تربيت كودك در جهان امروز

دكتر احمد بهشتى

- ۵ -


اگـرمعلم اخلاق , در كلاس درس , از زشتى و ناروايى دروغ , بخل , حسد, تهمت , خيانت وب سخن گـويد و دانش آموز در خانه و اجتماع , خلاف آنچه شنيده است ,بنگرد, واكنش روحى او چه خواهد بـود؟!شـمـا پدران و مادرانى كه از كودكان خويش انتظار راستى و درستى و انسانيت داريد,شما مـردمـى كـه از نـسـل جوان انتظار ترقى و تعالى داريد, و سرانجام شمايى كه از توسعه روزافزون مـفـاسـد در مـيـان نـونـهـالان اجـتماع رنج مى بريد,بياييد علاج واقعه را پيش از وقوع كرده , با دسـتـگـاه هاى تربيتى مثبت و سالم , همكارى كنيد و نسل جوان را در مسير صلاح و خوشبختى , به حركت آوريد و نگذاريد اين نونهالان , دستخوش سموم مفاسد اخلاقى شوند.
شـمـا هـمـان پـيشوايانى هستيد كه به فرمايش على (ع ) بايد:نخست به آموزش وپرورش خويش و آن گـاه بـه آموزش و پرورش ديگران بپردازيد و پيش ازآن كه با زبان به آموزش و پرورش ديگران پـردازيـد, بـا رفـتـار خود آنها را تحت تعليم و تربيت خود در آوريد و توجه داشته باشيد كسى كه بـه تـعـلـيم وتربيت خود پردازد, از كسى كه به تعليم و تربيت ديگران مشغول است , بيشتر سزاوار تجليل و احترام است ((138)) .

11 ـ آوارگان اجتماع .

طفلك , آرام آرام چشم و گوشش بازمى شد و با محيط زندگى آشنايى پيدامى كرد.
بابا و مامان را شناخته بود.
حس مى كرد كه دو موجود مهربان با تمام قوا در راه تامين آسايش او شب و روز درتلاش هستند.
او بـهـانه مى گرفت , از بهانه گيرى ضررى نمى كرد, هميشه نازش را مى خريدند, نوازشش مى كـردنـد, بـا يـك كـسالت مختصر, او را نزد پزشك مى بردند و به وسيله دارو و مراقبت هاى غذايى خاصى درمانش مى كردند.
همه براى او آينده درخشانى پيش بينى مى نمودند.
قراين هم نشان مى داد كه غير از اين نيست , ولى يك حادثه غير مترقبه به طور كلى صحنه را تغيير داد حوادث تازه اى به روى پرده آمد.
طفلك بيچاره , ماتش زده بود.
بـاوه ! زنـدگـى اگـر ايـن است , يعنى هيچ ب!زيرا احساس مى كنم كه اگر به دنيا نمى آمدم و اين تلخيها را نمى چشيدم , خيلى بهتر بود.
راستى من كه از اين زندگى جز تلخى , ناكامى , دلهره و اضطراب , چيزى نديدم .
نه شبى آرام خفتم و نه روزى برق اميدوارى , خانه دل افسرده ونازكم را روشن ساخت .
نه از كسى صفا ديدم , نه از دستى نوازش ! نه از زبانى حرف ملايم شنيدم و نه از دهانى نغمه انس و مـهـربانى !گويى روزگار با تمام قدرت هاونيروهاى خود, سر دشمنى با من ـكه موجودى بينوا, بـى پـناه , بى خانمان و بى سرپرستم ـدارد! يادگذشته ها به خير! چه آرزوها كه در دل دارم :آرزوى يـك غذاى سير, يك بستر گرم , يك پناهگاه مهربان , مثل بچه هاى مردم سرو سامانى داشته باشم , روزهـا بـه مـدرسه بروم , تعطيلات با پدر ومادرم به گردش و تفريح و ديد و بازديد بروم , ايام عيد لباس نو بپوشم , ولى افسوس ! اين اجتماع خيره سر و لاابالى , اين ثروتمندان عياش و تن پرور,چرا به فـكـر من و امثال من نيستند؟! چه مى شد اگر يك صدم هزينه سنگين و گزاف زندگى خود را كنار مى گذاشتند و صدها امثال مرا كه به عللى دچار سرنوشتى چون سرنوشت من شده اند زير پر و بـال مـى گـرفـتند؟! يك صدم مخارج كنار دريا, شب نشينى ها, مسافرت به كشورهاى خارج وب به انسانهايى دل افسرده و بينوا چون من اختصاص داده , به اين ناهماهنگى و فاصله عظيم طبقاتى خـاتمه مى دادند! خواننده عزيز! ممكن است تصورفرماييد كه مجسم ساختن اين گونه ماجراهاى تـلـخ چـه ارتباطى به بحث ما دارد, ولى نبايد فراموش شود كه در جامعه ما كسانى هستند كه به عـللى كانون گرم خانوادگى آنها از هم متلاشى شده است : زنى از شوهرش خوشش نيامده است , شـوهـرى به زن ديگرى دلبستگى پيدا كرده , سرانجام عفريت شوم طلاق آنها را ـكه صاحب يك يا چـنـد فـرزند هستندـاز يكديگر جدا كرده است , مردى بر اثر اعتياد به مشروبات , هروئين , ترياك وب شانه را از زير بار مسئوليت سنگين خانواده تهى كرده است و نيازمنديهاى آنها را تامين نمى كند و زن و فـرزنـدان خـود رابـا كمال بى اعتنايى رهاكرده است , يك دزدى يا چاقوكشى وب, سرپرست خـانـواده اى را بـه زنـدان كـشـانـيـده است , كودكانى در سنين طفوليت , پدر يا مادر يا هر دو را ازدست داده اند.
آيـا فكر مى كنيد كودكان چنين افرادى خود به خود آن طورى كه منظور و خواست اجتماع است , بار مى آيند و در آينده لااقل در جهت ضرر جامعه قدم بر نمى دارند؟ خيلى مشكل است ! اگر چنين بود قطعا اين بدبختى ها به حداقل رسيده بود و براى هيچ كس جاى نگرانى نبود.
به نظر ما چنين جامعه اى خود بيمار است .
در روابـط چـنـيـن اجـتـمـاعى , ناهماهنگى و تلاشى وجود دارد, در اين صورت چگونه مى توان منتظربود كه محصول اين اجتماع , سالم و سودمندباشد.
نـوشـتـه انـد كـه از گـزنفون فيثاغورثى , پرسيدند كه او طفل خود را چگونه تربيت خواهد كرد؟ پاسخ ‌داد:او خوب تربيت خواهد شد, اگر شهرى كه اودر آن زندگى مى كند, خوب اداره شود.
جامعه شناسان در اين گونه مسائل , دقت هاى بسيار كرده اند.
اليوت و مريل به سه نوع اختلال و بى نظمى معتقدند و براى هريك علايمى ذكر نموده اند: اختلال انفرادى , اختلال خانوادگى و اختلال گروهى .
عـلامـت اخـتلال انفرادى را تبه كارى هاى دوران جوانى , انواع جنايت , جنون , فحشا, ميگسارى و خـودكـشـى ذكر مى كنند, علامت اختلال و بى نظمى خانوادگى را طلاق , فرار از خانه , به وجود آوردن فـرزنـدان غـير شرعى و بيمارى هاى آميزشى مى دانند, علامت بى نظمى گروهى را فقر, فقدان وسايل تعليم و تربيت , بيكارى , فساد سياسى , ارتشا و جنايت مثال مى آورند ((139)).

