راه خودسازى (چهل مجلس )

جواد حبيبى تبار

- ۷ -


10 - وسوسه
ذهن آدمى هيچگاه خالى از فكر و خيال نيست و افكارى كه در ذهن انسان وارد مى شود نيز از دو حال خارج نيست . يا افكارى كه منشاء آن ملك است كه به اين افكار، افكار محموده گفته مى شود. و يا افكارى است كه منشا آن شيطان است كه به اين افكار افكار رديه مى گويند. پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: فى القلب لمتان لمه من الملك ايعاد بالخير و تصديق بالحق و لمه من الشيطان ايعاد بالشر و تكذيب بالحق (232) در قلب انسان دو نوع فكر است . يك نوع فكرى كه منشاء آن ملك است كه موجب انجام خير و تصديق حق مى شود و يك نوع فكرى كه منشاء آن شيطان است و موجب انجام كارهاى شر و تكذيب حق مى شود. (البته در قراآن مجيد و در لسان روايات معمولا قلب به مفاهيم و معانى گوناگونى به كار رفته است . گاهى قلب به معنى دل به كار رفته و گاهى هم به معنى فكر، فهم و درك به كار رفته است . مثلا جمله لهم قلوب لا يفقهون بها (233) كه آيه قرآن است به اين معنى است كه ايشان داراى قلبهايى هستند ولى اين قلبها نمى فهمند. مى بينيم قلب در اين آيه وسيله فهم و شعور معرفى شده است . يعنى قلب به معنى فكر به كار رفته و يا قلب ، وسيله تفكر به معنى ذهن معرفى شده است . پس بدين ترتيب در روايتى كه ذكر شد قلب به معنى ذهن است ) حال اين دو نوع فكر هر كدام نيز به دو دسته تقسيم مى شوند: اول اينكه منشاء وقوع كارى در خارج مى شوند دوم اينكه صرفا فكر و خيال مى باشند و منشاء وقوع عملى در خارج نمى شوند. پس افكار محدوده بر دو نوع است : يكى افكار محدوده اى كه موجب مى شود كار خوبى در خارج به وقوع بپيوندد. و يكى هم افكار محدوده اى كه موجب كارى در خارج نمى شود و درست همينطور افكار رديه هم به دو قسمت تقسيم مى شوند. يكى افكار رديه اى است كه موجب انجام كار شرى در خارج مى شود و ديگرى افكار رديه اى كه موجب انجام كارى در خارج نمى شود و اما هر دو نوع افكار محموده را (افكارى كه موجب وقوع عمل نيكى درخارج بشوند و يا اينكه موجب وقوع عمل نيك در خارج نشوند اما خود، خيال و فكر پسنديده و خوب باشند) الهام مى نامند و هر دو افكار رديه را (چه اينكه موجب وقوع عمل شرى در خارج بشود و چه اينكه صرف خيال شر باشد) وسوسه مى نامند پس با توجه به اين مقدمه وسوسه مشخص شد.
وسوسه چگونه ايجاد مى شود؟
ذهن انسان كه در روايات از آن به قلب تعبير شده است مانند زمين مستعدى است كه مى توان در آن همه چيز كاشت و براى كشت هر محصولى آمادگى دارد تا آن را رشد داده و به ثمر برساند. اگر آدمى در ذهن خود زمينه را براى رشد افكار محموده آماده كند، بديهى است اين افكار در ذهن او پرورش مى يابد و به شكوفائى و ثمردهى مى رسد. و بالعكس اگر زمينه را براى رشد افكار رديه آماده كنيم ذهن ، افكار رديه را در خود رشد مى دهد.
دعوت كننده به الهام وسوسه
چه كسى را به سوى الهام (افكار محموده ) مى خواند و چه كسى را به سوى وسوسه (افكار رديه ) مى كشاند؟
كسى كه ما را به سوى الهام دعوت مى كند خداوند است كه مى فرمايد: ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله (234) اين راه مستقيم من است از اين راه مستقيم پيروى كنيد و از راههاى مختلف (انحرافى ) تبعيت نكنيد، كه شما از راه حق دور مى سازد. و اما دعوت كننده به وسوسه ها همانا شيطان است كه مى گويد: لا قعدن لهم صراطك المستقيم ثم لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم (235) (شيطان گفت ) من بر سر راه مستقيم تو براى آنها (مومنين ) كمين مى كنم سپس از پيش رو و پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها به سراغ آنها مى روم (براى گمراه كردن آنها) و يا مى گويد: قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين (236) (شيطان ) گفت به غزت تو (خدا) قسم كه تمامى مردم را گمراه خواهم كرد.
پس دعوت كننده به الهام ، خداوند و دعوت كننده به وسوسه ، شيطان است كه ، دشمن قسم خورده انسان مى باشد.
راه دورى از وسوسه
حال كه وسوسه را شناختيم بايد ببينيم چه راهى يا راههايى براى گريختن از وسوسه وجود دارد و چگونه مى توان از وسوسه دور شد. راه رهايى از وسوسه توجه به مواردى است كه ذيلا مى آيد:
1 - بستن راههاى شيطان بر وجود خود (راههاى شيطان مثل شهوت ، غضب ، حرص ، حسد، عداوت ، تكبر، طمع ، بخل ، جبن ، محبت دنيا، بيم از فقر و فاقه ، بد دلى به خدا و خلق خدا و امثال اينها مى باشد.)
2 - راه الهام ملك در نفس خويش را بگشايد كه راه ملك ضد شيطان است (يعنى به جاى شهوت ، دورى از آن و به جاى غضب كظم غيظ، و به جاى حرص ، قناعت و به جاى تواضع و به جاى طمع و بخل دورى از آنها و به جاى جبن شجاعت و به جاى حب دنيا دورى از مظاهر دنيوى و به جاى بيم از فقر و فاقه اميدوارى و رجاء به خداوند و به جاى بددلى به خدا و خلق ظن نيكو به آنها را پيشه كند).
