معاد و جهان پس از مرگ

ناصر مكارم شيرازى

- ۱۰ -


آيا تجسم اعمال ممكن است؟

مسأله مهمى كه در اينجا پيش مى  آيد اين است كه آيا اين مسأله به راستى با موازين علمى تطبيق مى  كند؟

پاسخ اين سؤال پس از توجه به چند مقدمه كوتاه روشن خواهد شد.

1- مى دانيم جهان تركيبى از «ماده» و «انرژى» است و در آسمانها و زمين و هر چه بنگريم اين دو را مى  بينيم كه در كنار يكديگر در چهره  هاى مختلف خودنمايى مى  كند.

سابق بر اين چنين تصور مى  شد كه در ميان اين دو يك مرز غير قابل عبور كشيده شده است، ماده هميشه ماده بوده، و هميشه ماده خواهد ماند، و انرژى نيز چنين است، اما با پيشرفتهاى علوم طبيعى پى به اسرار نهانى از اين دو اصل اساسى جهان خلقت برده ايم و معلوم شده اينها دو خويشاوند ديرين بلكه هر كدام پدر و در عين حال فرزند ديگرى است.

دژ «اتم» كه به عنوان آخرين مرز جهان ماده در برابر علم و تكنولوژى سرسختانه مقاومت مى كرد سرانجام فرو ريخت، و درون آن چيزى جز انرژى نيافتند و روشن شد كه اين «ماده مشت پر كن» چيزى جز انرژى فشرده نيست و به اين گونه تبديل ماده به انرژى يك امر انجام شده تلقى گرديد.

اجسام «راديواكتيو» كه در حال عادى و طبيعى تشعشعات اتمى پخش مى كنند، يعنى ماده آنها در حال پوسيدن و پلاسيدن و فرو ريختن و تبديل شدن به انرژى است ثابت كرد كه براى شكافتن و شكستن مرزهاى اتم همه جا نياز به رآكتورهاى نيرومند اتمى نيست، بلكه بسيارى از اتمهاى سنگين جهان خود به خود - اما به طور تدريجى و آهسته - در حال شكسته شدن هستند. اين يك طرف مسأله بود.

آيا همان طور كه اتمها مى  شكنند و تبديل به انرژى مى  شوند، ممكن است انرژى  ها نيز تبديل به ماده شوند.

همان طور كه مثلاً در رفتن «مهار يك فنر» موجب باز شدن آن مى  شود و با يك فشار شديد بار ديگر مى  توان آن فنر را جمع كرد و به مهار كشيد، آيا در جهان انرژى  ها نيز اين اصل حكومت مى  كند و مى  توان آن را فشرد و تبديل به ماده كرد؟

البته - تا آنجا كه مى  دانيم - علم و دانش امروز نتوانسته چنين كارى كند ولى هيچ دليل بر نفى آن نيز در دست نيست، هنگامى كه قبول كرديم اينها دو خويشاوند نزديك، بلكه دو چهره مختلف از يك حقيقت هستند، تبديل هر كدام به ديگرى كاملاً قابل درك است، و به اين ترتيب مانعى بر سر راه تبديل «انرژى» به «ماده» به چشم نمى  خورد.

2- اعمال ما اشكال مختلفى از انرژى هستند، سخنان ما انرژى صوتى است كه با انرژيهاى مكانيكى زبان و لب آميخته مى  شود و از انرژيهاى خاص مغزى مدد مى  گيرد.

حركات و افعال و كارهاى ما اعم ازخوب و بد، ظلم و عدالت، احسان و بخل، عبادت و نيايش شكل هاى ديگرى از انرژى مكانيكى يا آميخته اى از انرژى مكانيكى و صوتى هستند.

در اينجا اشتباه بزرگى وجود دارد كه بايد از آن پرهيز كرد و آن اينكه غالباً تصور مى  كنند كه مواد غذايى در درون بدن ما تبديل به انرژيها و حركات و اعمال مختلف ما مى  گردد، در حالى كه اين اشتباه است، هرگز مواد غذايى تبديل به انرژى نمى  شوند، (تبديل ماده به انرژى مخصوص شكستن اتم يا تشعشعات اتمى در اجسام راديواكتيو است).

پس اينكه مى  گويند غذا سوخت و سوز بدن است و در موتور بدن تبديل به نيرو مى  شود چيست؟

پاسخ اين سؤال چندان پيچيده نيست زيرا در بدن ما مانند هر موتور ديگر يك نوع انرژى تبديل به نوع ديگرى از انرژى مى  شود، نه اينكه ماده تبديل به انرژى گردد (دقت كنيد).

توضيح اينكه: «هر تجزيه» يا «تركيب» شيميايى، معمولاً يك انرژى مى  گيرد يا يك انرژى آزادى مى  كند، مثلاً هنگامى كه هيزم را آتش مى  زنيم كربن موجود در آن با اكسيژن هوا تركيب مى  گردد و انرژى حرارتى را كه در دل خود به هنگام انجام عمل كربن  گيرى طى ساليان دراز در خود ذخيره كرده بود آزاد مى  كند، بدون اينكه چيزى از كربن درخت يا اكسيژن هوا تبديل به انرژى شده باشد.

حال ما مى  توانيم اين انرژى حرارتى را زير يك ديگ آب قرار دهيم و آن را تبديل به بخار كرده چرخ هايى را به وسيله آن نيروى بخار به حركت در آوريم، در اينجا انرژى حرارتى تبديل به انرژى مكانيكى و حركتى شده است.

و نيز مى  توانيم آن بخارها را به فشار از لوله  اى عبور داده و صداى عظيمى ايجاد كنيم، يعنى انرژى حرارتى تبديل به انرژى صوتى شود و همچنين... .

در تمام اين احوال چيزى از مواد كاسته نشده، بلكه انرژى ذخيره شده در درون مواد تغيير شكل داده است.

همين موضوع در مورد مواد غذايى در بدن ما صادق است، زيرا مواد غذايى در بدن ما با اكسيژن تركيب شده مى  سوزند و از تركيب آنها انرژى حرارتى آزاد مى  گردد و اين انرژى تغيير شكل داده تبديل به حركت و صوت و مانند آنها مى  شود.

از اصل مطلب دور نشويم، اعمال و سخنانى كه از ما سر مى زند به صورت انرژيهاى گوناگون در فضاى اطراف ما پراكنده مى شوند و روى در و ديوار و حتى بدن ما و زمينى كه بر روى آن زندگى مى كنيم اثر مى گذارند اثرى جاودانى و فناناپذير و براى هميشه در پرونده جهان طبيعت بايگانى مى شوند، زيرا فنا و نابودى - چنانكه قبلاً هم گفته ايم - در اينجا مفهوم ندارد; بلكه دائماً تغيير شكل مطرح است.

