راه خودسازى (چهل مجلس )

جواد حبيبى تبار

- ۵ -


وظايف فقرا
بديهى است هيچگونه شريعت اسلامى جهت اغنيا وظايفى را مشخص ‍ مى كند، براى فقرا نيز وظايفى تعيين نموده است كه ما در اين قسمت به آن وظايف مى پردازيم ، اعم از اينكه فقرا مكلف به ترك كارى باشند.
1 - ترك سؤ ال به كف :
فقير تا حد امكان و تا آنجا كه مى تواند سؤ ال به كف بكند، يعنى از مدم طلب كمك نمايد بلكه بايستى فقير بودن خود را بر كسى باز گو نكند و از كسى طلب كمك ننمايد. حال با توجه به ترك سؤ ال به كف اگر باز وجوه و اموالى به او مى رسد از دو حال خارج نيست يا حرام و شبهه ناك و يا حلال و پاك است . پس اگر حرام يا شبهه ناك بود نبايد آن را دريافت كند.
2 - رد اموال حرامى كه به او مى رسد:
فقير بايد اموالى كه به غير از راه سؤ ال به كف از طريق يا شبهه ناك به او مى رسد را به صاحبانش رد كند و نپذيرد و از آن اجتناب ورزد .
3 - دريافت اموالى كه به غير از راه سؤ ال به او هديه مى شود:
اموالى كه به غير از راه سؤ ال به كف فقير مى رسد اگر حلال باشد و در صورتى كه عنوان هديه داشته باشد، مستحب است بپذيرد. اما به شرطى كه واهب (هديه دهنده ) منتى بر سر او نگذارد و اگر در همين مال حلال و هديه منت باشد بهتر است نپذيرد.
4 - پذيرش صدقات منطبق با خود:
اگر صدقه يا زكات يا سهم سادات يا كفاره به فقير اعطا شود بايد با شرايطى كه دارد مستحق دريافت و مصرف آن وجوه مى باشد يا خبر. اگر مصرف آن توسط وى جايز باشد بپذيرد و الا رد كند و نپذيرد. مثل اينكه سهم سادات به فقير سيد داده شده باشد كه نبايد قبول كند.
5 - عدم پذيرش هدايايى كه موجب وهن است :
اگر كسى به خاطر صفتى و وصف در فقير مثل علم يا تقوا و يا آنكه از سادات است خواست به او چيزى به او اعطا نمايد يعنى اگر مثلا صفت علم يا سيد بودن يا تقوا نمى بود چيزى به او اعطا نمى كرد و در ضمن قصد معطى ، رضاى خدا و تقرب به سوى پروردگار نباشد بر فقير روا نيست آن عطا و آن چيز را قبول كند، چون ارزش علم ، سيادت و تقوى و پاداش آن بالاتر از ماديات است .
6 - اگر معطى ، اعطايش به عنوان هديه يا صدقه و امثال آن بلكه به خاطر مشهور شدن خودش و به خاطر ريا كردن و يا سمعه (شنيدن ديگران ) به فقير اعطا كرد، سزاوار است كه فقير آن وجه يا آن چيزى را رد كند تا خود را وسيله منويات سوء ديگران قرار ندهد.
7 - اگر فقير، به مورد اعطاء محتاج باشد (با وجود ساير شرائط در معطى ) افضل است آن را بپذيرد و الا بهتر است كه عطاء را رد كنند. مثل اينكه به فقير نان بدهند در حاليكه او محتاج نان نيست . در اين زمينه از رسول اكرم اسلام صلى الله عليه و آله وارد است كه فرمودند: ما المعطى من سعه باعظم اجرا من لاخره ادا كان محتاجا (119) يعنى عطا كننده بيشتر از پذيرنده ، عطا (در صورتى كه محتاج باشد) ثواب نمى برد. پس بنابر آنچه ذكر شد فقير اگر به قدر حاجت ، نيازمنديهاى خود را از غير راه سؤ ال به كف و بدون آفت هاى ششگانه مذكور قبول كند راجح است و اما اخذ به ميزان مازاد بر نياز و حاجت سزاوار نيست .
2 - حرص
گاهى حالتى در انسان به وجود مى آيد كه باعث مى شود آدمى به همه چيز حتى چيزهايى كه بدان نياز ندارد نيز آزمند شود، كه اين حالت حرص نام دارد. پس تعريف حرص در همين جملات روشن شد يعنى به آن حالت آزمندى و ولع مى گويند. البته ممكن است نوع ديگرى به چيزهاى ديگر و ممكن است اين حرص به حدى برسد كه محدوديت كيفى و كمى نداشته باشد، يعنى شخصى به همه چيز بينهايت حريص شود. البته معلوم است كه مراد از همه چيز مواردى است كه انسان از آن لذت مى برد مثل موارد شهوت كه مى تواند عبارت از غضب ، رياست ، غريزه جنسى مال دنيا و امثال آن باشد معلوم است كه انسان حريص هيچگاه به نقطه كمال و بى نيازى نمى رسد. انسان حريص در نهايت ثروتمندى فقير و در نهايت خوشگذرانى كاملش تلخ است ، زيرا او هرچه از دنيا به دست آورد منتظر مابقى آن است و اينچنين شخصى همواره نيازمند است در اين زمينه شعرى منتسب به حضرت على عليه السلام را بازگو مى كنم . بنا به نقلى حضرت اين اشعار را بر شمشير خود حك فرموده بود:

دع الحرص عن الدنيا و فى العيش فلاتطع
ولا تجمع من المال و لاتدرى لمن تجمع
و ان الرزق مقسوم و سوءالظن لاتنفع
فقير كل ذى حرص غنى كل من يقنع
معنى اين شعر اين است كه حرص از دنيا را رها كن و در عيش و عشرت (مشروع ) دنيا طماعى و زياده روى منما و مال دنيا را جمع آورى مكن در حالى كه نمى دانى اين اموال را براى چه كسى اندوخته مى كنى . رزق و روزى در دنيا تقسيم شده است و اگر به اين نكته بدگمان باشى تو را سودى نمى رسيد كه هر حريص شد فقير است و هر كه قناعت كرد غنى است . اين دو بيت شعر كه شعر سليس و روانى به زبان عربى است بعيد نيست از لسان مولى على عليه السلام باشد. بنابراين حضرت در اين دو بيت ، انسانها را بيدار مى كند و به آن ها هشدار مى دهد كه مراقب باشند و اين صفت حرص ‍ را از خود دور كنند. ما خود در زندگانى بارها و بارها تجربه كرده ايم كه حرص به نفع ما نيست . چون دو حالت بيشتر عقلا تصور نمى شود، يكى اينكه به آنچه حرص مى ورزيم به طور مقطعى برسيم كه باز هم تصور حرص پايان ندارد و هنوز آزمنديم و ديگر اينكه اصلا به آنچه راجع به آن حرص مى زنيم نرسيم كه اين نيز خود مايه ناراحتى است . بنابراين چه خوب است انسان رو به قناعت بياورد. حال در رابطه با مساءله حرص ببينيم روايات چه مى گويند:
برخى روايات مربوط به حرص
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: لو كان لابن آدم واديان من ذهب لابتغى ثالثا و لايملاء جوف ابن آدم الا التراب و يتوب الله على من تاب (120) يعنى اگر براى انسان دو صحراى پر از طلا باشد او باز مى گويد اى كاش سه صحرا پر از طلا داشتم و شكم انسان را هيچ چيز مگر خاك (مرگ ) پر نمى كند. البته خداوند بر كسانى كه توبه كنند مى بخشايد (كسانى كه رو به قناعت بياورند).