يـك زنـدانـى سـى ويك ساله ـكه دوازده سال است در زندان به سر مى بردـ به معلم خويش چنين مى نويسد: آقاى معلم ! اشك در چشمانم حلقه زده است و نمى توانم چيزى بنويسم , زيرا ياد روزهـايـى مـى افـتـم كه به تازگى مادرم مرده بود و پدرم زن گرفته بود و باسؤ نيت زن پدرم و بابى عاطفگى و بى رحمى پدرم مواجه شدم .
پدرم مرا از خانه بيرون كرد تا بتواند با زن خويش خوش باشد! پدرم مرا از خانه اى بيرون كرد كه نه تنها متعلق به مادرم بود, بلكه تمام وسايل زندگى آن مال مادر بيچاره من بود ب سرماى سختى بود.
برف از آسمان مى باريد.
مثل اين كه هزارها كلاف نخ را از آسمان به روى زمين باز مى كردند و من در كوچه هاى تهران راه مى رفتم در حالى كه گرسنه بودم و لباس درستى برتن نداشتم ب اما نه احساس سرما مى كردم , نه از گـرسـنـگـى چـيزى مى فهميدم ب تنها درد بى كسى و درد بيمارى و درد بدبختى و بى پناهى سراپاى مراگرفته بود.
من كه سال ها گرفتار اين آوارگى و دربه درى بودم , چرا خانه اميدم زندان نباشد؟! چطور ممكن بود دزدى نكنم ؟!.

12ـ كودكان سرراهى .

صحنه هاى رقت بار.
آمد و رفت مردم در خيابان ها قطع شده بود.
صداى بوق گوش خراش ماشين ها و سر و صداهاى مختلف ديگر, به گوش نمى خورد.
آن تكاپو و كوشش و تلاش خستگى ناپذير جاى خود را به سكون و آرامش داده بود.
مغازه ها همه تعطيل شده بود و از مشترى هاى پرچانه خبرى نبود.
دست فروش ها, دوره گردها وب كار خود را تعطيل كرده و در خانه هاى خود آرميده بودند.
آرى , تـهـران پـرجوش و خروش با گذشتن پاسى از شب , آرام شده و سكوتى مطلق همه جا را فرا گـرفـته بود! پاسبان گشت , طبق معمول امتدادخيابانى را طى مى كرد تا اگر دزدان و طراران بـخـواهـنـد از مـحـيـط خـلـوت , سؤ استفاده كرده , به مغازه يا خانه اى دستبرد بزنند, به حساب آنهارسيدگى نمايد.
نـور چـراغ هـاى مـهتابى از لابه لاى شاخ و برگ درخت ها بر پياده رو مى تابيد ومنظره اى شاعرانه به وجود آورده بود و پاسبان همچنان راه خود رامى پيمود.
راه مى رفت و به زندگى خود مى انديشيد! در اين ميان , توجهش به سوى چند سگ كه در پياده رو مشغول خوردن چيزى بودند و گاه گاهى به جان يكديگرمى افتادند, جلب شد.
مـى خـواسـت بـى اعـتنايى كند و به راه خود ادامه دهد و مزاحمتى براى آن چند حيوان گرسنه , فراهم نسازد, ولى با شنيدن صداى گريه و ناله مظلومانه يك طفل , با عجله به سوى او رفت و آنها متفرق شدند.
صحنه , صحنه اى بس رقت بارى بود.
كـودكى شيرخوار كه شايد چند روز بيشتر از عمر خود را پشت سر نگذاشته بود در خون خود غرق بود ويكى از دست هاى نازك و لطيفش از بيخ ‌قطع شده و طعمه سگ ها شده بود! شايد شبى نباشد در تـهران بزرگ , مامورين به يك يا چند طفل سرراهى برخورد نكنند! با كمال تاسف , گاهى براثر دير رسيدن آنان , سگ ها كار خود را كرده اند و اطفال معصوم را با دندان هاى خود پاره پاره نموده , طـعـمه خويش ساخته اند, يا اين كه هنگامى رسيده اند كه يكى از دست ها يا پاهاى طفل معصوم از دست رفته است ((140)).