و سرانجام روزى فرا مى  رسد كه اين انرژى  هاى ظاهراً خاموش و فراموش شده، جمع آورى مى  گردند، از نو جان مى  گيرند و آشكار مى  شوند و نشان مى  دهند كه نابود نشده  اند!

جايى كه مى شنويم دستگاه هايى اختراع شده يا در دست تكميل است كه مى تواند از سارقانى كه به محلى دستبرد زده و فرار كرده اند (يعنى از جالى خالى آنها!) عكس بردراى كند زيرا اشعه مادون قرمز كه به صورت حرارت بدن از آنها در محل باقيمانده قابل عكسبردارى است و يا مى شنويم دانشمندان توانسته اند از برگرداندن امواج موجود روى بدنه كوزه هايى كه از دو هزار سال پيش از كارگران مصرى به يادگار مانده، صداى آنها را از نو زنده كنند و قابل شنيدن سازند، براى ما كاملاً ممكن خواهد بود كه بپذيريم فرا رسيدن چنان روزى نسبت به تمام اعمال و گفتار ما امكان خواهد داشت.

و از آنجا كه طبق مقدمه اول امكان تبديل انرژى را به ماده پذيرفتيم، مسأله تجسم اعمال و تبديل آنها به موجودات مادى حل مى  شود.

بنابراين مأله تجسم اعمال، از نظر علمى قابل قبول است و خود اين موضوع نشان مى  دهد كه زندگى سراى ديگر با زندگى اين جهان چقدر تفاوت دارد.

فكركنيد اگر اين تجسم در جهان امروز صورت مى  گرفت و مثلاً يك دشنام و حرف ناسزا تبديل به موجود مزاحم و آزاردهنده در كنار ما مى  شد، و يا همانند يك لجن سياه بر روى صورت ما مى  نشست و يا سيلى به صورت بى گناه و غصب حق ديگران نيز تبديل به موجوداتى ناهنجار و تنفرآميزى مى  شدند زندگى ما چه صورتى به خود مى  گرفت!

خواهيد گفت: چه خوب بود چنين مى  شد تا مردم از ترس آنها هم كه باشد راه خطا نپويند بلكه با سرعت به نيكى  ها روى آروند (دقت كنيد).

ولى نبايد از نظر دور داشت كه در آن صورت هيچ نوع تكامل در روح و جان ما صورت نمى  گرفت، بلكه يك نوع جبر عملى براى افراد پيدا مى  شد، يعنى مردم همانند كسى بودند كه به زور سرنيزه به يك مؤسسه خيريه كمك كند كه هيچ گونه تكامل اخلاقى و معنوى از كار خود نمى  برد، لذا تنها به فرمانهاى عقل و خرد و تعليمات عالى انبياء و پيامبران در اين زمينه اكتفا شده است.

اما به هر حال ايمان به اصل تجسم اعمال اثر فوق العاده  اى از نظر مسائل تربيتى در انسان مى  گذارد و او را به نيكيها علاقه  مند و در برابر زشتى  ها سختگير و محتاط، و در امورى كه نياز به فداكارى دارد، دست و دل باز مى  كند (باز هم دقت فرماييد).

بهشت و دوزخ

اگر رابطه  اى ميان مادر و كودكى كه در شكم اوست برقرار شود، و بتوانند با هم سخن بگويند، هيچ مادرى قادر نخواهد بود منظره لذت بخش و دل  انگيز لحظه طلوع يا غروب آفتاب را در كنار يك درياچه زيبا كه گرداگرد آن را درختان سر سبز فرا گرفته و بيدهاى مجنون با شاخه  هاى آويزان خود امواج درياچه را نوازش مى  دهند بازگو كند.

او هرگز نمى  تواند نسيم روح افزاى آميخته با عطر گلها را كه پيام آشنايى از لابه  لاى آن به گوش جان مى  رسد شرح دهد.

و نه او مى تواند درد فراق يك دوست صميمى را كه در آتش عشق و اشتياق دوست خود مى سوزد و مى سازد تشريح كند، و شبهايى كه تا صبح بيدار مانده و با ستارگان آسمان با زبان خاموش درد دل داشته مجسم سازد... جنين كه جز با يك مشت خون و گوشت سر و كار ندارد چگونه مى تواند اين مفاهيم را درك كند؟

شرح نعمت  هاى بهشت و دردهاى جانكاه كيفرهاى دوزخ براى ما كه در جنين اين دنيا زندگى مى  كنيم درست همين گونه است.

اصولاً - همان طور كه گفته  ايم - كلمات ما كه براى اين زندگى محدود ساخته شده  اند عاجزتر و ناتوان  تر از آنند كه بتوانند حقايقى را كه در بيرون دايره اين زندگى است شرح دهند.

الفاظ و كلمات ديگر و احساس و ديد و درك ديگرى لازم است تا بتوان از آنها سخن گفت و يا سخن شنيد.

چه زيبا مى  گويد قرآن مجيد: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُن; هيچ كس درك نمى  كند چه نعمت هايى كه مايه روشنى چشمهاست براى تو (در آن سرا) نهفته شده است!» (110)

و در آن حديث پرمعنى مى  خوانيم:

«فِيهَا مَا لا عَيْن رَأَتْ وَ لا اُذُنٌ سَمِعَتْ وِ لا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَر; در آنجا چيزهايى است كه هيچ چشمى نديده، هيچ گوشى نشنيده و حتى از لابه  لاى پرده  هاى خيال هيچ كس نگذشته است» .(111)

و اگر مفهوم وسيع «هيچ كس» را در نظر بگيريم آنگاه به اهميت موضوع آشناتر خواهيم شد! اين از يك سو.

از سوى ديگر صفات و امتيازاتى براى نعمت  هاى بهشتى در آيات قرآن مى  خوانيم كه با آنچه در دنيا وجود دارد اصلاً قابل مقايسه نيست:

1- «اُكُلُهَا دَائِمٌ وَ ظِلُّهَا; ميوه آن هميشگى و سايه  اش دائمى است» .(112)

2- آبهاى آن هيچ گاه گنديده نمى  شود، نهرهايى از شير دارد كه هرگز طعمش عوض نمى  گردد (و گويا همگى به طور دائم در محيطى سرباز به شكل پاستوريزه و هموژنيزه هستند، بدون آنكه شكل طبيعى خود را از دست بدهند) نهرهايى از باده  هاى خوشگوار در آن جارى است، لذت بخش و لذت آفرين نه گنديده و مستى زا!

