معرفت نفس

استاد حسين انصاريان

- ۲ -


جـلسه 2

معرفت، چراغ فروزان

درباره موضوع معرفت، بيداران راه الهى، بر اساس آيات و روايات، مسائل مهمى را مطرح مى‏كنند كه اگر انسان، توفيق دانستن و عمل كردن به آن‏ها را بيابد، به فرموده قرآن كريم، به يقين، سعادت دنيا و آخرت را نصيب خود كرده است.

معرفة‏النفس

اين بزرگواران، اعتقاد دارند كه هر حرف از اين كلمه « معرفت »، به حقيقتى از حقايق اشاره دارد ؛ از جمله، «ميم»، كه نخستين حرف آن است، اشاره به مبارزه با طغيان‏هاى نفس است. البته فرموده‏اند كه اگر كسى بخواهد با طغيان‏هاى نفس مبارزه كند، در گام نخست، بايد آن چه به نفع يا ضرر نفس است، بشناسد، كه اين علم را «معرفة النفس» مى‏نامند.

معرفت نفس، معرفت عوارض نفس است ؛ يعنى آن چه براى حقيقت وجودى انسان سودمند يا زيان‏آور است. دورنماى نفس، بايد براى همه ما آشكار باشد.

عقل، قلب، نفس

ما واقعيتى در وجودمان داريم كه پروردگار، آن را «عقل» ناميده است. اين واقعيت، مركز دريافت حقايق است. انسان آن چه را با گوش مى‏شنود، به عقل منتقل و عقل آن را دريافت مى‏كند.

حقيقت ديگرى در وجودمان هست، به نام «قلب». بدن تابلوى اعضا است. حقيقت ديگرى نيز در وجود ما هست، به نام «نفس»، كه علت حيات و مرگ است ؛ يعنى وقتى به انسان داده مى‏شود، انسان زنده مى‏شود و هنگامى كه از انسان گرفته مى‏شود، انسان از دنيا مى‏رود :

« كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ »1.

هر كسى مرگ را مى‏چشد ؛ و بدون ترديد روز قيامت پاداش‏هايتان به طور كامل به شما داده مى‏شود .

« وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً »2.

و هر كس انسانى را از مرگ برهاند و زنده بدارد ، گويى همه انسان‏ها را زنده داشته است .

قرآن مجيد، حيات و مرگ را به نفس انسان نسبت مى‏دهد. روح هم، كه يك لطيفه با عظمت الهى است، يك واقعيت ملكوتى، معنوى و آسمانى است، كه مانند خورشيد، كه بر منظومه شمسى اشراف دارد، از بُعد معنوى و ملكوتى و الهى، بر قلب، بدن، مغز، عقل و ديگر واقعيات وجود اشراف دارد و بحث درباره آن، كار هر كسى نيست.

البته حقيقت نفس، تاكنون براى كسى آشكار نشده است ؛ ولى چيزى هم نيست كه كسى آن را انكار كرده باشد. حتى دانشمندانى هستند كه انديشه‏اى صد درصد مادى دارند، امّا مسأله نفس را قبول دارند و نمى‏توانند آن را انكار كنند.

نفس همان است كه غرايز، اميال، خواسته‏ها و شهوات، همه از او متولد مى‏شوند و وصل به او بوده و به اصطلاح، شاخ و برگ‏هاى اين حقيقت هستند.

الهام و وحى عامل معرفت نفس

خداوند متعال، آن چه را سبب كمال نفس يا به قول خودش در قرآن مجيد، سبب فلاح نفس است و آن چه را سبب خذلان، شقاوت، پستى و بدبختىِ نفس است، به دو صورت بيان كرده است : يك صورت، وحى است. خداوند در هر عصرى، براى اين كه بندگانش به اصطلاح، در اين جهان، برنده گوى سعادت شوند، آن چه درباره كمال يا بدبختى نفس است در كتاب‏هاى آسمانى بيان كرده است و در قرآن كريم هم براى اين مردم، تا روز قيامت، بيان نموده است. و نام اين راه، وحى است.