3 - اشتغال به ذكر خدا در دل و زبان پيدا كند كه ذكر خدا راههاى مهم و عظيم شيطان را مى بندد و لذا خداوند مى فرمايد: ان الذين اتقوا الله اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون (237) كسانى كه متقى هستند (تقواى الهى پيشه كرده اند) هنگامى كه گرفتار وسوسه هاى شيطانى شوند به ياد (خدا و پاداش و كيفر او) مى افتند و بينا مى گردند.
الا بذكر الله تطمئن القلوب (238) آگاه باشيد به وسيله ذكر خدا قلبها آرامش مى يابد.
وسواس
در بين مردم وسوسه يك معنى اصطلاحى نيز دارد كه به افراد مبتلا به آن وسواسى مى گويند. اين معنى عبارت است از وجود حالت شك و ترديد كه خصوصا در مساله طهارت و نجاست براى افراد پيش مى آيد و خود يكى از امراض بزرگ است و مبتلا به آن بايد خود را از چنين دردى برهاند. اين حالت در هر كس موجود باشد روزگارش را تباه مى گرداند و از زندگى عادى و معمولى او را باز مى دارد. نقل مى كنند شخصى از وقت اذان ظهر تا نزديكى غروب زير ناخونهايش را پاك مى كرده تا وضو بگيرد، آن هم هر روز نه يك روز و دو روز، بعد نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را با هم به جا آورده است . من خودم كسى را مى شناسم كه شديدا به اين درد مبتلا است . مثلا اگر او را كنار يك استخر بسيار بسيار بزرگ كه دهها برار مقدار كر آب داشته باشد ببرند و او به اندازه سر سوزنى خون روى دستش باشد خون را به وسيله آب خارج از استخر خواهد شست و سپس دستش را در استخر و هيمنطور. يك وقت كه به همين شكل عمل مى كرده از او سوال مى كنند چرا دستت را به اطراف حوض فرو مى برى در جواب مى گويد: آنجا كه من دستم را فرو بردم نجس شده ، لذا جاى ديگر دستم را فرو بردم . بالاخره اين حالت هم حالت كشنده اى است . اين وضعيت اسفبار در وضو، در غسل ، در تطهير از حدث براى بعضى زا افراد پيش مى آيد. گاهى مشاهده شده كه بعضى در نيت نمودن ، به چنين حالتى دچار شده اند. مثلا براى به جا آوردن نماز صبح برخواسته و از اول سپيده دم (صبح صادق ) تا نزديكى طلوع آفتاب معطل شده ، هنوز نتوانسته براى نماز نيت كند. اين نوع وسوسه مصطلح انواع و اقسامى دارد كه مجال ذكر آن در اين بحث نيست و افراد مبتلا به اين نوع وسوسه هم داراى درجاتى از نظر ابتلاء به اين بيمارى هستند و شدت و ضعف وسوسه در آنها به خوبى مشهود است . اينجا خوب است توجه داشته باشيد كه اين نوع وسوسه هم از تعريف وسوسه در اين بحث دور نيست ، چون منشا اين اعمال وسواسى فكر آدمى است و فكرى كه موجب اين نوع اعمال مى شود، حتما از افكار رديه است و افكار رديه هم وسوسه نام دارد كه منسا وسوسه هم شيطان است (گر چه اين نوع وسوسه مى تواند منشا بيمارى روانى هم داشته باشد.)
11 - مكر و حيله
در اينجا به مساله مكر و حيله مى پردازيم . مكر و حيله با لغاتى مثل خدعه و دهاء مترادف هستند. معناى لغوى اين الفاظ شدت فطانت و زيركى مى باشد.
در اصطلاح فلاسفه معناى اين لغات عبارت است از استنباط بعضى مطالب و موضوعات از مجرايى مخفى كه به نظر نمى آمده آن مجرا ماخذ فهم آن مطلب باشد .
معناى عرفى اين عبارت است از نوع زيركى كه موجب شود به كسى ناراحتى و صدمه و آسيبى وارد گردد. آن هم به طورى كه شخص نفهمد اين ناراحتى و صدمه از كجا و چگونه به او اصابت نموده است .
در اين بحث كه ما به مساله مكر و حيله مى پردازيم منظورمان مكر و حيله به معنى عرفى آن است . يعنى با استفاده از كلك و حقه و با زيركى خاص ، مردم را مورد ايذاء و اذيت قرار دادن به طورى كه آنها منشا صدمات وارده به خودشان را نشناسند. فرق بين مكر و لغات مترادف آن با واژه هايى مثل تدليس ، غش ، غدر، و امثال اينها به اعتبار مخفى بودن مقدمات آنها است و مخفى بودن اعمالى كه بعد از حصول مقدمات انجام مى شود. يعنى در مكر و حيله مقدمات مكر و بعد از مقدمات مكر همه مخفى است ليكن در تدليس و غش و غدر فقط مقدمات مخفى است و ما بعد آن معمولا آشكار است .
مراتب مكر
مكر داراى مراتبى است و درجات زيادى دارد. چون ممكن است مكر ظاهر و ممكن است مخفى باشد. مثلا بعضى از مكرها هستند كه دقت زيادى در مخفى نگاهداشتن آنها نشده و يا اصولا در خود مكر و نوع آن و برنامه ريزى آن دقت زيادى اعمال نگرديده و لذا خفاء است ، به طورى كه نمى شود آن را فهميد. حتى تيز هوشان و هوشمندان هم به اين زودى به آن مكر پى نمى برند. و از طرفى از جهت موارد و مواضع هم مكر داراى انواعى است ، مثلا بعضى از حيله ها موجب ظهور حالت محبت ، صداقت و اطمينان شخص مى شود كه البته شخص حيله گر پس از اين مرحله در صدد سوء استفاده بر مى آيد. و بعضى از مكرها هم موجب مى شود صفات امانت دارى و ديانت در شخص ظاهر شود و در نزد مردم اين صفات در او جلوه كند تا مردم به او اطمينان كنند. مثلا اموال خودشان را روى اين اطمينان به عنوان امانت تحويل او بدهند. و نيز مكر موجب مى شود كه مردم شخصى را كه مكار است به عنوان فردى ورع و متقى و عادل بدانند و از اين زمينه هاى كاذب ، شخص مكار سوء استفاده خواهند نمود.
