مسائل و مشكلات زناشويى

دكتر احمد بهشتى

- ۷ -


چندى بعد پدرم هم دنبال برادر عزيزم ، به جبهه رفت . آنها به مرخصى نمى آمدند ولى نامه مى فرستادند و از معنويت والاى جبهه مى گفتند و گاهى تلفن مى زدند. سرانجام ، پدرم كه ابراهيم گونه ، اسماعيلش را تقديم راه الله كرده بود، تنها بازگشت . برادرم با لباس مقدس پاسدارى در سن هفده سالگى به شهادت رسيد و پيكر مطهرش برنگشت . اين امر، سوختنى مضاعف دارد. كاش ، براى ما هم ديدار با امام مى گذاشتند. شب و روز پدر و مادرم را دلدارى مى دهم . به آنها مى گويم شما كه فرزند عزيزتان را در راه خدا داده ايد، چرا بى تابى مى كنيد؟ آنها مى گويند اگر فقط قطعه اى از بدن برادرت را به ما مى دادند تا هفته اى يكبار بر سر مزارش برويم ، تسكين مى يافتيم .
ديگر نمى دانم چه بگويم . همسرم مدتهاست ، از من مى خواهد براى انجام مسئوليت به شهر ديگرى برويم و من مى دانم كه بايد برويم . ولى چگونه اين عزيزان را تنها بگذارم . آنها از خانه ، خيلى كم بيرون مى روند. چون مى گويند هر آن ، ممكن است سعيدمان را بياورند. پدرم پارسال ، يك سكته ناقص ‍ كرده و اگر خداى ناكرده ، اتفاقى بيفتد، فكر نمى كنم در فقدان پدر زنده بمانم و مى ترسم فرزندانم بى سرپرست بمانند. هر چند خدا با آنهاست .
من اسم مشخصى از خودم نمى نويسم تا بدانيد كه اين درد عمومى و متعلق به همه اين گونه خانواده هاست .
نمى دانيم بر آن پدر و مادر دردمند چه گذشته و اين خواهر به شهر ديگر مسافرت كرده اند يا نه ؟
خوشبختانه ، شوهر ايشان مردى متعهد و آگاه است . پدر بيمارش نيز از مردان كم نظير و آگاه است . مادرش نيز تافته اى است از همان بافته .
اما چه مى شود كرد؟ وقتى يعقوب كه دوازده پسر داشت ، از غم يوسف و به علت گريه هاى شبانه روزى ، چشمش نابينا مى شود، از پدرى كه فقط يك پسر هفده ساله دارد كه آن هم به دست مزدوران عفلقى به شهادت مى رسد و حتى جسدش را نمى بيند، چه توقعى مى توان داشت ؟
به هر حال ، بايد به اين خواهر هشدار داد كه اولا حال شوهرتان را مراعات كنيد و او را به مشقت نيندازيد؛ ولى تا آنجا كه او را به عسر و حرج نيندازيد، به پدر و مادر رسيدگى كنيد و فقط تا آنجا كه فرزندانتان را به مهلكه نيندازيد، دريچه هاى دل را به روى غم بگشاييد.
ثانيا، در روز مصيبت ، برازنده يك مسلمان ، صبر و شكيبايى است و در خانواده شما بايد روح صبر و شكيبايى بسيار نيرومند باشد. زيرا ايمان و تقواى چنين خانواده اى چنين اقتضايى دارد.
ثالثا، در خاطر داشته باشيد كه افرادى مثل شما بايد براى خانواده هاى شهدا نمونه باشند. شما بايد با صبر و تحمل خود، ((مشار بالبنان )) باشيد. شما بايد توجه كنيد كه عظمت اين ملت ، به همين خونها گره خورده است .