در روايت ديگرى آمده است : منهومان لايشبعان منهوم العلم و منهوم المال (121) يعنى دو گرسنه سير نمى شوند يكى گرسنه علم و ديگرى گرسنه مال .
رئيس مذهب تشيع امام صادق عليه السلام فرمود: ان فيما نزل به الوحى من السماء لو ان لابن آدم واديين يسيلان ذهبا و فضة لابتغى لهما ثالثا يابن آدم انما بطنك بحر من البحور، و واد من الاودية لايملاه شى ء الا التراب (122). يعنى به درستى در آنچه به وسيله آن وحى الهى نازل شده آمده است اگر براى آدميان دو صحرا (دو وادى ) باشد كه همه آن صحرا طلا و نقره شود آدمى مى گويد اى كاش صحراى سومى هم داشتم كه از طلا بود. اى فرزند آدم به درستى شكم تو دريايى است از درياها و صحرائى است از صحراها كه پر نمى كنند آن را مگر خاك (مرگ ).
ضد خاص حرص
صد خاص حرص قناعت است و ما در مورد موضوع قناعت نيز مطالبى را به عرض مى رسانيم .
قناعت عبارت است از حالتى كه موجب مى شود انسان در مورد استفاده از چيزهايى كه بدان نياز دارد به حد ضرورت اكتفا كند. در زمينه قناعت و مدح آن به برخى روايات اشاره مى كنيم .
برخى روايات مربوط به قناعت :
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: طوبى لمن هدى للاسلام و كان عيشه كفافا و قنع به (123) يعنى خوشا بر حال كسى كه به اسلام هدايت شده باشد و در عيش و گذران زندگى به حد كفاف قناعت كند و هم چنين آن حضرت فرمودند: ما من احد من غنى ولا فقير الا ورد يوم القيامة انه كان فى الدنيا اوتى قوتا (124) يعنى هيچ كس ، چه فقير و چه غنى در روز قيامت پيدا نمى شود مگر اينكه در دنيا قوتى به او رسيده است . اين اشاره دارد به اينكه انسان بايد از مال به حد مكفى قناعت كند و حرص نزد چون بالاخره روزى انسان مى رسد و كسى بى رزق و روزى نمى ماند و نيز نبى اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: اجملوا فى الطلب فانه ليس للعبد الا ما كتب له فى الدنيا و لن يذهب عبد فى الدنيا حتى ياءتيه ما كتب له فيث الدنيا (125) آن حضرت مى فرمايد در طلب مال دنيا حريص نباشيد و به اجمال برگزار كنيد. اجمال به معنى اختصار است يعنى كم طلب كنيد. پس به درستى چيزى براى بنده خدا نيست مگر آن كه براى او نوشته شده است و بنده خدا از اين دنيا نمى رود تا اينكه آنچه براى او مقرر داشته به او برسد. و نيز آن حضرت فرمودند: كن ورعا تكن اعبدالناس و كن قانعا تكن اشكر الناس و احب للناس ما تحب لنفسك تكن مؤ منا (126). پرهيزگار باش تا عابدترين مردم باشى و قانع باش تا شكرگزارتين مردمى باشى (يعنى قناعت شكرگزارى است ) و دوست بدار براى آنچه را كه براى خود دوست مى دارى تا اينكه مؤ من باشى . در زمينه قناعت يك حديث ديگرى ديدم و آن اينكه يابن آدم ، لو كانت الدنيا، كلها لك لم يكن لك منها الاالقوت (127) يعنى اى فرزند آدم اگر همه دنيا براى تو باشد براى تو از آن دنيا جز قوت (خوراك ) چيزى نخواهد بود.
و اما راه معالجه حرص چيست ؟ و انسان چگونه مى تواند از شر وجود اين صفت و حالت در خود رهايى يابد. ما اجمالا راه نجات از حرص را به عرض مى رسانيم به اميد اينكه در ما مؤ ثر افتد.
راه معالجه حرص
براى دورى از حرص توجه به موارد ذيل ضرورى است :
1 - ياد آورى مدح و شرافت قناعت كه موجب عزت ، حريت طبع و استقلال راى انسان مى شود.
2 - ياد آورى مذمت حرص كه موجب تنگى و تاريكى زندگى مى گردد.
3 - تفكر در آفات وجود مال و مقام .
4 - نگرش به زير دستان در امور زندگانى .
5 - رعايت اقتصاد در زندگى (معنى اعتدال در دخل و خرج نه به معنى اصطلاحى آن ).