بررسى انگيزه ها.
اكنون براى ما اين سوال پيش مى آيد كه چرا پدران و مادرانى به خود اجازه مى دهند كه با استفاده از خلوت شب , جگرگوشه هاى خود را به دست سرنوشت سپرده و عواطف پاك پدرى و مادرى خود را آلـوده هـوس هـاى نـابـخـردانـه و افـكـار پـوچ شـيـطانى نمايند؟! بدبختانه در جامعه ما يك نـوع افـسـارگسيختگى و بى بندوبارى در ميان نسل جوان , در شرف تكوين است كه از هم اكنون نتايج شوم آن به چشم مى خورد.
اگر از حالا براى آن فكرى نشود, معلوم نيست جامعه ما چه صدمه ها و لطمه هاى غيرقابل جبرانى خواهدخورد.
يـكى از اين نتايج شوم اين است كه عده اى از اين اطفال معصوم , مولود شب هاى گناه , بلهوسى و شـهـوتـرانى هاى زنان و مردانى هستند كه از تشكيل خانواده و ازدواج مشروع , سرباز زده , همواره بـه فـكر خوشى و عيش و نوش و كامرانى هستند و تمام مقررات مربوط به محدوديت زن و مرد را ـكه صددرصد موجب سعادت اجتماع و به خصوص نونهالان است ـزير پا گذاشته اند.
ايـنـهـا با سرنوشت انسان هايى بى گناه و مظلوم ,بازى مى كنند و با جنايتكارانه ترين رفتار, سبب مـى شـونـد كـه اطـفـالى معصوم , طعمه سگ ها شده ياعضوى را از دست بدهند, آن گاه تحويل پرورشگاه داده شوند.
نـتـيـجـه شب هاى گناه , تنها همين جنايت نيست , گاهى هم براى از بين بردن جنين , اقدام به عـمل وحشيانه كورتاژ مى كنند كه خود داراى مضرات شديد روحى و جسمى است و فعلا به بحث ما مربوط نمى شود.
عـده اى ديـگـر, مـتـعـلق به پدران و مادرانى هستند كه بر اثر فقر و كثرت عايله و نداشتن وسيله پـرورش فرزندان خود, ناگزير مى شوند به چنين عملى اقدام كنند, به خصوص كه اگر اين كار را نـكـنـند, خيلى مشكل است كه پرورشگاهى حاضر باشد بدون دردسر و معطلى طفل را بپذيرد و بزرگ كند.
شيرخوارگاه و پرورشگاه .
اگـر طـفل بيچاره از دست سگ ها جان سالم به در ببرد, تحويل محيطى داده مى شود كه صدها طـفـل بى سرپرست به دست يك عده پرستار وپرورشكار حرفه اى سپرده شده اند, تازه اين محيط نمى تواند ـن طورى كه بايد و شايدـ جاى خانه و مادر را بگيرد.
بـهـتـريـن محيط براى پرورش طفل , خانه و آغوش مادران است , البته نه هر مادرى بلكه مادران بـردبـار و پـرحـوصـلـه , مـادرانـى كـه به خاطر تربيت صحيح كودكان خود, هرنوع فداكارى و از خودگذشتگى مى كنند.
بـه گـفـتـه روان شـناسان پدر و مادرى كه پر از عقده هستند و دايما خشمناك و در امور جزيى برآشفته مى شوند و يا پرورشكارى كه شغل را تنهابه خاطر امرار معاش اختيار كرده و ذوق و شوقى بـراى تـربـيـت نـدارد و بـه كـودكـان با نظر عنادمى نگرد و بى حوصله و عصبى و فاقد اعتماد به نفس است , نمى تواند هيجان ها و عواطف كودكان را در مسير صحيح سوق دهد ((141)).

بـنابراين تنها سير شدن شكم و پوشيده شدن بدن منظور نيست , صدها اشكال ديگر در كار تربيت طفل موجود است كه شايد گرسنگى و برهنگى كم اهميت تر از همه آنها باشد.
هـمـيـن اشـكـالات , در مورد كودكانى كه مادرشان در بيرون خانه كار مى كنند و آنها را به دست نوكرها و كلفت ها مى سپارند, موجوداست .
بـن ژان قاضى دادگاه اطفال سن فرانسه مى نويسد:با مطالعه روى سى پرونده مربوط به كودكان مـجـرم , بـه ايـن نـتـيـجه رسيده ام كه فقط يكى از اين سى طفل , پدر و مادر واقعا شريف و آگاه داشته است ((142)).

يـكـى از بـنگاه هاى حمايت كودكان پاريس مى گويد:63 تا65 در صد جرم كودكان , ناشى از عدم مراقبت اوليا و سرپرستى آنهاست ((143)).

يـكى از اساتيد علوم تربيتى دانشگاه تهران مى گويد: 90در صد مجرمين , در كودكى فساد اخلاق داشته اند ((144)).

واقـعـه زير, اين مطلب را بهتر روشن مى كند: محمود در كودكستان , شاگرد اول بود و با آن كه خيلى سالم و طبيعى و باهوش بود, ولى در پنج سالگى ميزان نمرات او تنزل كرد, وزن او روزبه روز كـمـتـرشـد و از قـدكشيدن بازماند, در امتحان هوش نمراتش پايين آمد و كم كم خيلى ناراحت وعـصبانى شد, در نتيجه روان شناسى كه با كودكستان همكارى مى كرد, با روش بازى درمانى او را مـورد آزمـايـش قـرارداد, بدين معنا كه سه عروسك :يكى مرد, يكى زن و يكى پسربچه كوچك , با مقدارى اسباب خانه در اختيار او گذاشت .
در مـرحـلـه اول عـروسـك زن را از خانه به اداره فرستاد, بعد عروسك مرد را در آشپزخانه منزل گذاشت بعد شروع به پرسيدن سوالاتى از خودش نمود كه آيا عروسك پسر بچه , هرگز رشد كند و بـه انـدازه يـك مـرد بـزرگ مـى شـود يـا نـه حـتى با خودش فكر كرد كه شايد عروسك پسربچه وقتى بزرگ شد زنى خواهد شد كه مثل مامان كار خواهد كرد.
اين امتحان با اسباب بازى , نشان داد كه او چرا عصبانى و ناراحت و بى اشتهاست و در چه محيطى زندگى مى كند:مادر او در خارج منزل كارمى كرد,به طورى كه تمام وقت را در اداره به سر مى برد و هنگامى كه به خانه مى آمد بى نهايت خسته بود و فرصت توجه و نگاهدارى او را نداشت .
ساعات كار پدرش چندان مرتب نبود و اغلب در منزل به سر مى برد و كارهاى منزل را انجام مى داد و همچنين مرتب به او مى رسيد, او را دررختخواب مى گذاشت و لالايى مى گفت .
مشكل او اين بود كه مى خواست طبق معمول به پدرش تاسى كند, يعنى خودش را به جاى پدرش بـگـذارد, در حـالـى كـه وضـعـيـت خـانـوادگـى طورى بود كه او را به كلى بلاتكليف كرده بود, يعنى نمى دانست بايد مثل پدرش بشود و در خانه كار كند و يا مثل مادرش در اداره كاركند.
بـعـد از ايـن كه جريان را با پدر و مادرش درميان گذاشتند, آنها براى رفع اين مشكل , فورا اقدام نمودند.
مـادرش با كم نمودن ساعات كار خودش در خارج از منزل توانست بيشتر اوقات در منزل بماند و به او توجه كند.
افـزايـش علاقه و توجه پدر و مادر نسبت به او سبب تغييرات فاحشى در روحيه اش شد, اشتهايش افـزايـش يـافـت , خوشحال تر شد, در مدرسه هم رفتارش با دوستان بهبود يافت , علاوه بر افزايش وزن , قد او نيز به طور طبيعى بلندترشد ((145)).

