بحثى پيرامون معاد
(تفسير آيات سوره قيامت)

آيه‏الله حاج شيخ‏اسماعيل صالحى مازندرانى
تحقيق و تنظيم : محمد على صالحى مازندرانى

- ۹ -


وضعيت انسان در روز قيامت‏

* تفسير آيه سيزده‏

ينبوا الانسان يومئذ بما قدم و أخر

اين آيه نيز به وضعيت انسان در يوم القيامه اشاره دارد. روز قيامت در قرآن كريم هم به اسامى و نامهاى مختلف آمده است، مثل: يوم القيامه، ساعه و يوم الحشر از باب اين كه در آن روز، اولين و آخرين، يكجا و بدون ترتيب زمانى، و بدون تقديم و تأخير جمع و حشر مى‏شوند، و همه انسانها آن روز يكديگر را تلافى و ديدار خواهند كرد. به آن روز يوم الخلود و يوم النشور هم مى‏گويند، يعنى روز ظهور و روشن شدن همه اسرار و نهان‏هايى كه انسان در درونش نهفته داشت. انسان در دنيا كه هست، تلاش مى‏كند كه خوبيهايش را آشكار كند، و به اين و آن اعلام كند و بفهماند، ولى سعى مى‏كند كه بديها و رذائل اخلاقى و چيزهايى كه ناپسند و ناروا و منكر است، مخفى و پنهان نگه دارد. اما آنجا، يوم النشور است، يعنى آنچه كه انسان در زواياى روح و در اعماق جان و شيارهاى مغزش پنهان كرده بود، يكسره بيرون مى‏ريزند. معناى نشر و نشور هم همين است، و اشاره به اين مطلب است كه يوم تبلى السرائر (172)، يعنى روزى كه سرائر، آن نهان‏هايى كه انسان در نهان‏خانه روحش، مستور نگه داشته بود كه كسى نمى‏فهميد اين شخص در درون چه كاره هست، آن روز، نمايان مى‏شود.

ممكن است انسان در اينجا و در طول چهل پنجاه سال، اعمالى كرده كه برخى از آن‏ها را به ياد نداشته باشد، و از ذهن او محو شده باشد، يا اعمالى باشد كه ترتيب آن‏ها را فراموش كرده باشد، ولى آن روز، روز نمايان شدن حيات انسان است، يا حيات طيبه يا حيات غيرطيبه. لذا آن روز انسان باخبر مى‏شود، البته باخبرش مى‏كنند. ينبأ، فعل مجهول است، يعنى او را نسبت به همه اعمال و تمام كارهايى كه انجام داده باخبر و آگاه مى‏كنند.

* ماقدم و أخر

علامه طباطبايى (قدس الله نفسه الزكيه) در جلد بيستم الميزان ذيل همين آيه، قدم و أخر را دوگونه تفسير كرده است‏ (173) و يك احتمال هم به ذهن خودم مى‏آيد كه مجال پيدا نكردم به تفاسير ديگر مراجعه كنم و ببينم اين احتمال را كسى دارد يا نه.

احتمالات در ما قَدَّمَ وَ أَخَّر

احتمال اول: يعنى انسان نسبت به تمام اعمالى كه انجام داده، آگاه مى‏شود، چه عمل خوب و چه عمل بد. ماقدم يعنى آن اعمالى (چه سيئه و چه حسنه) كه در جوانى و اوايل عمر يا اواسط عمرش مرتكب شده است در آن جهان، آن اعمال را به چشم خودش مى‏بيند. مااخر، يعنى آن اعمالى كه در اواخر عمرش مرتكب شده است. حالا اول و آخر عمر در افراد مختلف، متفاوت است، زيرا ممكن است شخصى در جوانى ياميان سالى يا هنگام پيروى بيمرد. خلاصه آن عمل‏ها و كارهايى كه انجام داده، چه سيئه و چه حسنه، آن روز در مرئى و منظرش مى‏آيد.

احتمال دوم: بما قدم و أخرأى: بما قدم على موته و أخر عن موته، اين معنا كار به جوانى و اوائل عمر و اواخر عمر، ندارد. ماقدم يعنى آن اعمالى را كه قبل از مردنش به عنوان زاد و توشه آخرت، فرستاده است، يعنى مقدم برمرگش و قبل از آن كه بميرد، يك سرى كارهايى كرده (ياكار بد ياكار خوب) و اينها را روانه آن ديار كرده است.

مقصود از مااخر، باقيات صالحات است، يعنى آن سنت حسنه‏اى كه به عنوان باقيات صالحات گذاشته، بعد از مرگش هم براى او ثمر و نتيجه دارد. بعد هم اين پايه و اساسى كه گذاشته، و اين بنيان خوبى را كه تأسيس كرده، يعنى اين سنت حسنه، تا وقتى كه برپا هست، نتيجه‏اش هم به دنبال او، بدرقه راهش مى‏شود. يا اگر سنت سيئه و يك پايه و اساس و بنيان ظلم و جور و بيداد، انحراف، كفر و شرك را تأسيس كرده، نتيجه‏اش بدرقه راهش مى‏شود. حالاكه خودش رفته، هركس كه با آن سنت سيئه، هماهنگ بشود و كارى انجام بدهد، مواخذه مى‏شود و عقوبتش، دامن او را هم مى‏گيرد.

احتمال سوم: آن چه كه به ذهنم مى‏آيد و طبيعى، ساده و روان هم به نظر مى‏آيد، و نيازى به تقدير اوائل و اواخر عمر، يا مقدم بر مرگ و موخر از مرگ ندارد، اين است كه ينبأ الانسان بما قدم و اخر يعنى نسبت به همه اعمال و كرده‏هايش، با خبر مى‏شود؛ زيرا اين جهان كه در آن هستيم، جهان ماده و نشأه طبيعت. و جهان حركت و تدريج است و لذا اعمال، يك‏جا انجام مى‏شود. ما موجودى مادى و طبيعى هستيم، و گرفتار طبيعت و ماده‏ايم. هرچند با روحى كه داريم، با عالم بالا در ارتباط هستيم، ولى در عين حال در دامن طبيعت و در بستر زمان و مكان هستيم. علمى كه انجام مى‏دهيم، پس و پيش انجام مى‏شود نه يكجا. انسان نسبت به تمام اعمالى كه پس و پيش انجام داده، باخبر مى‏شود. يعنى آيه عنايت به اين جهت دارد كه كه تمام اعمال را با تقدم و تأخرشان مى‏بيند. مى‏بيند كه كداميك جلو بوده، كداميك آخر بوده و كداميك وسط. اين اعمالى كه به صورت قطار و رديف شده، انجام داده، به همان وضع و با همان چينش و نظم خاصى كه انجام داده، مى‏بيند. احتمال دارد كه معناى آيه اين باشد.