گناه مكر
مكر از صفات شيطان است و از مهلكات بزرگ مى باشد. معصيت و گناه مكر از معصيت و آزاررسانى علنى به اشخاص بيشتر است . علت اين موضوع هم روشن مى باشد. زيرا كسى كه آگاه باشد كه ديگرى قصد ايذا او را دارد، احتياط مى كند و از خود محافظت مى نمايد و بالاخره آماده براى دفاع مى شود. به خلاف كسى كه با مكر و خدعه به او ضربه اى وارد كنند. يعنى هر ضربه اى را كه اين شخص مى خورد با توجه به عقيده اى كه نسبت به مكار دارد و او را مشفق و مهربان مى داند ضربه ها را محبت مى داند و درصدد دفاع و انتقام بر نمى آيد تا نابود شود. يا اينكه اصولا متوجه نمى شود كه از چه كسى و چگونه ضربه خورده است .
برخى روايات در مورد مكر
پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: ليس منا من ماكر مسلما (239) كسى كه به مسلمانى خدعه و بزند از ما نيست . حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام نيز فرموده اند: لولا ان المكر و الخديعه فى النار لكنت امكر الناس (240) اگر اين چنين نبود كه مكر و خدعه (جايگاهش ) در آتش است هر آينه من مكارترين مردم بودم .
در روايتى است كه كان امير المومين عليه السلام كثيرا ما يتنفس ‍ الصعداء و يقول واويلاه يمكرون بى و يعلمون انى بمكر هم عالم و اعرف منهم بوجوه المكر و ليكنى اعلم ان المكر و الخديعه فى النار فاصبر على مكر هم و لا ارتكب مثل ما ارتكبوا (241)
حضرت على عليه السلام بسيارى از اوقات ، نفس عميقى مى كشيد و مى فرمود: و اويلا مكر و حيله به كار مى برند و در مورد من حال آنكه مى دانند من كاملا به مكر آنها آگاهم و از آنها به مكر و حيله و انواع آشناترم . ولى من مى دانم مكر و خدعه جايگاهش در آتش است پس صبر مى كنم بر مكر اينها و مثل آنچه را كه آنها مرتكب شده اند مرتكب نمى شوم .
راه معالجه مكر
براى رهايى از گرفتار شدن به مكارى اين راهها توصيه شده است :
1 - انسان در عاقبت به شرى و خاتمه ناگوار و وخامت توالى فاسده مكر، انديشه كند.
2 - به مفاسد اخروى مكر كه همانا مجاورت با شيطان و اشرار در آتش ‍ جهنك است توجه خاص داشته باشد.
3 - توجه كند بالاخره و بال مكر و حيله در دنيا به خود مكار بر مى گردد.
ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها (242) اگر نيكى كنيد به خودتان نيكى مى كنيد و اگر كار بدى مرتكب شويد درحق خود بدى مى نماييد. در اشعار مختلفى چنين مى خوانيم :

هر چه كنى به خود كنى
گر همه نيك و بد كنى
صد بار بدى كردى و ديدى ثمرش را
خوبى چه بدى داشت كه يك بار نكردى
از مكافات عمل غافل مشو
گندم از گندم برويد جو زجو
4 - در كارهايى كه قصد آنها را دارد تروى داشته باشد (يعنى قبل از انجام كار فكر كند) تا اينكه در كارهايش خدعه و كلك و نيرنگ وارد نشود. اصولا قبل از گفتار يا قبل از اقدام تفكر و انديشه ضرورى است . با تفكر قبل از گفتار يا كردار است كه انسان مى تواند به خوبى و بدى عمل خود و به آثار و نتايجى كه مى تواند در بر داشته باشد پى ببرد. سخن گفتن يا عمل كردن قبل از انديشه پيرامون آن ناشى از كم عقلى يا بيخردى است .
12 - جبن
در اين قسمت از بحث به مساله جبن مى پردازيم . جبن يعنى سكون نفس از حركت در مسير انتقام گرفتن ، در موضعى كه گرفتن انتقام از ترك آن اولى باشد. به عبارت ساده تر جبن وجودى حالتى است كه انسان را از دفاع از خود در جايى كه بايد از خود دفاع كند دور مى دارد. جبن درست نقطه مقابل غضب است ، زيرا عضب ، افراط در حركت انتقامى نفس است .
جبن همانطور كه گفته شد تفريط در حس دفاعى و انتقامى كه است كه مفاسد زيادى در بر دارد. از جمله موجب مى شود انسان راحت طلب شود، ذليل و خوار گردد، زندگى در كام او تلخ شود و مردم به آنچه در دست او است طمع ورزند. ثبوت قدمش به مسائل از بين برود، كسالت او را بگيرد و آفات بسيارى ديگرى متوجه او گردد.
پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در اين زمينه مى فرمايد: لا ينبغى للمومن ان يكون بخيلا و لا جبانا (243) سزاوار نيست كه مومن بخيل و ترسو باشد و نيز همان حضرت صلى الله عليه و آله فرمودند: اللهم ابى اعوذبك من البخل و اعوذ بك من الجبن (244) خدايا من از بخل و از جبن به تو پناه مى برم .