انسانى ترين و عالى ترين روشها.
آيـيـن مـقدس اسلام كه هميشه در صدد تامين سعادت يكايك افراد ـاعم از خرد و بزرگ ـاست , براى همه اين مشكلات , راه حل هاى صحيحى درنظر گرفته است .
در درجـه اول , روابـط زن و مـرد را تـا حـد ضرورت و لازم , آزاد گذاشته و بقيه را سخت كنترل كرده است , آن گاه مسلمانان را موظف مى سازد كه مراقب تهيدستان و درماندگان باشند و آنها را سرپرستى نمايند.
پـيـامـبـر اسـلام , پـيش از آن كه از طرف خداوند به نبوت مبعوث شود, احساس كرد كه عمويش ابـوطالب ـكه مردى پرعايله بود ـوضع زندگى اش خوب نيست , از اين رو به اتفاق عموى ديگرش عـبـاس , نـزد ابـوطـالـب رفـتند و سرپرستى دوتن از فرزندان او را برعهده گرفتند: على تحت سرپرستى پيامبر قرارگرفت و جعفر تحت سرپرستى عباس .
بدين ترتيب هزينه زندگى ابوطالب را سبك نمودند ((146)).

اين عمل سرمشق عالى انسانى است كه هركس مى تواند از آن استفاده كند.
عـلـى (ع ) در مـورد ايـن دوره از زنـدگى خود, فخر و مباهات مى كند و مى فرمايد:شما قرابت و نزديكى مرا به پيغمبر و مقام و منزلت خاصى كه نزد اوداشتم مى دانيد: آن گاه كه طفلى خردسال بـودم مرا در دامن خود مى گرفت و به سينه مى چسبانيد و در بستر خود مى خوابانيد و صورت به صورت من مى چسبانيد و مرا وادار مى كرد كه بوى خوش او را استشمام كنم ب هر روزى براى من از خلق نيكوى خود پرچمى مى افراشت و مرا به پيروى آن امرمى كرد ((147)).

راسـتـى اگـر كـاروان بشريت , روزى به چنين مرحله اى از تكامل مى رسيد و انسان ها اين چنين بـه يـكـديگر مهرمى ورزيدند, نوازش مى كردند و نوازش مى ديدند, چه نيكو مى شد! اسلام همواره متوجه هموارساختن راه رسيدن انسان به چنين مرحله اى است .
عـلى (ع ) در فرمان تاريخى خود به مالك اشتر دستور مى دهد مواظب يتيمان باشد و به وضع آنها رسيدگى نمايد ((148)).

در وصـيت خويش به فرزندانش حسن و حسين (ع ) مى فرمايد:اللّه اللّه فى الايتام فلا تغبوا افواههم ولا يـضيعوا بحضرتكم , ((149)) از خدا بترسيدنسبت به يتيمان ! نكند كه آنها را گرسنه بگذاريد و براثر بى سرپرستى ضايع و تباه گردند.
اين دستور به تمام جهات و مشكلات زندگى اطفال بى پناه و آواره و يتيم توجه دارد.
پـيـامـبر عالى قدر اسلام فرمود:بهترين خانه هاى شما خانه اى است كه در آن يتيمى مورد احسان قرار گيرد و بدترين خانه ها, خانه اى است كه در آن يتيمى مورد بدرفتارى واقع شود ((150)).

ما فكر مى كنيم كه اگر ايمان به مبانى اسلام در جامعه تقويت شود و افراد متمكن , وظيفه خود را به خوبى ايفاكنند, مشكل آوارگان اجتماع و كودكان سرراهى به نحو صحيحى حل خواهدشد.
هم آمار جرايم به ميزان چشمگيرى تنزل مى كند و هم سعادت خود آنها تامين خواهدشد.

13 ـ دنياى كودك .