دونكته‏

در تفسير و تبيين اين آيه بايد دو نكته بيان شود.

نكته اول: بين دنيا كه عالم فعلى ما است، و آخرت كه نقطه پايان و ختم همين دنياست، رابطه كامل و ارتباط تنگاتنگ برقرار است. اين‏طور نيست كه دنيا از آخرت، و آخرت از دنيا، بريده و بيگانه باشد. دنيا به تعبير رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مزرعه الاخره است، اينجا در حقيقت يوم الزرع و يوم البذر است، يعنى الان با اعمالى كه انجام مى‏دهيم، داريم بذر و تخم اعمال را مى‏پاشيم و مى‏كاريم: يا تخم عداوت يا تخم محبت، يا تخم عدالت يا تخم ظلم و جور و بى‏عدالتى، يا تخم ايمان يا تخم كفر، يا بذر عدل يا بذر عدل يا بذر فسق، يا بذر اتحاد يا بذر اختلاف، يا تخم ايمان و و اسلام و يا بذر كفر و شرك و الحاد، يا بذر نماز، روزه، زكاه، خمس، حج و امثالش را مى‏كاريم يا العياذبالله بذر ترك صلاه، ترك روزه، و بذر ارتكاب معاصى و گناه را مى‏كاريم. اينجا يوم البذر و يوم الزرع است، و ما الان زارع هستيم، يعنى كشاورزانى هستيم كه در سرزمين دنيا كشاورزى مى‏كنيم، اما بذرمان در اين كشاورزى، گندم، جو، نخود، لوبيا و برنج و امثال اينها نيست، بلكه بذرمان، اعمال، افكار، اخلاق و عقائد است. و آخرت، يوم الحصاد و روز دروكردن است. آنچه كه اينجا كاشتى، آنجا درو و برداشت مى‏كنى.

بين اين دو نشئه، رابطه تنگاتنگ است. آن‏گونه نيست كه هركارى اينجا كردى، ارتباطى به آن‏جا پيدا نكند. افكار، عقائد، اخلاق و اعمالمان، در روز قيامت، نتيجه مى‏دهد. اينجا يوم الغرس و روز نهال‏كارى است، و فردا يوم الاثمار و روز چيدن ميوه‏هاست.

نكته دوم: مرگ و مردن، نقطه پايان و آخر زندگى انسان نيست، به طورى كه آدم تمام و خلاص بشود. مرگ، تير خلاص نيست. بلكه مرگ، عبارت است از انتقال از يك منزل و رهسپار شدن به منزل ديگر. انسان را يك نشئه كوچ مى‏كند و مى‏رود به نشئه ديگر، يعنى نشئه‏اى بازتر، گسترده‏تر، رقيق‏تر و لطيف‏تر، كه آنجا بيدارى و شعور انسان، قوى‏تر و گسترده‏تر، رقيق‏تر و لطيف‏تر، كه آنجا بيدارى و شعور انسان، قوى‏تر و گسترده‏تر مى‏شود. بنابراين انسان با مردن، فانى نمى‏شود، بلكه با مردن قفس تن مى‏شكند و اين مرغى كه در زندان قفس است، بيرون مى‏رود و وارد يك نشئه و جهان بهتر و عالى‏تر و برتر مى‏شود.

پس انسان فنا ندارد، چنانكه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: ماخلقتم للفناء بل خلقتم للبقاء و انما تنقلون من دار الى دار (174) شما را خدا خلق نكرده كه يك مدت بمانيد، بعد با مردن، هيچ و پوچ شويد، بلكه ما چون از حى باقى، يعنى خدا، آفريده شده‏ايم، بنابراين ما هم به بقاى خدا، باقى هستيم و به حيات خدا، حى هستيم و اعمال ما هم باقى مى‏ماند. اين گفته‏هايى كه مى‏گوييم و گمان مى‏كنيم اين دروغى كه گفتيم، ديگر تمام و فانى شد و چيزى بود كه از دهان و زبان بيرون رفته و هيچ و پوچ شده است، اين طور نيست، بلكه اين بقاء دارد و جاويدان مى‏ماند. اين بذر است كه در اينجا كاشته مى‏شود و آن وقت كه يوم الحصاد و يوم‏القيامه است، ثمر و ميوه مى‏دهد، يا شيرين يا تلخ. اين قدمى كه برداشتيم، قلمى كه زديم و فكرى كه كرديم، تمام اينها باقى و جاويدان هستند و فانى نمى‏شوند. در محشر و قيامت، عين كاشته‏هاى اينجا، برداشت مى‏شود، بدون كم و زياد، و آنچه كه اينجا كاشته شده، آنجا درو مى‏شود. (175)

مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو   يادم از كشته خويش آمد و هنگام درو

پس آنچه كه اينجا كاشتى، همان را آنجا برداشت مى‏كنى، و لذا در قرآن دارد كه: و ما ظلمناهم و لكن كانوا أنفسهم يظلمون (176)، ما كه نمى‏خواهيم به كسى ستم كنيم، اين خود انسان است كه به خودش ستم مى‏كند، وما ربك بظلام للعبيد (177)، ولا يظلم ربك أحداً (178).

حضور و تجسم اعمال‏

انسان در يوم القيامه، با خود عمل روبرو مى‏شود، آن عملى كه اينجا انجام داده است، همان عمل، مجسم و مصور مى‏شود و شكل پيدا مى‏كند. اينجا نطفه عمل، منعقد مى‏شود و در رحم عالم وجود مى‏ماند، اما در انتهاى نه ماه يا ده ماه، متولد نمى‏شود، بلكه مى‏ماند، شايد ميليونها سال طول بكشد تا قيامت برپا بشود. آنجا عمل متولد مى‏شود و از رحم نظام هستى بيرون مى‏آيد، مثلاً نماز، روزه، تلاوت قرآن، صداقت، عدالت، امانت، محبت، توحيد، ايمان، و... به شكلهاى نورانى در مى‏آيند. يا به صور و اشكال قبيحه و زشت و زننده و وحشتناك و تكان‏دهنده در مى‏آيد، مثل اين كه دروغ، ظلم، ربا، احتكار، اختلاس، اختلاف، عداوت، قمار، شرك، بى‏نمازى، و... به اشكال بسيار وحشتناك درمى‏آيند و با انسان هستند.

از بعضى از آيات استفاده مى‏شود انسان در قيامت آنچه را كه مى‏يابد، همان است كه اينجا مى‏كارد، و آنچه اينجا مى‏كارد، آنجا مى‏يابد:

1 - سوره مباركه كهف، آيه 49: و وجدوا ماعملوا حاضراً، آن اعمالى كه انجام دادند، آنجا حاضر است و مى‏يابند.