رابعا، مرگ براى انسان ، حتمى و ضرورى است . آنان را كه در اين دنيا بار مسئوليت خود را به منزل برده اند، از مرگ چه باك ؟! پدر شما بر مسند پدرى و همسرى موفق بوده و آن گونه كه بايد، كار كرده و اينك در انتظار بهره گيرى از اعمال صالح خود و درويدن مزرعه اى است كه به وجود آورده . نه همسر جوانى دارد كه نگران بيوگى او باشد و نه كودكان خردسالى كه نگران يتيمى آنها باشد. اگر خدا خواسته است كه پس از ديدن يك مصيبت جانكاه ، از اين جهان فانى به سراى جاودانى بشتابد و در بهشت سكنى گيرد، چه غصه اى دارد؟
ولى شما ضمن اينكه در برابر والدين دردمند مسئوليد، در برابر اطفال خود نيز وظايفى داريد. قطعا پدر و مادر شما نيز متوجه وضع شما هستند و اگر خداى ناكرده رابطه شما با همسرتان به سستى گرايد و گرد غم و اندوه بر رخسار كودكان شما بنشيند، يك غم آنها چند غم ، و داغ آنها افزون خواهد شد.
در اين صورت ، همان كه موجب نگرانى شما شده است ، زودتر اتفاق خواهد افتاد.
البته عواطف سرشار اجتماعى ، جا دارد كه در اين گونه موارد، هر چه بيشتر به كار افتد.
خويشاوندان دور و نزديك خانواده هاى شهدا، بايد هر چه بيشتر و هر اندازه جذابتر به اين خانواده ها توجه كنند؛ ديد و بازديدهايى كه كسل كننده و خسته كننده نيست ، مهمانى هاى فاميلى ، نه در حد تشريفات و تكلفات بايد در جريان باشد، تا بدين وسيله خلاءهاى موجود، تا حدودى پر شود و افسردگيها به شادى تبديل شود.
كودكان يتيم را نبايد فراموش كرد. اينها نياز به محبت دارند. اين كمبودها را بايد با محبتهاى متنوع ، برطرف كرد. مادران ، پدران ، خواهران ، برادران و همسران شهيد داده ، پيش خدا عزت دارند. در جامعه هم بايد عزت داشته باشند. بايد هر چه بيشتر و بهتر، محبتها و عاطفه ها از دل به زبان و چهره آيد و دستها در راه اظهار عاطفه و محبت به حركت آيد و سرشك از ديده ها پاك شود.
اين خواهر، كمى هم گله دارد. گله از مردمى كه بيشتر در روزهاى عزا آمدند و كمتر در روزهاى بعد؛ از اينكه چرا براى خانواده هاى شهيدان ، برنامه هاى متنوع نيست ؛ از اينكه خانه آنها تبديل به يك كلبه غم و ((بيت الاحزان )) شده است .
امروز اين خواهر، هم بايد از خانواده و شوهرش پرستارى كند، هم پدر و مادرش را تسلى بدهد. انصاف بايد داد كه براى انسان ، پذيرفتن اين همه مسئوليت دشوار است .
آيا نه اين است كه براى اين خواهر، يارى دهنده لازم است ؟ اگر خداى ناكرده ، او هم زير اين بار بر زمين افتد، چه عواقبى به بار خواهد آمد؟
كمك هاى عاطفى ، از سوى آشنايان و مسئولين تلاشگر بنياد شهيد، اگر نتواند آن پدر و مادر، بويژه آن پدر بيمار، را نجات دهد، مى تواند اين خواهر را تا حدى آسوده كند.
ارزش مادر، براى فرزند، آن قدر زياد است كه در خيال و وهم و تصور نمى گنجد و ما هر اندازه ، در مقام خدمت به مادران ، كوشا و جهادگر باشيم ، باز كم است .
اكنون ، از خانم زهرا - ش و امثال ايشان مى خواهيم كه به عظمت مقام و موقعيت و مسئوليت خود توجه كنند و بدانند كه جز توجه به سعادت كودكان و خردسالان و كوشش در راه استحكام پيوند خانوادگى چاره و راهى ندارند و هر كار و خدمت ديگر فرع اين اصل است .