برخى روايات در مورد حرص
پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: ما عال من اقتصد (128) كسى كه اعتدال در زندگى خود دارد دچار گرفتارى نمى شود و نيز همان حضرت فرموده است : ثلاث متجيات خشيه الله فى السر و العلانيه و القصد فى الغناء و الفقر و العدل فى الرضا و الغضب (129) يعنى سه چيز است كه منجى و نجات دهنده است . اول ترس از خداوند در خفا و آشكار، دوم رعايت اعتدال و قناعت در حالت دارايى و فقر و سوم رعايت عدالت در كار عادى و غضب و نيز حضرت موسى ابن جعفر عليه السلام مى فرمايد: التدبير نصف العيش
(130) تدبير در امور زندگانى خود نصف معيشت است و روايت ديگرى كه در اين زمينه از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كنم اين است كه حضرت فرمود: من اقتصد اغناه الله (131) يعنى اقتصاد و اعتدال در زندگى امرى خداوندى است و همچنين آن حضرت فرمودند: من اقتصد لايفتقر (132) يعنى هر كس كه رعايت اعتدال كند فقير نمى شود. و آن حضرت عليه السلام مى فرمايد: ان السرف يورث الفقر و ان القصد يورث الغناء (133) يعنى اسراف فقر را به ارث مى گذارد و اعتدال را پس معلوم شد نسبت به اعتدال چقدر سفارش شده و از طرفى ما عرض كرديم كه اعتدال راه جلوگيرى از حرص ‍ است و در واقع تشويق به اعتدال به معنى دور نمودن انسان از حرص ‍ مى باشد.
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: و اذا نظر احدكم الى من فضله الله عليه فى المال و الخلق فلينظر الى من هو اسفل منه (134) يعنى هرگاه كسى نظر كند به شخصى كه خداوند او را از نظر مال و يا خلقت برترى داده است پس بايد به كسى كه از او پايين تر است بنگر؛، اين روايت نيز تشويقى است براى دورى از چشمى كه از انگيزه هاى حرص ‍ است .
3 - طمع
طمع ، توقع داشتن از مردم نسبت به اموال و يا امكانات آنهاست . بسيار اتفاق مى افتد كه در موارد مختلف توقعاتى از مردم داريم ، از فلان آقا كه وضع ماليش خوب است توقع داريم كه از اموال خود مبلغى به ما ببخشد يا اتفاق مى افتد از فردى كه مسئوليتى دارد توقع داريم ما را در فلان پست منصوب كند يا در پست بهترى بگمارد و يا به ما توجه بيشترى داشته باشد كه همه اينها مى تواند برخواسته از طمع باشد. روايات مربوط به طمع فراوان است كه ما به تعدادى اشاره مى كنيم :
برخى روايات مربوط به طمع
رسول الله الاعظم نبى اكرم اسلام صلى الله عليه و آله در اين زمينه مى فرمايد: اياك و الطمع فانه الفقر الحاضر (135) بپرهيز از طمع كه طمع فقرى است كه نزد تو حاضر مى باشد. اميرمومنان مولاى متقيان حضرت على عليه السلام در اين زمينه مى فرمايد: استغن عمن شئت تكن نظيره و ارغب الى من شئت تكن اسيره و احسن الى من شئت تكن اميره (136) اگر مى خواهى نظير كسى باشى از او مستغنى باش (بى نياز باش ) و اگر مى خواهى اسير كسى باشى بسوى او روى آور و اگر مى خواهى امير و فرمانفرماى كسى باشى به او نيكى كن ! البته در اين روايات و روايات ديگرى كه عرض مى كنيم مفاهيم بلندى نهفته است ولى ما فقط استنادمان در مورد بحث طمع مى باشد و از فرازهاى ديگر صرفنظر مى كنيم .
در همين زمينه از امام شيعيان جهان حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايتى است كه مى فرمايد: بئس العبد له طمع يقوده و بئس العبد عبد له رغبه تذله (137) يعنى بدترين انسان آن بنده اى است كه طمعى داشته باشد كه آن طمع بر گردنش بپيچد و بدترين انسانها كسى است كه علاقه اى داشته باشد كه آن علاقه او را ذليل كند.
پس از نقل اين روايت در اينجا به ضد خاص طمع كه عبارت از استغناء از مردم است مى پردازيم .
ضد خاص طمع
ضد خاص اين لغو فعلى داخلى ، استغناء از مردم است . اگر ما خود را غنى از مردم بدانيم (به اين معنى كه طمع به آنها داشته باشيم ) اين صفت و حالت را ضد خاص طمع مى گويند. البته واضح است كه معنى استغناء از مردم اين نيست كه انسان به هيچ عنوان نياز به غير خدا نداشته باشد. چون انسان موجودى است اجتماعى و با مردم بايد رابطه داشته باشد و در اجتماع ناگزير داد و ستدهاى مختلف و شغلهاى گوناگون وجود دارد و اين خود عامل نياز انسان به ديگران است . اما اين نياز طبيعى هر انسان به جامعه خويش غير از آن طمعى است كه انسان به شخص يا اشخاصى معينى يا از همه دارد. خاصيت استغناء از مردم اين است كه فرد مستغنى ، بزرگوار، عزيز و محترم مى شود. ما در مقاطع مختلف مى توانيم اين موضوع را تجربه كنيم كه اگر دست نياز به سوى كسى (غير از خدا) دراز كرديم خوار و خفيف مى شويم . اگر من يا شما روزى در منزل كسى را براى اينكه به افراد ساكن در آن چيزى ببخشيم بزنيم ، سنگين تر هستيم يا اينكه مراجعه ما از باب طمع و توقع به مال آنها باشد و بخواهيم چيزى مطالبه نماييم ؟
برخى روايات مربوط به استغناء از مردم
پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: ليس الغنى عن كثره العروض انما الغنى غنى النفس (138) يعنى كسى كه مال و اموال بسيار دارد غنى نيست بلكه غنى واقعى كسى است كه نفسش غنى باشد (طبعش منيع باشد) يعنى استغناء از مردم داشته باشد و نيز همان حضرت فرمودند: عليك با لياس مما فى ايدى الناس فانه الغنى الحاضر (139) يعنى بر تو باد كه از آنچه در دست مردم است مايوس باشى كه به درستى اين ياس ، خود غناى حاضر است . (غناى طبع و استغناء از مردم است ) حضرت امير المومنان على عليه السلام فرمود: ليجتمع فى قلبك الافتقار الى الناس و الاستغناء عنهم فيكون افتقارك اليهم فى لين كلامك و حسن بشرك و يكون استغناوك عنهم فى نزاهه عرضك و بقاء عزك (140) حضرت على عليه السلام فرمود: بايد در قلب انسان ، هم نياز به ديگران باشد و هم غناى از ديگران . اما نياز انسان به ديگران بايد در نرمى كلام و خوشرويى او مشخص شود (يعنى در برخوردها انسان به ديگران بايد در نرمى كلام و خوشرويى او مشخص شود (يعنى در برخوردها انسان جورى تواضع كند و طورى خوشرو باشد كه گويى خود را محتاج ديگران مى بيند) و اما غناى انسان و بى نيازى او از مردم در پاكى باشد احساس عدم نياز به مردم داشته باش ).
