معاد در نگاه عقل و دين

محمد باقر شريعتي سبزواري

- ۶ -


بخش چهارم : قيامت از ديدگاهى گسترده(1)

1- قيامت از ديدگاهى گسترده

در مباحث آينده ثابت خواهد شد معاد جسمانى - به هر صورت كه باشد - حقيقتى است امكان‏پذير؛ و مى‏شود به صورت يك امر ممكن وجود پيدا كند، و دليلى در رد آن وجود ندارد.

منكران معاد گزافه مى‏گويند و ناگفته پيداست هر حقيقتى اگر از نظر عقلى ممكن باشد و ضرورت وقوع آن از ديد وحى و فطرت روشن شود، بدون ترديد چنين حادثه‏اى - دير يا زود- به وقوع مى‏پيوندد؛ زيرا اگر در عالم «ميزانى» باشد، كه در راه اثبات حقايق از خطا و اشتباه مصونيت داشته باشد، و هر امرى با چنين ميزان اطمينان بخشى سنجيده شود، و درستى آن ثابت گردد - اگر چه از قلمرو حواس بيرون باشد - در پيشگاه عقل سليم آن موضوع قطعى و انكارناپذير خواهد بود. هم اكنون در دنيا به وسيله علوم طبيعى و رياضى اسرارى كشف شده و مورد استفاده قرار مى‏گيرد، كه نيروى حس را بدان جا راهى نيست و مردم از اين‏گونه اكتشافات و اختراعات در حيرتند، و با اين‏كه هيچ‏گونه اطلاعى از چند و چون آنها ندارند، ولى در مقابل علوم طبيعى و تجربى سر تعظيم فرود مى‏آورند! حتى فرضيه‏هاى دانشمندان را - با اين‏كه ميزان علمى درستى وجود ندارد - مى‏پذيرند، ولى چگونه مى‏توان گفت عقل سليم گزارش‏هاى پيامبران را كه منابع وحى الهى و الهامات ربانى هستند، نپذيرد؟! در حالى كه آنان با «وحى» مطالب درست را دريافت مى‏كنند و در دسترس بشر مى‏گذارند!

بررسى زندگى پيامبران اين حقيقت را روشن مى‏كند كه آنها در تمام اخبارى كه از آينده داده‏اند، دچار خطا و اشتباه نگرديده و در عمل، نظريه‏هاى آنها واقعيت پيدا كرده است. بااتكا به اين منبع (وحى) است كه عموم پيروان اديان الهى، به رستاخير عقيده دارند. خوشبختانه در تمام كتب آسمانى از معاد ياد شده است، و اگر در تورات از قيامت به طور صريح سخن به ميان نيامده است، سندى زنده بر تحريف اين كتاب آسمانى است. وقوع‏قيامت، از عقايد جهانى پيروان دين و از اساسى‏ترين ابزار اصلاح و تربيت به شمار مى‏رود. از اين رو كسانى كه براى اين جهان پهناور به آفريننده‏اى با شعور معتقدند، به اين اصل مقدس نيز ايمان دارند. اصولاً ميان شناخت خدا و قيامت (مبدأ و معاد) در تاريخ اديان، جدايى وجود نداشته است. البته ثابت كردن قيامت از راه وحى، براى افراد مذهبى سودمند است، ولى براى حصول اطمينان بيش‏تر، به استدلال‏هاى علمى و عقلى نياز داريم، تا بدين وسيله جهان بعد از مرگ، با ديد وسيع‏ترى مورد بررسى قرار گيرد.

2- يك تذكر

پيش از اين‏كه شروع به استدلال كنيم، لازم است به اين نكته توجه كنيم كه معاد در معناى وسيع، شامل دو اصل است؛ يكى به عنوان تشكيل جهان نو و ابدى، پس از فرو ريختن نظام كنونى، و ديگرى، بازگشت روان انسان‏ها به بدن - به همان حالى كه در دنيا بودند - و حضورشان در رستاخيز، به منظور پاداش اعمال يا كيفر كردار، و سپس رهسپار شدن به جايگاه اصلى و ابدى. با اين معنا دلايلى كه راجع به اثبات رستاخيز مى‏آوريم، به دو دسته تقسيم خواهدشد؛ قسمتى، از بررسى جهان آفرينش - كه انسان جزئى از آن است - مورد توجه قرار مى‏گيرد. اين‏گونه دلايل، ابديت عالم را از نظر قانون تكامل اثبات مى‏كند، و در اين قسمت، انسان به‏گونه مستقل و مجزا مورد توجه قرار نمى‏گيرد؛ ولى در قسمت دوم، رستاخيز در عقايد و اعمال بشر بررسى مى‏گردد و لزوم قيامت از راه وضعيت انسان‏ها به ثبوت مى‏رسد. متكلمان اسلامى اين دو قسمت را در هم آميخته، و يا فقط از راه دوم بحث كرده‏اند. صرف‏نظر از اين‏كه اكثر استدلال‏هاى آنها تعبّدى است، و براى همگان قانع كننده نيست. اينجانب براى هر جنبه‏اى از رستاخيز دلايل جداگانه‏اى آورده و موضوعات را از هم جدا مى‏سازم. اميدوارم آيندگان و انديشه‏گران فاضل، اين بحث را بهتر و كامل‏تر كنند!

3- ارتباط رستاخيز و جهان

دليل‏هايى كه در اين قسمت از بحث مى‏آوريم، با در نظر گرفتن جهان آفرينش است، و لزوم جهان ديگرى را روشن مى‏سازد. در اين زمينه به دلايل زير اشاره مى‏كنيم:

4- هدف جهان با نيستى نمى‏سازد

در سرتاسر جهان طبيعت قانون «علّيت» حكم‏فرماست. به اعتراف دانشمندان هيچ پديده‏اى بدون علّت و هيچ موجودى بدون هدف نيست. كوچك‏ترين ذره اتم و منظومه‏هاى شمسى به سوى هدف مشخصى در حركتند، و اصولاً حركت، جهت‏دار و هدف‏دار است. از آن‏رو كه در ميان تمام اجزاى عالم، ارتباط و هماهنگى شديدى برقرار است، بايد براى مجموع جهان، هدفى نهايى - غير از اهداف شخصى و مرحله‏اى - باشد.

مطالعه جهان شگفت‏انگيز از دو راه، ما را به وجود يك هدف بزرگ هدايت مى‏نمايد؛ نخست آن‏كه نظام شگفت‏آور جهان، با نيستى سازگار نمى‏باشد، بلكه حاكى از ابديت و هدف سرمدى است.

5- همسو بودن قدرت نامحدود و حكمت بى‏پايان آفريننده جهان با ابديت آفرينش

با اندكى دقّت معلوم مى‏شود ساختمان بهت‏آور جهان، با وسعت بى‏انتهايش و دقت نظامش، به هيچ وجه با «نيستى» تناسب و همخوانى ندارد، بلكه آفرينش عالم، از نظر هدف نهايى، با ابديت و جاودانگى، سازگار و متناسب است. براى توضيح اين مطلب ناچاريم به گوشه‏اى از اسرار حيرت‏آور عالم و به گستره جهان آفرينش اشاره كنيم.

6- شگفتى‏هاى جهان رصدپذير

پژوهش و تحقيقات نجومى با قوى‏ترين تلسكوپ‏ها ثابت كرده است در قسمتى از فضاى بى‏كران آسمان، كه از نظر علمى «رصدپذير»(1) است، تعداد بى‏شمارى از ستارگان و كهكشان‏هاى بزرگ وجود دارد، كه نزديك‏ترين آنها كهكشان «امرأةالمسلسله» است، كه با چشم غير مسلح، به صورت ابر باريكى از نور كشيده شده، نمودار مى‏گردد. آن‏گونه كه دوربين دو متر و نيمى رصدخانه «مونت ويلسون» نشان داده است، تا فاصله پانصد ميليون سال نورى كهكشان‏هاى يكنواخت، در فضاى لايتناهى پراكنده و منتشرند. فاصله ميان دو كهكشان همجوار دو ميليون سال نورى است! و در افق پهناور عالم، تا جايى كه قدرت ديد تلسكوپ‏هاى قوى يارى مى‏نمايد، بيش از صد ميليون كهكشان مختلف وجود دارد. هر كهكشان به طور متوسط شامل دويست ميليارد ستاره است و ستارگان بى‏شمار آنها در قلمرو پهندشت فضا در حركت است. شگفت‏انگيزتر آن‏كه مى‏گويند:

اگر بتوانيم تلسكوپ بزرگ‏ترى بسازيم، ستارگان را به همان وضع اوليه كه ميليون‏ها سال پيش داشته‏اند، خواهيم ديد.(2)

اين كاهكشانى را كز دورى و بُعد از ارض
بينيش چون ذراتى پاشيده بر اين كيهان
بيرون زشمار وحد، اين كوكب و سياره است
كاحصاش نمى‏داند جز خالق اِنس و جان
بى فكر طبيعت ساخت اين عالم لاتُحْصى‏؟!
بى‏فكر نمى‏سازد يك خانه چرا دهقان؟!