خانواده هاى شهدا بدانند كه كودكان يتيم و يادگاران شهيد، بيش از هر چيز اهميت دارند و بنابراين ، برنامه ها و معاشرتها و خواسته هاى خود را به گونه اى مرتب كنند كه سعادت و تربيت و رشد و تكامل آنها در صدر باشد و خداى ناكرده ، آنها كه همان ((در يتيم ))اند، قربانى نشوند و مصالح پراهميتشان ، زير پا گذارده نشود. رضاى خدا هم در اين است و به طور قطع ، نصرت و توفيق و تاءييد خود را در اين راه ، نازل خواهد كرد.
سرمشقى براى خانواده ها
مسلما هر كسى در اعماق وجودش ، احساس كمال طلبى دارد. اين هم از ويژگيهاى انسان است كه نمى خواهد و نمى پسندد كه در مراحل پست و بى ارزش ، ساكن باشد. انسان ، مايل است كه در زندگى اين جهان مظهر كمال و عظمت باشد و مخصوصا در زندگى خانوادگى به موفقيتهاى بزرگى نايل آيد.
گاهى انسان به سبب پاره اى از آداب و عادات لغزشهاى فكرى و جهالتها به راهى مى رود كه به گمان خودش راه درستى است . در حالى كه براى افراد ديگر كه از ديد وسيعتر و عقل و فكر قويتر و تجربه بيشتر برخوردارند، آن راه نه راه كعبه ، بلكه راه تركستان است .
بسيارى از گرفتاريها و بدبختيها ريشه خانودگى دارد. اكنون نامه اى از يك دختر هفده ساله جلو نگارنده است كه حكايت از نابسامانى خانوادگى دارد. دختر در يك روستا با پسرى روبه رو مى شود و على رغم اصرار زياد او، كه به خوبى معروف بود، با او حرفى نزده و اكنون كه به شهر آمده ، از كار خود پشيمان است و در عين حال خواستگاران زيادى به سراغش آمده اند. پدر، همه را بدون پرسيدن نظر او رد كرده و اينك كه يك خواستگار از فاميل پيدا شده ، پدر على رغم مخالفت او، مى خواهد بساط عروسى و ازدواج را بگستراند. اين مخالفت هم نه به علت بدى اين خواستگار است ، بلكه به علت خاطره اى كه از آن يكى دارد، تصميمش بر مقاومت است .
چرا اين نابسامانى ؟ چرا اين سركشى ها؟ چرا بى اعتنايى و بى توجهى به شخصيت نوجوانها؟!
ديگرى مى نويسد:
جوان بيست و دو ساله اى هستم كه دو سال پيش ، خاطرخواه يك دختر شده ام و از همان وقت ، به دنبال اعتياد رفته ام .
اين جوان ، به نوشته خودش هفت سال است كه به دزدى و شرارت افتاده و چندين بار، زندانى شده است . اكنون بعد از گذراندن يك سال و چهار ماه زندانى ، آزاد شده است و دنبال كار شرافتمندانه اى مى گردد. دو برادر بزرگتر از خود دارد كه قاچاقچى هستند.
علت اعتيادش ، عشق به آن دختر بوده كه خواهر دوست اوست و با اينكه دو سال از عشق او مى گذرد، هنوز جرئت نكرده كه درباره اين مطلب ، كلمه اى بر زبان بياورد.
مى گويد:
در مرام ما، كردها، نيست كه به ناموس رفيق ، نظر داشته باشيم . براى همين مى خواهم باز به دنبال اعتياد بروم . از شما مى خواهم كه مرا از اين گرداب نجات دهيد. آيا با آن دختر مشورت كنم يا نه ؟
عجب است كه بعضى ها مى خواهند گرهى را كه با دست باز مى شود، با دندان باز كنند!
