زن و آزادى

آيت الله سيد رضا صدر

- ۴ -


مردى به نام فتح الله ، در نهايت ناراحتى ، دست اقدس ، زن جوانش را گرفته و به كلانترى برد و شكايت كرد كه :
مدت ها است كه اين زن ، با وجود آن كه سه فرزند 6و9و12 ساله از او دارم ، با من سر ناسازگارى گذارده و با مردى به نام هرمز آشنا شده و حالا از من تقاضاى طلاق مى كند!
امروز به اتفاق او به منزل خواهرم رفتيم ، او هم از اين جريان ، باخبر بود و چون هرمز فعلا به آلمان مسافرت كرده ، چندين نامه عاشقانه از آن جا براى همسرم فرستاده است ! تصادفا نامه ها به دست خواهرم رسيد و همين كه خواهرم خواست ، نامه را نشان بدهد، اقدس پريد و آنها را از دست او گرفت و در زير پيراهنش پنهان كرد!
حالا او را به اين جا آورده ام كه بازرسى بدنى كنيد تا گفته هايم ثابت شود.
در كلانترى ، از اقدس بازرسى بدنى شد، در نتيجه 18 قطعه فيلم و عكس ، به اضافه چند نامه به دست آمد. صورت مجلس شد و با تشكيل پرونده و طرفين دعوا به دادسرا ارسال گرديد.
بازپرس ، پس از بازجويى فوق العاده ، با ملاحظه مدارك مثبته و دلايل كافى ، اقدس را به اتهام رابطه نامشروع ؛ با قرارى به مبلغ پنجاه هزار ريال كفيل ، روانه زندان كرد و پرونده ، پس از اخذ تامين از متهمه جهت رسيدگى و دستگيرى هرمز به دادسرا ارسال گرديد.(30)
آيا زندانى كردن اقدس ، از پيداشدن اقدس ديگر و هرمز ديگر جلوگيرى مى كند؟ اگر زندان ، اقدس و هرمز را بدتر از آنچه بودند نسازد!
راه اساسى پيش گيرى از پيداشدن اقدس و هرمز را بايد جست و گرنه روزانه صدها اقدس و هرمز پيدا شده و مى شوند.
اين خبر را هم بخوانيد:
در پرونده اختلافات زناشويى كه به دادسراى تهران مى رسد، كمتر ديده مى شود كه يكى از دو همسر، ديگرى را به ارتباط با مرد يا زن ديگر متهم نكند!(31)
در غرب ، رابطه هاى نامشروع ، آلوده ترين وضع را طى مى كند! زشتى و قبح آن به كلى از بين رفته است . بسيارى از داستان نويسان غرب و هم چنين غرب گرايان ايرانى ، با قلم زهر آلود خود آن را پسنديده جلوه مى دهند و خوانندگان خود را چنين تربيت مى كنند كه قبحى در آن نبينند، يك دانش آموز خوب ايرانى ، در ضمن نامه اى از آلمان ، براى من چنين نوشته است :
آلمانى ها و اصولا اروپايى ها در بدترين دوران تاريخ خود به سر مى برند و فساد و جهل در آنها به مرتبه اى رسيده كه قبحى براى آن نمى شناسند.
روزى دختر خانمى را در محلى كه محصلين براى مطالعه مى نشينند ملاقات كردم او خود با من سر صحبت را باز كرد و از من پرسيد:
چطور شما در مجالس رقص و يا كارهاى ديگر ديده نمى شويد؟ با آن كه مدت يك سال و اندى است كه در اين جا هستيد، موقعيت خوبى بود سرنخ را به دست آوردم و آن شب را تا ساعت 3 بعد از نيمه شب با او صحبت كردم .
اتفاقا فريب خورده يك ايرانى بود و عفت خود را اول مرتبه به دست او از دست داده بود او فكر مى كرد، همه ايرانى ها چنين هستند، گريه كرد و ناراحت شد، به او گفتم : مى تواند گاه گاهى مرا ملاقات كند، ولى بايد با من مثل يك خواهر رفتار كند.
قبلا از اين كه از هر جوانى خوشش بيايد، با او برود باك و ترسى نداشت . مى گفت : محصلى هستم كه عنقريب دكتر داروساز مى شوم و شوهرى مناسب پيدا مى كنم ، ولى الان مى خواهم خوش باشم .
