راه خودسازى (چهل مجلس )

جواد حبيبى تبار

- ۱ -


مقدمه مولف
سخن را با حمد و سپاس خداوند شروع مى كنم خداوندى كه نعمت قلم را عطاء كرد و خود نيز قلم را شناساند و راه كار برد آن را نيز به بشريت آموخت . خداوندى كه از جمله صفات كمال و جمالش معلم بودن اوست . و به انبياء و اولياء الهى اين معلمين بشريت خصوصا بر خاتم آنها حضرت مرتبت محمد مصطفى و خاندان طاهرينش صلى الله عليه و آله درود مى فرستم .
امروزه سيستم زندگى انسانها به نحوى است كه معمولا براى بشريت دو آفت را در پى دارد يكى آفت دورى از كسب دانش و معرفت و ديگرى آفت دورى از علم و كسب فضايل اخلاقى .
چاره اى بايد انديشيد و فكرى بايد كرد. خصوصا براى ما كه مسلمان و پيرو مكتب اهل بيت عليهم السلام اجمعين هستيم . اين پيامبر ما است كه فرموده اطلبوا العلم من المهد الى الحد و نيز فرموده اطلبوا العلم و لو بالسين و خداوند متعال در جايى كه بحث ايجاد انگيزه براى كسب دانش مطرح است مى فرمايد: و ما او تيتم من العلم الا قليلا (1) و در بين علوم آن علمى كه زمينه انسان سازى را فراهم مى كند در اولويت اول است خيركم من تعلم القرآن و علمه خداوند متعال در بيان فلسفه بعثت پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و در مقام امتنان بر بشريت مى فرمايد: هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (2) بعضى از بزرگان از اينكه عبارت تزكيه قبل از تعليم و در اين آيه شريفه چنين استفاده كرده اند كه تزكيه بايد مقدم بر تعليم باشد. اما آنچه در صدد بيان آن هستيم اولويت دانشى است كه راه رسيدن به تزكيه و خودسازى را به ما نشان مى دهد. بنابراين ، اين دانش چيزى جداى از تزكيه نيست بلكه مقدمه آن است .
بشر براى نيل به سعادت بايد دو عنصر ايمان و عمل را همراه عنصر علم و دانش در كنار هم داشته باشد. اگر علم بدون ايمان و تقوى در دست كسى قرار گيرد، مانند آن است كه شمشير در دست زنگى مست افتاده باشد و اگر ايمان نيز بدون دانش باشد متزلزل خواهد بود. ايمان نظرى نيز به تنهايى كافى نيست بلكه عمل لازم است . و العصر ان لاانسان لفى خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات (3) پس از اعتقاد به توحيد، اعم از توحيد نظرى ، افعالى و توحيد عملى و پس از اعتقاد به نبوت ، اعم از نبوت عامه و خاصه و پس از اعتقاد به معاد، اعم از جسمانى و روحانى ، نوبت به عمل مى رسد. ولى بايد دانست صرف شكل و صورت عمل و انجام آن براى تاءثير گذارى و قبول آن كافى نيست بلكه همانطور كه در حديث شريف سلسله الذهب آمده ، تاءثير گذارى لا اله الله شرائطى دارد كه يك شرط اساسى آن همان ولايت ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين است .

ضمنت لمن يخاف من العقاب
اذا والى الوصى ابا تراب
يرى فى قبره ربا غفورا
و مولى شافعا يوم الحساب
وصى المصطفى و الو بنيه
و زوج الطهر من بين الصحاب
اخو النص الجلى بيوم خم
و ذو الفضل المرتل فى الكتاب (4)
از مهر على در دل هر كس اثرى نيست
در نزد خدا طاعت او را ثمرى نيست
غير از على و آل على نيست پناهى
جز حيدر و ذريه او راهبرى نيست
مجموعه اى كه پيش رو داريد سلسله سخنرانيهايى است كه در زمينه تزكيه نفس و خود سازى در سال 1362 در بين پرسنل محترم شهربانى استان مركزى ايراد شده (5) و هم اينكه به همت فرزندان عزيزم جمع آورى و تدوين گشته و به درخواست بعضى دوستان و به اميد آنكه براى جامعه مفيد باشد چاپ و منتشر مى گردد.
مباحث مطروحه در اين مجموعه شرحى پيرامون سه آيه اول از سوره مباركه مؤ منون با گرايش به مباحث اخلاقى است . تذكر اين نكته لازم است كه چون مطالب مورد بحث به صورت سخنرانى بوده ، طبعا در زمان ايراد هر سخنرانى مسائل متناسب با حوادث روز و مطالب حاشيه اى در آن وجود داشته و در ابتداى هر بحث خطبه و در انتهاى آن ذكر توسل و دعا بوده است كه اين قسمتها تنظيم اين مجموعه براى چاپ حذف گرديده است .
مطالب اين مجموعه مى تواند مورد استفاده عموم به ويژه وعاظ و مبلغين مذهبى ، دبيران و آموزگاران دينى و مردمى و مربيان تربيتى و دانشجويان و دانش پژوهان دينى ء معارف اسلامى قرار گيرد .
و ما توفيقى الا با الله عليه توكلت و اليه انيب
جواد حبيبى تبار
تابستان 1381
پيشگفتار
با توجه به اينكه موضوع اصلى اين سلسله سخنرانيها توضيح و تفسير سه آيه سوره مؤ منون با گرايش به مباحث اخلاقى است لذا از ورود به بحث اصلى راجع به علم اخلاق به بيان مطالبى مى پردازيم .
مفهوم اخلاق
راغب ، در مفردات مى گويد: اخلاق جمع خلق به معناى سيرت و صورت باطنى است . چنانكه خلق به معناى شكل و صورت ظاهرى است . (6)
اخلاقى است از ظهور فعلى استعدادها و سجاياى باطنى كه در پى ممارست و تمرين ، ملكه مى گردند. چه مثبت (فضيلت ) باشند و چه منفى (رذيلت )
علم اخلاق ، علمى است كه از فضايل و رذايل و نيز رفتار و گفتار ناشى از آنها، همچنين كيفيت ظهور فعلى صفات (مثبت يا منفى ) نهفته در نفس ‍ بحث مى كند.
در اينكه محور مباحث اخلاقى ، انسان است هيچ ترديدى وجود ندارد. اما سؤ ال در رابطه با علت اين مطلب است كه چرا انسان ، محور در مباحث اخلاقى است ؟ و اگر او نبود سخن از اخلاق هم نبود، چنانكه سخن از ارسال رسل و تنزيل كتب هم به ميان نمى آمد.
لازم به توضيح است كه چرخش نظام هستى و نظم در جهان (كه مجموعه اى از پديده ها را تشكيل مى دهد) به گونه اى آفريده شده كه از مقررات خاص طبيعى و وجودى خود نمى تواند تخلف كند.
لايملكون تاءخيرا عما قد مهم اليه و لايسطيعون تقدما الى ما آخر هم عنه (7) نه آن كس را كه مشيت و.... از آن سوى كه آنان را پيش ‍ انداخت ياراى بر گشت و تاءخير ندارد و از آن سوى كه آنان را بازداشت توانايى پيش رفتن ندارند. (به عبارت ديگر، از حدى كه بر ايشان تعيين نموده ، قدمى پيش و پس نتوانند نهاد.)
آياتى از قرآن ، گوياى اين مطلب است كه فرشتگان ، (8) و موجودات آسمانها و زمين (9) از قانون خدا تخلف نمى كنند، اما انسان تخلف مى كند و قانون را ناديده مى گيرد و مسلم است كه تخلف او از قانون تكوين (قانون حاكم بر نظام هستى ) نيست . او قادر نيست جوانى اش را براى هميشه نگاه دارد و پير نشود، يا در حالى كودكى بماند و جوان نشود، يا به سن معين كه رسيد خواهان ظهور غريزه جنسى نباشد....، پس تخلف او از قوانين تشريعى است كه توسط رسول ظاهرى (پيامبران ) و رسول باطنى (عقل ) بيان مى شود.