«فيها أَنْهارٌ مِنْ ماء غَيْرِ آسِن وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَن لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْر لَذَّة لِلشّارِبينَ» (113)

3- سايه  هاى درختانش نزديك، چندين ميوه  ها آسان و حتى شاخه  هاى آن در برابر چيننده تسليم است و نه سركش!

«وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْليلاً» (114)

4- باده  هاى آن گوار، و نه سكر آور، مهرزده (وپلمپ شده) و دستنخورده! اما مهرش از مشك روحپرور است (و نه از آهن و لاك و مانند آن:

«يُسْقَوْنَ مِنْ رَحيق مَخْتُوم ! خِتامُهُ مِسْكٌ» (115)

5- نعمت  هاى آنجا هيچ گونه محدوديتى از نظر نوع و جنس ندارد بلكه آنچه دل بخواهد و چشم لذت ببرد ايجاد مى  گردد!

«وَ فيها ما تَشْتَهيهِ اْلأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ اْلأَعْيُنُ» (116)

6- در آنجا هيچ گونه كينه توزى و حسد و صفات مزاحم وجود ندارد، يك جهان صفا يك دنيا پاكى و محبت در درون هر سينه  اى نهفته است:

«وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلّق إِخْوانًا» (117)

7- محيطى است كاملاً امن و امان، نه از جنگ و خونريزى در آنجا خبرى است، و نه از جدالها و كشمكشها اثرى، يكپارچه صلح و سلامت:

«لَهُمْ دَارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ» (118)

8- هيچ لذتى در آنجا بالاتر از لذت مناجات با خدا و غرق در جمال و جلال او بودن و احساس خشنودى پروردگار كردن نيست:

«دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ أَللّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» (119)

9- آتش دوزخ از درون جان خود مردم سر مى  زند و هيزم اين آتش خود مردمند و معبودها و اعمالشان:

«وَ اَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُو لِجَهَنَّمَ حَطَباً» (120)

«وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَة» (121)

10- اين آتش بر خلاف تمام آتشهاى ديگر از درون مى  سوزاند و به برون سرايت مى  كند و نخستين جرقه آن بر قلب آدمى مى  زند!

«نَارُ اللّهِ الْمُوقَدَةٌ ! الَّتِى تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ» (122)

از آنچه گفتيم چنين نتيجه مى  گيريم كه جهان پس از مرگ و رستاخيز، عالمى است به مراتب وسيع  تر از اين جهان، با مفاهيم كاملاً تازه و زنده، مواهبش پربركت  تر، و كيفرش دردناك  تر، كه تنها شبحى از آن را از دور مشاهده مى  كنيم.

مسئله خلود و عذاب جاودان

همان گونه كه خدمات و خلافكاريهاى همه مردم - از نظر كيفيّت و كميّت - يكسان نيست، پاداش و مجازات آنها نيز نمى  تواند يكسان بوده باشد.

در مقررات كيفرى و جزائى قوانين عادى بشرى نيز هيچ گاه مجازات كسى كه مثلاً يك انگشترى ارزان قيمت را سرقت كرده با مجازات كسى كه حمله به خانه مردم نموده و ضمن سرقت تمام هستى اهل آن خانه، زنان و كودكان آنها را نيز به قتل رسانيده است هرگز مساوى نمى  باشد.

در پاداشها و مجازات  هاى الهى كه از هر نظر حساب شده است، و دور از اشتباهات و غلط كارهايى است كه قوانين بشرى معمولاً از آنها خالى نيست، اين تناسب دقيقاً در ميان «اعمال» از يكسو و پاداش و كيفر آنها از سوى ديگر وجود دارد.

به خصوص اينكه: همان طور كه قبلاً توضيح داده شد - همواره يك رابطه طبيعى و تكوينى ميان «عمل» و «كيفر پاداش» موجود است.

بنابراين تفاوت پاداشها و كيفرهاى اشخاص، امرى است روشن و تا اينجا بحثى نيست.

اما از منابع اسلامى - اعم از قرآن و كتب معتبر حديث - به خوبى استفاده مى شود كه عموم افراد پاك و با ايمان جاودانه در بهشت خواهند بود، و بعضى از افراد گناهكار كه وجود آنها غرق در كفر و انكار و گناه و تجاوز شده است براى هميشه در مجازات و عذاب دوزخ مى مانند، و به تعبير ديگر مجازات آنها نيز جاودانه است.

در زبان قرآن از اين موضوع به «خلود» تعبير شده كه در اصل لغت به معنى بقاى چيزى به حال خود است، و اگر به اشياء فسادناپذير «خالد» گفته مى  شود نيز به همين جهت است.

از 25 مورد كه در قرآن مجيد كلمه «خالدون» به كار رفته چهارده مورد آن درباره عذاب دوزخ و جاودانگى آن است.

و از 44 مورد كه كلمه «خالدين» به كار رفته سيزده مورد مربوط به اين قسمت مى  باشد، گاهى علاوه بر تعبير به خلود، با عبارات ديگرى جاودانگى پاداش و كيفر مشخص شده است.

مثلاً در سوره هود در مورد نيكوكاران سعادتمند مى  خوانيم: «وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدينَ  فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذ; اما سعادتمندان، در بهشت تا آسمان و زمين برپاست باقى مى  مانند - مگر آنچه را كه خدا بخواهد - اين بخششى است قطع نشدنى» .(123)

و در مورد شقاوتمندان مى  گويد:

«خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّك; آنه، تا آسمان و زمين برپاست در دوزخ مى  مانند، مگر آنچه خدا بخواهد» .(124)

روشن است كه استثناء آخر آيه (مگر آنچه را خدا بخواهد) به معنى قطع پاداش و كيفر نيست، بلكه بيان قدرت پروردگار است يعنى نه آنكه خيال شود با چنان پاداش و كيفرى كار از دست خدا بيرون مى  رود، نه، همه چيز همچنان در قبضه قدرت اوست.

شاهد اين سخن ذكر جمله: «عَطاءَ غَيْرَ مَجْذُوذِ; (اين بخششى است قطع نشدنى) بعد از استثناء مذكور است.

به علاوه اگر كسى در دوام كيفر بدكاران ترديد كند در دوام پاداش نيكو كاران جاى ترديدى وجود ندارد و اين قرينه ديگرى است بر آنچه گفتيم (دقت كنيد).

يك سؤال مهم

در اينجا فوراً يك علامت استفهام بزرگ در فكر هر شنونده  اى ترسيم مى  شود كه اين نابرابرى چگونه در كار خدا ممكن است؟

چگونه مى  توان پذيرفت كه انسانى تمام عمر خود را كه حداكثر هشتاد يا صد سال بوده كار خوب يا بد كرده است ولى ميليونها ميليون سال - و بيشتر - پاداش و كيفر ببيند؟!