چرا براى يك عشق ، روى آوردن به اعتياد را چاره مى دانى و حالا چرا تصميم به اعتياد مجدد مى گيرى و چرا فكر مى كنى كه خواستگار خواهر رفيق بودن ، بر خلاف شئونات قومى است ؟
عاقل ، اين كارها را نمى كند. ظرف خود را در ترازوى عقل مى سنجد؛ اگر او را شايسته همسرى ديد، خواستگارى مى كند. اگر موفق شد كه هيچ ، و اگر نشد، وقت و عمر و نيروى خود را بر باد نمى دهد و فكر ديگرى مى كند.
يك دختر ديپلمه بيست ساله هم ، مايل است با يك معلول جنگى ازدواج كند، ولى با مخالفت شديد پدر و مادر روبه رو است .
اكنون پاسدارى به خواستگاريش رفته كه به قول خودش هيچ مدركى بر او نداد و على رغم رضايت والدين ، از ازدواج با او سر باز مى زند و همچنان بر تصميم خود اصرار مى ورزد و با پدر و مادر، اختلاف و مشاجره دارد.
بعد مطلبى اضافه مى كند كه چندش آور است !
مى نويسد:
آنها از داماد اول ، خيرى نديده اند. چون دخترشان بعد از طلاق ، دوباره با او ازدواج كرده و اين باعث شده كه براى هميشه دور آنها خط قرمز بكشيم . چون واقعا خواهرم و شوهرش آبروى پدر و مادرم را به باد داده اند و امروز هم قرار بر اين است كه تا ابد به يكديگر رو نبرند.
البته اگر خواهرتان با شوهرش دعوا نمى كرد و كار به طلاق نمى كشيد، بسيار بهتر بود. اما اينكه بعد از طلاق ، با يكديگر آشتى كرده اند، نه تنها بد نيست ، بلكه كار شايسته اى است .
اينها تعصبات جاهلانه است . نبايد در جهالت ، اين قدر سماجت كرد. اگر زن و شوهرى پس از جدايى ، بر سر عقل آيند و آشتى كنند، به خير و صلاح خود، خانواده و كودكان آنها و جامعه است . از چنين برنامه اى حتما بايد استقبال كرد.
به هر حال ، اين دختر هنوز مانده است كه با آن برادر پاسدار كه نقصانى هم در جسم و روحش ندارد، ازدواج كند و قلب پدر و مادر را نيازارد، يا همچنان بر خواست قبلى خود اصرار بورزد و قلب والدين را بشكند.
اين را هم اضافه كنم كه اگر اين اصرار، براى ترحم به يك معلول جنگى است ، بدون ترديد، روح والاى جانبازان چنين چيزى را پذيرا نيست و بهتر است با همان برادر پاسدار كه مصداق المؤ من كفو المؤ من (26) است ، ازدواج كند. زيرا هم پدر و مادر راضيند هم اميد خوشبختى و سعادتمندى ، بسيار است .
نامه ديگرى است از يك زن سى و سه ساله ، داراى دو دختر، كه در سال اول نظرى و دوم ابتدايى درس مى خوانند. اين زن در سن چهارده سالگى يتيم شده و در سن هفده سالگى با اصرار و پافشارى برادر، همسر مردى شده كه چندين سال ، با يكديگر اختلاف سن داشته اند و بعد از هفت سال كه به تلخى و دشوارى با هم زندگى كرده اند، مطلقه شده و اينك ، با داشتن همين دو دختر و مادر پير و شكسته ، بايد تمام زحمات زندگى را متحمل شود و مخارج روزمره را تاءمين كند. نه برادرها او را كمك مى كنند و نه آن مرد از خدا بى خبر كه براى خود خانواده جديدى تشكيل داده ، به ياد او و فرزندان اوست .
خلاصه ، سالها زجر و مشقت كشيده ، از دست برادر و زن برادر كتكها خورده و از دست شوهر و مادرشوهر، مصيبتها ديده و دنيا چنان برايش ‍ تنگ و تاريك شده كه چندين بار دست به خودكشى زده است . روز نوشتن نامه نيز، داروى خودكشى را آماده داشته و فقط براى آن مادر پير و دو دختر معصوم ، دست به آن نزده است .