راه معالجه جبن
1 - انسان مفاسد و مضرات جبن را مد نظر داشته باشد.
2 - به رواياتى كه جبن از تقبيح كرده اند توجه كند.
3 - در زمينه تحريك متواتر قوه غضبيه اش كه ضعيف شده و به تفريط در دفاع رسيده اقدام كند از جمله مى تواند خود را در حدود شرع در معرض ‍ برخى مخاطرات قرار دهد.
تهور چيست ؟
تهور كه ضد جبن است همان افراط در قوه غضبيه مى باشد تهور عبارت است از وارد شدن در مسائل خطرناك و انداختن خود و داخل شدن در مهلكه ها و كارهاى پرخطرى كه عقلا وارد شدن در آنها جايز نيست و لذا خداوند مى فرمايد: و لا تقلوا بايديكم الى التهلكه (245) خود را به دست خود به هلاكت نيندازيد.
تذكر اين نكته لازم است كه تهور، افراط در قوه غضبيه است كه اولى موجب زياده روى در قوه دفاعى و دومى موجب سستى در اين قوه مى شود و هيچكدام از اين دو صحيح نيست .
نه افراط و نه تفريط
هميشه اسلام نظرش با اعتدال و ميانه روى موافق است و كذلك جعلناكم امه و سطا لتكونوا شهداء على الناس (246) اعتدال در مساله قوه غضبيه كه موجب ايجاد قوه دفاعى در انسان مى شود دورى از افراط يعنى تهور و دورى از تفريط يعنى جبن است . اعتدال در اين ميان شجاعت است . خداوند در قرآن مجيد بسيارى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله را به خاطر داشتن اين صفت مدح نموده است . از جمله خداوند مى فرمايد: اشداء على الكفار (247) و مى فرمايد: و اغلظ عليهم (248) كه لازمه هر دو آيه شريفه وجود شجاعت در مومنين است كه مدح انجام شده در آيه اولى از مومنين به انگيزه وجود همين صفت در آنهاست . حضرت على عليه السلام در وصف افراد مومن مى فرمايد: نفسه اصلب من الصلد (249) نفس مومن از سنگ سخت هم محكمتر است .
امام صادق عليه السلام نيز فرموده است : المومن اصلب من الجبل اذ الجبل يستفل منه و المومن لا يستفل من دينه (250) مومن از كوه سخت تر است زيرا از كوه به مرور زمان و اندك اندك كاسته مى شود، ليكن از دين مومن هيچگاه كاسته نمى شود. مضمون روايتى نيز در همين زمينه اين است كه مومن از آهن محكمتر است ، زيرا آهن زمانى كه در آتش بيافتد و گداخته شود تغيير مى كند ليكن مومن را اگر بكشند سپس زنده كنند سپس ‍ بكشند سپس زنده كنند، قلبش تغيير نمى كند.
بنا براين اينطور نيست كه همه جا مواجهه با خطر از نوع تهور و مذموم باشد. بلال حبشى با انواع شكنجه ها مواجه شد و استقامت كرد و در طول تاريخ نام او مى درخشد. ابوذرها، مقدادها، ميثم تمارها، ابن سكيت ها، حجر بن عدى ها همه از اين قبيل هستند، سرور و سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام و ياران با وفاى آن حضرت همگى در راه خدا استقامت كردند تا شهيد شدند. ولى اقدامات اينگونه ، مشمول معناى شجاعت است نه تهور. زيرا به خطر انداختن نفس است در جايى كه مواجهه با چنان خطرى نفعى ندارد و شرعا جايز نيست .
13 - خوف
خوف عبارت است از ناراحتى و تالم قلب به سبب خيال و فكر اينكه در آينده مساله ناراحت كننده اى كه مشكوك الوقوع است اتفاق بيفتد. (البته اگر كسى بداند و يا احتمال قوى بدهد كه خطرى در آينده متوجه اوست اينجا در تعريف خوف گفته مى شود تالم قلب به سبب انتظار مساله ناراحت كننده و رنج آور.)
فرق خوف و جبن كه قبلا مورد بحث قرار گرفته با اندك دقتى در تعاريف آنها روشن مى شود. گفتيم جبن بى حركتى نفس از دفاع و انتقام است در موضعى كه دفاع و انتقام لازم است و لازمه اين بى حركتى خوف و ترس ‍ نيست . زيرا ممكن است كسى داراى اين سكون (تفريط در غضب ) باشد اما هيچ خوفى هم او را نگيرد مثل كسى كه جرات سوار شدن بر هواپيما يا كشتى و يا تنها خوابيدن در خانه و يا مبارزه با ظالم را ندارد. اينگونه افراد در حالات مذكور متصف به صفت تفريط در قوه غضبيه يعنى همين سكون مذكور هستند، اما بالفعل خائف نيستند.
حال كه فرق بين خوف و جبن مشخص شد، به بيان انواع خوف مى پردازيم .
انواع خوف
خوف داراى دو نوع است : 1 - خوف مذموم 2 - خوف محمود
خوف مذموم ، خوف از غير خداست . هر نوع خوفى كه از غير خدا و صفات موجبه هيبت او باشد مذموم است و نوع دوم يعنى خوف محمود، خوف از پروردگار است ، از عدالت او ولمن خاف مقام ربه جنتان . (251)
خوف مذموم اقسامى دارد:
1 - ترس از چيزى كه امرى ضرورى و لازم الوقوع است و دفع آن نيز در محدوده قدرت بشر نيست (مثل خوف از مرگ ) كه البته اين خوف خطاى محض است و جز اينكه انسان را از رسيدن به امور دنيوى و معنوى و دينى خود باز ميدارد چيز ديگرى نيست .