باز اين مطب در مورد پاداش چندان مهم نيست، زيرا بخشش و پاداش هر چه بيشتر باشد نشانه فضل و كرم پاداش دهنده است بنابراين جاى هيچ گونه ايراد و خرده  گيرى نيست.

اما در مورد كار بد و گناه و ظلم و كفر و انكار، چگونه عذاب جاودانه در برابر گناه محدود با اصل عدالت سازگار است؟

كسى كه دوران طغيان و سرگشى و تجاوزش حداكثر از يك صد سال تجاوز نمى  كند چرا هميشه بايد در آتش و مجازات شكنجه ببيند؟

آيا عدالت ايجاب نمى  كند كه يك نوع تعادل در اينجا برقرار گردد و مثلاً هشتاد يا صد سال (به اندازه اعمال خلافش) كيفر ببيند؟!

پاسخ هاى غير قانع كننده

پيچيدگى پاسخ اين اشكال سبب شده كه بعضى به فكر توجيه آيات خلود بيفتند و آنها را طورى تفسير كنند كه مجازات جاودان كه به عقيده آنها بر خلاف اصل عدالت است از آن استفاده نشود.

1- بعضى مى گويند: منظور از «خلود» معنى كنائى يا مجازى آن است يعنى يك مدت نسبتاً طولانى، همانطور كه به افرادى كه تا آخر عمر بايد در زندان بمانند مى گويند آنها محكوم به «زندان ابد» هستند، با اينكه مسلماً ابديتى در هيچ زندانى وجود ندارد و با پايان عمر، پايان مى يابد، حتى در زبان عربى نيز «يُخَلَّدُ فِى السِّجْنِ» كه از ماده خلود است در اين گونه موارد به كار مى رود.

2- بعضى ديگر مى  گويند: اينگونه گردنكشان طاغى و ياغى كه گناه سراسر وجود آنها را فراگرفته است و وجودشان به رنگ كفر و گناه درآمده اگر چه هميشه در دوزخ خواهند بود، ولى مهم اينجاست كه دوزخ هميشه به يك حال باقى نمى  ماند بلكه روزى فرا مى  رسد كه آتش آن - مانند هر آتش ديگر - بالاخره خاموش مى  گردد! و آرامش خاصى دوزخيان را فرا مى  گيرد!

3- بعضى ديگر احتمال داده  اند كه با گذشت زمان و پس از كشيدن مجازات  هاى فراوان، سرانجام يك نوع سازش با محيط در دوزخيان به وجود مى  آيد و آنها به رنگ محيط خود در مى  آيند و كم كم به آن خو مى  گيرند و عادت مى  كنندو در اين حال هيچ گونه احساس ناراحتى و عذاب ندارند!

البته همان گونه كه گفتيم همه اين توجيهات به خاطرعجز و ناتوانى در برابر حل مشكل خلود و جاودانى بودن عذاب است، وگرنه ظهور آيات خلود، در جاودانى بودن عذاب يك دسته خاص، قابل انكار نيست.

حل نهايى ايراد

براى حل اين مشكل بايد به بحثهاى سابق بازگرديم و اشتباهى را كه در مقايسه مجازاتهاى رستاخيز با مجازاتهاى ديگر روى مى  دهد اصلاح كنيم تا معلوم شود كه مسأله خلود هرگز با اصل عدالت پروردگار مخالف نيست.

براى توضيح اين بحث بايد به سه اصل توجه كرد:

1- مجازات ابدى و جاويدان، همان طور كه قبلاً هم اشاره شد، منحصر به كسانى است كه تمام روزنه  هاى نجات را به روى خود بسته  اند و عالماً و عامداً غرق در فساد و تباهى و كفر و نفاق گشته  اند سايه شوم گناه تمام قلب و جان آنها را پوشانيده، و در حقيقت به رنگ گناه و كفر درآمده  اند، همان گونه كه در قرآن مى  خوانيم:

«بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ; آرى كسى كه مرتكب گناهى گردد و آثار آن تمام وجود او را احاطه كند چنان كسى اهل دوزخ است و جاودانه در آن خواهد ماند» .(125)

2- اين اشتباه است كه بعضى خيال مى  كنند كه مدت و زمان كيفر بايد به اندازه مدت و زمان گناه باشد، زيرا رابطه ميان «گناه» و «كيفر» رابطه زمانى نيست بلكه رابطه «كيفى» است يعنى مقدار زمان مجازات تناسب با كيفيت گناه دارد نه مقدار زمان آن.

مثلاً كسى ممكن است در يك لحظه دست به قتل نفس بزند و طبقه پاره  اى از قوانين محكوم به زندان ابدگردد، در اينجا مى  بينيم زمان گناه تنها يك لحظه بوده در حالى كه مجازات آن گاهى هشتاد سال زندان خواهد بود.

بنابراين آنچه مطرح است «كيفيت» است نه «كميّت زمان» .

3- سابقاً گفتيم مجازاتها و كيفرهاى رستاخيز بيشتر جنبه اثر طبيعى عمل و خاصيت گناه دارد و به عبارت روشنتر: رنجها و دردها و ناراحتيهايى كه گناهكاران در جهان ديگر مى  كشند اثر و نتيجه اعمال خود آنهاست كه دامانشان را فرا مى  گيرد.

در قرآن مى  خوانيم:

«فَالْيَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَ لا تُجْزَوْنَ إِلاّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ; امروز (روز رستاخيز) به هيچ كس ذره  اى ستم نمى  شود و جز اعمال خود شما جزائى براى شما نيست!» (126)

«وَ بَدَالَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ; اعمال بد آنها در برابر آنان آشكار مى  گردد و آنچه را به باد مسخره مى  گرفتند بر آنها وارد مى  گردد» . (127)

«فَلا يُجْزَى الَّذينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ; به آنها كه كار بد انجام داده  اند جزايى جز اعمال آنها داده نمى  شود» .(128)

قبلاً در بحث تجسم اعمال نيز توضيحات لازم در اين زمينه داده شد.

اكنون كه اين مقدمات سه گانه روشن شد حل نهايى از دسترس ما چندان دور نيست، و براى رسيدن به آن كافى است به چند سؤال زير جواب دهيد:

فرض كنيد كسى بر اثر مصرف كردن پى در پى مشروبات الكلى در مدت يك هفته گرفتار زخم معده شديد شود به طورى كه مجبور باشد تا آخر عمر با اين درد بسازد و رنج برد، آيا اين برابرى ميان عمل بد و نتيجه آن بر خلاف عدالت است؟

حال اگر عمر اين انسان به جاى هشتاد سال، يك هزار سال و يا يك ميليون سال باشد و بايد به خاطر يك هفته هوسرانى يك ميليون سال رنج ببرد آيا اين بر خلاف اصل عدالت است؟

در حالى كه قبلاً وجود اين خطر در ميگسارى به او اعلام شده و عاقبت آن نيز براى او توضيح داده شده است.