2 - سوره مباركه زلزال، آيات 6 و 7 و 8: يومئذ يصدر الناس اشتاتاً ليروا اعمالهم فوج فوج مى‏آيند در محشر تا آن كاشته‏ها و عمل‏ها و كرده‏هايشان را، با چشم ببينند.

آنجا نمايشگاه اعمال است، اينها را مى‏برند به سوى نمايشگاه تا يكى‏يكى از اعمالشان را به آنها نشان دهند.

فمن يعمل مثقال ذره خيراً يره * و من يعمل مثقال ذره شراً يره.

3 - سوره مباركه آل عمران، آيه 30: يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضراً و ما عملت من سوء تودلو أن بينها و بينه أمداً بعيداً، روزى كه هركس، آن چه را از كار نيك، انجام داده، حاضر مى‏بيند، و آرزو مى‏كند ميان او، و آن چه از اعمال بد، انجام داده، فاصله زمانى زيادى باشد.

4 - سوره مباركه توبه آيه 34 و 35 (از آن آيه‏هايى است كه ابوذر غفارى (رحمه‏الله عليه)، از ياران بزرگ رسول خدا آن مرد انقلابى، مكرر در مكرر و بدون پروا، بر عليه جور و بيداد آن زمان مى‏خواند): والذين يكنزون الذهب و الفضه و لاينفقونها فى سبيل‏الله فبشرهم بعذاب أليم * يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ماكنتم تكنزون.

اين همان طلا و نقره‏اى است كه در دنيا احتكار و انباشته كرديد، و حالا با همان، پهلو، پشت و سينه‏تان، داغ مى‏شود. اين آيه را ابوذر زياد مى‏خواند و به همين جهت، حاكمان آن روز نتوانستند اين زبان را تحمل كنند. دستور دادند دستگيرش كردند و او را بر شتر نشاندند و پاهايش را زير شكم شتر بسته، با شلاق و ضرب و شتم راهى بيابان كردند و به ربذه فرستادند.

آگاهى انسان بر نفس خويش‏

تفسير آيه چهارده‏

بل الانسان على نفسه بصيره

اين آيه مى‏گويد: انسان بر نفس خود، بصير و آگاه است. ما انسانها نسبت به غير خودمان، يعنى من نسبت به شما، يا شما نسبت به من، از زوايا و خفاياى روح يكدگر خبر نداريم. شما آنچه را درون من است و به زبان و قلم نمى‏آورم، نمى‏دانيد (يعنى شما بر آن‏چه در ضمير و نهان‏خانه روح و جان من هست، اطلاعى نداريد) و من هم از خفايا و زوايا و اسرارى كه شما در نهان خانه روح داريد، خبر ندارم. آن كس كه خبر دارد، عالم الغيب و الشهاده، يعنى الله تعالى است، يعلم خائنه الاعين و ما تخفى الصدور (179)، آن خيانت مرموزانه و شيطنت‏آميز و شهوت‏آلودى را كه گوشه چشم مى‏كند، ممكن است من متوجه نشوم، يا شما متوجه نشويد، اما خدا از آن با خبر است. خدا، آن مطلبى را كه در شيازهاى مغز و جان و روحمان، تردد دارد و بر سر زبان نمى‏آوريم و با قلم نمى‏نويسيم، مى‏داند.

بنابراين ما از درون ديگران خبر نداريم و نمى‏دانيم در ضميرشان چه هست و چه خطوراتى در دلشان پيدا مى‏شود، چه نقشه‏هايى را در مغزشان مى‏پرورانند و چه دسيسه‏ها و توطئه‏هايى را طرح مى‏كنند، و لذا معمولاً در شناخت اشخاص ممكن است به اشتباه برويم. ديده‏ايد كه ملت ما در اوايل پيروزى انقلاب، بسيارى از افراد سرشناس اين مملكت را نمى‏شناختند، فكر مى‏كردند كه اينها امين ملت و اسلام و مسلمين هستند، فكر مى‏كردند كه اينها دلسوز و خادم مردم هستند، و در نتيجه به حاكميت آنها رأى بالايى دادند. اسم و آوازه‏اى داشتند، اما چون ملت درست از مافى‏الضمير و زوايا و خفاياى آنها با اطلاع نبود، راهپيمايى‏هايى شد و رأى‏ها صادر شد. بعد معلوم شد كه درست نبود، يا آن يكى‏ (180)كه الان در خارج كشور، فرارى و سرگردان است و خودش گفته بود كه در جوار گورستان يهودى‏ها، زندگى مى‏كنم و شبها از شدت وحشت، خواب ندارم، كه البته هم نبايد خواب داشته باشد، چون مدت‏ها خواب را از چشم اين ملت برده بود و مايه شهادت شهيد بزرگوار آيه‏الله بهشتى و بسيارى از شهداى بزرگوار اين كشور شده بود. خيلى از مردم، او را نمى‏شناختند.

تابستان سال 1357 ه.ش را در داستان پربركت و استان طيب و طاهر يزد بودم و حدود هفتاد و دو سه روز، در آن تابستان خونين، حضور شهيد بزرگوار، شهيد محراب، حضرت آيه‏الله صدوقى (قدس‏الله نفسه الزكيه) بودم، آنجا زياد صحبت مى‏كردم، در يزد، تفت، تزرجان، مهريز، اشكذر، و حتى بسيارى از روستاهاى آنجا، شايد حدود صد و سى جلسه در طول آن مدت صحبت كردم. آنجا نوارهاى همين فرارى (كه الان مجاور گورستان وحشت‏زاى يهودى‏ها شده، يعنى همسايه اموات از يهود. از احيا و زندگان كه رانده شد و لااقل توفيق نداشت كه در همسايگى قبرستان مسلمان‏ها سكونت بگيرد و مجاور مردگان اسلام بشود) را جمعى از مردم گوش مى‏دادند و مى‏پسنديدند.

ملت از زوايا و سرائر اينها خبر نداشت. بسيارى از مواقع همين‏طور مى‏شود. مثل همين ايام اخير و جنگ چند مليتى بر عليه صدام، البته به ظاهر، عليه صدام بود كه در واقع بر (عليه السلام) و مردم مسلمان عراق بود؛ چون صدام لطمه‏اى نخورد، صدام خودش ماند و او را سالم نگه داشتند براى اينكه كارى انجام بدهد، مردم را بمباران كردند و از بين برده بودند. در همين ايام جمعى از سياسيون در داخل ايران، فريب خوردند. عزت ابراهيم‏ (181) مرتب اينجا تردد مى‏كرد تا ايران را وارد اين ماجرا بكند. اينها مجسمه‏هاى باطل هستند. شخص مومن، بايد هوشيار و زيرك باشد تا فريب اينها را نخورد.

