرقى است ؟ چرا من كه دختر هستم نبايد مانند برادرانم امكانات رفاهى و روحيه اى شاد داشته باشم ؟ چرا پدر و مادر من ، اين همه سطح فكرشان پايين است كه هر روز به من مى گويند: چرا تو بايد فرزند ما باشى ؟ ما از داشتن تو شرمنده ايم . چرا مادرم مى گويد: كاش به جاى تو يك مار زاييده بودم ! مگر من بيچاره چه گناهى كرده ام ؟! يادم مى آيد وقتى هشت ساله بودم ، برادرم محمد كتكى مفصل به من زد. ماجرا از اين قرار بود كه روى تختم دراز كشيده بودم . مادرم براى على شلوار مى دوخت . من هم او را تماشا مى كردم . زيرا به خياطى علاقه داشتم . مادرم گفت : مريم ! پنجره را باز كن . چقدر هوا گرم است . همين كه خواستم بلند شوم ، سرم به لبه تخت خورد و از شدت درد، گريه را سر دادم . مادرم چپ نگاهم كرد و به محمد گفت : مريم حسود است ؛ مى بيند كه دارم براى على شلوار مى دوزم ، حسودى مى كند. با اين حرف مادرم ، سر جايم خشك شدم . تا خواستم حرف بزنم ، محمد يك سيلى خواباند توى گوشم و به دنبال آن چه سيليهايى كه به من زده نشد و چه مشتهايى كه بر بدنم فرو نيامد! خلاصه ، آن قدر كتك خوردم كه بيحال روى تختم افتادم و برادرم به جاى من پنجره را باز كرد. پس از يكى دو دقيقه متوجه شدم كه خون دماغ شده ام . يكبار هم براى اينكه نيم ساعت از خانه دوستم ديرتر به خانه برگشته بودم ، پدرم با سوزن ، روى دستهايم زد و بعد از آنكه دستم سوراخ و خون آلود شد، با نمكدان روى دستم نمك پاشيد و يكبار ديگر هم چون در امتحان رياضى نمره 16 گرفته بودم ، همين كار را تكرار كرد... اما خدا مى داند كه محمد و على چه قدر پيش آنها عزيز هستند. محمد، خودش حتى بلند نمى شود آب بخورد و مادرم بايد به او آب بدهد. از تهمتهاى ناموسى كه به من زده مى شود، چه عرض كنم ؟! حرفهايى به من مى زنند كه از نوشتن آنها در اين نامه شرم دارم ! چگونه اينها را تحمل كنم ؟ الان كه دارم اين نامه را مى نويسم ، مادرم براى خريد رفته و على را هم با خود برده . پدرم سر كار است و محمد رفته خانه دوستش . هر وقت مى خواهند به گردش و مهمانى بروند، مرا در خانه مى گذارند، تا مبادا دزد خانه را بزند! نمى دانم يك دختر دوازده ساله در مقابل دزد، چه توانى دارد؟ آرزوى رفتن به يك مهمانى يا گردش ، با پدر و مادرم به دلم مانده است !
حقا كه اين ، نه شيوه تربيت است ونه شيوه پدرى و مادرى ! اين ، شيوه خودمحورى و تبعيض و ستم پيشگى است .
پانزدهمين قرن ظهور پيامبر بزرگى است كه شيوه دختركشى و تبعيض ميان پسر و دختر را محكوم كرد و در راه احياى حقوق زن كه مظلوم تاريخ بوده و هست ، حداكثر تلاش را كرده است . امروز مى بينيم در خانواده اى كه پدر با نامهايى كه بر فرزندان نهاده و با برخوردى كه با دير آمدن دختر از خانه دوستش كرده ، چيزهايى هم از مسلمانى دارد، هنوز هم شيوه تبعيض و شكنجه دختر، رايج است !
آخر، اين همه شماتت و ملامت ، چه معنى دارد؟ نمك پاشيدن بر جراحت يك دختر، آن هم با دست پدر، چه توجيهى دارد؟ دختر را اين گونه در فشار و عذاب گذاشتن و شخصيتش را له كردن ، چه نتيجه اى دارد؟!
اگر خداى ناكرده ، دخترى كه اين همه كمبود محبت دارد، به دام يك محبت كاذب افتاد و سراب را به جاى آب پنداشت ، چه خواهيد كرد؟ جامعه ، از اين اعوجاجات ، چه زيانهايى مى بيند و شما در آن مصيبت ، چگونه مى توانيد صبر كنيد و تسلا يابيد؟
به گفته باباطاهر عريان ، با لهجه شيرين لرى :

مكن كارى كه بر پا سنگت آيه   جهان با اين فراخى تنگت آيه
چو فردا نومه خوانان نومه خونند   تو از اين نومه خواندن ننگت آيه
من نمى دانم بشرى كه بايد مظهر انسانيت و كمال باشد، از وحشى گيرى چه طرفى مى بندد كه به جاى خوبى ، به بدى و به جاى عقل ، به جهل و به جاى انصاف و احسان ، به انحراف و بدخويى روى مى آورد.