به او گفتم : پس چرا، از آن آقاى ايرانى بد مى گوييد؟
گفت : او به من گفت با من چند روزى مى ماند ولى فقط يك روز با من بود.
مدت ها با اين دختر خانم صحبت كردم ، حرف من در عصمت و عفت و اهميت آن در خانواده ها بود. كار به جايى رسيد كه گفت : امروز دوست حقيقى خود را شناختم ، ولى پدرم يك مرتبه در اين مدت آزادى من (دخترها پس از سن شانزده سالگى حق دارند با پسرها دوست بشوند) به من نگفت چرا تو هر روز يك رفيق دارى ؟ و هر شب با يك جوان به خانه مى آيى ؟!
او مى گفت : پدرم نيز همين طور است ! و مادرم هم دوستان ديگرى غير از پدرم دارد! و معلوم شد هنوز پدر و مادرش به صورت رفيق با هم زندگى مى كنند نه زن و شوهر. خلاصه فضاحت از اين حرفها بالاتر است ، و بالاترين وظيفه ما حفظ دوستان از خطرهايى است كه پيش روى آنهاست .
وظيفه ما در برابر ايرانى هايى كه اين جا هستند، بيشتر از آلمانى ها و مسيحى ها است ، زيرا آنها دست كم خدايى را قبول دارند ولى بعضى از دانشجويان ايرانى كه اين جا مى آيند حوصله شنيدن اين حرف ها را ندارند و در نتيجه مرعوب شدن از محيط اروپا چنان خود را مى بازند كه مسلمان بودن و اصولا ايرانى بودن خود را از ياد مى برند، آن قدر در بعضى از كارها پيش مى روند كه دست آلمانى ها را در فساد از پشت مى بندند!
اين بود قسمتى از نامه اين محصل جوان ، كه در برابر فساد اروپا شخصيت خود را از دست نداده است .
از سخن آن دختر آلمانى ، چنين فهميده مى شود كه زناشويى و همسر گرفتن را با خوش بودن سازگار نمى داند، زيرا براى آن كه خوش باشد نمى خواهد شوهر بگيرد!
البته اگر خوش بودن ، عبارت از ولنگارى و روزى با مردى بودن و شبى را با جوانى به سر بردن ، با شوهر گرفتن سازگار نيست .
ارضاى تمايلات جنسى از راه رابطه هاى نامشروع ، در نظر غربيان آزادى نام گرفته و زشت و ناپسند نمى باشد، آيا در نظر غرب زدگان كشور ما هم چنين است ؟
اگر باشد ويژه مردان است و خوشبختانه زنان شريف ايرانى ، هنوز اين قدر دچار غرب زدگى نشده اند و ميراث مقدسى كه از مادران خود گرفته اند، هنوز از دست نداده اند اميدوارم نيايد روزى كه آزادى زن ، اين ميراث گران بها را از او بگيرد، مانند چيزهاى ديگر كه گرفت .
از خداى بزرگ و مهربان مى خواهم كه خودش زن ايرانى را از اين غرب زدگى ننگين ، محفوظ بدارد و مغزش را به اين افكار پليد آلوده نسازد.

كودكان نامشروع
بچه هاى نامشروع بدبخت ترين افراد جامعه اند، آنان هميشه در خود نقطه سياهى مى بينند و اين احساس همواره آزارشان مى دهد تا اين كه سرانجام خودكشى كنند و يا حس انتقامى ، نسبت به همه و دشمنى با انسان ها، در نهاد آنان زنده گردد و آنچه نيرو دارند، در اين راه به كار ببرند. در نتيجه خطرناك ترين افراد، براى جامعه شوند.
از طرفى مادر بيچاره اى كه اين فرزندان را به دنيا آورده بسيار بدبخت مى باشد، فرزندى كه در اثر خيانت و فريب ، به وى تحميل شده است ، فرزندى كه در برابر سرقت عفتش ، به وى داده شده ، فرزندى كه مادر از پذيرفتنش ابا داشته و نتوانسته از پيدايش او جلوگيرى كند و در مرحله دوم قادر نبوده كه در حال جنين بودن سقطش كند و اكنون به گفته بانو دكتر حجازى (32) به يكى از دو كار مجبور خواهد بود:
يكى آن كه از جگرگوشه خود، صرف نظر كند و طبق معمول بچه را سر راه بگذارد و خود در آتش عشق و محبت مادرى و ناراحتى و حيرت به سر برد و بسوزد و هميشه نگران جگر گوشه خود باشد.