راه ديگر، راه الهام است، الهام يعنى بيدارى از درون. اين بيدارى از درون، بسيار جالب است. در تاريخ بشر هم افراد فراوانى بوده‏اند كه يك باره غرق در انديشه شده‏اند، با كمك پروردگار عالَم، نداهايى را شنيده‏اند، راهنمايى‏هايى را دريافت كرده‏اند و با آن‏ها هدايت يافته‏اند. بعد خود را به اولياى خدا رسانده، در مقام تكميل وجود خود برآمده‏اند. برخى از آنان، در تاريخ بشر، بر اثر همان الهام‏ها، منشأ اثرهاى بسيار مهمى شده‏اند.

الهام براى همه

اين الهام‏ها به مردم مؤمن هم اختصاص ندارند. در بسيارى اختراعات مهم، خودِ مخترعان نوشته‏اند كه اختراع آنها صرفاً به خاطر كار علمى نبوده، بلكه الهام بوده است. مدتى زحمت كشيديم، ناگهان در آزمايشگاه يا در اتاقمان، در حالى كه خوابيده بوديم و به هيچ چيز هم فكر نمى‏كرديم، از درونمان اين حقيقت را كشف كرديم و يافتيم. الهامات مادى و معنوى، بسيارند و هر نفس، در اين عالَم، حتى نفس كفار، با وجود مقدس حضرت حق، در ارتباط است.

مؤمنان مركز الهامند. خوش به حال آنانى كه از اين الهام‏ها بهره مى‏گيرند و سود مى‏برند. گاهى به انسان الهام مى‏شود و او از اين الهام، بهره خوبى مى‏برد، بدون اين كه كسى هم انسان را راهنمايى كند. نمونه‏هاى آن نيز فراوان است.

الهام براى كار نيك

دوستى در خراسان داشتم كه علت دوستى من با اين آدم بيسواد اين شد كه 20 سال پيش وقتى كه زلزله سنگينى در مناطق گناباد خراسان آمد من تازه در قم طلبه بودم. دوستانم پول زيادى در اختيار من گذاشتند كه من اين پولها را به زلزله‏زدگانى كه كسى به آنان رسيدگى نكرده بدهم.

من در نزديك يكى از شهرهاى همان منطقه پياده شدم، از رهگذرى پرسيدم كه آبرودار اين شهر چه كسى است؟ آدرس شخصى راداد، گفت: ايشان بين مردم آبرومند است و انسان متدين و خدمتگذارى است گفتم: چه كاره است؟ گفت: شغل اصلى‏اش رانندگى كاميون است.

گفتم حالا كجا مى‏شود ايشان را ديد؟ گفتند: الان شايد در فلان مغازه باشد. رفتم وقتى در مغازه را باز كردم و وارد شدم ديدم يك نفر جلو آمد و خيلى احترام كرد. گفتم: آقا شما چه كسى هستيد؟ گفت: من گاهى مواقع كه با ماشين به تهران بار مى‏آورم اگر اوقات منبر باشد پاى منبر شما مى‏آيم. گفتم: اسم شما چيست؟ اسمش را گفت، ديدم همان شخصى است كه آن رهگذر گفته است البته من ايشان را نديده بودم و نمى‏شناختم ولى از برخوردش معلوم شد كه گاهى تهران مى‏آمده در جلسات شركت مى‏كرده.

خيلى آدم بااخلاقى بود، اينقدر اخلاق او كريمانه بود كه آن يك ساعتى كه من در مغازه او بودم مى‏ديدم كه در برخورد، غريبه و آشنا برايش فرقى نمى‏كند .

خداوند در شأن پيامبر اكرم مى‏فرمايد:

« وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ »3.

و يقيناً تو بر ملكات و سجاياى اخلاقى عظيمى قرار دارى .

« وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ »4.

