معرفت نفس

استاد حسين انصاريان

- ۴ -


جـلسه 4

نفس امّاره بالسوء

از آن جا كه نَفْس از ابتدا با محسوسات، لذايذ و مسائل مادى رو به رو است، قرآن مجيد مى‏فرمايد : نفس امّاره بالسوء است ؛ يعنى انسان احساس مى‏كند كه درون او خواسته‏هايى هست كه پاسخ دادن به آن‏ها، گرچه براى انسان لذت ظاهرى دارد اما اين پاسخ دادن، به مصلحت دنيا و آخرت انسان نيست ؛ زيرا نتيجه و مقصد آن خواسته‏ها سوء است و خداپسند نيست. نيز نور درونى انسان، كه عقل اوست، آن را نمى‏پسندد.

سوء يعنى آن چه اولاً پسنديده خداوند، انبيا، ائمه طاهرين و كتب آسمانى نيست و ثانيا براى خود انسان و نيز كسانى كه در محدوده زندگى او هستند، زيان بار است و انسان را به فساد مى‏كشاند. نفسى كه گرفتار چنين حالتى است، درمان‏پذير است ؛ زيرا بيمارى آن، ذاتى نيست، بلكه عارضى است.

نفس از ابتدا گرفتار اين آلودگى و بيمارى نبوده است ؛ يعنى امّاره بالسوء نبوده است، بلكه وجودى باارزش بوده است، آن قدر باارزش است كه فلاسفه و حكماى بزرگ جهان، يكى از بهترين دلايلى كه براى اثبات خدا اقامه مى‏كنند، همين نفس انسان است. آن كارگردانى نَفْس را در وجود انسان، دليل آن مى‏شمرند كه عالم وجود نيز داراى يك نفس است و آن خدا است. چنين موجودى است كه دليل و نشانه خدا گرفته مى‏شود ؛ چنان كه در كتاب‏هاى حديث نيز از پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله نقل شده است كه حضرت فرمود :

« مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه »1.

اما پس از تولد، به علت غفلت خانواده يا خود انسان و يا غفلتى مشترك، هم از سوى پدر و مادر و هم از سوى خود انسان، به تدريج، نَفْس دچار مرض امّاره بالسوء مى‏شود ؛ يعنى حالتى پيدا مى‏كند كه هيچ خوبى و چيزى را از انسان نمى‏خواهد و دعوت به عدالت و كرامت و فضيلت نمى‏كند. همان گونه كه در قرآن كريم آمده است، همه خواسته‏هايش منفى است. انسان را تحت فشار قرار مى‏دهد و به او مى‏گويد : تا خواسته مرا برآورده نكنى، آرام نمى‏گيرم.

پروردگار عالم مى‏فرمايد : « لاَءَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ » و امر را با صيغه مبالغه آورده است ؛ يعنى اين نفس، با شدّت تمام مى‏تازد و فقط به دنبال لذت بردن است، چه اين لذت، در جهت مال باشد يا مقام يا شهوت، براى او فرقى نمى‏كند. عده‏اى هر سه را مى‏خواهند. عده‏اى به دو مرحله و گروهى نيز به يك مرحله قانع مى‏شوند. البته اين قناعت، طولى نمى‏كشد ؛ زيرا خط قناعت شكسته مى‏شود و يك ميدان بى‏قيد و شرطى براى انسان به وجود مى‏آيد.

طلسم شدگان نفس

در قرآن و روايات آمده است كه هر اندازه، انسان به خواسته نفس پاسخ دهد، حكومت آن قوى‏تر و قدرت و تسلطش بيش‏تر مى‏شود.

گاهى اين تسلط، به حدى مى‏رسد كه ديگر مغلوبان اين حاكم مسلح، قدرت شكستن تسلطش را ندارند و با همين حال، زندگى مى‏كنند تا بميرند.

قرآن مجيد مى‏فرمايد : اگر كسى در تسلط نفس حيوانى قرار بيگرد و به قول حكما، دچار طلسم نَفْس بشود، حتى اگر پيغمبران و ائمه طاهرين، متن وحى را با آن سوز دل، در گوش او بخوانند، آن را نمى‏پذيرند. كسانى هم كه قبول مى‏كنند، معلوم است كه در طلسم نيفتاده و سر در گم نشده‏اند.