امام سجاد عليه السلام فرموده اند: رايت الخير كله قد اجتمع فى قطع الطمع عما فى ايدى الناس و من لم يرج الناس فى شيى ء ورد الى الله تعالى فى جميع اموره استجاب الله تعالى له فى كل شى ء (141) يعنى خير و نيكى را كلا در قطع طمع از آنچه در دست مردم است مجتمع مى بينيم و كسى كه آرزوى چيزى از مردم نداشته باشد امور او در تمام كارها بر خداى تعالى وارد مى شود. و خداوند متعال هر چه او بخواهد اجابت مى نمايد. امام صادق عليه السلام نيز در اين زمينه مى فرمايد: شرف المومن قيام الليل و عزه استغناوه عن الناس (142) يعنى شرافت مومن به شب زنده دارى است و عزت او به بى نيازى او مردم و نيز آن حضرت فرمودند: شيعتنا من لايسال الناس و ان مات جوعا (143) شيعه ما كسى است كه از مردم سؤ ال به كف نكند (گدايى ) ولو از گرسنگى بميرد و نيز فرمودند: ثلاث هن فخر المومن و زينته فى الدنيا و الاخره الصلوه فى آخر الليل و ياسمه مما فى ايدى الناس و ولاينه للامام من آل محمد عليه السلام (144) چيز موجب فخر مومن است و مايه زينت او در دنيا و آخرت مى شود، اول نماز در آخر شب و دوم ياس و نوميدى او از آنچه در دست مردم است و سوم ولايت او نسبت به امام معصوم از خاندان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله . در همين زمينه روايتى منقول است كه پس از تحقيقى كه انجام شد ملاحظه كردم در دو جا به دو امام نسبت داده شده است . در روايتى به امام على عليه السلام و در روايت ديگر به امام صادق عليه السلام نسبت داده اند. آن روايت اين است كه اذا اراد احدكم الا يسال ربه شيئا الا اعطاه فليياس من الناس كلهم و لايكون له رجاء الاعند الله فاذا علم الله ذلك من قلبه لم يسال الله شيئا الا اعطاه (145) يعنى هنگامى كه يكى از شما اراده كند كه از خداوند چيزى نخواهد مگر آنكه خدا به او عطا كند مى بايست از جميع مردم مايوس و اميد او فقط به خدا باشد. پس وقتى خداوند اين چنين از قلب بنده اش آگاه باشد آن زمان آن بنده چيزى از خدا نمى خواهد مگر خدا به او عطا خواهد فرمود.
گر گدايى كنى از درگه آن كن يارى
كه گدايان درش را سر سلطانى نيست
در زمينه قناعت نمودن به آنچه انسان خود دارد و قطع طمع از مردم اشعار زيادى سروده شده است كه به چند بيتى اشاره مى كنم :
به قناعت كسى كه شاد بود
تا بود محتشم نهاد بود
و آنكه با آرزو كند خويشى
افتد از خواجگى به درويشى
و نيز در شعر ديگر آمده است :
قناعت توانگر كند مرد را
خبر كن حريص جهانگرد را
قناعت كن اى نفس بر اندكى
كه سلطان و درويش بينى يكى
4 - بخل
بخل عبارت است از خوددارى نمودن از بخشش در جايى كه بايد اتفاق كرد، بر عكس اسراف كه معنى آن عبارت است از بخشيدن يا مصرف چيزى در جايى كه نبايد بخشيد و نبايد مصرف كرد. البته اسراف و بخل هر دو ناپسند هستند و آنچه كه نيك است حد وسط و ميانه روى يعنى اعتدال است و البته معنى اعتدال در اين مساءله وجود سخاوت است . بايد متذكر شوم متذكر شوم همانطور كه بخل زشت است ، اسراف در انفاق هم ناپسند است .
بعضى افراد هستند كه در بخشايش زياده روى مى كنند به طورى كه حتى از نفقه افراد واجب النفقه مى كاهند و به ديگران مى بخشند كه اين نه تنها موجب ثواب نيست كه عين خطا است ، چون ترك واجب كردن به خاطر عمل مستحب است . بعضى وقتى بحث به اينجا مى رسد مى گويند پس ‍ حضرت على عليه السلام چگونه زن و فرزندند خود را گرسنه نگه مى داشت (حتى گاهى سه شبانه روز) و طعام و غذاى خود و آنها را انفاق مى كرد؟ (ايثار مى كرد) پاسخ اين است كه حضرت على عليه السلام حق خود را مى بخشيد و فاطمه زهرا (س ) نيز حق خود را و حسنين عليه السلام و زينبين (س ) هر كدام سهم خودشان را با رضايت خاطر و با علاقه درونى با انفاق و ايثار مى بخشيدند. نه اينكه حضرت على عليه السلام حق آنها را بدون اذن آنها يا حتى بدون اصرار آن ها به ديگران ببخشد. پس معلوم شد چيزى كه بايد رعايت شود، اعتدال در انفاق است . نه بخل و نه اسراف در انفاق هيچكدام پسنديده نيستند. در زمينه لزوم رعايت حد اعتدال در انفاق در قرآن مجيد خطاب به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دارد كه و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتعد معلوما محسورا (146) يعنى دست خود را بسته به گردن خود قرار مده (كنايه از عدم انفاق ) و نيز دست خود را بى نهايت و بى حساب باز قرار مده ) (كنايه از عدم انفاق ) و نيز دست خود را بى نهايت و بى حساب باز قرار مده (كنايه از انفاق بيش از حد) كه مورد سرزنش قرارگيرى و از كار با زمانى .