2 - خوف از چيزى كه ممكن الوقوع است ولى شخص خائف نفيا و اثباتا در وقوع آن مدخليتى ندارد. اين نوع خوف هم بيمورد است . زيرا آن امر ممكن است واقع شود و ممكن است واقع نشود. و از طرفى وقتى نمى شود از وقوع آن امر جلوگيرى كرد، ديگر خوف چه معنايى دارد. آيا خوف از وقوع واقعه جلوگيرى ميكند؟ اگر بنا باشد آن امر واقع شود، كه خوف از آن چيزى را عوض نمى كند و اگر هم بنا باشد واقع نشود چه ترسى است كه وجود داشته باشد؟
3 - ترس از انجام فعلى كه محتمل است در آينده از اين شخص خاف رخ دهد. يعنى مى ترسد كه در آينده كارى بى اختيار از او سر بزند كه موجب بى آبرويى او بشود. البته در مورد اين نوع خوف بايد دقت و سعى شود كه آن امر واقع نشود. اين نوع خوف ممكن است پس از وقوع فعلى باشد كه قبيح بوده و فاعل آن از ظاهر و آشكار شدن كارش مى ترسد به طورى كه در حين ارتكاب عمل تصور مى كرده فاش نمى شود ولى اكنون از فاش شدن آن مى ترسد. اين نوع خوف از جهل است . زيرا بالاخره هر كارى ولو در خفا انجام شده باشد بالاخره فاش شدن آن ممكن است و براى امر كه ممكن الوقوع است و ما وقوع و عدم وقوع آن را نمى دانيم خوف فايده اى ندارد بايد در اصل ، آن عمل را مرتكب نمى شد و حالا نيز وظيفه اش توبه و پناه بردن به خداوند است .
4 - ترس از چيزهايى كه طبعا انسان از آنها خائف است ، بدون اينكه هيچ دليل عقلى براى وحشت از آنها داشته باشد، مثل ترس از مرده ها، ترس از جن بالاخص در شب و در تنهايى . شكى نيست كه اين نوع خوف از كم عقلى است .
اين نوع افراد بايد سعى كنند قوه عاقله خود را بر قوه و هميه خود غالب كنند و اين كار را مى توانند با تمرين انجام دهند مثل تمرين تنهايى در شب .
پس بيان شد اين نوع از ترس كه اقسام ترس از غير خداست مذوم است ولى ترس از خدا محمود است .
خداوند مى فرمايد: و يحذركم الله نفسه (252) خداوند شما را از (نافرمانى ) خود بر حذر مى دارد و مى فرمايد: اتقوا الله حق تقاته (253) از خدا پروا كنيد آن چنان كه حق پروا از اوست .
و نيز خداوند در حق كسانى كه خوف از او دارند مى فرمايد: اولئك لهم الامن و هم مهتدون (254) براى آنها (مومنين ) امنيت است اينها هدايت يافتگان هستند.
و نيز در جاى ديگرى مى فرمايد: انما يخشى الله من عباده العلماء (255) فقط دانشمندان هستند كه از بين بندگان خدا از خداوند هراس دارند. رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشى ربه (256) خدا از آنها خشنود است و آنها نيز از خدا خوشنود هستند اين (مقام ) براى كسى است كه ترس از خدا داشته باشد. خداوند در داستان حضرت موسى عليه السلام مى فرمايد: هدى و رحمه للذين هم لربهم يرهبون (257) (در الواحى كه براى موسى عليه السلام فروفرستاده شده بود نوشته بود كه ) هدايت و رحمت براى كسانى است كه از پروردگارشان بيم دارند.
در بعضى آيات قرآن مجيد كه در سوره هاى مختلف قرآن آمده خوف ، شرط ايمان قلمداد شده است . از جمله خداوند مى فرمايد: و خافون ان كنتم مومنين (258) اگر ايمان داريد فقط از من بترسيد. و يا سيذكر من يخشى (259) و به زودى آنها كه از خدا مى ترسند متذكر مى شوند. در بعضى از آيات قرآن هم به افراد خائف از خدا وعده بهشت داده شده است به عنوان نمونه اما من خاف مقام ربه و نهى النفس ‍ عن الهوى فان الجنه هى الماوى (260) و يا و لمن خاف مقام ربه جنتان (261)
برخى روايات در مورد خوف محمود
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: راس الحكمه مخافه الله (262) قله حكمت ترس از خداست و نيز فرموده است : من خاف الله اخاف الله من كل شى ء و من لم يخف الله اخافه الله من كل شئى (263) كسى كه بترسد از خدا، پروردگار همه چيز را از او مى ترساند و كسى كه از خدا نترسد، خداوند او را از همه چيز مى ترساند.
و نيز فرموده است : اتمكم عقلا اشدكم للله خوفا (264) آن كس ‍ از ميان شما عاقل تر است كه خوف او از خدا بيشتر باشد.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: من عرف الله خاف الله من خاف الله سخت نفسه عن الدنيا (265) كسى كه خدا را بشناسد از او مى ترسد و كسى كه از خدا ترسيد نفس او از دنيا ناراحت مى شود.
همان حضرت فرموده است : ان من العباده شده الخوف من الله تعالى (266) به درستى از جمله عبادات ، شدت ترس از خداوند تعالى است .
14 - بى غيرتى
غيرت عبارت است از محافظت آنچه كه حفظ آنها لازم است يعنى محافظت دين و عرض و اولاد و اموال و با توجه به تعريف غيرت معناى بى غيرتى نيز معلوم مى شود. اگر كسى نسبت به محافظت دين و يا عرض و يا اولاد و يا حريم و يا اموالش اهمال كرد بى غيرت است . بحث اين جلسه ما هم مربوط به اين حالت لغو است . كه به مناسبت در مورد دون همتى نيز بحث خواهيم نمود.
برخى روايات مربوط به غيرت
در زمينه غيرت به برخى روايات مربوط اشاره مى كنيم : از جمله پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: اذا لم يغير الرجل فهو منكوس ‍ القلب (267) هنگامى كه مرد غيرت نداشته باشد قلب او بيمار است .