البته معلوم است در وجود چنين مادرى ، چه عقده اى به وجود خواهد آمد! و در آينده چه سرنوشتى خواهد داشت . تاءثير اجتماعى آن ، قابل تاءمل و بحث است . خود بچه سر راهى كه سرنوشتش معلوم نيست ! كمترين چيز آن كه خود را از عواطف پدر و مادر محروم مى بيند، و مى داند در اجتماع ، بى پدر و مادر و سرراهى شناخته مى شود. اين نام ، چه آثار روحى عجيبى به وجود خواهد آورد!
در اين صورت ، چه عقده هايى در روح چنين افرادى پيدا خواهد شد! و اين عقده ها چگونه خواهند بود! مانند بيمارى سرطان ، ريشه هاى آن در اجتماع منتشر خواهد شد و معالجه آن ، چگونه ممكن خواهد بود! يا موجب فنا و نيستى است ! تمام اينها قابل دقت و تجزيه و تحليل مى باشد، چه از بعد جامعه شناختى ، و چه از نظر روان شناسى . از نظر جرم شناسى نيز قابل توجه است ، زيرا بدترين جرم ها به دست چنين افرادى ، انجام مى شود.
چنين افرادى را حرام زاده مى گويند، اين بدترين بدگويى است .
دوم آن كه مادر، تن به بدنامى و بى آبرويى بدهد و بچه را خود نگهدارى و بزرگ كند. اين نمونه در ايران ، بسيار كم است . برخلاف اروپا كه به شدت افزايش يافته است . و اين گونه افراد را ((كودك طبيعى )) مى گويند كه در اجتماع خوار و حقير مى باشد. احساس حقارت ، چه آثار روحى به وجود خواهد آورد و چه نتيجه اى خواهد داد كه خود قابل بحث مفصلى است .
در گذشته ، آزادى به سبك غربى نبود ولى اكنون چنين آزادى داده شده است . فراوانى بچه هاى حرام زاده ، نتيجه آزادى غيردينى مردان و زنان است . در كشور آمريكا، ده ميليون كودك حرام زاده وجود دارد.(33) در اين نوع كشورها، همه ساله ، بيست هزار نفر، بچه هاى خود را در بازار سياه مى فروشند. فروشندگان دخترانى هستند كه به طور نامشروع بچه دار مى شوند. گفته مى شود ساليانه 176 هزار دختر در آمريكا بچه غيرقانونى به دنيا مى آورند و يك سوم آنها از خجالت پدر و مادر و همسايه ها، خانه و زندگى خود را ترك كرده به شهرهاى ديگر كوچ مى كنند.(34)
در بين چهار ميليون و دويست هزار بچه كه در سال 1975 در آمريكا متولد شده اند، دويست هزار تا غير شرعى بودند.
تعداد بچه هاى غيرقانونى آمريكا در سال 1950، 42 درصد اضافه گرديده و علل روان شناختى آن عبارتند از:
1. فلسفه عصر جديد غرب كه مى گويد براى امروز زندگى كنيد.
2. دليل بهداشتى كه جلوگيرى از غريزه جنسى را زيان بار مى داند.
3. محروميت افراد نابالغ از راهنمايى هاى اخلاقى .
4. خاصيت جوانى و حس شخصيت دوستى و استقلال طلبى جوانان .
5. وسوسه هاى حاصله از مشاهده فيلم ها و نمايش ها و برنامه هاى خلاف اخلاق و عفت در تلويزيون .(35)
به نظر مى رسد كه تاءثير علل چهارگانه ، در برابر علت اولى كه فلسفه عصر جديد غرب باشد، هيچ است . عصر جديد، يعنى عصرى كه مرد هيچ مانعى ، براى استثمار زن ندارد، و بچه نامشروع را هم از آن زن مى داند، عصر جديد است كه مردها هزاران فلسفه و علت هاى بهداشتى و روانى و اجتماعى ، براى بهره بردارى شهوانى از زن ، مى آورند! مگر نه اين است كه عصر جديد يعنى حكومت تمايلات جنسى .
آسوشيتدپرس (36): از هر پنج دختر انگليسى كه براى ازدواج به كليسا مى روند يكى حامله است !