موجود ناشناخته .
بهسته آهسته قدم مى زد.
در درون خود غرق شده بود.
فكر مى كرد و سوال رديف مى نمود.
سـوال هـاى به ظاهر ناچيز, اما در واقع خيلى دقيق پرمغز! چرا فكر مى كنيم ؟!چرا اين زحمت ها را به خود هموار سازيم .
مـا حتى معناى فكر را نفهميده ايم , دستگاهى را كه در نهاد ما انديشه مى سازد و گاهى ميليونها انسان را به خود جلب مى كند و همه را بهره مندمى نمايد و دست رد به سينه هيچ كس نمى گذارد, نـشـنـاخـتـه ايـم ! جـهـانـى كـوچـك در جـهـانـى بـزرگ ! لااقـل از آن جـهان بزرگ چيزهايى فـهميده ايم ,روزنه هايى پيش چشمان ما گشوده شده است , توانسته ايم به نفع خود كارهايى انجام دهيم , تغييراتى به وجود آوريم , تسخير كنيم و بهره بردارى نماييم .
انصافا تاكنون از اين رهگذر استفاده هايى سرشار برده ايم و هنوز هم اين استفاده ها در حال فزونى است .
چـه امـيـدها و آرزوهايى كه در اين راه در دل داريم ! طبعا هرگونه موفقيت و پيروزى , نخست با اميد و آرزو شروع مى شود.
پـيروزى ها, غنچه هاى با طراوت و شكوفه هاى اميدها و آرزوهايى هستند كه قرن ها پيش همچون روياهايى دل انگيز و شيرين , اسباب سرگرمى ودلخوشى نياكان ما بوده اند, لذا اميد و آرزو نه تنها عيب نيست , بلكه نقطه مقابل آن , ياس و نااميدى بزرگ ترين عيب است .
قرآن كريم دستور مى دهد كه هرگاه از تمام اسباب مادى مايوس شديد و روزنه هاى اميد به روى شما بسته شد, به خدا اميدوار باشيد ((151)).

ولـى از ايـن جهان كوچك , يعنى از اين وجود خودمان چه شناخته ايم ؟ چه استفاده هايى برده ايم ؟ چه تغييرات مفيدى در خود ايجاد كرده ايم ؟نخواسته ايم بفهميم يا نتوانسته ايم ؟! راستى آيا حق با خواجه حافظ شيرازى است كه مى گويد:.
وجود ما معمايى ست حافظ ــــــ كه تحقيقش فسون است و فسانه .
يـا حق با دكتر آلكسيس كارل است كه در كتاب انسان موجود ناشناخته مى گويد:جهل ما از خود زيـاداسـت و نـواحى وسيعى از دنياى درونى ما هنوزناشناخته مانده است و بيشتر پرسش هايى كه محققان و مطالعه كنندگان زندگى انسان طرح مى كنند, بدون پاسخ مانده است , يا اين كه حق با حـكـيـم يونانى , سقراط است كه مى گفت : خود را بشناس ؟! همان طورى كه روان شناسان , براى شـنـاخت انسان همواره در كوشش و تلاش هستند ومى گويند: اولين هدف روان شناسى علمى , برقرار ساختن اصول و كشف حقايقى است كه سبب مى شود رفتار و سلوك را بهتر بفهميم .
عـلـم بـه رفتار كه در اثر مشاهده و تجربه حاصل مى شود, به ما كمك مى كند كه خود و ديگران را بهتر بشناسيم و در نتيجه بهتر بتوانيم رفتار خود وديگران را كنترل كنيم ((152)).

مـغـز مـا و سـلسله اعصاب ما چيزهايى هستند كه كار تفكر, تخيل , حفظ, احساس و تحريك را بر حسب ظاهر برعهده دارند.
آيـا اينها خود به طور خودكار, اين كار را مى كنند يا اين كه نيروى ديگرى بر اينها حكومت مى كند؟ گروهى اين , گروهى آن پسندند.
در خـود عمل سلول هاى عصبى ـكه دانشمندان فيزيولوژى و روان شناسى توانسته اند از طرز كار آنـهـا پـرده بـردارند ـهنوز نقاط مبهمى وجوددارد,سلول عصبى كه آن را نورون مى نامند از يك طـرف داراى رشـته اى طولانى است كه آن را اكسن ((153)) مى نامند و از طرف ديگر داراى چند رشته كوتاه است كه آنها را دندريت ((154)) مى گويند.
وظـيفه آكسن , گرفتن تحريكات و تاثيرات عضوهاى حسى است كه به صورت موجى ازالكتريسته به نورون ديگر منتقل مى شود.
نـقـطـه اى كـه درآن جـا دنـدريـت يـك نـورون بـا آكـسـن نـورون ديـگر, بستگى پيدامى كند, سيناپس ((155)) مى گويند.
نـقطه ابهام اين جاست كه موج مزبور به وسيله يكى از رشته هاى دندريت عبور مى كند و به آكسن مـى رسـد و بـا رشـته هاى ديگر دندريت سروكارى ندارد, ولى هميشه از يك رشته عبور نمى كند, شايد تفاوت هايى كه در حواس ما هست , ناشى از همين عبور موج از يكى ازرشته هاى دندريت باشد.
ما گاهى از بوى عطر لذت مى بريم و گاهى متنفر مى شويم .
طعم يك غذا هميشه براى ما يكسان نيست .
شنيدن يك سخنرانى يا يك حكايت , هميشه براى ما مطبوع و دلچسب نيست .
علت چيست ؟ آيا اينها نقش همان رشته هاى دندريت است يا چيز ديگر؟! ((156))