نورِ نزديك‏ترين ستاره خارج از منظومه شمسى، پس از يك ميليون سال نورى، به زمين مى‏تواند به ما برسد! عجب جهان پهناور و اسرارآميزى است!

دانشمندان اضافه مى‏كنند:

از تاريخ بسيار دور، ستاره‏اى، نور خود را به سياره ما گسيل داشته و با در نظر داشتن سرعت سير نور، كه در هر ثانيه سيصد هزار كيلومتر مسافت را طى مى‏كند، نور آنها تاكنون كه ميليون‏ها سال است مى‏گذرد، به ما نرسيده است.(3)

دكتر «فرنيتزتسويكى» اخترشناس رصدخانه پالومار امريكا، در ماه اوت 1961 گزارشى به مجمع بين المللى نجوم، راجع به انفجار ستاره‏اى كه حجم آن به اندازه خورشيد بود، داد و متذكر شد: انفجار آن هشتصد ميليون سال قبل - با توجه به سرعت نور - روى داده، خبر تشعشع و انفجار آن، پس از اين مدت طولانى همراه با نورى درخشان اخيراً به زمين رسيده است. تشعشع مزبور صد، تا هزار برابر از تشعشع خورشيد درخشان‏تر بوده، و بنابر نظريه دكتر تسويكى اين دورترين انفجار ستاره‏اى است كه تا كنون شناخته شده است.(4)

دانشمندى به نام «هويل» براى هر ستاره چنين تخمين مى‏زند: اگر هر ستاره‏اى را مانند يك سنگ ريزه بدانيم، مجموع ستارگانى كه در فضا شناورند، مى‏توانند سطح جزيره بريتانيا را تا عمق صدها متر بپوشانند. نبايد از نظر دور داشت كه در اين صورت كره زمين مانند سنگ ريزه‏اى از سرزمين ريگزار بريتانيا خواهد بود.(5)

در عظمت جهان همين قدر كافى است كه بدانيم نور با سرعت سيصد هزار كيلومتر در ثانيه اگر بخواهد فضاى «رصدپذير» را بپيمايد، صد هزار ميليون سال طول مى‏كشد! در صورتى كه به مدت هفت ثانيه مى‏تواند به دور كره زمين بچرخد!

7- توده‏هاى متراكم سديم

در ماوراى ستارگان، قطعات بى‏شمارى از گازهاى مختلف به چشم مى‏خورد كه هنوز تشكيل منظومه نداده‏اند. از نظر علمى هر توده‏اى از گازهاى سديم با اين‏كه در نهايت دقت و لطافت هستند، قابليت دارند هزار ميليون خورشيد از آنها ساخته شود، و هر جزء از دوازده ميليون جزء آن، معادل با كوه «مُن بلان» است كه بزرگ‏ترين كوه اروپا محسوب مى‏شود. به عبارت ديگر اگر هزار ميليون خورشيد را، در يك كفه ترازو بگذاريم - با توجه به اين‏كه خورشيد يك ميليون و سيصد هزار برابر بزرگ‏تر از كره زمين است - و در كفه ديگر يك جزء از يك دوازدهم ميليونيوم جزء را بگذاريم، نسبت ميان اين دو، مثل نسبت يكى از سديم‏ها با كوه «مُن بلان» خواهد بود، و اين محاسبه حجم يك توده سديم است، تا چه رسد به صدها ميليون از اين قطعات سديم كه در پهنه وسيع فضا شناورند.(6)

«هويل» معتقد است: تلسكوپ «مونت ويلسون» دو ميليون نوع مختلف اين سديم‏ها را نشان داده است؛ و اگر تلسكوپ قوى‏ترى در آينده اختراع شود، بيش از ميليون‏ها توده پراكنده سديم را مشاهده خواهيم كرد كه در هر كدام از آنها ماده سازنده ميليون‏ها خورشيد وجود دارد.(7)

اكنون آيا مى‏توان گفت نتيجه آفرينش اين جهان پهناور و بى پايان، زندگى زودگذر دنيا و سپس نيستى ابدى است؟!

هرگز اين حيات محدود و ناقص نمى‏تواند نتيجه عظمت وصف‏ناپذير اين عالم بزرگ باشد، زيرا وسعت شگفت‏انگيز آفرينش، تنها با بقا و ابديت همسوست، نه‏باعدم و فنا.

در خاتمه براى توضيح بيش‏تر، دو مثال ذكر مى‏كنيم:

1. بسيج همه نيروها و جنگ بزرگ

اگر قوى‏ترين ابرقدرت جهان ميليون‏ها جت جنگى و ناوشكن‏هاى غول‏پيكر، و ميليون‏ها سرباز و صدها موشكِ مجهز به كلاهك اتمى، و بالأخره امكانات و نيروهاى خود را آماده كند، به طور يقين مى‏توان فهميد جنگ ويرانگر و بزرگى در كار است، ولى اگر سياستمدارى برخيزد و بگويد: اشتباه مى‏كنيد! همه اين نيروها و مهمات نظامى و توپ و تانك و جنگ‏افزارهاى اتمى فقط براى كشتن يك حيوان آماده گرديده است، بى‏شك همگان به چنين برداشتى مى‏خندند و گوينده را ديوانه و يا احمق خواهند دانست.

آيا سخن افرادى كه مى‏گويند: نظام شگفت‏انگيز عالم با همه نيروها و هماهنگى دقيقى كه دارد، فقط به خاطر نيستى و معدوم شدن، خلق شده و هدف نهايى آفرينش، نيستى و خاموشى ابدى است، قابل مقايسه با پنداشت آن سياستمدار نيست؟!

ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النّارِ؛(8)

آرى، اين گمان و پندار كافران است. واى بر كسانى كه حق را مى‏پوشانند از آتشى كه بدان گرفتار خواهند شد!

2. ماشين‏هاى غول‏پيكر

اگر كسى به پالايشگاه يا كارگاه پارچه‏بافى و جاهايى كه ماشين‏هاى غول‏پيكر به كار گرفته مى‏شود، سربزند، بى‏گمان، عظمت دستگاه‏هاى مزبور و هدف اصلى آنها را درخواهد يافت، ولى يك شخص ساده‏لوح ممكن است دستگاه حيرت‏آورى را ببيند، اما مبهوت ماشين شود، و هدف آن را نداند، و گردش چرخ‏هاى عظيم آن را بى‏فايده تلقى نمايد، اما از نظر يك انسان عاقل و آگاه، حركت ماشين و گردش چرخ و پرّه‏ها، و نيز وسائلى كه در آن گذاشته شده و هماهنگى دقيقى كه ميان بزرگ‏ترين و كوچك‏ترين ابزار وجود دارد، همه روى يك محاسبه دقيق و منظم است؛ در همان حال كه واحدهاى اين كارخانه براى هدف خاصّى ساخته شده است، ولى در نظر كلى، هدف عالى‏ترى نيز دارد، كه هدف‏هاى جزئى به خاطر هدف كلى مورد توجه قرار مى‏گيرد.

آيا كارگاه عظيم آفرينش - با دقت و ظرافتى كه دارد - مانند يك كارخانه نمى‏تواند از يك هدف بزرگ حكايت كند؟! كارخانه وجود انسان، كه جزئى از ماشين عظيم آفرينش است، داراى هدف نيست؟! بى‏گمان تمام واحدهاى آفرينش هدف‏هاى جزئى دارند، ولى در مجموع به سوى يك هدف عالى‏تر در حركتند؛ هدفى كه جز ابديت و جاودانى، چيز ديگرى نمى‏تواند باشد. بهترين گواه و زنده‏ترين دليل بر ابديت، دقت و بررسى نظام حيرت‏انگيز صحنه پهناور خلقت، و فراخناى وسيع جهان طبيعت است. دنيايى كه بيش از حد تصور و بينش ما، بى‏كران و پيچيده و عظيم است! اسرارى كه در كوچك‏ترين اتم وجود دارد، در بزرگ‏ترين مخلوق نيز به چشم مى‏خورد!