يك گزارش افشا كرد كه در ((نوتهامپستون شاير)) واقع در مركز انگلستان ، تعداد نوزادان نامشروع بيشتر از 50 درصد از حد متوسط تولد كودكان ناحيه مى باشد.
دوشيزه ويولت ويلتون كه اين گزارش را تقديم شوراى امور اخلاقى شهر مى كرد، اظهار داشت : در سه سال اخير دو هزار كودك ، از روابط نامشروع زنان و مردان به دنيا آمده است ! و حداقل پدران يك پنجم اين كودكان را، آمريكاييان تشكيل مى دهند!
نوتهامپستون شاير، به سرعت ، از حالت منطقه كشاورزى درآمده و در راه صنعتى شدن جلو رفت ، اين مسئله باعث شد كه بر عده خارجيان در اين ناحيه افزوده شود و بيشتر نوزادان مذكور، فرزندان اين دسته از مردم غيرانگليسى است ! خانم ويلتون كه زن ميانه سالى است اظهار داشت :
هيچ گاه در تاريخ انگلستان ، سابقه نداشته است كه جوان ها اين گونه ولنگار و آزادنه به هر كارى كه مايلند دست بزنند، سپس مى گويد: ادامه اين وضع ، در آينده انارشى جنسى انگلستان به وجود مى آورد كه نتايج آن براى تمام اجتماع ، زيان بخش خواهد بود!
ديروز بعضى از رهبران اجتماعى نوتهامپستون شاير، خانم ويلتون را به مناسبت اين گزارش مورد انتقاد قرار دادند.(37)
قطعا خانم ويلتون را مرتجع خوانده اند مرد استثمارگر به هيچ وجه حاضر نيست كه در كار او تزلزلى روى بدهد و زن ها نفسى بكشند، بايد همه صداها خفه شوند و حداكثر استفاده را از اين وضع استثمارى برد، بايد براى امروز زندگى كرد، نبايد اجازه داد كه اين خرافات در مغز زن ها، جاى گيرد.
چقدر اين خانم انگليسى درست مى گويد كه : در تاريخ انگلستان سابقه نداشته است كه جوان ها اين گونه ولنگار و آزادانه به هر كارى كه مايلند دست بزنند... آيا تمايل جوان ها جز ارضاى غريزه جنسى است ؟ اين سخن بهترين گواه است كه منظور از آزادى مطرح شده چيست .
دكتر مولنز مى گويد:
از هر بيست كودكى كه در لندن ، متولد مى شود يكى نامشروع است با وجود آن كه سال به سال ، شرايط زندگى بهتر مى شود ولى بر تعداد اطفال نامشروع افزوده مى گردد، دكتر مولنز عقيده دارد كه اطفال غيرقانونى ، بيشتر در خانواده هاى مرفه به دنيا مى آيند و دوشيزگانى كه در خانواده ثروتمند پرورش يافته اند، بيشتر به طور غيرقانونى صاحب فرزند مى گردند.(38)
آقاى مولنز بايد بداند كه نسبت كودكان غيرقانونى كه به علت فقر مادر پيدا شده ، از يك پنجم كودكان غيرقانونى هم كمتر است ، تا وقتى كه كار براى هر دوشيزه بينوا يافت شود، خودفروشى نمى كند. نخستين خودفروشى دوشيزگان امروز ساخته فساد يا فريب است . سال به سال زندگى به روش ‍ غربى شرايط فساد دوشيزگان را آماده تر مى كند. گفته خود دكتر گواه است كه كمتر دوشيزه اى است كه در اثر سختى زندگى ، به طور نامشروع رابطه اى پيدا كند و باردار گردد و فرزندى نامشروع بياورد؟
در فرهنگ غيرالهى بهتر شدن شرايط زندگى ، مردان را بر استثمار زنان ، مسلطتر مى سازد و جنس فريب كار را براى فريب جنس لطيف ، قدرت مندتر مى گرداند، در نتيجه موجودى به وجود مى آيد كه مرد براى گول زدن زن ، آن را بچه طبيعى نام مى گذارد! شايد هم طولى نكشد كه آن را به نام هاى ديگر و يا فرزند عشق بنامد! هر نامى را بخواهند به آن بدهند، حقيقت را نمى توانند تغيير دهند؛ چنين كودكى بدبخت ترين فرد است ؛ از خوشى هاى اوليه زندگى محروم و قلبش هميشه در فشار و اعصابش ‍ پيوسته مسموم است ! از سايه پدر، از بوسه مادر و از مهر پدر و مادر محروم و نقطه سياهى بر قلب مهربان مادر خواهد بود. فاميل ندارد، خاندان ندارد، در برابر اين همه محروميت ، او را گاهى حرام زاده و گاه بى پدر مى خوانند!