قرآن مجيد اين حالت امّاره بالسوء را بيمارى مى‏داند. البته اين بيمارى، درمان‏پذير است. بيمار يعنى انسانى كه نظام بدنش به هم خورده است ؛ اما در هيچ حالى نبايد از او نااميد شد. بايد به او توجه كرد و او را نزد متخصص بُرد. متخصص با توجه به تجربه خود، داروها و روش‏هاى درمانىِ خاصى را تجويز مى‏كند كه بيمار، پس از به كارگيرى آن‏ها دوباره بهبودى خود را به دست مى‏آورد.

نفس هم همين طور است. وقتى كه به علت هجوم شهوات غلط، غرايز نا به جا و اميال ناخواسته، ساختمانش خراب شد و به فرموده قرآن، «امّاره بالسوء» شد، اين بيمارى درمان‏پذير است. قرآن مجيد مى‏فرمايد : در اين زمان بايد به درمان دل بپردازيم. اگر به طبيب مراجعه نكنيم، تسلط نفس ادامه مى‏يابد و كم‏كم تبديل به طلسمى مى‏شود كه رهايى از آن، ممكن نيست. نَفْس مسلط شده، انسان را به بن‏بست مى‏كشاند ؛ ولى مى‏توان آن را درمان كرد.

طبيبان اين بيمارى، انبيا و ائمه خدايند. نسخه اين بيمارى هم كتاب خدا است. بدترين طلسم‏شدگان، بيچاره‏ترين افرادى كه نفس بر آنان مسلط شده است، توسط قرآن شفا يافته‏اند.

قسم به يازده پديده

خدا در قرآن به يازده پديده خود قَسَم ياد مى‏كند :

« وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا »

قَسَم به خورشيد و روشنايى آن!

«وَالْقَمَرِ إِذَا تَلاَهَا »

قَسَم به ماه و جلوه آن!

« وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا »

قَسَم به روز و روشنايى آن!

« وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا »

قَسَم به شب و پوشانندگى آن!

«وَالسَّماءِ وَمَا بَنَاهَا »

قَسَم به همه آسمان‏ها وآن كه اين آسمان‏ها را ساخت!

« وَالاْءَرْضِ وَمَا طَحَاهَا »

قَسَم به زمين زير پاى شما و آن چه اين زمين را فرش كرد براى زندگىِ شما!

« وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا »

قَسَم به نَفْس خودتان! به جان خودتان و به آن كه روز اول نَفْس شما را خدايى كرد.

« فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا »

[به اين يازده پديده قَسَم!] كه من راه نجات شما را باز كردم و راه شكست شما را هم پيش از اين كه به شكست دچار شويد، براى شما بيان كردم.

« قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا ».

خوش به حال آنانى كه راهنمايىِ مرا براى نفسشان گوش مى‏دهند و بيچاره آنانى كه روى از راهنمايىِ من برمى‏گردانند.

خداوند پس از اين يازده قَسَم مى‏فرمايد :

« كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا ».

قوم ثمود به سبب سركشى و طغيانش [ پيامبرشان را ]تكذيب كرد .

سزاى قوم ثمود هلاكت است

قوم ثمود، گرفتار نفسِ خود شده بودند و همواره در پى بدى‏ها، خوشى‏هاى غلط، لذت‏هاى بيهوده و به هم ريختن اوضاعِ يكديگر بودند. از هيچ قانونى از قوانين الهى، پيروى نمى‏كردند. انسان‏هاى سالمى نبودند.

خداوند طبيبى را به نام صالح، نزد آنان فرستاد. او به مردم گفت كه من براى درمان قلب شما آمده‏ام تا شما را از اين گرفتارى نجات دهم ؛ اما آنان نپذيرفتند و گفتند : او بايد نشانه‏اى براى ما داشته باشد و از صالح خواستند كه از كوهى كه مشرف به شهر آنان بود، ماده شتر شيردهى بيرون آورد. صالح به خدا عرض كرد : خدايا! اينان چه خواسته عجيبى دارند!

آرى، خواسته آنان، خواسته نفسانى بود. از خداوند خطاب رسيد كه‏اى صالح! تو همه را دعوت كن تا نزد كوه بيايند. خودت هم رو به روى كوه بايست. آن گاه خطاب به كوه بگو كه شترى را بيرون فرستد.

خوش به حال آنانى كه آيات خدا را به راحتى مى‏پذيرند و دل‏هاى آنان بيمار نيست.