دل هر ذره‏اى كه بشكافى
آفتابيش در ميان بينى

همه جزئيات و كليات عالم وجود، همچون كاروانى، به سوى تكامل در حركت است. تكاملى كه فرجام اين حركت را به نيستى و عدم نكشاند، بلكه به سوى ابديت و هستى ازلى برساند. به عبارت ديگر، همان طورى كه سازنده كارخانه برق، تمام ابزار كارخانه مذكور را براى يك مقصد جزئى ساخته، از مجموع آن، هدف كلى و عالى‏ترى را در نظر گرفته است.

مهندس آفرينش هم - كه داراى علم و حكمت بى‏پايان است - در ترسيم نقشه خردمندانه خود، براى مجموع جهانِ خلقت، هدف كلى و برترى را - به جز اهداف نسبى و مرحله‏اى - در نظر داشته است؛ زيرا نمى‏شود گفت: سازنده حكيم، نظام شگفت‏انگيز جهان را، با پديده‏هاى بى‏شمارى كه دارد، به خاطر نيستى خلق كرده است! زيرا در اين صورت ميان دقت و وسعت جهان خلقت و حيات زودگذر مادى، و طراح آفرينش انسان و جهان، و هدف پوچ «نيستى» هيچ‏گونه تناسبى نخواهد بود. اين موضوع نه با عقل مى‏سازد و نه با حكمت خالق و نه با عظمت جهان.

دقت و شكوه خلقت، گوياترين شاهد بر ابديت است؛ با ويرانى اين دنيا و به هم ريختن منظومه شمسى، جهان آفرينش نابود نمى‏شود، و بلافاصله تشكيلات ديگرى جايگزين آن مى‏گردد. خورشيد مى‏ميرد، ستارگان ذخاير خود را از دست مى‏دهند، اما نظام نوينى بر اساس ابديت، وجود پيدا مى‏كند؛ زيرا ذخاير ناشناخته خام بسيارى وجود دارد. بنابراين فرو ريختن اوضاع جهان كنونى، دليل پايان جهان نيست، بلكه شاهدى بر خاتمه نظامى و آغار نظام نوينى ديگر براساس ابديت است؛ در آن نظام تمام موجودات به كمال مطلوب خود رسيده‏اند، و انسان‏ها بايد جزا و پاداش ببينند. آن جا جهان بقا و ثبات است، كه تحول و تبديلى به مفهوم مادى در آن وجود ندارد، با اين فرض «جهان واپسين»، در طول اين عالم قراردارد، نه در عرض آن؛ و پايان جهان كنونى، آغار حيات ابدى را مى‏طلبد.(9)

8- رستاخيز، نقطه پايان تكامل كنونى

به اتفاق‏نظر دانشمندان الهى و غيرالهى، موجودات عالم - از كوچك‏ترين ذره اتمى تا منظومه‏هاى كيهانى - به سوى كمال در حركتند، و مجموع جهان هستى - حتى براى يك لحظه - آرامش ندارد.

بعضى از مكاتب معروف جهان مطابق اصول فلسفى خود دنياى كنونى را معلول حركت‏هاى نامنظم و بى‏هدف طبيعت مى‏پندارند، ولى در بخشى از اين باور با ما همسويند، كه عالم در آغاز به صورت ناقص بود و پس از گذشت ميليون‏ها سال به صورت منظم كنونى درآمد، و در واقع جهان كنونى، نتيجه سپرى شدن ميلياردها سال عمر تكامل است.(10)

«ژرژگاموف» استاد دانشگاه « جرج بصیر» مى‏نويسد:

اگر جهان را يكجا و بر روى هم در نظر آوريم، با اين سؤال مواجه مى‏شويم كه تكامل‏آن، در دور زمان چگونه صورت پذيرفته است؟ آيا بايد فرض كنيم كه همواره به وضعى كه امروز دارد، بوده است و خواهد بود؟ يا اين‏كه همواره در تحول و تغييراست؟ و پيوسته مراحل تكامل را طى مى‏كند؟ وقتى كه مسأله را بر مبناى حقايق تجربى و رشته‏هاى مختلف و وسيع علوم مطالعه كنيم، به اين جواب قطعى مى‏رسيم كه آرى، جهان به تدريج دستخوش تغيير است. وضع آن در گذشته بسيار دور و وضعش در زمان حاضر و وضعى كه در آينده خيلى دور و دراز خواهد داشت، سه حالت مختلف «هستى» هستند. واقعيات متعدد كه متكى به علوم مختلف هستند، نشان مى‏دهند كه جهان ما حادث است و آغازى داشته و بر اثر تكامل تدريجى به وضع كنونى رسيده است.(11)

از بررسى و مطالعه نظام شگفت جهان، و هماهنگى اجزاى عالم با يكديگر، و سير كاروان بشر به سوى كمال برتر، نظر آدمى به يك حقيقت عالى و ترديدناپذير معطوف مى‏شود، و آن اين است كه اين حركت همگانى در يك نقطه پايان پذيرفته و متوقف خواهد شد؛ به علت اين‏كه حركت و جنبش - به هر وضعى كه باشد - چه حركت و تكامل در ناحيه «صورت و عوارض» موجودات انجام شود، و چه حركت در «جوهر و حقيقت» آنها صورت بگيرد، سرانجام به جايى خواهد رسيد كه نقطه توقف حركت و حد نهايى تكامل محسوب مى‏گردد؛ چون حركت هميشه از نقص شروع مى‏شود، و سكون آخرين سير كمال هر موجود است. ممكن است يك موجود در مسير حركت و ترقى به مانعى برخورد كند و به ظاهر عقب‏گرد نمايد، ولى باز با قدرت و تحرك بيش‏ترى به سوى هدف مى‏شتابد. به موجب اين اصل قطعى، بايد براى عموم موجودات جهان سرانجامى باشد، كه آن مرحله آخرين، نقطه سير تكاملى آنها به شمار رفته و هر موجودى بر طبق استعداد و لياقت خويش، به آخرين درجه ترقى نايل مى‏آيد و مقصودْ انتهاى تكامل مادى موجودات است.

به مقتضاى قانون تكامل، آخرين مراحل كمال، نيل به يك وضعيت ابدى است، كه جميع موجودات در آن وضعيت به كمال وجودى خود رسيده باشند، كه در اصطلاح مذهبى، «آخرت» و نشئه قيامت گفته مى‏شود. مادى‏گرايان و منكران معاد، با اين‏كه قانون تكامل را مى‏پذيرند، ولى هدف اصلى آفرينش را - پس از دوره جنبش‏ها و حركات - فنا و معدوميت، و يا يك تكامل مدار بسته مى‏دانند!

در مباحث گذشته روشن شد «نيستى» معقول نيست، و هدف، «هستى» است؛ مضافاً بر اين‏كه قانون تكامل مقتضى پيشروى است، نه عقب‏ماندگى؛ آن هم تا مرز عدم و نابودى! توقف تكامل، معقول است، ولى نابودى مطلق، نامعقول مى‏باشد. تكامل دَوْرى هم بيهوده است، گواين‏كه دانشمندان، با اثبات اصل بقاى ماده و انرژى، براى هميشه دروازه عدم و نيستى را به روى تمام پديده‏هاى عالم بسته‏اند، و معتقدند: دگرگونى‏هايى كه انجام مى‏گيرد، تغييرات «صورى» بيش نيست؛ آن هم به خاطر پيشرفت و تكامل است. به موجب اين اصل علمى و عقلى، پس از خاتمه عمر عالم و از هم پاشيدن نظام فعلى، مواد اصلى و ذرات مادى از بين نخواهد رفت، بلكه نظام دقيق‏ترى پيدا خواهد شد؛ نظامى كه با وضعيت ابدى سازگار باشد. در اين صورت همه چيز، به كمال مطلوب خواهد رسيد. انسان هم، از نظر معنوى به مقتضاى افكار و كردار، پاداش مى‏بيند، كه يا گرفتار عذاب ابدى، و يا غرق در لذايذ سرمدى مى‏گردد، كه هر دو، ثمره تكامل ايمان و عمل و محصول كردار است.(12)

9- كاروان هستى به سوى معاد مى‏رود

اين برهان يك نوع عرفان متكى به قرآن است كه با ذكر مقدماتى روشن مى‏شود.