خانه اى كه در حال حاضر در آن سكونت داريم ، در اجاره خواهرم و شوهرش است كه قرار شده تخليه كنند و بروند. من نمى دانم با اين دو دختر و مادرم چه كنم . فكر مى كنم آنها را نزد پدرشان بفرستم ، دختر بزرگم مى گويد: مامان ، من از منزل فرار مى كنم . مادرم هم مريض است و دختر كوچكم فقط به من نگاه مى كند. راستى چرا زن در مملكت ما اين قدر بدبخت است ؟
همه مى دانيم بيوگى براى جامعه ، مسئله حادى است . به هر حال ، مسئولين جامعه ، بايد به فكر چاره انديشى باشند. وگرنه قطعا عواقب بدى به دنبال دارد و عفت عمومى لطمه مى بيند.
او مى نويسد:
تا حالا چندين خواستگار خوب داشتم كه به علت بچه داشتن قبول نكردند و من به خاطر بچه ها ازدواج نكردم . ولى الان مدتى است كه مريض شده ام و دايم كارم شده دوا و دكتر. به هر دكترى مراجعه مى كنم ، مى گويد: خانم ، تو ناراحتى جسمى ندارى . ناراحتى تو ناراحتى روحى است . بايد ازدواج كنى . بايد در زندگى فعليت تغييرى داده شود. با دخترم ، صحبت كردم ، به من گفت : مامان ، به يكى از اين بنيادهاى ازدواج مراجعه كن . شايد شخصى پيدا شود كه شرايط تو را قبول كند. ما هم نزد تو باشيم و تو هم از اين سختى نجات پيدا كنى .
در اينجا با نهايت سادگى و بى پيرايگى ، حقيقت آشكار شده است . تا آنجا كه ممكن است بايد با بيوگى مبارزه شود. وقتى آمار طلاق در جامعه اى بالا برود، زنگ خطر است . نابسامانى زندگى خانوادگى زن يا شوهر، در ازدواج آنها و در معاشرت و رفتار آنها با يكديگر مؤ ثر است و معمولا در بين اين افراد، اختلاف خانوادگى و قهر و طلاق و دعوا و درگيرى زياد است .
اگر ظرافتهاى لازم تربيتى كاملا رعايت بشود، و در موقع ازدواج ، هوسهاى آنى مغلوب عقل و انديشه نشود، اگر جوانها از عقل و تجربه پيرها استمداد كنند، اگر عقلها در چشمها جا نگيرد، اگر مال و جمال معيار منحصر در زناشويى نباشد، اگر به ايمان و اصالت و شرافت خانوادگى توجه شود، جامعه كمتر دچار مشكل بيوگى مى شود.
وانگهى هميشه هم مشكل بيوگى معلول طلاق و ناسازگارى نيست . مرگهاى طبيعى و تصادفى و در شرايط كنونى مملكت ما جانبازى ها و شهادت طلبى ها، عامل اصلى گسترش بيوگى در بين زنان جوان است .
زنهاى شهدا، بدون ترديد ايثارگر و فداكارند و خود به عظمت مقام و موقعيت اجتماعى و انقلابى خود وقوف كامل دارند و شايد هم از طرح اين گونه بحثها راضى نباشند.
اما جامعه و انقلاب ، قطعا در مقابل آنها وظيفه دارد. پيامبر بزرگوار اسلام ، در موردى خود پيشقدم مى شد و با بيوه شهيد ازدواج مى كرد، تا اين سنت حسنه ، در بين مسلمانان ترويج و تشويق شود.