ناشناخته تر.از اين جهان كوچك , جهانى كوچك تر ولى ناشناخته تر واسرارآميزتر نيز وجود دارد.
آن جا كه نه چشم كار مى كند, نه گوش آهنگى مى شنود ونه براى حدس و گمان راهى است .
آن جـا كه بر خلاف تصور ظاهر بينان و كوته نظران , دنيايى است اسرارآميز, پيچيده و بغرنج , يعنى دنياى كودك .
مـا دسـت كم , با بزرگ ها تماس مى گيريم , صحبت مى كنيم , آثارى در چهره آنها و وضع ظاهرى آنـهـا مى نگريم كه از درون آنها, از دنياى اسرارآميز آنهاتا حدى پرده بر مى دارد و مى توانيم ازاين رهگذر با آنها روابطى داشته باشيم .
آنـان آثـارى از قبيل رنج و لذت ـكه روان شناسان آنها را انفعالات مى نامند ـو خشم , حسد, كينه , تـرس , غـم , شـادى , نـفـرت , رقـت , عـشق , محبت ,شرم و حيا وبـكه روان شناسان آنها را عواطف مى نامندـاز خود نشان مى دهند.
حـتـى اشـخـاصـى به كمك هوش و فراست و تجارب شخصى , مثل يك روان شناس با مردم رفتار مـى كـنـنـد, محبوب مى شوند, سخنان و مقالاتشان درمردم اثر مى گذارد, در دل هاى مردم جا مـى گـيـرنـد و بـر دل هـايشان حكومت مى كنند و چه استفاده هاى تربيتى كه اينها مى توانند از موقعيت خودبنمايند! مى توانند سرمشقى خوب باشند و جامعه را به سوى كمال و سعادت رهنمون گـردنـد! ولـى از كـودك چه مى فهميم ؟ او هنوز نه تنهابى تجربه است و رابطه و تماسى با كسى نـدارد, بـلـكه سلسله اعصاب او نيز ـچنان چه بايد و شايد ـرشد نكرده و عمل دستگاه ها از يكديگر مجزانشده اند.
آكسن ها مثل سيم هاى تلفن , نزديك يكديگر قرار گرفته اند و تشكيل يك كابل مى دهند.
بديهى است كه سيم هاى تلفن ـكه در درون يك كابل جاگرفته اندـهركدام حامل خبر مخصوصى هستند و براى اين كه با يكديگر اتصال پيدا نكنند, باپوششى از سيم هاى ديگر جداشده اند.
اكثر آكسن ها نيز پس از رشد كامل , به وسيله پوششى از يكديگر جدا مى شوند.
بااين كه پوشيده شدن آكسن ها از پيش از تولد شروع مى شود, تا مدت ها بعد از تولد ادامه دارد.
در انـسان بيش از نصف آكسن ها بعد از تولد داراى روپوش مى شوند, ولى در حيوانات ـتقريبا ـاين عـمل تا هنگام تولد انجام يافته است ,از اين روبرخى از حيوانات مثل جوجه مرغ و موش صحرايى و مـى توانند تمام اعمال جوجه و موش وب بالغ را انجام دهند, اما بچه انسان چطور؟ تيلنى وكازاماژر ثـابت كرده اند كه حتى اعصاب بچه گربه نيزتا داراى روپوش نشوند,نمى توانند برخى از اعمال را انجام دهند ((157)).

انفعالات و عواطف .
بنابراين , دنياى كودك خيلى مرموز و پيچيده و بغرنج است .
به عقيده برخى از روان شناسان كودك فقط ميان رنج و بى تفاوتى نوسان مى كند.
هـنـگـام گـرسنگى , گرمى , سردى , و ترى بستر, آزار مى بيند و رنج بروى چيره مى شود و هنگام تـعـادل حرارت , خشكى و راحتى بستر, سيرى شكم و نداشتن درد, ديگر هيچ گونه احساسى به او دست نمى دهد و در حال بى تفاوتى و بى خبرى , در دنياى پيرامون خود غرق مى شود و وجود خود رااحساس نمى كند ((158)).

چـنانكه گذشت , در انسان بالغ همه انفعالات و عواطف , مراتب رشد و تكامل خود را پيموده و در مـوقـعـيـت هـاى مختلف , عواطف و انفعالات گوناگونى از خود نشان مى دهد و به طور كلى هر احـسـاسـى بـا يـك حـالـت انـفـعـالـى يـا عـاطـفـى همراه است , حتى احساساتى كه ما در برابر آنـهـاـظاهراـبى تفاوت هستيم , در نهايت با يكى از حالات عاطفى يا انفعالى همراه است ولو اين كه خيلى خفيف و ناچيز باشد.
در حالى كه كودك چنين نيست و اگر عقيده مذكور صحيح باشد, در حال آسايش , او هيچ گونه احساسى ـحتى احساس وجود خود ـندارد.
در كـتـاب روان شناسى رشد و پرورش كودك آمده است : هنگام تولد, كودك براى ابراز پاسخ ‌هاى عاطفى آمادگى بالقوه دارد.
در آغـاز, جز انفعالات مبهم چيزى از رفتار عاطفى كودك مفهوم نمى شود, ولى به تدريج واكنش هـاى عاطفى وى شكل و الگوى مشخص به خودمى گيرد, به طورى كه مى توان تشخيص داد كه آيـا كـودك دچـار تـرس , خـشم يا عاطفه ديگر است ؟ به احتمال قوى نوزاد و كودك خردسال جز دوحـالـت نسبى خوشى و آشفتگى ـكه با احتياجات طبيعى جسم او ارتباط دارد ـچيزى احساس نمى كند.
اكـنـون ما در صدد اين هستيم كه آمادگى بالقوه طفل را براى پاسخ ‌هاى عاطفى ـ آن طورى كه بايد و شايد ـ به مرحله فعليت رسانيم و راه صحيح ومستقيم آن را پيدا كنيم .
به خواست خداوند متعال تحت عنوان پرورش عواطف اين هدف را دنبال خواهيم كرد.

14 ـ پرورش عواطف .