مقدمه اول:

جهانى كه به وسيله حواس آن را درك مى‏كنيم، دنيايى آميخته با حركت و تحول است. سكون و ركودى در هيچ يك از پديده‏ها نيست و اصولاً عالَمِ طبيعت مجموعه‏اى از تحولات و تحركات است. مطابق قانونِ اصل بقا وعدم انعدام موجودات پس از وجود، مظاهر طبيعت پيوسته و بى‏وقفه به جنبش و تكاپو ادامه مى‏دهند. ثبات و سكونى در گوشه و زواياى صحنه وسيع جهان به چشم نمى‏خورد. هر كجا بنگرى، حركت و جوشش است. اصولاً نهاد جهان ناآرام و متحرك و پوياست؛ تا آن جا كه تمام دانشمندان الهى و مادى معتقدند حركت دنياى طبيعت، حركتى كلى و همگانى است و قانون تحول بر تمام ذرات و كليات و مواد اين عالم حكومت دارد. حركات هماهنگ و تعالى بخش است، نه ارتجاعى و منحط.

هماهنگى و همراهى در كل جهان و اجزاى آن، حقيقتى را براى ما روشن مى‏سازد كه اين تحول فراگير و جهان شمول بدون مقصد و هدف كلى نخواهد بود و فقط مقاصد جزئى و مادى ندارد. اصولاً اين نوع حركت‏ها در صورتى مفهوم درست و توجيه معقول پيدا مى‏كند كه جهت و هدفى مناسب با گستردگى و عظمت آن موجود باشد؛ به ويژه كه قلمرو اين تحركات فقط منطقه «صورت» و «عوارض» ماده نيست، بلكه در ذات و جوهر موجودات نيز جارى است، زيرا به قول ملاصدرا جهان در عمق ذات و جوهر وجوديش به سوى مبدأ كمال در شتاب است. اين سير و حركت است كه موجوديت جهان را با تمام تكثرات و تنوعاتش تشكيل داده است.

به سخن ديگر: جهان بدان‏گونه ايجاد شده است كه روبه تعالى باشد و اين هدف از حوزه زمان و مكان بيرون نيست. اين تحولات و سير و حركت‏ها از سنخ حركت‏هاى ظاهرى - كه از شهرى به نقطه ديگرى است - نمى‏باشد، بلكه از مقوله «شدن» و صيرورت است؛ مانند جوان شدن كودك و پيرى ميانسال و تبدل صورت‏هاى نوعى. به ديگر سخن، از نوع گذر از مرحله قوه و استعداد به حوزه فعليت است. هر موجودى استعداد تحول به مرتبه بالاتر را دارد. در اين موارد مبدأ و مقصد، حركت و محرك، وحدت پيدا مى‏كند، زيرا متحرك با افاضه حركت، حركت را از خودش آغاز مى‏كند و در خويشتن خويش به سير ادامه مى‏دهد و به خود باز مى‏گردد، كه بى‏گمان «خودنهايى» مرتبه بالاترى از «خود ابتدايى» است. يك دانشمند پس از تخصص در رشته‏هاى علمى، همان كودك بى‏سواد سابق است، ولى در اين مرحله، برتر از مرحله كودكى است. مجموعه جهان نيز در حركت دائمى و منظم خود همچون كودكى به سوى بلوغ پيش مى‏رود.

مقدمه دوم:

هر موجودى در گستره جهانْ مطابق توانايى‏هاى وجودى خاص خويش در مسير معيّنى به همراه كاروان هستى در تكاپوست. نتيجه نهايى هر حركتى در پايان آن نمايان مى‏گردد. از جانب ديگر از تمام حركت‏ها با توجه به ويژگى‏هاى متفاوت و مراتب متنوع و كيفيت متحرك‏ها نمى‏شود نتيجه واحدى انتظار داشت؛ فى‏المثل يك هسته بادام - كه داراى قابليت خاص وجودى و توان مخصوص و مسير مشخصى است - در طى حركتى كه انجام مى‏دهد، در مقطعى به صورت درخت معيّنى درمى‏آيد. برعكس هسته زردآلو با توان خاص وجودى كه دارد، به درخت ديگرى مبدل مى‏شود. از هسته خرما جز به وجود آمدن نخل نمى‏شود انتظارى داشت. پس براى هر حركتى نتيجه متفاوتى وجود دارد. بنابراين در سير كاروان هستى به سوى مقصد و معاد، هر موجودى يك نوع معاد دارد و شكل خاصى از آن را در منتهى‏اليه حركت بايد توقع داشته باشيم. حتى اگر دو موجود از يك نوع - مثل انسان - در دو جهت مختلف به سير و تكاپو بپردازند، بدون ترديد در سير نهايى به نتايج متفاوت و گاه متضادى مى‏رسند؛ زيرا هر كدام حامل استعداد مخصوص و خصوصيات وجود محدودى هستند و با تفاوت راه‏هاى انتخابى، نتيجه مناسب با وضع خود را احراز مى‏كنند.

امكان ندارد دو نوع حركت از دو موجود با توان و شايستگى متفاوت و مسيرهاى مختلف به نتيجه واحدى منتهى شود، بلكه گندم از گندم مى‏رويد و جو از جو. در مسير نهايى تكامل و رسيدن به مبدأ كمال نيز موجودات به نتايج متفاوتى دست پيدا مى‏كنند.

مقدمه سوم:

حركت و متحرك‏ها را پايانى است و هر كدام از موجودات آغاز و انجامى دارند. هر آفريده و آفرينش نيز در طى حركت به پايان مى‏رسند و توان وجودى خود را از دست داده، سپس اعاده و تجديد مى‏گردند. به عبارت ديگر: هر موجودى كه در حد وجودى خود از لوازم حيات مانند شعور و علم و قدرت برخوردار است، در منتهاى سير خود، همه شايستگى‏هاى وجودى را از دست داده و به مرگ مى‏انجامد و پس از آن مجدداً برگشت داده مى‏شود. پس هر موجودى را مرگى و پس از مرگْ تولد تازه‏اى است. هيچ موجودى در انتهاى حركت در كام نيستى فرو نمى‏رود و از محدوده هستى حذف نمى‏شود؛ زيرا موجود پس از اين‏كه لباس هستى را پوشيد، ديگر معدوم نمى‏شود، تا اعاده آن محال باشد، بلكه نحوه خاص وجودى خود را از دست مى‏دهد و با يك جهش وجود تازه‏اى پيدا مى‏كند.

مقدمه چهارم:

هر مرتبه‏اى از مراتب هستى در ظرف وجودى خود كمالاتى را بالفعل داراست و در عين حال كمالات برتر و بيش‏ترى را فاقد است. به عبارت روشن‏تر: تمام موجودات به تناسب توان و نحوه وجودى كه دارند، در حد خود از مراتب حيات و علم و شعور و قدرت و كمالات ديگر بهره‏مندند، ليكن طالب كمالات بيش‏تر و درجات زيادترى هستند؛ زيرا علم و حيات و شعور موجودات در حد وجودى آنهاست. آنان مى‏كوشند به درجات بالاتر صعود كنند. خلاقيت و ابتكار برخى از پرندگان و جانوران از شگفت‏ترين كارهاى آنهاست كه علوم شمه‏اى از آن را كشف كرده و از شعور مرموز آنها پرده برداشته است.