باز هم به نوشته ديگرى توجه كنيد:
به علت ادامه تحصيل ، قصد ازدواج نداشتم و خواستگارانى را كه داشتم ، رد مى كردم . پس از تعطيل شدن دانشگاه ، پسرخاله ام به خواستگاريم آمد. خانواده ما و خاله ام ، علاقه بسيار شديدى به هم داريم و با اخلاق و روحيات يكديگر آشنا هستيم . فكر نمى كردم پسرخاله ام از من خواستگارى كند. اگرچه علاقه شديدى به او داشتم . اكنون براى دومين بار، به خواستگاريم آمده و من همچنان مرددم . زيرا او به ترياك روى آورده و اعتياد، زندگى او را فراگرفته است و همه فاميل اين را مى دانند. به علاوه به گفته نزديكترين كسانش اخيرا به هروئين هم روى آورده است . او شبها تا صبح بيدار است و سيگار مى كشد و بسيار بداخلاق و زودرنج و بهانه گير شده است . جز دوستان نزديكش هيچ كس را نمى تواند تحمل كند و طاقت ديدار مردم را ندارد. بدبينى عجيبى نسبت به همه زنها دارد. با اينكه چندين سال كارمند است ، نه تنها پس اندازى ندارد، بلكه مقروض هم هست . من چند خواستگار خوب را، به خاطر پسرخاله ام رد كرده ام و هيچ بهانه اى جز او براى رد كردنشان نداشته ام . با همه معايبى كه دارد، به او علاقه دارم . مايلم عيبهايش را ترك كند، تا با او ازدواج كنم . اما او چنان اخلاق بدى دارد كه من جرئت طرح اين مسائل را در حضور او ندارم ... لطفا مرا راهنمايى كنيد.
راستى كه اين دختر خانم چه قدر باصفاست و آن پسرخاله اش چه بى عرضه و بى لياقت !
جاى ترديد و دودلى نيست . بايد قاطعانه تصميم گرفت . يا او بايد خودش را اصلاح كند و لياقت و شايستگى از دست رفته را دوباره به دست آورد تا بتواند با شما بر سر سفره عقد بنشيند، يا بايد شما به يك خواستگار لايق ، پاسخ مثبت دهيد و پى زندگى خود برويد.
اعتياد، اميدهاى بسيارى را بر باد مى دهد و عشقها را خاكستر مى كند؛ خانواده ها را به روز سياه مى نشاند. چرا؟!
اعتياد اعوجاجهاى خانوادگى ، كژخلقى ها و بدبختى هاى بسيارى به بار آورده ، افراد بسيارى را سيه روز و دل شكسته كرده و باز هم مى كند. چرا؟
آخر اگر خانواده ها سالم نباشند، اطفال معصوم ، در كدام كانون به سر حد رشد و كمال برسند؟
اگر خانواده ها سالم نباشند، زنها و مردهاى جوان ، چگونه نيازهاى عاطفى و طبيعى خود را برطرف كنند؟
اگر خانواده ها سالم نباشند، تكليف زنان و مردان پير و فرسوده و شكسته چيست ؟
ازدواجى كه به سبب عواطف فاميلى صورت گيرد، نمى تواند پيوند محكمى باشد. اگر ازدواج پيوندى محكم باشد، چنان زن و شوهر را به وحدت و وفاق مى رساند كه از هر خويشاوندى ديگرى برتر و بالاتر باشد.
زنى كه از منسوبين پيامبر بزرگ اسلام بود، در پايان جنگ احد شرفياب حضورش شد. پيامبر خدا به او تسليت گفت . او علت تسليت را پرسيد. پيامبر فرمود: براى مرگ داييش حمزه .
زن ، كلمه استرجاع (27) بر زبان آورد و اظهار خوشحالى كرد كه داييش به افتخار بزرگ شهادت نايل شده است .
بار ديگر، رهبر بزرگ اسلام به او تسليت گفت و او علت را جويا شد و پيامبر فرمود: به علت شهادت برادرش .
باز هم آن زن ، كلمه استرجاع بر زبان آورد و خدا را شكر كرد كه برادرى قهرمان داشه كه ايثارگر و شهادت طلب بوده است .