ذكر يك خاطره‏

تابستان سال 1356 (ه.ش) به يكى از اين شهرهاى نزديك قم‏ (182) رفتيم. شب شانزده شعبان، ما را براى سخنرانى در يكى از مساجد دعوت كرده بودند، چون جشن ميلاد حضرت حجه بن الحسن (ارواحنافداه) بود. شهربانى و اطلاعات گفته بودند كه اين آقا (بنده) بايد بيايد اينجا و التزام بدهد تا عليه حكومت پهلوى صحبت نكند. من گفتم: شهوت كلام ندارم، اگر بتوانم آزادانه صحبت بكنم، صحبت مى‏كنم، وگرنه صحبت نمى‏كنم. لذا التزام هم ندادم و آن شب سخنرانى هم نكردم. جمعيت سنگينى هم جمع شده بود. به يكى از دوستان گفتم كه صحبت كند. من هم حضور داشتم. آنجا بنده خدايى قبل از منبر ايستاد و شروع كرد به مداحى و شعرخوانى، بسيار زيبا و با شور و هيجان مى‏خواند، ايشان را نديده بودم، بعداً به من گفته بودند كه مهنس هست. بومى نبود. آن شب نتوانستم او را از نزديك ببينم. صبح فردا رفته بودم خانه يكى از آقايان. آنجا كه رفتم، ديدم اين بنده خدا نشسته است. آن بزرگوار به من گفت كه ايشان (اشاره به مهندس مذكور) آدم با كمالى است. گفتم چه كمالاتى دارد؟ گفت: از علوم غريبه و عجيبه مى‏داند. بعد رو كردم به خودش و گفتم: تو چه دارى؟ گفت: هرچه بخواهى، مثل احضار أجنه. احضار ارواح هم مى‏كنم و روح هركسى را كه بخواهيد حاضر مى‏كنم. علوم اعداد و حروف را بلد هستم. علاوه، هر سوالى از من بكنيد، پاسخ مى‏دهم.

گفتم: اين آخرى براى من مهم است. ما طلبه هستيم، و سوالات طلبه زياد است. يك سوال طرح كردم. ديدم، بوى شيادى و شيطنت و حقه بازى مى‏آيد. (رحم الله امرء عرف قدره و لم يتجاوز حده هركسى بايد قدر خودش را بشناسد و از گليم خودش پا را درازنكند كه رسوا مى‏شود).

گفتم هر سوالى بكنم، پاسخ مى‏دهى؟ گفت: بله. گفتم: آيا در عالم برزخ، استكمال وجود دارد يا نه؟ يك قدرى دست و پايش را گم كرد و به ما خيره شد، ديدم اصلاً نفهميد من چه گفتم. بعد خيلى روان و ساده توضيح دادم كه استكمال يعنى چه. حتى يادم هست به او گفتم: در اين دنيا جسم تو كم‏كم قد مى‏كشد، رشد مى‏كند و كامل مى‏شود. جان، فكر، عقل، انديشه و روح، كم‏كم رشد مى‏كند و بالا مى‏رود. آيا اين مسأله بعد از دنيا، يعنى در برزخ هم وجود دارد يا نه؟ گفت: من اينها را نمى‏توانم جواب بدهم. گفتم: پس تو چه چيزى را جواب مى‏دهى؟ مى‏گويى هر سوالى، پاسخ مى‏دهم. نزديك به دو ساعت گفتگويمان طول كشيد، و در نهايت معلوم شد چيزى در بساط ندارد.

حالا، آدم از مافى الضمير اين و آن ممكن است خبر نداشته باشد، اما بر نفس خودش بصير است، يعنى كاملاً از زوايا و خفايا و ظاهر و باطن، و خلوت و جلوت، و آشكار و نهان خودش مطلع است و مى‏داند كه خودش كيست و چه كرده و چه مى‏كند.

بصيرة

اين بصيره كه به معناى رويت قلب و ديدن باطن است، مصدر است و حملش بر انسان، از باب زيد عدل (يعنى از باب مبالغه) يا از باب زيد ذوعدل است. بالاخره آيه مى‏خواهد بگويد كه انسان نسبت به خودش، كاملاً با اطلاع است. على نفسه، يعنى اشراف دارد. معناى آيه ظاهراً اين است.

يك معنا هم علامه طباطبائى (قدس‏الله نفسه الزكيه) در الميزان (183) نقل كرده كه ملا محسن فيض كاشانى نيز در تفسير شريفتان (تفسير صافى) مطرح كردند. آن معنا اين است كه بصيره به معناى حجت و دليل باشد. يعنى انسان در روز قيامت، برعليه خودش، حجت و سند و مدرك و دليل و برهان است. و لاتقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفواد كل أولئك كان عنه مسولاً (184). از گوش، هوش، زبان و اعضاء و جوارح انسان سوال مى‏شود. و در آن روز، هم گوش انسان بر عليه او شهادت مى‏دهد، و هم زبان و چشم و پوست بدنش. شهد عليهم سمعهم و أبصارهم و جلودهم (185) تكلمنا أيديهم و تشهد أرجلهم (186)) دستها به زبان مى‏آيند و پاها شهادت مى‏دهند. اين بصيره به معناى حجت است.

در آن ديوان كه حق حاكم شد و دست و زبان شاهد   نخواهد بود بازار و بها چيره زبانى را

در دادگاه دنيايى، مدعى، منكر و شهود مى‏آيند. در اينجا شهود، غير از مدعى و غير از حاكم و منكرند، اما در قيامت، متهم خود انسان است. شاهد بر عليه او، خودش است و شهود و گواهان را از بيرون و خارج نمى‏آورند. آن‏جا بين عمل و كيفر، رابطه تنگاتنگ تكوينى است، نه رابطه قراردادى و اجتماعى.

رابطه أعمال دنيا و كيفر آخرت‏

مى‏دانيد كه در دنيا جرم و مجرم و مجازات، يك رابطه قراردادى و اجتماعى است. اگر فلان كس رشوه خورد، چند سال از خدمت، نفصل مى‏شود، يا فلان ضربه شلاق مى‏خورد، يا فلان مقدار جريمه مى‏دهد، همه اينها قراردادى و قابل كم و زياد شدن است، كه مربوط به مقنن و قانون است. اگر جرم، سبك است، كيفر، سبك است، و اگر جرم، سنگين است كيفر، سنگين است. اين رابطه‏ها قراردادى است يعنى مى‏شود آن را كم كرد و مى‏شود زياد كرد. اما بين كردار ما در دنيا، و كيفرمان در قيامت، رابطه تكوينى و رابطه ظاهر و باطن است، حتى رابطه علت و معلول نمى‏گوييم، بلكه رابطه سيرت و صورت و رابطه ملك و ملكوت است، يعنى اينجا يك عملى مثل خشم يا غضبى انجام مى‏دهى، كه اين غضب و خشم، چهره ملكى‏اش اين است كه صورت شما قرمز مى‏شود و در شما هيجان پيدا مى‏شود. اين چهره ملكى و چهره مادى و دنيايى عمل است. چهره باطن و ملكوتى همين عمل، سگى مى‏شود و به صورت درنده‏اى در قبر مى‏آيد. لذا مى‏گويند كسانى كه سوء خلق دارند و بد خلق هستند، بايد مواظب باشند اين غضب، با اين چهره ملكى كه دارد، صورت و چهره ملكوتى آن زشت و نازيباست، كه آن، عين اين است. اينجا عينيت است، نه علت و معلول. زيرا علت و معلول در جايى است كه دوگانگى باشد: يكى علت باشد و ديگرى معلول، و حال آن‏كه اينجا فقط يك چيز است كه دو چهره دارد: چهره ملكى و چهره ملكوتى. صورت دارد و سيرت. ظاهر دارد و باطن.