و نيز فرض كنيد كسى دستورات و مقررات رانندگى را كه به كار بستن آنها مسلماً به نفع عموم و موجب كاهش تصادف و ناراحتى هاى ناشى از آن است، به دست فراموشى بسپارد و به اخطارهاى مكرر دوستان عاقل گوش فرا ندهد و حادثه در يك لحظه كوتاه - و همه حوادث در يك لحظه رخ مى دهد - به سراغ او بيايد، و چشمان خود و يا دست و پاى خود را در حادثه از دست بدهد، و به دنبال آن ناچار شود ساليان دراز رنج نابينايى و بى دست و پايى را تحمل كند، آيا اين پديده، هيچ گونه منافاتى با اصل عدالت پروردگار دارد؟

سابقا مثال جالبى داشتيم - و مثالها مطالب عقلى را به ذهن نزديك كرده، و براى گرفتن نتيجه نهايى و استدلالى آماده مى كند - گفتيم: فرض كنيد چند گرم بذر خار مغيلان را بر سر راه خود مى پاشيم و پس از چند ماه يا چند سال، خود را با يك صحراى وسيع خار مى بينيم كه دائماً مزاحم ماست و ما را آزار مى دهد... و يا اينكه چند گرم بذر گل -آگاهانه - مى پاشيم و چيزى نمى گذرد كه آنها تكثير مثل مى كنند، و خود را با صحرايى از زيباترين و معطرترين گلها روبه رو مى بينيم كه همواره مشام جان ما را معطر و ديده و دل ما را نوازش مى دهد.

آيا اين امور كه همه از آثار عمل است هيچ گونه منافاتى با اصل عدالت دارد، در حالى كه مساوات و برابرى در ميان كميت عمل و نتيجه آن موجود نيست؟

از مجموع آنچه گفته شد چنين نيتجه مى  گيريم:

هنگامى كه پاداش و كيفر نتيجه و اثر خود عمل آدمى باشد مسئله مساوات و برابراى از نظر كميّت و كيفيت مطرح نخواهد بود اى بسا عمل به ظاهر كوچكى كه اثرش يك عمر محروميت و شكنجه و ناراحتى است و اى بسا كار ظاهراً كوچكى كه سرچشمه خيرات و بركات براى يك عمر خواهد بود.

(اشتباه نشود منظور ما از كار كوچك، از نظر مقدار زمان است والا كارها و گناهانى كه باعث خلود در عذاب مى  گردد حتماً كوچك از نظر كيفيت و اهميت نخواهد بود).

بنابراين هنگامى كه گناه و كفر و طغيان و سركشى سراسر وجود انسانى را احاطه كرد و تمام بال و پرهاى روح و جان او در آتش بيدادگرى و نفاق سوخت چه جاى تعجب كه در سراى ديگر براى هميشه از نعمت پرواز در آن جهان وسيع محروم گردد، و گرفتار درد و رنج اين محروميت بزرگ باشد.

آيا به او اعلام نكردند و او را از اين خطر بزرگ آگاه نساختند؟!

آرى... پيامبران الهى از يكسو، و فرمان خرد از سوى ديگر، به او آگاهى لازم را دادند.

آيا بدون توجه و اختيار دست به چنان كارى زدو چنان سرنوشتى پيدا كرد؟ نه، از روى علم و عمد و اختيار بود.

آياجز خودش و نتيجه مستقيم اعمالش اين سرنوشت را براى او فراهم ساخت؟ نه، هر چه بود از آثار كار خود او بود.

بنابراين نه جاى شكايتى باقى است و نه ايراد و اشكال به كسى، و نه منافاتى با قانون عدالت پروردگار دارد.

يك نكته در اينجا باقى مانده كه با ذكر آن اين بحث را پايان مى  دهيم و آن اينكه: در حديثى از امام صادق(ع) مى  خوانيم كه فرمود:

«اِنَّمَا خُلِّدَ اَهْلَ النَّارِ فِى النَّارِ لانَّ نِيَّاتِهِم كَانَتْ فِى الدُّنْيَا اَنْ لَوْ خُلِّدُوا فِيهَا اَنْ يَعْصُوا اللّهَ ابداً وَ اَنَّمَا خُلِّدَ اَهْلَ الْجَنَّةِ لانَّ نِيَّاتِهِم كَانَتْ فِى الدُّنْيَا اَنْ لَوْ بَقُوا فِيهَا اَنْ يُطِيعُوا اللّهَ ابداً - فَبِالنِّيَّاتِ خُلِّدَ هؤُلاءِ وَ هؤُلاءِ» (129)

«به اين سبب (جمعى از) اهل دوزخ هميشه در آن مى  مانند كه نيت آنها اين بوده كه اگر جاودانه در دنيا بمانند گناه و مصعيت خدا كنند و به اين سبب اهل بهشت هميشه در آن مى  مانند كه قصد آنها اين بوده كه اگر به طور دائم در اين جهان بمانند اطاعت فرمان خدا كنند، بنابراين هر دو دسته به خاطر نيت و قصدشان، «خلود» يافتند» .

اگر با نظر ابتدائى به اين حديث بنگريم ممكن است سؤالاتى براى ما پيش آيد كه پاسخ آن آسان نباشد، زيرا تنها تصميم بر گناه كافى براى آن همه مجازات نيست.

به علاوه در روايات متعددى كه در باب نيت گناه وارد شده تصريح گرديده كه نيت گناه به تنهايى گناه نيست تا چه رسدبه اينكه مجازاتش جاودانى باشد.

اما با دقت مى  توان گفت كه اين حديث نيز اشاره لطيفى به بحث  هاى گذشته دارد، زيرا نيت گناه جاويدان، تنها براى كسانى است كه تمام وجودشان به رنگ گناه درآمده است طغيان و سركشى همه وجود آنان را احاطه كرده، و تمام روزنه  ها را به روى خود بسته  اند و بال و پر خويش را سوزانده  اند.

و به تعبير روشنتر: اين نيت به تنهايى چنان اثرى را نمى  گذارد بلكه «خلود» خاصيت آنچنان روح آلوده و طغيانگرى است كه تصميم بر گناه دائم دارد، كسى كه بر اثر گناه به چنين حالتى درآمده آنچنان از خدا دور شده كه راهى براى بازگشت او باقى نمانده، و اين از آثار اعمال خود اوست.