انا هديناه السبيل اما شكرا و اما كفورا (10) انسان را به راه (حق و باطل ) راهنمايى و هدايت كرديم ، خواه شكر گزار اين نعمت باشد و خواه كفران و ناسپاسى كند. طرح مسائل اخلاقى (كه بر اساس تشريع دين و عقل است ) بر محور بودن انسان ، بدان جهت است كه او از نفسى داراى ابعاد مختلف ، برخوردار مى باشد و مى تواند از مرتبه دانى و عروج كرده ، به مرتبه كمال انسانى نايل شود (11) و از مرتبه اى به مرتبه ديگر تنزل كند. (12) انسان از آن جهت كه قادر است تنزل وجودى داشته باشد و ناقص شود، ابعاد حيوانى را شدت بخشد و بر خود حاكم كند، و يا تكميل وجودى پيدا كرده و كامل شود و به جهات انسانى قدرت دهد و به حاكميت عقل و شرع تن در دهد، فضايل و رذايل ، به عنوان مباحث اخلاقى در حيات او مورد توجه قرار مى گيرد.
به عبارت ديگر، انسان به لحاظ چند بعدى بودن و برخوردارى از اختيار و انتخاب ، مكلف به تكاليف اخلاقى گرديده است تا در پرتو اخلاق دينى از حضيض حيوانيت به اوج انسانيت برسد.
موضوع علم اخلاق
موضوع عبارت از آن حقيقت كلى است كه محور تمام مسائل علم است ، مانند جسم كه از حيث سلامت و بيمارى ، موضوع علم پزشكى است ، تمام مسائل پرشكى محور اين حقيقت كلى است . با توجه به تعريف اخلاق و اينكه انسان محور مباحث اخلاقى است موضوع علم اخلاق ، انسان است از آن جهت كه داراى فضايل و رذايل موجود در نفس ‍ است كه در پرتو اراده و اختيار، ظهور فعلى پيدا مى كنند.
آيا فضايل و رذايل فطرى است ؟
آيا فضايل و رذايل (كه مسائل مورد نظر در اخلاق اند) فطرى انسان است يا اينكه تابع افكار اجتماعى و فردى و خير و مصلحت اجتماعى و فردى است ؟ آيا مى توان گفت آنچه را كه يك فرد براى خود خير و مصلحت مى داند فضيلت و آنچه خير و مصلحت فرد را در بر ندارد، رذيلت است ؟ و همچنين در اجتماع ، آيا ابتدا مصالح و مفاسد، مورد نظر و توجه قرار مى گيرد و آنگاه راجع به فضيلت و رذيلت اجتماعى حكم مى شود؟ يا اينكه ابتدا، اجتماع مورد نظر است و مصالح و مفاسد و حسن و قبح در بعد اجتماعى مشاهده مى شوند؟
البته در برخى از اجتماعات ، خير و مصلحت دنيوى و مادى (آن چنانكه در جوامع غربى و شرقى مشاهده مى شود) و در برخى از اجتماعات ، خير و مصلحت اخروى و دنيوى مورد توجه است .
پاسخ به سؤ ال فوق ، نسبت به ديدى كه مى توان از انسان داشت ، متفاوت است . اگر انسان را از حقيقت برخوردار ندانيم و تمام تحولات حاصل در وجودش را تابع عوامل خارجى بدانيم ، نتيجه حاصل از چنين ديدى اين خواهد بود كه فضايل و رذايل ، تابع شرايط موجودى است ، و سخن گفتن از فطرى يا غير فطرى بودن اخلاقى ، بى اثر و پوچ خواهد بود، اما اگر انسان را داراى حقيقت ثابت بدانيم و آنچه در او ظهور فعلى مى يابد عبارت از قوا و استعدادها، غرايز و فطرتهاى نهفته در او باشد، نتيجه حاصل از اين ديدگاه اين است كه فضايل و رذايل ، صفات پنهان در نفس هستند كه در پرتو اختيار و اراده ، ظهور فعلى پيدا مى كنند. بر اساس اين بينش ، هرگز عوامل خارجى و اجتماعى ، چيزى را در انسان ايجاد نمى كنند، بلكه احيانا زمينه شكوفايى آنها را فراهم مى آورند.
بينش ما در مورد انسان اين است كه او از حقيقت مجرد و ثابتى برخوردار مى باشد كه در جاى خودش به اثبات رسيده است . آن حقيقت ثابت از ديدگاه قرآن ، روح الله است كه در انسان دميده شده است . فاذا سويته و نفخت فيه من روحى (13) آنگاه كه او را به خلقت كامل آراستم و از روح خود در او دميدم . فضايل و رذايل به اين حقيقت ثابت الهام شده است .
و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها (14) سوگند به نفس و به كسى كه او را تعديل كرد (و نيكو بيافريد) و شر و بدى ، و تقوا و خوبى را به او الهام فرمود. طبق بيان قرآن ، همان گونه كه انسان داراى فطرت توحيدى است و از طريق آن ، به وجود خداى بزرگ (كه داراى جميع صفات زيباست ) پى مى برد، از راه فطرت نيز به فضايل و رذايل آشنا مى گردد، و در مى يابد كه فضيلت ، تقوا نفس ، و رذيلت ، فجور نفس است . عقل نير اين بيان قرآن را تاييد و ثابت مى كند، و مساءله حسن و قبح عقلى بيانگر آن است كه عقل به درك حسن و فضايل و قبح رذايل نايل مى شود و به تعيين اخلاق نظرى مى پردازد.
اخلاق نظرى بدان معناست كه اراده و اختيار انسان ، نقشى در حسن و قبح صفات فضيلت و رذيلت ندارند. اينكه چه صفاتى خوب است و چه صفاتى بد است از قلمرو و اختيار و اراده ما خارج است . اراده ما محور خوب و بد نيست ، بلكه حسن و قبح داراى ملاك عقلى و فطرى است . اينكه عدالت و احسان خوب است و ظلم و بخل در انفاق ، بد است ، از جمله اين صفات است . آنچه در قلمرو اختيار و اراده قرار گيرد مربوط به اخلاق عملى است (كه دين و عقل عملى بيانگر آن مى باشند) عمل به مساءله اى مشخص در مسير حصول تهذيب نفس از جمله اخلاق عملى است . البته مشخص نوع اخلاق عملى ، اخلاق نظرى (بعنوان زير بناى اخلاق عملى ) است . معناى فطرى بودن فضايل و رذايل اين نيست كه مصاديق آنها را بدون تعليم و تربيت و وجود معلم درك كنيم و محتاج به ارسال رسل نباشيم . اگر هيچ كس و هيچ قوم و اجتماعى در مصاديق فضايل و رذايل ، اخلاقى نمى داشت .
هر انسانى ، حسن عدالت و قبح ظلم و را درك مى كند و در آن اختلافى ندارد، ولى در مصاديق عدالت و ظلم ، آرا و نظرها مختلف است . لذا مسائل بيان شده در دين ، مصاديق فضيلت و رذيلت هستند، كه ملاك آنها حسن و قبح عقلى است . زيرا عقل ، نخست اعتماد به دين ثابت مى كند آنگاه مى گويد اوامر دينى (كه بيان كننده فضيلت اند) بر گشت به عدالت و كمال انسانى دارد. نواحى (كه بيان كننده رذيلت اند) برگشت به ظلم و نقص در انسانيت مى كنند. به عبارت ديگر مى گوييم : فضايل و رذايل از آن جهت فطرى اند كه انسان ، به لحاظ مرتبه عالى وجودى اش ، طالب كمال انسانى بوده و صفات معبود را جستجو مى كند. و به لحاظ مرتبه دانى و وجودى اش ، در طلب ماديت و ملك و در پى صفات پست حيوانى مى باشد. بنابراين آنچه از صفات و اعمال ، مناسب رتبه انسانى باشد، فضيلت و آنچه صرفا در جهت رشد صفات حيوانى باشد (به نحوى كه با بعد والاى انسانى منافات داشته باشد) رذيلت محسوب مى شود.