مردم كنار كوه آمدند. صالح به سنگ خطاب كرد : آن چه مردم مى‏خواهند، بيرون بفرست! همان گونه كه حيوان ماده، در هنگام زاييدن سر و صدا مى‏كند، كوه به صدا آمد و يك مرتبه دل كوه باز شد و شتر زنده شيردهى از آن بيرون آمد.

از ميان آن گروه، برخى به صالح ايمان آوردند و گروهى كه نمى‏توانستند خود را محدود كنند، « كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا » او را تكذيب كردند.

آن گاه شقى‏ترين آنان، در جلسه‏اى تصميم گرفت كه شتر را كنار چشمه آب بكشد.

« إِذِ انبَعَثَ أَشْقَاهَا * فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللّه‏َ نَاقَةَ اللّه‏َ وَسُقْيَاهَا ».

ولى به تكذيب او برخاستند و ناقه را پى كردند ، و در نتيجه، پروردگارشان به علت گناهشان، عذاب سختى بر آنان فرو ريخت و همه افراد قوم را نابود كرد و شهرشان را با خاك يك سان ساخت .

شتر ناله‏اى زد، چون استخوان‏هايش با قداره آن مرد خُرد شده خداوند متعال به علت اين كه آنان گناه را به بى‏نهايت رسانده بودند و از هيچ چيز فاسدى خوددارى نمى‏كردند، سه روز به آنان مهلت داد و بعد از سه روز، همه را نابود كرد. خداوند ابرى بر بالاى شهر فرستاد و پس از صاعقه‏اى، همه شهر سوخت و آنان هلاك شدند. « فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا » ؛ اين صاعقه به علت گناهشان زده شد. نَفْس آنان بود كه اين رعد و برق را ايجاد كرد.

« وَلاَ يَخَافُ عُقْبَاهَا »2.

و خدا از سرانجام آن كار [ كه نابودى ستم‏كاران است ] پروايى ندارد .

خدا از اين كه ميليون‏ها نفر را در يك لحظه، به علت گناهشان قطعه قطعه كند، ترس ندارد و از اين كه در يك لحظه، ميليون‏ها نفر، يك دفعه برگردند و آشتى كنند، ملالتى به خود راه نمى‏دهد.

عمل در سايه خدا نابود نمى‏شود

وقتى زليخا درخواست خود را به يوسف عرضه‏مى‏كند، يوسف از آن اعراض مى‏كند.

اين روگردانى يوسف، به علت ترس از آبرو نيست، به علت ترس از عذاب خدا يا از دست دادن موقعيت نيست، بلكه روگردانى او فقط براى خداست. آن جا كه مى‏گويد : «مَعَاذَ اللّه‏ِ» ؛ زيرا خود را سايه خدا مى‏داند. مى‏گويد : چون محبوبم اين عمل را از من نمى‏پسندد، پس من هم چنين عملى را نمى‏پسندم ؛ زيرا نَفْس خود را فانىِ در نفس خدا و خدا را بر نَفْس خود مسلط مى‏داند. نفسش در مسير خواسته الهى جريان دارد.

چنين انسانى، «ظل اللّه‏» است. نَفْس انسان، سايه اوست. به انسان نمى‏توان «ابن اللّه‏» گفت ؛ چون اين شرك است ؛ اما مى‏توان به او «ظل اللّه‏»، «اُذن اللّه‏»، «لسان اللّه‏» و «خليفة اللّه‏» گفت. نَفْسى كه در سايه خدا باشد، از مسير درست منحرف نمى‏گردد.

من كى‏ام ليلى و ليلى كيست من

هر دو يك روحيم اندر دو بدن

«لا فرق بينكم و بين اللّه‏ الاّ أنّكم مخلوقون» .

خيلى مهم است كه انسان همه هويت خود را سايه خدا قرار دهد.

« يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِى الاْءَرْضِ »3 .

[وگفتيم:] اى داود ! همانا تو را در زمين، جانشين [ و نماينده خود ]قرار داديم.

ترجيح زندان تاريك بر دنيا

حضرت يوسف به خدا پناه برده، مى‏گويد :

« رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ »4.

يوسف گفت : پروردگارا ! زندان نزد من محبوب‏تر است از عملى كه مرا به آن مى‏خوانند .

يوسف آن زندان تاريك را مى‏پذيرد و آن را به لذتِ نفس ترجيح مى‏دهد. پس از مدتى، از زندان بيرون مى‏آيد و به مقام وزارت دارايى مى‏رسد.