بهشت و دوزخ كجاست؟

آيا بهشت و دوزخ الان موجودند؟... يا در حال موجود شدن هستند؟...

و اگر وجود دارند كجا هستند؟

و به فرض كه الان وجود نداشته باشند و بعداً موجود شوند محل آنها كجا خواهد بود؟

از سوى ديگر ما در بعضى از آيات قرآن مى  خوانيم كه پهنه بهشت به پهنه آسمان  ها و زمين است با اين حال چه جايى براى دوزخ باقى مى  ماند؟!

اينها سؤالاتى است كه در اين بحث در برابر ما خودنمايى مى  كند. ولى پيش از آن كه به پاسخ آنها بپردازيم بايد به يك نكته توجه داشته باشيم كه از مجموع تعبيراتى كه در آيات قرآن و روايات اسلامى آمده بهشت و دوزخ به سه معنى مختلف اطلاق شده است:

1- بهشت دنيا.

2- بهشت برزخ.

3- بهشت برين و جنة المأوى در جهان ديگر.

بهشت دنيا از نظر ظاهر همان باغهاى خرم و سرسبز اين جهان هستند مثلاً در قرآن درباره قوم سبأ - همان جمعيت متمدنى كه در سرزمين آباد «يمن» مى  زيستند و آثار تمدن عظيم آنها هنوز مورد توجه باستان شناسان است - مى  خوانيم.

«لَقَدْ كانَ لِسَبَإ في مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتانِ عَنْ يَمين وَ شِمال كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبُّ غَفُورٌ; براى قوم سبأ در محل سكونتشان نشانه  اى (از قدرت الهى) بود: دو باغ (بزرگ و گسترده) از راست و چپ (رودخانه عظيم با ميوه  هاى فراوان; به آنها گفتيم:) از روزى پروردگارتان بخوريد و شكر او را به جا آوريد شهرى است پاك و پاكيزه و پروردگارى آمرزنده» .(130)

اطلاق كلمه «جَنّت» به باغهاى سرسبز دنيا منحصر به اين مورد نيست، در موارد ديگرى از قرآن نيز اين تعبير ديده مى  شود.

به احتمال قوى، بهشت و جنت آدم نيز يكى از همين باغهاى خرّم و باطراوت زمين بوده است و هبوط و فرودآمدن آدم(ع) از بهشت به روى زمين يك نوع هبوط و نزول مقامى بوده است، (131)زيرا آدم از آغاز به عنوان نماينده خدا در روى زمين انتخاب شده بود، اين از نظر مادى; از نظر معنوى نيز مجلس علم و دانش و مانند آن باغى از باغهاى بهشت ناميده شده است.

بهشت و دوزخ برزخى، كانونى از نعمت و عذاب است براى نيكوكاران و بدكاران در «جهان برزخ» يعنى عالمى كه در ميان دنيا و آخرت قرار دارد، چنانكه درباره شهيدان راه خدا مى خوانيم كه «آنها زنده اند و در پيشگاه پروردگار متنعمند» (132)

و يا اينكه شهيد به هنگامى كه ازروى مركب به روى زمين مى  افتد در آغوش بهشت و بهشتيان جاى مى  گيرد(133) و يا تعبيرات ديگرى از اين قبيل كه نشان مى  دهد، افرادى هستند كه با مردن در آغوش بهشت جاى مى  گيرند(134) همه اينها مربوط به بهشت برزخى است. همچنين كيفر و مجازاتى كه براى جمعى از ستمگران و گنهكاران، بعد از مرگ و پيش از رستاخيز در آيات قرآن و يا روايات اسلامى وارد شده همه مربوط به دوزخ برزخى است.

بهشت و دوزخ رستاخيز كه گاهى از آن تعبير به جَنَّة المأوى يا جنات عدن و گاهى ناراً خالداً فيها (آتس جاودانى) شده است كانونى است از رحمت يا عذاب دردناك در عالم قيامت و جهانى به مراتب وسيعتر از اين جهان.

اما گاهى اشتباه ميان اين سه معنى درباره بهشت و دوزخ سرچشمه نتيجه گيريهاى نادرست در اين قسمت شده است كه بايد به دقت از آن پرهيز كرد.

اكنون به اصل سخن بازگرديم:

نخستين پرسش اين بود كه آيا هم اكنون بهشت و دوزخ رستاخيز وجود خارجى دارند؟

در حالى كه عدّه اى از دانشمندان معروف اسلامى - اعم از شيعه و سنى - مانند علم الهدى سيد مرتضى و برادر بزرگوارش سيد رضى و همچنين عبدالجبّار و ابوهاشم كه دو نفر از علماى عقايد هستند، عقيده دارند كه بهشت و دوزخ الان وجود ندارند و بعداً ايجاد مى شوند، اكثريت دانشمندان اسلامى معتقد به وجود فعلى آنها هستند، و قرائن و شواهدى نيز در منابع اسلامى براى اين موضوع به چشم مى خورد از جمله:

1- «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى * عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى; بار ديگر پيامبر (ص) فرشته وحى را مشاهده كرد، نزد سدرة المنتهى، همانجا كه بهشت جاويدان قرار دارد» .(135)

اين آيات كه از جريان معراج پيامبر (ص) سخن مى  گويد نشان مى  دهد كه بهشت هم اكنون موجود است.

2- «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ; هم اكنون دوزخ كافران را احاطه كرده است» .(136)

اين تعبير كه در دو آيه قرآن ديده مى  شود نشانه احاطه فعلى دوزخ به كافران است و كلمه جهنم معمولاً به دوزخ رستاخيز گفته مى  شود.

3- جمله «اُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ; بهشتى كه براى پرهيزكاران آماده است» .

و جمله «اُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ; دوزخ براى كافران آماده است» كه در آيات مختلف قرآن وارد شده نيز شاهد ديگرى براى اين موضوع محسوب مى  گردد.(137) اين از يكسو.

ولى از سوى ديگر از پاره  اى از آيات قرآن استفاده مى  شود كه وسعت بهشت، به اندازه پهنه زمين و آسمان است:

«وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَة مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّة عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ; سبقت بگيريد و شتاب كنيد براى رسيدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه پهنه آن آسمان  ها و زمين است و براى پرهيزگاران آماده شده» .(138)

در اين آيه پهنه بهشت «پهنه آسمان  ها و زمين» شمرده شده، ولى در آيه ديگرى «همانند پهنه آسمان و زمين» و فرق ميان اين دو تعبير روشن است.

در آيه ديگر مى  خوانيم:

«سابِقُوا إِلى مَغْفِرَة مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّة عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ; سبقت بجوييد به سوى آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه پهنه آن همانند پهنه آسمان و زمين است» .(139)

(ناگفته پيداست كه منظور از «عرض» در اين دو آيه عرض هندسى كه نقطه مقابل طول است نمى  باشد بلكه عرض به معنى لغوى يعنى وسعت و پهنه است).