از ديدگاه عقل ، صفات انسانى حسن ، و صفات حيوانى صرف ، نوعا براى انسان ، قبيح و زشت است .
اخلاق و نگرش توحيدى به هستى
ديدن هستى از ديدگاه توحيدى ، هستى ادراكى توحيدى را تشكيل مى دهد و اخلاق در اين ديدگاه بسيار زيباست . با نگرش به هستى از چنين ديدگاهى استفاده مى شود كه اخلاق در پرتو هستى ادراكى توحيدى ، معنا و مفهوم پيدا مى كند. و درك حقيقت هستى در گرو ظهور فعلى اخلاق انسانى است . زيبايى اخلاق در هستى ادراكى توحيدى ، از آن جهت است كه اخلاق ، انسان را به هستى مطلق پيوند مى دهد، به طورى كه انسان ، جلوه و مظهر جمال و صفات هستى مطلق مى گردد. چرا اخلاق در هستى ادراكى توحيدى داراى معنا و مفهوم است ؟ در بينش شخصى كه هستى را از ديدگاه توحيدى مى بيند، آفرينش جهان حق است زيرا جهان ، شعاع و ظهور وجودى است از كمال مطلق ، نور مطلق ، زيبايى مطلق و... و انسان كه پديده اى از جهان مى باشد، داراى وجودى است كه آيه و نشانه حق است و مى تواند با اراده و اختيارش به مقامى نايل شود كه حق مطلق را نظاره كند. و اگر روزى آيه حق در حد تراب و خاك بود، و روزى در حد نطفه ، روزى هم آيه حق در مقام بلند انسانى و عرفانى بايد باشد.
بنابراين ، حق بودن جهان و انسان ، و آيه و نشانه حق شدن ، در گرو بينش ‍ هستى ادراكى توحيدى است . و اخلاق به معناى نايل شدن به فضايل انسانى در داشتم چنين بينشى است ، زيرا فضايل انسانى در مرتبه عالى وجود انسان مطرح است . مرتبه اى كه نظر به مطلق دارد. لذا اگر منكر هستى ادراكى توحيدى باشيم ، آنچه وجود خواهد داشت ، اخلاق انتفاعى خواهد بود اخلاقى كه در آن ، خواسته هاى دنيوى مطرح است . از طرفى درك حقيقت هستى در ظهور فضايل انسانى است . انسان با اتصاف به صفات الهى موفق به ديدار حق مى شود و به قرب هستى مطلق مى رسد. و رسيدن به چنين ديدارى در بينش هستى ادراكى توحيدى است و اتصال مرتبه انسانى به حق مطلق در گرو اخلاق حسنه و مكارم اخلاق و آيه و نشانه حق شدن در مقام انسانى ، آنگاه تحقق مى يابد كه انسان ، رنگ الهى بگيرد و اخلاق ، وسيله اى جهت گرفتن رنگ صفات الهى است .
از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: جعل الله مكارم الاخلاق صله بينه و بين عباده فحسب احدكم اين يتمسك بخلق متصل الله (15) خداوند ، مكارم اخلاق را سبب اتصال بين خود و بندگانش قرار داد، پس كافى است يكى از شما تمسك بجويد به اخلاقى كه متصل به خدا باشد. انسان ، در پرتو اخلاق اسلامى ، مراحل سير و سلوك را طى مى كند تا زمينه رشد را فراهم كرده و قابليتى را در نفس ايجاد نمايد تا از جانب مبدا وجود، بر ظرفيت وجودى اش افزوده شود تا متخلق به صفات الهى گرديده ، در نهايت به قرب الهى نايل شود.
فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعباده ربه احدا
(16) كسى كه به لقاى پروردگارش اميدوار است ، بايد نيكوكار شده و در پرستش خدا كسى را با او شريك نگرداند.
شخصيت و اخلاق
حقيقت شخص كه تعيين كننده نحوه افكار، رفتار و گفتار اوست ، شخصيت ناميده مى شود و منظور از حقيقت باطنى ، مجموع استعدادها، فطرتها و غرايزى است كه ظهور فعلى يافته اند. گاهى نيز شخصيت ، به موقعيتى كه شخص دارد، اطلاق مى شود، با توجه به موقعيت و اعتبار اجتماعى اش ‍ شخصيت اجتماعى ، و با توجه به اعتبار علمى و سياسى اش ، شخصيت علمى و سياسى پيدا مى كند. اگر چه موقعيتهاى مختلف اجتماعى ، علمى و سياسى و... بر رفتار، گفتار و افكار شخص تاءثير مى گذارد، لكن تشكيل دهنده شخصيت حقيقى او نيست . ممكن است دو فرد از نظر شخصيت علمى و اجتماعى يا سياسى مساوى باشند و به يك نحو مورد احترام قرار گيرند ولى به لحاظ شخصيت حقيقى ، كاملا متفاوت بوده و هر كدام روش و سبك رفتارى مخالف با ديگرى داشته باشد. كيفيت تربيت ، نوع هستى ادراكى ، و نحوه تجزيه و تحليل حيات و مسائل مربوط به آن ، فعليتى را در نفس انسان ايجاد مى كنند كه سازنده و فاعل شخصيت حقيقى است .
جايگاه اخلاق در اينجا اين است كه به شخصيت ، رنگ و روش و رويه مى دهد. زيرا تربيت ظهور فعلى قواى نفس ، و اخلاق ، نحوه آن ظهور است .
براى توضيح ، به آن دو فردى مثال مى زنيم كه استعداد علمى آنها يكسان شكوفا شده و از نظر تربيت استعداد علمى هر دو يكسان هستند. اما نحوه و روش ظهور فعلى آنها ممكن است متفاوت باشد. و لذا به كار گيرى تربيت علمى در آن دو فرد مختلف خواهد بود. كسى كه در طول تحصيل ، انديشه اش ثروت جويى ، رياست طلبى ، فخر كردن بر ديگران و به طور كلى رسيدن به دنيايى آباد بوده است ، در مقايسه با كسى كه تحصيلش ، وسيله اى جهت رشد فكرى ، خدمت به همنوع ، جلب رضايت حق و... بوده است ، شخصيتى كاملا متفاوت دارد، به عبارت ديگر، كسى كه علمش ‍ همراه با تهذيب نفس است ، شخصيتى انسانى ، و فردى كه علمش همراه با دنيا طلبى بوده است ، شخصيتى دنيوى دارد. بنابراين ، شخصيت كامل در پرتو تربيت ، همراه با اخلاق پديد مى آيد. حسن خلق دينى و مكارم اخلاق ، شرط لازم است . آن كس كه صاحب شخصيت انسانى شده ، در جستجوى حلال و دورى از كارهاى زشت است .
امام على عليه السلام فرمود: حسن الخلق فى ثلاث : اجتناب المحارم و طلب الحلال و التوسع على العيال (17) اخلاق زيبا و نيك در سه چيز است : 1 - دورى از محرمات 2 - طلب حلال 3 - ايجاد رفاه خانواده در حد امكان : حسن لاخلاق برهان كرم الاعراق (18) اخلاق و صفات پسنديده ، دليل بر عرق و وراثت نيكو و پسنديده است . اما حسن خلق صاحب شخصيت دنيوى ، هميشه توام با ريا و نفاق است . احترام گذاشتن او به ديگران بدان جهت است كه به دنياى بهترى برسد. و در صورتى كه داراى سوء خلق باشد مرتكب اعمال غير انسانى و زشت مى شود. در اينجا مناسب است به توضيح حسن خلق دينى و دنيوى بپردازيم .