انسان در صحنه زندگى .
مـحـيـط زنـدگى اجتماعى انسان درست مانند يك جنگل است : در جنگل , گياهان و درختانى گـوناگون كه هركدام از نظر خاصيت رنگ , گل و ميوه , باهم تفاوت هايى بسيار دارند, به چشم مى خورد.
دسـتـه اى از درخـتـان , سر به فلك كشيده و با شاخ و برگ انبوه خود, سطح زمين را با سايه خود پوشانده اند.
دسـتـه اى ديـگـر, هـمـواره در زيـر سـايه آنها زندگى مى كنند و از دنياى وسيع و پهناور بيرون بـى خـبرند و سرانجام نوبت به گياهانى مى رسد كه بيش ازچند سانتى متر طول ندارند و در اين محيط تنگ و كم نور, به سختى اكسيژن و مواد مورد لزوم را از هوا مى گيرند.
در دنيا نيز همه نوع آدم پيدا مى شود: آدم هايى پاى بند به اصول و موازين اخلاقى , وظيفه شناس و آشـنـا بـه آداب مـعـاشرت و مهربان و با عاطفه وآدم هايى بى بندو بار, بى وجدان , وظيفه نشناس , دسـتـه اى امـيـن و راسـتـگـو,مـردم دوسـت و فعال و دسته اى شرور و سربار و طفيلى ديگران , گـروهـى خـيال پرداز, شاعر, شعردوست , نقاش , هنرمند و گروهى متفكر, محقق , اهل تفحص و سـيـر و سياحت و سرانجام مردمى كه جاه طلبى و حب رياست , طورى آنها را كور و كر كرده است كـه انسانيت , وجدان و انصاف را براى آن زير پا مى گذارند و درست نقطه مقابل , كسانى هستند كه به جاه و مقام بى علاقه هستند يااين كه مشروع آن را مى پسندند.
علاوه بر همه اينها, اختلافات ناشى از ساختمان بدنى آنها نيز در خور توجه و دقت است .
شـايـد ـبـلكه حتمامقدار زيادى از اين تفاوت ها لازم باشد تا جامعه ـكه از همين افراد گوناگون سـاخـته شده است ـبتواند به سير تكاملى خود ادامه دهد و از لحاظ كمبود مصالح ـكه چيزى جز نيروى انسانى نيست دچار وقفه و ركود نشود.
ولـى نـبـايـد فراموش كرد كه تفاوت ها و اختلافات تا آن جا مفيد است كه عامل پيشرفت و تكامل اجتماع باشد, اما آن جا كه سدى در راه پيشرفت وتكامل باشد, بايدبه آن پايان بخشيد.
روى هـمـيـن اصـل , اوگوست كنت ـكه به عنوان پدر جامعه شناسى جديد شهرت يافته است ـبا مـلاحـظـه انـقـلاب فرانسه و هرج و مرج هايى كه به دنبال آن بر اثر اختلاف روش ها و سليقه هاى جـمـعـيـت ها و احزاب مختلف پديدآمده بود, به فكر مى افتد كه بايد دوره انقلاب را بست و براى بـسـتـن دوره انقلاب , بايد توجه كرد كه آنچه باعث تباين اعمال مى گردد, تباين عواطف است و آنـچـه تـبـاين عواطف را سبب مى شود, تباين در عقايد است , پس اگر بخواهيم توافقى در اعمال بـرقـرار كنيم بايد هماهنگى عواطف را مستقرسازيم و اين ممكن نخواهد بود مگر اين كه سازشى بين عقايد برقرارنماييم , راه نجات و رستگارى فرانسه و دنيا, غير از اين نيست .
اين مطلب از لحاظ كلى و اساسى , مطلبى صحيح است .
مـا بـه نتيجه اى كه اوگوست كنت براى تاسيس فلسفه تحققى (پوزيتيويسم ) ((159)) خود از آن مى گيرد, كارى نداريم .
آنـچـه در اين جا مورد نظرماست , اين است كه به همان نسبت كه تفاوت افراد مفيد است , مضر و خـطـرنـاك نيز خواهدبود, بنابراين , بايد كارى كرد كه در ميان افراد يك نوع هماهنگى عاطفى ـو حتى فكرى ـبرقرار شود تا پيشرفت جامعه متوقف نماند.

وراثت و محيط.
نكته اى كه از نظر ما به جهت درك همه جانبه موضوع مقاله , توجه به آن لازم است , پيداكردن رمز اين تفاوت ها و دگرگونى هاست .
اگـرچـه يـك مـرتبه ديگر هم به اختصار درباره آن بحث كرده ايم و تحت عنوان :اگر همه مردم يكسان باشند, علل تفاوت ها را بيان نموده ايم .
در ايـن جـا نـيـز يـادآور مـى شـويـم كـه شـخصيت انسان بر روى دو پايه وراثت و محيط تربيت , اسـتواراست : هرگاه ملاحظه كنيم كودكانى كه در يك محيط تربيت مى شوند و پرورشكار آنها را يـكـسـان تـربيت مى كند, با هم اختلاف پيدا مى كنند, بايد توجه كنيم كه علت اختلاف آنها عامل وراثت است .
بـالـعـكـس اگـر عـامـل وراثـت آنـهـا يـكـى بـاشد, مع الوصف با هم مختلف باشند, طبعا علت اخـتـلاف ,مـحـيـط تـربـيـتـى آنهاست , مثلا دوقلوهايى كه از هر لحاظاز حيث وراثت به يكديگر شـبـيهند ((160)) ,اگر از تربيت مساوى بهره مند شوند, طبعا با يكديگر كمتر فرق پيدا مى كنند و اگر از تربيت مختلف برخوردار شوند, با هم مختلف خواهند بود.
عـلـت ايـن كـه اطفال يك خانواده با هم اختلاف پيدا مى كنند, اختلافى است كه در عامل وراثت آنهاست .
بحث وراثت و محيط يكى از مباحث دقيق و شيرين روان شناسى است .
اميدواريم در فرصت مناسب , اين بحث را دنبال كنيم .
دكـتـر آلـكـسـيـس كارل فرانسوى در كتاب انسان موجود ناشناختهمى گويد:بين كودكان يك خـانواده ـكه همگى در دامان يك مادر و به يك نحو پرورش يافته اندـ اختلافات فاحشى در شكل و قـد و سـاخـتـمـان بـدنـى و حـالـت عـصبى و ميزان فعاليت فكرى و صفات معنوى وجود دارد, بديهى است كه اين اختلافات , ارثى است .
اصـولا عـقـيـده روان شناسان اين است كه اگر چه تاثير محيط در خصوصيات خلقى و شخصيت آدمـى مورد قبول عموم است , اين طور به نظر مى رسدكه توارث نيز در تشكل خصوصيات خلقى و شخصيت انسان , تاثير به سزايى دارد.
مـقـصـود ايـن نـيـسـت كـه خـصـوصـيـاتـى نـظير خشونت و رافت و امانت , مستقيما به وراثت بستگى دارد,بلكه منظور آن است كه ساختمان عصبى موروثى ,ما را براى بعضى از اعمال و حالات , مستعدتر از رفتار و احوال ديگر مى سازد.
در مـطـالـعـه مربوط به دوقلوهاى همانند, معلوم شده است كه اين دوقلوها از لحاظ احساسات و خصوصيات خلقى و ترس و اضطراب و اعتماد به نفس و همچنين ثبات عاطفى , به مراتب بيشتر از دوقلوهاى همزاد به يكديگر شباهت دارند.
شـواهـد بـسـيـارى در دسـت اسـت كـه نـشان مى دهد, استعداد ابتلا به بعضى از امراض روحى , ارثى است , مثلا مى توان گفت كه استعداد ابتلا به يكى ازامراض روحى ـكه به تقسيم خاطر موسوم است و تقريبا يك درصد اهالى آمريكا گرفتار آن هستند ـتا اندازه اى ارثى است .
احـتمال اين كه بچه هاى پدر و مادرى كه مبتلا به اين بيمارى هستند, به اين مرض مبتلا شوند, دو تا سه در صد است .
اگـر يـكى از دوقلوهاى همانند اسكيزوفرنيك شود, يعنى به بيمارى تقسيم خاطر مبتلا گردد, احـتـمـال ايـن كـه دو قـلـوى همانند او نيز اسكيزو فرنيك شود, شش برابر آن است كه برادر و يا خـواهـرمعمولى او مبتلا به اين مرض شوند, البته محيط, عامل موثرى براى شيوع مرض است و با يك فشارممتد, استقامت روحى فرد را در هم مى شكند.
ايـن اسـتقامت روحى در افراد فرق مى كند و براى اشخاصى كه استعداد به ابتلاى مرض را دارند, معمولااين استقامت كمتر است ((161)).