در خصوص شاءن نزول اين آيه آمده است كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در منزل بودند كه فقيرى كه برهنه بود آمد و طلب لباس كرد و حضرت پيراهن خود را به آن فقير بخشيد و در آن روز نتوانست به مسجد جهت اقامه نماز برود اينجا بود كه اين آيه نازل شد. و نيز خداوند در مدح افراد معتدل مى فرمايد: و الذين اذ انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما (147) آنها كسانى هستند كه به وقت انفاق اسراف و زياده روى نمى يابند و سخت گيرى نيز نمى كنند و در يك حالت اعتدال بين اين دو قرار دارند. پس همانطور كه بيان شد صفت جود كه حد وسطى است بين اسراف و بخل در انفاق .
برخى آيات و روايات مربوط به ذم بخل
در مذمت صفت بخل آيات و روايات عديده اى داريم كه ما به بعضى از آنها اشاره مى كنيم . خداوند مى فرمايد: الذين يبخلون و ياءمرون الناس بالبخل و يكتمون ما آتاهم الله من فضله و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا (148) يعنى آنها كسانى هستند كه بخل مى ورزند و ديگران را نيز به بخل ورزى دعوت مى نمايند و نعمت هايى كه خداوند از فضل خود به آنها عطا فرموده است از كتمان مى كنند (اين عمل از كفر ناشى شده ) و ما براى كفار عذابى سخت فراهم كرده ايم كه به آنها مى چشانيم . در همين زمينه خداوند مى فرمايد: و لا يحسبن الذين يبخلون بما آتيه الله من فضله هو خيرا لهم بل هم شر الهم سيطوقون ما بخلوا به يوم القيامة (149) يعنى كسانى كه بخل مى ورزند و از انفاق آنچه خداوند از فضل خودش به آنها عطا كرده است خوددارى مى كنند تصور نكنند كه (بخل ) براى آنها خير است بلكه (بخل ) براى آنها شر است و به زودى در قيامت همان را كه در مورد آن بخل مى ورزيدند مانند طوقى به دور گردن آنها مى اندازند.
از جمله رواياتى كه در اين زمينه موجود است روايتى است كه از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده است كه حضرت مى فرمايد: لا يدخل الجنة بخيل (150) يعنى شخص بخيل داخل بهشت نمى شود و نيز از همان است البخيل بعيد من الله بعيد من الناس و بعيد من الجنة قريب من النار و جاهل سخى احب الى الله من عابد بخيل وادوى الداء البخل (151) يعنى بخل درختى است كه در آتش مى رويد پس هيچ كس وارد آتش نمى شود مگر بخيل و باز از همان حضرت است كه ان الله يبغض البخيل فى حياته و السخى عند موته (152) يعنى خداوند از زنده بودن بخيل ناراحت است در حاليكه از مرگ سخاوتمند ناراحت مى شود. آيات ديگرى در همين زمينه داريم مثلا خداوند مى فرمايد: و من يبخل فانما يبخل عن نفسه (153) و نيز مى فرمايد: و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون (154) و نيز مى فرمايد: لاتنسوا الفضل بينكم (155)
سخاوت
ضد خاص بخل عبارت است از سخاوت كه يعنى بخشش نمودن در جاى لازم و عدم امساك در بذل . در خوبى صفت جود و سخا كه از بهترين صفات است ترديدى نيست . سخاوت ثمره زهد است ، همانطور كه بخل ثمره حب دنيا است . در تمجيد از سخاوت روايات فراوانى موجود است كه بعضى از آنها را بيان مى كنيم : پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: ان السخاء من الايمان و الايمان فى الجنه (156) يعنى سخاوت از ايمان است و جايگاه ايمان در بهشت مى باشد. و نيز فرمود: السخاء شجره تنبت فى الجنه فلا يلج الجنه الاسخى (157) يعنى سخاوت درختى است كه در بهشت مى رويد پس وارد بهشت نمى شود مگر شخص سخى . و نيز از آن حضرت در خبرى آمده است كه ان من موجبات المغفره بذل الطعام و افشاء السلام و حسن الكلام (158) به درستى از جمله چيز هايى كه از موجبات مغفرت است يكى بخشش غذا و ديگرى سلام دادن آشكار و ديگرى نيكو سخن گفتن است . و نيز فرمود: ان السخى قريب من الله قريب من الناس ‍ قريب من الجنه بعيد من النار (159) يعنى به درستى شخص سخى در خدا و مردم و بهشت نزديك و از آتش دور است . و از همان حضرت منقول است كه فرمود: طعام الجواد دواء و طعام البخيل داء (160) غذاى سخى دوا و طعام بخيل درد است . كنايه از اين كه اگر انسان سر سفره سخاوتمند بنشيند شفا مى گيرد ولى اگر سر سفره بخيل مهمان گردد بيمار مى شود.
از حضرت محمد صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمودند: ان الله جواد يحب الجود (161) خداوند سخى است و سخاوت را دوست مى دارد. و از همان حضرت منقول است كه الجنه دار الاسخياء (162) بهشت منزل و ماواى سخاوتمندان است . ضمنا در روايتى آمده است كه انه اوحى الله الى موسى عليه السلام : لاتقتل السامرى فانه سخى (163) يعنى خداوند خطاب به حضرت موسى عليه السلام وحى فرمود كه از موسى سامرى را مكش (با اينكه مى دانيم چه گناه بزرگى مرتكب شده بود) چه آنكه سامرى سخاوتمند است .