ذكر قضيه‏اى از آيه‏الله ميرزا على شيرازى‏

قضيه‏اى را يادم آمد كه شهيد بزرگوار آيه‏الله مطهرى (اعلى‏الله مقامه) از استادشان نقل كرده است. ايشان در اصفهان استادى داشتند كه تابستان سالهاى 1320 و 1321 شمسى پيش ايشان مى‏رفتند. آيه‏الله حاج ميرزا على آقاى شيرازى (قدس‏الله نفسه الزكيه) هم فقيه بود و هم حكيم (تعبير خود شهيد مطهرى هست) هم طبيب بود و طب قديم را مى‏دانست، و هم عارف بود، و هم اديب و نهج‏البلاغه شناس كم‏نظير. شهيد مطهرى مى‏گويد: ايشان از بزرگترين شخصيتهايى است كه در عمرم ديده‏ام. درباره حالاتشان مى‏گويد: ايشان به قدرى رقيق القلب و عارف بود كه تا اسم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را مى‏بردند، اشكش جارى مى‏شد، نام مقدس اميرالمومنين (عليه السلام) را كه مى‏بردند، اشكش جارى مى‏شد، با آن معلومات بالايى كه داشت، اهل منبر و روضه‏خوانى بود، حتى در قم و در بيت آيه‏الله العظمى بروجردى (قدس‏الله نفسه الزكيه) يكه دهه منبر رفته بود. علاقه شديد به اهل بيت عترت و طهارت (صلوات‏الله عليهم اجمعين) داشت. در اثنائى كه درس مى‏داد، اشكش روى گونه‏هايش مى‏غلطيد و روى محاسن سفيدش جريان مى‏يافت. شهيد مطهرى رويايى را از استاد بزرگوارش نقل كرد و گفت:

در خواب ديدم كه مردم. (اگر يادتان باشد گفتم كه خواب، مردن است، اما مرگ مقطعى و موقت و كوتاه مدت و مرگ كم‏رنگ) ديدم خويشتن من، يعنى آن هويت من، از اين بدن و جسد جدا شد و بيرون آمد. جسد يك گوشه‏اى افتاد، كه من جسد را در خواب و در آن عالم، نظاره مى‏كردم. بعد ديدم كه مردم و مومنين جسدم را برداشتند و دارند به سمت قبرستان مى‏بردند، من هم جسد را نظاره مى‏كنم و همراه جسد، مى‏روم. بعد جسد را به خاك سپردند. من را تنها گذاشتند و به خانه‏هايشان برگشتند.

(اين ماندن و مردن براى همه ما هست. الان ما مشغول يك سرى مسائليم و از اين غافليم كه يك روزى ما هم مى‏رويم در دل خاك، و تك و تنها، بدون انيس و مونسى مى‏مانيم. نه رفيقى، نه همراهى، نه همسر و فرزندى، نه خانه و مالى، نه ثروت و امكاناتى، نه شمع و چراغى هست).

نگران شدم كه حالا چه مى‏شود؟ يكباره ديدم كه سگ سفيدى آمد و وارد قبر شد. پيش خودم گفتم: اين چهره ملكوتى آن خشم و غضب و تند خويى است كه در من بوده است.

(گفتم عمل و كردار، چهره ملكى دارد. كيفر، همان كردار است، اما با چهره ملكوتى، يعنى اينجا عينيت است، نه عليت و معلوليت. كردار و كيفر، يك چيز است كه دو سيما و چهره دارد) سخت ناراحت شدم (چون ايشان اهل ولاء بودند و محبت سيدالشهداء (سلام‏الله عليه) تا اعماق جان ايشان رسوخ كرده بود و نسبت به اهل بيت عصمت و طهارت (صلوات‏الله عليهم اجمعين) مهر مى‏ورزيد كه ما هم بايد همين مهر را داشته باشيم).

در همين اثناء ديدم كه سيدالشهداء (سلام‏الله عليه) حضور پيدا كردند و آمدند كنار من و فرمودند: نترس، من اين سگ را از تو دور مى‏كنم و نمى‏گذارم كه از ناحيه آن، اذيت شوى.

نمى‏دانم، اين سگ‏ها و مارها و مورها ممكن است گرفتارمان بكنند، عذابهاى گوناگون و صور وحشتناك در قبر گرفتارمان كنند، موقعى كه آدم دستش به هيج‏جا بند نيست، دستش از همه جا قطع است همان جايى كه امام سجاد زين‏العابدين (عليه السلام) گريه مى‏كند: ابكى لظلمه قبرى ابكى لوحشه قبرى همان جايى كه اميرالمومنين (سلام‏الله عليه) برايش گريه مى‏كند، همان جايى كه صديقه طاهره، حضرت فاطمه زهرا (صلوات‏الله عليها) به مولا على (عليه السلام) مى‏گويد: آن زمانى كه تو مرا به خاك سپردى، تنها نگذار، يك مقدار كنار قبرم بنشين تا من با اين خانه وحشت و غربت‏انس بگريم. ما هم اميدواريم كه اهل بيت عصمت و طهارت (صلوات‏الله عليهم اجمعين) كه ما يك عمرى نامشان را با عظمت برديم و به يادشان گريه كرديم و سينه زديم، آنجا كنار بالين ما حاضر بشوند و ان‏شاءالله ما را از آن وحشتها و از آن صور وحشتناك نجات بدهند.