سومين بار كه رهبر بزرگ اسلام به او تسليت گفت و او علت را جويا شد و پيامبر خدا خبر شهادت شوهرش را به او داد، گفت :
آه ، چه غمى !
پيامبر خدا به اطرافيان فرمود:
علاقه زن را به شوهر ببينيد!
بعد فرمود:
چرا بار اول و دوم ، استرجاع كردى و بار سوم ، آه كشيدى ؟
عرض كرد: يا رسول الله ، براى يتيمانش !
واقعيت اين است كه خويشاوندى فرع بر ازدواج است . يعنى از ازدواج است كه خويشاوندى ها به وجود مى آيد و گسترش پيدا مى كند. اما ضرورتى ندارد كه حتما از خويشاوندى ازدواج به وجود آيد؛ البته گاهى مطلوب هم هست ؛ همان طور كه ازدواج پسرعموها و دخترعموها، بسيار مطلوب است و در عرف مردم ، شايع است كه عقد ازدواج آنها در آسمان بسته شده است .
معلوم است كه براى اينكه نسبتهاى فاميلى كهنه و دور نشود، بهتر است كهبا ازدواج حفظ و تحكيم شود.
اگر خواهرزاده ها و برادرزاده ها با هم ازدواج كنند و بر حسب معيارهاى صحيح زناشويى و انجام آزمايشهاى ژنتيكى با يكديگر تشكيل خانواده بدهند، علايق خواهرها و برادرها مستحكم تر مى شود.
كاملا بديهى است كه در ازدواجهاى فاميلى شناخت هم بيشتر است و طرفين ، با خلق و خوى يكديگر آشنايى بيشتر دارند و همينها ممكن است در تحكيم پيوند زناشويى مؤ ثر واقع شود. مع الوصف ، اينها نه شرط لازم است ، نه شرط كافى .
به هر حال ، چاره اى جز مبارزه با اعوجاجها نيست .
دخترى از عشق آتشينش به يك جوان پرده برداشته ، مى نويسد:
مادرش به من پيغام مى داد كه اگر براى خودت كارى پيدا كنى ، حاضر مى شوم كه با پسرم ازدواج كنى . گفته بود اگر دختر و پسر خودشان را هم بكشند، حاضر به اين ازدواج نيستم . وقتى ازدواج كرد، مدت شش ماه بيمار شدم . مگر من چه گناهى كرده بودم كه او مرا گذاشت و رفت با يك معلم ازدواج كرد. اكنون حالم كمى خوب شده ، ولى زخمش هنوز در دلم هست . يك روز كه او را در مغازه ديدم سرم به دوران افتاد. وقتى حالم كمى جا آمد، ديدم اشك در چشمانش حلقه زده و با لرزش لبهايش را مى جود. تنها توانستم يك كلمه به او بگويم : تبريك ! همسرش حامله شد و يك دختر قشنگ به دنيا آورد كه او را به نام من صدا مى كند. بيست و سه ساله هستم و برايم خواستگاران زيادى آمده كه همه را به علت ايرادهاى بيخود رد كرده ام . آيا همه آنهايى كه عاشق شده اند، مانند من هستند؟ چرا مادر او به علت اينكه من شغلى نداشتم ، مانع ازدواج ما شد؟ اكنون در نهضت كار مى كنم و يك جوان خوب نهضتى به خواستگاريم آمده و خيلى اصرار دارد. اما من نمى توانم او را بپذيرم . زيرا قلبم خانه دو كس است : خدا و او. هر چه شما بگوييد، قبول مى كنم .