با استفاده از اين روايات روشن شد سخاوت تا چه حد مورد تاءكيد بوده و به آن سفارش شده است .
مراتب سخاوت
سخاوت مراتبى دارد.
مرتبه اول :
درجه اول سخاوت بخشش در فرايض است . يعنى انسان آن چيزهايى را كه شرعا لازم و واجب است بذل كند، مثل خمس ، زكات پول حج واجب ، رد مظالم ، ديات واجبه ، وجوه نذر و قسم و يا مثل انفاق بر افراد واجب التفقه چون پدر و مادر و يا زن و فرزندان . كسانى كه اين نوع سخاوت را داشته باشند به آنها سخى متشوع مى گويند.
مرتبه دوم :
درجه دوم سخاوت مضايقه نكردن در بخشش چيزهايى است كه عرفا و عادتا بايد آنها را بذل و بخشش كرد. البته اين مرتبه نسبت به افراد گوناگون كميت مختلفى پيدا مى كند مثلا اگر شخص غنى در موردى بخشش نكند قبيح است ، اما شخص مادون او اگر در همان مورد بخشش نكند شايد قبحى نداشته باشد. نسبت به كيفيت هم همين طور است . مثلا اگر كسى فاميل و اقارب نيازمندش را مورد بذل مال خود قرار ندهد زشت است ، در صورتى كه در مورد افراد غريبه ممكن است اين چنين نباشد و يا اگر فلان آقا نسبت به همسايه بخشش نداشته باشد ممكن است قبيح باشد به خلاف غير همسايه . يا اگر مهمانى كه وارد منزل او شده است را پذيرايى نكند و به او اكرام و بذل نكند ناپسند است در صورتى كه در معامله و خريد و فروش ‍ به اين شكل نيست . اما اگر واقعا كسى مال زيادى دارد نبايد به انفاق فريضه شرعيه اكتفا كند، يعنى نبايد در حد و مرتبه اول سخاوت و در محدوده سختى متشرع باقى بماند بلكه بايد از مال خود به مستحقين ببخشد. پس ‍ معلوم شد تا چه حد تعيين مراتب سخاوت بستگى به كميت ها و كيفيت ها دارد .
مرتبه سوم :
عاليترين درجه سخاوت همان ايثار است . يعنى اينكه انسان چيزى را ببخشد و از چيزى چشم بپوشد كه مورد نياز و احتياج خود اوست . خداوند در خصوص مدح ايثار مى فرمايد: و يوثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصه (164) يعنى ايثار مى كنند كه در حالى كه خود نيازمندند. به قول شاعر كه مى گويد:
تو با خلق نيكى كن اى نيك بخت
كه فردا نگيرد بر تو سخت
درون فروماندگان شاد كن
ز روز فروماندگى ياد كن
زر از بهر خوردن بود اى پسر
براى نهادن چه سنگ و چه زر
و يا در شعر ديگرى مى فرمايد:
خواه بنه مايه و خواهى بباز
كانچه دهند از تو ستانند باز
خداوند مى فرمايد: و ممن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رئوف بالعباد (165) و كسانى از مردم هستند كه جان خود را براى كسب رضاى خداوند مى فروشند و خداوند بر بندگان خود مهربان است . اين اوج قله ايثار است كه انسان جان خود را انفاق كند مانند مولى على عليه السلام در ليله المبيت كه جان خويش را در طبق اخلاص قرار داد.
در اينجا از خداوند بخواهيم توفيق كسب مال حلال و انفاق در راه او و براى كسب رضايت او را نصيب همه ما نگرداند كه اين خود توفيق بزرگى در راه خدا محسوب مى شود.
علاج بخل
و اما بايد ديد كسانى كه دچار بخل شده اند چگونه مى توانند با اين بيمارى مبارزه كنند و بر آن پيروز شوند. در اين زمينه راههاى معالجه ذيل توصيه شده است :
1 - توجه نمودن به آفت هاى بخل و پليدى هاى آن و نظر كردن به چهره بخيل نزد مردم و نزد خدا و نيز ناراختى هايى كه براى خود شخص به وجود مى آيد مانند عذاب وجدان و امثال اينها.
2 - توجه به محسنات و نيكى هاى موجود در سخاوت .
3 - بخشش عملى در واجبات جهت عادت نمودن به بخشش و بذل .
4 - تامل در آيات و روايات مربوط به ذم و مدح سخاوت كه بعضى از اين آيات و روايات در بحث ما مطرح شد.
5 - تامل در احوال بخيل و احوال افراد سخى .
7 - استمرار موارد مذكور تا ريشه كن شدن حالت از انسان .
8 - توجه داشتن به وساوس شيطانى (مبنى بر اينكه اگر مالت را بذل كنى خودت فقير و درمانده مى شوى و امثال اين وسوسه ها).
اگر با موارد مذكور بخل از بين نرفت و اين حالت در وجود شخص آن چنان ريشه دوانيده بود كه ريشه كنى آن با اين راهها ممكن نباشد آن وقت است كه بايد به قصد شهرت بخشش كند تا حدى كه بخل از وجود او زائل شود، آنگاه به معالجه حب شهرت بپردازد.
5 - حب و جاه و شهرت
يكى ديگر از ملحقات فعلى داخلى حب جاه و شهرت است . شهرت را به انتشار صيب معنى كرده اند كه مفهوم آن همان بلند آويزه شدن است .
جاه هم به معنى ملك القلوب و تسخيرها بالتعظيم و الاطاعه له (بان تصير قلوبهم مملوكه له ) و اعتقاد الناس ما يظنه كما لا من علم و عباده و ورع و زهاده و قوه و شجاعه و بذل و سخاء و و سلطته و ولايه و منصب و رياسه و مال و حسن و جمال و امثال دلك الخ جاه يعنى علاقه به تمليك قلبها و تسخير آنها جهت تعظيم و اطاعت نمودن از شخص جاه طلب (به طورى كه قلب آنها مملوك اين شخص باشد) و علاقه به اينكه مردم به كمالات جاه طلب معتقد شوند. اين كمال مورد علاقه جاه طلب مى تواند علم ، عبادت ، تقوى ، زهد، قوت و نيرو، شجاعت ، و بخشش و سخاوت و سلطنت و سرپرستى و ولايت ، منصب و پست و مقام و رياست ، پول و ثروت و بالاخره حسن و زيبايى و نيكويى و يا هر چه از اين قبيل است باشد .