شما كه با عزيزان خود شمرگونه رفتار مى كنيد، با بيگانگان چه خواهيد كرد؟ شما كه با اين اعمال وحشيانه ، عيش خود را هم تلخ و ناگوار مى سازيد، با غير خود چه گونه ايد؟
اى كه با من كج و با خود كج و با خلق خدا كج   يكدمى در همه جا راست بيا اى همه جا كج
باز هم درد دل يك دردمند:
نمى دانم چه طور است كه بعضى از پدر و مادرها، مخصوصا مادرها، اين قدر بين دختران و پسران فرق مى گذارند. آخر مگر دختران بيچاره ، چه كار كرده اند كه اين طور بايد مانند برده ، تحت فشار باشند؟ بعضى وقتها مادرم بر اثر كوچكترين مسائل از من بهانه مى گيرد و مرا زير كتكهاى وحشيانه اش ‍ قرار مى دهد و پدرم در عوض اينكه عكس العملى از خود نشان دهد، به او كمك مى كند و بدن مرا كمبود مى سازد؛ به طورى كه ديگر توان اينكه از جايم بلند شوم ندارم . هر صبح كه از خواب ، براى نماز خواندن بلند مى شوم ، يا كتكم مى زنند، يا فحش و ناسزا نثارم مى كنند... شايد باور نكنيد. روز اول مهر، صبح زود، با شور و شوقى كه براى مدرسه داشتم ، از خواب بلند شدم و رفتم كه وضو بگيرم ، پدرم به دستور مادرم كنتور آب را به رويم بست كه وضو نگيرم . گفتم : پدر، چرا نمى گذارى وضو بگيرم ؟ در جوابم گفت : برو گم شو، پست فطرت بى شعور! اين موقع صبح مرا از خواب بيدار كردى ! ناچار با تيمم نماز خواندم . اكنون ، چند روزى است كه مى گويند يا دست از نماز خواندنت بردار، يا تو را از مدرسه مى گيريم . نمى توانم دل از مدرسه بكنم . زيرا تمام اميدها و آرزوهايم در همين مدرسه خلاصه مى شود و اگر دست از نماز خواندن بردارم ، آن هم دردى است مافوق همه دردها! طورى در فشارم كه چاره ندارم نصف شب از خانه بيرون بيايم و سر به بيابان بزنم . اما از بى آبرويى خانواده ام مى ترسم . گاهى تصميم به خودكشى مى گيرم . اما باز هم مى گويم من كه در اين دنيا، هيچ خوشى از زندگيم نديده ام و نخواهم ديد. چرا در آن عالم هم پيش خدا و پيامبرانش روسياه باشم ؟ در اين حال ، چه كار كنم ؟ شب و روز، كارم شده است گريه و اشك ريختن . شما را به خدا ياريم كنيد. از اين خانه و از اين پدر و مادر نامسلمان ، چه كنم كه آزاد شوم ؟
اين هم در نوع خود بى نظير است . خانواده هاى مسلمان ، از نماز و ديندارى فرزندانشان خوشحالند و اگر فرزند آنها به نماز بى توجه باشد، سعى كى كنند او را نمازخوان كنند.
اما اين خانواده ، تافته اى است جدا بافته از اين جامعه پايبند به اسلام و مسلمانى .
شنيده بوديم كه در صدر اسلام ، وقتى مصعب بن عمير، كه از خانواده اى اشرافى و مشرك بود و پنهانى مسلمان شده بود سرانجام كه جاسوسان گزارش تغيير عقيده او را به والدينش دادند، به زندان مادر گرفتار شد و مدتى در زندان مادر، حتى از آب و آذوقه اى در حد بخور و نمير، محروم بود و چون ديدند از اسلام برنمى گردد، آزادش كردند و براى هميشه از او دل بريدند؛ اما نشنيده بوديم كه دختر مسلمانى در زندان بى در و دربان والدين مسلمانش ، اين همه شكنجه بيند و صراحتا از او بخواهند كه دست از نماز خواندن بردارد، و الا بايد از مدرسه رفتن محروم باشد.
گويا اين والدين نگونبخت ، ميان مدرسه و نماز، تضادى مى بينند و گويا نماز و اطاعت خدا را دون شئونات خود شناخته اند!
اما به اين دختر بلندهمت ، توصيه مى كنيم كه نه فرار، نه خودكشى بلكه استقامت و صبر و پايدارى كند.