و نيز فرمود: كان ابراهيم غيورا و انا اغير منه (268) حضرت ابراهيم عليه السلام غيور بود و من از او غيورترم .
حضرت على عليه السلام فرموده است : يا اهل العراق نبئت ان نسائكم يدافعن الرجال فى الطريق اما تستحيون و لا تغارون (269) اى اهالى عراق خبر دار شدم كه زنان شما از مردان در راهها دفاع مى كنند آيا خجالت نمى كشيد و آيا غيرت پيشه نمى كنيد.
در مدح غيرت و غيرتمندى روايات زيادى وارد شده است :
پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: ان الله غيور يحب كل غيور (270) خداوند غيرتمند است و هر غيرتمند را دوست دارد. و نيز فرمود: ان سعدا لغيور و انا اغير من سعد و الله اغير منى (271)
سعد غيور است و من از سعد غيور ترم خدا نيز از من غيورتر است و نيز فرمود: ان الله لغيور و لا جل غيرته حرم الفواحش (272) خداوند غيور است و به خاطر غيرتش فحشاء را حرام كرده است . امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد: ان الله تعالى غيور يخب الغير و لغيرته حرم الفواحش ظاهرها و باطنها (273) خداوند غيور است و غيرت را دوست دارد و به خاطر غيرتش فواحش را حرام ساخته خواه آشكار باشد و خواه پنهان .
مقتضاى غيرت در دين
مقتضاى غيرت در دين اين است كه هر فردى در حفظ دين بكوشد و از هر گونه بدعت گذارى ، دين را حفظ كند و نيز دينش را از شر مبطلين احكام و از شر انتقام جويى مرتدين و از شر اهانت كسانى كه بنا دارند ارزشهاى دينى را از بين ببرند و سبك كنند، حفظ كند و نيز اقتضاى غيرت در دين اين است كه هر فرد مومنى از شبهه هايى كه افراد منكر در ذهن افراد القاء مى كنند جلوگيرى و در ترويج و نشر احكام كوشا باشد و در تبيين حلال و حرام كوشش نمايد و نيز در امر به معروف و نهى از منكر مسامحه ننمايد.
مقتضاى غيرت در حرم
مقتضاى غيرت در حريم آن است كه انسان حريم خود را (منظور از حريم ناموس است ) از مردان اجنبى حفظ كند و نيز لازمه غيرت در رابطه با حريم آن است كه هر فردى سعى كند حتى المقدور ناموس او اگر ناچار بايد در كوچه و بازار براى امور ضرورى ظاهر شود و در منظر نامحرمان قرار گيرد لااقل با حفظ شئونات دينى و اخلاقى باشد.
قال رسول الله صلى الله عليه و آله لفاطمه اى شيئى خير للمراه قالت ان لاترى رجلا و لايراها رجل
(274) پيامبر صلى الله عليه و آله از فاطمه زهرا (س ) سوال فرمود چه چيزى براى زنان بهتر است حضرت زهرا (س ) جواب داد: اينكه : نه او مردى را ببيند و نه مردى او را.
البته در اين خصوص بايد تذكر داده شود روايتى است از پيامبر صلى الله عليه و آله كه رفتن زنان به مسجد را تجويز نموده است لا تمنعوا اما الله مساجد الله (275) زنان (بندگان خدا) را از خانه هاى خدا منع مكنيد. صرفنظر از اقوالى كه روايت را به عصر خود پيامبر صلى الله عليه و آله مخصوص مى داند، بايد گفت تجويز حضور زنان در مساجد از حيث تنقيح مناط مى تواند دليل بر جواز حضور زنان در تمام عرصه هاى اجتماعى باشد كه دفاع از دين اقتضا مى كند.
على اى حال در زمان ما اين نوع مسائل تابع فتوا است . بالاخره در زمان ما مقتضاى غيرت در رابطه با حريم موظف كردن حريم به حفظ حجاب است و محافظت آنها از آنچه احتمال فساد و تباهى در آن وجود دارد. و دقت به اينكه هرگاه حضور زنان در عرصه هاى مختلف اجتماعى ضرورى باشد بايد همراه با حفظ شئونات اسلامى باشد.
افراط در غيرت
يادآورى اين نكته نيز ضرورى است كه در مساله غيرت هيچ كس نبايد به افراط كشيده شود به طورى كه به اهل و عيال خودش سوء ظن پيدا كند و آنها را سرزنش نمايد و يا مورد تجسس قرار دهد. رسول مكرم اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: من الغيره غيره يبغضها الله و رسوله و هى غيره الرجل على اهله من غيره ريبه (276) نوعى از غيرت ، غيرتى است كه خدا و رسول او از آن غيرت ناخرسند هستند و آن غيرت بيجاى مرد است بر اهل و عيال خودش فى رسالته الى الحسن عليه السلام اياك و التغاير فى غير موضع الغيره فان ذلك يدعوهن الى السقم (277) امام على عليه السلام خطاب به امام حسن عليه السلام مى نويسد بپرهيز از غيرت بخرج دادن بيجا كه به درستى اين كار زنان را به سوى بيمارى سوق مى دهد.
مقتضاى غيرت در اولاد
مقتضاى غيرت در اولاد اين است كه والدين از ابتداى امر آنها را مورد حفاظت قرار داده و در امر تغذيه آنها كوشش نمايد و نيز غذاى حلال به آنها بخورانند. زمانى كه هم كه كودك به حد كودك مميز رسيد او را تحت تربيت قرار دهند و در آن دوران كه هنوز كودك براى فراگيرى امور مهم آمادگى ندارد اخلاق و آداب آسان را به او بياموزند از جمله :
1 - هر چيز به او دادند با دست راست بگيرد.