افرادى كه دچار اين بليه مى شوند و حب جاه و شهوت وجود آنها را مى گيرد يعنى دوست دارند مشهور شوند و علاقمند هستند كه همه مردم معتقد شوند كه او شخص با كمال و خوبى است ، از دو حال خارج نيستند:
الف : براى جاه طلب نفس جاه و شهرت موضوعيت دارد براى اينكه همان جاه و شهرت را دوست دارد، كه منشاء اين حب ، قوه غضبيه است .
ب : او جاه و شهوت را مى خواهد براى اينكه از آن به عنوان وسيله اى جهت تمتع و بهره برى خود از لذت سود برد كه اين نوع حب جاه و شهرت منشاءش قوه شهويه مى باشد.
البته بايد اين نكته بيان شود كه جمع هر دو انگيزه نيز ممكن است ، يعنى ممكن است كه در شخص انگيزه علاقه به جاه و شهرت از طرفى علاقه به خود جاه و شهرت باشد و از طرفى ديگر انگيزه حب و شهرت در او به عنوان بهره ورى از لذات دنيوى موجود باشد كه در اين صورت هر دو انگيزه كه موجود شد ريشه اين حب ، به قوه غصبيه و شهويه تواءما بر مى گردد. اين موضوع كه حب جاه و شهرت ، انسان را به تباهى مى كشد مطلب روشنى است ، چه آنكه بالاخره از دو حال خارج نيست يا اينكه به مقصد خود (رسيدن به شهرت و جاه ) نمى رسد كه اين خود موجب عذاب روحى ، روانى و ضعف اعصاب و پريشانى است و يا اينكه به مقصود خويش ‍ مى رسد كه اين نيز موجب مضرات بسيارى است ما مثال هاى فراوانى از تاريخ داريم . كسانى كه تشنه قدرت و شوكت بوده اند زمانى كه به قدرت رسيده اند با مردم چه كردند، بنى اميه و بنى العباس و... كه همه بدون استثناء نمونه هايى از اين قبيل اند. اصولا خود مشهور شدن گرفتاريهاى مخصوص به خود را دارد. كوچكترين بيمارى ، ندارى ، عيب خطا، فراموشى و امثال اينها از يك فرد مشهور موجب رسوايى او مى شود، چون همه او را مى شناسند.
در مورد مذمت علاقه به شهرت به چند آيه و روايت اشاره مى نماييم :
برخى آيات و روايات مربوط به ذم حب جاه و شهرت
خداوند مى فرمايد: تلك الدار الاخره نجعلها الذين الايريدون علوا فى الارض و لا فسادا (166) اين سراى آخرت را تنها براى كسانى قرار مى دهيم كه در زمين اراده برترى جويى و فساد را نداشته باشند. و نيز مى فرمايد: من كان يريد الحياه الدنيا و زينتها و نوف اعمالهم فيها و هم فيها لايبخسون اولئك ليس لهم فى الاخره الا النار و حبط ما صنعوا فيها و باطل و ما كانوا يعملون (167) اين دو آيه شريفه مى فرمايد كسانى كه زندگى دنيا و زينت آن را طالب باشند اعمالشان را در اين جهان بى كم و كاست به آنها مى دهيم . (ولى ) آنها در آخرت جز آتش (بهره اى ) نخواهند داشت و آنچه را در دنيا (براى غير خدا) انجام دادند و بر باد مى رود و اعمالشان باطل مى شود. البته اين دو آيه در مورد دنيا و حب دنيا و زينتى دنيا است ولى ما از اين آيه خصوص اين بحث نيز استفاده مى كنيم چه آنكه چه زينتى بالاتر از رياست و چه چيز در دنيا مهمتر از شهرت و جاه وجود دارد. اينها از مظاهر دنيا و حب دنيا هستند.
از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرموند: حب الجاه و المال ينبتان النفاق فى القلب كما ينبت الماء البقل (168) دوستى جاه و مال در قلب انسان نفاق را رشد مى دهند همانطور كه آب سبزى ها را مى روياند.
امام صادق رئيس مذهب تشيع عليه السلام مى فرمايد: اياكم و هولاء الروسا الذين يتراسون (169) بپرهيزيد و دورى كنيد از اين روسايى كه تراءس مى كنند (حب جاه و شهرت دارند) و نيز از همان حضرت نقل شده : ملعون من تراس ملعون من هم بها ملعون من حدث بها نفسه (170) يعنى ملعون است هر كس تراءس كند (يعنى رياست او توام با حب و جاه و شهرت باشد) و ملعون است هر آن كس در اين راه قدم بر دارد و ملعون است كسى كه نفس خود را به تراءس تشويق كند.
قال الصادق عليه السلام : من اراد الرياسه هلك (171)هر كس ‍ اراده كند رياست را هلاك مى شود.
البته مرا از رياست مسئوليت پذيرى نيست ، مراد از رياست رياست توام با حب جاه و شهرت است .
فسادهايى را كه حب جاه و شهرت به بار مى آورد مى توان فهرست وار چنين بيان كرد.
كوتاه همتى ، مدارا در جايى كه خشونت لازم است براى اينكه از او تعريف كنند، مجبور شدن به گفتن اقوالى كه منزلت او را نزد مردم بالا ببرد، نفاق ، و بعضى ديگر از آفات .