چهره ملكى وملكوتى اعمال‏

خدا در قيامت، به همه بندگان (به صورت فردى) خبر مى‏دهد كه آنها در دنيا چه كردند. چون انسان هرچه كه انجام داده، هر فكر و انديشه‏اى را كه در مغز و جان خودش خطور داده، هر ايمان و باورى را كه در عمق جان خودش پيدا كرده، هر اعتقاد و عقيده‏اى را كه در روح و روان خودش به آن معتقد شده، حالا يا حق يا باطل، صواب يا خطا، طيب و طاهر و يا خبيث و پليد، هر خلقى را كه به آن متخلق شده، حالا يا اخلاق فاضله انسانى و اسلامى و يا اخلاق رذيله و شيطانى و غيرالهى، و هر عملى را كه انجام داده، چه عمل صالح و چه عمل طالح (بد)، خودش اينها را يكجا مى‏داند، و اگر در دنيا گرفتار غفلت بوده، يا سهو و نسيان دامنش را گرفته، يا عشق دنيا را كور و كرش كرده و بعضى از مسائل يادش رفته، در قيامت كشف غطاء مى‏شود. فكشفنا عنك غطاءك آنها را در مرئى و منظر خودش مى‏بيند. بين كردار اينجا، يعنى عمل دنيوى، و بين كيفر و عقوبت يا ثواب اخروى، رابطه تنگاتنگ و پيوند عميق و قوى وناگسستنى است. اين رابطه، رابطه تكوينى و رابطه عينى و خارجى است، آن هم نه رابطه در حد علت و معلول، كه بگوييم عمل دنيا علت مى‏شود و كيفر اخروى، معلول. رابطه شجره و ثمره هم نيست كه بگوييم عمل دنيا، درخت است و كيفر آخرت، ميوه. بلكه رابطه اتحاد و عينيت است، يعنى عين همين كارى كه انجام مى‏دهد، عين همين گامى كه اينجا برمى‏دارد، عين سخنى كه اينجا بر زبان جارى مى‏كند، عين قلمى كه اينجا روى صفحه كاغذ به حركت در مى‏آورد، در قيامت، يا كيفر و عقوبت او خواهد شد و يا نعمت و مثوبه و پاداشى خواهد شد كه به خود او داده مى‏شود. آيات زيادى هست كه انسان در قيامت، عين همان كارى را كه در دنيا انجام داده، مى‏يابد، و عين همان را كه اينجا مى‏كارد، آنجا مى‏يابد اينجا يوم‏الزرع و يوم‏البذر است و آنجا يوم الحصاد. مكافات عمل كه مى‏گويند، معنايش همين است. به تعبير علمى مى‏گويند: عمل دنيوى و كارى كه انسان در اينجا مى‏دهد، در قيامت، تجسم پيدا مى‏كند، يعنى مجسم و مصور مى‏شود و به صورت و شكلى درمى‏آيد، يا شكل زيبا كه آدم از ديدن آن و مجالست و مقارنت آن لذت مى‏برد و خوشحال مى‏شود، يا به صورت بسيار قبيحه و زشت و زننده‏اى درمى‏آيد كه انسان از مصاحبت آن زجر مى‏كشد، و عقوبت و عذاب الهى را مى‏بيند.

اين عمل‏ها و كارهايى كه مى‏كنيم، دو چهره دارند، همين حرفى كه الان مى‏زنم، همين صحبتى كه الان مى‏كنم، دو چهره دارد، آن عملى را كه انجام مى‏دهيم، چه عمل جوارحى (اعضاى ظاهر بدن) و چه عمل جوانحى (قلبى)، چه عمل يدى (دست) باشد، يا رجلى (باپا) يالسانى (بازبان) يااذنى (باگوش) يا بصرى (باچشم)، دو چهره و دو سيما دارد: يك سيما و چهره دنيوى دارد، يعنى آن چه كه الان مى‏بينيد، و چون دنيايى است، فانى و تمام مى‏شود، مثل اين كه آدم نيم ساعت سخن مى‏گويد، و بعد پايان مى‏يابد. اين عمل موقت است. وقت خاص و معين دارد، از ساعتى شروع مى‏شود و تا ساعتى تمام مى‏شود، اين چهره دنيوى عمل است، ولى همين عمل، يك سيما و چهره ديگر دارد كه چهره اخروى و قيامتى است كه عمل با اين چهره، فنا ندارد و موقت نيست، بلكه مخلد و جاويدان است.

به تعبير ديگر: عملى كه انجام مى‏دهيم، يك صورت و شكلى دارد كه آدم با چشمش مى‏بيند، و يك سيرت و باطنى دارد، كه همان چهره قيامتى عمل است.

عمل يك چهره غيبى دارد، يا يك چهره ظاهرى و يك چهره باطنى دارد. ملك، به همين دنيا مى‏گويند كه آدم با چشمش مى‏بيند، و با گوشش مى‏شنود، و با قوه و نيروى لامسه، لمسش مى‏كند. اين چهره ملكى، و چهره دنيايى عمل است. علاوه بر اين، كار انسان، يك چهره غيبى و ملكوتى دارد كه در قيامت، مشاهده مى‏كند.

نمونه‏هايى از تجسم اعمال‏

خوردن مال يتيم: اين يك چهره ملكى دارد، كه آدم اين مال را مى‏خورد، و اگر بى‏وجدان باشد، لذت مى‏برد، اگر غذا باشد، سير مى‏شود، اگر از مايعات باشد، سيراب مى‏شود و نيرو مى‏گيرد. ولى همين خوردن مال يتيم، چهره ملكوتى دارد كه: انما يأكلون فى بطونهم ناراً (187) درست است كه الان از باغ يتيم، سيب مى‏خورد، نان مى‏خورد، گوشت مى‏خورد، اما چهره ملكوتيش اين است كه آتش مى‏خورد.

غيبت كردن: آنهايى كه معمولاً پشت سر اين يا آن، سخن ناروا مى‏گويند، يا سخنهاى ايذايى دارند، چهره ملكى‏اش همين است كه با يك حال و شوق و شورى سخن مى‏گويند و غيبت مى‏كنند، عده‏اى هم دارند با شوق و شورى سخن مى‏گويند غيبت مى‏كنند، عده‏اى هم دارند با شوق و شورى مى‏شنوند و مى‏خندند، ولى چهره ملكوتيش، خورشت سگان اهل جهنم است، اياك و الغيبه فانها ادام كلاب النار (188).

حديث معروفى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در همين زمينه هست كه نقل مى‏كنم قضيه اين است كه: زنى با قامتى كوتاه، آمده بود در محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و از حضرت مسأله شرعى پرسيده بود. بعد از گرفتن جواب، بيرون رفت. عايشه كه آنجا حضور داشت، بعد از رفتن آن زن، با اشاره دستش، كوتاه قامتى اين زن را نشان داد و مى‏خواست بگويد قدش كوتاه است. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به عايشه فرمود: دندانهايت را خلال كن. عرض كرد: يا رسول الله! من كه چيزى نخوردم تا خلال كنم. فرمود: خلال كن. با خلال كردن دندان‏ها، پاره گوشتى از دهان عايشه افتاد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اين همان غيبتى است كه تو كردى‏ (189).