[ اى پيامبر ! ]اگر درشت خوى و سخت دل بودى از پيرامونت پراكنده مى‏شدند .

علّت انتخاب موسى عليه السلام به پيامبرى

موسى بن عمران به پروردگار عرض كرد: خدايا! چه شد كه مرا به پيغمبرى انتخاب كردى؟ پروردگار فرمود : به دو علت : يكى اين كه كسى بين بندگان من، در اين دوره، به اندازه تو سجده طولانى و عاشقانه نداشت. تو كمال تواضع را در برابر من نشان دادى و در بندگى، بسيار عاشقانه بندگى كردى.

علت دوم، اخلاق تو بود. تو انسان خوش اخلاقى بودى، يك بار كه گوسفندان شعيب را مى‏چراندى، بره‏اى كوچك از گله جدا شد و تو به دنبال آن رفتى. گوسفند رفت تا به سر تپه‏اى رسيد. تو نيز تا آن جا رفتى، گوسفند را گرفتى، به سر و صورتش دست مى‏كشيدى و آن را روى دوشت گذاشتى و به ميان گله آوردى. به اين دو علت، من رسالت را به تو دادم. قرآن كريم مى‏فرمايد :

« اللّه‏ُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ »5.

خدا داناتر است كه مقام رسالت را در كجا قرار دهد .

يعنى من گوهرهاى گران بهاى معنا را در همه جا نمى‏گذارم. شما زمين مستعد ارائه بدهيد، من گوهرم را در آن خزانه مى‏گذارم. شما زمين وجودتان را آماده كنيد، من دانه را در آن جا مى‏پاشم ؛ اما اگر تلخ باشى، من دانه در آن جا براى چه بپاشم؟

سعدى مى‏گويد:

زمين شوره سنبل برنيارد

در او تخم عمل ضايع مگردان6

اين دوست با اخلاق براى من گفت كه: فردى براى زيارت، به مشهد مى‏رود. پس از زيارت، از حرم بيرون مى‏آيد. وقت نماز بوده است، در خيابان مسجدى پيدا نمى‏كند كه در آن نماز بخواند. تصميم مى‏گيرد در آن محله مسجدى بسازد، قطعه زمينى به مساحت پانصد متر مى‏خرد و مسجدى مى‏سازد. ساخت مسجد كه تمام مى‏شود، ديگر پولى نداشته است كه براى مسجد فرش و ديگر لوازم مورد نياز بخرد. خادم مسجد شبى به دعوت يكى از دوستانش از مسجد بيرون مى‏رود و در مسجد را مى‏بندد. وقتى برمى‏گردد، مى‏بيند درِ مسجد باز است. از اين كه كسى آمده باشد و در مسجد را باز كرده باشد، ناراحت مى‏شود. داخل مسجد مى‏شود و با كمال تعجب مى‏بيند كه سر تا سر مسجد فرش شده است و در گوشه مسجد، جعبه‏هايى پر از بشقاب، قاشق و ديگر لوازم گذاشته شده است.

به فردى الهام مى‏شود، مسجدى مى‏سازد و به فرد ديگرى الهام مى‏شود و براى مسجد، لوازم مورد نياز را مى‏خرد. اين الهام است. از اين الهام‏ها به ما فراوان مى‏شود، در خواب، در بيدارى و در حال سكوت. خوش به حال كسانى كه صداى محبوبشان را از درون مى‏شنوند. حس درونى انسان براى دريافت الهام‏ها، بسيار قوى است، حتى از ملائكه بالاتر است.

توجه شيخ انصارى رحمه الله به حقوق ديگران

يكى از دوستان شيخ انصارى رحمه الله به او گفت: ما دو نفر هم‏درس بوديم، چرا تو شيخ شدى و ما بى‏كار؟ شيخ گفت : ما دو نفر، طلبه كه بوديم، من در خوراكم خيلى مواظب بودم كه حقى از كسى پايمال نشود ؛ ولى عشق تو به شكم، بيش‏تر بود. هر كس، هر كجا دعوتت مى‏كرد و هر سفره‏اى كه پهن بود، مى‏رفتى و مى‏خوردى، خداوند بدون علت، كسى را انتخاب نمى‏كند.