مقدمه پنجم:

هر موجودى از داشتن كمال در ابتهاج و التذاذ است و در حفظ آن كوشاست و نسبت به كمالاتى كه ندارد، بى‏قرار و مشتاق است. موجودات به حسب ظرفيت وجودى، از آن چه دارند، خوشنودند و از آن چه ندارند، متنفر و فرارى‏اند. به همين جهت طالب و عاشق مراتب بالاتر و كمالات وجودى والاترند. مى‏روند تا محدوديت وجودى را كنار زده و دايره وجودى خويش را وسعت دهند. اقتضاى اين عشق و شور در اين است كه هيچ موجودى به مراتبى خاص بسنده نكند؛ زيرا در هر مرتبه‏اى پاى عدم‏ها و فقدان‏ها و نداشتن‏ها و نبودها به ميان كشيده مى‏شود. موجودات مى‏روند تا به وجود و كمال و جمال و قدرت‏مطلق برسند. كمال مطلقى كه از هرگونه نقص و كمبود منزه است. إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ‏(13) بدين مفهوم است. بنابراين مجموعه كاروان هستى به سوى مبدأ و معاد حركت مى‏كند و هر موجودى مرگ و حيات و حشر و قيامتى دارد. حشر انسان‏ها به خاطر اين‏كه حامل استعدادهاى بيش‏ترند و از مراتب والاى وجودى مانند عقل و اراده و اختيار و آزادى برخوردارند و از انواع جبرهاى طبيعى و غريزى و ژنيتيكى و جبر محيط و تاريخ آزادند و از فيض هدايت تكوينى و تشريعى بهره كافى دارند، با ساير موجودات فرق خواهد داشت.

با ظهور رستاخيز كبرى، تحولى بنيادى و انقلابى فراگير در تمام پديده‏ها پديدار مى‏گردد، تا جايى كه نظامى برتر و آفرينش تازه و متكامل‏ترى تحقق پيدا مى‏كند. قيامت منحصر به انسان نيست، بلكه يك دگرگونى مطلق و همه جانبه در تمام نظامات جهان است. علوم مادى نيز از ايجاد چنين تحولى در آينده سخن گفته است.

به هر روى كمالات نسبى سرانجام به كمال مطلق بايد برسند. تمام پديده‏ها مولود قدرت مطلق و عقل خلاق خداى عالَم است. باشد كه به سرچشمه اصلى يعنى كمال مطلق باز گردند. انسان هم جزئى از كل است كه مطابق توان وجودى خويش به انتهاى خط مى‏رسد و مطابق اعمال و كردار خويش كيفر و پاداش مى‏بيند (وإِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْاُمُورُ).(14)

10- حشر كلى از نظر قرآن

قرآن كريم با تعبيرات متنوع و رازگونه از معاد و حشر عموم موجودات يادكرده است. گاه براى كل آفرينش و هستى معاد را گوشزد مى‏كند و زمانى به بيان حشر اجزاى مهم جهان مى‏پردازد. اينك شواهدى از قرآن در تثبيت اين برهان را مى‏آوريم:

أَوَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِأُ اللَّهُ الخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ اِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ قُلْ سيروُاْ فِى الْاَرْضِ فَانْظُرُواْ كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِى‏ءُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ؛(15)

آيا كافران نمى‏بينند چگونه خداوند آفرينش را آغاز كرده، سپس آن را اعاده و برگشت مى‏دهد؟! اين كار براى خدا آسان است. بگو: در زمين بگرديد و بنگريد خداوند چگونه آفرينش را آغازكرده است. سپس خداوند به همين‏گونه جهان آخرت را ايجاد مى‏كند.

مقصود از «خلق» تمام جهان آفرينش است. اعاده نيز به اصل خلقت بر مى‏گردد. در آيات گذشته، از آغاز آفرينش و ايجاد جهان آخرت سخن به ميان آمده است. فلسفه خلقت و اعاده، لقاء اللّه است و در مورد انسان، جزا و پاداش يا كيفرى. اعاده مبتنى بر فروپاشى نظامات موجود است و گرنه اعاده موجود با حفظ نظامات وجودى معنا ندارد. اعاده آفرينش، پس از ويرانىْ مفهوم صحيح پيدا مى‏كند. بنابراين اعاده خلق و آغاز آفرينش در طول هم قرار دارند و همچون علت و معلول به هم بستگى دارند. تا آغازى نباشد، انجامى نيست. تا دنيا نباشد، آخرت وجود نخواهد داشت.

شمارى از آيات به انهدام و تبديل زمين و آسمان و تجديد آنها به نظام ديگر اشاره مى‏كند:

يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَىِّ السّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أوَّلَ خَلْقٍ نُعيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إنّا كُنّا فاعِلينَ؛(16)

روزى كه آسمان را چون طومارى در هم مى‏پيچيم، (سپس) همان‏گونه كه آفرينش را آغاز كرديم، آن را باز مى‏گردانيم. اين وعده‏اى است بر ما، وقطعاً آن را انجام خواهيم داد.

آيه ديگر متلاشى شدن آسمان را با تعبير ظريفى بيان مى‏دارد: «وَإِذا السَّماءُ كُشِطَتْ‏(17)؛ آن روز كه قشر و پوست آسمان كنده شود».

صورت ظاهرى آسمان زايل شده، چهره باطنى آن آشكار مى‏گردد. پوستى كه همواره صورت ظاهرى آسمان را پوشانده بود، در نتيجه ظهور قيامت از ميان رفته و سيماى حقيقى آن آشكار مى‏گردد. وجود ظاهرى آسمان با تحقق رستاخيز مى‏رود و چهره باطنى و حقيقى آن نمايان مى‏شود.

اعاده هر موجودى ملازم با خلق آن است. خلق و ايجاد هر موجودى همراه با اعاده و برگشت آن است. به عبارت ديگر اعطاى وجود به موجودات از سوى حضرت حق، توأم با خصوصيت عود و برگشت و سير و حركت به سوى مبدأ كمال است، زيرا در متن ذات و فطرت هر موجودى، عشق و شعور به كمال مطلق نهاده شده است و موجودات به دنبال شور و شوق واقعى بر اساس مسير معيّن حركت مى‏كنند. بنابراين براى تمامى موجودات جهان، مانند شمس و قمر، ستاره و كهكشان، جماد و نبات، حيوان و انسان حشر و نشرى مناسب با مرتبه و فلسفه وجودى آنها وجود دارد.

همه هستند سرگردان چو پرگار
پديد آرنده خود را طلبكار

برخى آيات براى هر پديده‏اى اجل و سرآمدى بيان مى‏كند:

وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرى‏ لِاَجَلٍ مُسَمًّى؛(18)

و خورشيد و ماه را مسخّر ساخت، كه هر كدام تا زمان معيّنى حركت دارند.

برخى آيات از وضع مظاهر اعظم و محسوس در قيامت سخن مى‏گويد:

يَوْمَ تُبَدَّلُ الأرْضُ غَيْرَ الأرْضِ وَالسَّمواتُ وَ بَرَزُواْ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ؛(19)

در آن روز كه اين زمين، به زمين ديگر، و آسمان‏ها (به آسمان‏هاى ديگرى) تبديل مى‏شود، و آنان در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مى‏گردند.

برخى از آيات به حشر حيوانات اشاره دارد:

وَمامِنْ دابَّةٍ فِى الْاَرْضِ وَلاطائِرٍ يَطيرُ بِجِناحَيْهِ اِلاَّاُمَمٌ اَمْثالُكُمْ مافَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِنْ شَىْ‏ءٍ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ؛(20)

هيچ جنبنده‏اى در زمين، و هيچ پرنده‏اى كه با دو بال خود پرواز كند، نيست مگر اين‏كه امت‏هايى مانند شمايند. ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم. سپس همگى به‏سوى پروردگارشان محشور مى‏گردند.

البته حشر حيوانات متناسب با توان وجودى و سير و حركت معيّن آنهاست. حشر انسان‏ها قطع نظر از حشر كلى جهان، فلسفه ديگرى هم دارد كه رسيدن به پاداش اعمال و كيفر كردار است. از آن‏رو كه حيوانات عقل تكليف و خودمختارى مسؤولانه ندارند، بهشت و جهنم براى آنان وجود ندارد. حيوانات در حركت كلى جهان به سوى مبدأ و معاد مى‏روند و به تناسب ظرفيت وجودى پس از انهدام جهان بروز و ظهور تازه‏اى پيدا مى‏كنند، كه ما از چگونگى حشر و نشر آنان اطلاع نداريم. دامنه حركت و تحولات بنيادى جهان، حيوانات وحشى را نيز به عرصه حشر مى‏كشاند (وَإِذَا الْوُحوُشُ حُشِرَتْ)(21) با اين‏كه حشر و نشر در رستاخيز اختصاص به وحوش ندارد، اما ذكر آن بى حكمت نيست. ممكن است مقصود انسان‏نماهايى باشند كه در دنيا مانند حيوانات وحشى و درنده برحدود و حقوق ديگران تاخته‏اند و مردمان مظلوم را لگدكوب كرده‏اند و يا در راه انسانيت گامى برنداشته، همچون حيوانات وحشى زندگى كرده و خوى حيوانى را در خود پرورش داده‏اند. آنها در قيامت به صورت حيوانات وحشى محشور خواهند شد. حشر حيوانات اهلى - از آن‏رو كه رام هستند - طبيعى است، اما گردآمدن حيوانات وحشى مايه اعجاب است. در قيامت آنها هم رام و آرام هستند و ديگر زمينه تمرد و عصيان وجود ندارد. در بخش هفتم چگونگى حشر حيوانات به طور مبسوط خواهد آمد.