أيحب أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتاً فكرهتموه (190)

غيبت كردن، مثل خوردن گوشت مرده آن برادر دينى است كه انسان غيبتش را انجام مى‏دهد. بعضى از عملها در قيامت، نار و جحيم مى‏شوند، و بعضى، نور و نعيم. نه تنها عمل، دو چهره دارد، بلكه عامل هم دو چهره دارد: چهره ملكى، كه همين چهره انسانى است كه هركدام به يك شكلى، متشكل هستيم. ولى چه بسا چهره ملكوتى و چهره غيبى و باطنى، طور ديگر باشد، كه العياذبالله، انسان در باطن، به چهره ديگرى باشد، به چهره حيوانات درنده. در حديث آمده كه چند طائفه از امت رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در محشر و قيامت، به شكل انسانى محشور نمى‏شوند، بلكه به اشكال ديگر محشور مى‏شوند. (191)

خاطره‏اى از آيه‏الله العظمى اراكى‏

اين قضيه را همين سالهاى اخير، خودم از حضرت آيه‏الله العظمى اراكى‏ (192)(متع الله المسلمين بطول بقاء الشريف) بدون واسطه شنيدم. سال 1368 ه.ش سال ارتحال امام امت (قدس الله نفسه الزكيه) بود. اواخر تير ماه، روز ششم ذيحجه، چند روزى به اربعين امام خمينى (قدس الله نفسه الزكيه) مانده بود. من براى مراسمى در استان مازندران عازم بودم، قبل از رفتن، گفتم خدمت ايشان برسم و احوالى بپرسم و اگر مطلبى دارند، بگويند و بعد حركت كنم. رفتم خدمت ايشان. به مناسبتى صحبت از مازندران شد. ايشان ابتدا فرمود كه مردمش، مردم با اخلاصى هستند و بعد قضيه‏اى را براى من نقل كرد كه آدم چه بسا ممكن است الان چهره ملكى انسانى داشته باشد، ولى همين حالا اگر چشم باطن‏گرا و باطن‏بين باشد، چهره غير انسانى و ملكوتيش را ببيند. ايشان اين قضيه را از حضرت آيه‏الله آقاى حاج شيخ حسينعلى مرواريد (حفظالله و دامت بركاته العاليه) كه در مشهد هستند (193) و در مسجد ملا هاشم، اقامه جماعت مى‏كنند، نقل كرد (آيه‏الله مرواريد از اساتيد بنده در مشهد بودند). آيه‏الله اراكى اين قصه را از آيه‏الله مرواريد نقل مى‏كرد، و آيه‏الله مرواريد هم از جدشان نقل مى‏كرد كه: فردى از اهالى مازندران به مشهد رفته بود. وقتى وارد حرم شد و شروع كرد و به زيارت كردن، يك مرتبه در اثناء زيارت، فرياد بلندى كشيد و همانجا نشست. جد آيه‏الله مرواريد فهميد كه قصه چيست. آمد بالاى سرش و دستى به شانه اين آقا زد و فرمود: ناراحت نباش، من و تو، در اين دنيا بايد با همين‏ها زندگى كنيم.

قصه اين بود كه اين بنده خدا در اثناء زيارت، چهره ملكوتى و غيبى برخى را ديده بود. بعد وحشت كرد و فريادى زد و همانجا نشست كه آن بزرگوار فهميد قصه چيست. اين بنده خدا هم تعجب كرد كه اين آقا كيست كه فهميد من چه ديده‏ام.

سر خدا عارف و صوفى به كس نگفت   در حيرتم كه باده فروش از كجا شنفت

لذا نه تنها عمل، بلكه خود عامل كه انسان است، دو چهره دارد: چهره ملكى و چهره ملكوتى.

اميدواريم كه ذات اقدس حق به ما توفيق بدهد كه بتوانيم چهره ملكوتيمان را به همان شكل انسانى، و به صورت انسان منور و نورانى نگه بداريم. اميدواريم كه ذات اقدس حق توفيق بدهد كه عملمان در اينجا، عمل صالحى باشد كه در آنجا نور و نعيم بشود، نه نار و جحيم.

توصيه اخلاقى‏

ماه رمضان (كه مى‏گوئيم تمام شد يا دارد تمام مى‏شود) كنز و گنجى است كه نفاد و پايان ندارد. تمام نمى‏شود، پير و كهنه و فرسوده نمى‏شود و انقراض ندارد. درست است كه چهره ملكيش، زمان است و قرنهاست كه مى‏آيد و مى‏رود، سيال است، اما چهره ملكوتيش جاويدان است و حيات دارد و زنده است، و لذا ما به ماه مبارك رمضان سلام مى‏دهيم به عنوان شهرالله الاعظم. ماه رمضان تمام نمى‏شود. اين عمر و حيات من و شما است كه ذره ذره ذوب مى‏شود، و رو به نقطه پايان در اين جهان مى‏رسد. شاعر مى‏گويد:

عمر و وقت و فرصت و امكاناتمان متأسفانه يكى پس از ديگرى از دستمان مى‏رود.

روز بگذشته چنان است كه از نو آيد   فرصت رفته محال است كه از سر گذرد
چرخ برگرد تو دانى كه چه سان مى‏گردد   همچو شهباز كه برگرد كبوتر گذرد
ماه چون برگرد تو دانى كه چه سان مى‏گردد   پى كيخسرو و دارا و اسكندر گذرد
زندگى جز نفسى نيست غنيمت شمرش   نيست اميد كه همواره نفس برگذرد

بنابراين سعى كنيم در ماه مبارك رمضان، زحمتى را كه براى خودسازى، اصلاح نفس، تربيت روح و تزكيه باطنمان كشيديم، و خانه دل، قلب و روح را از پليديها و خباثتها و رذالتها و انحرافها خانه تكانى كرديم، و در حقيقت، آن را تخليه كرديم و يك نورانيتى، خدا در اين ماه به همه ما ان‏شاءالله تعالى اعطاء فرموده، بعد از پايان رمضان، بيهوده از دست ندهيم. ما در اين يك ماه، تلاش كرديم كه خودمان را مهار و تعديل و تنظيم كنيم، و در حقيقت اين جسم و جان فرسوده را راه انداختيم، آن را از ظلمت و تيرگى، يك مقدار نجات داديم، از آلودگى دور نگه داشتيم، اين زبان را سعى كرديم كه به غيبت و تهمت و افترا آلوده نشود، اين گوش را سعى كرديم كه از محرمات و منكرات دور باشد، قدم، اعضاء و جوارح، فكر و عقلمان را هم يك مقدار تطهير كرديم. در اين يك ماه سعى كرديم راست بگوييم و دروغ نگوييم،، سعى كرديم غيبت نكنيم و تهمت نزنيم، سعى كرديم از جانب ما به كسى ظلم نشود، سعى كرديم كه بر خلاف رضاى خدا قدم برنداريم و سخنى بر زبان جارى نكنيم. حالا تلاش كنيم كه اين دستاوردهاى ماه رمضان را از دست ندهيم، اينها را نگه بداريم، بلكه اينها را تقويت كنيم و توسعه بدهيم. از همين‏جا و همين مكان كه نشسته‏ايم، مى‏توانيم مصمم بشويم و تصميم قوى بگيريم كه از اين به بعد، غيبت نكنيم، تهمت نزنيم، دروغ نگوييم، رشوه نخوريم، اختلاس و رباخورى نداشته باشيم، گران‏فروشى و احتكا نكنيم، اين و آن را با دست و زبان و قلممان، آزار ندهيم. اين تصميم را الان مى‏توانيم بگيريم و خودمان را بر وفق موازين و قوانين شرع و قرآن و اسلام، حركت بدهيم. بايد سعى كنيم خانه‏اى را كه پاك كرديم و منورش نموديم، دوباره آن را با وسوسه‏هاى شيطانى آلوده نكنيم.