2 - در مورد آنچه به او هديه مى كنند تشكر كند.
3 - قبل از ديگران مشغول غدا خوردن نشود.
4 - قبل از غذا خوردن بسم الله بگويد.
5 - به طعام و افرادى كه غذا مى خورند خيره نشود.
6 - در خوردن عجله نكند.
7 - عذا را خوب بجود.
8 - لباس و دست خود را آلوده به غذا نكند.
9 - از پرخورى بپرهيزد.
10 - قناعت را فراگيرى و پيشه خود كند.
11 - سخاوت و بخشش را فراگيرد و عمل كند.
12 - به او لباس مناسب بپوشانند، البته لازم است والدين در اين امور مراقبت پيگير داشته باشد و آنى غافل نشوند و فرزندان را به رعايت آنچه به آنها ياد مى دهند ملزم سازند.
13 - از او بخواهند كه مرتبا مسواك بزند.
14 - در هر حال او را به رعايت نظافتى شخصى و محيط پيرامون خود وادارند.
كودكانى كه در ابتداى امر در مورد آنها اهمال شود اكثرا دروغگو، حسود، لجوج ، مسئوليت ناشناس و بى ادب بار مى آيند و نيز غيرت در مورد اولاد اقتضا مى كند كه در وقت خودش ، والدين فرزند را به دست معلمى صالح بسپارند تا به او قرآن و احاديث و احكام و حكايات ابرار و علوم مختلف لازم ديگر را بياموزد و زمانى كه كودك نزد معلم به فراگيرى مى پردازد بايد به او ياد داد كه نسبت به معلم اظهار ادب كند و نزد او سكوت نمايد و دز امر تحصيل صبر داشته باشد تا بر مشكلات آن فائق آيد. ضمنا بايد براى كودك وسائل تفريح و بازى فراهم نمود تا پس از تعليم و تعلم براى رفع خستگى روحى و جسمى به بازى سالم بپردازد .
مقتضاى غيرت در امر مال
بايد دانست كه غيرت در حفظ مال ، مذموم نيست . زيرا هر انسان تا در دار دنيا است به مال احتياج دارد و حتى تحصيل آخرت هم در مواردى متوقف بر وجود مال است . زيرا كسب علم و عمل كه موجب بقاء انسان است موقوف بر وجود مال مى باشد.
غيرت در مال عبارت است از حفظ و ضبط مال بعد از تحصيل آن از راه شرعى و مراد از سعى در حفظ مال عدم اسراف آن و جلوگيرى از صرف مال در مواضع بى مورد و بيجا است ، مثل بخشش ريايى يا دادن مال به غير مستحق بدون وجود انگيزه الهى يا عقلى و يا مثل تمكين از سارقين و ظالمين در غير موضع آن .
نتيجه اينكه بى غيرتى يكى از حالات لغو در انسان دون همتى است كه عبارت است از قصور نفس از طلب كمالات دنيوى و اخروى . صفت دون همتى در مقابل علو همت قرار دارد كه عبارت است از ملكه نفس در تحصيل سعادت و كمال . دون همتى همانطور كه معلوم است صفتى است كه انسان را از رسيدن به كمالات باز مى دارد. چه بسا افرد مستعدى كه به خاطر وجود اين صفت از قافله ترقى عقب مانده اند و نتوانسته اند كمالات وجودى خود را بروز دهند. چه بسا كسانى كه توانايى اداره كشورى را بالقوه دارند ليكن دون همتى آنها مانع به فعليت رسيدن اين قوه مى شود. بايد اين صفت را از خود طرد كرد و به جاى آن علو همت اختيار نمود. بلند همتى انسان را تا آنجا پيش مى برد كه در راه رسيدن به كمال هيچ مانعى او را نمى تواند باز دارد حتى مرگ .
آن مرد نيم كز عدمم بيم آيد
كان بين مرا خوشتر از اين بيم آيد
جانى است مرا به عاريت داده خدا
تسليم كنم چو وقت تسليم آيد
اصولا در ارتباط با امور معنوى و كمالات انسانى بايد هميشه به بالادستى نگاه كنيم .
خداوند هم وجود مقدس پيامبر صلى الله عليه و آله را براى ما اسوه و الگو قرار داده است . ما بايد به مقامات و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله بنگريم . گرچه مقام معنوى آن حضرت براى ما دست نيافتنى است ولى بايد در اين مسير حركت كنيم . آن پيامبرى كه در معراج حتى جبرئيل نتوانست همپاى او به اوج برسد.
گفت جبرائيل بپر در پيم
گفت نى نى من حريف تو نيم
اما در امور دنيوى و مالى هرگاه ، خطر طمع ، حرص ، حسد و امثال اينها در كار باشد بايد به زيردستان خود بنگريم تا به آرامش برسيم .
15 - عجله و شتابزدگى
در اين مبحث به مساله عجله و شتابزدگى مى پردازيم .