انسان بى جاه نداريم
در برخى متون اخلاقى چنين تعبير شده است :
كما ان الانسان لابد من ادنى مال لضروره المطعم و او الملبس و المسكن و مثله ليس بمذموم فكذلك لابد من ادنى جاه لضروره المعيشه مع الخلق يعنى همانطور كه انسان به ناچار بايد مختصر مالى براى صرف در ضرورياتى چون خوراك ، پوشاك و مسكن داشته باشد و اين نوع دارايى مذموم نيست پس ، همچنين ناچار است كه مختصرى شهرت داشته باشد براى اينكه بتواند با مردم معاشرت كند. بنابراين از جهت ضرورت معيشت با مردم ، انسان نمى تواند به نحو مطلق گمنام باشد. از طرفى بايد دانست اينكه بعضى پنداشته اند كه براى دورى از حب جاه و شهرت بايد نقاط ضعف خود را به ديگران باز گو كنند و براى آنها برشمرند تصورى اشتباه است و اين عمل جايز نيست . يعنى انسان حق ندارد نقاط ضعف خود را بيان كند و بيان نقاط ضعف و يا مثلا بيان معاصى به اين صورت كه من آدم خوبى نيستم ، من اهل غيبت و تهمت هستم ، من بدگويى مردم را انجام مى دهم ، من فلان عمل زشت را مرتكب شده ام ، اين حرام است ، زيرا تشييع فاحشه مى شود. از سوى ديگر آنچه مذموم است حب جاه و شهرت است نه خود جاه و شهرت . ممكن است شخصى به هر دليل مشهور باشد ولى خودش علاقه قلبى به جاه و شهرت نداشته باشد و حتى از آن متنفر باشد.
اينكه بيان كرديم همه انسانها داراى حدى از جاه و شهرت هستند به اين دليل است كه در وجود انسانها چند قوه نهد شده كه ابعاد وجودى آنها را تشكيل مى دهد از جمله :
1- قوه شهويه : كه موجب خوب خوردن ، خوب پوشيدن و زيبايى و علاقه به جنس مخالف و... است .
2- قوه سبعيه : كه در حد كنترل نشده ميتواند موجب اعمالى سبوعانه چون هتل و غارت و ياذاء شود.
3- قوه شيطانيه : كه موجب مكر و حيله و خدعه و فريب و اغوا مى شود.
4- قوه روح : كه به وسيله آن صفات ربوبيه چون علم و قدرت كه از صفات ربوبى است كسب مى شود و جاه و شهرت نيز مى تواند به سبب علم و قدرت ايجاد شود. لذا چون هر انسان داراى اين صفات ربوبى كه از قوه روح سرچشمه مى گيرند هست پس جاه و شهرت هم خواه ناخواه متفرع بر علم و قدرت تا حدودى پيدا مى شود و آنچه مذموم است حب جاه و شهرت است .
اشتباه در مورد ارزشها
تصور آدمى اين است كه مال و جاه و يا شهرت ، انسان را به كمال مى رساند در صورتى كه چنين نيست . زيرا مال ، قدرت و شهرت در طول زمان از بين رفتنى و فانى هستند.
چيزى هم كه خود فناپذير باشد نمى تواند موجب كمال گردد، چه آنكه در راس كمالات نعمت بقاء است در حاليكه اينها بالقوه فانى هستند.
كمال حقيقت براى انسان از طريق قرب حق تعالى حاصل مى شود و قرب به حضرت حق نيز به وسيله علم و حريت و فضائل اخلاقى كسب مى شود و خداوند مى فرمايد: المال و البنون زينه الحيوه الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير املا (172) مال و فرزندان (و هر آنچه از اين قبيل است ) زينت زندگى دنيوى است و باقيات صالحات (ارزشهاى پايدار مثل فرزند نيكو و آثار خير ديگر) ثوابش نزد پروردگارت بهتر و اميد بخش تر است . البته هر عملى هم موجب كمال نيست ، بلكه آن عملى كه فانى نباشد موجب كمال است . اگر راجع به سحر و جادو بدانيم اين چه فايده اى دارد، اين علم فانى مى شود. از طرفى علم يعنى آگاهى ، شناخت و يعنى معرفت و در راس علوم لازمى كه موجب كمال است معرفت به ذات بارى عز اسمه ، شناخت خداوند و صفات و افعال اوست ، چه آنكه اول العلم معرفه الجبار و آخر العلم تفويض الامر اليه البته ملاك كلى در مورد ارزش اين است كه بتواند موجب كمال باشد.
كلا هر عملى كه به نيت تقرب به خدا و در خدمت خلق باشد موجب كمال است كه ما در اين فصل از بحث نمى توانيم به شرح آن بپردازيم ، چون خود، بحث كاملا مشروح و مفصلى لازم دارد.
علاج حب جاه و شهرت
وقتى درد مشخص شد نوبت به درمان مى رسد. چگونه بايد اين دوستى بيجا و بى مورد را از بين برد و چگونه بايد آن را نابود نمود و اين آتش شعله ورى را كه در هر حال موجب نابودى انسان مى شود را خاموش كرد در اين خصوص نيز راههايى براى معالجه وجود دارد كه بايد مورد استفاده قرار گيرد:
1 - علم به فانى بودن هر آنچه آن را موجب لزوم جاه و شهرت مى داند، خواه سلم و صفا باشد، خواه اعتقاد مردم به خوبى و بزرگى او و يا غير اينها.
2 - علم به اينكه دنيا و مافيها فانى است كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذو الجلال و الاكرام (173) و بداند آنچه باقى است و از بين نمى رود آخرت و عقبى است بل توثرون الحيوه الدنيا و الاخره خير و ابقى (174) و در جايى ديگرى مى فرمايد: كلا بل تحبون العاجله و تذرون الاخره (175)
3 - بداند كمالات حقيقى كدامند و كمالات وهمى كدام ؟
4 - طمع را از وجود خويش دور كند چه آنكه قطع طمع از مردم موجب به وجود آمدن منزلت و سلطه بر قلوب مردم مى شود.
5 - عزلت اختيار كند البته عزلتى كه خود موجب رضاى نفس نباشد .
6 - سلطه خود بر قلوب (سلطه غير الهى ) را ريشه كن كند.
7 - هنگامى كه مردم به امرى در مورد او معتقد شوند كه او لايق آن نيست ، آن اعتقاد را به هر وسيله مشروع و ممكن زائل كند.
8 - در آيات و روايات مربوط به مذمت حب جاه و شهرت تامل نمايد.