آيا اين مولود، گناه كيست ؟ گناه محيطى كه مادرش به نام آزادى مورد استثمار نامردى قرار گرفته است !

سرانجام تاريك زيبا و زشت
آزادى جنسى ، براى زنان زيبا و زشت ، زيان بار است . اين چنين آزادى ، زن زيبا را در خطر بدفرجامى و نازيبا را در خطر ناكامى قرار مى دهد! بهره زنان زيبا از اين آزادى ، چند مرحله دارد:
نخستين مرحله ، هنگام دوشيزگى است . شكايت يك مادر شنيدنى است :
زنى به دادسرا آمده بود و دست دختر شانزده ساله اش را گرفته بود و شكايت داشت .
زن مى گفت : دخترم سال چهارم دبيرستان است و چهار ماه است كه شب ها، دير به خانه مى آيد و او را سرزنش كردم ، به من حمله كرد و مجروحم ساخت ، پس از چندى يك شب هم به خانه نيامد، علت را پرسيدم گفت : در مدرسه نمايش داشتيم . مادر به سخن خود ادامه داده گفت :
اكنون كه مدارس تعطيل است باز هم دخترم ، شب ها دير به خانه مى آيد.(39)
اگر بخواهيد از مرحله دوم بهره زنان زيبا، از آزادى جنسى آگاه شويد، اين داستان را گوش كنيد: دوازده روز پيش ، دختر زيبايى در تهران مفقود شد! هفده ساله تحصيل كرده سيكل اول دبيرستان . اين دختر براى كمك خرج زندگى به يك كلاس ماشين نويسى مى رفت ، او پس از دوازده روز در شهسوار پيدا شد و داستان خود را چنين شرح داد:
ايران ، سرپرست كلاس ماشين نويسى ، مرا با چهار نفر جوان ، به نام هاى ناصر، محمود، محمد و محمدحسين كه به آن كلاس مى آمدند، آشنا كرد!
در يكى از شب ها، اين چهار نفر، مرا به كافه اى بردند كه در خيابان شميران واقع بود، به زور به من مشروب دادند، و شب مرا به خانه بردند، چند روز بعد، به نام آن كه به كرج مى روند، مرا سوار اتومبيل كرده با ايران به شهسوار بردند، و من هر چه خواستم از دست آنها فرار كنم ، ممكن نشد، تا اين كه روزى با يكى از برادرانم كه در شهسوار مى باشد برخوردم .(40)
سومين مرحله سكونت در محله هاى بدنام مى باشد.
شايد كسى نباشد كه از عصمت فروشان محله بدنام ، بى اطلاع باشد، محله هاى بدنام ، ويژه افراد خاص نيست در محيط آزادى جنسى ، همه جا براى زن زيبا خودفروشى و اكتساب با سرمايه عفت ، ممكن است !
سرانجام اشرف ، شما را از آخرين مرحله ، بهره زن زيبا، اين آزادى مطلع مى سازد. برادر و دو پسرعموى اشرف ، نيمه هاى شب بود كه به خانه مى رفتند، در بيابان اطراف كشتارگاه ، اشرف را با مردى مى بينند، به سوى آن دو حمله مى كنند، مرد فرار مى كند. آنها اشرف را مى گيرند و چند ضربه كارد به وى مى زنند، سپس خود را به كلانترى معرفى مى كنند، و هر كدام مى گويند: من قاتل هستم !
زن پدر اشرف ، به ماءمورين چنين گفت :
شوهر اشرف ، هشت ماه قبل ، به علت بداخلاقى او را طلاق داد. اشرف ، سه بار از خانه فرار كرد، اين آخرين بار بود كه كشته شد!
آن سه مرد، در كلانترى اطلاع پيداد مى كنند كه اشرف نمرده ، و به بيمارستان منتقل شده ، سر خود را به ديوار مى زدند كه خود را بكشند. صبح روز ديگر، اشرف در بيمارستان درگذشت .