حسن خلق دينى و دنيوى
يكى از غرايى كه در وجود انسان نهفته است ، غريزه منفعت طلبى است . به همين جهت تلاش و اقدامش در زندگى ، در جهت جلب منفعت خويش ‍ است . هيچ فردى بر عليه خود اقدام نكرده و بر ضرر خود گام بر نمى دارد. با وجود اين غريزه است كه به راهها و آرمانها و كالاهايى جذب مى شود كه آنها را به نفع و سود خود مى بيند. در مقابل ، به دفع مواردى كه ضرر و خسران داشته باشد، مى پردازد. مثل انسان در اين طبيعت ، مثل تاجرى است كه كالاهايش را بدست گرفته و در جستجوى مشترى و بازارى است كه آن را به بالاترين قيمت بخرد. وجود انسان از هر كالايى عزيزتر است ، لذا هر شخصى در نفع و ضرر اين كالا دقت بيشترى دارد. آنجا كه مواجه با خطر جانى و وجودى مى شود، آرزو مى كند كه اى كاش همه هستى از آن او بود، آن را در قبال رهايى از اين خطر مى بخشيد و نجات پيدا مى كرد. و اين دليل روشن بر اين حقيقت است كه انسان فطرتا وجودش را عزيز مى دارد و بر اساس و غريزه منفعت طلبى اش ، در پى نفع و سود خود است . لازمه چنين غريزه اى اين است كه به سمتى حركت كند، و مقصدى را در نظر داشته باشد كه سود بيشترى بدست آيد و انتخاب هدف بهتر براى هر كس ، بستگى به آگاهى او از هستى دارد. برخى طبيعت و دنيا را مقصد خود دانسته و برخى ديگر حقيقتى ماوراى آنچه محسوس است را هدف قرار داده و به سمت آن حركت مى كنند. آنان كه طبيعت و دنيا را مقصد خويش ‍ قرار مى دهند، داراى اخلاق دنيوى ، و آنان كه هستى فوق مادى و دنيوى را جستجو مى كنند و در رفتار و گفتار تابع آن حقيقت اعلى هستند، داراى اخلاقى دينى اند.
مشخصات اخلاق دنيوى
اولين مشخصه دنيوى برخوردارى از بى ثباتى است . آنچه در دنيا وجود دارد نفع و سود مادى با شرايط مختلفى است كه هر فرد و اجتماعى با آن روبرو مى شود. لذا اخلاقى كه تابع شرايط گوناگون و در حال تغيير و تبدل و دگرگونى باشد، داراى ثبات نيست . شخص داراى چنين اخلاقى ، تناقض گو است . گفتار، رفتار و افكارش تابع معيار صحيح نيست ، به موقعيتى نظر دارد كه گفتار آن است . دوستى با افراد، خوب سخن گفتن ، احترام به ديگران و... تابع شرايطى است كه بر او حكومت مى كند كه به محض نفى آن شرايط، از دوستى ، احترام و خوب سخن گفتن خبرى نيست . در واقع نگاه چنين انسانى به مردم ، نگاه ابزارى است . يعنى آنها را با دنياى خود مقايسه كرده و مى سنجد، دنيايى كه گرفتار آن است و تا آنجا كه سودى مادى اش اقتضا مى كند، حسن خلق نشان مى دهد. در غير اين صورت ، رهايشان مى كند و احيانا (اگر برايش مضر باشند) در صدد نابودى آنها بر مى آيد. افراد داراى چنين اخلاقى عملا احساسگرا بوده و بسيارى از آنان براى آفرينش ، غرض ‍ و هدفى قائل نيستند، دين و مسائل آن را از بعد منافع دنيوى نگريسته و تحليل مى كنند. تا آنجا با مذهب و مذهبيون همراهند كه ضررى به دنيايشان وارد نشود.
امام حسين عليه السلام فرمود: الناس عبيد الدنيا و الدين لحق على السنتهم يحوطونه ما درت به معايشهم فاذا محصوا بالبلا قل الديانون (19) مردم بنده دنيايند و از دين تنها اسمى بر سر زبانها دارند و تا هنگامى كه زندگى خوشى داشته باشند به گرد دين مى گردند اما اگر با پيش ‍ آمدن امر ناگوارى امتحان شوند، دينداران كم خواهند شد. آرى اشخاص ‍ داراى اخلاق دنيوى ، دنيا و دنياداران در نزد آنان عظيم و بزرگترند. آنها فرش متكبرين و عرش متواضعين هستند و اگر اهل دين باشند، دين در حاشيه زندگيشان خواهد بود و بهره آنان از دين محدود به بهره دنيوى است . اينگونه افراد مورد اعتماد نيستند، اسرار را نگاه نمى دارند، امروز اقتضا مى كند كه در مورد تو صميميت نشان دهد اما فردا كه شرايط عوض ‍ شد، تمام خدمات گذشته تو را ناديده خواهد گرفت . على عليه السلام صاحب چنين اخلاقى را همج الرعاع ناميده است ، آنجا كه فرمود: الناس ثلاثه : فعالم ربانى و متعلم على سبيل نجاه و همج رعاع اتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح ، لم يستضيئوا بنور العلم و لم يلجاوا الى ركن وثيق
(20) مردم سه دسته اند: عالم ربانى ، طالب علم و آموزنده اى كه به راه نجات و رهايى است ، و مگسان كوچك و ناتوانى كه پيرو هر آواز كننده اى بوده و با هر بادى مى روند، و از نور دانش ، روشنى نطلبيده و به پايه استوار و مطمئنى پناه نبرده اند. در اخلاق دنيوى ، ظاهر با باطن هماهنگ نيست ، ظاهر كار احيانا شايسته و خوب است ، گذشت مى كند، تقوا نشان مى دهد و... ولى محرك او حب جاه و مقام ، ثروت و شهرت و... است زيرا كه از اخلاق و از فضيلت برخوردار نيست . در اخلاق دنيوى ، نفوس گرفتار اوهام و خيالاتند، از عقل بهره نمى گيرند.
به همين لحاظ هميشه در حال شك و ترديد هستند و نسبت به ديگران احيانا حساسند و گويا چنين مى پندارند كه افراد مى خواهند به منافع آنان لطمه وارد كنند. اينان هنگامى كه دور از شغل و دوستان هستند (و به اصطلاح حالت خلوت دارند) احساس پوچى مى كنند. خلاصه اينكه ، چندان به مرتبه عالى نفس توجه نداشته و تا بعد حيوانى تنزل مى يابند. به همين جهت حركت آنان به سوى دنياى فانى و پست است .
على عليه السلام فرمود: النفس الدنيه لاتنفك عن الدناءنات (21) نفس فرومايه و پست از دتائت و پستى جدا نمى شود. بايد توجه داشت كه افراد متخلق به اخلاق دنيوى ، هنگامى خطرناكند كه از امكانات لازم مادى برخوردار باشند. در غير اين صورت ، احيانا افراد به ظاهر آراسته اى هستند كه نبايد از دسيسه هاى آنها غافل بود. براى توضيح اين مطلب ، نيازى به بيان مثال و يا نقل حادثه و قضيه اى نيست ، فقط كافى است نگاهى (هر چند كوتاه ) به زندگى سياست بازان ، ثروت اندوزان ، شهوت طلبان و ريا كاران و مقدس مابان بى شعور و عالمان متهتك و بى دين و... بيندازيد. پايان كار اينان ، اين است كه با غصه و حسرت چشم از دنيا فرو خواهند بست و با روحى ناپاك و پراضطراب و وحشت زده به عالم پس از مرگ وارد خواهند شد. قرآن افراد صاحب اخلاق دنيوى را چنين معرفى مى نمايد: افمن يمشى مكبا على وجهه اهدى امن يمشى سويا صراط مستقيم (22) آيا آن كه بر روى خويش نگونسار راه مى رود، راه يافته تر است يا آنكه سر بلند و درست بر راه مستقيم مى رود و راه را مى بيند؟ حقيقت انسان و روح انسانى طالب صراط مستقيم بوده و به سمت و مقصد الهى دل بسته است . پس كسى كه چهره بر گردانده و پشت به حق كرده است ، از نظر سيرت و صورت باطنى ، به دور افتاده و نگونسار طى طريق مى كند. و لذا آنگاه كه به محضر حق شرفياب شود، خجالت زده و سرشكسته است . و لوترى اذا المجرمون ناكسوا روسهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون (23) و اگر ببينى آن هنگام كه گناهكاران ، سرهايشان نزد پروردگارشان به زير افكنده شده و فروشكسته اند (و مى گويند:) پروردگار! ما (رستاخيز) ديديم و (صداى صور قيامت را) شنيديم ، پس ما را بر گردان (بر زمين ) تا كار نيكو انجام دهيم كه ما امروز يقين كننده (به سخنان و پيغام تو) هستيم .