اكنون اين سؤال پيش مى  آيد كه از يك طرف، ظاهر آيات قرآن مى  گويد: بهشت و دوزخ هم اكنون موجودند و از سوى ديگر وسعت بهشت به تنهايى به اندازه وسعت آسمان و زمين است، پس اين ميعادگاه بزرگ نيكوكاران كجاست؟

به علاوه در اين صورت جايى براى دوزخ و كانون عذاب و رنج باقى نمى  ماند؟

اينجاست كه اين فكر براى ما پيدا مى  شود، نكند اين هر دو در باطن اين جهان وجود داشته باشند، ما امروز اين بطن را نمى  بينيم و در آن روز كه به مقتضاى:

«فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ; ما پرده از تو برداشتيم و امروز چشم تو تيزبين است» . (140)

آشكار و ظاهر مى  شوند و هركس به ميزان استعداد خود سهم خويش را مى  گيرد و محل خود را مى  يابد!

ممكن است اين سخن عجيب به نظر آيد ولى شايد بتوانيم با ذكر يك مثال آن را به ذهن نزديك سازيم: مى دانيم ما تمام امواج صوتى اين جهان را نمى شنويم بلكه گوش ما تنها استعداد شنيدن پاره اى از صداها را دارد كه تعداد نوسانات امواج آن از حد معينى كمتر و بيشتر نباشد و بقيه را به هيچ وجه احساس نمى كنيم.

از سوى ديگر اين را نيز مى  دانيم كه ايستگاه  هاى فرستنده دنيا به طور مستمر در شبانه روز امواج مخصوصى را پخش مى  كنند كه بدون دستگاه  هاى گيرنده قادر به شنيدن آن  ها نيستيم.

حال فرض كنيد دو فرستنده نيرومند كه امواج آنها با ماهواره  هاى بزرگ فضايى تقويت گردد و سراسر كره زمين را زير پوشش امواج خود قرار دهد، يكى در شرق و ديگرى در غرب داشته باشيم.

از يك فرستنده نغمه  اى روح  پرور، از قرآن مجيد، با صدايى مليح و نشاط بخش و دل  انگيز پخش مى  گردد كه روح انسان را نوازش مى  دهد و او را دريك جذبه الهى غيرقابل توصيف فرو مى  برد.

از فرستنده ديگر صداى گوش خراش، ناهنجار، چندش آور با محتوياتى بسيار نامطلوب و آزار دهنده پخش مى  شود كه مايه ناراحتى روح و خستگى گوش و خلاصه عذابى است اليم!

اين دو دسته امواج در دل امواج ديگر صوتى در فضا جريان دارند و همه جا را پر كرده  اند ولى در حال عادى براى ما ابداً قابل احساس نيستند.

حال اگر گيرنده اى داشته باشيم كه تنها يك موج دارد و يك مركز را مى تواند بگيرد و آن مركز فرستنده صداى زيبا و مليح است، بديهى است هر لحظه آن را روشن مى كنيم سرتاپاى ما غرق نشاط و سرور و لذت و معنويت مى گردد، اما واى به حال ما اگر دستگاه گيرنده مان تنها بتواند امواج فرستنده دوم را بگيرد و مجبور هم باشيم آن را روشن كنيم، فكر كنيد شبانه روز چه زجر و ناراحتى خواهيم كشيد!

اشتباه نشود منظور فقط بيان يك مثال است براى نزديك ساختن مطلب به ذهن، اكنون دقت كنيد، آيا ممكن نيست بهشت و دوزخ نيز در ابعاد ديگرى از اين جهان غير از ابعادى كه ما احساس مى  كنيم يعنى در عمق و بطن اين جهان وجود داشته باشد كه اگر درك و ديد ديگرى مى  داشتيم مى  توانستيم آن را درك كنيم؟!

آيا آيه  اى كه در بالا درباره دوزخ نقل كرديم كه مى  گفت هم اكنون دوزخ كافران را احاطه كرده با اين تفسير كاملاً قابل انطباق نيست؟

آيا آياتى كه مى  گويد وسعت بهشت به اندازه وسعت آسمان و زمين است (با توجه به اينكه بيرون آسمان و زمين چيزى نداريم) با اين سخن مفهوم  تر نخواهد بود!

آيا آيه  اى كه مى  گويد:

«يَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَيْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ; در آن روز كه اين زمين به زمين ديگر و آسمانها (به آسمانهاى ديگرى) مبدل مى  شود و آنان در پيشگاه خداوند يگانه (اى كه مسلّط بر همه چيز است) ظاهر مى  گردند» .(141)

مفهومش اين نيست كه به هنگام رستاخيز اين زمين و آسمان در ابعاد كنونى ويران مى  گردند و ابعاد رستاخيز كه امروز در درون اين جهان قرار دارد آشكار مى  شود!

گرچه تصور اين مسأله - همانند ساير مسائل مربوط به زندگى پس از مرگ و معاد - خالى از پيچيدگى نيست ولى با توجه به مقدماتى كه گفته شد شايد احتمال قابل ملاحظه اى در زمينه تفسير وجود كنونى بهشت و دوزخ باشد. ذكر اين نكته نيز لازم است كه آنچه در بالا گفتيم يكى از احتمالات درباره مكان بهشت و دوزخ است، احتمالات ديگرى نيز وجود دارد كه براى پرهيز از طولانى شدن بحث از آن صرف نظر مى كنيم.

علائم و نشانه هاى رستاخيز

بيشتر سوره  هاى قرآن در مكه نازل شده، لحن بسيارى از سوره  هاى مكى كوبنده، بسيار پرحرارت و مملو از يادآوريهاى مكرر درباره معاد و زندگى پس از مرگ و مخصوصاً نشانه  ها و علائم هيجان  انگيز رستاخيز است.

انسان بى درد، بى خبر از مسؤوليته، دور از مسير هدف نهايى آفرينش و گم كرده راه در بيابان زندگى، بايد تكان شديد بخورد، و مخصوصاً در آن محيط خواب آلود عصر جاهليت بايد فريادى سخت و تكان دهنده او را بيدار و هوشيار سازد، و چيزى بهتر از توجه به حوادث هولناكى كه در زندگى آينده در پيش است نمى  تواند اين نقش را ايفا كند.

آيات متعددى كه در زمينه مقدمات و علائم رستاخيز نازل شده همگى نشان مى دهد كه قيامت به طور ساده و آرام برپا نمى شود بلكه رستاخيز انسان ها مقارن با رستاخيزى در مجموعه جهان آفرينش است و آميخته با يك دگرگونى عظيم و ناگهانى در سراسر نظام كائنات!