راستى چرا يك مادر، براى مسائل مادى مانع ازدواج دو جوان دلباخته و دلداده مى شود و براى خود ننگ ابدى به بار مى آورد؟
حرفى نداريم جز توصيه به اينكه به جوان مزبور پاسخ مثبت بگوييد و سعى كنيد هر چه زودتر خود را از دام برهانيد. يقين داشته باشيد كه در نظام عدل الهى هيچ ظلم و جرمى بى جواب نمى ماند و باز هم يقين داشته باشيد كه اگر ازدواج كنيد، وقتى كه مادر شديد و زمانى از اين ماجراها گذشت ، همه چيز براى شما عادى مى شود و شما كه پيش وجدانتان سرافكندگى نداريد، احساس آرامش خواهيد كرد. اما آنكه پيش وجدانش سرافكنده است ، هرگز احساس آرامش نخواهد كرد.
اكنون سؤ الى مطرح است كه چه بايد كرد. سرمشق خوب واقعى ، براى خانواده ها چيست ؟ از كى بايد درس گرفت ؟ خواندن اين ماجراها، چه دردى را دوا مى كند؟
معروف است كه از لقمان حكيم پرسيدند: ادب را از كه آموختى ؟ گفت : از بى ادبان .
بله ، از بى ادب هم مى شود درس ادب گرفت ، زيرا انسانى كه عواقب سوء كارهاى بى ادب را مى بيند، به خلاف آن روى مى آورد...
وقتى بدانى كه چرا گم گشته اى در تيه ضلالت ، حيران و سرگردان است و چرا وجودى در شعله اعمال زشت مى سوزد و خاكستر مى شود، تو درس ‍ مى گيرى . يعنى علت گرفتاريها تو را بيدار و آگاه مى سازد و در فراز و نشيب زندگى توانايت مى كند و در دستگيرى و هدايت وكمك به ديگران ، مستعدت مى گرداند و در اعوجاجات اجتماعى و خانوادگى ، به فكر چاره جوييت مى اندازد و در مبارزه با آفات اخلاقى و تربيتى ، استواريت مى بخشد و در شناخت و شناساندن اسوه هاى خوب ، به كوشش و تكاپويت وامى دارد.
مع الوصف ، حال كه سخن از لقمان به ميان آمد مى رويم به سراغ سوره لقمان ، تا از همين سوره ، درسهايى بياموزيم .
در اين سوره ، دو مطلب مهم مطرح است :
يكى درباره وظيفه فرزندان در قبال والدين و ديگرى درباره وظيفه والدين نسبت به فرزندان .
اول وظيفه فرزندان را مى گوييم :
و وصينا الانسان بوالديه حملته امه وهنا على وهن و فصاله فى عامين ان اشكر لى و لوالديك الى المصير(28)
((و انسان را در مورد پدر ومادرش كه او را با ناتوانى روز افزون حمل كرد و از شير بريدنش ظرف دو سال بود، سفارش كرديم كه : من و پدر ومادرت را سپاس گوى و سرانجام امور سوى من است .))
مطابق اين آيه ، انسان وظيفه دارد كه خدا و والدين را شكر كند. چنانكه در سوره اسراء نيز انسان را موظف مى كند كه خدا را عبادت و به پدر و مادر احسان نمايد(29).
پس تمام وظيفه فرزند در برابر والدين ، در ((شكر)) و ((احسان )) خلاصه مى شود. مع ذلك ، همين فرزندى كه موظف به شكر و احسان است ، حق ندارد براى شكر و احسان به والدين ، در برابر خداوند به شرك و عصيان روى آورد؛
و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعمهما و صاحبهما فى الدنيا معروفا(30)
((و اگر والدين بكوشند كه چيزى را كه در مورد آن علم ندارى ، با من شريك كنى ، اطاعتشان مكن و در اين دنيا، به نيكى با آنها مصابحت كن .))
حال كه دو وظيفه عمده فرزند روشن شد، ببينيم وظايف عمده والدين چيست ؟
لقمان ، به عنوان يك پدر كه سخنانش مورد تاءييد قرآن است ، همه را تحت پنج عنوان بيان مى كند.
به نظر مى رسد كه اگر خانواده ها دنبال يك اسوه خوب و آرمانى مى گردند، بهتر است زندگى خانوادگى لقمان را سرمشق قرار دهند.