اگر حسن خلق دنيوى را درست تحليل كنيم ، پى خواهيم برد كه برگشت آن به سوء خلق است ، هر چند ظاهرى آراسته دارد ولى داراى باطنى زشت است . علاوه بر اين ، حست خلق دنيوى در بر دارنده سه نوع ظلم است كه قبح آن ، فطرى عقل است : 1 - ظلم به خود 2 - ظلم به ديگران 3 - ظلم به خدا. نتيجه ظلم به خود، محكوميت مرتبه عالى نفس انسان مى باشد كه كمال مطلق را مى طلبد و اين در حالى است كه شخص دارنده حسن خلق دنيوى ، متاع فانى دنيا را هدف اصلى قرار مى دهد و اين ، دون شان انسان است . ظلم به ديگران ، نتيجه اش بى حرمتى به مقام انسانى افراد است . اخلاق انسانى اقتضاء مى كند كه نظر به انسانها، نظر انسانى مى باشد نه وسيله و ابزارى ، در صورتى كه شخص متخلق به اخلاق دنيوى ، نگاه ابزارى به انسانها داشته و آنها را وسيله اى جهت منافع شخصى مى بيند. و اين ، بى احترامى به انسانهاست ، ناديده گرفتن شخصيت انسانى افراد بزرگترين توهين به مقام انسانى است ، علاوه بر اين ، چنين شخصى با چنين ديدى نمى تواند حقوق ديگران را مراعات كند، به خصوص آن جا كه با منافع او تضاد داشته باشند. اما ظلم به خدا، نتيجه اش ناسپاسى صاحب نعمت است ، از نعمتهاى الهى بهره مند شدن ، ولى در جهت خلاف خواست مالك آن نعمت است ، از نعمتهاى الهى بهره مند شدن ، ولى در جهت خلاف خواست مالك آن نعمت ، حركت كردن ، و نعمت خدا را در طريقى كه هدف آن غير از تقرب به خداست ، به كار گرفتن ظلم و بى حرمتى به مالك و ولى نعمت است . بر اين اساس ، دنياگرايى هر چند در آن حس خلق باشد، صرف نظر از اين كه مانع رشد معنوى انسان مى گردد، بر نقص وجودى او مى افزايد.
مشخصات اخلاقى دينى
اخلاق دينى در بر گيرنده آثارى متفاوت با اخلاق دنيوى است ، اين اخلاق از معيارهاى الهى برخوردار مى باشد و آن ، اين كه شخص دارنده چنين در پى جلب خشنودى خداست . و اين بزرگترين فضيلت براى انسانم است و تربيت در پرتو آن صبغه و رنگ الهى پيدا مى كند، ظهور فعلى استعداد كه در پرتو تربيت مى باشد، در جهت فضايل انسانى قرار گرفته ، هنر، علم ، شجاعت و.... به خدمت انسان و انسانيت قرار گرفته ، اخلاق دينى داراى ثبات است . بدين گونه كه فضيلت در هر حال ، فضيلت ، و رذيلت ، در هر شرايطى رذيلت است ، خواه در جهت منافع دنيوى باشند و خواه نباشند. در اخلاق دنيوى ، معيار منافع دنيوى بود. گاهى منافع دنيوى اقتضاء مى كند كه انسان به حقوق ديگران تجاوز كند، دروغ بگويد، كه به دنبال آن ، رذيلت ، صفت حسن به خود مى گيرد، اما در اخلاق دينى ، معيار، قرب به خداست و با داشتن صفت رذيلت هرگز نمى توان به خدا نزديك شد. لذا رذيلت هميشه رذيلت است . در اخلاق دينى ، هم حسن ظاهرى وجود دارد و هم حسن باطنى . اخلاق اسلامى ظاهر و باطنش زيباست . ظاهرش امر به انجام كارهايى است كه مورد تاييد عقل و شرع است و باطنش جلب خشنودى خداست . افراد متخلق به اخلاق دينى از هماهنگى بيرون و درون برخوردارند. به همين جهت ، تناقض در گفتار، اعمال و افكارشان ديده نمى شود، داراى ثبات شخصيت هستند، آفرينش را حق مى دانند، توجه آنها به مرتبه عالى نفس است ، از وهم و خيال ، به عقل پناه مى برند، به انسانها با ديد الهى مى نگرند، و با حسن خلق دينى ، زمينه رسيدن به درجات معنوى را فراهم مى آورند.
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمودند: ان العبد ليبغ بحسن خلقه عظيم درجات الاخره و شرف المنازل و انه لضعيف العباده (24) به راستى ، بنده با حسن خلقش به درجات عظيم آخرت و منازل با شرافت نايل مى گردد، با اين كه او در عبادت كم توان است و عباداتش زياد نيست . ترديدى نيست كه اخلاق دنيوى (كه معيار آن دنياگرايى است ) انسان را به مقام بلند معنوى در آخرت نمى رساند. زيرا آنچه در دنيا و براى دنيا باشد، فانى است و بقا ندارد. ما عندكم ينفذ و ما عندالله باق (25) آنچه (از مال دنيا) در نزد شماست فانى مى شود و آنچه (از خزاين رحمت ) نزد خداست پاينده و باقى است . حسن خلق دينى به دليل برخوردارى از باطنى زيبا، تقويت كننده ايمان است . چنانكه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: لما خلق الله تعالى الايمان ، قال : اللهم قونى فقواه بحسن الخلق و السخاء... (26) چون خداى متعال ايمان را آفريد، گفت : خدايا! مرا قوى گردان ، پس خداوند او را به حسن خلق و سخاوت تقويت فرمود... حسن خلق دنيوى در جهتى ، بر خلاف ايمان است . به همين دليل هرگز تقويت كننده ايمان نبوده ، بلكه آن را به ضعف مى كشاند. عمل صالح (كه شرط لازم حيات پاكيزه است ) در پرتو اخلاق دينى تحقق مى يابد. زيرا عمل صالح آن است كه از دو حسن و زيبايى برخوردار باشد: 1 - حسن ظاهرى و به اصطلاح فعلى ، بدين معنا كه نفس ‍ فعل ، شايسته و مورد تاييد عقل و دين مى باشد، مانند: احترام به ديگران ، مدارا، صبر و... 2 - حسن باطنى يا زيبايى فاعلى ، بدين معنا كه شخص ‍ داراى انگيزه شايسته اى است (بعد معنوى فعل ) و آن ، انجام فعل در جهت خشنودى خداست . من عمل صالحا من ذكرا و انثى و هو مومن فلنحييه حياه طيبه و لنجزينهم اجرهم باحسن ماكانوا يعملون (27) كسى كه از مرد و زن عمل صالح انجام دهد و مومن باشد، پس او را زندگى طيب و پاكيزه دهيم و به آنها جزايى بهتر دهيم از آنچه انجام مى دادند. به طور قطع ، عمل در پرتو اخلاق دنيوى هر چند شايسته باشد، ولى حسن باطنى ندارد. و لذا در ديدگاه دين ، چنين عملى نتيجه اش حيات طيب نخواهد بود.