البته عقل و خرد نيز چنين مى گويد كه: نظام نوين زندگى و فرسوده پيشين ممكن نيست بلكه بايد اين طرح نو، در جهانى نو، پياده شود، و اين تحول و نوسازى مانند تحولات و نوسازيهاى مهم ديگر جهان با يك جهش و انقلاب صورت مى گيرد، انقلابى عظيم و فوق العاده وسيع كه امواج آن سراسر عالم هستى را مى پوشاند.

اكنون به قسمتى از آياتى كه در اين زمينه وارد شده است توجه كنيد:

1- زلزله عظيم

«اى مردم! از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد كه زلزله رستاخيز حادثه عظيمى است، اين حادثه آنقدر عظيم است كه هنگامى كه آن را ببينيد هر مادر شيردهنده  اى كودك شير خوار خود را فراموش خواهد كرد و هر زن باردارى جنين خود را سقط مى  كند و مردم را مست مى  بينى در حالى كه مست نيستند ولى كيفر الهى شديد و سخت است!» .(142)

مسلما اين زلزله قبل از رستاخيز و در آستانه آن واقع مى شود نه در روز رستاخيز زيرا در آن روز نه زن باردار وجود دارد و نه شيردهنده اى و در هر صورت اين زلزله عظيم سرآغاز دگرگونى وسيعى در تمام جهان هستى است و به اصطلاح ابتداى كار است و سپس - چنانكه خواهيم ديد - تا متلاشى شدن و درهم پيچيدن كرات آسمانى پيش مى رود تا بر ويرانه هاى آنها جهانى نو بنياد گردد!

2- تاريك شدن خورشيد و ماه

و هنگامى كه خورشيد تاريك شود.

و هنگامى كه ستارگان بى فروغ گردند.

و هنگامى كه كوه  ها به حركت درآيند.

و هنگامى كه نفيس  ترين اموال به دست فراموشى سپرده شود.

و هنگامى كه حيوانات وحشى (از ترس و وحشت خانه و لانه خود را ترك گويند و در بيابانها) جمع شوند.

و هنگامى كه درياها برافروخته گردند.

و هنگامى كه مردم دسته دسته شوند.

و هنگامى كه از دخترانى كه زنده به گور شدند سؤال شود كه به چه گناه كشته شدند؟

و هنگامى كه نامه  هاى عمل گشوده شود.

و هنگامى كه آسمان بركنده گردد.

و هنگامى كه دوزخ برافروخته شود.

و هنگامى كه بهشت نزديك گردد.

(آرى) در آن هنگام هر كس مى  فهمد چه (كارى انجام داده و چه) چيز (براى آن زندگى) حاضر ساخته است!» .(143)

در حقيقت اين انقلاب عمومى شامل انسان  ها و حيوانات و كوه  ها و درياها و زمين و آسمانها مى  گردد، و همگى در اين رستاخيز بزرگ شركت دارند و دگرگون مى  شوند!

دقت فرماييد كه در آيات فوق اشاره به علائم و مقدمات رستاخيز و همچنين به قسمتى از حوادث خود رستاخيز شده است و هر دو به شكل جالبى به هم آميخته شده  اند.

3- آن روز كه همه چيز در هم كوبيده مى شود!

«كوبنده، چه كوبنده  اى؟ و تو نمى  دانى كوبنده چيست؟ آن روز كه مردم مانند پروانه  ها پراكنده شوند! و كوه  ها همچون پشم رنگ كرده و زده شده و بر باد رفته متلاشى گردند!» (144)

در حقيقت زلزله و ضربه و لرزه آن روز به قدرى شديد است كه همه چيز را در هم مى  كوبد و «قيامتى» برپا مى  كند!

در اينجا اشاره به وضع انسان  هاى سرگردان شده كه در نخستين ضربه  ها به قدرى به هيجان مى  آيند كه همچون پروانگانى كه پى در پى خود را به شعله  هاى شمعها مى  كوبند تابسوزند و نابود شوند، خود را به هر طرف مى  زنند!

بعضى معتقدند كه بر خلاف تصور مشهور و شاعرانه و دلپذيرى كه درباره پروانه و شمع در اذهان وجود دارد كه از عشق و پاكبازى و قربانى شدنش در پاى معشوق سنگدل و بى رحم، در عين سكوت و خاموشى داستان ها سروده اند، پروانه هرگز قربانى راه عشق به شمع نمى شود بلكه فقط قربانى راه فراموشكارى خويش است، زيرا حافظه اش به قدرى ضعيف و ناتوان است كه با نزديك شدن به شعله شمع و احساس سوزش گرما فوراً به عقب بر مى گردد، اما با گذشتن يك لحظه، فراموشى به او دست مى دهد، مجدداً به سوى شعله باز مى گردد و آنقدر اين كار را تكرار مى كند تا جان خود را بر سر فراموشكارى بگذارد!

و شايد تشبيه مردم، در آيات بال، به پروانه هاى پراكنده به هنگام بروز نخستين نشانه هاى هولناك رستاخيز نيز براى نشان دادن عظمت حادثه است كه عقل ها را مى ربايد و هوش و حافظه را به كلى از بين مى برد!

اين بود قسمتى از نشانه هاى رستاخيز كه همگى روشنگر آن است كه جهان ديگر باجهانى كه در آن زندگى داريم تفاوت فوق العاده زيادى دارد و پس از ويرانى كامل اين جهان، در ابعادى فوق العاده گسترده تر طرح ريزى مى شود.

و با اين بحث گفتار خود را در بحث معاد و عالم پس از مرگ پايان مى دهيم اگر چه در گوشه و كنار اين بحث وسيع و دامنه دار هنوز مسائل ديگرى وجود دارد كه شايسته بررسى است، اما ترس از طولانى شدن سخن مانعى از طرح آنهاست.

همچنين در زمينه جهان برزخ و عالمى كه واسطه ميان اين جهان و جهان رستاخيز است بحث هاى بسيار فراوانى است كه بايد جداگانه و در كتاب مستقلى بررسى گردد.

خداوندا! به ما توفيق مرحمت كن كه خود را براى چنان زندگى بسازيم.

پروردگارا! به ما شايستگى حيات جاويدان در جوار رحمتت كرامت نما.

بارالها! ما را يارى فرما كه از طريق خدمت  هاى بزرگ به آيين پاكت و به بندگانت، صفحات عمر خود را با خطوط زرينى كه نمايانگر رضاى كامل توست رقم زنيم و سرانجام به فيض شهادت در راه تو نائل گرديم و در آغوش رحمتت جاى گيريم.