بخش چهارم : قيامت از ديدگاهى گسترده(2)

1- رابطه رستاخيز و انسان

دلايلى كه تحت عنوان فوق مى‏آوريم، در خصوص وضعيت انسان‏ها، از نظر فطرت و لزوم مكافات اعمال، مطرح مى‏شود.

فطرى بودن جهان واپسين

همان‏گونه كه جستجوى علت و آفريدگار و ايمان به ذات اقدس الهى از اعماق جان انسان مايه مى‏گيرد و در سر و سوداى انسان‏ها، فطرتاً تحقيق از مبدأ عالم وجود دارد، بايد گفت ايمان به حيات ابدى نيز از ذات افراد بشر مى‏جوشد وهمواره در نهاد آدمى احساس ابديت خواهد بود. همين امر طبيعى منشأ بقاى اين باور در طول تاريخ شده است. علايم و نشانه‏هاى فطرى بودن رستاخيز را در موارد ذيل مى‏شود مشاهده‏كرد:

شعور همگانى: ايمان به وجود رستاخيز از قديم‏ترين واصيل‏ترين عقايد به شمار مى‏رود، به‏گونه‏اى كه تحقيقات تاريخى و باستان‏شناسى نشان مى‏دهد اين باور مقدس قبل از تاريخ و بعد از آن، به عنوان يك سنت اعتقادى در ميان تمام ملت‏هاى جهان وجود داشته است؛ حتى در ميان ملل وحشى. شگفت‏آور است كه برخى از فيلسوفان يونانى با اين‏كه معتقد بودند انبيا براى پرورش عقل‏هاى كوچك مبعوث مى‏شوند، ولى به مسأله قيامت پاى‏بند بودند؛ به همين دليل، شعور همگانى و وجدان عمومى بر اين امر استقرار يافته است كه پس از اين زندگى محدود، حيات نامحدودى وجود دارد. اگر آن حيات نامحدود نباشد، آفرينش انسان و جهان بيهوده و پوچ است، زيرا در وضعيت نامحدود عالمِ پس از مرگ است كه انسان‏ها به پاداش اعمال و مقامات عالى مى‏رسند. پروين اعتصامى مى‏گويد:

يكى پرسيد از سقراط كز مردن چه خوندستى
بگفت اى بى‏خبر مرگ از چه نامى زندگانى را
اگر زين خاكدان پست روزى بر پرى، بينى
چه گردون‏ها و گيتى‏هاست ملك آن جهانى را
چراغ روشن جان را مكن در حصن تن پنهان
مپيچ اندر ميان خرقه اين ياقوت كانى را

اين شور و شعور همگانى يك نوع انحراف فكرى و روحى نيست، بلكه ادراكى فطرى و طبيعى است؛ زيرا اولاً، باورى همگانى و بين المللى است؛ ثانياً نياز به آموزش ندارد؛ ثالثاً، درمقابل همه تحولات سياسى و اجتماعى و فرهنگى شخصيت خود را از دست نداده است؛ مضافاً بر اين‏كه بشر اگر عقيده به مبدأ و معاد را از دست بدهد، دچار اضطراب و نگرانى مى‏شود، ولى كسانى كه آخرت را باوردارند، از آرامش روحى برخوردارند. حكمت و عدل الهى نيز از وقوع اين آرمان حكيمانه حكايت دارد.

«نورمان فنست بيل» مى‏گويد:

همان نيرويى كه به زنبور عسل شعور ساختن خانه شش گوشه را داده، و جذب مواد طبيعى و معدنى را به گياهان، و مكيدن پستان مادر را به كودك آموخته است، و در باطن انسان عشق به فضايل و معنويات را نهاده، همان نيروى حكيم هم، ادراك زندگى جاودانى و ايمان به جهان پس از مرگ را در سرشت انسان قرار داده است.

مجله يدرزدايجست در نوامبر 1957 به نقل از گروهى از دانشمندان چنين مى‏نويسد:

حقيقت اين است كه ايمان و عقيده فطرى به حيات پس از مرگ، بهترين و قوى‏ترين دليلى است كه مى‏تواند به وجود زندگى پس از مرگ، لباس واقعيت و حقيقت بپوشاند. هر گاه خدا بخواهد روح بشر را نسبت به امرى قانع سازد، عوامل آن را با غرايز و سرشت وى مى‏آميزد. بر طبق همين عمل حكيمانه است كه بشر - در اعماق جان خويش - زندگى ابدى و بقاى سرمدى را احساس مى‏نمايد، و چون در وضعيت كنونى زندگى ابدى ميسر نمى‏شود، در وضع ديگرى اين دريافت و ادراك، جنبه تحقق به خود مى‏گيرد. اين وجدان همگانى به قدرى عميق و ريشه‏دار است كه نمى‏توان واقعيت و تأثير حيرت‏انگيز آن را در زندگى بشر ناديده گرفت.

اين انگيزه درونى و شعور وجدانى باعث گرديده از قديم‏ترين ادوار تاريخ تاكنون ايمان به مسأله قيامت در نهاد انسان، زنده و تازه باقى بماند.(22)

غزالى مى‏گويد:

انسان در اين جهان احساس غربت مى‏كند و دنيا را شايسته اقامت و توطّن نمى‏داند و براى پرواز به وطن اصلى دلش مى‏تپد.

مرغ باغ ملكوتم، نِيَم از عالم خاك
چند روزى قفسى ساخته‏اند از بدنم
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم

جالب است كه آدمى در هنگام فراغتِ ذهنى از نيازهاى مادى، و مجال تفكر و بازگشت به خويشتن، ناله سر مى‏دهد و شِكْوه آغاز مى‏كند.

بشنو از نى چون حكايت مى‏كند
وز جدايى‏ها شكايت مى‏كند
كز نيستان تا مرا ببريده‏اند
از نفيرم مرد و زن ناليده‏اند
سينه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگويم شرح درد اشتياق
هر كسى كو دور ماند از اصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش
من به هر جمعيتى نالان شدم
جفت بد حالان و خوشحالان شدم
هر كسى از ظن خود شد يار من
و از درون من نجست اسرار من

اين ناله جانگداز انسان است - كه پس از فراغت از آب و نان و مسكن و پوشاك - تا آسمان مى‏رود. حيوانات وقتى به خواسته‏هاى خود دست مى‏يابند، فربه و خوشحال مى‏شوند، ولى انسان برخلاف آنهاست. اين چه معمايى است كه وقتى انسان به تمام خواسته‏هاى مادى خود مى‏رسد و انواع لذت‏ها را مى‏چشد، برحسرت و غم‏هايش افزوده مى‏شود و آرام نمى‏گيرد، تا جايى كه پس از كاميابى‏ها و عيّاشى‏ها دست به خودكشى مى‏زند؟! و يا طريق رياضت‏كشان و زاهدان را انتخاب مى‏كند؟! هيچ متفكرى را سراغ نداريم كه دنيا را اقامتگاه شايسته بشر بداند. از پيامبران گرفته تا فلاسفه و شعرا و نويسندگان - خواه بى‏دين و خواه مؤمن - همگى دنيا را نكوهش كرده‏اند؛ زيرا دنيا حياتى است كه نيش و نوش، عزت و ذلت، مرگ و حيات و وصل و هجرانش به هم آميخته و غصه‏هايش بر خوشى‏ها فزونى دارد! گويا لذت‏ها مقدمه رنج‏ها، و نوش‏ها پيش درآمد نيش‏هاست! به همين دليل جالب‏ترين اثر هنرى، غم‏انگيزترين آنهاست.