بركت مبارزه با نفس

زمانى به مهرجرد (از توابع يزد) رفته بوديم. خانه يكى از دوستان بودم، روزى به او گفتم : بر سنگ قبر حاج شيخ عبدالكريم حائرى (استاد امام خمينى و مراجع فعلى) نوشته شده كه اهل مهرجرد بوده است. دوستم گفت : بله، ايشان خاله زاده ما بود. از او خواستم كه درباره زندگى حاج شيخ عبدالكريم حائرى، برايمان صحبت كند. ايشان گفت : پدر حاج شيخ عبدالكريم، قصاب بود، گاهى هم گوسفندفروشى مى‏كرد. هفده ـ هجده سال از زندگى‏شان مى‏گذشت ؛ ولى فرزندى نداشت. روزى همسرش (مادر حاج شيخ عبدالكريم) به او مى‏گويد كه من در روز قيامت، تحمل دادگاه‏هاى خداوند را ندارم. مى‏دانم كه تو دلت بچّه مى‏خواهد. من راضى هستم كه تو ازدواج مجدّدى كنى تا شايد صاحب اولاد شوى.

پدر حاج شيخ، به همسرش مى‏گويد : من به شما علاقه دارم و نمى‏خواهم كارى بكنم كه باعث دلگيرىِ شما شود. مادر حاج شيخ مى‏گويد : واللّه‏ من دلگير نمى‏شوم. اصلاً خودم برايت همسر مناسبى را پيدا مى‏كنم.

از فرداى آن روز، مادر حاج شيخ عبدالكريم، به دنبال زن مناسبى براى شوهرش مى‏رود. زنى را پيدا مى‏كند كه همسرش را از دست داده بود و يك دختر سه ساله داشت. موضوع را با همسرش در ميان مى‏گذارد. همسرش قبول مى‏كند. زن به دنبال فراهم كردن وسايل عروسى مى‏رود.

شب عروسى، مهمانانى را دعوت مى‏كنند. پس از رفتن مهمان‏ها، مادر شيخ عبدالكريم نيز به خانه خود مى‏رود. دختر سه ساله زن نمى‏تواند از مادرش جدا شود. زن مى‏گويد : من دخترم را به خانه خواهرم مى‏برم و برمى‏گردم. وقتى زن خواست دختر را به خانه خواهرش ببرد، دختر با حسرت به مادر نگاه مى‏كند. پدر حاج شيخ عبدالكريم، كه طاقت نگاه‏هاى دخترك را نداشت، به مادر دختر مى‏گويد : من طاقت نگاه‏هاى دخترت را ندارم. مهريه تو را مى‏دهم و تو مى‏توانى بروى با مرد ديگرى ازدواج كنى و بعد به طرف خانه خود به راه مى‏افتد، در مى‏زند. زن در را باز مى‏كند و همسرش را مى‏بيند. او وارد خانه مى‏شود و ماجرا را براى همسرش تعريف مى‏كند.

در همان شب، به لطف خدا، نطفه حاج شيخ عبدالكريم بسته مى‏شود ؛ يعنى حاج شيخ عبدالكريم از چنين پدر و مادرى، با چنين اخلاقى، از لابه لاى مبارزه با شهوات و غرايز غلط، از فضاى اخلاقى الهى، به دنيا مى‏آيد و سنگ بناى حوزه علميه قم را مى‏گذارد.

پى‏نوشتها:‌


1 . آل عمران ( 3 ) : 185.
2 . مائده ( 5 ) : 32.
3 . قلم ( 68 ) : 4.
4 . آل عمران ( 3 ) : 159.
5 . انعام ( 6 ) : 124.
6 . ديوان اشعار وحشى بافقى.