اكنون كه چگونگى حالات انسان را در صحنه زندگى و تاثير عامل وراثت و محيط را در شخصيت او دانستيم , بايد نقش يك پرورشكار خوب راموردبررسى قراردهيم .
اين بحث را در فصل آينده مطالعه فرماييد.

15 ـ حركات و رفتار عاطفه اى .

عاطفه چيست ؟.
پرده هاى ابهام و تاريكى , يكى پس از ديگرى بالا مى روند.
چـهره دلرباى حقيقت , با همه نازها و كرشمه هاى خود, گاه و بى گاه در برابر چشمان كنجكاو و متجسس آدمى , نمودار مى شود.
راسـتـى اگـر بـه دنـبال كاوش ها, جستجوها و تحقيقات عميق و طولانى , چهره حقيقت نمودار نمى گشت , براى كاوشگران و جويندگان اسرار حقايق ,چقدر گران تمام مى شد و چگونه عفريت يـاس و نـومـيـدى , سـايه شوم خود را بر دل هاى پرتاب و توان آنان مى افكند و از كوشش و تلاش بازشان مى داشت .
انـسـان در راه جـسـتجوى اسرار و كشف رازها و گشودن گره ها, در همه سو گام زده است و تا آن جا كه امكانات به او اجازه داده , پيشروى نموده است ,اگرچه هنوز با همه عشق ها و شيفتگى ها, هـفـت شـهـر حـقـيقت را نگشته و حتى از خم يك كوچه آن هم نگذشته است ! گروهى از علما و دانـشـمـنـدان ,كار شناخت اسرار و دقايق عالم بيرون را به ديگران واگذاشتند و خود به مطالعه عميق در درون انسان پرداختند, شايد از اين جرم صغير ـكه همچون مشتى از خروار است و جهان بزرگ , در آن نهفته است !ـطرفى ببندند و حقايقى از وجود آدمى كشف كنند.
متاسفانه با همه پيشرفت هايى كه در اين راه شده , هنوز دانش يقينى در بسيارى از مسائل به دست نيامده است و اطلاعات و معلومات روانى ,نتوانسته اند يك سلسله قوانين كلى و عمومى كه در تمام شـرايـط زمـانـى و مـكـانى صادق باشند, در دسترس انسان قراردهند, با اين همه نبايد نوميدشد, بـه خـصـوص كه با پيدايش برخى از قوانين در روان شناسى , نظير قانون وبرـفخنر ((162)) چيزى نـمـانـده است كه اين كودك نوزادهم مراحل رشدو تكامل خود را بپيمايد و روزى بتواند كاملا در صف علوم قرار گيرد.
بنابراين , نبايد انتظار داشت كه كار روان شناسان در شناخت دقيق عواطف و تشخيص كامل آنها از يكديگر, به طور كامل اطمينان بخش باشد.
روان شناسان اعتراف دارند كه عواطف در وجود انسان , مقامى والا و شامخ دارند.
شـعـرا و نـويـسـنـدگان درباره عواطف و نقش حساس آنها, كتاب ها نوشته , حكايتها پرداخته و ديوان ها سروده اند.
پـيشوايان عالى قدر مذهبى به عواطف , توجهى سرشار داشته و عظمت مقام آن را در وجود انسان ستوده اند.
شـايـد بـراى ما لازم نباشد كه به تعريف عواطف پردازيم و مفهوم آن را براى خوانندگان محترم شـرح دهيم , خود روان شناسان هم كمتر به فكر آن افتاده اند, اگر كسى هم احيانا در صدد تعريف آن برآمده است , از كار خود راضى نيست .
دكـتـر جـلالى مى گويد: عاطفه واژه اى است كه براى ذرخژتت ب ذكر كرده اند, هيجان نيز واژه ديگرى است كه براى همين معنا به كاررفته است .
ريشه لغت , لاتينى و از ژسس رذب است و معناى آن برهم خوردگى است .
نگارنده آن را يك حالت برهم خوردگى كه موجب حركت و فعاليت مى شود, تعريف كرده است , اما اين تعريف هم زياد دلچسب نيست ((163)).

بـرخـى هـم مى گويند: خشم و غم و شادى , مبين يا معرف حالات و تجربياتى است كه در خود و ديگران ملاحظه مى كنيم و از اين لحاظ, احتياجى به تعريف اين حالات نداريم ((164)).

آنـچـه بـراى ما ضرورت دارد واز نظر هدف اين سلسله مقالات در خور توجه و تامل است , درك و مـعرفت عميق عواطف است , اگر چه چنين معرفتى زياد هم آسان نيست , زيرا روان شناسى هنوز بـه چـنـيـن مـقـامى نايل نشده است , با اين همه تا آن جا كه امكانات علمى اجازه مى دهد, در اين راه كوشش خواهيم كرد.
عواطف مطبوع و نامطبوع .