نسبى يا مطلق بودن اخلاق
دانستيم كه محور اخلاق ، انسان است ، از آن جهت كه انسان به به عنوان فرد و نه به عنوان موجود اجتماعى و نه هر قيد ديگر، به همين دليل نسبى و يا مطلق بودن اخلاق را به لحاظ انسان بودن انسان مورد توجه قرار مى دهيم . مطلق بودن اخلاق بدين معناست كه حسن و قبح در مسائل اخلاق دائمى بوده و آنچه موضوع حسن است ، هميشه و دائما نيكو است ، و آنچه متعلق قبح قرار مى گيرد، دائما و هميشه زشت و بد است . به طورى كه افراد، زمان ، مكان و حوادث و... تغييرى در قبح و حسن آنها به وجود نمى آورند. اما معناى نسبى بودن اينست كه مسائل اخلاقى در معرض تغيير و تحول زمان ، مكان و احيانا حوادث هستند. نظير سخن آنانى كه مسائل اخلاقى را تابع طبع مادى انسان مى دانند. دانسته شد كه اخلاق از فطريات و وجدانيات است ، به همين لحاظ، ذاتى نفس مى باشد، لذا در مطلق بودن آنها شك و ترديدى وجود ندارد. ولى آنچه مورد شك قرار گرفته و برخى را به ترديد در مورد مطلق بودن اخلاق ، واداشته ، اين شبهه است كه : اگر اخلاق مطلق است و مسائل آن وجدانى است ، پس چرا عقل و يا شرع در برخى از مواقع ، حكم به ارتكاب قبيح و ترك حسن مى كند؟ مانند آن جايى كه نفس محترمه اى در معرض خطر باشد و ما براى نجات او دروغ بگوييم و اين دروغ گفتن را تجويز كرده ، گويا حسن صدق را به كذب و قبح كذب را به صدق بدهيم .
در پاسخ مى گوئيم اين گونه نيست كه انسان ، هميشه در مقام عمل ، بين حسن و قبح قرار گرفته باشد. بلكه احيانا بين قبح و اقبح قرار مى گيرد. چنانكه ممكن است بين حسن و احسن قرار گيرد. در مثال مزبور شخص ، بين دو عمل (كه يكى قبيح و ديگرى اقبح است ) قرار گرفته است . دروغ گفتن زشت است ولى قتل يك نفس محترمه ، بدون جهت صحيح زشت تر است . دروغ زشت است ولى شكست جبهه حق در ميدان نبرد زشت تر است . راست گفتن حسن است ، لكن پيروزى جبهه حق احسن است . عمل به قبح را بر عمل به اقبح و عمل به احسن را بر عمل به حسن ترجيح مى دهيم . و اين حكم عقل از باب اهم و مهم است . در مقام عمل ، تزاحم پديد آمده و در مقام تزاحم ، انجام هر دو غير ممكن بوده و از توانايى انسان خارج است . لذا عقل قدم به ميدان نهاده و به انسان ، راه حل نشان مى دهد و آن ، اين كه : فكر كن و بينديش ، بين كداميك ارجح و كداميك راجح است .
ارجح و اهم را بر راجح و مهم ، مقدم بدار، و در واقع تقدم اهم بر مهم ، حسن ذاتى داشته و فطرى است . چنانچه تقدم مهم بر اهم ، قبح ذاتى دارد. يك نكته در اينجا باقى است و آن ، اين كه آيا دروغ گفتن در اين جا داراى مصلحت شده (چنانكه در بيان بسيارى از افراد است مى گويند: دروغ مصلحت آميز) با اين كه مصلحت چيزى ديگرى است ، ولى رسيدن به آن ، از طريق ارتكاب قبح است ؟ چنانكه مى خواهيم به يك چمنزار و بوستان پرگل برسيم ، چاره اى نداريم كه از خارستان گذر كنيم . در اينجا هم براى رسيدن به آن مصلحت ، چاره اى نداريم كه از زشتى دروغ بگذريم ؟ آنچه به نظر مى رسد اين است كه آنچه داراى قبح ذاتى است ، داراى مصلحت نبوده و مصلحت در غرض اصلى شخص كه پيروزى جبهه اسلام است ، نهفته است ، مثلا نفس محترمه بايد حفظ گردد اين غرض داراى مصلحت است . راه رسيدن به چنين مصلحتى در برخى از مواقع ارتكاب قبح است . در اينجا اگر مى گوييم دروغ مصلحت آميز، بدان جهت است كه به غرض داراى مصلحت ، منتهى شود. به عبارت ديگر، مسامحه در تعبير است اگر به گونه اى ديگر به مطلب نظر كنيم ، اصلا كذب در اينجا يك مطلب بى رنگى خواهد بود كه مورد توجه نيست و آن اين كه ما در واقع ، از طريق ترك اقبح كه داراى حسن ذاتى است به واقع رسيده ايم و چون ترك نكردن اقبح ، خود، ارتكاب قبح است و رذيلت محسوب مى شود، مرتكب فضيلت شده ايم ، كه ترك اقبح باشد، يا مرتكب احسن شده ايم كه نجات محترمه باشد. به هر حال در دنياى تزاحمات ، اين فطرت و عقل و دين است كه پا در ميان گذاشته و ما را هدايت مى كند.
از آنچه كه مباحث ما راجع به اخلاق عملى است ، لذا در رابطه با اخلاق نظرى و كليات علم اخلاق به همين مختصر بسنده مى كنيم .
گفتار اول : نقش نماز در خودسازى
بسم الله الرحمن الرحيم الحمدالله رب العالمين و السلام على رسول الله و آله آل الله و اللعن على اعدائهم اعداء اما بعد فقد قال عزوجل فى محكم كتابه اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم قد المومنون الذينهم فى صلواتهم خاشعون و الذينهم عن الغو معرضون ....
براى كسب تقواى لازم است انسان ايمان داشته باشد آنهم در دو بعد، يكى در بعد ايمان ظاهرى و ديگرى در بعد ايمان باطنى ، به عبارت ديگر وجود ايمان نظرى و ايمان عملى ضرورى است . متعلق ايمان اصول سه گانه توحيد، نبوت و معاد است . حال با استناد به آياتى كه بيان شده به اين موضوع مى پردازيم كه راههايى كه قرآن مجيد براى خودسازى انسانها به ما نشان مى دهد كدام است ؟ مى بينيم خداوند در سوره مؤ منون مى فرمايد: به تحقيق افراد مومن (كسانى كه ايمان در بعد باطنى يعنى عملى دارند) به رستگارى رسيده اند. اما افراد مومن كه اهل رستگارى هستند چه خصوصياتى دارند؟ اينجاست كه قرآن شرط را بيان مى كند و مى فرمايد: الذينهم فى صلوتهم خاشعون (28) افراد مومن كسانى هستند كه در نماز خود فروتنى توام با ادب جسمى و روحى دارند.
لازمه فروتنى داشتن در نماز اعتقاد به وجوب نماز و خواندن آن است . وقتى مقدمات نماز از جمله طهارت ، قرائت ، تجويد و انجام نماز به نحو صحيح درست شد، آن وقت بايد به بعد كيفى نماز بپردازيم و ببينيم خضوع در نماز چگونه است . نكته مهم آنست كه آنقدر نماز اهميت دارد كه اولين شرط و قيد براى ايمان عملى است . اما چرا نماز داراى چنين اهميت و جايگاهى است ؟ ما مى توانيم دليل اين اهميت را هم در آيات و روايات بررسى كنيم و هم با عقل بسنجيم . در قرآن مجيد در خصوص مساءله نماز آيات زيادى وجود دارد، از جمله مى فرمايد: فاقيموا الصلوه ان الصلاه كانت على المومنين كتابا موقوفا (29) نماز را بر پا داريد به درستى نماز وظيفه ثابتى بر همه مومنين است . و در جاى ديگر مى فرمايد: و اقم الصلاه ان الصلاه تنهى عن الفحشاء و المنكر
(30) و نماز را بپا دار بدرستى نماز انسان را از فحشا و منكر باز مى دارد. مى بينيم نقطه مقابل تقوا و پرهيزگارى كه فحشا و منكر است با نماز مرتفع مى گردد و اين چنين است كه نماز شرط اول براى ايمان واقعى مى باشد. اينجا ممكن است سوالى مطرح شود كه اگر نماز بازدارنده از منكر است پس چرا اشخاصى هستند كه يك عمر نماز خوانده اند اما از فحشا و منكر هم دورى نمى كنند!؟ در پاسخ بايد گفت آن نمازى كه از زشتيها و پليديها نهى مى كند نمازى است كه در آن خضوع ، خشوع توجه و فروتنى باشد نه هر نمازى به هر صورتى و از هر كسى . اين اهميت را در روايات نيز مى توان جستجو كرد.