آن سه مرد، در بازجويى اظهار داشتند:
اشرف را كشتيم ، تا لكه ننگ خانواده ما پاك شود.(41)
سرگذشت فلور، شما را بهتر از حكايت اشرف ، از سرانجام زن زيبا، در محيط آزادى جنسى زن آگاه مى سازد:
او دوشيزه اى زيبا بود، به نام ((ايران )) كه در دبيرستان مشغول به تحصيل بود. آزادى زن در سبك غربى آن ، نگذاشت كه او در زير سايه پدر و مادر بزرگ شود. مادر او از پدرش طلاق گرفت و به سراغ كار خود رفت ، ايران در خانه پدر به تحصيل ادامه مى داد، زيبايى او، در هنگام تحصيل در دبيرستان ، دوستانى از جنس مرد، براى او ايجاد كرد!
ايران كم كم ترك تحصيل كرده و اوقات خود را در رفت و آمد با دوستانش ‍ مى گذرانيد، دوستان او ديدند كه مادامى كه فلور در خانه پدر باشد؛ آزادى كامل ندارد نخست از مدرسه اش به در آوردند و سپس از آشيانه خانوادگى !
ايران از خانه پدر خارج شد! و در آپارتمانى در تهران منزل گزيد و بعد از اين ((فلور)) ناميده شد و در زمره روسپيان اشرافى قرار گرفت .
فلور از يكى از همين مردم باردار شد و دو ماهه آبستن گرديد، در اين هنگام شبانه در منزلش كشته شد و قاتل ناشناخته ماند.
گفتند: گناه فلور اين بود كه به وى گفته بودند، سقط جنين كند، او نپذيرفته بود، اين زن بدبخت در موقع مرگ بيش از بيست سال نداشت .
آزادى جنسى زن دوشيزه اى زيبا را از خانه پدر و مادر و از مدرسه اش ‍ بيرونش آورد، از تحصيلش بازداشت ، راه خانه شوهر را بر او بست ، در زمره روسپيان قرار داد و سرانجام در آغوش مرگ انداخت . گناه فلور اين بود كه مى خواست ديگر روسپى نباشد و زير سايه فرزند زندگى كند، شايد پدر فرزند لطفى كرده از او نگهدارى نمايد.
ولى آزادى جنسى زن ، اين راه را بر او بست كه بايد براى هميشه روسپى بمانى و چون اطاعت نكرد، كشته شد!
آزادى جنسى زن ، به روسپى اجازه نمى دهد كه دست از روسپيگرى بردارد! چگونه مى شود چيزى كه موجب روسپى شدن دوشيزه اى زيبا شده ، موجب شود كه از روسپيگرى بيرون آيد؟ آيا باز هم اين آزادى به سود زن است ؟ آيا اين آزادى است يا استثمار ظالمانه از سوى مرد؟
آيا باوركردنى است كه گرگ طرفدار آزادى گوسفندان باشد، پس چرا جنس ‍ زمخت به جنس لطيف آزادى داد؟ تا او پرده از رخساره اش بردارد و خودش چشم چرانى و بهره بردارى كند، تا دوشيزه اى نجيب را از همه چيز محروم سازد، تا روسپى كند، تا آبستن گرداند و بالاخره او را به قتل رساند.
زنانى كه بهره اى از زيبايى ندارند.
بهره اين زنان در عصر آزادى غربى ، اگرچه مانند بهره شوم زنان زيبا نيست ، دست كمى هم از آن ندارد، اينها بايد در تمام مراحل زندگى در محروميت به سر برند، نصيب آنها از آزادى ، خون دل خوردن و رنج بردن و سوختن است و بس .
براى توضيح اين سخن ، ذكر مقدمه اى ضرورى است . زناشويى تنها راه آسايش بشر و حافظ بقاى او مى باشد، عامل اصلى ازدواج ، غريزه جنسى است . ارضاى اين غريزه ، رشوه اى است كه طبيعت به افرادش داده ، تا نوع بشر باقى بماند و نسل انسانى قطع نگردد.
اگر اين رشوه طبيعى نبود، ازدواجى نبود و نسل جنس دوپا قطع مى گرديد.
زناشويى هاى عادى ، با تقاضاى مرد محقق مى شود، زيرا از نظر ساختمان طبيعى ، مرد طالب است و زن مطلوب .
وقتى كه تمايل مرد به سوى زنى برانگيخته شود، از وى خواستگارى مى كند و كاخ زناشويى پى افكنده مى شود.