البته بعضى از افراد هستند كه پيوسته به عيش و عشرت مشغولند، ولى حقيقتاً خوشبخت نيستند. اين افراد سرگرمى‏هايى انتخاب مى‏كنند، تا خود را اغفال نمايند. همين افرادند كه به موادمخدر و افيون پناه مى‏برند، تا از رنج فهميدن و درك سرنوشت آينده خويش رهايى يابند. اين فرآيند برخى را بر آن داشته كه بگويند: خدا به اين جهان پست كارى ندارد. گاه آنها براى بدى‏ها و بدبختى‏ها،به خداى ديگرى قايل مى‏شوند و اهريمن را منبع شرور مى‏پندارند، و گروهى از آنها همه ناكامى‏ها و مصايب را به گردن فلك انداخته و آرزو دارند از نو جهانى بسازند تا براى اقامت انسان‏ها شايسته باشد.(23) گاه آنها همچون راهبه‏ها جامعه را ترك گفته و به كوهستان پناه مى‏آورند و «دلاخو كن به تنهايى، كه از تن‏ها بلا خيزد» سر مى‏دهند! اولياى خدا هم به مرگ عشق مى‏ورزند، تا از زندان سكندر آزاد گردند؛ آنها به زبان و حال مى‏گويند: دنيا گذرگاهى است براى گذشتن؛ نه قرارگاهى براى ماندن! قرارگاه در عالم آخرت است؛ عالمى كه عين حيات است و عين لذت، و رنج و غصه‏اى در آن راه ندارد.

علاقه به بقاى نام و راه: همه افراد بشر، حتى كسانى كه مرگ را نابودى مى‏پندارند، بى‏گمان علاقه شديدى دارند پس از مرگ، نام و يادشان باقى بماند. آنها زحمات طاقت‏فرسايى را تحمل مى‏كنند، تا يك اثر هنرى و علمى و يا عمل خيرى از خود به يادگار بگذارند. اگر پس از مرگ انسان نابود مى‏شود، بقاى نامش چه ثمرى دارد؟ نام نيك و عمل خير براى معدوم، چه سودى دارد؟ اسم نفرت بار يزيد و جلادهاى تاريخ چه زيانى براى آنها دارد، قطعاً هيچ اثرى ندارد، ولى بشر احساس ابديت مى‏كند و در محكمه وجدان به سود فطرت حكم كرده و بر طبق آن عمل مى‏كند، ولى به زبان، انكار زندگانى جاويد را كرده، در باطن و روان به آن ايمان دارد، و عملش گواه ايمان اوست.

حيوانات به لاشه مرده‏هاى خود توجهى ندارند، ولى انسان توجه شديدى به كالبد مرده خويش دارد. تجليل از قبر مائو و لنين و شركت در تشييع جنازه، موميايى‏كردن اجساد مردگان، سوزاندن بدن‏ها و عقيده به تناسخ نشانه‏هايى از اعتقاد به حيات پس از مرگ است. علايم فوق از فطرى بودن رستاخيز حكايت دارد؛(24) البته هرگروهى به زبان خود ابديت را (25) ترسيم كرده و به شكل خاصى از آن، ايمان دارد و اين امر بيانگر اصالت فطرت وريشه‏داربودن عقيده به حيات ابدى است.

بنابراين مسأله معاد همانند «مبدأ» امرى فطرى و طبيعى است. آن‏كه با يك رشته مبانى بى‏پايه و گفتار سفسطه‏آميز خدا را انكار مى‏كند، شعله فطرت و ميل باطنى خود را نمى‏تواند خاموش سازد؛ از اين رو در هنگام ناكامى و گرفتارى - كه دستش از وسائل ظاهرى كوتاه مى‏گردد بى اختيار وجدانش متوجه آفريدگار مى‏شود. در اين رويكرد تفاوتى ميان عالِم و جاهل، وحشى و متمدن وجود ندارد. در زمينه رستاخيز هم، انكاركنندگان در برخى از مواقع كه در بن‏بست قرار مى‏گيرند، ناخودآگاه درمى‏يابندپس از مرگ، از بين نمى‏روند. چگونه ممكن است خدمات اجتماعى و كردار پسنديده نيكوكاران از بين برود؟! آيا اعمال و كردار همچون بذرهايى در مزرعه دنيا نيستند؟! آيا ممكن است نهال اَعمال، محصول و ثمرى ندهد؟!

اگر هر انسانى - دور از غوغاى شبهات و خيالات باطل - تفكر نمايد و در مورد اين مسائل حياتى فكر كند، نغمه روح‏بخش قرآن را - كه نداى وجدان است - به گوش جان خواهد شنيد:

ما شما را آفريديم؛ پس چرا [آفرينش دوباره را در قيامت‏] باور نداريد؟! آيا نطفه‏اى را كه در رحم مى‏ريزيد، شما آن را بدين صورت زيبا مى‏آفرينيد، يا ما آفريدگاريم؟!

ما در ميان شما مرگ را مقدر و حتمى كرديم و كسى نمى‏تواند جلوى قدرت ما را بگيرد كه امثال شما را به خاك تبديل كنيم و در جهان ديگر كه كيفيت آن را نمى‏دانيد شما را آفرينش تازه‏اى بخشيم. بى‏شك عالَم نخستين را مى‏دانيد؛ پس چرا جهان بعدى را متذكر نمى‏شويد؟! [و قيامت را انكار مى‏كنيد؟!].(26)

گويى آخرت نتيجه طبيعى وجود دنياست، و از اين‏رو در قرآن، قيامت به روز جزا تعبير شده است.