نبى اكرم اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: الصلوه عمودالدين (31) نماز پايه و ستون دين است . حضرت على عليه السلام در وصاياى خود مى فرمايد: الله الله فى الصوه فانها عمود دينكم (32) خدا را خدا را در مساءله نماز كه ستون دين شماست . امام صادق عليه السلام در واپسين لحظات زندگانى مى فرمايد: لا ينال شفاعتنا من استحف الصلوه (33) شفاعت ما خاندان شامل حال كسى كه نماز را سبك بشمارد نمى شود. در روايت ديگرى مى خوانيم : اول ما يحاسب به العبد الصلوه ان قبلت قبلت ما سواها و ان ردت ردت ما سواها (34) اولين چيزى كه از هر انسانى سؤ ال مى شود نماز است ، در صورتى كه نماز او پذيرفته بود بقيه اعمال او نيز امكان دارد پذيرفته شود. ولى اگر نماز او پذيرفته نبود بقيه اعمال او نيز مردود خواهد بود. خوب است بررسى كنيم كه چرا اين همه اهميت براى نماز قائل شده اند. اين را از دو راه مى توان فهميد يكى اينكه نماز را از برون آن ببينيم و ديگرى اين كه ببينيم درون نماز چيست ؟ وقتى يك نگاه به نماز از برون داشته باشيم بنده اى را مى بينيم كه با معبود خود خلوت كرده است ، آنهم بعد از آنكه با ماديات سرو كار داشته و دنياى مادى او را خسته كرده و چه بسا از هدف خلقت كه تعالى بشر است او را دور كرده ، اينجاست كه مى بينيم رابط بين اين انسان و دنياى معنويت و عالم برتر نماز است .
همچنانكه جسم انسان شستشو مى خواهد روح او نيز احتياج به تطهير دارد و شستشوى روح با اقامه نماز ممكن است . ولى چون روح ظرافت خاصى دارد بايستى در شبانه روز پنج بار شستشو شود. از طرفى نماز تكبر را تبديل به تواضع ، غرور را تبديل به فروتنى و انسان را قائل به مبدا مى كند و از سوى ديگر معاد را نيز متذكر است . نمازگزاران در بين مردم هميشه از بهترين ها هستند. اين امتيازات ، خود نمايانگر اينست كه نماز چيست و چه مى كند؟ حال ببينيم در نماز چه عملى انجام مى دهيم . اولين چيزى كه به عنوان واجب مى گوييم ؟ تكبيره الاحرام است . تكبير يعنى چه ؟ يعنى خداوند از هر چيز كه در ذهن ما خطور مى كند و از هر قدرت قابل تصور ديگر كه در ذهن ما بگنجد بزرگتر است ، اين معنى الله اكبر است . گويندگان الله اكبر چگونه افرادى هستند؟ آنها از سنگ سخت تر و از آهن محكم ترند. افرادى هستند راسخ و استوار كه نمونه هاى آنان را در جبهه هاى نبرد نور عليه ظلمت در ركاب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله سراغ داريم . بعد بسم الله الرحمن الرحيم است . شروع در هر كار با نام خدا، خود مساءله اى است . ياد خدا نمودن و توجه به او داشتن و نهايتا در راه رسيدن به معبود در حركت بودن مى تواند ناشى از توجه به بسم الله باشد.
ولى خود اين جمله معانى پربارى را در بر دارد. توجه به صفات خداوند تبارك و تعالى ، توجه به رحمن و توجه به رحيم بودن خداوند از اين جمله است . رحمان يعنى اينكه خداوند رحم عمومى دارد و رحيم يعنى رحم اختصاصى نيز دارد. رحم عمومى آن است كه همه از آن بهره خواهند برد و نعتمهاى دنيايى است .
اى خدايى كه از خزانه غيب
گبر و ترسا وظيفه خور دارى
دوستان را كجا كن محروم
تو كه با دشمن اين نظر دارى
اينكه ما مى بينيم در دنيا خداوند هم به مؤ منين هم به كفار نعمت داده است و همگى از فيض نعمتهاى الهى برخوردارند نشانه رحم عمومى پروردگار است . چه آن كه خداوند فرموده است : و الارض وضعها للانام (35) زمين را براى مردم روى آن آفرينده است تا همه از آن بهره مند شوند. توجه به همين نكته بسيارى از مسائل را براى ما حل مى كند. چرا دشمنان خدا هم ، از نعمتهاى دنيايى برخوردار هستند؟! چرا زورمداران امكانات ظلم در اختيار دارند؟ جواب اين است كه نعمتها و امكانات دنيوى عمومى است . چرا عمومى است ؟ زيرا خداوند اگر مى خواست هر كسى را كه ظلم مى كند بلافاصله مجازات كند و از صفحه روزگار محو نمايد و يا همه امكانات را از او بگيرد، ديگر اختيار از انسان سلب مى شد و انسان قدرت انتخاب نداشت ، در اين صورت كسى كه از خود اختيارى نداشته باشد مؤ خذه اى هم ندارد. ولى خداوند از انسان سلب اختيار نكرده است ، به طورى كه حتى در مهم ترين مسائل كه مساءله دين و ايمان است مى فرمايد: لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى (36) بنابراين خداوند راه رشد و راه باطل را نمايانده است و هر كسى به اختيار خود انتخاب مى كند. بديهى است وقتى اختيار انتخاب به انسان داده شده ، امكانات براى انتخاب راه هم از او سلب نمى شود. البته خداوند طواغيتى را در اين دنيا هم عذاب كرده است ولى اين زمانى بوده كه ديگر ظلم و تعدى خود را به حد نهايت رسانده بودند.
اين سنت الهى امهال و استدراج است كه زورمداران نهايتا نابود مى شوند. اما خداوند نعمت اختصاصى هم دارد و آن در آخرت و دنيا فقط شامل حال مؤ منين واقعى و عشاق حقيقى خداوند مى شود. آن لذتى كه حتى در دنيا عاشق خداوند از آن بهره مند مى شود و آن فيضى كه رهرو صراط مستقيم احساس مى كند غير اهل تقوا و ايمان و سلوك به هيچ وجه از آن بهره اى نمى برد.
اگر لذت ترك لذت بدانى
دگر ذلت نفس لذت ندانى
در آخرت همه كس از رحمت خدا سوده نمى برد، بلكه فقط اهل ايمان و فضيلت مشمول نعمتهاى اختصاصى هستند. در آيه بعدى مى خوانيم الحمد الله رب العالمين . ستايش مخصوص ذات بارى تعالى و پروردگار عالميان است . كسى كه واقعا معتقد مى باشد كه ستايش مخصوص به ذات پاك خداوند است ديگر ممكن نيست كه مثلا به خاطر مسائل دنيوى و مادى ، چاپلوسى ، مداحى و تملق گويى كسى را انجام دهد. حاضر نيست به هر كسى و هر جا تعظيم كند و حاضر نيست ستايشگر هر فرد نابكارى باشد. بلكه حمد او به خاطر خدا، در راه خدا و براى خدا خواهد بود. در آيه بعد الرحمن الرحيم مجددا توجه مى دهد به صفات خداوند كه در بسم الله الرحمن الرحيم به آن صفات اشاره شد. اما اينجا همه به مناسبت عرض ‍ مى كنم كه خداوند اسمائى دارد. يكى اسم ذات است كه همان لفظ جلاله الله است كه كلمة الله هى العليا. و ديگرى اسماء صفات مى باشد كه آن هم به دو قسم تقسيم مى گردد يا اسماء صفات ذاتى هستند مثل عالم ، قادر، حى و يا اسماء صفات افعالى هستند مثل مقلت القلوب ، مدبر الليل و النهار، فالق الحبه ، و كاشف الكرب . كلا يك نوع صفاتى است كه در خداوند راه دارد كه نام آن را صفات ثبوتيه يا كمال يا جمال گذاشته اند به قول شاعر:
قادر و عالم و حى است و مريد و مدرك
ازلى و ابدى ، پس متكلم صادق
و يك دسته صفاتى است كه در خداوند راه ندارد كه به آنها صفات سلبيه يا جلال مى گويند به قول شاعر كه مى گويد:
نه مركب بود و جسم و نه مرئى نه محل
بى شريك است و معانى تو غنى دان خالق
ضمنا رحمان از اسماء خاصه خداوند است يعنى ديگران نبايد اسم رحمان بر خود بگذارند ولى نام عبدالرحمان اشكالى ندارد.