در محيطهاى غربى و غرب زده ، تمايل مرد به سوى زن زشت رو، به چند دليل برانگيخته نمى شود كه يكى از آنها رژه رفتن هميشگى زنان زيبا، در برابر چشمش مى باشد.
دوشيزگان نازيبا، در محيط آزادى از حجاب ، بايستى در نوميدى و محروميت به سر برند و لااقل از مردى كه شايسته شوهرى خود مى دانند محروم باشند و خود را از خيل نيك بختان خارج بينند و سياه بخت بخوانند.
ناكامى اين زنان ، هنگام شوهردارى ، كمتر از دوران دوشيزگى نيست ، زيرا در اين وقت هم خوشبختى كمتر به سراغشان مى آيد و همان چيزى كه عامل سياه بختى آنها در زمان دوشيزگى بوده ، همان نيز عامل سياه بختى شان در زمان شوهر دارى مى باشد.
شوهرى كه در كوى و برزن ، پيوسته چشمش با پرى رخان ، سروكار داشته باشد چون زنان نسبت به ارائه زيبايى هاى خويش آزادى كامل دارند، چگونه مى شود دلش با زنى نازيبا بسازد؟! او از چنين زنى هميشه گريزان خواهد بود.
و اگر اوضاع و احوال ، به وى اجازه گريز ندهد، ناسازگارى ، بهانه گيرى و بداخلاقى مى كند و روزگار همسر بدبختش را سياه مى سازد.
اين دسته از زنان ، بايد در محيط چنين آزادى ، در تنهايى به سر برند و ساعتى روى خوش نبينند، يا عقده اى در دل آنها ايجاد گردد و حس ‍ انتقامشان تحريك گردد تا با همه جنس بشر دشمنى كنند.
مرحله سوم زندگى زنان نازيبا، بدترين مرحله عمر آنها خواهد بود، زيرا بالاخره پرى پيكرى ، كه آزادى پرى رويى دارد، روزى شوهرشان را خواهد ربود. ديگر شوهرى هم براى آنها نخواهد ماند.
البته زنان زيبا هنگام پيرى و وقت تغيير قيافه ، با زنان نازيبا در اين مرحله از عمر شريك هستند و كاخ شيرين زناشويى آنها به لرزه در مى آيد.
زن نگون بخت در اين هنگام ، يكى از دو راه را بايد برگزيند، ولى در هر صورت بايد بسوزد يا از مرد جدا شود و كارشان به طلاق انجامد، در اين صورت چه كسى جز اين زن بدبخت است ؟! چگونه بدبخت نباشد؟ زنى كه از همه چيز و از همه كس نوميد شده است ! يا وفادارى كند و طلاق نگيرد و تحمل كند آيا اين زندگى خواهد بود يا مرگ تدريجى ؟! آرى در محيط آزادى در خودنمايى ، محروم و بدبخت زن مى باشد و بس او محروم از مهر و اميد است ، محروم از شوهر و آسايش است !
مرد آزمند، آزادى زن را بهانه كرده تا پرده از رخساره زنان بردارد و از تمام زنان استفاده كند پس بهره زن از آزادى چه بود؟! فقط چند مقاله و چند سخنرانى آيا همه اينها دام و نيرنگ نيست ؟ آيا اينها اغفال و فريب نيست ؟! پاسخ اين پرسش ها با خود زنان مى باشد.

آسيب پذيرى عفت عمومى
عفت ، قدرت بر خوددارى از انجام گناه و انجام خواهش دل و بالاترين فضيلت است . هر يك از اعضاى بشر، عفتى ويژه دارد: عفت دست ، خوددارى از دزدى و قلدرى است ، عفت زبان ، پرهيز از دروغ و بدگويى است . ممكن است كسى عفت عضوى را داشته باشد و فاقد عفت عضوى ديگر باشد. فرد شايسته كسى است كه عفت تمام اعضا را داشته باشد.
جامعه ايده آلى افلاطون ، جامعه اى است كه عفت بر آن حكومت كند. به طور طبيعى هر فردى بهره اى از عفت دارد، او مى تواند بر آن بيفزايد يا نابودش سازد.
كار راهنمايان بزرگ بشر، تقويت اين فضيلت در افراد بوده و هست و دشمنان بشر، كارشان كوبيدن و ريشه كن كردن ، آن بوده و هست و خواهد بود.