عجله يك حالتى در ذهن انسان است كه موجب مى شود آدمى در اولين لحظه ممكن و بدون تامل ، تفكر، آينده نگرى و بى درنگ دست به اقدام در كارهاى خود بزند، شكى نيست كه عجله و شتابكارى صحيح نيست و اين مساله در ضرب المثل ، منعكس است كه مى گويند عجله كار شيطان است . اتفاقا اين مضمون روايتى هم هست كه الانائه من الله و العجله من الشيطان
(278) آرامش و تانى از خدا و عجله كارى شيطان است . در قرآن مجيد هم خداوند پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را مورد خطاب قرار داده و مى فرمايد: و لاتعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه (279) و نسبت به قرآن عجله مكن قبل از آنكه وحى آن بر تو تمام شود. (البته بايد توجه داشت قرآن مجيد به طور دفعى بر بيت المعور نازل شده است اين بيت المعمور بنا به اقوالى قلب پيامبر صلى الله عليه و آله است . اين نزول دفعى قرآن بر قلب مقدس پيامبر صلى الله عليه و آله در ماه رمضان و در شب قدر بوده است انا انزلناه فى ليله القدر (280) ما قرآن را درشب قدر نازل كرديم . از طرفى شب قدر هم در ماه رمضان است شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن (281) يعنى ماه رمضان ماهى كه در آن قرآن نازل شده است از مجموع اين دو بر مى آيد كه قرآن در شب قدر و درماه رمضان نزول دفعى بر بيت المعمور داشته ، پس بايد توجه داشت اينكه خداوند پيامبرش را مورد خطاب قرار مى دهد و مى فرمايد در بيان آيات قرآن عجله نكن اين در مورد نزول تدريجى وحى به پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد كه براى بيان وحى به مردم حضرت بايد تامل مى فرموده است .) در قرآن مجيد مى فرمايد: و لاتحرك به لسانك لتعجل به ان علينا جمعه و قرآنه فاذا قراءناه فاتبع قرآنه (282) يعنى (اى پيامبر) زبانت را به خاطر عجله به هنگام دريافت وحى حركت مده ، بر ماست كه آن را در سينه تو جمع كنيم تا بتوانى آن را تلاوت كنى سپس ‍ هنگامى كه ما آنرا بر تو مى خوانيم از تلاوت آن پيروى كن . همانطور كه ملاحظه فرموديد عجله حتى در دريافت و ابلاغ وحى نامطلوب است .
مفاسد عجله بسيار زياد است . عجله باعث مى شود انسان تامل و تانى را از دست بدهد و اصولا سكينه كه ملكه صبر است در كسى كه عجول باشد وجود ندارد. (283)
عجله امكان تفكر و تامل را از انسان سلب مى كند، لذا است كه فرد عجول هميشه بدون بصيرت و شناخت كافى عمل مى كند. البته تجربه هم اين موضوع را ثابت كرده است كه كارهاى عجولانه در نهايت ندامت و پشيمانى مى آفريند و از طرفى هر كارى كه با تانى و تامل و تفكر انجام شده باشد نه تنها موجب پشيمانى نمى شود بلكه مورد رضايت قرار مى گيرد و نيز تجربه نشان داده است افراد عجول كه فورا تصميم مى گيرند خود را از چشم مردم مى اندازند و مردم به آنها وقعى نمى گذارند. البته نبايد سرعت در كار را با عجله اشتباه گرفت . زيرا سرعت در كار آنست كه پس از مطالعه و برنامه ريزى و تنظيم امور و محاسبه كامل ، بدون معطلى برنامه پياده شود. ولى عجله آنست كه كارى بدون مطالعه و برنامه ريزى و بصورت شتابزده صورت گيرد.
مهمترين آفت عجله
بدترين نوع عجله كه آدمى را در تمام عمر همراهى مى كند حب عاجل و دورى از آجل است . دوستى دنيا و بر گزيدن آن و رها كردن آخرت ، خود نوعى عجله محسوب مى شود.
يعنى انسان تامل و تانى را كنار مى گذارد و در مورد مساله دنيا و آخرت تفكر نمى كند آن وقت است كه دنيا را بر مى گزيند و آخرت را رها مى كند. اين است كه اصطلاحا مى گويند عجله موجب حب عاجله و دورى از آجله مى شود. لذا خداوند تبارك تعالى انسان را بر اين نوع عجله مذمت مى كند. آنجا كه مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا ما لكم قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثاقلتم الى الارض ارضيتم بالحيوه الدنيا من الاخره فما متاع الحياه الدنيا فى لاخره الا قليل (284) اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا هنگامى كه به شما گفته مى شود و در راه خدا حركت كنيد (براى جهاد) سنگين و زمين گير مى شويد آيا بجاى آخرت به زندگى دنيا راضى شده ايد؟ پس بدانيد بهره زندگى دنيا در (برابر) آخرت جز اندكى نيست . و در جاى ديگر مى فرمايد: ان هولاء يحبون العاجله و يذرون ورائهم يوما ثقيلا (285) آنها زندگى زودگذر دنيا را دوست دارند در حاليكه پشت سر خود روز سخت و سنگينى را رها مى كنند. كلا بل تحبون العاجله و تذرون لاخره (286) چنين نيست كه شما مى پنداريد (و دلايل معاد را مخفى مى شمريد) بلكه شما دنياى زودگذر را دوست داريد و آخرت را رها مى كنيد. البته اين نكته هم قابل ذكر است كه در امور خير و صواب نبايد تامل بيجا نمود تا اينكه فرصت انجام خير از دست برود. مثلا نماز خواندن كارى نيك و صواب است ديگر درچنين امرى تامل كردن بجا نيست . بلكه بايد در اول وقت آن را بجا آورد. امام باقر عليه السلام مى فرمايد: احب الوقت الى الله اوله (287) دوست داشتنى ترين فرصت براى نماز نزد خداوند اول وقت است .
بعضى ها با اينكه مى دانند فلان كار، كار خوبى است و صواب بودن و موجب ثواب بودن آن عمل براى آنها بديهى است ، مع الوصف بدون داشتن هيچ گونه عذرى تامل مى كنند و از انجام آن كار خير دورى مى جويند. اينگونه تانى به اسم اينكه نبايد عجله كرد، صحيح نيست چه آنكه خداوند مى فرمايد: و سارعوا الى مغفره من ربكم (288) به سوى آمرزشى از پروردگارتان بشتابيد. و نيز مى فرمايد: السابقون السابقون اولئك المقربون (289) پيشگامان پيشگام آنها مقربانند. البته همانطور كه بيان گرديد، سرعت غير از عجله مى باشد، از عجله نهى شده و سرعت در امور خير مورد تشويق قرار گرفته است .