دنباله آنچه در نماز مى خوانيم . مالك يوم الدين است . اين جمله نكته را ياد آورى مى كند.
1 - اينكه روز قيامت هست .
2 - اينكه دارنده و گرداننده اين روز كسى جز خدا نيست و ديگر آنكه روز دين است ، يعنى روز پاداش و روز جزا است . اين هشدارى است كه توجه ما را به نتيجه اعمال جلب مى كند و فريادى است كه هر چه كوبنده تر بر من خواب ما شلاق بيدارى مى زند كه اى انسان تو هم رفتنى هستى و تو هم بايستى آنجا در قيامت جوابگوى اعمالت باشى . اگر كسى با قيد خضوعى كه در نماز بايد باشد اين جمله را بگويد يعنى به تعبير ديگر ايمان باطنى يا عملى به اين جمله بياورد، ديگر احتمال گناه در او نمى رود. كسانى كه در نماز جماعت عالم عارف حضرت آيت بهجت دامت بركاته شركت كرده اند، مى دانند كه اين عالم روشن ضمير در نماز خود وقتى به مالك يوم الدين مى رسد چه حالتى به او دست مى دهد. اينجا ما بحث معاد نداريم . اما بد نيست اين جمله را متذكر شويم كه اگر كسى توجه به مرگ داشته باشد ديگر امكان اينكه مرتكب گناهى بشود وجود ندارد. سپس در نماز مى خوانيم كه اياك نعبد و اياك نستعين . معارف زيادى در اين جمله وجود دارد. انصافا معارف اسلامى داراى عمق عجيبى است .
از نظر ادبيات عرب ، مفعول قاعدتا بايد بعد از فعل و فاعل واقع شود. مثل ضربت زيدا. اگر در اياك نعبد و اياك نستعين گفته مى شد نعبدك و نستعينك ، اين قاعده رعايت شده بود. اما اياك نعبد تقدم مفعول بر فعل شده ، يعنى تقدم ما حقه التاخير شده و قاعدتا هر جا تقديم ما حقه التاخير بشود افاده حصر مى كند و انحصار و اختصاص را مى فهماند و ديگر اينكه خود اياك نيز انحصار را مى فهماند كه يعنى خدايا ما فقط و فقط و فقط تو را مى پرستيم و بس . از تو كمك مى خواهيم و بس . عبادت و پرستش ‍ انحصارى خدا اقتضاء دارد كه ديگر انسان هر خداى گونه و خدايگان و به اصطلاح سايه خدايى را نپرستد و مال و اموال و دارائى و رياست و جاه و جلال و مقام ، او را نربايد و اينها معبود انسان قرار نگيرد. به تعبير ديگر شرك عملى جلى يا خفى در وجود او راه پيدا نكند. بله آنكس كه نماز را با خضوع بخواند و فروتنى داشته باشد و توجه كند به نماز و آنچه در نماز قرائت مى كند، چنين شخصى بالطبع معبودى و معشوقى جز الله را نمى شناسد و اعمال ، گفتار و حركات او به كلى براى رضاى حق تعالى خواهد بود و يك موحد واقعى خواهد شد .و نكته اى ديگر كه در اين آيه مباركه وجود دارد اين است كه الفاظ را با صيغه هاى جمع بيان مى كند. ما تو را مى پرستيم و ما از تو كمك مى خواهيم . اين كه در آيه شريفه صيغه هاى جمع بيان مى كند. ما تو را مى پرستيم و ما از تو كمك مى خواهيم . اين كه در آيه شريفه صيغه هاى
جمع بيان مى كند. ما تو را مى پرستيم و ما از تو كمك مى خواهيم . اين كه در آيه شريفه صيغه هاى جمع بكار رفته نه مفرد اياك نعبد و اياك نستعين گفته (نه اعبدك و استعينك ) اين نشانه آن است كه اسلام مى خواهد فرد در ميان اجتماع باشد. به تعبير ديگر رهبانيت در دين اسلام به اين معنى كه فرد از اجتماع جدا شود و همه عمر خود را در معبد بگذراند، از ازدواج خوددارى كند، تشكيل خانواده ندهد و از اين قبيل را نمى پذيرد. در آن روايت معروف از قول رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده كه وهبانيه امتى الجهاد فى سبيل الله (37) يعنى اگر كسى از امت من مى خواهد تمام عمر را عبادت كند و يك راهب و با راهبه باشد بايد در جهاد براى خدا شركت كند. پس اين هم نكته اى ديگر كه بايد گفت اصولا بشر بر فطر، اجتماع گرائى آفريده شده است و حركت انزواگرايانه ، حركتى بر خلاف مسير فطرت انسانى است .
اهدنا الصراط المستقيم خدايا بار پروردگارا ما را به راه مستقيم هدايت فرما. با بيان اين جمله در نماز چند مساءله در ذهن انسان تداعى مى شود. اولا راه غير مستقيم هم داريم . ثانيا آن راه يا راههاى غير مستقيم كدامند؟ صراط مستقيم كدام است ؟ ضمن اين جمله انسان از خدا حركت به سوى صراط رشد و دورى از صراط غى را مى طلبد. ثانيا آيا خداوند ارائه طريق كرده است ؟ آيا راه صحيح از مسير خطا مشخص ‍ گرديده يا نه ؟ و بعد با اندكى تاءمل مى بينيم خداوند افراد را به دو قسمت تقسيم مى كند و راه رشد را به يك دسته و راه غنى را به دسته ديگر نسبت مى دهد. راه رشد را با صراط الذين انعمت عليهم معرفى نموده كه راه كسانى راه صحيح و راه تعالى و رشد است كه خداوند به آنان نعمت تقوا و دين بخشيده است . آنها كدامند؟ هابيل و قابيل ؟ موسى يا فرعون ؟ ابراهيم يا نمرود؟ نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله ؟ يا ابوجهلها، ابوسفيانها و ابولهبها. حضرت على عليه السلام يا معاويه ؟ امام حسين عليه السلام يا يزيد؟ در اين دو جبهه هميشه رودرو مى بينيم صراط رشد و هميشه و همه جا و در همه حالت در موسى ها، عيسى ها، ابراهيم ها، و ابراهيميان متبلور است . پس از خدا مى خواهيم ما را ابراهيمى كند. كه ما هم ، طاغوت شكن و طاغوت فكن ، و نيز مسلم و حنيف باشيم . و بعد غير المغضوب عليهم نه كسانى كه مورد غضب تو اى خدا قرار گرفته اند. ما صراط آنها را نمى خواهيم راه شدادها و نمرودها و فرعونها و هر طاغوت و طاغوتيها ديگرى را نمى خواهيم و از آنها دورى و برائت مى جوييم . به عبارت ديگر همان تولى و تبرى در نماز تكرار شده و تذكر لازم در اين زمينه بيان گرديده است . بعد در نماز مى گوييم : و الا الضالين . يك وقتى است انسان خودش ‍ طاغوت است و گاهى عالمانه يا جاهلانه پيروى از طاغوت مى كند. ما در نماز از خدا مى خواهيم كه ما را حتى جاهلانه هم از پيروان طاغوتها قرار ندهد. خلاصه اينكه قرآن اولين شرط را براى ايمان باطنى و عملى خضوع در نماز مى داند.