« اجْعَلْنِى عَلى خَزَائِنِ الاْءَرْضِ إِنِّى حَفِيظٌ عَلِيمٌ »5.

يوسف گفت : مرا سرپرست خزانه‏هاى اين سرزمين قرار ده ؛ زيرا من نگهبان دانايى هستم .

آن گاه مقامش بالاتر رفت تا اين كه عزيز مصر شد.

« رَبِّ قَدْ اتَيْتَنِى مِنَ المُلْكِ »6.

پروردگارا ! تو بخشى از فرمانروايى را به من عطا كردى .

يوسف عليه السلام و مراقبتهاى نفس

در آيات الهى، مراقبت تزكيه نَفْس حضرت‏يوسف را مى‏بينيم. اوهنگام‏رويارويى با زليخا مى‏گويد : «مَعَاذَ اللّه‏ِ»، در زندان مى‏گويد : «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ»، به وزارت كه مى‏رسد، مى‏گويد : «إِنِّى حَفِيظٌ عَلِيمٌ » و عزيز مصر كه مى‏شود، مى‏گويد :

«رَبِّ قَدْ ءَاتَيْتَنِى مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِى مِن تَأْوِيلِ الاْءَحَادِيثِ فَاطِرَالسَّمَوَاتِ وَ الاْءَرْضِ أَنتَ وَلِىِّ فِى الدُّنْيَا وَ الاْءَخِرَةِ تَوَفَّنِى مُسْلِماًوَ أَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ »7.

پروردگارا ! تو بخشى از فرمانروايى را به من عطا كردى و برخى از تعبير خواب‏ها را به من آموختى . اى پديد آورنده آسمان‏ها و زمين ! تو در دنيا و آخرت سرپرست و يار منى در حالى كه تسليم [ فرمان‏هاى تو ]باشم جانم را بگير ، و به شايستگان مُلحقم كن .

حضرت يوسف مى‏گويد : خدايا! من شاه نيستم. «أَنتَ وَلِىِّ فِى الدُّنْيَا وَ الاْءَخِرَةِ». من همان بنده داخل چاه تو هستم، من همان بنده ذليل در زندان تو هستم، من امير نيستم و من وزير نيستم.

زمانى هم كه برادرانش به مصر مى‏آيند تا آذوقه بگيرند و از ديدن او حيرت زده شده بودند، او با آرامى به آنان مى‏گويد :«لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ ... اذْهَبُوا أَنتُمْ ...» برادران! به خدا قَسَم! من از گذشته شما هيچ دلگير و آزرده نيستم. من شما را بخشيدم، ازخدا هم مى‏خواهم شما را ببخشد. چنين‏نفسى، نَفْس تربيت‏شده است. پس از رو به رو شدن يوسف با يعقوب، يعقوب ماجرا را مى‏پرسد. يوسف مى‏گويد : «عَفَا اللّه‏ُ عَمَّا سَلَفَ»

گفت : خدا از گذشته بندگانش چشم‏پوشى كرد، شما هم از خطايشان بگذريد. انسانى مى‏تواند چنين سخنى بگويد كه «ظل اللّه‏» باشد و اراده‏اش از اراده خدا سرچشمه بگيرد.

شب، بهترين زمان راز و نياز با خدا

ما بايد نفسمان را تزكيه كنيم و به تربيت آن بپردازيم. اوقاتى را بايد براى راز و نياز خود تعيين كنيم و چه زمانى بهتر از شب ؛ زيرا خداوند مى‏فرمايد :

«إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ »8.

ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم .

«وَوعَدْنَا مُوسَى ثَلَثِينَ لَيْلَةً»9.

و با موسى [ براى عبادتى ويژه و دريافت تورات ] سى شب وعده گذاشتيم.

«وَ الَّيْلِ إِذَا يَسْرِ »10.

و به شب، هنگامى كه مى‏گذرد .

پى‏نوشتها:‌


1 . بحار الأنوار: 2/632، باب 9، حديث 22.
2 . شمس ( 91 ) 1 ـ 15 .
3 . ص ( 38 ) : 26.
4 . يوسف ( 12 ) : 33.
5 . يوسف ( 12 ) : 55 .
6 . يوسف ( 12 ) : 101.
7 . يوسف ( 12 ) : 101.
8 . قدر ( 97 ) : 1.
9 . اعراف ( 7 ) : 142 .
10 . فجر ( 89 ) 4 .