الحمدلله، ما در اين ماه مبارك رمضان، 14 آيه از سوره مباركه قيامت را به نيت چهارده معصوم (عليه السلام) مورد بحث قرار داديم.

اميدواريم، ذوات مقدس اهل بيت (عليه السلام) هنگام مرگ و قبر و قيامت، به فرياد ما برسند. ان‏شاءالله الرحمن.

بارها گفتيم: والله، بالله، تالله، به اين سخن گفتن‏ها و درس خواندن‏ها و درس گفتن‏ها چندان اميد ندارم. فقط يك چيز براى من خيلى مهم است كه همان محبت و عشق به اهل بيت عصمت و طهارت (صلوات‏الله عليهم أجمعين) است. من فقط به اين دل بستم، زياد هم دل بستم، چون اين‏كارهايى كه ما انجام مى‏دهيم معلوم نيست چند درصدش براى خدا باشد. بل الانسان على نفسه بصيره.

بارالها! اين عشق و محبت و ارادت به خاندان عصمت و طهارت (عليه السلام) را از ما نگير. آمين يا رب‏العالمين.

و السلام عليكم و رحمه‏الله و بركاته.

توضيح:

آغاز سال 1370 (ه. ش) مصادف با ماه مبارك رمضان بود كه فقيه صالح حضرت آيه‏الله العظيمى صالحى مازندرانى مطالبى را به مناسبتهاى آن ايام، بيان فرمودند. به جهت حفظ ارتباط منطقى كتاب، آن مطالب را به بخش پايانى، منتقل كرديم.

عظمت ماه مبارك رمضان‏

روز نيمه ماه مبارك رمضان و روز ميلاد مبارك و مسعود سبط اكبر، امام مجتبى (عليه السلام) است. اين ميلاد پربركت را به همه عزيزان و روزه‏داران، تبريك و تهنيت عرض مى‏كنم. سخنم را باذكر حديثى از امام مجتبى (عليه السلام) شروع مى‏كنم. اين حديث شريف از كلمات قصار حضرت، در كتاب تحف‏العقول است:

و مر(عليه السلام) فى يوم فطر بقوم يلعبون و يضحكون. روز عيد فطر و پايان ماه مبارك رمضان، روز گرفتن پاداش و اجر و مزد يكماهه عبادت و طاعت و خودسازى، بود. حضرت در اين روز در خيابان و كوچه راه مى‏رفتند كه عبورشان به دسته و گروهى افتاد. ديدند كه اينها مشغول بازى و سرگرم لهو و لعب و خنده هستند. فوقف على روسهم اين صحنه و منظره، توجه حضرت را جلب كرد. حضرت ايستادند بالاى سر همين افرادى كه مشغول بازى و خنديدن بودند. فقال: ان‏الله جعل شهر رمضان مضماراًلخلقه فيستبقون فيه بطاعته الى مرضاته. فرمود: خداوند ماه رمضان را مضمار و ميدان مسابقه قرار داد براى مخلوقات و بندگانش كه در اين ميدان بايد بندگان خدا در طريق تقرب به خدا، مسابقه بدهند و سعى كنند كه هركدامشان بر ديگرى سبقت و پيشى بگيرد. اين ماه، ماه مسابقه هست. در اين ماه، بندگان خدا به كمك طاعت و بندگى و به سبب عبوديت و نيايش در پيشگاه خدا، بايد مسابقه بدهند و به سوى مرضات و رضوان خدا بروند.

فسبق قوم ففازوا و قصر آخرون فخابوا. بندگان خدا در اين ماه دو دسته هستند. يك دسته در اين ميدان مسابقه، همتى از خود نشان دادند و تلاشى كردند و راه طاعت را در پيش گرفتند و از سابقون و سبقت گيرندگان و فائزون شدند. انسانى كه سابق باشد، قطعاً فائز هم مى‏شود، يعنى به مقام قرب حق و تقرب در پيشگاه خدا، مى‏رسد. اما دسته ديگر، كوتاهى كردند و تقصير ورزيدند و آن همت و تلاش و سعى را از خود نشان نداند. اينها ناكام ماندند و زيان بردند.

فالعجب كل العجب من ضاحك لاعب فى اليوم الذى يثاب فيه المحسنون و يخسر فيه المبطلون.

فرمود: تعجب مى‏كنم از امثال شمايى كه هم مشغول بازى هستيد و هم سرگرم خنديدن. آن هم در روزى كه نيكوكاران و بندگان خوب خدا مى‏خواهند پاداش بگيرند و مبطبون و بى‏كاران و مقصران و آنهايى كه به دنبال ماندند، مى‏خواهند خاسر و زيانكار بشوند. چگونه شما در چنين روزى غافل هستيد و مشغول بازى كردن و خنديدن هستيد؟!

وأيم الله لوكشف الغطاء فرمود: قسم به خدا اگر پرده بالا برود و كشف غطاء بشود، لعلموا أن الحسن مشغول باحسانه و المسى‏ء مشغول باساءته، ثم مضى (194) ولى متأسفانه غطاء و پرده غفلت و جهل و نادانى، چشم باطنتان را پوشانده و نمى‏بينيد و نمى‏فهميد كه چه كارى انجام مى‏دهيد. اگر پرده بالا برود، معلوم مى‏شود كه محسن و نيكوكار، سرگرم احسانش است و مسى‏ء و بدكار، سرگرم بدكاريش. حضرت اين را فرمود و سپس از آنجا عبور كردند و از آن قوم جدا شدند.

حضرت در اين حديث به مسأله استباق و مسأله مضمار، اشاره فرمودند. فرمودند: رمضان، مضمار و ميدان مسابقه هست. مردم هم كه بندگان خدا هستند، در اين ماه مشغول مسابقه هستند. بعد فرمود: دسته‏اى فائزون هستند كه آنها سابقون مى‏باشند و دسته‏اى خاسرون و خائبون هستند كه آنها مقصرند.