پاورقى:‌


1. جهان رصدپذير كه گوشه‏اى از فضاى بى‏انتهاست، مطابق محاسبات دقيقى كه به عمل آمده، در حدود دو هزار ميليون پارسك مى‏باشد. هر پارسك 3700 ميليون كيلومتر است. طبق اين محاسبه، مسافت زمين تا خورشيد يك دويست هزارم پارسك است.
2. مرزهاى نجومى، ص 193.
3. روزنامه كيهان، 1334/6/4.
4. همان، 1334/6/4.
5. همان، 1334/6/4.
6. . تفسير طنطاوى، ج 9، ص 219.
7. همان، ج 9، ص 218.
8. ص (38) آيه 27.
9. آيا پس از پايان نظام كنونى، ماده و انرژى‏هاى جهان، مانند آغار آفرينش به مجموعه گازهاى سديمى تبديل مى‏شوند؟ و پس از گذشت ميليون‏ها سال و طى مراحل ممتد، نظام جديد عالم آخرت را تشكيل مى‏دهند؟ آيا با مرگ صورى و انحلال نظام فعلى، جهان واپسين آشكار مى‏گردد؟
بايد گفت كيفيت آن را نمى‏دانيم، اگر چه به فوريت آن ايمان داريم. آنچه كه اجتناب‏ناپذير است و ترديدى در آن نيست، اين است كه: عدم مطلق و خاموشى ابدى، نمى‏تواند هدف نهايى تشكيلات منظم خلقت باشد، بلكه ويرانى ظاهرى با ابديت نهايى توأم مى‏باشد. اين مطلب منافاتى ندارد با اعتقاد معروف به اين‏كه: جهان با تمام شكوه و جلالش در برابر ذات اقدس حق، همچون حبابى در برابر اقيانوس بى‏كران در معرض نيستى قرار دارد (اگر نازى كند، از هم فرو ريزند قالب‏ها)، «كُلَّ شَىْ‏ءٍ هالِكٌ إلّا وَجْهَهُ؛ تمام اشياى عالم در پرتگاه نيستى هستند، مگر ذات اقدس ربوبى جلّ‏جلاله، و آن‏چه كه وجهه الهى داشته باشد». «قصص (28) آيه 88».
اعتراف بدين مطلب كه سرانجام كاخ با عظمت هستى، نيستى باشد! - كه اين خود از بى‏هدف بودن آفرينش حكايت مى‏كند- موضوعى موهوم و بى پايه است!
10. بدون شك نقص ديروزِ عالم، نسبى است، ولى از دايره نظم و محاسبه خارج نبوده است، و تكامل از آغاز تاكنون طبق محاسبه صورت گرفته است، و هيچ حركتى در ماده، بدون دقت و محاسبه انجام نگرفته است، وگرنه تكامل صورت نمى‏گرفت!
11. يك دو سه بى‏نهايت، ص 325.
12. البته قانون تكامل تنها پيشرفت‏هاى مادى و ظاهرى را اثبات نمى‏كند، بلكه خواسته‏هاى معنوى و آرمان‏هاى باطنى را نيز ثابت مى‏كند، و چون تكامل اخلاقى و نيل بشر به تمامى آرمان‏هاى باطنى در وضعيت فعلى امكان‏پذير نيست - البته به معنى واقعى آن - از اين‏رو وضعيت ديگرى لازم است، كه انسانيت - با حفظ مقام انسانى خود - به حد اعلاى اخلاقى دست يابد. طورى كه بخل و حسد، بدبينى و خود پسندى، ناپاكى و خيانت، شهرت و رياست‏طلبى و ديگر رذايل اخلاقى رخت مى‏بندد، و انسان دور از هرگونه رذايل و پليدى‏هاى روانى در لذايذ مادى و معنوى مستغرق خواهد شد. البته نظام اسلامى اگر اجرا شود، مى‏تواند در پرتو انسان‏سازى، جامعه بهشتى‏را به وجود آورد، و ملتى بسازدكه در اخلاق و ايمان نمونه باشد، ولى بشر در محدوده دنيا نمى‏تواند به تمام خواسته‏هاى خود برسد، و به وضعيت ديگرى نياز دارد.
13. بقره (2) آيه 156.
14. شورى (42) آيه 53.
15. عنكبوت (29) آيه 19 - 20.
16. أنبياء (21) آيه 104.
17. تكوير (81) آيه 11.
18. رعد (13) آيه 2.
19. ابراهيم (14) آيه 48.
20. انعام (6) آيه 38.
21. تكوير (81) آيه 5.
22. روح الدين الاسلامى، ص 96.
23. ابوالعلاء معرى آن‏چنان به زندگى دنيا بدبين بود كه همسر نگزيد و دستور داد بر سنگ قبرش بنويسند: «هَذا جِنايةُ أبي‏عَلَىَّ وَماجَنَيْتُ عَلى‏اَحَدٍ؛ پدرم جنايت كرد كه مرا به دنيا آورد، [ولى من در زير خاك مدفون شدم‏]. و من چنين جنايتى با كسى نكردم [يعنى ازدواج نكردم تا انسانى به دنيا بيايد و رنج بكشد و آن گاه بميرد].
24. در پاورقى لازم ديدم مشخصات و ويژگى انگيزه‏هاى فطرى با قراردادهاى اجتماعى و سنت‏هاى ملى را،در طى چند موضوع خلاصه كنم تا مفهوم مسائل فطرى روشن‏تر گردد:
25. الف) انگيزه‏هاى فطرى، طبيعى و همگانى است؛ ملت‏هاى جهان - با اختلافات منطقه زيست خود و تفاوت ذوق و سليقه و آداب ملى و سنّت‏هاى اجتماعى و بالأخره تفاوت‏هاى طبيعى و نژادى - هر كدام داراى تفكر خاص و عادات و سنن ويژه‏اى است، تا آن جا كه مى‏شود گفت: در تمام قاره‏هاى مختلف، دو ملت پيدا نمى‏شود كه از نظر آداب و رسوم اجتماعى و سنت‏هاى ملى مانند هم باشند؛ با اين حال در برخى از صفات انسانى و غرايز، همه ملت‏هاى جهان و قطب‏هاى متضاد عالم مشتركند؛ آنها وفادارى را خوب مى‏دانند، و امانتدارى را همخوان با وجدان مى‏شمارند، و بى‏وفايى و خيانت را جنايت به شمار مى‏آورند. آنها در حُسن عدالت اجتماعى و زشتى ظلم ترديدى ندارند و... اين تمايلات عالى روحانى، -مانند اميال حيوانى - در افراد بشر، ساكن هر قاره و اقليمى كه هستند، وجود دارد؛ از بشر وحشى و نيمه وحشى گرفته تا بشر متمدن، انسان‏هاى ما قبل تاريخ و بعد از آن، استاد و شاگرد، زن و مرد، پير و جوان همگى يكسانند، چون اين‏گونه صفات - مانند غرايز حيوانى - همگانى و جهانى است و از ذات بشر مى‏جوشد، پس فطرى است.
ب) دوام و ثبات فطريات در برابر تمام دگرگونى‏ها؛ تاريخ بشر، شاهد تحولات گوناگون و فرايندهاى بسيارى است. انقلاب‏هاى ويرانگر، بسيارى از مرامنامه‏ها و قوانين و رسومات ملى و عادت‏هاى قومى را از صحنه حيات اجتماعى كنار زده، مراسم نوينى جايگزين آنها مى‏كند. طرز لباس، شيوه بناى ساختمان‏ها و روش زندگى نسبت به صد سال پيش تغيير كرده است. بسيارى از عقايد و قوانين و مراسم در بين ملت‏ها، قرن‏ها رواج داشته، ولى امروز فراموش شده و يا در زواياى تاريخ مانده است، ولى در اين ميان هنوز هم دروغ‏پردازى ناپسند، و راستى كارى پسنديده است. طرفدارى از اجراى عدالت روزبه‏روز شديدتر مى‏شود، همچنان كه تجاوز به حقوق ضعفا و مستمندان، استبداد و ستمگرى محكوميت بيش‏ترى پيدا مى‏كند. علّت اين است كه صفات مذكور در نهاد انسان‏هاست و ريشه فطرى و طبيعى دارد. از اين‏رو با پيشرفت تمدن و انقلاب فرهنگى و اجتماعى، در آنها دگرگونى ايجاد نمى‏شود، مگر اين‏كه انقلاب بازگشت به فطرت باشد، كه موجب تقويت مى‏شود.
شد مبدل آب اين جو چند بار
عكس ماه و عكس اختر برقرار
ج) مسائل فطرى نيازى به آموزش ندارد؛ رسوم ملى و اجتماعى هر قوم را بايد از آنها ياد گرفت؛ حتى كودكانى كه به دنيا مى‏آيند، سنن اجتماعى خود را از رفتار و گفتار جامعه مى‏آموزند، ولى تمايلات جنسى و كشش‏هاى حيوانى نيازى به آموزش ندارد، و به طور ناخودآگاه در باطن افراد بشر ظاهر مى‏شود. وقتى آدمى بالغ مى‏شود، احساس علاقه به جنس مخالف در وجودش شكفته مى‏گردد، چنان‏كه گرايش به مذهب در نوجوانان آشكار مى‏شود. نگارنده كتاب شادكامى (ص 40) مى‏نويسد:
بر طبق آزمايش‏هايى كه به عمل آمده، به طور كلى ايمان به مذهب در سن دوازده سالگى آغاز مى‏شود. در اشخاص سالم و طبيعى ايمان به حقايق جاويد، يعنى احتياج به پرستش، با سنين عمر تشديد مى‏گردد و هر چه روح و جسم در مراحل رشد و نمو پيش مى‏روند، نفوذ و تأثير ايمان در افكار و اعمال زيادتر است.
د) ترك مفاهيم فطرى نگران‏آور است؛ غرايز طبيعى و تمايلات انسانى، انگيزه‏هايى هستند كه در قلمرو طبيعت وجود دارند، و هر كدام طبق شرايط خاص و وضعيت معينى بايد ارضا گردند؛ در غير اين صورت از ضمير خودآگاه، به ضمير ناخودآگاه منتقل شده و عقده به وجود مى‏آيد، و روزى فرامى‏رسد كه اميال سركوفته همچون بمبى خطرناك منفجر مى‏گردد؛ بنابراين ترك تمايلات فطرى باعث بروز اختلال و نگرانى است، ولى ترك عادات اجتماعى باعث آزادى و سعادت است. در طول زندگى به افرادى برخورده‏ايم كه تفكر ماترياليستى را در جوانى انتخاب نموده‏اند، ولى همين كه احساسات و تخيلات جوانى فروكش كرده، و واقع گرايى در آنها رشد كرده است، به اسلام و خدا بازگشته‏اند. به اعتراف خودشان دورى از خدا و معيارهاى اسلامى، نگرانى و سردرگمى براى آنان ايجاد كرده، ولى پس از بازگشت و پرستش ذات لايزال الهى، آرامش خود را بازيافته‏اند.
26. واقعه (56) آيه 57 - 62.